تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۶ -


يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (41)سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42)وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَـئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43)
اى پيامبر! غمگين نكند تو را كردار آنان كه به كفر مى شتابند. چه آنهايى كه به زبان گفتند كه ايمان آورديم و به دل نياورده اند و چه آن يهودان كه گوش به دروغ مى سپارند و براى گروهى ديگر كه خود نزد تو نمى آيند سخن چينى مى كنند، و سخن خدا را دگرگون مى سازند، و مى گويند: اگر شما را اين چنين گفت بپذيريد وگرنه از وى دورى گزينيد. و هر كس را كه خدا به فتنه گرى افكند، تواش از قهر خدا رهايى نخواهى داد. اينان كسانى هستند كه خدا نخواسته كه دلهايشان را پاك گرداند. آنان را در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است . (41) گوش نهادگان بر دروغند، خورندگان حرامند. پس اگر نزد تو آمدند ميانشان حكم كن يا از ايشان روى گردان شو. و اگر روى گردان شوى هيچ به تو زيانى نرسانند. و اگر ميانشان حكم كنى به عدالت حكم كن كه خدا عدالت پيشگان را دوست دارد. (42) چگونه تو را داور قرار مى دهند، در حالى كه تورات كه حاوى حكم خداست در نزد آنهاست ؟ سپس از حكم تو روى گردان مى شوند و اينان ايمان نياورده اند. (43)

واژگان :

هر كس كه دروغ را بپذيرد به او گفته مى شود كه به دروغ گوش سپرده است (سماع للكذب .)
السحت : مراد مال حرام است .

اعراب :

((من الذين قالوا)) متعلق به محذوف و حال است از واو ((يسارعون )). ((سماعون )) مبتدا و ((من الذين هادوا)) خبر آن است . لام در ((للكذب )) زايد و ((الكذب )) مفعول ((سماعون )) است . ((سماعون )) دوم تاكيد براى ((سماعون )) اول و يا خبر است براى مبتداى محذوف و تقدير: ((هم سماعون )) مى باشد. لام در ((لقوم )) زايد نيست ، بلكه متعلق است به ((سماعون )) دوم ؛ نظير ((استمعت له )). ((شيئا)) مفعول مطلق و در تقدير: فلن تملك له من الله اءى نوع من الملك است . ((كيف )) حال است از فاعل ((يحكمونك )). ((عندهم التوراة )) مبتدا و خبر، و همچنين است ((فيها حكم الله )).

تفسير :

يا اءيها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا باءفواههم و لم تؤ من قلوبهم . اين آيه خطابى است به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه قضيه يهود و منافقان را برايش آسان جلوه مى دهد؛ زيرا پايان كار به ضرر آنان و به نفع پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواهد بود. جمله ((آمنا باءفواههم )) تنها به منافقان اختصاص دارد؛ چون ايمان آوردن به زبان و نه در دل ، جزء ماهيت و حقيقت وجودى آنان است .
مقصود از نهى از غمگين شدن ، نهى از تبعات و آثار آن است ؛ چرا كه خود غم و اندوه امرى غير اختيارى است و هيچ خردمندى آن را براى خود انتخاب نمى كند؛ لكن در صورت غمگين شدن بايد عقل و دين حاكم بر آن باشد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((چشم اشك مى ريزد و دل اندوهگين مى شود و لكن ما سخنى را كه موجب خشم پروردگار شود بر زبان نمى رانيم )). خداوند پس از آن كه از منافقان ياد مى كند با اين سخنان خود به گروهى از يهوديان اشاره مى نمايد:
و من الذين هادوا سماعون للكذب سماعون لقوم آخرين لم ياءتوك . بار ديگر خداوند درباره يهود سخن مى گويد. در مورد اين آيات اخبارى رسيده است كه مفسران بر آنها تكيه كرده اند و خلاصه آنها از اين قرار است : تورات به طور آشكار، سنگسار كردن زناكار را واجب مى دانست ، تصادفا در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زن و مردى از اشراف يهود مرتكب زنا شدند. در نتيجه ، گروهى از يهوديان نمى خواستند كه آن دو سنگسار گردند. آنان هيئتى را به خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند تا از وى درباره حكم زنا بپرسند. آنان به اين هيئت گفتند: اگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سنگسار نكردن فتوا داد، از او بپذيريد و اگر به سنگسار كردن فتوا داد، آن را نپذيريد؛ هيئت يهودى نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و آن حضرت به سنگسار كردن فتوا داد و آنان هم اين فتوا را نپذيرفتند؛ زيرا گمان مى كردند كه در تورات حكم سنگسار وجود ندارد. اما وقتى برخى از علماى ايشان با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جدال برخاستند با توضيحات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف كردند كه همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فتوا داده ، در تورات نيز حكم زنا، سنگسار است ؛ لكن يهود اين حكم را به ضعيفان اختصاص داده و در صورتى كه اشراف زنا كنند، به جاى سنگسار، شلاق را براى آنها مقرر كرده اند.
بنابراين ، معناى ((سماعون للكذب )) آن است كه يهوديان ، دروغ را از منافقان و نيز از برخى افراد خودشان مى پذيرند. مراد از ((قوم )) در جمله لقوم آخرين لم ياءتوك كسانى هستند كه هيئت به نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند و خود نرفتند تا در اين باره از او بپرسند.
يحرفون الكلم من بعد مواضعه ؛ چرا كه شلاق را به جاى سنگسار قرار دادند. مفهوم اين جمله قبلا در سوره بقره ، آيه 75: يسمعون كلام الله و يحرفونه و نيز عين الفاظ آن در آيه 45 از سوره نساء بيان شد.
يقولون ان اءوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤ توه فاحذروا؛ يعنى كسانى كه هيئت فرستادند، گفتند: اگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به غير سنگسار كردن فتوا داد بپذيريد و اگر به سنگسار كردن فتوا داد نپذيريد.
و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا. مفسران در مورد اين كه مراد از فتنه چيست ، اختلاف نظر دارند: اشاعره از اهل سنت گفته اند: مراد از فتنه ، كفر و معناى آن اين است كه هر بنده اى را كه خداوند كافر و گمراه قرار دهد، هيچ كس نمى تواند جلو كفر و گمراهى او را بگيرد. اما اين كه اشاعره و در راءس آن ، رازى اين تفسير را انتخاب كرده اند، بدان جهت است كه از نظر آنان هيچ مانعى ندارد كه خداوند كفر بنده اش را اراده كند و او هم كافر شود و آن گاه خداوند همين بنده را به سبب كافر شدن ، عذاب كند.
شيعه و معتزله گفته اند: مراد از فتنه در اين آيه عذاب است و معناى آن اين است كه هر كس را خدا بخواهد عذاب كند، هى كس ‍ نمى تواند عذاب را از او دفع نمايد. علت اين كه اماميه و معتزله اين نظريه را انتخاب كرده اند، آن است كه آنان مى گويند: بر خدا جايز نيست كارى را خود انجام دهد و ديگرى را به جهت آن عذاب كند.
نظر ما در تفسير اين آيه آن است كه خداى سبحان يهود را از دروغ ، تحريف ، مكر و فريب نهى كرد و آنها را در صورتى كه مخالفت و نافرمانى كنند به عذاب تهديد نمود. لكن يهوديان همچنان به لجاجت خود ادامه دادند و به تهديد و نهى الهى توجه نكردند. از اين رو، خداوند آنان را به حال خود رها كرد و با قهر و اجبار، مانع نشد تا آنها مرتكب فتنه نشوند؛ زيرا او تنها مردم را در مورد كارهايشان ارشاد و نصيحت مى كند و آنها را در هيچ كارى مجبور نمى كند.
خداوند اين مطلب را با سخنان خود مورد تاكيد قرار مى دهد: اءولئك الذين لم يرد الله اءن يطهر قلوبهم ؛ يعنى خداوند نخواست با اجبار و قهر، دل ها و نفوس آنان را پاك سازد، بلكه آنها را مخير و آزاد گذاشت و دليل درستى نسبت فتنه به خداوند نيز همين نكته است و ما اين موضوع را در تفسير آيه 88 از سوره نساء، تحت عنوان ((گمراه كردن خداوند، عدمى است نه وجودى )) بيان كرديم .
سماعون للكذب اءكالون للسحت . خداوند از باب مبالغه در مذمت ، نكوهش ، ممانعت و جلوگيرى ، جمله ((سماعون للكذب )) را تكرار كرده است . مراد از سحت ، مال حرام است ؛ نظير ربا و امثال آن . بدتر و جنايت بارتر از ربا اموالى است كه جيره خواران از استعمارگران مى گيرند تا ملت هاى خود را همچنان فقير و عقب افتاده و بينوا نگه دارند، تا آنان براى دست يافتن به گرده نانى به در خانه كسانى بروند كه مواد غذايى و ثروت هايشان را به يغما مى برند!
فان جاءوك فاحكم بينهم اءو اءعرض عنهم و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين . اين آيه وظيفه حاكم مسلمان را در صورتى كه دو نفر غير مسلمان نزد او شكايت ببرند بيا مى كند. فقها در اين موضوع اتفاق دارند كه چنانچه مدعى و مدعى عليه هر دو غير مسلمان و از غير اهل ذمه باشند، حاكم اسلامى مخير است ميان اين كه شكايت آنها را بپذيرد و قضاوت كند و يا شكايت آنها را رد كند و هرگونه كه صلاح مى داند عمل نمايد. اما اگر طرفين دعوا از اهل ذمه باشند فقها اختلاف كرده اند: صاحب المنار، از اهل سنت مى گويد: بر حاكم واجب است كه آن دو را محاكمه كند. فقهاى شيعه مى گويند: حاكم مخير است ، اگر بخواهد آنها را محاكمه مى كند و اگر بخواهد محاكمه نمى كند. اما اگر حاكم بخواهد آنها را محاكمه كند، واجب است بر طبق دستور اسلام حكم كند، نه بر طبق دستورات دينى خود آنان ؛ چرا كه خداوند مى گويد: و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط. اگر يكى از طرفين دعوا مسلمان باشد به اجماع مسلمانان ، بر حاكم واجب است كه دعواى آنها را بپذيرد و بر طبق احكام الهى حكم صادر كند.
و كيف يحكمونك و عندهم التوراة فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك . يهوديان به منظور صدور حكم درباره زناكار به نزد پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدند. وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حكم صادر كرد، آنان روى برتافتند و با اين كه آن حضرت را به عنوان حَكَم برگزيده بودند، حكمش را نپذيرفتند و ناچار از انتخاب يكى از دو حالت بودند؛ يعنى يا از ابتدا او را به عنوان حَكَم انتخاب نمى كردند و يا انتخاب مى كردند ولى حكم او را نمى پذيرفتند. و بهتر اين بود كه از ابتدا حكميت او را نمى پذيرفتند؛ لكن اين كه در آغاز، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به عنوان حَكَم برگزيدند و سپس حكم او را رد كردند، جاى بسى شگفتى است . به ويژه كه آنها مى دانستند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر طبق حكم خدا، كه در تورات موجود است ، حكم خواهد كرد و سخن خداوند: ((بعد ذلك )) هم به اصل تحكم و هم به حكم پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر طبق حكم خداوند اشاره دارد. و با لفظ ((ذلك )) (در زبان عربى ) هم مى توان به مفرد اشاره كرد و هم به مثنى و جمع .
و ما اءولئك بالمومنين . اين كه يهوديان ، پس از آن كه به حكميت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) راضى شدند و آن حضرت حكم خدا را صادر كرد، از حكم او سر باز زدند، هيچ تعجبى ندارد؛ زيرا آنان ايمان راستين نه به خدا دارند و نه به تورات . و تنها در پى تامين هوس ها و تمايلات خود هستند. (بديهى است ) هر كس كه به حق و حكم آن راضى نشود مومن حقيقى نخواهد بود، خواه يهودى باشد خواه مسلمان . خداوند مى فرمايد: ((نه ، سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند، مگر آن كه در نزاعى كه ميان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمى كه تو مى دهى هيچ ناخشنود نشوند و سراسر تسليم آن گردند)).(32)

ترس از مردم

إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلاً وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (44)
ما تورات را كه در آن هدايت و روشنايى است ، نازل كرديم ، پيامبرانى كه تسليم فرمان بودند بنابر آن براى يهود حكم كردند و نيز خدا شناسان و دانشمندان كه به حفظ كتاب خدا ماءمور بودند و بر آن گواهى دادند. پس ، از مردم مترسيد، از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد. و هر كه بر وفق آياتى كه خدا نازل كرده است حكم نكند، كافر است . (44)

واژگان :

ربانيون : جمع ربانى ، منسوب به رب و معنايش اين است : كسى كه با گفتار و كردار خود، پروردگار را خشنود مى سازد.
اءحبار: جمع حبر، به فتح حاء، به معناى دانشمند.

اعراب :

((فيها هدى و نور)) مبتدا و خبر. ((الربانيون و الاءحبار)) فاعل براى فعل محذوفند كه فعل موجود، بر آن دلالت دارد و تقدير: و يحكم الربانوين و الاءحبار بما استحفظوا است .

تفسير :

انا اءنزلنا التوراة فيها هدى و نور. هر كتابى را كه خداوند بر يكى از پيامبرانش فرو فرستاده ، به منزله نورى است كه مردم را به سوى حق و نيكى هدايت مى كند. تورات كتاب خداست كه آن را بر موسى (عليه السلام ) فرستاده است . بنابراين ، تورات هدايت و نور و حق و خير است . اما تورات امروز، آن توراتى كه از سوى خدا نازل شده ، نيست ؛ زيرا از هدايت و نور و از حق و نيكى بسيار فاصله دارد. تعاليم اين تورات بر تفرقه و نژاد پرستى استوار است و يهود را ملت برگزيده خدا مى داند و به آنان اجازه مى دهد كه با ملت هاى ديگر بجنگند، مردان آنها را بكشند، زنان و كودكانشان را سر ببرند، اموالشان را غارت كنند و سرزمين هايشان را اشغال نمايند (نك : بندهاى 13 و 14 از اصحاح 20، سفر تثنيه ، به نقل از: اسفار مقدسه ، تاءليف على عبدالواحد وافى .)
يحكم بها النبيون الذين اءسلموا للذين هادوا؛ يعنى پيامبرانى كه پس از موسى آمدند، نظير داوود، سليمان ، زكريا و يحيى ، يهود را به سوى حكم تورات ، كه هدايت و نور است ، راهنمايى مى كردند. حلال تورات را براى آنان ، حلال و حرام آن را برايشان حرام مى دانستند. معناى سخن خدا: النبيون الذين اءسلموا اين است كه پيامبران خدا، خودشان را به خدا تسليم كردند و در ميان يهود بر وفق حكم خدا حكم مى كردند، نه بر طبق خواسته ها، تمايل ها و اجتهاد خود، چنان كه يهود در عهد پيامبر اسلام ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين كردند و از آن حضرت خواستند تا درباره زناكار بر طبق تمايل آنان حكم صادر كند.
والربانيون ولاءحبار بما استحفظوا من كتاب الله ؛ يعنى همچنين ، علما و قضات يهود، مومنانى اخلاصمند بودند كه بر طبق آنچه از كتاب خدا يا گرفته و حفظ كرده بودند، حكم مى كردند و كانوا عليه شهداء. ضمير ((كانوا)) به ربانيون و احبار و ضمير ((عليه )) به يهود بر مى گردد و معناى آن اين است كه خداپرستان و دانشمندان به خدا عمل مى كردند و از آن تجاوز نمى كردند. ترديدى نيست كه هر كس سخنى را مقدس بشمارد و عملا بدان ملتزم شود، پيش از آن كه در زبان بگويد آن سخن ، حق و عدالت است ، با عمل خود به حقانيت آن گواهى مى دهد.
فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا. كسى كه حكم خدا را بداند با آن مخالفت نمى كند، مگر به يكى از دو سبب : يا به سبب ترس از دست دادن مقام خود، و يا به سبب طمع به دست آوردن مال . خداوند به سبب اول با اين سخن خود اشاره كرده است : فلا تخشوا الناس و اخشون و به سبب دوم با اين سخن خود: و لا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا. معناى سخن خداوند اين است كه اى دانشمندان يهود! بر طبق آنچه مى دانيد آن حق است عمل كنيد و از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نترسيد و نيز حق را به طمع رشوه گرفتن تحريف نكنيد. هر چند در ظاهر، اين آيه دانشمندان يهود را كه حكم زنا را از سنگسار به تازيانه تغيير دادند، مخاطب قرار مى دهد؛ در حقيقت ، هر كسى را كه به سبب ترس از مقام و يا به طمع ثروت ، دست به تحريف و دروغگويى بزند، دربر مى گيرد.
رساترين سخنى كه آيه فوق را تفسير مى كند، سخن على (عليه السلام ) است كه در توصيف اولياى خدا مى گويد: ((قرآن به وسيله آنان استوار است و آنان به وسيله قرآن . جز خدا به كسى اميد ندارند و جز خدا از كسى نمى ترسند)).
و من لم يحكم بما اءنزل الله فاءولئك هم الكافرون . خداوند در آيه بعد چنين مى فرمايد: فاولئك هم الظالمون . و در آيه 47 مى گويد: فاولئك هم الفاسقون . در تفسير آيه 47 بيان خواهيم كرد كه چرا خداوند براى يك موصوف ، چند صفت آورده است ، نظير كافر، ظالم و فاسق .

نفس در برابر نفس

وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (46)وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (47)
و در تورات بر آنان مقرر داشتيم كه نفس در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان ، و هر زخمى را قصاصى است و هر كه از قصاص درگذرد، گناهش را كفاره اى خواهد بود. و هر كه با آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند، از ستمكاران است . (45) و از پى آن رسولان ، عيسى پسر مريم را فرستاديم كه تصديق كننده توراتى بود كه پيش ‍ از او فرستاده بوديم و انجيل را، كه تصديق كننده تورات پيش از او بود، به او داديم كه در آن هدايت و روشنايى بود و براى پرهيزگاران هدايت و موعظه اى . (46) و بايد كه اهل انجيل بر وفق آنچه خدا در آن كتاب نازل كرده است داورى كنند؛ زيرا هر كس به آنچه خدا نازل كرده است داورى نكند، از نافرمانان است . (47)

اعراب :

((النفس )) اسم ((ان )) و ((بالنفس )) متعلق به محذوف خبر آن است . ((العين )) و ما بعدش عطف بر ((النفس )). ((و الجروح قصاص )) به معناى ((و ان الجروح قصاص )) است . ((مصدقا)) اول ، حال از ((عيسى ، و ((فيه هدى )) مبتدا و خبر و جمله ، حال از ((الانجيل )) است . ((مصدقا)) دوم عطف بر جمله حاليه مى باشد؛ چرا كه آن نيز حال است .

تفسير :

و كتبنا عليهم فيها اءن النفس بالنفس والعين بالعين والاءنف بالاءنف والاءذن بالاءذن والسن بالسن والجروح قصاص . اين آيه از جمله آيات احكام و موضوع آن قصاص است . در فقه اسلامى ، باب ويژه اى درباره قصاص است . حكمى كه در آيه فوق آمده ؛ يعنى نفس ‍ در برابر نفس و...؛ از جمله احكامى به شمار مى رود كه در تورات وجود داشته و شريعت اسلامى هم آن را باطل نكرده است . در هنگام تفسير آيه 178 از سوره بقره ، ج 1، سخنانى پيرامون قصاص بيان شد.
فمن تصدق به فهو كفارة له . ضمير ((به ))، به حق قصاص بر مى گردد و ضمير در ((فهو)) به ((تصديق )) بر مى گردد، و آن مصدر برگرفته از ((تصدق )) است و ضمير ((له )) به كسى كه تصدق مى كند بر مى گردد. معناى جمله آن است كه اگر شخص مورد جنايت ، جنايتكار را ببخشد، خداوند اين عمل او را كفاره گناهانش قرار مى دهد.
و من لم يحكم بما اءنزل الله فاولئك هم الظالمون . در اين باره ، در تفسير آيه بعدى سخن گفته خواهد شد.
و قفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التوارة . ضمير ((آثارهم )) به پيامبران بر مى گردد و معنايش اين است : ما عيسى را پس از پيامبرانى كه بر وفق تورات حكم مى كردند برانگيختيم و او با گفتار و عملكردهاى خود، تورات را تصديق كرد. مسيحيان در انجيل هاى خود از عيسى (عليه السلام ) نقل كرده اند كه او گفت : ((من نيامدم تا ناموس (آيين تورات ) را بشكنم و تنها بدين جهت آمدم كه آن را تكميل كنم ))؛ يعنى يك سلسله احكام و اندرزها را بر آن بيفزايم .
و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور. شاءن هر كتابى الهى و هر پيامبرى از پيامبران خدا هدايت و ارشاد است . مراد از انجيلى كه به هدايت و نور توصيف شده ، انجيلى است كه از يكتاپرستى و نفى سه گانه پرستى سخن گفت و نيز به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتراف كرد. و مصدقا لما بين يديه من التوراة ؛ توراتى كه به عدالت تو احسان دستور مى دهد، نه به كشتار و غارت .
و هدى و موعظة للمتقين . سوال : خداوند، انجيل عيسى را نخست به هدايت و نور و آن گاه به هدايت و اندرز دادن پرهيزگاران وصف كرده است . سبب اين كه انجيل را در يك آيه دوبار به هدايت توصيف نموده ، چيست ؟
پاسخ : هدايت نخست ، صفت طبيعى انجيل و با قطع نظر از عمل كردن به آن است و هدايت دوم انجيل با توجه به عمل كردن بدان ؛ به اين معنا كه تنها پرهيزگارانند كه از هدايت و اندرزهاى انجيل بهره مند مى شوند. بر اين اساس ، جمله مزبور دقيقا همانند اين سخن است : تنها كسانى كه داراى چشم هستند از نور بهره مند مى شوند. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((چه بسا دانشمندى كه نادانى اش او را هلاك مى كند و از دانشى كه دارد، هيچ سود نمى برد))؛ چرا كه بدان عمل نمى كند. بار ديگر، سخنى را كه پيش تر گفتيم تكرار مى كنيم : مراد از انجيل در آيه ، انجيلى است كه خدا را از داشتن فرزند و همسر، پاك و منزه مى داند و الوهيت عيسى (عليه السلام ) را نفى مى كند و به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مژده مى دهد.
وليحكم اءهل الانجيل بما اءنزل الله فيه . مراد از اهل انجيل ، نصارا و مراد از اهل تورات ، يهود و مراد از اهل قرآن ، مسلمانان است . خداوند دسور داده است كه هر كس به دينى اعتقاد و به كتابى از كتابهاى خدا ايمان داشته باشد، بايد بدان عمل كند و خود را به احكام آن پايبند بداند و هر كس كه خلاف دين و كتاب آسمانى اش رفتار كند، دروغگو خواهد بود، خواه اين شخص يهودى و نصرانى باشد يا مسلمان ؛ در اين جهت ، هيچ فرقه اى بر فرقه ديگر مزيتى ندارد. اما اين كه خداوند در آيه ، تنها اهل انجيل را نام برده ، بدان سبب است كه سخن درباره آنان است .

تفاوت كفر و فسق و ظلم

خداوند در آيه 44 مى گويد: و من لم يحكم بما اءنزل الله فاءولئك هم الكافرون و در آيه 45 مى گويد: و من لم يحكم بما اءنزل الله فاءولئك هم الظالمون . و در آيه 47 مى گويد: و من لم يحكم بما اءنزل الله فاولئك هم الفاسقون . سه صفت ، پى در پى ، براى يك موصوف آمده است . مفسران در تفسير و تاءويل اين نكته اختلاف نظر دارند و ما به جهت اجتناب از اطاله سخن ، از بيان نظريات آنان خود دارى مى كنيم و فقط نظر خود را به ترتيب زير عرضه مى كنيم :
دين عبارت است از: عقيده و آيين . عقيده از ويژگى هاى قلب است و نيز اصولى دارد كه عبارتند از: ايمان به خدا و صفات او، ايمان به كتاب ها، پيامبران و فرشتگان او؛ و نيز ايمان به روز قيامت . اما شريعت ، احكام عملى است كه به گفتار و كردار انسان تعلق مى گيرد. هرگاه واژه ((كفر)) بدون قرينه به كار رود، چنان كه گفته شود: فلانى كافر است ، از اين واژه فهميده مى شود كه آن شخص ، تمام و يا برخى از اصول عقيده را منكر است . هرگاه واژه ((فسق ، به كار رود، فهميده مى شود كه فلان شخص ، اصول و فروع دين را قبول دارد، لكن در برابر آنها بى باك است و به تمام فروع دين و يا برخى از آن عمل نمى كند.
آنچه گفته شد، در صورتى است كه دو واژه كفر و فسق ، بدون اين كه به چيزى اضافه شوند به طور مطلق به كار روند؛ اما اگر واژه فسق به عقيده اضافه شود؛ نظير اين كه مى گوييم : ((فلان فاسق العقيده ؛ فلانى عقيده فاسد دارد))، در اين جا، مقصود از فسق ، كفر است و اين اسعمال در قرآن نيز آمده است . خداوند مى گويد: و لقد اءنزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون .(33) از سوى ديگر هرگاه واژه كفر به عمل اضافه شود نه به عقيده ، مراد از آن فسق است . خداوند متعال مى گويد: ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين .(34) خداوند در اين آيه ، ترك كننده حج را كافر بر شمرده است ، با اين كه وى به تمام اصول ايمان دارد. بنابراين ، بايد مراد از كفر در اين جا فسق باشد.
اما واژه ((ظلم )) هم بر كفر اطلاق مى شود و هم بر فسق ؛ زيرا هم كافر بر خود ظلم كرده است و هم فاسق ؛ چرا كه عذابى را بر خود تحميل نموده كه ابدا طاقتش را ندارد. خدا مى گويد: ((كافران ، همان ظالمان هستند)).(35) و نيز مى گويند: ((ستمكارتر از كسى كه گواهى خود را از خدا پنهان مى كند كيست ؟))،(36) در حالى كه پنهان كردن گواهى به طور كلى ، به اتفاق تمام مسلمانان موجب كفر نمى شود.
با بيان فوق روشن گرديد كه كفر، فسق و ظلم ، واژه هايى هستند كه در موارد زيادى از قرآن به يك معنا به كار رفته اند. بنابراين ، اگر فردى كه بر وفق كتاب خدا حكم نمى كند به واژه هاى مزبور موصوف شود درست خواهد بود. مقصود از اين وصف ، سخت گرفتن بر كسى است كه بر حق حكم نمى كند، خواه بر باطل حكم كند و يا به طور مطلق از صدور حكم خوددارى نمايد. همچنين ، عين اين سخن درباره كسى گفته مى شود كه بر طبق حكم خدا محكوم مى گردد؛ اما از عمل به آن سر باز مى زند و بدان اعتماد نمى كند.