تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۳ -


ذلك لتعلموا اءن الله يعلم ما فى السموات و ما فى الاءرض و اءن الله بكل شى ء عليم . پس از آن كه خداوند، حرمت كعبه و ماه هاى حرام و قربانى را بيان كرد، به اين نكته اشاره مى كند كه فلسفه اين قانون آن است كه مردم بدانند، خداوند تمام جزئيات امور را هم در زمين و هم در آسمان مى داند و از جمله اين امور، مصالح دينى و دنيوى مردم است . به راستى ، كدامين مصلحت بالاتر از اين است كه زندگى و مال انسان در امان باشد، حتى اگر اين امنيت در وقتى خاص و زمانى خاص باشد. ما در اين عصر نيز مى بينيم كه دولت هاى بزرگ متخاصم ، با يكديگر توافق مى كنند كه برخى از كشورها به صورت منطقه بى طرف باشند و براى كشورهاى در حال جنگ جايز نيست كه اين كشورها را در پيمان هاى نظامى شركت دهند، و يا از سرزمين آنها به عنوان پايگاه نظامى استفاده كنند و يا نيروهاى رزمى خود را از اين كشورها عبور دهند.
اعلموا اءن الله شديد العقاب و اءن الله غفور رحيم . خداوند عذاب را همتاى رحمت و مغفرت قرار داده ، تا بنده او از عذابش ‍ بترسد و به رحمتش اميدوار باشد. رازى مى گويد - و چه خوب گفته است : - ((خداى سبحان يادآور شده كه عذاب او سخت است و آن گاه رحمت و مغفرت را آورده ، تا بدين نكته دقيق توجه دهد كه آغاز آفرينش به جهت رحمت بود و پايان آن نيز رحمت خواهد بود)) و اين ، سخنى درست است .
ما على الرسول الا البلاغ . از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى بيش از ابلاغ پيام الهى خواسته نمى شود؛ چرا كه پس از ابلاغ ، كسى كه اهمال و سهل انگارى كند، معذور نخواهد بود. اما حساب رسى و مجازات تنها به عهده خداوند است : ((... آنچه بر عهده توست تبليغ است و آنچه بر عهده ماست حساب كشيدن )).(64) والله يعلم ما تبدون ؛ خداوند همه گفتارها و كردارهاى علنى شما را مى داند (و ما تكتمون ،) و نيز آنچه را پنهان مى داريد. اين آيه هشدارى است به كسى كه درباره حق سكوت اختيار مى كند و به طريق اولى به كسى كه حق را وسيله تجارت قرار مى دهد و آن را زير نام دين و ميهن پرستى پنهان مى كند.

فراوانى ناپاك

قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)
بگو: ناپاك و پاك برابر نيستند، هر چند فراوانى ناپاك تو را به اعجاب افكند. پس اى خردمندان ! از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد. (100)

تفسير :

اين آيه مترادف آيه 20 از سوره حشر است : ((اهل آتش و اهل بهشت باهم برابر نيستند. اهل بهشت خود، كام يافتگانند)). دارايى فراوان فرد ناپاك ، مقام و ثروت اوست و انسان خردمند ناپاك را به پاك برابر نمى داند، هر چند مال اين شخص ناپاك زياد و مقام او بلند باشد؛ چرا كه ثروت و مقام ، ناپاك را پاك نمى سازد و نادارى و گمنامى ، پاك را ناپاك .
با توجه به معيار دين ، فرد خبيث و ناپاك كسى است كه از احكام خدا كه در كتاب او و سنت پيامبرش آمده است ، تخطى كند و از ديدگاه مردم ، ناپاك كسى است كه آنان از شر او بترسند و در هيچ كارى او را امين قرار ندهند و هيچ سخن و عمل او را باور نكنند. بديهى است ، كسى كه چنين ويژگى هايى داشته باشد، در نزد خدا نيز ناپاك محسوب خواهد شد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((بهترين ايمان آن است كه مردم تو را امين قرار دهند، اما انسان پاك در تمام ويژگى هاى خود بر عكس انسان ناپاك است )).

آيا روزى ، تصادف است يا تقدير؟

سوال : اگر انسان ناپاك مورد خشم خدا و انسان پاك مورد پسند اوست ، پس چرا ناپاك در زندگى دنيوى كامياب و از ثروت و مقام برخوردار است ، در حالى كه فرد پاك در جا مى زند و تقريبا هيچ خواسته او تحقق نمى يابد، تا آن جا كه كسى گفته است : ((همين امر، اذهان را متحير ساخته است ))؟(65)
پاسخ : زندگى سنت ها و قوانينى دارد كه بر آن حاكم است و زندگى نمى تواند اين قوانين را زير پا بگذارد؛ زيرا انديشه هرج و مرج در هستى امرى است كه حس و مشاهده عينى آن را مردود مى شمارد. اين قوانين هم ساخته و پرداخته خداوند است ؛ زيرا او طبيعت و آنچه را در آن قرار دارد آفريده است . بديهى است كه قوانين طبيعت مانع از آن است كه از آسمان ، ثروت ، سلامت و علم ببارد، بلكه دستيابى به اين امور و امثال آنها، تنها از راه هاى طبيعى امكان پذير است . به عنوان مثال : علم از طريق آموزش ، سلامت از طريق خوردن غذا و مراقبت و ثروت از طريق كار به دست مى آيد. بنابراين ، هر كس بياموزد دانشمند مى شود. هر كس از عوامل بيمارى پرهيز كند سالم مى ماند. هر كس خودكشى كند مى ميرد. هر كس بكارد درو مى كند، خواه شخص پاك باشد يا ناپاك ، مومن باشد يا كافر. پاكى و يا ايمان ندم نمى روياند، دردى را شفا نمى دهد و نادانى را دانشمند نمى سازد. تمامى اين امور بر طبق سنت هاى طبيعت جريان مى يابد و سنت هاى طبيعى هم بر حسب مشيت خداوند جريان دارد و در اين مورد ترديدى نيست ؛ زيرا اوست كه آموزش را سبب علم ، پرهيز را سبب سلامت ، كاشتن را سبب درو كردن و... قرار داده است . او آفريننده همه چيز است و هر چيزى به او پايان مى پذيرد.
شايسته يادآورى است كه به دست آوردن ثروت راه ها و درياهاى زيادى دارد و خدا برخى از آنها را حلال و برخى را حرام كرده است . خدا تجارت ، كشاورزى و صنعت را حلال و ربا، غش ، رشوه ، چپاول و غارت ، احتكار و معامله و تجارت با اصول را حرام كرده است . كسى كه ثروت را از راه حلال به دست آورد، مى توان اين كسب درآمد را هم به خود او نسبت داد؛ چرا كه وى در راه به دست آوردن آن جديت و تلاش كرده و هم به خدا نسبت داد؛ زيرا او اين عوامل كسب را ايجاد كرده و آن را براى هر جستجوگرى ، خواه ناپاك باشد و خواه پاك مباح ساخته است . اما اگر كسى مال را از راه هاى حرام همچون ربا و چپاول به دست آورد، در اين صورت ، در آمد او را بايد به خود وى و به شرايطى كه زمينه را براى وى فراهم كرده ، نسبت داد نه به خدا؛ زيرا خداوند اين راه ها را بر پاك و ناپاك حرام نموده است .
ممكن است بگوييد: اين سخن شما درست است ؛ لكن پاسخ سوال ما نيست و مشكل را حل نمى كند؛ زيرا ما مى بينيم كه پاك و ناپاك ، هر كدام راه مشروع به دست آوردن روزى را مى رود و آن را از همان راهى كه خدا حلال كرده و دستور داده است جستجو مى كند، با اين حال ، روزى ناپاك فراوان و روزى پاك كم است . چه بسا انسان پاك چند برابر انسان ناپاك زحمت مى كشد و حتى در برخى از موارد براى ناپاك از جايى روزى فرا مى رسد كه نه انتظارش را دارد و نه استعداد و تلاش او با آن تناسب دارد؛ اما انسان پاك از جايى كه انتظار دارد و كوشش و تلاش هم كرده ، روزى برايش نمى رسد!
پاسخ : برخى از مردم در تفسير اين موضوع به تصادف و شانس پناه مى برند (و اين قسم روزى را از باب تصادف و شانس مى دانند؛) لكن اى توجيه آنها نشان دهنده ناتوانى آنان در ارائه يك تفسير درست است ، وگرنه به سخنى كه به گفته ديوانه و انداختن تير در تاريكى شباهت دارد پناه نمى بردند.
از اين رو، ما تصادف و شانس را از تمام مسئوليت ها و پيامدها منتفى مى دانيم و ايمان كامل داريم كه يك اراده عالى به دلايلى كه بر ما پوشيده است ، در اين قضيه دخالت دارد و علت اين كه ما آن عوامل را نمى دانيم آن است كه علم در اين باره و امثال آن ، همچنان در مرحله ابتدايى است و اگر علم هنوز نتوانسته اين عوامل را كشف كند، دليل بر اين نيست كه آنها اصلا وجود ندارد. آيه 71 سوره نحل اين ايمان ما را تاييد مى كند: ((خدا روزى بعضى از شما را از بعضى ديگر افزون كرده است ...)) و نيز آيه 26 از سوره رعد: ((خدا هر كه را خواهد روزى بسيار دهد يا روزى اندك ...)) همچنين ، همين آيه عينا در سوره اسراء، آيه 30، قصص آيه 82، عنكبوت آيه 62، روم آيه 37، سباء آيه 39 - 36، زمر آيه 52 و در شورى آيه 12 آمده است .
البته بايد توجه داشت كه معناى ((يبسط الرزق )) و ((يفضل فى الرزق )) آن نيست كه خداوند ثروت را بر هر كس كه بخواهد از آسمان فرو مى ريزد، ابدا چنين نيست ، بلكه خداوند از راه هاى معمول و شناخته شده روزى را زياد و يا كم مى كند و بر بعضى توسعه مى دهد و بر بعضى ديگر سخت مى گيرد. لكن هيچ رابطه اى ميان سختى در روزى و ناپاكى و معصيت وجود ندارد؛ چرا كه پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از گرسنگى بر شكم خود مى بست و موسى (عليه السلام ) مى گفت : ((پروردگارا! بدرستى كه من به آنچه برايم فرو فرستى محتاجم )). همچنين هيچ گونه رابطه اى ميان وسعت رزق و پاكى و فرمانبردارى از خدا وجود ندارد. به عنوان نمونه : فرعون در ميان قومش فرياد مى زد: ((... آيا پادشاهى مصر و اين جويباران كه از زير پاى من جارى هستند از آن من نيستند؟ آيا نمى بينيد؟ آيا من بهترم يا اين مرد خوار و ذليل كه درست سخن گفتن نتواند؟ چرا دست هايش را به دست بندهاى طلا نياراسته اند؟ و چرا گروهى از فرشتگان همراهش نيامده اند؟)).(66)
بر اين اساس ، اگر كسى گفته باشد و يا بگويد: خداوند فلانى را ثروتمند كرده ؛ چون آدم خوبى است ، در واقع با منطق فرعون سخن مى گويد و با معيار شيطان ديگران را با ديگران مقايسه مى كند... حكمت خداوند بر اين قرار گرفته است كه در قيامت در برابر عمل نيك پاداش دهد و در برابر كار بد مجازات كند نه در اين دنياى فانى . آرى ، اين عالم خانه عمل و آن عالم خانه بازجويى از اين عمل است . به علاوه ، بيشتر داشتن فرد ناپاك ، گاهى موجب شدت عذاب و مجازات وى مى شود: ((واگذارشان تا بخورند و بهره ور شوند و آرزو به خود مشغولشان دارد، زودا كه خواهند دانست )).(67) ((از اين جهان متمتع مى شوند و چون چهارپايان مى خورند و جايگاهشان آتش است )).(68)
خلاصه سخن آن كه روزى به دو چيز بستگى دارد: تلاش و اراده خدا. بنابراين ، كسى كه تلاش نمى كند، بارى بر دوش مردم است و كسى كه تلاش مى كند، اگر خدا بخواهد او را فراوان روزى مى دهد و اگر بخواهد اندك مى دهد. اين حقيقت در فطرت انسان نهفته است و به طور ناخود آگاه بدان عمل مى كند. به عنوان مثال : تاجر از خدا مى خواهد كه از طريق رونق يافتن كالايش و روى آوردن مردم بدان او را روزى دهد. كشاورز از خدا مى خواهد كه با نزول باران به وى روزى دهد و از او درخواست نمى كند كه بدون باران براى او كشت را بروياند. و اينك من از خدا مى خواهم كه بر فرزندم توفيق دهد تا درس بخواند و در امتحانش قبول شود و از او نمى خواهم كه به دانشگاه الهام كند تا بدون درس خواندن و امتحان به وى گواهى نامه اعطا كند. ضرب المثل است : ((كسى كه تلاش ‍ كند سود مى برد)). البته ، گاهى شخص سعى مى كند اما ناكام مى ماند و تيرش به هدف نمى خورد. با اين وجود، بايد دقيقا برنامه ريزى كرد و تلاش را دو چندان نمود؛ زيرا دو چندان نمودن تلاش و خوب كار كردن و نيز شكيبايى در سختى ها، سبب مى شود كه مشيت خداوند بزرگ بر پيروزى و موفقيت شخص قرار گيرد.

درباره برخى اشيا نبايد پرسيد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101)قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا كَافِرِينَ (102)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهايى كه چون براى شما آشكار شوند اندوهگينتان مى كنند، مپرسيد. و اگر سوال از آنها را واگذاريد تا به هنگام نزول قرآن ، برايتان آشكار خواهد شد. خدا از آنها عفو كرده است كه آمرزنده و بردبار است . (101) مردمى كه پيش از شما بودند از آن چيزهاى سوال كردند و بدان سبب كافر شدند. (102)

اعراب :

ابو البقاء گفته است : از ديدگاه خليل و سيبويه واژه ((اشياء)) در اصل ((شيئاء)) بوده است ؛ يعنى با دو همزه و در ميان آنها الف ؛ چرا كه به عقيده آنها ((شيئاء)) بر وزن فعلاء و از ((شى ء)) گرفته شده است و همزه دوم آن براى تاءنيث مى باشد. اين واژه در لفظ مفرد و در معنا جمع است ؛ نظير قصباء و طرفاء و به سبب داشتن همزه تاءنيث غير منصرف شده است . آن گاه ، همزه اول كه لام الفعل است ، مقدم شده و قبل از شين قرار گرفته است ؛ زيرا وجود دو همزه و ميان آنها الف (در كلام عرب ) زشت است در نتيجه به ((اشياء)) تبديل گرديده است .
البته ما به تعليلات نحوى اعتقادى نداريم و از گفته هاى مفسران نيز تقليد نمى كنيم ؛ لكن از آن جا كه برخى از خوانندگان به شناخت آنچه نحويان درباره ((اشياء)) گفته اند علاقه دارند، ما هم آن را براى ايشان نقل كرديم ؛ اما به نظر ما، واژه ((اشياء)) غير منصرف است ؛ زيرا به همين ترتيب در كتاب خدا و نيز در زبان عرب آمده است . بد نيست بدين نكته نيز اشاره كنم كه واژه ((شى ء)) بر مذكر و مونث اطلاق مى شود و نيز بر اشاوى ، اءشايا و اشياوات جمع بسته مى شود.

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا تساءلوا عن اءشياء ان تبد لكم تسؤ كم . جمله ((لا تسئلوا)) اشاره بدين موضوع دارد كه برخى از صحابه در استفسار از امورى كه روشن شدن آنها چندان ضرورت نداشت اصرار مى ورزيدند و چه بسا پاسخ دادن به آنها به ناراحتى سوال كنندگان مى انجاميد. در روايتى آمده است : مردى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: پدرم كيست ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: پدرت فانى است . ديگرى پرسيد: اى پيامبر خدا! پدرم كجاست ؟ پيامبر فرمود: در آتش . سپس اين آيه نازل شد. در روايت ديگرى آمده است : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا حج را بر شما وجب كرده ، پس حج كنيد. آنان پرسيدند: آيا در هر سال ، اى پيامبر خدا؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سكوت اختيار كرد. آنان بار ديگر پرسيدند، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خبر. و اگر مى گفتم : بله ، هر آينه (در هر سال ) واجب مى شد. از اين رو، آيه نازل شد. روايت دوم از اول بهتر است ؛ زيرا خدا مى گويد:
و ان تساءلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم . درباره چيزهايى مپرسيد، مگر پس از آن كه قرآن درباره آنها نازل شود و زمانى كه نزول قرآن آغاز شد و موضوع هم به شرح و توضيح نياز داشت و شما از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال كرديد، آن گاه مورد سوال شما برايتان آشكار خواهد شد. با بيان مزبور، روشن گرديد كه روايت پرسش درباره حج در شاءن نزول آيه فوق بر روايت پرسش در مورد پدران و نياكان صحابه ترجيح دارد؛ زيرا نزول قرآن درباره عقيده و شريعت آغاز مى شود، نه درباره پدران و پيشينيان صحابه .
در حديث آمده است : ((خدا حدودى را معين كرد، پس از آن تجاوز نكنيد و برايتان فريضه هايى قرار داد، پس آنها را ضايع نكنيد و اشيايى را حرام كرد، پس حرمت آنها را مشكنيد و چيزهاى را رها كرد، آن هم نه از باب فراموشى بلكه به سبب اين كه رحمت او شامل حال شما گردد، پس آنها را بپذيريد و جستجو نكنيد)).
(عفا الله عنها.) خداوند پرسش هايى را كه در سابق كرده ايد مى آمرزد؛ اما چنين سوال هايى را بار ديگر تكرار نكنيد. برخى گفته اند: ((عفا الله عنها))؛ يعنى خداوند از ذكر اشيايى كه درباره آنها قبلا پرسش كرده بوديد خوددارى كرد، پس شما نيز خوددارى كنيد و درباره آنها مپرسيد. هر كدام از اين دو تفسير محتمل به نظر مى رسد و ظاهر آيه با آنها تضادى ندارد. (والله غفور حليم .) خدا خطاكار را در صورتى كه از خطاى خود برگردد، مى بخشد.
قد ساءلها قوم من قبلكم ثم اءصبحوا بها كافرين . پس از آن كه خداوند آنان (برخى از صحابه ) را از سوال كردن درباره چيزهايى كه آگاهى از آنها برايشان ضرورت ندارد نهى مى كند، كسانى را كه پيش آنها بوده اند براى آنها مثال مى زند؛ كسانى كه به خود سخت مى گرفتند و مى پرسيدند؛ اما وقتى خدا پاسخ آنها را بيان مى كرد، ناراحت مى شدند و مخالفت مى كردند در نتيجه مستحق عذاب مى شدند. اگر آنها از پرسيدن خوددارى مى كردند برايشان بهتر بود. مفسران درباره اين كه مراد از قومى كه سوال كردند و به سبب سوال كردن كافر شدند كدام قوم است ، سخنان زيادى گفته اند؛ لكن آيه آن را مبهم گذاشته و بيان نكرده است . با اين وجود، به عقيده ما: مراد از قومى كه سوال كردند و كافر شدند، بنى اسرائيل است ؛ زيرا خدا به عنوان حكايت از آنها چنين مى گويد: ((... اينان بزرگ تر از اين را از موسى طلب كردند و گفتند: خدا را به آشكار به ما بنماى )).(69)

نه بحيره و نه سائبه

مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلَـكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ (103)وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ (104)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
خداوند درباره بحيره و سائبه و وصيله و حامى حكمى نكرده است ؛ ولى كافران بر خدا دروغ مى بندند و بيشترينشان بى خردند. (103) و چون كه ايشان گويند كه به آنچه خدا نازل كرده است و به پيامبر روى آوريد، گويند: آن آيينى كه پدران خود را بدان معتقد يافته ايم ما را بس است . حتى اگر پدرانشان هيچ نمى دانسته اند و راه هدايت نيافته بوده اند؟ (104) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خود پردازيد. اگر شما هدايت يافته ايد، آنان كه گمراه مانده اند به شما زيانى نرسانند. بازگشت همه شما نزد خداست ، تا شما را به آن كارهاى كه مى كرده ايد آگاه گرداند. (105)

اعراب :

((من )) در ((من بحيره )) زايده است . ((بحيرة )) مفعول براى ((جعل )) كه به معناى ((شرع )) است . ((حسبنا)) مبتدا و مصدر است كه در اين جا به معناى اسم فاعل مى باشد؛ يعنى ((كافينا)) و خبر آن ((ما وجدنا)) است . ((عليكم ، در ((عليكم انفسكم )) اسم فعل و به معناى ((احفظوا)) مفعول است .

تفسير :

ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة ولا حام . ((بحيرة )) به فتح باء، شترى است كه گوشش پاره باشد در دوران جاهليت چنين رسم بود كه وقتى شتر، بچه دهم و بنابر قولى بچه پنجم را مى زاييد، آزادش مى كردند و هيچ كس از آن استفاده نمى كرد. ((سائبة )) شترى است كه آن را براى خدايان نذر مى كردند و رهايش مى كردند و هر جا كه مى خواست مى چيد. نه افسارى داشت و نه چوپانى ، كاملا همانند بحيرة . ((وصلة )) گوسفندى است كه دو بچه نر و ماده تواءم مى زاييد. عادت مردم دوران جاهليت بر اين بود كه هرگاه گوسفندى بره نر مى زاييد، آن را نذر خدايان مى كردند و هر گاه بره ماده مى زاييد مال خودشان بود. و اگر دو بره نر و ماده باهم مى زاييد، نر را ذبح نمى كردند و مى گفتند: به خواهرش پيوسته است . ((حامى )) شترى بود كه ده بار از آن براى آبستن كردن شتران سود برده بودند. اين شتر را نيز رها مى كردند و از آب و چراگاهى منعش نمى كردند و مى گفتند: در حمايت پشتش است (يعنى براى توليد مثل از پشت و صلبش به اندازه كافى استفاده شده و اينك بايد رها و آزاد باشد.)
خداى سبحان در اين آيه بيان فرمود كه اين عادات و رسوم جزء دين او نيست و شتر نر، شتر ماده و گوسفندى كه آنان عادات و رسوم خود را درباره آنها پياده كرده اند؛ مانند گذشته همچنان بر حليت خود باقى هستند و با اين اباطيل و افسانه ها حرام نمى شوند.
ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اءكثرهم لا يعقلون . اهل جاهليت به وجود خالق اعتراف داشتند، به اين دليل كه حرمت حامى ، سائبه ، بحيره و وصيله را به او نسبت مى دادند. با اين وجود، خدا آنها را به كافر بودن توصيف كرده است ؛ زيرا آنان به دروغ حرمت اين حيوانات را به او نسبت مى دادند. بر اين اساس ، هر كس چيزى را كه در كتاب خدا و سنت پيامبرش نيست به او نسبت دهد كافر است . البته ، مشروط بر اين كه اين نسبت دادن ، عمدى و بدون دليل باشد. اين عمل را در اصطلاح اهل شرع ((بدعت )) مى نامند. در حديث آمده است : ((هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى موجب افتادن در آتش است )). واقعيت آن است كه وقوع چنين فرضى بسيار بعيد به نظر مى رسد. كيست كه حكمى را به خدا نسبت دهد با اين كه علم دارد كه دليلى وجود ندارد؟ البته ممكن است انسان چيزى را دليل بپندارد، در حالى كه دليل نيست .
و اذا قيل لهم تعالوا الى ما اءنزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا اءو لو كان آباؤ هم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون . رازى مى گويد: ((معناى آيه روشن است و آن رد بر كسانى است كه كوركورانه تقليد مى كنند. ما درباره تقليد در تفسير آيه 170 از سوره بقره ، ج 1 به تفصيل سخن گفتيم .
يا اءيها الذين آمنوا عليكم اءنفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون . رازى در تفسير اين آيه ، هشت وجه ذكر نموده است . يكى از مفسران جديد، 33 صفحه در تفسير آن نوشته است . علتى كه موجب شده تا اين دو شخصيت و ديگر مفسران در اين باره سخن را طولانى كنند و دست به تاءويل بزنند آن است كه امر به معروف (مسلما) واجب مى باشد؛ لكن ظاهر اين آيه بر عدم وجوب آن دلالت مى كند و نيز بر اين كه هر كس بايد به خود توجه داشته باشد؛ اما ديگران ، هر كدام به تنهايى درباره خود مسئول است و بر كسى واجب نيست كه او را از چيزى منع و يا به چيزى ارشاد كند.
تفسير درست آيه اين است كه امر به معروف بر انسان واجب است . اگر امر او مفيد واقع شد كه چه بهتر؛ در غير اين صورت ، امر كننده به معروف تكليف خود را انجام داده است و گمراهى گمراه شونده ضررى به وى نمى رساند و در اين حالت مسئول ، خود گمراه شونده است نه آمر به معروف ، و اين تفسير، وجوب امر به معروف را تاييد مى كند، نه نفى .

اثبات وصيت

يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الآثِمِينَ (106)فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ يِقُومَانُ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا
وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ (107)ذَلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُواْ بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُواْ أَن تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (108)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون مرگتان فرا رسد به هنگام وصيت دو عادل را از ميان خودتان به شهادت گيريد، يا از غير خودتان . هرگاه كه در سفر بوديد و مرگتان فرا رسيد. اگر از آن دو در شك بوديد نگاهشان داريد تا بعد از نماز، آن گاه به خدا سوگند خورند كه اين شهادت را به هيچ قيمتى دگرگون نكنيم هر چند به سود خويشاوندمان باشد و آن را كتمان نكنيم . اگر جز اين باشد از گناهكارانيم . (106) و هرگاه معلوم شود كه آن دو شاهد مرتكب گناه خيانت شده اند، دو شاهد ديگر كه اولى تر از آن دو باشند جاى ايشان را بگيرند. آن دو به خدا قسم خورند كه شهادت ما از شهادت آن دو درست تر است و ما از حق تجاوز نكنيم ، هرگاه چنين كنيم از ستمكاران باشيم . (107) اين شيوه نزديك تر به آن است كه شهادت را بر وجه خود ادا كنند يا پس از سوگند خوردن از رد سوگندهايشان بترسند. از خدا بترسيد و گوش فرا داريد. خدا مردم نافرمان را هدايت نمى كند. (108)

واژگان :

ضربتم فى الاءرض : مسافرت كرديد.
تحبسونهما: از فرار كردن آن دو، جلوگيرى مى كنيد.
ارتبتم : در صداقت آن دو شك كرديد.
عثر على الشى ء: بر آن چيز آگاهى پيدا كرد.

اعراب :

((شهادة )) مبتدا و ((اثنان )) خبر آن است بنابر حذف مضاف و تقدير: شهادة بينكم شهادة اثنين است . ((ذواعدل )) صفت براى ((اثنان )). ((منكم )) متعلق به محذوف و صفت است براى ((عدلين )). ضمير ((به )) در ((لانشترى به ))، به قسم به خدا بر مى گردد و جمله ((لانشترى )) جواب ((يقسمان بالله )) است و جواب ((ان ارتبتم )) محذوف و تقدير آن : ((ان ارتبتم فاحبسوهما)) مى باشد. ((و لو كان ذا قربى )) اسم ((كان )) محذوف و جواب ((لو)) نيز محذوف و تقدير آن بدين ترتيب است : و لو كان المشهود له ذا قربى لم نشتر به ثمنا. ((فآخران )) خبر براى مبتداى محذوف است ؛ يعنى ((فشاهدان آخران )) و يا فاعل براى فعل محذوف است ؛ يعنى ((فليشهد آخران )). ((الاوليان )) مثناى ((اولى )) و به معناى ((احق ، است ؛ يعنى ((الاحقان بالميت )). ((الاوليان )) فاعل ((استحق )) و برخى گفته اند: خبر براى مبتداى محذوف است و تقدير: ((هما الاوليان )) مى باشد. مصدر مؤ ول از ((اءن ياءتوا)) مجرور به ((الى )) محذوفو متعلق است به ((ادنى )). ((على وجهها)) متعلق به محذوف و حال است از ((الشهادة )).

تفسير :

اين آيات سه گانه از جمله آيات احكام است و درباره وصيت كردن و گواهى دادن وارد شده است و احكام زير را در بر دارد:
1. يا اءيها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضر اءحدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم . خداوند متعال مى خواهد بگويد: هرگاه كسى احساس كند كه مرگش نزديك شده و بخواهد به آنچه دوست دارد وصيت كند، بايد دو نفر مسلمان عادل را احضار كند و آنها را بر وصيت خود گواه بگيرد. شايسته است بدين نكته اشاره شود كه وصيت مستحب است و بر كسى واجب نيست ، مگر آن كه حق خدا و يا حق مردم بر عهده او باشد و با آشكار شدن نشانه هاى مرگ ، وى بيم ضايع شدن اين حق را پس از خود داشته باشد.