تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۶ -


غلطهاى چاپى

نمى گويم كتابى را خوانده ام كه چاپخانه هاى قديم يا جديد، آن را بدون غلط چاپى بيرون داده است و نيز گمان مى كنم هرگز كتابى را نخواهم خواند كه در آن غلط چاپى وجود نداشته باشد. اين جانب تلاش فراوانى كردم كه كتابهايم عارى از غلط چاپى باشد، ولى موفق نشدم . من قبلا تحمل ديدن يك غلط چاپى را در كتاب و يا مقاله اى نداشتم ، لكن به تدريج با آن ماءنوس ‍ شدم . تنها چيزى كه با آن انس نگرفتم و باورم نمى شد اين است كه اين گونه غلطها را در مصحف شريف ببينم ، براى نمونه در برخى از چاپها ديدم كه به جاى ((يبسط)) با سين ، ((يبصط)) با صاد آمده است . در قرآنى كه به عنوان متن تفسير رازى در سال 1935 در مصر چاپ شد، آيه 146 از سوره بقره چنين آمده است : و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم لايعلمون ، در حالى كه ((و هم يعلمون)) درست است . از چنين غلطى نمى توان چشم پوشى كرد. همچنين در تفسير المنار، چاپ دوم ، آيه 212 از سوره بقره چنين نوشته شده است : والذين اتقوا فوقهم الى يوم القيامة در حالى كه ((فوقهم يوم القيامة)) درست است . گناه اين اشتباه كمتر از اشتباه قبلى نيست . در منطقه ما، ((جبل عامل)) اگر كسى دچار اشتباهى شود، براى توجيه اشتباه خود به اين ضرب المثل معروف تمسك مى كند كه : ((در نگارش قرآن هم اشتباه وجود دارد)). در تفسير مجمع البيان ، چاپ عرفان ، آيه پانزدهم از سوره احقاف ، چنين نوشته شده است : حتى اذا بلغ اءربعين سنة در حال كه حتى اذا بلغ اءشده و بلغ اءربعين سنة درست است .

غرض از اشاره به مطلب بالا آن نيست كه من به جهت وجود اشتباه چاپى در اين كتاب ، پيشاپيش از خواننده معذرت بخواهم ، هر چند اين اشاره خواهى نخواهى ، در واقع نوعى معذرت خواهى نيز هست ، بلكه هدفم آن است كه به كسانى كه تنها به اشتباه لفظى توجه مى كنند و از بيان معنا و دانستن آن چشم مى پوشند و نيز به شخصى كه رزى به من گفت : ((در كتاب تو غلطهاى چاپى زيادى وجود دارد)) و درباره مطالب سودمند ديگرش ‍ چيزى نگفت ، آن سان كه گويى در كتابهاى من جز اشتباه چاپى ، مطلب ديگرى نيست ، بگويم : خدا تو را ببخشد و من و تو را هدايت كند.

در هر حال ، من از وجود خطاهاى فكرى و نيز چاپى در اين كتاب معذرت مى خواهم و همان گونه كه امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: ((مردم همگى ناقص و تباهكارند، مگر اين كه خدا آنها را نگاه دارد)) از خداى سبحان مى خواهم كه اگر درست فهميدم از من بپذيرد و اگر خطا كردم به حق پيامبر اكرم و خاندانش عليهم السلام از من درگذرد. بهترين درودها و پاك ترين سلام ها برايشان باد.

پيش درآمد

استعاذه هنگام قرائت قرآن

خداوند مى گويد: ((و چون قرآن بخوانى ، از شيطان رجيم به خدا پناه ببر))(131) و نيز مى فرمايد: ((و اگر از جانب شيطان در تو وسوسه اى پديد آمد به خدا پناه ببر؛ زيرا او شنوا و داناست)).(132)

معناى استعاذه

استعاذه تنها بدين معنا نيست كه بگويى : اءعوذ بالله من الشيطان الرجيم ؛ (پناه مى برم به خدا از شيطان رانده شده ) بلكه معناى گسترده ترى دارد كه اعتماد به خدا، توكل بر او و ترس از او را نيز در بر مى گيرد، هر چند با لفظ و سخن هم تواءم نباشد. بنابراين ، كسى كه مى خواهد كارى را انجام دهد و اعتقاد دارد كه فوق او نيرويى هست كه در انجام دادن كار نيك ، به وى يارى مى رساند، كسى كه به انجام دادن كار حرام تمايل پيدا مى كند و آن را براى خدا ترك مى كند، كسى كه چيزى به ذهنش ‍ راه مى يابد و نمى داند آيا اين چيز ربانى است يا شيطانى ، اما پيش از آن كه انديشه ذهنى اش را اجرا كند، آن را بر شريعت خداوند عرضه مى دارد و معيار فعل و ترك را مبتنى بر آن مى داند، همه اين افراد در حقيقت و در واقع از شيطان رجيم به خدا پناه برده اند.

نيرومندترين و روشن ترين چيزى كه پناه بردن به خدا را نشان مى دهد آن است كه انسان به آفريدگار خود اعتماد كند و يقين داشته باشد كه بنده خدا نه زيانى مى تواند برساند و نه سودى و به طور كلى چيزى وجود ندارد كه انسان را از عنايت و مواظبت خداوند بى نياز سازد؛ زيرا تجربه ها به ما نشان داده است كه هر كس از غير خدا عزت بخواهد ذليل مى شود و كسى كه به غير او پناه برد نااميد مى گردد و نيز با پناه بردن به حاكمان ، يا گروه يا خزانه هاى ثروتمندان نمى توان به آرزوها دست يافت ، بلكه تنها خداى يكتا و بى همتاست كه مى تواند آرزوهاى آدمى را برآورده سازد.

شيطان كيست ؟

ما شيطان را رو در روى خود نديده ايم ؛ ولى چون وحى از او خبر داده است بايد وجودش را باور كنيم . البته ما وظيفه نداريم كه درباره هويت ، شكل ، طول و عرض او جستجو و پرسش كنيم . آرى ، خدا او را در كتاب عزيز خود، چنين وصف مى كند: ((شيطان مردم را گمراه مى سازد و آنان را از اطاعت خدا و انجام دادن كار نيك منصرف مى كند)). بنابراين ، هر وسوسه اى يا انسانى كه ميان تو و فرمان بردارى از خدا و كار نيك حايل شود و تو را با گناه و كار زشت فريب دهد و نيز چهره باطل و گمراهى را زيبا جلوه دهد و به ظاهر لباس هدايت و حقيقت بر آن بپوشاند، همو شيطانى مرئى يا نامرئى است .

خنده آور است كه آدميان شيطان سيرت از شر شيطان به خدا پناه مى برند و بدين ترتيب به طور ناخودآگاه به خودشان پناه مى برند؛ نظير كسى كه قرآن مى خواند حال آن كه قرآن او را لعنت مى كند، چنان كه در حديث آمده است . توضيح مطلب اين كه قرآن فرد دروغگو و خيانتكار را لعنت مى كند و از آن جا كه او اين سخن را در قرآن مى خواند، گويى خود، لعنت خدا را براى خود مى خواند. خدا مى گويد: ((لعنت خدا، ملايكه و تمام مردم بر آنان باد)).(133)

حكم استعاذه

پيش از قرائت قرآن ، گفتن استعاذه عملى مستحب است نه واجب ؛ اما امر به استعاذه همانند امر به شستن دست و گفتن ((بسم الله)) پيش از صرف غذاست . اگر استعاذه واجب مى بود، بايد در نماز واجب بود همچنان كه قرائت حمد و سوره واجب است ؛ ولى اجماع بر عدم وجوب آن است . صاحب مفتاح الكرامه مى گويد: ((هيچ كس با استحباب استعاذه مخالفت نكرده ، جز اين جنيد. فقها نظريه او را شاذ و غريب دانسته اند)).

منطق ابليس

به مناسبت استعاذه و پناه بردن از شر شيطان به خدا، به افسانه هايى كه به ابليس نسبت داده مى شود اشاره مى كنيم ؛ زيرا اين افسانه ها تصوير روشنى است از بسيارى از مردم عصر حاضر، به ويژه فرصت طلبان - از هر صنفى كه باشند - در مغالطه ها و بازيهايشان با كلمات ، تا ايجاد شبهه كنند و حقايق را پنهان سازند. ما در نقل اين افسانه ها، تنها در انشاى كلمات دخل و تصرف كرديم ؛ اما مضمون و محتوا را حفظ نموديم .

گفته مى شود كه ابليس به خدا گفت : روا نيست كه مرا به سبب سجده نكردن به آدم مجازات كنى .

خدا: براى چه ؟

ابليس : اگر حقيقتا از من سجده مى خواستى ، مرا به آن مجبور مى كردى .

خدا: كى فهميدى كه من سجده كردن به آدم را از تو نخواستم ؟ آيا آن را پس ‍ از فرمان من و مخالفت خودت دانستى ، يا پيش از آن كه تو را به سجده كردن دستور دهم ؟

ابليس : پس از آن كه به من دستور دادى .

خدا: در اين صورت ، حجت بر تو تمام است ؛ زيرا تو پيش از آن كه بدانى من چيزى را كه اظهار كرده ام اراده نكرده ام ، به مخالفت با من برخاستى و از اجراى فرمانم خوددارى كردى ... به علاوه ، اگر من تو را به سجده كردن مجبور مى كردم ، ديگر انگيزه اى براى امر كردن باقى نمى ماند.

در اين منطق ابليس ، تصوير روشن كسى را مى بيند كه همه پيامدها و مسئوليت ها را بر عهده خداوند مى گذارد. خداى سبحان با اراده تكوينى و از طريق ((كن فيكون)) موجود باش ، پس موجود مى شود)) با مكلفان برخورد نمى كند، بلكه از طريق ارشاد و اراده طلب و تشريع - كه از آن به امر و نهى تعبير مى شود - با آنان رفتار مى كند.

مى گويند: روزى ابليس با حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديدار كرد و به او گفت : خدا تو را مرشد و راهنما و مرا گمراه كننده و اغواگر برشمرده است ، در حالى كه هدايت و گمراهى ، هر دو در دست خداست ، نه در دست تو چيزى است و نه در دست من .

پيامبر اكرم فرمود: هرگز چنين نيست . بيان باطل و ممانعت از آن و بيم دادن مردم براى ارتكاب آن ، در دست من و نفاق و فريب دادن به باطل ، در دست تو و قدرت تشخيص و حق انتخاب ، در دست انسان است . بنابراين ، هر كسى كه بهترين نوع عمل را برگزيند به نفع خود عمل كرده و هر كس كه بد كند به زيان خود كرده است .

مى گويند: ابليس نزد عيسى (عليه السلام ) رفت و به او گفت : مگر تو تصور نمى كنى كه در زند خدا جايگاهى بلند دارى ؟ اگر چنين است ، پس خود را از بلنداى كوه فرو افكن تا ببينم آيا خدا تو را نجات خواهد داد؟

حضرت مسيح (عليه السلام ) گفت : خدا مى تواند بنده اش را امتحان كند، اما بنده نمى تواند پروردگارش را آزمايش بنمايد.

مى گويند: پس از آن كه (در عصر نوح ، پيغمبر خدا) مردم در آب غرق شدند و آب فرو نشست ، ابليس نزد نوح رفت و گفت : اى پيامبر خدا، تو به من احسان كردى من نيز مى خواهم به تو پاداش دهم .

نوح گفت : از خدا آمرزش مى طلبم اگر چنانچه من به كسى همچون تو احسان كرده باشم .(134)

ابليس گفت : هم اكنون خواهم گفت چه احسانى به من كردى .

نوح گفت : چه احسانى به تو كردم ؟

ابليس گفت : بر قومت نفرين كردى تا هلاك شوند و هلاك شدند. من پيش از اين شب و روز مى كوشيدم تا آنان را گمراه سازم و فريب دهم ، اما پس از هلاك شدن آنان ، اكنون در مرخصى هستم ! و كسى را پيدا نمى كنم كه گمراه سازم .

نوح گفت : حال چگونه به من پاداش مى دهى ؟

ابليس : تو را اندرز مى دهم كه خشمگين نشوى ؛ زير هيچ آدمى خشمناك نگردد، مگر آن كه من به سادگى بر او مسلط گردم . ميان دو نفر قضاوت نكن ، كه اگر چنين كردى من سومين نفرى هستم كه در كنار شما دو تن مى باشم و نيز با زن خلوت نكن ، وگرنه تو را به وسيله او و او را به واسطه تو گمراه مى كنم .

اين منطق نشان مى دهد كه شيطان از طرفداران جنگ است و سلاح هاى جهنمى را به دارندگانش ارزانى مى بخشد.

گويند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش از كنار مردى گذر كردند كه به ركوع مى رفت و سجده مى كرد و به زارى مى پرداخت . اصحاب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: اى پيامبر خدا، اين عابد چقدر خوب نماز مى خواند! پيامبر اكرم فرمود: اين همان كسى است كه پدر شما را از بهشت بيرون كرد.

هدف از اين لطيفه يا افسانه آن است كه انسان نبايد از ظاهر زهد و عبادت فريب بخورد.

مى گويند: يك بار وقتى حضرت موسى (عليه السلام ) براى مناجات با پروردگارش به سوى طور روانه شد، ناگهان به ابليس برخورد. ابليس گفت : اى كليم الله ، به كجا مى روى ؟

موسى : به سوى پروردگارم مى روم تا از او دستورهايى بگيرم و من مى توانم در پيشگاه خدا واسطه شوم تا تو را ببخشد، اما شرطش اين است كه از گمراه كردن ديگران دست بردارى .

ابليس : من نه از و درخواست شفاعت مى كنم و نه از كسى ديگر، بلكه بر خداست كه از من رضايت بخواهد. (نعوذ بالله ).

موسى : اى كافر ملعون ، سخن زشتى گفتى .

ابليس : چرا اى كليم الله ؟ من چه گناهى دارم ؟ خدا از من خواسته تا آدم را سجده كنم و من از شدت اخلاصى كه به او دارم ، به جز او ديگرى را سجده نمى كنم ، مگر اين اخلاص من گناه است ؟

موسى : اين سخنان كه تو مى گويى مغالطه و بازى با كلمات است و به دردت نمى خورد و فردا خواهى ديد كه چه بر سرت مى آيد.

ابليس : تو نيز فردا (قيامت ) خواهى ديد كه من چه خواهم كرد.

موسى : چه كار مى كنى ؟

ابليس : از خدا مى خواهم كه به وعده اش وفا كند و اين سخن او را هم دليل مى آورم : ((رحمت من همه چيز را فرا گرفته است)).(135) من نيز ((چيزى)) هستم ، پس بايد رحمت او مرا نيز شامل شود و اگر من چيزى نباشم ، در اين صورت نبايد مورد بازپرسى و مجازات قرار گيرم .

موسى : رحمت خدا كسانى را در بر مى گيرد كه اهليت و شايستگى داشته باشند و تو اين شايستگى را ندارى .

ابليس : در اين صورت ، راه ديگرى را در پيش مى گيرم .

موسى : چه راهى ؟

ابليس : گمراهانى را كه از من پيروى كردند فرا مى خوانم و از خدا نيز مى خواهم تا مومنانى را كه از او پيروى كرده اند فرا خواند و قانون راءى گيرى و انتخابات را اجرا مى كنيم . در آن جا روشن خواهد شد كه چه كسى بيشترين راءى را به دست مى آورد و پيروز مى شود. اما اگر انتخابات لغو گردد، من با گروه خودم دست به راهپيمايى و تظاهرات مى زنم تا اين كه به خواسته ام برسم .

اين افسانه نشان مى دهد كه تعداد پيروان باطل بيش از پيروان حق است ؛ زيرا همان گونه كه على (عليه السلام ) مى گويد: ((حق سنگين و باطل سبك است)). از اين رو، بر انسان خردمند است كه به سان قانون و يك اصل كلى ، اكثريت را معيار حق و اقليت را ميزان باطل به شمار نياورد. در نهج البلاغه آمده است : ((اختلاف ، نشانه پيروان باطل است هرچند تعدادشان زيد باشد و همبستگى ، نشان پيروان حق است ، اگر چه تعدادشان كم باشد)).

در قرآن كريم اين آيات آمده است : ((بيشتر آنان از حق نفرت دارند)).(136)

در آيه ديگرى آمده است كه ((بسيارى از مردم نمى دانند)).(137)

همچنين است در آيات ديگر بيان اين كه ((سپاسگزار نيستند))،(138) ((نمى انديشند))،(139) ((ايمان نمى آورند)).(140)

در روايتى آمده است : ((هرگاه طرفداران ابليس گرد هم آيند، خاور و باختر را پُر كنند)).

از اين قبيل نصوص بسيار زياد است . شيعه مى گويد: جانشين پيامبر اكرم كاملا همانند پيامبر اكرم است ؛ يعنى خدا او را برمى گزيند و او را در ميان بندگانش جانشين خود قرار مى دهد، نه اين كه مردم او را برگزينند و با او بيعت كنند و او را به نفع يا به ضرر خود بر ديگران مقدم بدارند؛ چه ، اگر مردم چنين كنند، او پادشاه مردم است ، نه جانشين پيامبر اكرم . اما رهبر طراز اول دينى (مرجع تقليد) از ديدگاه شيعه كسى است كه از ويژگى هايى كه صاحب شريعت آنها را بيان كرده ، برخوردار باشد، نه اين كه مردم او را انتخاب كنند يا حاكمى از حكام دنيوى او را برگزيند. اين امر اصلا امكان ندارد، مگر مى توان شهوت پرستان و هوس بازان را امين دين خدا قرار داد؟ و اگر چنين باشد، پس پيامبران و فرستادگان الهى را نيز آنها بايد برگزينند و براى خدا حكم صادر كنند و او را مجبور سازند كه آنان را به رسميت بشناسد... خدا بسيار بالاتر از آن چيزهايى است كه ستمكاران به او نسبت مى دهند.

از سخنان فوق ، چنين نتيجه مى گيريم كه جانشين پيامبر اكرم ، تنها كسى است كه از سوى پيامر درباره او نص وارد شده باشد. همچنين ، مرجع عالى دينى كسى است كه داراى خصوصياتى باشد كه در دين بدآنها تصريح شده باشد. بنابراين ، اگر كسى مقام خلافت را بر عهده گيرد، بدون آن كه نصى درباره نام او وارد شده باشد يا آن كه مقام مرجعيت را در دست بگيرد، بدون آن كه نصى درباره خصوصيات و ويژگى هاى او آمده باشد، بر خدا و پيامبرش دروغ بسته است و هر كس دروغ بگويد زيان خواهد ديد.

وانگهى ، هر قضيه اى ، خواه درباره خلافت ، خواه درباره مرجعيت و خواه درباره موضوعى ديگر، در صورتى راست است كه واقعيت را منعكس كند و بازى با كلمات ، نه باطل را حق قرار مى دهد، نه حق را باطل و نه نامعقول را معقول . اگر قرار باشد كه توجيه خلافى با سخنان و الفاظ زيبا، قدرت انسان را بر اثبات مطالب ناحق ثابت كند، بايد گفت كه اين را نيز ثابت مى كند كه گوينده چنين سخنانى شاگرد موفق شيطان در وارونه جلوه دادن حقايق و پوشاندن آنها با پوشش زيباى دروغ و تزوير است .

بسم الله و تعريف اسلام با يك كلمه

بسم الله الرحمن الرحيم ؛ اين كلمه مقدس ، شعارى است كه به مسلمانان اختصاص دارد. آنان سخنان و كارهاى خود را با اين شعار آغاز مى كنند. اين كلمه از لحاظ نشان دادن اسلام ، پس از شهادتين لا اله الا الله ، محمد رسول الله در درجه دوم قرار دارد.

اما غير مسلمانان ، كارهاى خود را با اين كلمات آغاز مى كنند: باسمك اللهم ، باسمه تعالى ، باسم المبدى ء المعيد و يا باسم الاءدب و الابن و روح القدس (141) و امثال آن .

همزه از لفظ ((اسم)) در ((بسم الله))، هم در تلفظ و هم در نوشتن ، به سبب كثرت استعمال حذف و چنين نوشته مى شود: بسم الله الرحمن الرحيم در غير ((بسم الله))، همزه تنها به هنگام گفتن حذف مى شود نه در نوشتن نظير ((سبح باسم ربك الاءعلى))، ((و اءقسم باسم الله)).

لفظ جلاله (الله ) عَلَم است براى معبود بر حقى كه به تمام صفات جلال و كمال وصف مى شود و چيزى از آنها به او وصف نمى شود. برخى مى گويند: خداوند اسمى دارد كه آن را ((اسم اعظم)) مى نامند و اگر كسى آن را بداند، چشمه هاى خير بر او جارى مى شود و با دست او معجزه ها انجام مى گيرد؛ ولى ما عقيده داريم كه هر نامى از نام هاى خدا اسم اعظم ، يعنى عظيم است و در اين مورد به كار بردن اسم تفضيل مطلقا درست نيست ؛ زيرا طرف ديگرى كه در اين صفت با خدا شريك باشد وجود ندارد؛ به بيانى ديگر برتر بودن يك چيز بر چيزى ديگر، ايجاب مى كند كه آن دو با يكديگر شريك باشند و يكى از آنها بر ديگرى اندكى برترى داشته باشد، در حالى كه خداوند همتا ندارد و هيچ كس در هيچ چيزى با او شريك نيست .

((رحمن)) در اصل ، صفتى است كه از ((رحمت)) مشتق شده است . اين صفت وقتى به خدا نسبت داده مى شود، به معناى احسان است و هرگاه به غير او نسبت داده شود به معناى نازك دلى مى باشد. آن گاه به كار بردن صفت ((رحمن)) در ذات مقدس الهى آن قدر شيوع پيدا كرده كه از نام هاى نيكوى او شده است . خداوند مى فرمايد: ((بگو: الله را بخوانيد يا رحمن را، هر كدام را بخوانيد، براى او نامهاى نيكوست)).(142) بنابراين ، شما مى توانيد ((رحمن)) را، صفت ((الله)) بگيريد به اعتبار معناى اصلى آن و مى توانيد آن را بدل از كلمه ((الله)) قرار دهيد، بنابراين كه از معناى اصلى اش منتقل گرديده و به صورت اسم ذات مقدس قرار گرفته است .

((رحيم)) نيز صفتى است كه از ((رحمت)) مشتق شده و هرگاه به خدا نسبت داده شود، به معناى احسان است . شمار زيادى از مفسران ، تفاوت ميان دو واژه ((رحمن)) و ((رحيم)) را چنين بيان كرده اند: ((رحمن)) از رحمتى مشتق شده است كه معنايش عام است ، هم مومن را در برمى گيرد و هم كافر را؛ اما ((رحيم)) از رحمتى مشتق شده كه معنايش خاص است و تنها شامل حال مومن مى شود. بر همين اساس است كه مى گويى : يا رحمن الدنيا و الاخرة و مى گويى : يا رحيم الاخرة فقط دون الدنيا. اما من مى گويم : يا رحمن يا رحيم فى الدنيا و الاخرة : ((آيا آنان رحمت پروردگارت را قسمت مى كنند؟)).(143)

معناى بسم الله الرحمن الرحيم به طور كلى اين است كه كارت را با كمك گرفتن از خداوندى آغاز كردى كه رحمتش همه چيز را فرا گرفته است و نيز در ذهنت چنين ثبت مى كنى كه آنچه انجام مى دهى به نام خداست ، نه به نام خودت يا كسى ديگر، چنان كه كارمند دولت به مردم مى گويد: بر شماست كه به نام دولت ، چنين و چنان كنيد. نيز معناى ((بسم الله)) اين است كه عملى را كه انجام مى دهى حلال است و شايبه اى از چيزهايى كه خدا حرام كرده است ، در آن وجود ندارد. بنابراين ، اگر عمل انسان حرام باشد و آن را به نام خدا انجام دهد، در آن واحد و در عمل واحد دو معصيت كرده است : يكى آن كه او كارى را انجام داده كه ذاتا حرام است و ديگر آن كه اين عمل را به دروغ به خدا نسبت داده است ، در حال يكه شاءن خدا اجل از آن است .

از ديدگاه شيعه اماميه ((بسم الله)) جزء سوره است و نيز در نمازهايى كه قرائت با صداى بلند در آنها واجب مى باشد، واجب است ((بسم الله)) هم با صداى بلند خوانده شود؛ نظير نماز صبح و دو ركعت اول مغرب و عشا و اما در آن جا كه نماز بايد آهسته خوانده شود، همانند نمازهاى ظهر و عصر بلند خواندن ((بسم الله)) مستحب است ؛ بدين معنا كه آهسته خواندن آن نيز جايز است .

حنفيه و مالكيه مى گويند: ترك ((بسم الله)) به طور كلى در نماز جايز است ؛ زيرا جزء سوره نيست . شافعيه و حنبليه مى گويند: ((بسم الله)) جزئى از سوره است كه در هيچ حالتى ترك نمى شود. البته تفاوت اين دو گروه در آن است كه حنبلى ها مى گويند: ((بسم الله)) مطلقا آهسته (اخفات ) خوانده مى شود و شافعى ها مى گويند: در نماز صبح و نمازهاى مغرب و عشا بلند (جهر) خوانده مى شود و در بقيه آهسته . بنابراين ، نظريه حنبليه و شافعيه با نظريه اماميه سازگارى ندارد.

خوب است بدين نكته اشاره شود كه نام و صفات خدا از همين حروف (معمولى ) تركيب يافته است و مانند ساير كلمات ، تلفظ و نوشته مى شود. با اين بيان ، نام خدا مقدس است و احكام ويژه اى دارد؛ براى نمونه ، جايز نيست كه نام يا صفت خدا روى برگه يا چيز ديگرى نوشته شود كه نجس و آلوده است يا آن كه با مداد و قلم نجس نوشته شود. همچنين ، لمس كردن آن به جز براى كسانى كه پاكند (با وضويند) جايز نيست .

فقهاى اماميه فتوا داده اند: ((هر كس از روى قصد و آگاهى ، قرآن را در ميان زباله ها و آشغالهاى آلوده بيندازد، يا آن را لگد كند، يا از روى توهين و روگردانيدن ، آن را پاره پاره كند و يا كارهايى از اين نوع كه نشان دهنده اهانت به شارع و شريعت مى باشد، (انجام دهد) كافر و مرتد است )).

برخى مى گويند: سوره فاتحه ، تمام معانى قرآن را - بدون استثنا - در بر دارد و ((بسم الله)) تمام معانى سوره فاتحه را در بر دارد و باء ((بسم الله)) تمام معانى ((بسم الله)) را در بر دارد. در نتيجه ، تمام معانى قرآن كريم ، در ((باء)) بسم الله الرحمن الرحيم گرد آمده است .

اين گوينده به سان كسى است كه تلاش مى كند تا جهان هستى را با تمام آسمانها و زمينش در داخل يك تخم مرغ جاى دهد، بدون آن كه تخم مرغ ، بزرگ يا جهان ، كوچك شود.

در 21 آوريل 1967 در روزنامه مصرى الجمهوريه مطلبى را خواندم كه ((ضياء الريس))، نويسنده آن گفته بود، او مقاله اى در مجله اى ادبى از يك نويسنده مشهور عرب خوانده است . اين نويسنده نقل مى كند: هنگامى كه عضو هيئت علمى اعزامى در انگلستان بوده ، با يك خانم انگليسى روشنفكر، درباره اسلام و مسيحيت به بحث و جدال مى پردازد. آن خانم انگليسى در حالى كه همه مسلمانان و از جمله شخص نويسنده را به مبارزه مى طلبد، مى گويد: من تمام اصول مسيحيت را در يك كلمه خلاصه مى كنم و آن عبارت است از: كلمه ((محبت))، آيا تو - اى مسلمان - مى توانى كلمه اى بياورى كه تمام اسلام را در خود داشته باشد؟ نويسنده جواب مى دهد: آرى ، و آن عبارت است از: كلمه ((توحيد)).

((ريس)) پس از آن كه اين گفتگو را نقل مى كند، مى گويد: اين پاسخ البته موفقيت آميز نبوده است و دلايل خوب و درستى را هم براى اثبات عدم موفقيت پاسخ نويسنده ارائه مى دهد.

سپس ((ريس)) خود مى گويد: اگر اين سوال از من مى شد، پاسخ مى دادم : آن كلمه ، عبارت است از: كلمه ((رحمت)). او براى اثبات درستى پاسخ خود به چند آيه و روايت استدلال مى نمايد و از آيه بسم الله الرحمن الرحيم شروع مى كند و نيز به آيه و ما اءرسلناك الا رحمة للعالمين (144) و... تمسك مى جويد.

البته ((ريس)) در اين سخنش كه پاسخ نويسنده مزبور موفقيت آميز نبوده ، حق به جانب است ؛ ولى خود ((ريس)) هم در گزينش كلمه ((رحمت)) موفق نبوده است ؛ زيرا او بر آنچه آن زن انگليسى گفته ، چيزى را نيفزوده ؛ چرا كه كه كلمه ((محبت)) را از او اخذ كرده و به كلمه ((رحمت)) برگردانده است . بنابراين ، اسلام هيچ مزيتى بر مسيحيت ندارد.

اگر من همراه هيئت علمى اعزامى در انگلستان بودم ، پاسخ مى دادم كه آن كلمه ((استقامت)) است ؛ زيرا اين ، يك كلمه جامع و مانع است ؛ چرا كه هم استقامت در عقيده را - با توجه به اين كه در آن ، توحيد و دورى جستن از شرك است - در بر مى گيرد و هم استقامت در اعمال ، اخلاق ، احكام و تمام تعاليم اسلامى را، كه رحمت ، محبت و هميارى نيز از جمله آنهاست . رحمت از اصول اسلام است ؛ اما تمام اسلام نيست ، چنان كه توحيد نيز يكى از اصول اسلام است و نه تمام اصول آن .

از آن جا كه واژه ((استقامت))، ((محبت))، ((رحمت))، ((توحيد)) و ساير اصول حق و اعمال و اخلاق نيكو و درست را در بر مى گيرد و نيز از آن جا كه استقامت ، معيار درست فضيلت و كمالى است كه انسان را به سعادت دنيا و آخرت مى رساند، خداوند به ما دستور داده است كه هر روز چند بار، صبح و شام آن را در نماز خود تكرار كنيم : ((اهدنا الصراط المستقيم )).(145) همچنين خداوند خطاب به پيامبرش فرموده است : فاستقم كما اءمرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير؛(146) همراه با آنان كه با تو رو به خدا كرده اند، همچنان كه ماءمور شده اى ثابت قدم باش و طغيان مكنيد كه او به هر كارى كه مى كنيد بيناست . و نيز فرموده است : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه اءلا تخافوا و لا تحزنوا وابشروا بالجنه التى كنتم توعدون ؛(147) بر آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه وعده داده بودند بشارت است .

براى اثبات اين موضوع كه ((استقامت)) در بر گيرنده تمام ارزشهاى اسلام است ، هيچ چيزى گوياتر از اين سخن ابليس ملعون نيست كه لاءقعدن لهم صراطك المستقيم .(148)

در حديث آمده است كه سفيان ثقفى گفت : اى پيامبر خدا، درباره اسلام ، برايم سخنى بگو كه پس از تو درباره آن از كسى نپرسم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بگو: به خدا ايمان آوردم و آن گاه استقامت كن .

خلاصه مطلب آن كه معناى استقامت آن است كه پاى از حدود الهى بيرون ننهيم و از حق به باطل و از هدايت به گمراهى گرايش پيدا نكنيم و نيز در عقيده ، احساسات و همه گفته ها و كرده هامان بر راه راست باشيم ، راه كسانى كه خدا برايشان نعمت داده است ، نه خشم گرفتگان بر آنها و نه گمراهان .