تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۳ -


حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يهوديان مدينه

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت كرد، سه قبيله از يهوديان در مدينه زندگى مى كردند: بنى قينقاع ، بنى قريظه و بنى نضير. آنان در مدينه كارگاه هاى شراب سازى ، مراكز فحشا و چراگاه هاى خوك تاءسيس كرده بودند. همچنين ، آنها زرگرى طلا و نقره و اسلحه سازى را در انحصار خود گرفته و به رباخوارى مشغول بودند و در يك كلام ، نبض اقتصاد مدينه در سدت آنان بود؛ درست مانند زمان ما كه هر جا باشند نبض اقتصاد آن جا را در دست مى گيرند.

پس از استقرار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه ، يهوديان منافع و امتيازات خود را به طور مستقيم در خطر ديدند؛ زيرا پس از آمدن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جوانان مدينه به ميكده ها و مراكز فساد آنها رفت و آمد نمى كردند و اهالى ، گوشت خوك نمى خوردند و اين كار، بدين معنا بود كه يهوديان تمام منابع در آمد و ثروت خود را از دست مى دادند. از اين رو، عليه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست به نيرنگ زدند و به همراه مشركان بر ضد مسلمانان توطئه كردند، همچنان كه امروز نيروهاى ارتجاعى براى حفظ منافع خود دست به توطئه مى زنند. گويى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روزى كه وارد مدينه شد و اوضاع آن جا را شناخت ، نيرنگ يهوديان را نيز پيش بينى و براى آن حساب باز كرد؛ اما خواست تا حجتى عليه آنان اقامه كند و آنها را با سخنان خودشان محكوم سازد. از اين رو، در برخورد با آنان راه مدارا و مهربانى را در پيش گرفت از اين رو عهدنامه اى ميان آن حضرت و يهوديان امضا شد، با اين مفاد كه يهوديان در دين خود آزادى كامل داشته باشند، اموال ، عبادتگاه ها و جان آنها در امان باشد، مشروط بر اين كه دشمنان پيامبر را يارى ندهند و نيز اگر آنها در كنار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جنگ شركت كنند، در غنايم جنگ سهيم خواهند بود. همچنين ، بر آنان است كه با مسلمانان در دفاع از مدينه شركت كنند تا وحدت ملى حفظ شود؛ زيرا شهر متعلق است به همگان و نه به گروهى خاص ؛ ولى يهوديان به زودى پيمان شكنى كردند.

پيمان ها و عهدنامه ها تا كى مى تواند در برابر به خطر افتادن منافع ثابت بماند؟ آيا معقول است كه نيرنگ و دغل بارى و قانون ((لا ضرر و لا ضرار)) يك جا جمع شود؟ چگونه گرگ مى تواند با گوسفند زندگى مسالمت آميز داشته باشد! يادآورى نعمت ها، هشدارها و اندرزها وقتى كه با منافع شخصى و معاملات تجارى برخورد داشته باشد، چه فايده اى در بر خواهد داشت !؟

در كتاب محمد رسول الحريه آمده است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بازرگانان مسلمان دستور داد تا در مدينه بازار جديدى احداث كنند. آنان اين بازار را احداث كردند و به معامله در آن پرداختند. بازرگانان غير محلى نيز به اين بازار روى آوردند و آن را بر بازار يهوديها ترجيح دادند؛ زيرا مقررات حاكم در آن عادلانه تر بود و منافع فروشنده و خريدار را بيشتر تضمين مى كرد.

اين كار، به تنهايى كافى بود تا سينه يهوديان را از خشم و كينه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پر كند و آنان را به شكستن پيمان ، انتقام از او و اسلام - از هر راهى كه امكان پذير باشد - وادار سازد.

تفسير

خدا خطابش را به يهود همراه يادآورى نعمت هايش به آنها آغاز كرده است . برخى از اين نعمت ها عبارت بودند از: كثرت پيامبران در ميان آنان ، نازل شدن تورات و زبور بر آنها، آزاد شدن آنها از قيد فرعون ، رهايى ايشان از غرق شدن ، فرود آمدن ((من)) و ((سلوى)) بر آنان ، بخشيدن قدرت و سلطنت در دوران سليمان به آنان و ديگر نعمتهايى كه همه موجب ايمان و سپاس مى شود و نه باعث انكار و كفر.

سوال : ظاهر خطاب ، متوجه يهوديان مدينه است ، در حال يكه مى دانيم خداوند، نعمتهايى را كه بدان ها اشاره شده ، به پدران آنها بخشيد و نه به خود آنها؟

پاسخ : نعمت بر پدران ، نعمت بر فرزندان نيز محسوب مى شود؛ زيرا پسر شرافت و بزرگى را از پدرش به دست مى آورد. به علاوه ، همه يهوديان ، يك امتند. در هر حال ، خداوند پس از آن كه نعمتهاى خود را به يادشان آورد با اين سخن خود، مورد خطابشان قرار مى دهد كه ((به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم)). پيمان خدا اين است كه آنان بايد بر طبق آنچه فطرت اقتضا مى كند و كتابهاى آسمانى درباره آن نازل شده است رفتار كنند، يعنى به خدا و پيامبرانش ايمان بياورند و به احكام او عمل نمايند. صاحب مجمع البيان مى گويد: ((خدا در تورات با آنان پيمان بست كه او پيامبرى را به نام محمد مبعوث مى كند.... بيشتر مفسران بر همين نظريه اند و قرآن نيز بدان گواهى مى دهد)).

اما پيمان يهود اين بود كه خدا با آنان و نيز با هر كس كه كار شايسته اى انجام دهد پيمان بسته است كه در روز قيامت به آنها پاداش دهد. برخى مى گويند: خدا به آنان وعده داد كه اگر پرهيزگار باشند، در همين دنيا مقام آنها را بالا ببرد. ما، در جاى مناسب - اگر خدا بخواهد - انديشه پاداش در دنيا را نيز مطرح خواهيم كرد.

آن گاه خداوند به يهوديان فرمان مى دهد تا به قرآن ايمان بياورند و شتابى در كفر به آن و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نكنند و به سبب منافع ويژه خودشان ، حقايق را به ساده لوحان ، دگرگون جلوه ندهند. همچنين ، بر آنان است كه نماز بر پاى دارند و زكات بدهند تا مال و جانشان پاكيزه گردد. اما سخن حق تعالى كه مى فرمايد: اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون اءنفسكم و اءنتم تتلون الكتاب خطاب به دانشمندان و رهبران يهود است و نه به مردم عادى ؛ زيرا اينان پيرو دانشمندان مى باشند و همين دانشمندانند كه حق را پنهان مى كنند تا شناخته نشود، و نيز ديگران را اندرز مى دهند؛ ولى خود اندرز نمى پذيرند.

بار ديگر تكرار مى كنيم كه اندرزها و نصيحت ها هرگز نمى توانند در برابر تهديد منافع مقاومت كنند محال است كه اين امر موثر واقع شود، مگر بر كسى كه منفعتى و هدفى جز حق نداشته باشد. اما آيه و استعينوا بالصبر و الصلوة در آيه 153 از همين سوره تكرار شده و تفصيل و شرحش در آن جا بيان خواهد شد.

باز هم درباره بنى اسرائيل

يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَنى فَضلْتُكُمْ عَلى الْعَلَمِينَ(47)

وَ اتّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(48)

اى بنى اسرائيل ، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهانيان برترى دادم به ياد بياوريد (47) و بترسيد از روزى كه هيچ كس ، ديگرى را به كار نيايد و هيچ شفاعتى از كسى پذيرفته نگردد و از كسى عوضى نستانند و كسى را يارى نكنند (48)

واژگان

تفاضل و برترى جز ميان دو طرف و چربيدن يكى بر ديگرى از لحاظ نيكى ، نيست .

اما ((وقايه)) به معناى نگه دارى و احتياط است و مراد از آن در آيه ، بيم داشتن از خداست .

الجزاء: پاداش ، و مراد از آن در آيه ، كفايت و بى نيازى است .

شفاعة : ماءخوذ از ((شفع)) است كه متضاد ((وتر)) مى باشد و مراد از آن در اين جا وسيله نزديكى به خداست . از آن جا كه موضوع شفاعت از اهميت خاصى برخوردار است ، به زودى در يك بخش مستقل درباره آن سخن خواهيم گفت .

العدل : به فتح ((عين)) متضاد ستم است و مراد از آن در اين جا، فديه مى باشد؛ اما العدل : به كسر ((لام)) به معناى برابر است .

اعراب

((يوما)) جانشين مفعول به است كه حذف شده و در تقدير عبارت چنين است : ((اتقوا عذاب يوم)) و يا ((شر يوم)).

((شيئا)) نيز مفعول به است و برخى مى گويند: جايز است كه مفعول مطلق باشد؛ زيرا ((شى ء)) در اين جا به معناى جزاست .

تفسير

يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى اين آيه تاءكيدى است بر آيه پيشين و مقدمه اى است براى آيات بعدى . در بخش بعدى ، به حكمت تكرار اشاره خواهيم كرد. مراد از ((ذكر)) در اين جا، سپاسگزارى است ؛ يعنى نعمت مرا با كمال فرمان بردارى سپاس بگزاريد.

و اءنى فضلتكم على العالمين مقصود آن است كه خداوند بنى اسرائيل را بر ديگر مردم همان عصر فضيلت داده بود. الف و لام در ((العالمين ، به معناى عموم عرفى است و نه عموم حقيقى . براى اثبات صحت برترى بنى اسرائيل بر ديگران برترى از يك جهت كافى است نه از تمام جهات و اين جهتى كه موجب برترى بنى اسرائيل شده بود عبارت است از: فرستاده شدن پيامبران زياد از ميان آنان از جانب خداوند؛ چرا كه پيامبرانى چون موسى ، هارون ، يوشع ، عزير، زكريا، يحيى و... همگى از بنى اسرائيل بودند.

در هر صورت ، برترى بنى اسرائيل بر مردم زمانشان از يك جهت ، دليل برترى آنان بر ديگر مردم آن زمان از جنبه هاى ديگر نيست و نيز اين موضوع دليل بر آن نمى شود كه هر فردى از بنى اسرائيل بر هر كسى كه از آنان نيست برترى دارد، بلكه كثرت پيامبران در بين آنها و براى آنها، دليلى است عليه آنان ، و نه به نفع ايشان ؛ زيرا كثرت انبيا نشان دهنده شدت گمراهى آنان و نيازشان به انذار و بيم دادن بيشتر است .

واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس . يعنى هر انسانى در گرو عمل خودش مى باشد. از اين رو، نه ظاهرى وجود دارد و نه باطنى ، نه هميارى است و نه احساس دلسوزى : ((روزى كه آدمى از برادرش مى گريزد و از مادرش و پدرش و از زنش و فرزندانش هر كس را در آن روز كارى است به خودش مشغولش دارد)).(220)

و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون . يعنى مقام و منزلت هر كس در روز قيامت كاملا همانند مرگ است كه هيچ واسطه اى با وجود آن سودى ندارد و فديه نيز هر چند زياد و ارزشمند باشد، مفيد نيست و هيچ نيرويى جلو آن را نمى تواند بگيرد. به طور كلى ، چيزى جز رحمت خدا وجود ندارد. لئن لم يرحمنا ربنا و يغفرلنا لنكونن من الخاسرين ؛(221) هر آينه اگر پروردگارمان ، به ما رحم نكند و ما را نيامرزد، يقينا از زيانكاران خواهيم بود)).

تكرار در قرآن مجيد

بار ديگر خداوند نعمتش را خطاب به قوم بنى اسرائيل يادآورى مى كند. اين آيه پس از پنج آيه ديگر عينا تكرار شده است . البته ، اين تنها آيه اى نيست كه قرآن آن را تكرار كرده است ، بلكه چندين آيه ديگر را در چند سوره - به ويژه آنها كه درباره بنى اسرائيل و رفتارشان با موسى (عليه السلام ) نازل شده اند - به صورت مكرر آورده است . افراد زيادى درباره حكمت تكرار آيات مى پرسند و مفسران در اين كه هدف از تكرار، تاءكيد مطلب است ، اتفاق نظر دارند.

با گذشت زمان ، احزاب ، سياستمداران ، بازرگانان و صاحبان شركتها، دريافتند كه تكرار از سودمندترين وسايل تبليغ و باوراندن و ترويج كالا و نظريات است ، از اين روست كه آنان در امر تبليغات مهارت پيدا كرده و مبالغ هنگفتى را بدان اختصاص مى دهند.

گوستاولوبون در كتاب الاراء و المعتقدات مى گويد: ((كسى كه واژه و يا جمله اى را پياپى تكرار كند، بدان اعتقاد پيدا مى كند.)) دكتر گيبسون در كتاب كيف تفكر مى گويد: ((وقتى كه عبارات مختلف در مقابل چشم و گوش ما مرتب تكرار مى شود، خاصيت مغناطيسى پيدا مى كند چندان كه گويى ذهن ما را به خواب فرو مى برد)).

به منظور رسيدن به همين هدف ، قرآن با شيوه اى ديگر و با افزودن وعده و وعيد و امثال آن و بر حسب آنچه حكمت اقتضا كند، آيات را تكرار مى كند.

شفاعت

شفاعت سه طرف دارد: كسى كه در پيشگاه او شفاعت مى شود (خدا)، شفاعت شونده (بنده ) و شفاعت كننده كه واسطه اى است ميان آن دو و براى كمك به دومى به اولى متوسل مى شود، خواه اولى اجازه شفاعت داده باشد و يا نداده باشد. اين است معناى شفاعت در ميان خلق خدا. اما معناى شفاعت در پيشگاه آفريننده آن است كه او فرد گناهكار را ببخشد و بيامرزد و البته هيچ گاه در پيشگاه خدا صورت نمى گيرد مگر آن كه او خود اجازه داده باشد.

صاحب مجمع البيان مى گويد: ((شفاعت از ديدگاه ما، اختصاص دارد به دفع ضرر و رفع مجازات از گناهكاران مومن)).

معتزله و خوارج ، منكر شفاعت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، به معنايى كه از صاحب مجمع البيان نقل كرديم ، در حق كسانى هستند كه از زمره امت آن حضرت مى باشند و مرتكب گناهان كبيره مى شوند؛ اما اماميه و اشاعره به اين شفاعت اعتقاد دارند.

البته ، عقل درباره وقوع شفاعت هيچ حكمى ندارد، نه منفى و نه مثبت ؛ اما از لحاظ امكان ، هيچ مانعى براى آن نمى بيند. از اين رو، وقوع و ثبوت شفاعت بستگى به اين دارد كه به طور صحيح از خدا و پيامبرش نقل شده باشد. بنابراين ، كسى كه اين نقل برايش ثابت شود بايد به وجود شفاعت ايمان بياورد و در غير اين صورت ، معذور خواهد بود. با اين بيان ، معناى اين سخن كه شفاعت از اصول دين نيست روشن مى شود، و نيز اين كه اگر كسى به خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و روز قيامت ايمان داشته باشد، و در عين حال شفاعت را انكار كند، بى ترديد مسلمان است .

وقتى به آيات قرآنى رجوع مى كنيم ، در مى يابيم كه برخى از آن آيات شفاعت را به طور كلى نفى مى كند؛ نظير آيه 254 سوره بقره : ((... روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروشى باشد و نه دوستى و شفاعتى)) و نكره در سياق نفى مفيد عموم است . (يعنى هيچ نوع شفاعتى وجود ندارد.)

برخى از آيات ، شفاعت را به طور مشروط ثابت مى كند؛ نظير آيه 26 سوره نجم كه مى فرمايد: ((... شفاعتشان هيچ سود ندهد، مگر از آن پس كه خدا براى هر كه خواهد رخصت دهد و خشنود باشد)).

وقتى اين آيه را بر آيه پيشين عطف كنيم و آن دو را در يك جمله قرار دهيم ، نتيجه آن چنين مى شود كه خدا پس از آن كه اجازه شفاعت داد، آن را مى پذيرد. البته لازم نيست كه خداوند براى هر كدام از پيامبران خود، به نام يكايك افرادى كه شفاعت درباره آنان را مى پسندد اجازه ويژه اى صادر كند، بلكه همين اندازه كافى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بداند كه شفاعت جايز است و نه حرام . البته ، در صورتى كه شفاعت شونده از اهل كفر و الحاد به خدا نباشد و نه از برافروزندگان آتش جنگها و از كسانى كه خون هاى بيگناهان را مى ريزند و از آنان كه به بندگان خدا ستم مى كنند و ثروت و روزى آنها را به يغما مى برند، بلكه شفاعت تنها در مورد كسانى صادق است كه گناهان عادى و متداول را مرتكب مى شوند؛ به بيانى ديگر مقصود از اين كه خدا اجازه شفاعت داده ، آن است كه به پيامبرش ‍ وحى كند من به تو اجازه دادم كه براى هر كدام از افراد امت خودت كه بخواهى و او نوع خاصى از گناهان را مرتكب شده باشد، شفاعت كنى . در اين صورت ، كار اين گروه در دست پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و اين كمترين چيزى است كه در فرداى قيامت خداوند به حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا مى كند و او هم به نوبه خود براى هر كس كه شايستگى شفاعت را داشته باشد انجام خواهد داد. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: ((من شفاعتم را براى كسانى از امت خود ذخيره كردم كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند)).

ما يقين داريم كه شفاعت در اسلام ثابت شده است ؛ ولى جزئيات آن را نمى دانيم و به هيچ نظريه اى در اين باره يقين نداريم . در عين حال ، ايمان قاطع داريم كه بهترين شفاعت كننده انسان عمل اوست و بهترين وسيله اى كه گناهكاران بدان متوسل مى گردند توبه است ؛ زيرا خداى تعالى كسى را كه مخلصانه به رحمت او اميدوار باشد و شكسته بال به وجود و بخشش او روى آورد، نااميد نمى كند.

رهايى بنى اسرائيل از چنگال فرعون

وَ إِذْ نجّيْنَكم مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسومُونَكُمْ سوءَ الْعَذَابِ يُذَبحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَستَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فى ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رّبِّكُمْ عَظِيمٌ(49)

وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَكمْ وَ أَغْرَقْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(50)

و به ياد آريد آن گاه كه شما را از فرعونيان رهانيديم . شما را شكنجه هاى سخت مى كردند، پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را زنده مى گذاشتند. و در اين آزمونى بزرگ از سوى پروردگارتان بود (49) و آن هنگام كه دريا را برايتان شكافتيم و شما را رهانيديم و فرعونيان را در برابر چشمانتان غرقه ساختيم (50)

واژگان

الال : برگرفته از واژه ((آل)) به معناى رجوع است . بنابراين ، كسى كه از طريق نسب ، يا راءى و عقيده اى به ديگرى رجوع كند، از آل او محسوب مى شود. آن گاه استعمال اين واژه به معناى اعضاى خانواده شخصى چنان فراوان شد كه در عرف به اين معنا اختصاص پيدا كرده است ؛ حتى ((آل فلان)) تنها در صورتى گفته مى شود كه براى اين فلان ، جايگاه و موقعيت خاصى وجود داشته باشد، بر خلاف ((اهل)) كه اعم از ((آل)) است .

آل فرعون : در اين جا مراد از آل فرعون ، پيروان فرعون هستند كه به طور مستند به دستور او قوم بنى اسرائيل را شكنجه مى كردند. ابو حيان اندلسى در تفسير بزرگ خود، البحر المحيط مى گويند: ((فرعون پسر و دختر و عمو و دايى و خويشاوندى از ناحيه پدر نداشت)). من دليلى كه وى در اثبات اين ادعاى خود بدان تكيه كرده باشد نمى شناسم .

فرعون : لقب پادشاه مصر در آن زمان است ؛ نظير كسراى ايران ، قيصر روم ، نجاشى حبشه ، تبع يمن و خاقان ترك . خدا را شكر كه اين القاب ملوكانه اكنون از بين رفته است .

البلاء: امتحان و آزمايش با آنچه سودمند و يا زيان آور است . خداى تعالى مى گويد: وبلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون ؛(222) آنان را به نيكى ها و بدى ها آزمايش كرديم ، شايد بازگردند)).

اعراب

((فرعون)) غير منصرف است به سبب علميت و عجميت . ((سوء العذاب)) مفعول مطلق است ؛ زيرا ((يسومونكم)) به معناى ((يعذبونكم)) است .

تفسير

خداوند پس از آن كه نعمت هايش را به طور اجمال به بنى اسرائيل يادآورى مى كند، اين نعمتها را به تفصيل تذكر مى دهد. در ميان اين نعمتها نخستين نعمتى كه خداوند بدان اشاره كرده عبارت است از: رهايى آنان از چنگال فرعون و پيروان او كه قوم يهود را به سختى آزار دادند. خدا با اين سخن خود، عذاب مزبور را بيان مى كند: ((پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را زنده نگاه مى داشتند))؛ يعنى فرزندان پسرتان را مى كشتند و فرزندان دخترتان را زنده مى گذاشتند تا آنان را به عنوان خدمتكار خود برگزينند.(223)

همچنين ، مصرى ها اسرائيليان را در انجام دادن كارهاى دشوارى چون كندن سنگ از كوه و انتقال آنها، كندن چاه ها و... به استخدام خود در مى آوردند.

آيه در خطاب به يهوديان معاصر حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، زيرا آنان بر دين پيشينيان خود بودند و از عملكرد آنها رضايت داشتند، و هر كس كه به عملكرد قومى راضى باشد با آنان در اين عمل شريك است .

و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم به خداوند شما را - اى بنى اسرائيل - در راحتى و سختى با هم آزمايش مى كند تا شناخته شويد كه آيا جهاد مى كنيد و به سان افرادى بزرگوار در جهاد و سختى صبر پيشه مى سازيد و در راحتى خدا را سپاس مى گزاريد و يا اين كه همچون انسانهاى ترسو و پست در سختى تسليم مى شويد و در راحتى و نعمت طغيان مى كنيد.

شايان ذكر است كه خداى سبحان ، بنده خود را بدين منظور كه از حال او آگاهى يابد، آزمايش نمى كند، هرگز چنين نيست ؛ زيرا او حال هر موجودى را پيش از آن كه وجود پيدا كند مى داند؛ ولى او انسان را آزمايش مى كند تا عليه او حجتى داشته باشد؛ زيرا كسى كه حجت نداشته باشد نمى تواند ادعاى چيزى بكند، هر چند شى ء مورد ادعا در علم خدا ثابت باشد.

خدا به دومين نعمتى كه به بنى اسرائيل داده چنين اشاره مى كند:

و اذ فرقنا بكم البحر فاءنجيناكم و اءغرقنا آل فرعون . ما دريا را شكافتيم و دوازده راه ، به تعداد قبايل موجود در بنى اسرائيل در آن قرار داديم . ((باء)) در ((بكم)) به معناى سببيت است ؛ يعنى به سبب شما. ((سبط)) به معناى نوه پسرى است و مراد از اسباط بنى اسرائيل ، عشايرى هستند از نسل يعقوب .

خلاصه اين كه يهود در نهايت ضعف و خوارى و دشمنشان در نهايت قدرت و عزت بودند؛ اما خدا به دست پيامبر خود موسى (عليه السلام ) وضعيت را دگرگون ساخت و در نتيجه ، يهوديان ، عزيز و دشمن ايشان خوار شدند. نگاه كنيد (و اءنتم تنظرون ) ذلت كسى را كه مى خواست آنان را ذليل كند و هلاك شدن كسى را كه مى كوشيد آنان را به هلاكت برساند. خدا با بخشيدن اين نعمت به بنى اسرائيل ، حجت را بر آنان تمام كرد و آنها را ملزم ساخت كه پند و اندرز گيرند و برخوردى كه دشمنانشان با آنها مى كردند، با ديگران نكنند.

چه قدر همانند است برخورد يهود امروز با عربهاى فلسطينى با برخورد فرعونيان با يهود در آن روزگار. آرى ، همان گونه كه چرخ زمانه به ضرر فرعون چرخيد و با دست بختنصر و روميان بر ضرر يهوديان به گردش در آمد، به زودى نشانه ها معكوس مى شود و چرخ زمانه بار ديگر عليه آنان به گردش در مى آيد و اين ، امرى حتمى است ؛ چرا كه باطل جولانى مى دهد و آن گاه نابود مى شود. شگفت آورترين چيز در انسان ، اين است كه در دام بلا گرفتار مى شود؛ اما وقتى رهايى يافت ، سركشى و ستم مى كند و همه چيز را به فراموشى مى سپارد.

بسيارى از مفسران مى گويند: دريايى كه فرعون در آن غرق گرديد، درياى قُلزُم ، يعنى درياى سرخ است .

وعده خداوند به موسى

وَ إِذْ وَعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ(51)

ثمّ عَفَوْنَا عَنكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك لَعَلّكُمْ تَشكُرُونَ(52)

وَ إِذْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ الْفُرْقَانَ لَعَلّكُمْ تهْتَدُونَ(53)

و ياد آريد آن هنگام را كه چهل شب با موسى وعده نهاديم و شما كه ستمكاران بوديد، بعد از او گوساله را پرستيديد (51) پس گناهانتان را عفو كرديم ، باشد كه سپاسگزار باشيد (52) و به ياد آريد آن هنگام را كه به موسى كتاب و فرقان داديم ، باشد كه هدايت شويد (53)

واژگان

مصدر ((واعدنا)) مواعده است ؛ يعنى از باب مفاعله كه نشان مى دهد كارى با شركت دو نفر انجام مى شود؛ نظير اين كه دو نفر وعده بگذارند كه در مكان معينى با يكديگر ديدار كنند؛ اما معناى ((مفاعله)) در اين جا آن است كه خداوند به موسى وعده وحى داد، و موسى (عليه السلام ) هم به خداوند وعده آمدن ؛ اما واژه ((وَعْد)) مصدر ((وَعَدَ)) است و از يك طرف صورت مى گيرد، البته به كار رفتن ((واعدنا)) به معناى ((وعدنا)) نيز درست است .

اما واژه ((موسى)) به ابزار فولادينى اطلاق مى شود كه با آن مو را مى تراشند (تيغ ) و مذكر و مونث در آن يكسان است . جمع اين واژه ((مواس)) و ((مواسيات)) است . بنابراين ، موسى به اين معنا، واژه اى عربى است و نه عجمى . اما واژه اى كه مقصود از آن ، پسر عمران (عليه السلام ) مى باشد، عجمى است و نه عربى ، و در زبان قبطى اين كلمه مركب است از دو جزء ((مو)) كه به معناى آب است و ((سى)) كه نام درخت است و در زبان عبرى بدان ((شى)) گفته مى شود. بنابراين ، موسى به معناى ((آب درخت)) است . اما سبب اين كه موسى را ((آب درخت)) ناميدند، آن است كه وقتى كنيزان آسيه ، همسر فرعون به منظور شستشوى خويش در آب كنار درخت بيرون رفتند ناگهان تابوتى را كه موسى در داخل آن قرار داشت بر سطح آب ديدند. از اين رو، آن را گرفتند و با خود بردند.

اما ((فرقان)) عبارت است از: چيزى كه دو چيز را از يكديگر جدا مى كند، و مقصود از آن در اين جا چيزى است كه حق را از باطل جدا مى سازد.