تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۵ -


چنان كه پيداست ، دو طرف درگير (در داستان ) عبارتند از: دو پسر آدم كه مستقيما از صلب او به دنيا آمدند. لكن خداوند نام آنها را آشكارا بيان نكرده است . مورخان و مفسران مى گويند: نام كشنده ، قابيل و نام كشته شده ، هابيل بود. سبب درگيرى و اختلاف آنان ، اين بود كه هر كدام براى خدا قربانى مى كند و خداى بزرگ از هابيل مى پذيرد و از قابيل نمى پذيرد. آيات ، نوع قربانى و نيز چگونگى پذيرفتن از هابيل و نپذيرفتن از قابيل را متذكر نشده است .
پس از اين جريان ، خشم قابيل برانگيخته مى شود و برادرش را به كشتن تهديد مى كند. هابيل به او مى گويد: تو بر خود جنايت مى كنى و بر من سرزنشى نيست ؛ زيرا خدا از پرهيزگاران قبول مى كند و تو از آنان نيستى . اگر تو بخواهى مرا بكشى ، من مقابله به مثل نخواهم كرد و در جنايت تو همين بس كه گناه كشتن مرا به عهده گيرى ، و اين افزون بر گناهى خواهد شد كه باعث قبول نشدن قربانى ات گرديد.
اما اين سخنان ، هيچ تاثيرى بر دل قابيل نگذاشت ، بلكه بر عكس دشمنى او را افزايش داد. او نقشه اى كه در سر داشت عمدا اجرا كرد و پس از آن كه برادرش به جنازه اى بى جان تبديل شد، نمى دانست چگونه او را پنهان كند. از اين رو، خداوند كلاغى را فرستاد. اين كلاغ با پاها و منقارش ، گودالى حفر كرد. وقتى قابيل آن را ديد از حالت سردرگمى بيرون آمد و از كار كلاغ ياد گرفت كه چگونه جسم برادر را به خاك بسپارد. لكن وى پس از آن كه به بزرگى جنايت پى برد، از پشيمانى دستش را گاز مى گرفت و نيز متوجه شد كه از لحاظ درك و فهم از كلاغ هم پست تر بوده است .
اين ، خلاصه داستان بود، آن چنان كه آيات بر آن دلالت دارد. بدين مناسبت به اختلاف مشهورى كه از دير زمان ، ميان علماى اخلاق وجود دارد اشاره مى كنيم و آن اين كه آيا انسان ، طبيعتا بدخواه است يا خير خواه ؟ بسيارى از مفسران براى اثبات اين ادعا كه انسان ذاتا بدخواه و شرور است و داستان فوق استناد كرده اند. درست آن است كه در هر انسانى حتى بهترين يا بدترين انسان ها، فطرتا هم استعداد نيكى وجود دارد و هم استعداد بدى . تفاوتى كه ميان افراد وجود دارد، اين است كه برخى داراى عقل كامل و دين استوارند كه جلو گرايش هاى آنان به سوى بدى را مى گيرد و برخى ديگر كه عقل و ياد دينشان ضعيف است ، در پى هوس ها و شهوت ها مى روند.

فرد و گروه در اسلام

مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)
از اين رو، بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى ديگر را نه به قصاص قتل كسى يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد. و هر كس كه به او حيات بخشد چون كسى است كه همه مردم را حيات بخشيده باشد. و به تحقيق پيامبران ما همراه با دليل روشن بر آنها مبعوث شدند، باز هم بسيارى از آنها همچنان بر روى زمين از حد خويش تجاوز مى كردند. (32)

واژگان :

من اءجل ذلك : به سبب آن .
الاسراف : از حد اعتدال فراتر رفتن .

اعراب :

((من اجل ذلك ))، متعلق است به ((كتبنا)). ((ها)) در ((اءنه ))، ضمير شاءن و مصدرى كه از ان و ما بعدش ريخته مى شود، مفعول است براى ((كتبنا)). ((من )) شرطيه است . ((بغير)) متعلق به محذوف و حال از ضمير مستتر در ((قتل )) مى باشد. ((بعد)) ظرف و متعلق به ((مسرفون )) است .

تفسير :

من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل . داستان پسران آدم (عليه السلام ) اين موضوع را آشكار كرد كه در ميان مردم دو نوع انسان وجود دارد: متجاوز و ستم ديده . خدا براى حكايت از ستم ديده و نيز براى حفظ حيات و نظام آن ، براى هر متجاوزى ، كيفرى قرار داد كه سزاوار آن است .
و كشتن بيگناهان را بزرگ ترين جنايت دانست . بر اين اساس ، سخن خدا: ((من اءجل ذلك )) به اصل جنايت قتل اشاره دارد نه به ماجراى قابيل و برادرش هابيل ، هر چند همين ماجرا سبب وضع قانون كيفر قتل بوده است ؛ چنان كه (در ميان بشر) با رخ دادن حادثه خاصى ، دولت ، قانون عامى را وضع مى كند.
سوال : مجازات قتل ، هم بنى اسرائيل را شامل مى شود و هم ديگران را. بنابراين ، چرا در آيه تنها بنى اسرائيل ذكر شده است ؟
پاسخ : درست است كه اين مجازات و مجازات هاى ديگر، هم بنى اسرائيل را در بر مى گيرد و هم ديگران را؛ لكن خداوند بدان جهت ، تنها آنان را يادآور شده است كه ايشان جسورترين آفريدگان خدا در كشتار و ريختن خون بندگان او هستند. گواه اين مدعا، تورات آنان مى باشد كه كشتن زنان و كودكان را براى آنها مباح كرده است . همچنين ، در تاريخ قديم يهود، كشتار پيامبران و در تاريخ جديد آنها رفتارشان در فلسطين ، گواهى ديگر عليه آنان است .
اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض . ((فساد فى الارض ))، عطف بر ((نفس )) است ، نه بر ((غير)) و تقدير: ((اءو غير فساد فى الاءرض )) مى باشد. معناى آيه اين است اگر كسى از روى تجاوز كسى ديگر را بكشد، كشتن او شرعا جايز است و نيز اگر كسى بخواهد در زمين ، فساد ايجاد كند، جايز است كشته شود تا به سزاى عملش برسد و زندگى و امنيت مردم تامين گردد.
اما اگر كسى انسانى بيگناه و صلح طلب را بكشد فكاءنما قتل الناس جميعا؛ گويى همه مردم را كشته است . مفسران در توجيه اين موضوع كه چرا قتل فردى ، به قتل گروهى و زنده كردن فرد، به زنده كردن تمام مردم تشبيه شده ، اختلاف نظر دارند:
برخى مى گويند: اين تشبيه ، يك نوع مبالغه در جلوگيرى از وقوع جنايت قتل و تشويق به نجات دادن جان انسان از مهلكه هايى چون غرق شدن و آتش سوزى و نيز كمك به مصيبت زده است .
برخى مى گويند: اين تشبيه ، بيان ماهيت وجودى كشنده و نيكوكار است ؛ بدين ترتيب كه اگر كسى يك نفر را بكشد، (اگر بتواند) تمام مردم را مى كشد. چنان كه مى گويند: ((كسى كه تخم مرغ مى دزدد، شتر هم خواهد دزديد)).(29) و اگر كسى با انگيزه احسان و نيكوكارى ، به يك نفر نيكى كند، به همه مردم نيكى خواهد كرد.
برخى مى گويند: اين تشبيه به منظور بيان سرشت طبيعى در انسان است و اين سرشت طبيعى در جزء و كل به صورت تجسم پيدا مى كند، نه با افزايش افراد افزوده مى شود و نه با كم شدن آنان كاهش مى يابد.
آنچه ما از آيه مى فهميم آن است كه از ديدگاه اسلام ، خود فرد مستقلا هدف است ، نه اين كه وسيله اى باشد براى ديگر و نيز همو از حرمت و كرامت خاصى برخوردار است . و تجاوز به او تجاوز به انسانيت به شمار مى رود؛ انسانيتى كه در او و در همه مردم تجلى يافته است و احسان به او، احسان به تمام مردم خواهد بود.
سوال : اين سخن ، يك نوع عظمت دادن خيالى به فرد و فدا كردن جامعه براى اوست ، با اين كه حق و عدالت ، عكس آن را اقتضا مى كند؟
پاسخ : مراد از منفعت فرد، منفعتى نيست كه باعث از بين رفتن منافع جامعه شود و يا با آن در تضاد باشد و نيز مقصود از فرد، كسى نيست كه بخواهد به حساب ديگران زنده كند؛ زيرا چنين فردى به معناى درست كلمه ، انسان به شمار نمى آيد، بلكه از ديدگاه اسلام بزرگ ترين دشمن انسانيت به شمار مى رود و سخن خداوند: ((اءو فساد فى الاءرض )) اشاره به همين موضوع دارد. مقصود از فرد كسى است كه منفعت خود را از منفعت جامعه بگيرد و زندگى خود را در زندگى جامعه و كرامت خود را در كرامت آن بداند. وانگهى مراد از منافع جامعه ، منافع تمام افراد آن است ؛ زيرا جامعه عبارت از مجموعه اى از صفرها نيست ، بلكه جامعه از مجموعه افراد تشكيل مى شود. بنابراين ، هر جامعه اى كه حتى يك ضعيف در آن يافت شود كه از گرفتن يكى از حقوق خود بيم داشته باشد، كيان اين جامعه ، ناتوان و اوضاع آن نابه سامان است ، نظير بدنى كه برخى از اعضايش فاسد باشد و يا خانه اى كه يكى از پايه هايش ويران گردد.
بر اين اساس ، مصلحت فرد و جامعه كامل كننده يكديگر هستند؛ يعنى يكى ، ديگرى را به كمال مى رساند و از يكديگر جدا نمى شوند.
و لقد جاءتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض لمسرفون ؛ يعنى پيامبران الهى ، حكم خدا را به يهود رساندند و از طريق وحى اى كه از سوى خدا به آنان شده بود گفتند: ((هركس ، كس ديگر را نه به قصاص قتل كسى يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد...))؛ لكن بسيارى از يهوديان به اين هشدار توجهى نكردند و همچنان به ريختن خون ها و هتك حرمت ها ادامه دادند. جمله ((بعد ذلك )) اشاره به اين دارد كه على رغم تمام شدن حجت بر آنان و قطع هر گونه بهانه اى كه ممكن بود بدان توسط جويند، آنها هر كارى كه مى خواستند انجام دادند و اين ، موضع قرآن در برابر هر منكر حق است كه با منطق ، عليه او دليل مى آورد و با حكمت وى را به سوى حق فرا مى خواند، تا آن جا كه اگر او همچنان بر انكارش پافشارى كند، اين عملش نشان دهنده دشمنى او با خود حق است ، نه با شخص دعوت كننده .

كيفر تباهكاران

إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (33)إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (34)
جزاى كسانى كه با خدا و پيامبرش جنگ مى كنند و در زمين به فساد مى كوشند، آن است كه كشته شوند، يا بر دار گردند، يا دست ها و پاهايشان يكى از چپ و يكى از راست بريده شود، يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اينها رسوايى شان در اين جهان است و در آخرت نيز به عذابى بزرگ گرفتار آيند. (33) مگر كسانى كه قبل از قدرت يافتن شما بر آنها توبه نمايند، پس بدنيد به درستى كه خداوند آمرزنده مهربان است . (34)

واژگان :

تقطيع الاءيدى و الاءرجل من خلاف : يعنى هرگاه دست راست قطع شود، پاى چپ قطع مى شود و بر عكس .
الخزى : ذلت و رسوايى .

اعراب :

((جزاء)) مبتدا. ((فسادا)) مصدر و در موضع حال از ((واو)) در ((يسعون )) و معنا چنين است : يسعون فى الاءرض مفسدين . مصدرى كه از ((ان يقتلوا)) ريخته مى شود خبر است براى ((جزاء)). ((من خلاف )) متعلق به محذوف و حال از ((اءيديهم و اءرجلهم )). ((ذلك )) مبتداى اول و ((خزى )) مبتداى دوم و ((لهم )) خبر آن . مبتداى دوم با خبرش ، خبر مبتداى اول . ((فى الدنيا)) متعلق به محذوف و صفت براى ((خزى )). ((الا الذين )) در محل نصب ، بنابراين كه مستثناى متصل است از واو ((يجاربون )).

تفسير :

انما جزاؤ ا الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الاءرض فسادا. مراد از جنگ با خدا و پيامبرش آن است كه تجاوز به مردم ، تجاوز به خدا و پيامبر محسوب مى شود. از اين رو، يكى از حدود خداوند درباره تجاوزگر اجرا مى شود. مراد از فساد در زمين در اين جا قطع طريق و راهزنى است . در اين جنايت ، چند جنايت ديگر نيز اتفاق مى افتد: ترساندن كسانى كه (در سايه حكومت اسلامى ) در امنيت هستند؛ سرپيچى از دستور حكومت ؛ ارتكاب جنايت به طور آشكار؛ ريختن خون ، غارت اموال و احيانا از بين بردن آبرو و حيثيت مردم . از اين جهت ، خداوند كيفر قطاع الطريق (راهزنان ) را در ضمن سخنان خود به ترتيب زير بيان فرموده است :
اءن يقتلوا اءو يصلبوا اءو تقطع اءيديهم و اءرجلهم من خلاف اءو ينفوا من الاءرض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم . مراد از مفسد در اين جا هر كسى است كه سلاح برگيرد تا مردم را با زدن ، يا كشتن ، يا غارت ، يا اهانت يا تجاوز به آبرو و حيثيت ، تهديد كند و تفاوت نمى كند كه اين شخص مسلمان باشد يا غير مسلمان و اين كار را در خشكى انجام دهد يا در دريا، در شب باشد يا در روز، در شهر باشد يا در غير شهر، به شمشير مسلح باشد، يا تپانچه ، يا چماق و يا سنگ . بنابراين ، ميزان آن است كه جان ، يا مال و يا آبروى مردم را در معرض تهديد قرار دهد. آيه چهار نوع مجازات را براى چنين فردى بر مى شمارد:
1. كشتن . اين واژه به شكل صيغه مبالغه آمده است (30) تا به اين نكته اشاره كند كه كشتن او امرى حتمى است ؛ بدين معنا كه اگر فرد ((راهزن )) كسى را بكشد و ولى مقتول او را ببخشايد، بخشوده نمى شود. خدمت امام صادق عرض كردند: اگر اولياى مقتول بخواهند ديه بگيرند و قاتل را رها كنند، آيا آنان حق چنين كارى را دارند؟ امام (عليه السلام ) فرمود: خير. او بايد كشته شود.
2. به دار آويختن . اين واژه نيز همانند قتل به شكل صيغه مبالغه آمده است ؛ اما چگونگى به دار آويختن به همان ترتيبى مى باشد كه در ميان مردم معمول است .
3. بريدن دست و پا، يكى از راست و يكى از چپ ؛ بدين معنا كه هرگاه دست راست قطع گردد، بايد پاى چپ قطع شود (و برعكس .) مبالغه در مجازات سوم به مراتب آشكارتر از مبالغه در مجازات اول و دوم است ؛ چرا كه بريدن تكرار شده است .
4. تبعيد فرد ((راهزن )) به شهرى دور از شهر خود او كه در آن احساس غربت كند. ابو حنيفه گفته است : مراد از تبعيد، زندان است .
صاحب المنار بر سخن ابو حنيفه اين تعليقه را آورده است : ((گفته او از تمامى گفته ها شگفت آورتر است )).
مذاهب اسلامى درباره چگونگى اجراى اين مجازات ها اختلاف نظر دارند: آيا به گونه تخيير است و يا هر مجازات به فردى خاص ‍ اختصاص و به مقدار فساد او بستگى دارد؟
شيعه اماميه مى گويد: واژه ((او)) بر تخيير دلالت دارد. بنابراين ، انتخاب نوع مجازات به نظر حاكم بستگى دارد و او هر يك از اين مجازات ها، يعنى كشتن ، به دار زدن ، بريدن دست و پا و تبعيد را، كه بتواند مفسده را دفع و مصلحت را تامين نمايد، به اجرا مى گذارد. عقيده مالكيه نيز به نظريه شيعه نزديك است .
شافعيه مى گويد: اين مجازات ها با اختلاف جنايت ، تفاوت پيدا مى كند؛ مثلا، كسى كه تنها به كشتن كسى بسنده كند، كشته مى شود و كسى كه فردى را بكشد و نيز مال او را بگيرد، هم كشته مى شود و هم پس از كشته شدن ، مدت سه روز به دار آويخته مى شود. و كسى كه تنها مال كسى را بگيرد، دست راست و پاى چپ او بريده مى شود و كسى كه راه را ناامن سازد، بدون آن كه كسى را بكشد و يا مال او را بگيرد، تبعيد مى شود.
حنفيه مى گويد: اگر مال كسى را بگيرد و نيز او را بكشد، حاكم مخير است ميان اين كه دست و پاى او را يكى از چپ و يكى از راست قطع كند، يا او را بكشد و به دار نزند و يا هم بكشد و هم به دار بزند. همچنين ، از ديدگاه حنفيه ، راهزن بايد زنده به دار آويخته شود و شكم او به وسيله نيزه اى شكافته گردد تا بميرد و نيز بيش از سه روز نبايد بر سر دار بماند.
الا الذين تابوا من قبل اءن تقدروا عليهم فاعلموا اءن الله غفور رحيم . هرگاه راهزن به ميل خود و پيش از دستگيرى توبه كند، مجازات او ساقط مى شود؛ زيرا فلسفه مجازات ، بازداشتن فرد جنايتكار از تبهكارى است و اگر او خود، از اين كار صرف نظر كرد، سبب مجازات او از بين مى رود. اين قانون ، بهترين نمونه براى انسانى بودن شريعت اسلامى و عظمت آن است .
شايسته ذكر است كه توبه جانى پيش از دستگيرى ، موجب سقوط مجازات تاديبى و اخلاقى وى مى شود؛ اما حقوق مادى مردم بايد از او ستانده شود. بنابراين ، اگر فرد راهزن ، مالى را از كسى گرفته باشد بايد آن مال ، يا مثل و يا قيمت آن را، در صورتى كه تلف كرده باشد، به وى برگرداند و اگر كسى را كشته باشد، اولياى مقتول در صورتى كه بخواهند مى توانند او را قصاص كنند.

تقرب جستن به خدا

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (36)يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ (37)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و به او تقرب جوييد و در راهش جهاد كنيد. باشد كه رستگار گرديد. (35) آنان كه كافر شده اند اگر همه آنچه در روى زمين است و همانند آن متعلق به آنها باشد و بخواهند خود را با آن از عذاب روز قيامت باز خرند، از ايشان پذيرفته نيايد و به عذاب دردآور گرفتار آيند. (36) مى خواهند كه از آتش بيرون آيند، در حالى كه بيرون آمدنى نباشند و عذابشان پاينده است . (37)

واژگان :

الوسيلة : پيوند، نزديك شدن . چنان كه مى گويى : ((توسلت اليه ؛ يعنى به او نزديكى جستم )).

اعراب :

((ما فى الاءرض )) اسم ((اءن )) و ((لهم )) خبر آن است . مصدرى كه از اءن و ما بعدش ريخته مى شود فاعل براى فعل محذوف و تقدير: ((لو ثبت ان لهم )) است . ((لو)) و جوابش خبر ((ان الذين )) مى باشد.

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون . تقواى خدا، تقرب جستن به او و جهاد در راه او، همگى واژه هايى هستند كه يك يا چند معناى بهم پيوسته و مرتبط با يكديگر دارند؛ چرا كه تقواى خدا به معناى پرهيز كردن از خشم او و تقرب جستن به او، به معناى به دست آوردن خشنودى اوست ، و جهاد در راه خدا هر دو معنا را در بر دارد.
بهترين وسيله اى كه متوسلان با آن به خدا توسل مى جويند، دوست داشتن مردم و كار كردن براى آنهاست . سخنى را از يك نويسنده بزرگ خواندم كه مى گويد: ((كسى كه مردم را دوست ندارد محال است كه حقيقت مردم را بشناسد)). من به اين سخن اضافه مى كنم كه ، كسى كه مردم را دوست ندارد، محال است خدا را دوست داشته باشد.
ان الذين كفروا لو اءن لهم ما فى الاءرض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامة . انسان براى آن كه از دردها و رنج هاى زندگى در دنيا رها شود، حاضر است تمام دارايى خود را در اين راه فدا سازد، چه رسد به اين كه اگر بخواهد از آتش سوزان جهنم نجات يابد ما تقبل منهم و لهم عذاب اءليم . (خداوند فديه را از كسى نمى پذيرد؛ زيرا) فديه را كسى مى پذيرد كه بدان نياز داشته باشد، حال آن كه خداوند مالك همه آسمان ها و زمين است . يريدون اءن يخرجوا من النار و ما هم بخارجين منها و لهم عذاب مقيم . اين آيه ، نص قاطعى است بر اين كه هر كس خدا را انكار كند و يا غير او را بپرستد، در آتش جاويدان خواهد بود و ما هم بخارجين منها. در آيه 20 از سوره سجده آمده است : كلما اءرادوا اءن يخرجوا منها اءعيدوا فيها و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون ؛ هرگاه اراده كنند كه خارج شوند از آتش باز گردانده شوند در آن ، و به آنها گفته شود: بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد. شايسته يادآورى است كه جنايات ديگرى نيز وجود دارد كه از حيث گناه و كيفر اخروى كمتر از كفر به خدا نيست ؛ از قبيل غارت مواد خوراكى مردم و لوازم زندگى آنان و كشتن افراد، به جرم اين كه آنان مى خواهند آزاد زندگى كنند.

كيفر دزدى

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38)فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (39)أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (40)
دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر كارى كه كرده اند ببريد. اين عقوبتى است از جانب خدا كه او پيروزمند و حكيم است . (38) هر كس پس از كردار ناپسندش توبه كند و به صلاح آيد، خدا توبه او را مى پذيرد كه او آمرزنده و مهربان است . (39) آيا ندانسته اى كه فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست . هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مى آمرزد و بر هر كارى تواناست ؟ (40)

اعراب :

((السارق و السارقه )) مبتدا و ((فاقطعوا)) خبر است . در اين جا داخل شدن ((فاء)) بر خبر جايز مى باشد؛ زيرا الف و لام در ((السارق و السارقة )) به معناى اسم موصول است ؛ گويى خداوند فرموده است : ((من سرق فاقطعوا)).(31) از سيبويه نقل شده كه خبر محذوف است . از ظاهر ((اءيديهما)) بر مى آيد كه هر دو دست دزد قطع مى شود؛ چرا كه ((اءيديهما)) جمع است و جمع بر سه و بيشتر صدق مى كند و اگر مقصود، قطع يك دست مى بود، بايد ((يديهما)) مى گفت ؛ لكن با وجود سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين ظاهر صرف نظر مى شود و نيز اجماع بر اين است كه يك دست دزد بريده مى شود. همچنان كه عموم ((السارق و السارقة )) ايجاب مى كند كه هم دست مرد دزد بريده شود و هم دست زن دزد؛ لكن چنان كه بيان خواهيم كرد، از اين عموم نيز صرف نظر مى گردد. ((جزاء)) مفعول لاجله براى ((اقطعوا)) و ((نكالا)) بدل از ((جزاء)) است .

تفسير :

والسارق و السارقة فاقطعوا اءيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله . مراد از نكال در اين جا، مجازات دنيوى است . هر چند شرايع آسمانى و قوانين بشرى در تعيين جرم و نوع مجازات و نيز شرايط اجراى اين مجازات ، با يكديگر اختلاف نظر دارند؛ در يك چيز همگى وحدت نظر دارند و آن اين كه هدف از مجازات ، بازداشتن جنايتكار از ارتكاب جرم است تا امنيت مردم تامين و منافع آنان حفظ گردد. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((سلطان سايه خدا در زمين اوست )). اين كه برخى از فقها مى گويند: هدف از مجازات ، برداشته شدن عذاب از شخص گناهكار در روز قيامت مى باشد، سخنى است كه نبايد بدان توجه كرد. البته ، خداوند عادل تر از آن است كه به جهت يك گناه ، شخصى را دو بار مجازات كند. در هر حال ، بريدن دست دزد شرايطى دارد كه از اين قرار است :
1. مال مورد دست برد، در محلى امن و حفاظت شده باشد و دزد آن را از اين محل بيرون آورد. بنابراين ، اگر كسى به عنوان مثال : ماشينى را از گاراژى بدزدد كه در آن قفل است ، حد زده ، و ماشين به صاحبش برگردانده مى شود. اما اگر كسى آن را از جاده بدزدد و يا از گاراژى كه قفل نباشد، حد سرقت بر او جارى نمى شود، بلكه طبق نظر حاكم تعزير مى شود و مال ربوده شده ، به صاحب آن باز مى گردانده مى شود و در اين مسئله اختلافى وجود ندارد.
2. همه فقها وحدت نظر دارند بر اين كه در دزديدن يك چهارم دينار و يا بيشتر، دست بريده مى شود (يعنى قطع دست براى كمتر از اين مقدار مجاز نيست .) ابو حنيفه مى گويد: حتى اگر يك دينار هم بدزدد دستش بريده نمى شود.
3. دزد بايد بالغ باشد؛ زيرا در حديث آمده است : ((تكليف از كودك برداشته شده ، تا اين كه محتلم شود و از ديوانه تا زمانى كه بهبود يابد و از اسنان خوابيده تا اين كه بيدار گردد)).
مالكيه مى گويد: در اجراى اين حكم ، ميان صغير و كبير تفاوتى وجود ندارد.
4. دزد بايد عاقل باشد، به دليل حديث مذكور (رفع القلم ).
5. فقها وحدت نظر دارند بر اين كه اگر پدر از مال فرزندش بدزدد، دستش قطع نمى شود؛ زيرا در حديث آمده است : ((تو و مالت از آن پدرت مى باشى )). مذاهب چهارگانه اهل سنت و نيز برخى از فقهاى شيعه گفته اند: مادر نيز حكم پدر را دارد. حنفيه ، شافعيه . حنابله گفته اند: دست زن و شوهر، هرگاه از مال ديگرى بدزدند قطع نمى شود. مالكيه گفته است : دست زن و شوهر در صورتى بريده نمى شود كه از خانه اى بدزدند كه هر دو در آن جا ساكن هستند در غير اين صورت بريده خواهد شد. شيعه مى گويد: هرگاه زن به جهت نفقه خود و اولادش ، مال شوهر را بدزدد دستش قطع نمى شود و در غير اين صورت ، دستش در هر حال قطع مى شود.
6. دزدى در سالى كه گرسنگى و قحطى (در جامعه ) وجود دارد انجام نگرفته باشد. بنابراين ، اگر شخص گرسنه اى كه هيچ وسيله براى رفع نيازش در اختيار ندارد، غذايى بدزدد، حد شرعى بر او جاى نمى شود.
اما درباره چگونگى بريدن دست بايد گفت كه مذاهب چهارگانه در اين موضوع اتفاق دارند كه كف دست راست از مفصل بريده مى شود. اماميه مى گويد: چهار انگشت دست راست بريده مى شود و كف دست و نيز انگشت ابهام به حال خود مى ماند. در اين جا، مسائل زيادى وجود دارد كه ما آن را به كتابهاى فقهى از جمله جزء ششم از كتاب فقه الامام جعفر الصادق ، وا مى گذاريم .
(فمن تاب ) از دزدان من بعد ظلمه و اءصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم . اهل سنت مى گويند: توبه دزد موجب سقوط حد از وى نمى شود. شيعه اماميه مى گويد: اگر دزد پيش از آن كه دزدى او در نزد حاكم ثابت شود خودش توبه كند، حد بر وى جارى نمى شود. صاحب تفسير المنار نيز در اين نظريه با اماميه موافق است و چنين مى گويد: ((اگر دزدى و سرقت به قطع طريق (راهزنى ) مقايسه شود و دزد پيش از آن كه به نزد حاكم برده شود توبه كند، در اين صورت ، آشكار است كه حد ساقط مى شود)).
البته فقها اتفاق نظر دارند كه توبه موجب از بين رفتن حق شخصى مال باخته نمى شود و بايد از مال ، عينا در صورتى كه موجود باشد و عوض آن ، در صورتى كه تلف شده باشد، به صاحبش باز گردانده شود.
اءلم تعلم اءن الله له ملك السموات والاءرض يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء. اين آيه تنها خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، بلكه خطاب به هر كسى است كه قرآن را بشنود. در اين آيه بيان شده است كه خداوند آفريننده جهان و انسان است و او جز كارى را كه به خير و صلاح بندگانش باشد انجام نمى دهد. به عنوان نمونه : اگر گناهكارى را عذاب كند براى تربيت او و حفظ مردم از شر اوست و اگر كسانى از بندگان خود را كه توبه مى كنند، مى آمرزد، بدان جهت است كه آنان را تشويق كند تا به اصلاح خود بپردازند.

گوش سپردن به دروغ