تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۲ -


درسى رسا

درس رسايى كه مى توانيم آن را از اين گفتگوى ميان خدا و فرشتگانش ‍ بگيريم آن است كه انسان هر قدر، هم از لحاظ علم ، پاكى نيت و قدرت و حكومت بالا برود، باز هم نمى تواند از مرحله اى كه نتوان با او جدال و مناقشه كرد و انگشت اعتراض به سويش دراز نمود فراتر برود؛ چرا كه خدا با آن عظمت و جلالش ، به فرشتگان اجازه داد تا با او گفتگو كنند و سخنانى بگويند كه شباهت به اعتراض دارد و آنها نيز به نوبه خود از اين كار خوددارى نكردند، بلكه به رغم آگاهى از عظمت و حكمت خدا با او به گفتگو پرداختند. خدا نيز با كمال مهربانى به آنان پاسخ داد و با آوردن دليل محسوس و ملموس و با ملايمت ، و نه با قهر و غلبه آنان را راضى و قانع ساخت ، حتى خدا در گفتگو با خودش را بر ابليس ملعون نيز باز كرد، ابليسى كه به او گفت : مرا از آتش آفريدى و آدم را از گِل .

بر اين اساس ، كسانى كه شاءن خود را فراتر از اشكال و اعتراض مى دانند، بايد از اين درس رسا، پند و بهره گيرند؛ اما آنها از آن جا كه خودشان را از هرگونه رد و تجديد نظر مبرا مى دانند، ناخودآگاه مقامشان را از خداى عزيز و جبار هم بالاتر برده اند.

اميرالمومنين (عليه السلام ) در خطبه 214 (از نهج البلاغه ) مى فرمايد: ((با من از روى چاپلوسى برخورد نكنيد و گمان مبريد درباره حقى كه به من گفته مى شود احساس سنگينى مى كنم و در صدد به دست آوردن مقام بزرگى براى خود هستم ؛ زيرا براى اگر براى كسى بيان حق و يا عرضه عدالت سنگين باشد، عمل بدان برايش سنگين تر خواهد بود. بنابراين ، از گفتن سخن حق و همراهى با عدالت خوددارى نكنيد)).

سجده فرشتگان

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس أَبى وَ استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ(34)

و به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند، جز ابليس ، كه سر باز زد و برترى جست و او از كافران بود.

((ابليس)) غير منصرف است به علت داشتن (دو سبب از اسباب منع صرف ) يكى علميت و ديگرى عجميت .

خداوند به فرشتگان دستور داد تا به آدم سجده كنند، زيرا او بر آنان و بر تمام مخلوقا برترى داشت . اين برترى در ظاهر هيچ توجيهى ندارد، جز برترى دانش و دانشمند؛ چرا كه عملا ثابت شده است كه هر گامى كه انسان به سوى پيشرفت و آسايش و كمال برمى دارد با دانش است . چنان كه نادانى ، اساس و پايه نيازمندى و عقب افتادگى است و هيچ كس بر ديگران برترى نيافت ، مگر از طريق دانش . از اين رو، دانشمند هميشه فرمان روا و نادان فرمان بردار است ، و از همين جهت اسلام فراگيرى دانش را بر مرد و زن مسلمان واجب شمرده است .

بسيارى از مفسران مى گويند: سجده بر آدم ، صرفا براى تحيت بوده است ؛ نظير خم شدن و بلند كردن دست ؛ زيرا سجده بر غير خدا حرام است . اين نظريه ، چنان كه صاحب مجمع البيان مى گويد، نادرست است ، چرا كه اگر چنين مى بود ابليس از سجده كردن خوددارى نمى كرد. بديهى است كه سجده كردن بر طبق فرمان خدا، اطاعت از خداست و نه اطاعت از آدم .

فرمان سجده بدون ، استثنا، براى تمام فرشتگان بوده اس ، حتى براى جبرئيل و ميكائيل . به دليل اين كه خدا مى گويد: ((فرشتگان همگى سجده كردند، مگر ابليس كه سر باز زد كه با سجده كنندگان باشد)).(212)

درباره حقيقت ابليس اختلاف است كه آيا او از فرشتگان است و يا از جن ؟ درست آن است كه وى از جن است . بنابراين ، استثنا (در آيه ) منقطع است . دليل بر اين مطلب ، آيه 51 سوره كهف است كه مى فرمايد: ((به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد. پس آنان سجده كردند، جز ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سر باز زد)).

راهى براى شناخت ابليس ، شياطين و جن جز وحى نيست ، چنان كه را شناخت فرشتگان نيز تنها وحى مى باشد. در آيه پيشين در اين باره سخن گفته شد.

در اين جا مفسران بحث هايى دارند كه ثمره اى ندارد، از اين رو، ما از آنها صرف نظر مى كنيم و تنها به ظاهر لفظ بسنده مى نماييم . در صفحات گذشته به برخى افسانه ها كه به ابليس نسبت داده مى شود اشاره كرديم ، بدين سبب كه اين افسانه ها تصوير روشنى است از بسيارى از مردم زمان ما در مغالطه ها و بازى كردن با الفاظ؛ الفاظى كه جز سفسطه و شعبده هيچ گونه پشتوانه علمى يا هنرى و يا... ندارد.

آدم و سكونت در بهشت

وَ قُلْنَا يَئَادَمُ اسكُنْ أَنت وَ زَوْجُك الجَْنّةَ وَ ُكلا مِنْهَا رَغَداً حَيْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظلِمِينَ(35)

فَأَزَلّهُمَا الشيْطنُ عَنهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمّا كانَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضكمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ وَ لَكمْ فى الأَرْضِ مُستَقَرّ وَ مَتَعٌ إِلى حِينٍ(36)

فَتَلَقّى ءَادَمُ مِن رّبِّهِ كلِمَتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنّهُ هُوَ التّوّاب الرّحِيمُ(37)

قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِيعاً فَإِمّا يَأْتِيَنّكُم مِّنى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاى فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(38)

وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب النّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(39)

و گفتيم : اى آدم ، خود و زنت در بهشت جاى گيريد. و هر چه خواهيد و هر جا كه خواهيد از ثمرات آن به خوشى بخوريد. و به اين درخت نزديك مشويد كه به زمره ستمكاران درآييد (35) پس شيطان آن دو را به خطا وا داشت و از بهشتى كه در آن بودند بيرون راند. و گفتيم : پايين رويد، برخى دشمن برخى ديگر، و قرارگاه و جاى برخوردارى شما تا روز قيامت در زمين باشد (36) آدم از پروردگارش كلمه اى چند فرا گرفت . پس خدا توبه او را پذيرفت ؛ زيرا توبه پذير و مهربان است (37) گفتيم : همه از بهشت فرو شويد، پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمى شوند (38) كسانى كه كافر شوند و آيات خدا را تكذيب كنند خود اهل جهنمند و جاودانه در آن جا خواهند بود (39)

اعراب

((زوجك)) عطف است بر فاعل و يا مفعول معه مى باشد. ((رغدا)) قائم مقام مفعول مطلق و در تقدير ((اءكلا رغدا)) مى باشد. واژه ((رغد)) به معناى فراخى و گستردگى است . ((الشجرة)) بدل از ((هذه)) و ((فتكونا)) منصوب است به ((اءن)) كه پس از((فاء)) در تقدير است . ((بعضكم)) مبتدا و ((عدو)) خبر و ((لبعض)) متعلق به ((عدو))، ((اما)) از دو واژه ((ان)) و ((ما)) زياد تركيب شده است . ((ما)) براى تاءكيد زياد شده و اين ((ما))ى زايده علت جواز دخول ((نون)) تاءكيد بر ((ياءتينكم)) شده است ؛ نظير آيه ((فاما ترين)) و آيه ((فاما ينزغنك)).

تفسير

خدا به آدم و حوا دستور داد تا در بهشت سكونت گزينند و به استثناى يك درخت ، تمام آنچه را در بهشت وجود دارد براى آن دو مباح كرد؛ ولى شيطان آنها را با خوردن از (محصول ) آن درخت فريب داد. وقتى آدم و همسرش خواسته شيطان را اجابت كردند، حكمت خدا ايجاب كرد تا آنها را از بهشت بيرون كند و به وسيله تكليف و عمل ، سلامت و بيمارى ، سختى و آسايش و آن گاه مردن در وقتى كه اجل فرا رسد، مورد آزمايش ‍ قرار دهد. آدم (پس از خوردن از ميوه درخت ) احساس گناه كرد و پشيمان شد و از پروردگارش مخلصانه تقاضا كرد تا توبه او را بپذيرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت و وى را بخشيد؛ زيرا او توبه پذير و مهربان است . به نظر من ، حوا نيز به همراه آدم (عليه السلام ) توبه كرد؛ لكن خداوند به توبه او اشاره نكرده است . در نزد خدا ميان مرد و زن تفاوتى وجود ندارد. بنابراين ، هر كس خدا را اطاعت كند و عمل شايسته انجام دهد، خدا نيز او را در بهشت جاى مى دهد و خشنودش مى سازد، و هر كس از فرمان او سرپيچى و عصيان كند، وى را وارد جهنم مى كند و ذليلش مى سازد، خواه مرد باشد خواه زن .

عده زيادى از مفسران به بحث درباره بهشتى كه آدم از آن بيرون آمد پرداخته و اين پرسش ها را مطرح كرده اند: حقيقت اين بهشت چيست و در كجا بوده است ؟ همچنين درباره درختى كه از آن نهى شده است پرسيده اند: آيا آن درخت انجير بوده است يا گندم ؟ و نيز درباره مارى كه ابليس در شكم آن داخل شد و مكانى كه آدم در آن فرود آمد سخن گفته اند: آيا اين مكان ، هند بوده است يا حجاز؟ و مطالب ديگرى از اين قبيل كه در اسرائيليات آمده و قرآن كريم بدان اشاره نكرده و در سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز از طرق صحيح ، ثابت نگرديده است و همچنين عقل نمى تواند به آنها شناخت پيدا كند و هيچ ارتباط دور يا نزديكى با زندگى ما ندارد. البته در اين جا بايد به مطالب زير اشاره كرد:

حوا و پهلوى آدم

شايع است كه حوا از پهلوى آدم آفريده شده است ، در حال يكه اين شايعه هيچ منبع درستى ندارد و روايتى هم كه در اين باره آمده است قابل اعتماد نيست و بر فرض اين كه درست باشد، مرادش آن است كه مرد و زن با هم برابرند و هيچ تفاوتى ميان آنها وجود ندارد.

مرد از زن است و زن از مرد، حتى در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه درباره صحت اين شايعه از امام صادق (عليه السلام ) سوال شد. امام (عليه السلام ) منكر آن شد و فرمود ((مقام خداوند بسيار بالاتر از اين سخنان است . آيا خدا نمى توانست براى آدم همسرى از غير پهلوى او بيافريند تا نكاح ميان بعضى از بدن او و بعض ديگر انجام نگيرد؟))

ضعف اراده موجب محروميت است

حكمت خدا اقتضا كرد كه آدم و همسرش مدتى در بهشت سكونت كنند و آن گاه به سببى كه خودشان آن را به وجود آورده و با كمال اراده و اختيار آنرا انجام داده اند از آن بيرون آيند و اگر چنين نمى كردند تا ابد در بهشت مى ماندند و بدون زحمت از نعمتهاى آن برخوردار مى شدند. و نيز حكمت الهى اقتضا كرد كه آدم و حوا تا زمانى كه نسلى از آنها به وجود آيد به تلاش و فعاليت مشغول شوند و همچنين نسل و اولاد آنها در زمين مستقر گردند. در همين حال ، آدمى در برابر تمام گفتار و كردار خود مسئول باشد، چنان كه حكمت او ايجاب كرد كه آدم و حوا پس از مرگ بار ديگر به بهشت باز گردند و در آن جا جاودان باشند.(213)

سوال : حكمت داخل شدن آدم به بهشت و آن گاه بيرون آمدنش از آن به سوى زمين و سپس بيرون آمدنش از زمين و بازگشت دوباره او پس از مرگ به بهشت چيست ؟

پاسخ : ممكن است حكمت اين باشد كه آدم به تجربه اى دست يازد كه او و فرزندانش يكى پس از ديگرى از اين تجربه سود ببرند و بهره گيرند و آن گاه او با اين تجربه مفيد و سودمند به زمين باز گردد. منظور از تجربه اين است كه انسان بدون برنامه ، هر گونه كه دلش مى خواهد و بدون در نظر گرفتن مقياس و معيارى نمى تواند زندگى كند و كسى كه اين معيارها را رعايت كند، در حال يكه به اراده اش تسلط داشته باشد و به دنبال هوس هاى نفسانى خود نرود، در كمال آسايش و خوشى زندگى خواهد كرد و هر كس كه ارزش ها را سبك بشمارد و در برابر خواسته هاى درونى اش ناتوان باشد، گرفتار همان رنج و پشيمانى آدم خواهد گرديد و سختى ها و دشواريها به سراغش خواهد آمد.

عصمت پيامبران

مسلمانان در اين خصوص وحدت نظر دارند كه آدم (عليه السلام ) از پيامبران بوده است و پيامبران - چنان كه در ذهن ثابت و ريشه دار است - از لغزش ها پاكند. بنابراين ، معناى سخن خداوند كه ((فازلهما الشيطان)) چيست ؟ به همين دليل علما متوجه شدند كه عملا نيازمند تحقيق درباره عصمت انبيا هستند و آن گاه اين آيه و آيات همانند آن را در پرتو نتايجى كه به دست مى آورند توجيه كنند. ما، در اين باره ، به طور اجمال سخن مى گوييم تا سخن ما نسبت به تمام آنچه با اين موضوع ارتباط پيدا مى كند، حكم اصلى كلى داشته باشد. معناى عصمت پيامبر اين است كه او به حكم عقل ، از هر گونه خطا و گناه در تمام آنچه به دين و احكام آن مربوط مى شود پاك است و پيامبر از لحاظ پاكى و قداست و نيز آگاهى و شناخت به خدا و بندگان او به مقامى نايل مى شود كه با وجود آن ، مخالفت با دستور الهى از روى عمد يا سهو محال است . بر اين اساس ، هر كس كه عصمت را با اين معنا و با انواع گوناگونش كه در آينده خواهد آمد، براى پيامبران ثابت مى كند، آياتى را كه ظاهرشان با اين اصل تضاد دارد توجيه مى كند؛ زيرا قاعده كلى اين است كه نقل را بايد بر طبق آنچه عقل بدان آشكارا حكم مى كند تاءويل كرد و هر كس كه عصمت پيامبران را نفى مى كند ظاهر آيات را به حال خود باقى مى گذارد. علماى مذاهب درباره عصمت انبيا نظرياتى دارند كه با اختلاف در اقسام زير، تفاوت دارند:

1. عصمت در عقيده و اصول دين ، يعنى منزه دانستن پيامبر اكرم از كفر و الحاد و امثال آن . اين نوع عصمت براى هر پيامبرى به اجماع و به طور بديهى ثابت است ؛ زيرا معقول نيست كه پيامبر اكرم به خدايى كه او را براى پيامبرى برگزيده ، كفر بورزد.

2. عصمت در تبليغ و رساندن پيام از سوى خدا؛ براى نمونه ، وقتى پيامبر بگويد: خدا به اين چيز دستور داده و از فلان چيز نهى كرده ، فرمان خدا مطابق با گفته اوست .

شيعه اماميه در ثبوت اين نوع عصمت براى هر پيامبر وحدت نظر دارند؛ زيرا هدف از تبليغ ، واداشتن مكلفان به حق است و اگر مبلّغ خطا كند، نقض ‍ غرض مى شود. مؤ يد اين ادعا، سخن خداوند است كه مى فرمايد: ((او از روى هوس سخن نمى گويد. نيست اين سخن ، جز آنچه بدو وحى مى شود)).(214) و نيز اين سخن خداوند: ((آنچه پيامبر براى شما مى آورد بگيريد و از آنچه شما را نهى مى كند خوددارى كنيد)).(215) به بيانى ديگر اعتقاد به عصمت پيامبران ، هيچ وقت جدا از اين نيست كه سخن و عمل و تقرير آنان ، حجت و دليل است .

رازى پس از آن كه در تفسير خود مى گويد: ((مسلمانان اجماع دارند بر اين كه خطا كردن در تبليغ ، نه به صورت عمدى جايز است و نه از روى سهو)) گفته است : ((برخى از مردم اين خطا را سهوا جايز مى دانند)). و من نمى دانم كه منظور او از اين مردم ، چه كسانى هستند؟

3. عصمت در فتوا. معناى فتوا اين است كه پيامبر درباره يك چيز كلى فتوا صادر كند؛ همانند حرام كردن ربا و حلال كردن خريد و فروش . رازى اين نوع عصمت را در تفسير خود متذكر شده ، مى گويد: ((مسلمانان اجماع دارند كه خطاى پيامبران عمدا جايز نيست ؛ اما سهوا برخى آن را جايز دانسته و برخى جايز ندانسته اند)).

قابل توجه است كه اين قسم به قسم دوم ، يعنى به عصمت در تبليغ برمى گردد و شايسته است كه قسم سوم به عنوان عصمت در حكم قرار داده شود، نه در فتوا.(216)

اماميه اتفاق نظر دارند كه پيامبر در صدور حكم معصوم است ، همان طور كه در تبليغ دين معصوم مى باشد. آنان از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كنند كه فرمود:: من در ميان شما تنها از طريق بينه و سوگند قضاوت مى كنم . من يك انسان هستم و شما به قصد طرح دعواى خود نزد من مى آييد و شايد برخى از شما دليلش را بهتر از برخى ديگر بيان كنند - زيرك تر از طرف مقابل خود باشد - من هم همان طور كه از او مى شنوم به نفع او حكم مى كنم . بنابراين ، كسى كه من به نفع او حكم مى كنم و حق برادرش را به او مى دهم ، نبايد از او چيزى بستاند و اگر چنين كند تنها پاره اى آتش نصيب او خواهد شد)). با وجود اين ، پيامبر در حكم خطا نمى كند، مگر اين كه خطا - بر فرض اين كه صورت بگيرد - به سبب خطاى در بينه ، يا در سوگند سوگند خورنده و يا در امثال آن باشد؛ يعنى خطا از ناحيه مستند حكم واقع بشود و نه از ناحيه حاكم .

4. عصمت در افعال پيامبران و سيره خاص آنان . ايجى در جزء هشتم كتاب المواقف مى گويد:

((حشويه ، ارتكاب گناهان كبيره نظير دروغ گفتن عمدى يا سهوى را براى پيامبران جايز دانسته اند. جمهور اشاعره - اهل سنت - ارتكاب گناهان كبيره را در حال سهو جايز مى دانند و نه در حال عمد؛ اما گناهان صغيره حتى در حالت عمد بر پيامبران جايز است چه رسد به حالت سهو)).

اماميه مى گويند: پيامبران در تمام اقوال و افعال خود معصوم هستند، چنان كه در عقيده و تبليغ معصوم مى باشند. بر آنان حتى ارتكاب گناهان صغيره محال است ، تا چه رسد به گناهان كبيره ، و گناه اعم از گناه سهوى يا عمدى مطلقا از پيامبران سر نمى زند، چه پيش از دوران نبوت و چه پس از آن .

اماميه هر آيه اى را كه ظاهرش با اين اصل موافق نباشد تاءويل مى كنند. آنها درباره خوردن آدم از درخت بهشتى مى گويند: اين نهى از نوع تحريمى و تعبدى نيست ، چنان كه در ((لاتزن)) و ((لا تسرق)) چنين مى باشد، بلكه اين نهى براى ارشاد و نصيحت است ، همانند اين كه كسى به كسى كه مى خواهد درباره اش احسان كنى مى گويى : اين لباس را نخر؛ زيرا كيفيت خوبى ندارد. اگر وى سخن شما را گوش نكرد، حرامى مرتكب نشده و به كسى ستم نكرده و تنها به خودش ستم كرده و كارى را كه بهتر بود انجام مى داد انجام نداده است . بديهى است كه خوردن از آن درخت باعث ستم بر هيچ انسانى ، جز بر خورنده نبوده است ، بنابراين ، توبه آدم توبه اى است از انجام دادن يك كار مرجوع و مفضول و ترك يك عمل برتر و راجح تر. وانگهى ، مسئله توبه امرى آسان است ؛ زيرا پيامبران و پاكان ، هميشه اين سخن را تكرار مى كنند كه اءستغفر الله و اءتوب اليه .

براى اثبات اين موضوع ، همين بس كه امام زين العابدين (عليه السلام ) در صحيفه سجاديه در دعايى معروف به دعاى توبه چنين مى گويد: اللهم انى اءعتذر اليك من جهلى و استوهبك سوء فعلى ؛ بار خدايا، به دليل نادانى ام از تو عذر مى خواهم و به سبب عمل زشتم از تو آمرزش ‍ مى طلبم)).

اهل بيت

محيى الدين ، معروف به ابن عربى در كتاب بزرگ خود به نام الفتوحات المكيه جلد 1، صفحه 196، چاپ قديم گفته است : ((خداى سبحان ، پيامبر خود و اهل بيت او را پاكيزه ساخته است ، به اين دليل كه خدا مى گويد:... اى اهل بيت ، خدا مى خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را چنان كه بايد پاك دارد)).(217)

((رجس)) در لغت به معناى پليدى است ، و چيزى از گناهان پليدتر نيست . از اين رو، جز هر چيز پاك و صاحب قداستى به اهل بيت نسبت داده نمى شود، بلكه آنها در عين پاكى هستند. سپس ابن عربى مى افزايد: ((سلمان فارسى هم معصوم است ؛ زيرا اهل بيت به گواهى خدا معصومند و از پيامبر نقل شده است كه فرمود: سلمان از ما اهل بيت است . در نتيجه ، سلمان معصوم است به گواهى خدا و پيامبرش)).

او در جزء دوم كتاب نام برده ، صحفه 127 مى گويد: ((از تمام كسانى كه پيامبر خدا به سوى آنان مبعوث گرديده ، هيچ يكتاپرستى در آتش باقى نمى ماند؛ زيرا آتش بر تمام يكتاپرستان ، به بركت اهل بيت ، در آخرت سرد و سلامت مى شود، و چه فراوان و بزرگ است بركت اهل بيت !)).

بنى اسرائيل و يادآورى نعمت هاى خدا

يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّىَ فَارْهَبُونِ(40)

وَ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلْت مُصدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوّلَ كافِرِ بِهِ وَ لا تَشترُوا بِئَايَتى ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيّىَ فَاتّقُونِ(41)

وَ لا تَلْبِسوا الْحَقّ بِالْبَطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(42)

وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزّكَوةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّكِعِينَ(43)

* أَ تَأْمُرُونَ النّاس بِالْبرِّ وَ تَنسوْنَ أَنفُسكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَب أَ فَلا تَعْقِلُونَ(44)

وَ استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ وَ إِنهَا لَكَبِيرَةٌ إِلا عَلى الخَْشِعِينَ(45)

الّذِينَ يَظنّونَ أَنهُم مّلَقُوا رَبهِمْ وَ أَنهُمْ إِلَيْهِ رَجِعُونَ(46)

اى بنى اسرائيل ، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم و از من بترسيد (40) و به آنچه نازل رده ام و كتاب شما را تصديق مى كند ايمان بياوريد و از نخستين كسانى كه انكارش ‍ مى كنند مباشيد. و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد و از من بيمناك باشيد (41) حق را به باطل مياميزيد و با آن كه حقيقت را مى دانيد كتمانش مكنيد (42) و نماز را بر پاى داريد و زكات بدهيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد (43) آيا در حالى كه كتاب را مى خوانيد، مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد؟ آيا به عقل در نمى يابيد؟ (44) از شكيبايى و نماز يارى جوييد و اين دو، كارى دشوارند جز براى اهل خشوع (45) آنان كه بى گمان مى دانند كه با پرودگار خود ديدار خواهند كرد و نزد او باز مى گردند (46)

خداوند - سبحانه و تعالى - قوم يهود را در چند آيه از قرآن حكيم ياد كرده است . اين آيات نعمتهاى خدا بر قوم يهود و انكار اين نعمتها توسط آنان همچون : به نا حق كشته شدن پيامبران به دست آنها، دشمنى ايشان با موسى و هارون ، پرستش گوساله و وسيله آنان و به بردگى گرفتن آنها از سوى فراعنه را بيان كرده است ، آن گاه آزادى آنها از بردگى و ستم ، رهايى شان از غرق شدن ، فرو فرستادن ((منّ)) و ((سلوى)) بر آنان و توطئه هاى آنان عليه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دشمنى شديد آنها با مسلمانان و طرفداران حقيقت و ديگر موضع گيريها و ديدگاه هاى آنان را - كه تفصيل آن خواهد آمد - متذكر شده است . سوره بقره ، بسيارى از خصوصيات و رفتار آنان را در بر دارد.

اعراب

كلمه ((اسرائيل)) مجرور به اضافه است و غير منصرف ؛ زيرا هم عجمى است و هم علم . ((ايّاى)) ضميرى است منصوب و مفعول براى فعل محذوف كه به قرينه فعل موجود، حذف شده است و تقديرش اين است : ((ارهبوا اياى))، و جايز نيست كه مفعول براى فعل پس از ((فاء)) باشد؛ زيرا ما بعد ((فاء)) در ماقبلش عمل نمى كند. ((ارهبون)) در تقدير: ((ارهبونى)) است و ((ياء)) به سبب تخفيف و نيز به دليل هماهنگى با پايان آيات ، حذف شده است و از اين قبيل است ((فاتقون)). مفعول ((اءنزلت)) محذوف است و تقدير اين است : ((اءنزلته)) و ((مصدقا)) حال از اين مفعول محذوف است .

مظاهر زندگى

بسيارى از مظاهر زندگى انسانى نتيجه حتمى تاريخى طولانى است ؛ مثلا چگونگى لباسى كه مى پوشيم ، غذايى كه مى خوريم ، نقشه خانه اى كه در آن زندگى مى كنيم و... همگى نتيجه طرح و تصميمى است كه قبلا گرفته شده است و حتى كشتى بخار امروزى ، ادامه و شكل تكامل يافته كشتى بادبانى است كه پس از طى مراحلى بدين صورت در آمده است . سنت هاى تاريخى كاملا همچون سنت هاى طبيعى ، عمل مى كنند؛ نظير امواج دريا كه در نتيجه جزر و مد، بر سطح دريا حركت مى كنند. از اين رو، حوادث جزئى كه در زندگى روزمره ما روى مى دهد و نيز نوع روابطى كه با ديگران برقرار مى كنيم ، اعم از خوب و بد، تمام و يا بيشتر آنها در امتداد گذشته دور يا نزديك هستند. از اين رو، برخى از فلاسفه به حق گفته اند: تاريخ يكى از راه ها و اشكال شناخت است .

اين آيات نيز كه خداوند تعالى با آنها يهود را مورد خطاب قرار داده ، ارتباطى محكم با تاريخ آنان دارد.

اسرائيل

اسرائيل نام دوم يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الرحمن است ؛ زيرا اسحاق برادر اسماعيل ، جد پيامبر ما حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . يهود و اعراب در ابراهيم (عليه السلام ) با هم تلاقى مى كنند. خداوند مى فرمايد: ((ملة اءبيكم ابراهيم)).(218) در مجمع البيان آمده است : تمام اعراب از فرزندان اسماعيلند و بيشتر غير عربها از نسل اسحاق به وجود آمده اند.

اسرائيل در زبان عبرى به معناى ((عبدالله)) است ؛ زيرا ((اسرا)) به معناى ((عبد)) و ((ايل)) به معناى ((الله)) است . خدا در خطاب خود با يهود به نرمى سخن گفته است ؛ چرا كه آنان را به پيامبر بزرگوار، يعنى اسرائيل نسبت داده است تا اين نسبت شريف را به آنها يادآورى كند شايد كه احساس كرامت در آنان برانگيخته شود، البته اگر چيزى را اين احساس ‍ در دلهاى آنان وجود داشته باشد؛ همانند اين كه مى گويى : اى فرزند نسل پاك ، همچون پدران و نياكانت باش . خويشاوندان مريم ، مادر عيسى (عليه السلام ) نيز خاندان و بستگانش را به يادش آورده بودند. سبب اين كه آنان را يهود مى نامند، آن است كه يك تيره از آنها به ((يهودا)) نسبت داده مى شود و او چهارمين پسر يعقوب پيامبر است . از آن جا كه تاريخ يهود با آيات مورد بحث ارتباط دارد، در بخش زير به اختصار به بيان آن مى پردازيم .

تاريخ يهود

چنان كه در سوره يوسف خواهد آمد، يعقوب پيامبر (عليه السلام ) به همراه فرزندان خود از فلسطين به مصر هجرت كرد؛ زيرا در آن دوران فرزندش ‍ يوسف (عليه السلام ) وزير فرعون بود. فرعون به احترام يوسف ، زمين حاصل خيزى را به يعقوب و پسرانش بخشيد. فرزندان يعقوب مدت زيادى در مصر اقامت گزيدند؛ لكن فرعون هايى كه بعدها بر سر كار آمدند، به يهود ستم كردند و آنان را تحت فشار قرار دادند، پسرانشان را كشتند و زنانشان را زنده نگه داشتند و آنان را خدمت گزار و برده خود قرار دادند. آن گاه خداوند از ميان آنها پيامبرى برايشان فرستاد و او موسى بن عمران (عليه السلام ) بود. او يهوديان را از ستم و بردگى نجات داد و از ايشان خواست تا به فلسطين باز گردند و با مردمى كه در اين سرزمين هستند بجنگند و حتى به آنها وعده پيروزى داد؛ اما يهوديان به سبب ترس و تنبلى از اين كار خوددارى كردند. در نتيجه ، خداوند مقرر فرمود كه آنان مدت چهل سال در صحراى سينا سرگردان شوند. تفصيل اين مطلب در صفحات آينده نقل خواهد شد.

در همين برهه از زمان بود كه هارون از دنيا رفت و آن گاه موسى برادر او نيز چشم از اين جهان فرو بست و پسر خواهرش يوشع بن نون جانشين او شد. در حدود قرن سيزدهم پيش از ميلاد، يوشع به همراه بنى اسرائيل به سرزمين فلسطين حمله آورد و آن جا را تصرف كرد و بيشتر اهالى اين سرزمين را نابود و بقيه را آواره ساخت درست همانند كارى كه صهيونيست ها در سال 1948 در حق مردم فلسطين كردند.(219)

پس از يوشع خداوند پيامبران زيادى از آنان مبعوث گردانيد. در سال 596 قبل از ميلاد بختنصر پادشاه بابل به فلسطين حمله كرد و حكومت يهوديان را از بين برد و بسيارى را نيز به اسارت گرفت . يهوديان تا سال 538 پيش از ميلاد، تحت حكومت به بختنصر سر بردند تا اين كه پادشاه ايران بر او غلبه كرد و يهوديان نفس راحتى كشيدند. آنان همچنان در حدود دويست سال ، زير سلطه ايرانيان قرار داشتند. پس از آن تحت حكومت جانشينان اسكندر بزرگ و آنگاه تحت سيطره رومى ها قرار گرفتند. در سال 935 پيش از ميلاد، يهود عليه روميان قيام كردند، ولى روميان بر يهوديان غلبه و شورش يهود را سركوب كردند و سپس ايشان را از سرزمين فلسطين بيرون راندند. در نتيجه ، يهوديان در نقاط مختلف جهان ، - در شرق و غرب - آواره شدند؛ تعدادى در مصر، اندكى در لبنان و سوريه ، عده اى در عراق و مقدارى در حجاز زندگى مى كردند. يهوديان در دوران سليمان كه با ملكه يمن بلقيس ‍ ازدواج كرده بود با اين كشور آشنا شدند و به منظور تجارت به آن جا عزيمت كردند.

اما نعمتهايى كه خداوند به قوم يهود عنايت فرمود و در آيه اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم بدان اشاره نمود، زياد است . برخى از اين نعمت ها عبارت است از: برگزيدن پيامبران از ميان آنها نظير موسى ، هارون ، يوشع ، داوود، سليمان ، ايوب ، عزير، زكريا، يحيى و ديگران . مريم مادر عيسى نيز اسرائيلى است و نسب او به حضرت داوود منتهى مى شود؛ لكن يهود، مسيح بن مريم (عليه السلام ) را قبول ندارند و معتقدند كه مسيحى كه در تورات از او نام برده شده هنوز به وجود نيامده است .