تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۴۱ -


گروه ديگرى را خواهند يافت

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا (91)
به زودى خواهيد يافت ديگران را كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند و هم از ناحيه قوم خودشان . هرگاه خوانده شوند به سوى فتنه برگردانيده شوند در آن ، پس اگر كناره نگيرند از شما، و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند پس بگيردشان و بكشيدشان هر جا بيابيدشان و آنها كسانى هستند كه ما براى شما تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم . (91)

واژگان :

فتنة : در لغت به معناى آزمايش و مراد از آن ، در اين جا شرك است .
ارتكاس : به معناى برگرداندن است .
ثقف : يعنى مهارت داشتن و گفته مى شود: ((ثقف ثقافة )) يعنى ماهر شد.
ثقفتموهم : در آيه ، يعنى پيدا كرديد آنها را و يا دست يافتيد به آنان .
سلطان : مراد از آن حجت مى باشد؛ زيرا صاحب حجت با آن بر خصم خود چيره مى شود. در برخى تفاسير آمده است : سلطان در كتاب خدا عبارت از حجت و دليل است .

اعراب :

((كلما)) منصوب است بنا بر ظرفيت ؛ زيرا اضافه شده به ((ما)) مصدريه و عامل آن ((اركسوا)) مى باشد. ((كاف )) در ((اولئكم )) براى خطاب است و غالبا بر حالت مخاطب نظير مذكر و مونث و مفرد و جمع بودن دلالت دارد، اما حالت مشاراليه از لفظ اسم اشاره به دست مى آيد، نه از كاف ؛ به بيانى ديگر مثلا ((ذاكم )) دو كلمه است : اول ، ((ذا)) كه دلالت دارد مشاراليه مفرد مذكر است و دوم ، ((كم )) كه دلالت دارد مخاطب جمع مذكر است . و اگر مخاطب جمع مونث باشد، مى گويى : ((ذا كن )) و اگر مثنى باشد مى گويى : ((ذاكما)). ساير اسماى اشاره و مخاطبين آنها نيز از همين قبيل است .

كشت و كشتزار در اسلام نيست

آيات پيشين تصويرهايى مختلف از كسانى ارائه داد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شاهد انواع نيرنگ ، پليدى و سرپيچى آنان از خدا و رسولش بود. اين آيه تصويرى ديگر از گروهى را به نمايش مى گذارد كه در هر زمان و مكانى اكثر مردم را تشكيل مى دهند و آنها عبارتند از: افرادى بى اراده و سست عنصر، كه جز دگرگونى و عدم ثبات ، واقعيت ديگرى ندارند. گه به ارزش هايى ايمان مى آورند و گاه به آنها كافر مى شوند. البته ، ما منكر آن نيستيم كه انسان تحت تاثير شرايط محيط خود قرار مى گيرد و بسيارى اوقات بر طبق آن تغيير پيدا مى كند، بلكه در تفسير آيه 143 از سوره بقره تحت عنوان ((تغيير اخلاق و افكار)) اين موضوع را ثابت كرديم ؛ لكن در عين حال ، معتقديم كه برخى از افراد ذاتا مُذَبذَب و بى اراده اند كه حتى در شرايط واحد از يك حالت به حالت ديگر منتقل مى شوند.
ستجدون آخرين يريدون اءن ياءمنوكم و ياءمنوا قومهم كلما ردوا الى الفتنه اءركسوا فيها. مراد از رد، دعوت و مراد از فتنه ، كفر و مراد از ارتكاس بازگشت و تحول است . معناى آيه اين است : هر زمان كه اين گروه به كفر و ارتداد فرا خوانده شوند، به سوى آن باز مى گردند و آنها بدتر از هر كافرى اند كه بر كفر خود استوار ماند. بهترين سخنى كه وضعيت اين گروه را به تصوير مى كشد، مطالبى است كه برخى از مفسران آن را نقل كرده اند: اين گروه وقتى به سوى قوم خود باز مى گشتند، به يكى از آنها گفته مى شد: بگو: خنفساء(273) پروردگار من است . ميمون پروردگار من است . او هم آن را مى گفت . به امثال اين گروه ، ((امعون )) گفته مى شود كه مفرد آن ((امع )) است و اين واژه در مورد كسانى به كار مى رود كه همواره مى گويد: ((انى معكم ؛ من با شما هستم )). واژه هاى ((انى )) و ((معكم )) پس از ((نحته )) به صورت ((امعون )) در آمده اند.
هر چند كه اين گروه به درجه اى از انحطاط، بى شخصيتى و تردد ميان كفر و ايمان سقوط كرده اند، اسلام آنها را به حال خود رها مى كند و مادام كه دست به تجاوز و كشتار نزنند، متعرض آنها نمى شود؛ اما اگر دست به تجاوز و كشتار بزنند و بدان پافشارى كنند، اسلام نيز به طرد و كشتن آنها دستور مى دهد و اين ، همان چيزى است كه خدا از سخن خود اراده كرده است : فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا اءيديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم .
اين يكى از ده ها دليلى است كه قرآن كريم و سنت پيامبر براى اثبات اين موضوع ارائه مى دهد كه خط اساسى در اسلام عدم كشت و كشتار است ، مگر اين كه به منظور جلوگيرى از كسى انجام شود كه مى خواهد بجنگد و در زمين فساد كند: و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ؛(274) با كسانى كه با شما جنگ مى كنند در راه خدا بجنگيد و تعدى مكنيد؛ زيرا خداوند تعدى كنندگان را دوست ندارد. و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة ؛(275) با آنها بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد. در اين صورت ، اسلام در جايى جنگ را تجويز كرده است كه همه اديان ، اعم از قديم و جديد آن را تجويز مى كنند و تمامى خردها آن را واجب مى دانند. با وجود اين همه دليل ، دشمنان اسلام مى گويند: اسلام دين شمشير و جنگ است ، عينا مانند آن كسى كه گفت : ((اگر چه پريد، ماده بز است !)).
به تفسير آيه پيشين (آيه 90): و اءلقوا اليكم السلم فما جعل الله عليهم سبيلا نگاه كنيد و آن را با آيه 91: و اءولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا كه در حال تفسير آن هستيم ، مقايسه نماييد؛ به اين نتيجه خواهيد رسيد كه هر كدام از آنها مويد ديگرى است و اين مفهوم را ثابت مى كند كه اسلام جنگ را جز براى دفاع از جان و جلوگيرى از فساد تجويز نمى كند و جنگ ، چه از لحاظ وجود و عدم و چه از لحاظ كم و كيف با اين دو عامل (دفاع از جان و جلوگيرى از فساد) مشخص مى شود.

قتل عمدى و خطايى

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (92)وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا (93)
هيچ مومنى را نرسد كه مومن ديگر را جز به خطا بكشد. و هر كس كه مومنى را به خطا بكشد بايد كه بنده اى مومن را آزاد كند يا خون بهايش را به خانواده اش تسليم كند مگر آن كه خون بها را ببخشند. و اگر مقتول ، مومن و از قومى است كه دشمن شماست فقط بنده مومنى را آزاد كند و اگر از قومى است كه با شما پيمان بسته اند، خون بها به خانواده اش پرداخت شود و بنده مومنى را آزاد كند و هر كس كه بنده اى نيابد براى توبه دو ماه پى در پى روزه بگيرد. و خدا دانا و حكيم است . (92) و هر كس مومنى را به عمد بكشد، كيفر او جهنم است كه در آن همواره خواهد بود و خدا بر او خشم گيرد و لعنتش كند و برايش عذابى بزرگ آماده سازد. (93)

اعراب :

((خطاء)) صفت است براى مفعول مطلق محذوف و تقدير ((الا قتلا خطاء)) مى باشد و نظير آن است خطاء دوم . ((فتحرير رقبة )) مبتدا و خبر آن محذوف است كه كلام بر آن دلالت دارد و به معناى فالواجب عليه تحرير رقبة مى باشد. ((اءن يصدقوا)) در اصل ((يتصدقوا)) بوده و ((تا)) در ((صاد)) به جهت قريب المخرج بودن ادغام شده است . صاحب مجمع البيان گفته است : مصدر مؤ ول از ((اءن يصدقوا)) حال مى باشد. اين سخن اشتباهى است از سوى صاحب مجمع ؛ چون مصدر در اين جا به معناى استقبال است و حال به معناى استقبال نيست . سزاوارتر آن است كه اين مصدر به منزله مستثنا باشد؛ يعنى ديه واجب است مگر اين كه بخشيده شود. كه در اين صورت واجب نيست . ((توبة )) مفعول لاجله و عامل آن ((فصيام شهرين )) است ؛ زيرا به معناى فعل مى باشد.

تفسير :

و ما كان لمؤ من اءن يقتل مؤ منا الا خطاء و من قتل مؤ منا خطاء فتحرير رقبة مومنة و دية مسلمة الى اءهله الا اءن يصدقوا. قتل بر سه نوع است :
1. قتل عمد محض . آن عبارت از اين است كه انسان عاقل و بالغ ، ديگرى را بدون واسطه و از روى عمد بكشد؛ مثلا او را ذبح كند، يا خفه اش سازد و يا سبب قتل او را فراهم نمايد؛ از قبيل اين كه غذاى او را به سم آلوده كند و يا او را از خوردن غذا منع كند تا وقتى كه بميرد. هرگاه قاتل و مقتول از لحاظ دين و آزادى برابر باشند و قاتل پدر مقتول نباشد، ولى مقتول مخير است كه قصاص كند و قاتل را بكشد و يا از وى ديه بگيرد، البته به شرط اين كه قاتل هم به دادن ديه راضى شود. بنابراين ولى مقتول ، در قتل عمد ميان قصاص و گرفتن ديه مخير است و اگر ديه را انتخاب كند، در اين صورت قاتل مخير است كه خود را در معرض قصاص قرار دهد و يا ديه را بپردازد. بنابراين ، نه ولى دم مى تواند قاتل را به پرداخت ديه مجبور كند، نه قاتل مى تواند ولى دم را به قبول آن مجبور سازد. ديه شرعى ، هزار دينار، يعنى معادل سه كيلو و پانصد و بيست و نه گرم طلاست .
2. قتل شبه عمد. و آن اين كه قاتل در فعل خود تعمد داشته باشد و در قصدش خطا كرده باشد؛ نظير كسى كه كودك را به قصد ادب كردن بزند و او بميرد. اين نوع قتل موجب ديه مى شود، نه قصاص . ديه اين قتل نيز همانند قتل عمدى هزار دينار است . ما درباره قتل عمد و شبه عمد در تفسير آيات 178 - 178 از سوره بقره در جلد اول سخن گفتيم .
3. قتل خطاى محض . و آن عبارت است از اين كه قاتل هم در فعل و هم در قصدش خطا كرده باشد؛ مثل اين كه شخصى تيرى به سوى حيوانى پرتاب كند و اين تير به انسانى اصابت كند؛ چرا كه قاتل نه قصد كشتن اين انسان را داشته و نه قصد تيراندازى به سوى او را. و همين نوع قتل ، مقصود و سخن خداى تعالى است : و من قتل مومنا خطاء فتحرير رقبة مومنة و دية مسلمة الى اهله الا اءن يصدقوا. هم كتاب و هم سنت دلالت دارد كه اگر كسى عمدا مومنى را بكشد بايد به عنوان كفاره ، بنده اى را آزاد كند، دو ماهه متوالى روزه بگيرد و شصت مسكين را طعام بدهد. بنابراين ، قاتل ميان اين سه نوع كفاره جمع مى كند و اين را اصطلاحا كفاره جمع مى نامند.
اگر قتل خطايى و يا شبه عمد باشد، بايد قاتل يك نفر بنده آزاد كند و اگر توان آن را نداشت دو ماه متوالى روزه بگيرد و اگر نتوانست ، شصت مسكين را طعام بدهد.
ديه قتل خطايى را ((عاقله )) مى پردازد. عاقله عبارتند از: خويشاوندان پدرى قاتل كه بالغ ، عاقل و ثروتمند باشند؛ همانند برادران ، عموها و فرزندان ذكور آنها، نه فرزندان اناث . مقدار ديه ، هزار دينار است . ديه حق اولياى مقتول مى باشد؛ اگر بخواهند آن را از قاتل مى ستانند و اگر بخواهند آن را از ذمه او ساقط مى كنند. و به اين موضوع ، اين جمله از سخن بارى تعالى اشاره دارد: ((الا اءن يصدقوا)).
فقها گفته اند: كفاره از آن جهت بر قتل خطايى واجب شد كه از تقصير و كوتاهى در امور مانع شود و مردم را به احتياط در همه امور تشويق كند. اما ديه بر عاقله از آن جهت واجب شده كه به كسى كه از روى اشتباه مرتكب قتل شده است ، ارفاق شود و قصاص بر كسى كه عمدا كسى را مى كشد، بدان سبب واجب شده است كه وى به جهت ارتكاب عمدى فعل حرام تنبيه شود.
فان كان من قوم عدو لكم و هو مومن فتحرير رقبة مؤ منة . مراد از ((قوم عدو)) كفار محارب است و ضمير ((هو)) به مقتول بر مى گردد. معناى آيه اين است كه اگر شخص مسلمان ، فردى را به اين اعتقاد كه او كافر است ، كشت ، آن گاه آشكار شد كه وى مسلمان بوده و در ميان قوم كافر خود زندگى مى كرده است ، در اين صورت ، تنها بر قاتل واجب است كه بنده اى را آزاد كند و ديه از وى ساقط مى شود؛ زيرا فرض بر آن است كه قوم مقتول كافرند و اگر ديه به آنها داده شود، در جنگ با مسلمانان تقويت مى شوند.
و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اءهله حرير رقبة مؤ منة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين . يعنى اگر مسلمانى كه خطايى كشته شده از قومى باشد كه كافر غير محاربند؛ زيرا پيمان صلح با مسلمانان امضا كرده اند، در اين صورت ، بايد ديه مقتول به اهلش داده شود، زيرا آنان با وجود كافر بودن ، در چنين وضعيتى از لحاظ وجوب ديه ، حكم مسلمانان را دارند.
قاتل بايد يك بنده آزاد كند و اگر نتوانست دو ماه متوالى روزه بگيرد. خدا اين كفاره را از آن جهت بر قاتل واجب كرد كه وى از عملى كه انجام داده است ، توبه كند.
و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اءعد له عذابا عظيما. ما در آغاز سخن و در شماره يك حكم قاتل عمدى را بيان كرديم و گفتيم كه حكم او قتل است ، مگر آن كه ولى او را ببخشد. در اين آيه ، خداوند كيفر او را در آخرت بيان مى كند و عبارت است از: جاودانه ماندن در جهنم ؛ خشم ؛ لعنت خدا؛ و عذاب بزرگ . اين مجازات چهارگانه هر كدام تاكيد و تفسير ديگرى است . هدف خدا، نماياندن بزرگى اين جنايت زشت مى باشد و اين كه جنايت مزبور از كباير و معادل كفر است . برخى از فقها گفته اند: قتل عمدى مومن يكى از بارزترين نمونه ها و معانى كفر است . ما در جلد سوم درباره كشتن انسانى از روى ستم ، در تفسير آيه 32 از سوره مائده ، ان شاء الله ، سخن خواهيم گفت . همچنين درباره جاودانه ماندن در آتش در جلد اول و در تفسير آيه 257 از سوره بقره ، قبلا سخن گفتيم .

اظهار اسلام در اثبات آن كافى است

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (94)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون براى جهادى رهسپار شويد نيك تفحص كنيد و به آن كس كه بر شما سلام گويى ؛ مگوييد كه مومن نيستى . شما برخوردارى از زندگى دنيا را مى جوييد و حال آن كه غنيمت هاى بسيار نزد خداست . شما پيش از اين چنان بوديد ولى خدا بر شما منت نهاد. پس تفحص كنيد كه خدا بر اعمالتان آگاه است . (94)

واژگان :

الضرب فى الارض : يعنى سفر.
تبين : جستجو.
عرض : به فتح راء به چيزى گفته مى شود كه كم دوام باشد و از آن انسان نيكوكار و بدكاره بهره مى گيرد.
مغنم : اسم مكان غنيمت و يا اسم زمان آن است و بر مالى كه انسان در جنگ از دشمنش مى گيرد به كار مى رود.

اعراب :

جمله ((تبتغون )) حال از واو ((تقولوا)) مى باشد. ((كاف )) در ((و كذلك كنتم )) به معناى ((مثل )) و در محل نصب و خبر مقدم براى ((كنتم )) و ((ذلك )) مجرور به اضافه است .

تفسير :

مفسران و محدثان بر سبب نزول اين آيه وحدت نظر دارند و آن اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چند تن از اصحاب خود را كه به نام ((سريه )) (نيروهاى گشت ) ياد مى شدند اعزام كرد. آنان با مردى برخورد كردند كه با خود، مقدارى مال از قبيل گوسفند و... همراه داشت . آنها گمان كردند كه او كافر است ؛ اما آن مرد جمله اى را به زبان آورد كه نشان مى داد وى مسلمان است . اين جمله عبارت بود از: سلام ، يا كلمه شهادت و يا امثال آن . برخى از افراد اعزامى ، چنين تصور كردند كه شايد آن مرد، جمله مزبور را براى رهايى يافتن از قتل بر زبان مى آورد، لذا يكى از آنها وى را كشت .
زمانى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين خبر را شنيد. بر او بسيار دشوار آمد و قاتل را سرزنش كرد. قاتل گفت : او با گفتن آن كلمه از كشته شدن مى گريخت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود، چنان كه در بعضى از روايات است : ((چرا قلب او را نشكافتى ! (؛ يعنى تو كه نمى دانستى در قلب او چه مى گذرد).))
الفاظ آيه بر چنين معنايى دلالت بلكه صراحت دارد؛ زيرا سخن خداى تعالى : اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا بدين معناست كه وقتى به جهاد رفتيد، دقت كنيد در كشتن كسى كه در دين و دشمنى او ترديد دارد. و لا تقولوا لمن اءلقى اليكم السلام لست مؤ منا؛ به آن كسى كه بر شما سلام گويد مگوييد كه مومن نيستى ؛ زيرا هر كس كه اظهار اسلام كند از تمامى حقوق مسلمانان برخوردار است ، چه به نفع او باشد يا بر ضرر او، به ويژه در آنچه به حفظ اموال و خون ها مربوط مى شود؛ اما باطن او به خداى يگانه موكول مى گردد.
تبتغون عرض اليحاة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة . اين جمله ، به اين معنا دلالت دارد كه انگيزه قتل آن مرد، چشم طمع دوختن به مال او بوده است و طمع ، افراد آن گروه اعزامى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را واداشت كه خيال كنند، تظاهر او به اسلام براى نجات است ؛ چرا كه بسيار اتفاق مى افتد كه انسان خودش را بر خلاف واقعيت خود تصور مى كند. از اين رو واقعيت خودش ‍ چيزى است و تصور انسان از خودش چيزى ديگر، با اين كه تصورش عين خودش و خودش عين تصورش مى باشد، و اين امر، از ويژگى ها و شگفتى هاى انسان است . در هر حال ، خداوند آن گروه مسلمان را از اشتباهى كه مرتكب شده اند آگاه مى سازد و اين كه آنها خيلى زود به دنبال غنيمت رفتند، در حالى كه غنيمت ها و نعمت هاى خدا قابل شمارش نيست و خدا مى توانست به جاى مال مقتول ، از اين نعمت ها، چند برابر به آنان عطا كند.
كذلك كنتم من قبل . اين سخن ، ردى است بر آنان و نقض كردن عمل ايشان از طريق منطق عقل و وجدان ؛ بدين ترتيب كه شما قبلا مشرك بوديد و با همان كلمه اى كه آن مقتول به زبان آورد، شما در اسلام داخل شديد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را از شما پذيرفت و بدان وسيله خون ها و مالهاى شما محفوظ ماند. بنابراين ، آنچه را پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شما پذيرفت ، شما نيز بايد از آن مقتول مى پذيرفتيد. بسيارى از مردم اين چنين هستند؛ بدين معنا كه مى خواهند ديگران با بهره اندكى خشنود شوند؛ لكن خودشان جز در برابر بهره - زياد، خشنود نمى شوند.
(فمن الله عليكم ؛) خداوند بر شما منت نهاد؛ زيرا به صرف اين كه كلمه شهادت را بر زبان جارى كرديد، اسلام شما را پذيرفت و شما را از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره آنچه در دلهايتان مى گذشت جستجو نكرد. بنابراين ، چرا آن گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با شمار رفتار كرد، با ديگران رفتار نكرديد؟
فتبينوا ان الله كان بما تعملون خبيرا؛ يعنى از اين پس تا زمانى كه به چيزى يقين پيدا نكرديد، كارى انجام ندهيد و كسى را با گمان و تهمت مواخذه نكنيد، چرا كه خداوند واقعيت ها و انگيزه هايتان را مى داند و از شما به سبب آنها، آن گونه كه استحقاق داريد، مى پرسد.
فقها اين آيه را از آيات احكام (276) قرار داده و دو حكم شرعى را از آن استخراج كرده اند:
1. وجوب تحقيق و تفحص در هر چيزى ، به ويژه درباره احكام شرعى و بالاخص احكامى كه به خون و مال مردم مربوط مى شوند. فقها درباره اين دو و نيز در مورد فروج ، احتياط را واجب دانسته اند.
2. هر كس كلمه اسلام را بر زبان جارى كند و بگويد: من مسلمانم ، حكم او حكم ساير مسلمانان است ؛ از لحاظ ازدواج ، ارث و ديگر احكامى كه صرفا بر اظهار اسلام مترتب است ، نه بر اسلام واقعى و حقيقى .

جهادگران و آنان كه از جهاد سر مى تابند

لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا (95)دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (96)
مومنانى كه بى هيچ رنج و آسيبى از جنگ سر مى تابند با كسانى كه به مال و جان خويش جهاد مى كنند برابر نيستند. خدا كسانى را كه به مال و جان خويش جهاد مى كنند بر آنان كه از جنگ سر مى تابند به درج برترى داده است و خدا همه را وعده هاى نيكو داده است . و جهادكنندگان را بر آنها كه از جهاد سر مى تابند به مزدى بزرگ برترى بخشيده است . (95) درجاتى كه از جانب خدا و آمرزش و رحمتى ؛ كه آمرزنده و مهربان است . (96)

واژگان :

استواء: همانندى ، چنان كه مى گويى : ((استوى هذا و هذا)) و يا مى گويى : تساويا))؛ يعنى آن دو همانند يكديگرند.
ضرر: به چيزى گفته مى شود كه ضرر مى رساند و مراد از آن در اين جا، كورى ، لنگى ، بيمارى و چيزهايى از اين قبيل است تكه مانع از جهاد مى شود. مراد از ((درجة عندالله )) منزلت است . مردى عرض كرد: اى رسول خدا! درجه چيست ؟ آن حضرت فرمود: ((درجه ، عتبه درِ خانه ات نيست ، بلكه ميان دو درجه ، صد سال فاصله است )).

اعراب :

((من المومنين )) متعلق به محذوف و حال است براى ((القاعدون )) و ((غير))، صفت آن (القاعدون ) است . ((درجة ))، قائم مقام مفعول مطلق براى ((فضل )) است ؛ زيرا ((درجة )) در اين جا متضمن معناى تفضيل است ؛ يعنى فضل الله المجاهدين تفضيلا اءو تفضلة . ((كلا)) مفعول اول براى ((وعد)) و ((حسنى )) مفعول دوم آن است .
((اجرا)) قائم مقام مفعول مطلق مى باشد؛ زيرا معناى تفضيل را در بردارد و ((درجات )) بدل است براى ((اجر)).

تفسير :

لا يستوى القاعدون من المومنين غير اءولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باءموالهم و اءنفسهم . اگر كسى به سبب داشتن عذر شرعى همانند كورى ، لنگى و امثال آن از شركت در جهاد خوددارى كند، معذور است و حتى اگر مومنى اخلاصمند باشد و يارى كردن دين و خير و اله آن را دوست داشته باشد و از صميم قلبش چنين آرزو كند كه اگر اين موانع را نمى داشت ، همگام با مجاهدان در جهاد شركت مى كرد، ماءجور نيز خواهد بود. در حديث آمده است : ((انسان به همراه كسى خواهد بود كه او را دوست دارد))؛ بدين معنا كه اگر انسان ، مجاهدى را صرفا بدين جهت كه او مجاهد است دوست بدارد، پاداش مجاهدان را دارد و اگر كسى شخص راستگوى را به سبب راستگويى او دوست داشته باشد، مقام همان راستگو را خواهد داشت . اگر كسى ستمگرى را به سبب ستم او دوست بدارد، در ستم شريك او خواهد بود كسى كه كافرى را به سبب كفرش دوست بدارد، همانند او خواهد بود. آنچه گفته شد حكم كسانى بود كه به سبب داشتن بيمارى در جهاد شركت نمى كنند. اما كسانى كه سالمند و از جهاد خوددارى مى كنند، در اين صورت بايد ديد: اگر از جهادى كه بر آنها و ديگران واجب است ، چنان كه اعلام شود كه همگى بايد در جنگ شركت كنند، خوددارى نمايند، معذور نخواهند بود، بلكه سزاوار سرزنش و مجازات مى باشند؛ زيرا آنان افرادى متمرد و عصيانگرند. بنابراين ، درست نيست كه ميان آنها و مجاهدان مفاضله شود و از لحاظ فضيلت با يكديگر مقايسه گردند؛ زيرا مفاضله از باب مفاعله است و اقتضا دارد كه طرفين در يك چيز با يكديگر شريك باشند، در حالى كه اين افراد، در جهاد با مجاهدان شركت ندارند. و اگر جهاد واجب كفايى باشد (و اعلام عمومى براى شركت در جنگ نشود)، به گونه اى كه شركت برخى از مسلمانان موجب حصول غرض شود و به شركت همگان نياز نباشد، افراد سالمى كه در جنگ شركت نمى كنند معذور خواهند بود. البته ، مشروط به اين كه كسان ديگرى اين واجب را انجام دهند. ولى مجاهدان از كسانى كه به سبب داشتن عذرى به جهاد شركت نمى كنند، برترند؛ چرا كه آنان تنبلى را بر كار، و خانه نشستن را بر فداكارى ترجيح داده اند و همين افراد، مصداق سخن خدا هستند كه مى گويد: لا يستوى القاعدون من المومنين غير اءولى الضرر. بنابراين ، معناى آيه اين است : افراد سالمى كه از شركت در جنگ خوددارى مى كنند و مجاهدانى كه جنگ به عنوان واجب عينى بر ايشان واجب نيست و در عين حال در جنگ شركت مى كنند و اين واجب را به طور كامل انجام مى دهند و آن را از عهده ديگران ساقط مى كنند، از لحاظ فضيلت همانند يكديگر نمى باشند. خداوند از آيه زير همين معنا را اراده كرده است :
فضل الله المجاهدين باءموالهم و اءنفسهم على القاعدين درجة . خداوند پس از آن كه برابرى ميان مجاهدان و كسانى را كه از شركت در جنگ خوددارى نمودند، نفى كرد، امتياز مجاهدان را بيان مى كند و آن اين كه مجاهدان را بر ديگران به درجتى فضيلت داده است . بنابراين ، آيه فوق به سان تفصيل پس از اجمال است . رمز فضيلت مجاهدان ، همان چيزى است كه پيش تر بدان اشاره كرديم و آن اين كه آنان به تنهايى مسئوليت دفاع را بر عهده گرفتند؛ نظير اين كه اگر دشمن به كشورى هجوم برد و گروهى از اهالى اين كشور، حمله آنها را دفع كند و گروهى ديگر شركت نكند، روشن است كه گروه اول بر گروه دوم برترى دارد، هر چند گروه دوم پس از حصول غرض و دفع حمله دشمن به دست گروه اول ، مورد مجازات قرار نمى گيرند. از اين رو خداوند فرمود: و كلا وعد الله الحسنى ؛ خدا همه را وعده هاى نيكو داده است . لكن خداوند به منظور تشويق به جهاد بار ديگر چنين فرمود: