تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۰ -


من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها. سياق كلام بر آن دلالت دارد كه مراد از ((شفاعة حسنة )) تشويق به جنگ و مراد از ((شفاعة سيئة )) منصرف كردن ديگران از آن است . و هر كدام از اين دو يعنى تشويق كننده و منصرف كننده ، پاداش دعوت و آثار آن را خواهد داشت . بنابراين ، كسى كه مردم را به جهاد فرا مى خواند پاداش خود را دارد و كسى كه مردم را به ذلت فرا مى خواند نتيجه گناه خود را. و اين موضوع در هر كدام از شفاعت در كار خير و يا شفاعت در كار بد، يك اصل كلى مى باشد و در حديث آمده است . ((كسى كه سنت نيكويى را رواج دهد، براى او همانند پاداش كسانى خواهد بود كه بدان عمل مى كنند و كسى كه سنت بدى را رواج دهد، براى او همانند گناه كسانى خواهد بود كه بدان عمل مى كنند.))
بر اين اساس ، اسلام هر كار خيرى را تحسين مى كند، خواه سنتى باشد كه ديگران بدان اقتدا كنند، يا كارى باشد كه از يك كافر صادر شده باشد و يا صرفا نيت كار خير باشد. مهم آن است كه نام خير، يا فضيلت ، يا نيكويى يا پاكى و يا نظاير آن بر آن صدق كند. ما، در تفسير آيه 144 از سوره آل عمران ، تحت عنوان ((هر انسان آنچه را نيت كرده دريافت خواهد كرد)) و در تفسير آيه 178 از همين سوره تحت عنوان ((كافر و عمل خير)) در اين باره سخن گفتيم .
و كان الله على كل شى ء مقيتا؛ يعنى خدا قادر است كه هر كس را به آنچه استحقاق دارد جزا دهد. از اين رو، كسى را كه در كارهاى نيك ميانجيگرى مى كند پاداش مى دهد و كسى را كه در كارهاى زشت ميانجيگرى مى كند مجازات مى نمايد. معناى ((مقيت )) را در عنوان ((واژگان )) نگاه كنيد.
و اذا حييتم بتحية فحيوا باءحسن منها اءو ردوها. اسلام واژه ((توحيد)) را شعار عقيدتى خود و ((سلام )) را تحيتى مخصوص به خود قرار داده است تا بدين وسيله اعلام كند كه روش او در زندگى گسترش صلح و مقاومت در برابر تجاوز است . به علاوه ، معناى اسلام ، تسليم شدن به عدالت و احسان و نيكى و امنيت است . بالاتر از همه اينها، ((سلام )) يكى از نام هاى خداوند است : هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون .(253)
ان الله كان على كل شى ء حسيبا. خداوند انسان را به دليل عدم پاسخ به سلام و ديگر محرمات و واجبات محاسبه و باز پرسى مى كند.
فقها براى وجوب رد سلام به اين آيه استدلال كرده و گفته اند: يا بالمثل پاسخ سلام را بايد داد؛ يعنى به همان ترتيبى كه شخص به شما سلام مى كند، شما نيز بدون كم و زياد به وى پاسخ مى دهيد و يا به آن ، كلمه ((و رحمة الله )) و امثال آن را مى افزاييد (؛ مثلا او مى گويد: سلام عليكم و شما در پاسخ او يا مى گوييد: سلام عليكم . و يا مى گوييد: سلام عليكم و رحمة الله .) اگر سلام متوجه شخصى خاص باشد، پاسخ آن واجب عينى است و اگر متوجه گروهى باشد، پاسخش واجب كفايى است ؛ يعنى اگر يكى از افراد گروه پاسخ سلام را بدهد از بقيه ساقط مى شود و اگر برخى از افراد گروه پاسخ آن را ندهند، همه مورد سرزنش و مجازات خواهند گرفت . در حديث است كه ((سلام مستحب و پاسخش واجب مى باشد)).
پيروان ابو حنيفه گفته اند: مراد از تحيت در آيه ، بخشيدن مال است . از اين رو، اگر كسى چيزى را به تو هديه كند، بر تو لازم است كه به همان مقدار و يا زيادتر به وى هديه كنى .(254)

راه هاى مختلف اثبات معاد

اسلام به اركان نخستين خود، توجه خاصى مبذول داشته و از راه هاى مختلف به اثبات آن پرداخته است . اين اركان عبارتند از: ايمان به خدا و رسول و روز قيامت . در جلد اول اين كتاب ، ما به هر كدام از اين اركان سه گانه بخش مستقلى اختصاص داديم . درباره ركن اول ، تحت عنوان ((توحيد)) در تفسير آيه 21 از سوره بقره ، جلد اول و درباره ركن دوم ، تحت عنوان ((فاءتوا بسورة من مثله ؛ سوره اى همانند قرآن بياوريد.)) در هنگام تفسير آيه 23 و در مورد ركن سوم ، تحت عنوان ((كيف تكفرون بالله ؛ چگونه به خدا كافر مى شويد)) در تفسير آيه 28 سخن گفتيم . اگر كسى پيرامون آيات قرآن حكيم كه درباره بعثت و حشر وارد شده اند، تحقيق كند، مى بيند كه اين آيات بر چند نوع اند:
1. آياتى كه صرفا از وقوع روز قيامت خبر مى دهد: يوم تبدل الاءرض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار؛(255) آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمان ها به آسمانى ديگر و همه ، در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.
2. آياتى كه همراه خبر دادن ، بر وقوع قيامت تاكيد مى كند و ترديد را از آن بر مى دارد، نظير آيه ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ؛(256) (به خدا سوگند!) كه همه شما را در روز قيامت گرد مى آورد و هيچ شكى در آن نيست .
3. آياتى كه بر امكان معاد از طريق آفرينش آسمان ها و زمين استدلال مى كند: اءو لم يروا اءن الله الذى خلق السموات و الاءرض و لم يعى بخلقهن بقادر على اءن يحيى الموتى بلى انه على كل شى ء قدير؛(257) آيا نمى بينند كه خداى يكتاست آن كه آسمان ها و زمين را بيافريد و در آفريدن آنها در نماند! او مى تواند مردگان را زنده كند، بله ، او بر هر كارى تواناست . واضح ترين تفسير اين آيه ، اين سخن شاعر است كه مى گويد: و من ركب البحر استقل السواقيا.(258)
4. آياتى كه براى اثبات معاد به آفرينش گياهان استدلال مى كند: و الله الذى اءرسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت فاءحيينا به الاءرض بعد موتها كذلك النشور؛(259) خداست كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزند و ما آنها را به سرزمينهاى مرده مى رانيم و زمين مرده را به آن زنده مى كنيم . زنده گشتن در روز قيامت نيز چنين است .
5. آياتى كه به پيدايش نخستين انسان بر اثبات قيامت استدلال مى كند: فسيقولون من يعيدنا قل الذى فطركم اول مرة ؛(260) خواهند گفت : چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو: آن كس كه بار نخست شما را آفريد.
6. آياتى كه به مشاهده و عيان استدلال مى كند و از اين قبيل است آيه اى كه مى گويد: خدا گروهى از بنى اسرائيل را بميراند و آن گاه زنده كرد: و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة فاءخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون # ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ؛(261) آن هنگام كه گفتيد: اى موسى ! ما تا خدا را آشكارا نبينيم به تو ايمان نمى آوريم و همچنان كه مى نگريستيد صاعقه شما را فرو گرفت . و شما را پس از مردن زنده ساختيم ، شايد سپاسگزار شويد.
و نيز از اين قبيل است آيه اى كه مى گويد: خدا مرد اسرائيلى را پس از مرگش زنده كرد: فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون ؛(262) پس گفتيم : پاره اى از آن را بر آن كشته بزنيد، خدا مردگان را اين چنين زنده مى سازد و نشانه هاى قدرت خويش را اين چنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل در يابيد.
همچنين خدا، عزير را پس از مرگش زنده كرد: فاءماته الله مائة عام ثم بعثه ؛(263) خداوند او را صد سال بميراند، آن گاه زنده اش كرد.
و نيز آن چهار پرنده را كه ابراهيم قطعه قطعه كرده بود، زنده كرد: قال خذ اءربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياءتينك سعيا؛(264) گفت : چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه . پس آنها را فرا خوان شتابان نزد تو مى آيند.
اصحاب كهف را پس از آن كه 309 سال آنها را بميراند، زنده كرد: و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم ؛(265) اين چنين بيدارشان كرديم تا با يكديگر گفت و شنود كنند.
خداى بزرگ چه قدر راست گفته است : و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون ؛(266) ما در اين قرآن براى مردم هرگونه مثلى آورديم ، شايد پند گيرند.
آيا آن نادانى كه قادر بر همه چيز را بر كسى قياس مى كند كه بر چيزى توانايى ندارد، پند مى گيرد؟ چگونه منافق ، به روزى ايمان آورد كه در آن ، مومنان ، عزيز و منافقان ، خوار مى شوند؟ من نمى دانم چه ضررى متوجه جامعه يا افراد مى شود اگر به روزى ايمان بياورند كه خداوند در آن روز، پاكيزه را از آلوده جدا مى سازد و به دادگاهى اعتقاد پيدا كنند كه در آن ، همگى در برابر حق و عدالت يكسانند؟

چيست شما را كه درباره منافقان دو گروه شده ايد

فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88)وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا (89)إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90)
چيست شما را كه درباره منافقان دو گروه شده ايد و حال آن كه خدا آنان را به سبب كردارشان مردود ساخته است ؟ آيا مى خواهيد كسى را كه خدا گمراه كرده است ، هدايت كنيد؟ و تو راهى پيش پاى كسى كه خدا گمراهش كرده است نتوانى نهاد. (88) دوست دارند همچنان كه خود به راه كفر مى روند، شما نيز كافر شويد تا برابر گرديد. پس با هيچ يك از آنان دوستى مكنيد تا آن گاه كه در راه خدا مهاجرت كنند و اگر سر باز زدند، در هر جا كه آنها را بيابيد بگيريد و بكشيد و هيچ يك از آنان را به دوستى و يارى برمگزينيد. (89) مگر كسانى كه به قومى كه ميان شما و ايشان پيمانى است مى پيوندند، يا خود نزد شما مى آيند، در حالى كه از جنگيدن با شما و جنگيدن با قوم خود ملول شده باشند. و اگر خدا مى خواست بر شما پيروزشان مى ساخت و با شما جنگ بر مى خاستند. پس هرگاه كناره گرفتند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح كردند، خدا هيچ راهى براى شما بر ضد آنان نگشوده است . (90)

واژگان :

ركس و نكس : اين دو يك معنا دارند و آن عبارت است از: متحول شدن شيئى از يك حالت به حالتى پايين تر از حالت قبلى .
سبيل : به معناى طريق است و به معناى حجت نيز به كار مى رود؛ چنان كه مى گويى : ((لا سبيل لك عليه ))؛ يعنى حجتى ندارى كه با آن بر ضد او استدلال كنى .
ميثاق : به معناى عهد است .
حصرت صدورهم : دلهايشان تنگ شد.

اعراب :

((فما لكم )) ((فاء)) تفريعى است بر آيات قبلى ((ما)) براى استفهام انكارى است . و ((لكم )) متعلق به محذوف و خبر است ، تقدير ((ماحصل لكم )) مى باشد. ((فئتين )) حال و عامل آن ، همان خبر محذوف است . جمله ((والله اءركسهم )) حال از ((المنافقين )) است . ((و من يضلل )) ((من )) اسم شرط و محل آن رفع است بنابر ابتدائيت و خبر آن جمله شرط است . جمله متشكل از مبتدا و خبر حال از واو و ((تهدوا)) است . ((لو)) در ((وداوا لو تكفرون )) مصدريه است و بسيارى از اوقات بعد از ((ود يود)) واقع مى شود. اين ((لو)) ناصبه نيست . مصدرى كه از ((لو)) و مابعدش ريخته مى شود، مفعول است براى ((ودوا)) و به معناى ((ودوا كفركم )) مى باشد. جمله ((احصرت صدورهم )) حال است از واو ((جاؤ كم )) و به معناى جاءوكم و قد حصرت صدورهم مى باشد. ((و لوشاء الله )) ((لو)) براى امتناع است و لام در ((لسلطهم )) در جواب ((لو)) واقع شده است و همانند آن است لام در ((فلقاتلوكم ))؛ زيرا معطوف بر جواب ، جواب است .

تفسير :

فما لكم فى المنافقين فئتين . اين آيات در خصوص منافقانى نازل شده است كه در دارالكفر باقى مانده و به مدينه هجرت نكرده بودند، به اين دليل كه خدا مى گويد: ((حتى يهاجروا))؛ زيرا هجرت تنها از دارالكفر به سوى دارالاسلام است . پيش از فتح مكه ، دارالاسلام به مدينه منحصر مى شد. ظاهر اين آيات آن است كه حكم منافقى كه در دارالكفر است با حكم منافقى كه در دارالاسلام به سر مى برد تفاوت دارد؛ چرا كه خدا به كشتن و اسير گرفتن منافقان دارالكفر دستور داده است ، نه منافقان دارالاسلام . پيش از نزول اين آيه ، اصحاب درباره منافقانى كه در دارالكفر اقامت داشتند به دو دسته تقسيم شده بودند: گروهى معتقد بودند كه بايد با آنان قطع رابطه كرد و نبايد به آنها كمك شود، بلكه بايد عليه آنان اعلان جنگ كرد؛ چنان كه با مشركان و دشمنان علنى مسلمانان اعلام جنگ مى شود. گروهى مى گفتند: بايد با آنها مسامحه و خوش رفتارى كرد و به سان ديگر مسلمانان برخورد نمود.
چنين بر مى آيد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين باره سكوت اختيار كرده بود تا اين كه خداوند حكم آن گروه را به طور قطع بيان كرد: فما لكم فى المنافقين فئتين ؛ يعنى شايسته نيست كه درباره آنان اختلاف كنيد، بلكه همه تان از يك نظريه پيروى كنيد و آن اين كه به هيچ روى نسبت به آنها خوش رفتارى ننماييد و سبب آن را نيز خداوند بيان كرد: والله اءركسهم بما كسبوا؛ يعنى خداوند حكم اين منافقان را حكم كفار محارب قرار داده است ؛ بدين معنا كه كشتن و اسير گرفتن آنان همانند كافر محارب جايز است ؛ چون آنان مانند كافر محارب هستند، و حتى ضرر آنها از خود كفار بيشتر است ، زيرا ماندن آنان در دارالكفر، تنها به نفع دشمنان اسلام و مسلمانان است .

گمراه كردن خدا منفى است نه مثبت

اءتريدون اءن تهدوا من اءضل الله . اين آيه دلالت دارد كه آن عده از مسلمانان كه مى خواستند با منافقان دارالكفر خوش رفتارى شود بدان جهت بود كه اميدوار بودند، شايد اين گروه هدايت شوند؛ لكن خدا اين اميد آنها را از بين برد و چنين فرمود: و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا؛ كسى را كه خدا گمراه كرده است ، تو راهى پيش پاى او نتوانى نهاد.
ممكن است بپرسيد: خداوند، نخست خبر داد كه منافقان را به سبب كارهاى بدشان و نيز به علت اين كه با اختيار خود در ديار كافران مانده اند، مردود ساخته است . آن گاه فرمود: او آنان را گمارده كرده است . و بدين ترتيب ، پس از نسبت دادن گمراهى به خود آنان ، بار ديگر آن را به ذات مقدس خود نسبت داده است بنابراين ، چگونه مى توان ميان اين دو سخن خداى تعالى جمع كرد؟
پاسخ : مراد از ((اضل الله )) و يا ((يضلل الله ))، آن نيست كه او گمراهى را در دلهاى آنان مى آفريند. ابدا چنين نيست ، بلكه مراد اين است : هر كس كه با اختيار و اراده خود از راه حق و هدايت تجاوز كند و راه باطل را در پيش گيرد، خدا نيز از وى اعراض ‍ مى كند و او را به حال خود رها مى سازد. ترديدى نيست ، كسى را كه خداوند به حال خود رها كند، جز گمراهى و دور شدن از هدف نمى تواند راهى را پيدا كند. و اين معنا با سخن خدا: والله اركسهم بما كسبوا؛ خداوند آنان را به سبب كردارشان مردود ساخته است ؛ سازگارى دارد.
به بيانى روشن تر هر كس كه در راه حق برود، خدا او را مشمول عنايت و توفيق خود مى كند: ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون ؛(267) خدا با پرهيزگاران و نيكوكاران است . اين عنايت خدا به پرهيزكاران ، هدايت ، توفيق ، وكالت و ولايت الهى ناميده مى شود. هر كس كه راه باطل در پيش گيرد، خدا از او اعراض مى كند و وى را با اجبار به هدايت باز نمى گرداند و در پناه هدايت نمى آورد. اين اعراض از سوى خدا، گمراهى ، ذليل ساختن و مردود نمودن ناميده مى شود و در يك كلام : معناى گمراه كردن خدا منفى است ، نه مثبت ؛ اما معناى هدايت او، از باب لطف و تدبير، مثبت است .
بايد اين مطلب را متذكر شد كه حكمت خدايى ايجاب مى كند كه به بنده اش لطف كند و او را كاملا رها نكند؛ چنان كه مادر، فرزندش ‍ را رها نمى سازد، مگر آن كه بنده ، خودش به سبب فرو رفتن در گناه و معصيت ، موجب شود كه خدا او را وا بگذارد؛ چنان كه مادر، فرزندى را كه در نافرمانى و اذيت او پافشارى مى كند، وا مى گذارد.
ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء. هر كس دوست دارد كه تمام مردم هم رنگ او باشند. تفسير اين آيه در جلد اول ، آيه 109 از سوره بقره بيان شد.
فلا تتخذوا منهم اءولياء حتى يهاجروا فى سبيل الله . پس از آن كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه هجرت كرد، خدا هجرت به مدينه را بر هر مسلمانى واجب قرار داد، مگر اين كه كسى عذر داشته باشد و يا خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جهتى مصلحتى به مسلمانان باز مى گردد به او اجازه داده باشد كه در مكه بماند و هجرت نكند. از جمله آياتى كه خداوند در آن مردم را به هجرت به سوى مدينه تشويق كرده ، آيه 72 سوره انفال است : والذين آمنوا و لم يهاجروا مالكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا؛ آنان كه ايمان آورده اند و مهاجرت نكرده اند، خويشاوندان شما نيستند تا آن گاه كه مهاجرت كنند. علت تشويق به هجرت آن بود كه تعداد مسلمانان در آن زمان كه مكه هنوز فتح نشده بود بسيار اندك بود و اگر اين جا و آن جا پراكنده مى شدند، تضعيف مى گرديدند و در نتيجه ، دشمن به آنان طمع مى ورزيد و اگر در يك جا پيرامون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرد مى آمدند، هيبت و شوكت آنان تقويت مى شد و طمع دشمن به آنها در زمانى كه متفرق بودند به ترس از آنها تبديل مى شد. به علاوه ، فوايد ديگرى نيز بر اجتماع و پيوستن آنها به يكديگر مترتب بود. حكم وجوب هجرت به مدينه همچنان باقى بود، تا زمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مكه را فتح ، و خدا او را بر دشمنانش پيروز كرد و مردم گروه ، گروه به دين خدا مى گرويدند و ديگر براى هجرت سببى باقى نماند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((پس از فتح مكه هجرت نيست ؛ لكن جهاد و آمادگى هست .))
فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم ؛ اگر اين منافقان ، دارالكفر را ترك و به مدينه هجرت نكنند و به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان نپيوندند، آنان را به اسارت بگيريد و در هر جا كه به آنان دست يافتيد، بكشيدشان ولا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا؛ و هيچ يك از آنان را به دوستى و يارى برمگزينيد. مراد از ((ولى )) در اين جا، هم پيمان ، و معناى ((نصير)) روشن است مقصود آن است كه مسلمانان از اين منافقان كاملا اعراض كنند و نه آنان را مشاور خود گيرند، و نه يارى و كمك از آنها بخواهند.
سوال : اسلام ، دينى است كه با همه طوايف و پيروان اديان خوش رفتارى و گذشت مى كند و به آنها آزادى مى دهد. آيين اسلام حافظ جان و حقوق معنوى و مادى همه مردم ، با صرف نظر از افكار و عقيده آنهاست . بنابراين ، چرا به اسارت و كشتن منافقان در هر جا كه مسلمانان آنها را بيابند دستور مى دهد؟
پاسخ : فرقى زياد وجود دارد ميان طوايف و پيروان اديان و حتى ملحدان و مشركانى كه عقايدشان را اعلان كرده اند و دشمنى خود را پنهان نكرده اما توطئه و نيرنگى انجام نداده و باطلى را بر حقى يارى ننموده اند، و همواره بى طرف هستند و ميان منافقانى كه به اسلام تظاهر و خود را در زير نقاب آن پنهان كردند و در ديار كفر باقى ماندند تا عليه مسلمانان توطئه كنند و به قصد مسلط شدن بر مسلمين دشمنان آنها را يارى دادند. در اين صورت ، فرمان كشتن و به اسارت گرفتن اين منافقان بدان جهت است كه آنها در عين حال كه به اسلام تظاهر مى كردند، مخفيانه عليه پيامبر و مسلمانان توطئه مى كردند و دشمنى مى ورزيدند. اما خوش رفتارى اسلام با ساير دسته ها و پيروان اديان بر طبق اصل آزادى اى است كه براى هر فرد قائل است و هيچ فردى مجبور نيست كه نظريه و عقيده خاصى را چه حق باشد و چه باطل بپذيرد. البته مادام كه گناه اين عقيده تنها به گردن صاحب آن باشد و مردم در امنيت باشند.
سوال دوم : اين سوال از ضمن پاسخ به سوال اول استفاده مى شود و آن اين كه اسلام همان گونه كه با پيروان اديان ديگر خوش ‍ رفتارى مى كند، با منافقان نيز كاملا خوش رفتارى و چشم پوشى مى نمايد؛ زيرا خداوند به پيامبرش دستور داده است كه به آنان با ديده اغماض بنگرد؛ چنان كه در آيه 63 از همين سوره بيان شد: فاءعرض عنهم و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا؛ از آنان اعراض كن و اندرزشان ده ، به چنان سخنى كه در وجودشان كارگر افتد.؟
پاسخ : آيه 63 درباره منافقانى نازل شده است كه به همراه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه بودند و اينان بر اثر دورى از مشركان و نزديك بودن به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان نمى توانستند با مشركان همكارى كنند، اما آيه 89 در مورد منافقانى نازل شده است كه اصرار داشتند در دارالكفر باقى بمانند تا عليه مسلمانان توطئه كنند.
به علاوه ، خداوند در زمانى به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه از منافقان چشم بپوشند كه اسلام ضعيف و ياورانش اندك بود؛ اما پس از آن كه اسلام نيرومند شد و يارانش افزايش يافت ، خدا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه آنان را بكشد؛ چنان كه وى را در مكه به شكيبايى و در مدينه به جهاد دستور داده بود.
پس از آن كه خداوند به اذيت و آزار منافقانى كه به شدت با اسلام دشمنى مى كردند، دستور داد، دو گروه از آنان را استثنا كرد: الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق ؛ مگر كسانى كه به قومى كه ميان شما و ايشان پيمانى است مى پيوندند. اين سخن بدان اشاره دارد كه اگر كسى از اين منافقان به قومى پناهنده شود كه ميان آنها و مسلمانان پيمان آتش بس و متاركه جنگ منعقد شده است ، كشته و اسير نمى شود؛ زيرا وى در حال صلح با مسلمانان است و به سان كسى مى باشد كه به آنان پناه برده است . بنابراين ، با وى نيز همانند آنها رفتار نمى شود. در اين جا خوب است گفته رازى را نقل كنيم :
((بدان كه اين دستور، مژده بزرگى است براى اهل ايمان ؛ زيرا خدا وقتى فرمان كشتن را از كسى بردارد كه به مسلمانان پناه برده است ، پس شايسته تر است كه عذاب را در روز قيامت از كسانى بردارد كه به محبت خدا و رسولش پناه برده اند)).
ترديدى نيست كه محبت اهل بيت نيز همان محبت خدا و رسول است ؛ زيرا خدا مى گويد: قل لااءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى ؛(268) بگو: بر اين رسالت مزدى از شما جز دوست داشتن خويشاوندان نمى خواهم .
به گروه دوم با اين سخن خود اشاره مى كند: اءو جاءوكم حصرت صدورهم اءن يقاتلوكم اءو يقاتلوا قومهم ؛ يا خود نزد شما مى آيند، در حالى كه از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود ملول شده باشند؛ يعنى كسانى كه در كنار قوم مشرك خود با مسلمانان نمى جنگند و يا در كنار مسلمانان با قوم خود نمى جنگند و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست مى كنند كه بى طرف باشند، نه با مسلمانان و نه با مشركان ، اين گروه نيز نبايد مورد تعرض قرار گيرند، نه كشته شوند و نه اسير؛ چرا كه به آنها محارب گفته نمى شوند. بهترين نمونه اى كه مى تواند اين آيه را تفسير كند، همان چيزى است كه در تفسير مجمع البيان آمده است : گروهى از قبيله اشجع ، خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و گفتند: خانه ما نزديك خانه توست و ما دوست نداريم كه با تو يا با قوم خود بجنگيم ، آمديم تا با تو سازش كنيم . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز پيشنهاد آنها را پذيرفت و با ايشان سازش كرد. سپس ، آنها به مناطق خود بازگشتند.
اين درست ترين و قوى ترين دليل بر اثبات اين موضوع است كه اسلام با كسى كه بخواهد با او صلح كند و با كسى كه بخواهد با او بجنگد مى جنگد.
ولو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم !(269) خداى سبحان در هيچ يك از امور مردم با اراده تكوينى اش دخالت نمى كند و تنها مى خواهد از طريق سخن فوق ، نعمت خود را به مسلمانان يادآورى كند؛ بدين ترتيب كه او قادر بود اين گروه از منافقان را به جمع دشمنان مسلمانان ملحق سازد، لكن آنها را از اين كار منصرف كرد و آنان بى طرفى خود را اعلام كردند. معناى اين سخن خدا: و لوشاء لسلطهم عليكم آن است كه اگر او مى خواست ، آنها را عليه شما جرئت مى داد و هيبت شما را در دلهايشان قرار نمى داد تا با شما سازش كنند. البته ، اين كر، از باب مشيت تكوينى خدا نيست ، بلكه ، اگر اين تعبير درست باشد، از باب مشيت توفيقى او مى باشد.
فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و اءلقوا اليكمن السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا. ملامت در خور كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و به ناحق در روى زمين سركشى مى كنند.(270)
و نيز فرموده است : لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم اءن تبروهم و تقسطوا اليهم ؛(271) خدا شما را از نيكى كردن و عدالت ورزيدن با كسانى كه با شما در دين نجنگيده اند و از سرزمينتان بيرون نرانده اند، باز نمى دارد)).

همچنين خدايى كه حكمتش بزرگ است فرموده است : و ان جنحوا للسلم فاجنح لها؛(272) اگر به صلح گرايند، تو نيز به صلح گراى . و آياتى از اين قبيل كه خداوند مردم را به محبت ، برادرى ، برابرى و همكارى در هر چيزى كه صلاح مردم در آن است ، فرا مى خواند. آنچه در اسلام از همه زيباتر است اين است كه اعمال انسانى را جزء دين بلكه تنها راه نزديك شدن به خدا مى داند.