تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۸ -


اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كه از شما از دينش باز گردد چه باك ؛ زودا كه خدا مردمى را بياورد كه دوستشان بدارد و دوستش ‍ بدارند. در برابر مومنان فروتنند و در برابر كافران سركش ؛ در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسند. اين فضل خداست كه به هر كس كه خواهد ارزانى دارد و خداوند بخشاينده و داناست . (54)

واژگان :

الذل : به كسر ذال به معناى ضد دشوارى و مراد از آن در اين جا، فروتنى و نرمى است و الذل : به ضم ذال ، ضد عزت ، يعنى خوارى است .

اعراب :

جمله ((يحبهم )) صفت براى ((قوم )) و ((اذلة )) صفت دوم و ((اعزة )) صفت سوم و جمله ((يجاهدون )) صفت چهارم آن است .

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه . ارتداد عبارت است از: كافر شدن پس از اسلام . معناى مرتد و اين كه مرتد به دو قسم است : مرتد ملى و مرتد فطرى و نيز حكم هر كدام را در تفسير آيه 217 از سوره بقره ، ج 1، بيان كرديم . نهى از ارتداد، پس از آن كه از دوستى با دشمنان دين نهى شده ، نشان دهنده آن است كه اين دوستى گاهى به ارتداد و برگشتن از دين اسلام منجر مى شود. در حديث آمده است : ((اگر چوپانى (گله اش را) در كنار قرقگاه بچراند، ديرى نخواهد كشيد كه گوسفندانش در وسط آن راه پيدا كند)).
مورخان و سيره نويسان مى گويند: در دوران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سه نفر پس از آن كه به او ايمان آوردند، مرتد شدند و ادعاى نبوت كردند. اول : اسود عنسى . وى در يمن ادعاى نبوت كرد و كارگزاران پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از آن جا بيرون راند؛ ولى او يك روز قبال از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كشته شد. دوم : مسيلمه كذاب كه ادعاى نبوت كرد و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نوشت : ((از مسيلمه پيامبر خدا به محمد پيامبر خدا؛ اما بعد من در حكومت با تو شريك هستم و زمين ميان ما، به دو نيمه مساوى تقسيم مى شود. مسيلمه در دوران ابوبكر كشته شد. سوم : طلحه بن خويلد بود كه ادعاى نبوت كرد. آن گاه برگشت و اسلام آورد.
اما سجاح در دوران خلافت ابوبكر ادعاى نبوت كرد و مسيلمه با وى ازدواج نمود. ابو العلاء معرى در باره اين ازدواج گفته است :
 
اءمست سجاح و والاها مسيلمة   كذابة فى بنى الدنيا و كذاب ؛
سجاح روز را به شب آورد و مسيلمه دل باخته او شد. در ميان مردم دنيا او يك زن دروغگو بود و اين يك مرد دروغگو.
سوال : برخى از افراد، شرايط مجتهدى را كه مورد نظر امام (عليه السلام ) در اين سخن اوست : ((... نفسش را نگه دارد، دينش را حفظ كند، با هواى نفسانى اش به مخالفت برخيزد و فرمان مولايش را اطاعت كند)) ندارند، با اين وجود، ادعا مى كنند كه در قضاوت و صدور فتوا نايب معصوم (عليه السلام ) هستند و كسى كه حكم آنها را درد كند حكم خدا را رد كرده است . آيا چنين شخص ‍ و يا اشخاصى در حكم مسيلمه كذاب است ؛ زيرا هر دوى آنان به خداوند دروغ بسته اند؟
پاسخ : چنين فردى به دو شرط، حكم مسيلمه كذاب را دارد:
1. در صورتى كه ادعاى نيابت از معصوم (عليه السلام ) را بكند با اين كه مى داند دروغ مى گويد و نيز شايستگى اين ادعا را ندارد.
2. اجتهاد و عدالت را از شروط اساسى نيابت از معصوم (عليه السلام ) نداند، على رغم اين كه يقين داشته باشد كه دارا بودن اين دو شرط (براى كسى كه چنين ادعايى دارد) از لحاظ دينى واجب و ضرورى است . البته ، اين فرض بسيارى بعيد است ؛ زيرا كسى كه ادعاى نيابت از معصوم (عليه السلام ) را مى كند، خود را اهل عدالت و اجتهاد مى داند، هر چند فرمانبردار دستور مولايش نباشد و هواى نفسانى اش را مخالفت نكند.
بى ترديد، چنين شخصى (كه اهل عدالت و اجتهاد باشد و ادعاى نيابت از معصوم را بكند) از لحاظ ارتداد، با مسيلمه كذاب فرق دارد، لكن از لحاظ دروغگويى و غرور با او يكسان است . بديهى است كه علم و غرور با يكديگر متضادند و جمع نمى شوند؛ نظير دروغگويى و عدالت ؛ چرا كه غرور، صاحب خود را از واقعيت دور مى كند و از خودش جدا مى سازد و او را به سوى جهان اوهام و خيال سوق مى دهد و هر كس چنين باشد، به راه راست هدايت نخواهد شد.
فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اءذلة على المؤ منين اءعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم . مفسران در اين كه مراد از ((قوم )) چه كسانى هستند، اختلاف نظر دارند: رازى درباره آن ، شش نظريه بيان كرده است . خداوند سبحان آنان را نام نبرده ، بلكه به اوصافشان اشاره كرده است . بنابراين ، هر كس كه پنج صفت مذكور در آيه بر او منطبق شود، همو مراد خواهد بود. اين پنج صفت عبارتند از:
1. خدا آنان را دوست بدارد و آنان خدا را. دوستى خدا به بندگانش آن است كه در روز قيامت مقام او را بالا ببرد و بهشت و رضوان به او بخشد. اما دوستى بنده با خدا هيچ گاه از دوستى او با بندگان خدا جدا نيست ؛ چنان كه دوست داشتن حق از دوست داشتن كسانى كه به حق عمل مى كنند و نفرت از باطل ، از نفرت از پيروان باطل جدا شدنى نيست .
2. در برابر مومنان فروتن باشند؛ چرا كه فروتنى در برابر انسان با ايمان و اخلاصمند نوعى تقديس و ارج نهادن به ايمان و اخلاص ‍ است ، نه به افراد و اشخاص . خداوند خطاب به پيامبر بزرگش مى فرمايد: ((در برابر هر يك از مومنان كه از تو پيروى مى كند بال فروتنى فرود آر)).(40) بديهى است كه آنان تنها در سايه ايمان و اخلاص به خدا و پيامبرش مى توانند سزاوار اين گونه بزرگوارى و احترام شوند.
3. در برابر كافران سركش باشند؛ زيرا تسلط بر آنان ، تسلط عقيده و دين است . نظير اين آيه ، اين سخن خداست : ((... بر كافران سخت گيرند و با يكديگر مهربان ...)).(41) اين آيه و نيز آيه 215 از سوره شعراء ما را به دو حقيقت راهنمايى مى كند: اول آن كه هر كس در برابر ثروتمندان و زورمداران ستمگر كردنش كند و در برابر تهى دستان مومن بزرگى به خرج دهد از دين بهره اى نبرده است ، هر چند شب ها نماز بخواند و روزها روزه بگيرد. دوم آن كه ارزش هاى اخلاقى در اسلام ذاتا مطلوب نيست و خداوند به جهت انسان دستور داده است تكه اين ارزش ها رعايت شود، نه به جهت خود اين ارزشها. از اين رو، فروتنى در برابر متكبران ذلت و در برابر متواضعان رفعت محسوب مى شود. امام على (عليه السلام ) فرمود: ((چه قدر زيباست كه ثروتمندان براى به دست آوردن آنچه در نزد خداست در براى تهى دستان فروتنى كنند و از اين زيباتر، بى توجهى تهى دستان به ثروتمندان ، به سبب تكيه كردن به خداوند است )).
4. در راه خدا جهاد مى كنند. هر كارى كه نياز كسى را برطرف و ستمى را دفع كند، جهاد در راه خداست . در حديث آمده است : ((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با چندين تن از اصحاب خود نشسته بود و جوان نيرومندى توجهشان را به خود جلب كرد. آنان گفتند: واى بر اين جوان ! چه مى شد اگر جوانى و نيرومندى او در راه خدا مصرف مى شد! پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر او براى خود بكوشد تا از گدايى و سوال كردن از مردم بى نياز شود، اين عمل او در راه خداست و اگر براى پدر و مادر ناتوان و يا فرزندان ضعيف خود بكوشد تا آنان را بى نياز سازد، و معاش آنها را تامين نمايد اين كار او در راه خداست و اگر تلاش او به سبب زياده طلبى و فخر فروشى بر ديگران باشد، اين عمل او در راه شيطان است )).
5. از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسند. حقيقت ايمان ، تنها در هنگام بروز مشكلات و مصيبت آشكار مى شود؛ زيرا مصيبت ، محك درستى است براى ايمان مومن . او براى رضاى پروردگار و وجدانش ، ((منكر)) را انكار و محكوم مى كند، و در اين راه هر چه بر سرش آيد، آسان است .
آرى ، شعار اخلاصمندان اين است : ((ما در راه حق از ملامت ملامتگر نمى هراسيم )). و يا آن گونه كه پيامبر رحمت مى گويد: ان لم يكن بك غضب على فلا اءبالى ؛ خدايا! اگر از ناحيه تو غضبى بر من نيست پس ديگر باكى ندارم .
مشكلاتى كه جهان امروز از آن رنج مى برد؛ نظير جنگ ويتنام ، جنگ خاورميانه ، وجود حكومت نژاد پرست در رودزيا و آفريقاى جنوبى (42) و مشكل رنگين پوستان در ايالات متحده آمريكا، همگى يك منبع دارد و آن اين كه مطبوعات ، راديوها، سازمان ملل متحد و شوراى امنيت از گفتن حق خوددارى مى كنند، زيرا از سران كارتل هاى نفتى و مزدوران آنها مى ترسند.
بنابراين ، آيه و لايخافون لومة لائم تصوير گويايى از انسان متدين و اهدافى كه او بايد به سوى آنها حركت كند و به جهت آن فداكارى نمايد، ترسيم مى كند. در اينجا يك پرسش باقى مى ماند و آن اين كه آيا پس از ترسيم اين تصوير، جايى براى سخن آن گوينده باقى مى ماند كه مى گويد: دين عبارت است از: اعتقاد به غيب و نماز مردگان ؟!
ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء. ما با حس و وجدان در مى يابيم كه خداوند نعمت خود را تنها شامل حال كسى مى كند كه بر وفق عوامل و سنت هاى الهى ، كه بر سراسر جهان هستى حاكم است ، حركت كند. اگر خدا از ما مى خواست كه بدون دو پا راه برويم ، بدون دو دست كار كنيم و بدون دو چشم ببينيم ، هر آينه هيچ كدام آنها را نمى آفريد، حال آن كه ، ((... هر چيز را بيافريده است و آن را به اندازه آفريده است )).(43)

مشكل اخلاق

نيچه ، فيلسوف طرفدار سرمايه دار و قدرت مى گويد: ارزش هاى اخلاقى واقعيت ندارد؛ چرا كه به عنوان نمونه ، آزادى ، عدالت و برابرى ، واژه هايى هستند كه ضعفا آنها را ساخته اند، تا جلو سلطه زورمندان را بگيرند. ماركس ، فيلسوف انقلاب ضد سرمايه دارى مى گويد: عكس گفته فوق درست است ؛ چرا كه زهد، صبر و فروتنى واژه هايى هستند كه زورمندان آنها را ساخته اند تا بر ضعيفان مسلط گردند.
معناى سخن اين دو شخص آن است كه از ديدگاه آنها ارزش هاى اخلاقى جز خواسته هاى و منافع شخصى ، منبع ديگرى ندارد و مادام كه خواسته يا انسانيت و نمونه هاى عالى سازگارى ندارد، واژه هاى ارزش هاى اخلاقى جز فريب و نفاق ، بيانگر چيزى نمى باشد.
به اعتقاد ما منبع ارزش ها، منفعت است ؛ لكن منفعتى كه از طبيعت انسان ، بدان لحاظ كه يك انسان است ، سرچشمه گرفته باشد، نه بدان لحاظ كه يك قشر از اقشار و يا يك گروه از گروه هاى جامعه است . ترديدى نيست كه اين منفعت با انسانيت و نمونه هاى عالى اخلاق سازگارى دارد و حتى عين انسانيت است و به همين دليل ، ارزش هاى انسانى نام گرفته ، نه ارزش هاى طبقاتى . بر اين اساس ، ارزش هاى اخلاقى ، واقعيت پايدار دارد؛ چرا كه خود انسان واقعيت پايدار دارد.
البته سخن فوق اين واقعيت را نفى نمى كند كه افرادى نيز هستند كه از اين ارزشها سوء استفاده ، و آنها را بر حسب منافع و خواسته هاى خود تحريف مى كنند وگرنه ، تقسيم مردم به دو دسته درست نبود: دسته اى كه طرفدار حقند و دسته اى كه طرفدار باطلند و سخنان را جا به جا مى كنند، و نيز دسته اى اخلاصمند و دسته اى منافق كه زير پوشش شعار صالحان پنهان مى شوند. وانگهى ، در تاريخ بشر حتى يك جامعه وجود نداشته كه به فرد بگويد: هر چه مى خواهى بكن كه در برابر كارت مسئوليت ندارى ، خواه دزدى كنى و يا بكشى .
شايسته ذكر است كه درباره تحريف و تعيين ارزش هاى اخلاقى مكتب هاى مختلفى وجود دارد كه اين جا، محل نام بردن آنها نيست . آنچه براى ما اهميت دارد، تعريف آن ، از ديدگاه اسلام است . نويسندگان متعهد مسلمان ، ارزش هاى اسلامى را چنين تعريف مى كنند: هدف اين ارزش ها به وجود آوردن فرد صالح در جامعه صالح است .
البته اين تعريف خود نياز به تعريفى دقيق تر دارد؛ زيرا خواننده از اين تعريف نمى تواند نكته مشخصى به دست آورد تا آن را تطبيق و بدان عمل كند. ما براى اين كه از اين مشكل دورى كنيم ، نخست به ذكر چند نمونه مى پردازيم ؛ آن گاه از اين نمونه ها تعريف روشنى را استنباط مى كنيم ؛ تعريفى كه تطبيق آن در زندگى روزمره امكان پذير باشد.
اسلام به راستگويى ، وفا، بخشش ، فروتنى ، شكيبايى ، عفو و امثال آن دستور داده است ؛ لكن وجوب آنها را به يك حد مقيد ساخته كه از آن نبايد فراتر رفت و آن اين كه ، عمل به آنها نتيجه معكوس در بر نداشته باشد. به عنوان نمونه ، راستگويى واجب است ، مادام كه به نفع انسان باشد و اگر موجب زيان شود، نظير فاش كردن اسرار نظامى براى دشمن و يا سخن گفتن به قصد ايجاد فتنه و آشوب ، در اين صورت ، حرام خواهد بود. دروغ حرام است ، مگر در جنگ با دشمن دين و ميهن و آشتى ميان دو نفر و نيز در حفظ جان انسان بى گناه و مال با ارزش . وفاى به سوگند واجب است مادام كه شخص سوگند خورنده چيزى بهتر از سوگند خود نيابد وگرنه ، از سوگندش بايد دست بردارد؛ چرا كه در حديث آمده است : ((هرگاه چيزى برتر از سوگندت يافتى ، آن را رها كن )) (يعنى به سوگند خود عمل نكن ). بخشش مال در راه خدا خوب است ، مگر اين كه صاحبش بدان نياز داشته باشد. صبر خوب است ، مگر در برابر ستم و تهى دستى . عفو فضيلت است ، مگر اين كه موجب هرج و مرج و انتشار جرايم گردد.
با اين بيان روشن شد كه ارزش دستورهاى اخلاقى در اسلام به مقدار جلب مصلحت براى انسان و يا دفع مفسده از او بستگى دارد؛ بدين معنا كه اين ارزش ها به جهت خود به وجود نيامدند تا در هر حالتى رعايت آنها لازم باشد، بلكه براى انسان وضع شده اند. بنابراين ، ارزش هاى اخلاقى ، اعمال اسنان را در چارچوب مصلحت شخص و جامعه وى و يا دست كم در وارد نياوردن زيان به خود، يا به ديگرى محصور مى سازد.
سوال : معيار تشخيص منفعت از زيان چيست ؟
در پاسخ به طور اختصار مى گوييم : معيار، همان احساس و درك عمومى است كه اين چيز زيان دارد و آن چيز سودمند است . وقتى قضيه به احساس و درك عمومى پايان يابد، حرف تمام است و ديگرى جايى براى چون و چرا نيست ؛ زيرا احساس و برداشت عمومى امرى بديهى است .

انفاق در حال ركوع

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (55)وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (56)
جز اين نيست كه دوست شما خداست و رسول او و مومنانى كه نماز مى خوانند و همچنان كه در ركوعند انفاق مى كنند. (55) و هر كه با خدا و پيامبر او و مومنان دوستى كند، بداند كه پيروزمندان ، گروه خداوندند. (56)

اعراب :

((الذين يقيمون الصلاة ))، صفت است براى ((الذين آمنوا))؛ زيرا به معناى ((المصلون )) است . جمله ((و هم راكعون )) حال است از واو ((يؤ تون الزكاة )).

تفسير :

خداوند پس از آن كه از دوستى با دشمنان دين نهى مى كند، بيان مى دارد كه با چه كسى بايد رابطه دوستى برقرار كرد. از اين رو، مى گويد: انما وليكم الله و رسوله . در اين كه مراد از ولايت خدا و پيامبر، پرداختن به شئون مسلمانان است و تنها به محبت و يارى كردن منحصر نمى شود، هيچ گونه اختلاف نظرى وجود ندارد. خداوند متعال مى گويد: ((پيامبر به مومنان از خودشان سزاوارتر است ...)).(44) ولايت در اين آيه ، نوع تفسير و بيان براى ولايت در آيه مورد بحث ماست .
والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون . ولايتى كه براى خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، براى كسى كه ميان زكات و ركوع در آن واحد جمع كرده نيز ثابت است . طبرى از مجاهد و عتبة بن ابى حكيم و ابو جعفر نقل كرده كه اين آيه درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) نازل شده است . در كتاب غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، تاءليف نظام الدين حسن بن محمد نيشابورى - از اهل سنت - عينا چنين آمده است : ((به اتفاق بيشتر مفسران ، آيه در شاءن على (عليه السلام ) نازل شده است .، در تفسير رازى نيز عينا چنين آمده است :
((از ابوذر (رضوان الله عليه ) روايت شده كه گفت : روزى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز ظهر را مى خواندم ، ناگهان سائلى در مسجد چيزى درخواست كرد و هيچ كس به وى چيزى نداد. على (عليه السلام ) كه در حال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود به سائل اشاره كرد و در آن انگشترى بود. سائل آمد و انگشتر را در مقابل چشمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفت . در اين هنگام ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : پروردگارا! برادرم موسى از تو خواست و به او وحى كردى كه بازويت را با برادرت محكم خواهم كرد و براى شما برهان قرار خواهم داد. پروردگارا! من محمد پيامبر و برگزيده تو هستم ، پس سينه ام را گشاده گردان و كارم را آسان كن و برايم از خاندانم ، على را وزيرم قرار ده و با او پشتم را محكم كن . ابوذر گفت : به خدا سوگند! پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنوز اين سخنان را تمام نكرده بود كه جبرئيل فرود آمد و گفت : اى محمد! بخوان : انما وليكم الله و رسوله ...
لكن رازى ولايت را در اين جا به معناى يارى كننده تفسير كرده ، نه به معناى تصرف كننده در امور. شيعه مى گويد: واژه الله و رسول و نيز كسى كه ميان زكات و ركوع جمع كرده ، در يك آيه آمده اند. ولايت خدا و رسول به معناى دخل و تصرف است . بنابراين ، بايد ولايت كسى كه ميان ركوع و زكات جمع كرد، نيز به همين معنا باشد؛ زيرا در غير اين صورت ، لازم مى آيد كه واژه ((ولايت )) در آن واحد به دو معناى مختلف استعمال شود و اين جايز نيست .
و من يتول الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون . اين آيه نص صريح است - و هيچ گونه تاءويلى را نمى پذيرد - بر اين كه معناى ولايت خدا و رسول و ولاى مومنان يكى است و هيچ گونه تفاوتى در آن نيست و نيز هر كس كه اين ولايت را نگه دارد و ميان ولايت خدا و رسول و ولايت كسى كه ميان زكات و ركوع جمع كرد تفاوتى قائل نشود، از اعضاى حزب الله محسوب مى شود؛ حزبى كه با منطق و دليل حق پيروز است .

استهزاء و به بازى گرفتن دين

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (57)وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُونَ (58)قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ (59)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اهل كتاب را كه دين شما را به مسخره و بازى مى گيرند، و نيز كافران را به دوستى بر مى گزينيد. و اگر ايمان آورده ايد از خدا بترسيد. (57) و چون بانگ نماز كنيد آن را به مسخره و بازيچه گيرند؛ زيرا مرديم هستند كه نمى انديشند. (58) بگو: اى اهل كتاب ! آيا ما را سرزنش مى كنيد؟ جز اين است كه ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه پيش از اين نازل شده است ايمان آورده ايم و بيشترين شما نافرمان هستيد؟ (59)

اعراب :

من الذين اءوتوا الكتاب متعلق به محذوف و حال است از واو ((اتخذوا)). ((الكفار)) به جز خوانده شده ، بنابراين كه عطف است بر من الذين اءوتوا الكتاب و نيز به نصب خوانده شده ، بنابراين كه عطف است بر ((لا تتخذوا الذين )). مصدر موول از ((ان آمنا)) مفعول است براى ((تنقمون )) و تقدير: تنقمون ايماننا مى باشد. مصدر موول از ((ان اكثركم فاسقون )) عطف است بر ((ما)) و به معناى آمنا بما اءنزل الينا و بفسق اءكثركم مى باشد.

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اءوتوا الكتاب من قبلكم والكفار اءولياء. بار ديگر، خداى سبحان از دوستى با دشمنان خود نهى مى كند؛ اما اين بار سبب نهى را نيز بيان مى نمايد و آن اين كه كافران ، دين اسلام و نماز مسلمانان را به باد استهزا مى گيرند؛ نظير شخص كم خردى كه از آوردن دليل در برابر دليل ناتوان است و براى خردمند شايسته نيست كه كم خردان را براى خود به عنوان دوست انتخاب كند، به ويژه آنهايى را كه دين اسلام و بهترين مقدسات آن را ريشخند مى كنند. همچنين ، خداوند در اين آيه ، ((الكفار)) را بر ((اهل الكتاب )) عطف كرده و اين از باب عطف عام بر خاص است . قرآن ، هم عام را بر خاص عطف مى كند؛ نظير همين آيه و هم خاص را بر عام عطف مى كند؛ همانند آيه حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى .(45) و نيز واژه اى را بر همانند خود عطف مى كند؛ نظير آيه فسيد خلهم فى رحمة منه و فضل .(46)
و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين . اين آيه دلالت دارد بر اين كه هر كس با شخصى كه دين را مسخره مى كند رابطه دوستى و برادرى برقرار كند، از ايمان به خدا بسيار دور خواهد بود؛ چرا كه هر گاه انسان خود را همانند چيزى كند، مجذوب او مى شود.
و اذا ناديتم الى الصلاة اتخذوها هزوا ولعبا. كليساهاى نصارا با نواختن ناقوس و معبدهاى يهود با زدن بوق ، پيروان خود را به نماز فرا مى خوانند؛ اما مسلمانان با صداى مؤ ذن . اين مؤ ذن با گفتن جملاتى چون : الله اكبر، لا اله الا الله ، حى على الفلاح و حى على خير العمل ، مسلمانان را به پيروى از دستور خدا و انجام دادن كار شايسته دعوت مى كند. برخى از اهل كتاب اين اذان و اين دعوت را مسخره مى كردند و همچنان تا امروز نيز مسخره مى كنند؛ لكن آنان بهتر است كه ناقوس ها و بوق هاى خودشان را مسخره كنند. البته ، آن عده از پيروان مسيحيت ، كه اهل انصاف هستند، اذان را نيكو مى شمارند و آن را بر زدن زنگ ها برترى مى دهند. صاحب المنار مى گويند:
((از برخى مسيحيان منصف در كشور ما - يعنى لبنان - شنيديم كه اذان را خوب مى ستودند و آن را بر زنگ ها (ى كليساهاى خود) ترجيح مى دادند؛ مثلا گروهى از مسيحيان طرابلس براى گردش تابستانى به شهر ما ((قلمون )) آمده بودند. زنان و مردان آنان در پنجره ها مى ايستادند تا به صداى موذن گوش فرا دهند و آن موذن صدايى دلنشين داشت . برخى از كودكان آنها اذان را حفظ مى كردند و به خوبى از موذن تقليد مى نمودند؛ مادر كودك ناراحت مى شد و او را از اين كار نهى مى كرد؛ اما پدرش ، كه انديشه آزاد و سعه صدر داشت ، مى خنديد و از اذان گفتن فرزندش خوشحال مى شد)).
ذلك باءنهم قوم لا يعقلون . مفسران كه رازى و صاحب المنار از آن جمله اند مى گويند: مراد از جمله ((لا يعقلون )) در آيه آن است كه آنان حقيقت اسلام را درك نمى كنند، وگرنه آن را به باد مسخره نمى گيرند؛ لكن به عقيده ما، كافران اسلام را شناخته و اهداف آن را دريافته اند. اساسا كسانى كه با اسلام مى جنگند، بدان جهت است كه منافع و امتيازات خود را در خطر مى بينند؛ چرا كه آنها فهميده اند كه اسلام ، انقلابى است بر ضد استبداد و استثمار و فقر و عقب ماندگى و بر ضد تقسيم مردم به ارباب و برده و نيز اسلام جز خدمت به مردم و كار براى مصلحت و منفعت آنان ، چيزى ديگر را سبب برترى آفريده اى بر آفريده ديگر نمى داند. اين است گناه اسلام در زند آنان و به همين جهت با تمام امكانات خود با آن به ستيز بر مى خيزند و حتى تمسخرش مى كنند.
اين دعوت اسلام در كامل ترين معنايش در صداى مؤ ذن تجلى مى يابد كه فرياد مى زند: الله اكبر... ولا اله الا الله ؛ زيرا معناى الله اكبر آن است كه جز خدا چيزى بزرگ نيستند كه بايد آنها را پرستيد و نيرويى به شمار نمى روند كه سر تعظيم در برابر آنها فرود آورد، بلكه تنها در برابر حق بايد خاضع و فروتن بود و در اين جهت همگى يكسانند و در روى زمين هيچ كس - هركه باشد - حق ندارد مزاحم آزادى ديگران شود و همين گناه اسلام براى سرسخت ترين دشمنان آن بسنده است . خداوند به جهت اين دشمنى كافران و نه به سبب نادانى آنان به حقيقت اسلام ، آنها را چنين وصف مى كند: باءنهم قوم لايعقلون .
قل يا اءهل الكتاب هل تنقمون منا الا اءن آمنا بالله و ما اءنزل الينا و ما اءنزل من قبل و اءن اءكثركم فاسقون . آرى ، آنان تنها از كسى خشنود مى شوند كه به آنها ايمان بياورد و به امتيازات و استثمار هايشان گردن نهد و اين ، مقدس ترين معيار از نظر آنان است ، هر چند شخص به خدا و تمام پيامبران و فرستادگان الهى كافر گردد. اما اگر اين شخص به ستم و تجاوز آنان كافر شود، از نظر آنها بدترين اولين و آخرين به شمار مى رود. بهترين دليل براى اثبات اين موضوع آن است كه آنان به ميهن پرستان آزادى خواه تهمت خروج از دين مى زنند، آن هم تنها به اين سبب كه اين آزادى خواهان سياست استعمارى آنها و نژاد پرستى را محكوم مى كنند. آنها با وجود اين تهمت ظالمانه ، تصور مى كنند كه حاميان دين و پاسداران آن در برابر الحاد و ملحدانند.