تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۴ -


پاسخ : اين فرض نادرست است و حتى در مورد كسانى كه تحت تاثير حق و دلايل آن قرار مى گيرند و بر طبق منطق عقل و فطرتى كه خدا مردم را بر آن آفريده است ، حركت مى كنند محال است ؛ زيرا اين پديده هاى غير عادى ، دلايلى قطعى است كه مجال ترديد براى انسان باقى نمى گذارد. اما اين فرض در حق كسانى كه منافع خاصى بر تمام احساسات و عواطف آنها حاكم است و معتقدند كه همين منافع ، عين عقل ، فطرت ، حق و عدالت مى باشد، درست است و اين گونه مردم در زمان حاضر نيز وجود دارند؛ همچون : استعمارگران ، احتكارگران و كسانى كه زندگى شان بر پايه غارت و فساد استوار است .
كسانى كه اين فرض را بعيد مى شمارند، به واقعيت اين گروه از مردم توجه نكرده اند و نتوانسته اند منطق عقل را از منطق توجيه كننده اعمال سود جويان و فرصت طلبان ، جدا سازند...؛ زيرا عقل تنها راهنمايى است كه امر و نهى مى كند و جز افرادى كه حق را براى حق مى خواهند، كسى به فرمان عقل گوش فرا نمى دهد. اما منطق توجيه كننده و راهنماى سود جويان ، منفعت شخصى است و تنها همين راهنماست كه آنان را در كارها و رفتارهايشان راهنمايى مى كند. منافع شخصى ، دين و عقل آنها و حتى موجوديت و زندگى آنها محسوب مى شود. از اين رو، هيچ منطقى به حال آنان سودى ندارد، جز منطق زور كه خدا بدان اشاره كرده است : الا اءن يشاء الله ولكن اءكثرهم يجهلون . بسيارى از مردم توجه ندارند كه اينها گروهى هستند تجاوزگر كه نه منطق عقل به حال ايشان سودى دارد و نه منطق انسانيت و دين و نه هيچ چيز ديگر، جز زور و قدرت . بنابراين ، با زبان دانش و انسانيت با آنها سخن گفتن ، كارى است اشتباه و بيهوده .
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس والجن . شيطان انسى معلوم و شناخته شده است و او عبارت است از: كسى كه مردم را با باطل فريب دهد و بر آن لباس حق بپوشاند. و اما جن از موجودات غيبى است كه فقط خدا آن را مى شناسد و ما به طور كلى و به عنوان يك عقيده ، بدان ايمان داريم . اما به بيان جزئيات اين موجود نمى پردازيم ؛ زيرا هيچ تكليفى در اين باره نداريم . چنان كه شناخت ما از ملائكه نيز چنين است . دشمنى اشرار با پيامبران سابق و لاحق ، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا اين دشمنى از مصاديق دشمنى ميان نيكى و بدى و ميان حق و باطل است .
سوال : از آيه چنين استفاده مى شود كه خدا از ميان اشرار، دشمنانى براى پيامبران قرار داده است ، بنابراين ، چرا آنان را به سبب دشمنى با پيامبران مجازات مى كند؟ وانگهى چگونه خدا به پيروى از پيامبران دستور داده ، در حالى كه براى آنان دشمنانى قرار داده كه در برابر ايشان مقاومت ، و مردم را تشويق مى نمايند تا به اين پيامبران و نبوت ايشان كفر ورزند؟
پاسخ : خدا پيامبران را برانگيخت و دعوت به توحيد، عدالت و كنار گذاشتن ستم و بت پرستى را وظيفه آنان قرار داد. بالطبع اين وظيفه ايجاب مى كند كه تضاد و كشمكش ميان پيامبران و بت پرستان و استثمارگران به وجود آيد. بر اين اساس ، خدا سبب بعثت ، و بعثت سبب دشمنى است و به همين دليل ، به طور مجاز، دشمنى به خدا نسبت داده شده است . خدا به نقل از زبان نوع مى گويد: ((... اى پروردگار من ! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم و دعوت من جز به فرارشان نيفزود)).(106) در اين جا فرار به دعوت نوع نسبت داده شده و دعوت او به امر خدا. براى اين كه موضوع بيشتر روشن گردد، اين مثال را مى زنيم : مردى براى فرزندش ، ثروتى بر جاى مى نهد و اين ثروت سبب دشمنى حسودان به وى مى شود، لذا از باب مجاز مى گويند: پدرش براى او حسودانى را به وجود آورد.
يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا. ((زخرف القول )) يعنى سخن دروغى كه انسان را به شبهه بيندازد؛ ظاهر آن رحمت و درونش عذاب باشد. معناى آيه اين است : برخى از اشرار برخى ديگر را از اين طريق وسوسه مى كنند كه باطل را به صورت حق جلوه مى دهند تا آن جا را به كارهاى زشت و دشمنى با حق و طرفداران آن وادار سازند. ولو شاء ربك ما فعلوه ضمير ((فعلوه )) به عمل قبيح بر مى گردد كه مراد همان دشمنى با پيامبران و وسوسه يكديگر است . معناى اين جمله آن است كه اگر خدا بخواهد از روى جبر و قدرت ، آنان را از كارهاى زشت منع كند، آنها نه مى توانند با پيامبران ستيز كنند و نه مى توانند يكديگر را وسوسه نمايند؛ لكن حكمت او چنين اقتضا كرد كه آنها را به حال خود رها سازد و آنان در كارهاى خود مختار باشند، تا در روز قيامت به سبب اعمالى كه انجام داده اند مورد بازپرسى قرار گيرند و بر طبق آنچه استحقاق دارند مجازات شوند. فذرهم و ما يفترون . آنها را با افترايى كه مى زنند رها ساز؛ زيرا بر تو رساندن است و بر ما بازپرسى و كيفر.
و لتصغى اليه اءفئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة . برخى از اشرار به برخى ديگر سخنانى فريبنده القا مى كنند تا كافران به آنها گوش ‍ فرا دهند. (وليرضوه ؛) تا پس از آن كه آنها را شنيدند، بپسندند و بدون بررسى و تاءمل بدان عمل كنند. مرجع ضمير ((يرضوه )) و ((فعلوه )) يك چيز است . وليقترفوا ما هم مقترفون . تا آن معصيت ها و گناهانى را كه در خورشان است انجام دهند و مومن از كافر و مخلص از منافق جدا شود.
خلاصه سخن اين كه ابليس هاى پليد، سخنانى آراسته القا مى كنند تا افرادى ضعيف النفس را فريب دهند و آنها به سوى اين شياطين جذب شوند و دست به ارتكاب كارهاى خلاف بزنند. ابو حيان اندلسى مى گويد: اين سخن در نهايت درجه بلاغت است ؛ زيرا در ابتدا نيرنگ را مطرح مى كند، آن گاه تمايل ، سپس پسنديدن و سرانجام ، ارتكاب عمل را و گويى هر مرحله ، معلول مرحله قبلى خود مى باشد.

تنها داورى خدا را بايد پذيرفت

أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114)وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115)وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116)إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)
آيا داور ديگرى جز خدا طلب كنم و حال آن كه اوست كه اين كتاب روشن را بر شما نازل كرده است ؟ و اهل كتاب مى داند كه به حق از جانب پروردگارت نازل شده است . پس ، از شك آورندگان مباش . (114) و كلام پروردگار تو در راستى و عدالت و به حد كمال است . هيچ كس نيست كه ياراى دگرگون كردن سخن او را داشته باشد و اوست شنوا و دانا. (115) اگر از اكثريتى كه در اين سرزمينند پيروى كنى ، تو را از راه خدا گمراه سازند، زيرا جز از پى گمان نمى روند و جز به دروغ سخن نمى گويند. (116) پروردگار تو به كسانى كه از راه وى دور مى گردند آگاه تر است و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد. (117)

واژگان :

الممترين : ترديد كنندگان ، شك آورندگان .
كلمة ربك : مراد قرآن و يا اسلام است .
الخرص : به فتح خاء، به معناى دروغ گفتن . گفته مى شود. تخرص و اخترص : افترا بست ، دروغ گفت .
الخراص : بسيار دروغگو.

اعراب :

((غير)) مفعول اول براى ((اءبتغى )) و ((حكما)) مفعول دوم ، زيرا ((اءبتغى )) به معناى ((اتخذ)) است و آن به دو مفعول متعدى مى شود. ((صدقا و عدلا)) مفعول لاءجله براى ((تمت )). ((اءعلم من يضل ))، ((من )) منصوب به نزع خافض و تقدير: اءعلم بمن يضل و اعلم بالمهتدين است . و نيز ممكن است ((اءعلم )) به معناى ((يعلم )) و ((من )) مفعول آن باشد و قول اخير در نزد ما بهتر است .

تفسير :

اءفغير الله اءبتغى حكما و هو الذى اءنزل اليكم الكتاب مفصلا. ((حكم ))، به فتح حا و كاف ، به معناى حاكمى است كه حكم صادر كند و دعواى مردم را فيصله سازد. اين آيه در ارتباط با جدالى است كه ميان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مشركانى كه از او معجزه خواستند جريان داشت . معناى آيه اين است : پيامبر به مشركان گفت : شما از من معجزاتى مى خواهيد و پيشنهادهايى را مطرح مى كنيد؛ اما من نمى توانم از حكم خدا فراتر بروم . در حالى كه خدا قرآن را فرستاده كه به اندازه كافى به خواسته هاى شما نظير شناختن حق و حلال و حرام و... پاسخ مى دهد و با اصول و تعاليمى كه در خود دارد، شما را از ديگر كتابها بى نياز مى كند و نيز با شيوه اعجازآميز و شريعت جاودانه اى كه دارد و همچنين از بسيارى از امور غيب خبر مى دهد، راستگويى خود را ثابت مى كند. در اين صورت ، با وجود قرآن ، درخواست معجزاتى بيشتر از سوى شما، جز زورگويى و دشمنى ، چيز ديگرى نيست .
والذين آتيناهم الكتاب يعلمون اءنه منزل من ربك بالحق ؛ يعنى علماى منصف يهود و نصارا به راستگويى قرآن و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقين دارند. نظير اين آيه ، آيه 146 از سوره بقره است كه در ج 1 بيان شد. فلا تكونن من الممترين . امتراء به معناى شك است . بسيارى از مفسران مى گويند: اين خطاب به ظاهر متوجه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ ولى در حقيقت غير او مراد است به نحو تعريض در كلام . اما به عقيده ما خطاب واقعا متوجه پيامبر است و غير او مراد نيست ، هر چند مى دانيم كه پيامبر درباره قرآن ترديد نمى كند، بلكه محال است براى او كه در قرآن شك كند. لكن در عين اين كه او معصوم مى باشد، اين خطاب درست است ؛ زيرا خطاب از مقام بالا به مقام پايين است ؛ يعنى از سوى خداست و نه از ديگرى . قبلا نيز چندين بار به اين موضوع اشاره شد.
و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا. مراد از ((كلمة الله )) در اين جا قرآن و يا اسلام است كه خدا آن را، على رغم دوست نداشتن مشركان ، بر تمام اديان پيروز گردانيد و مقصود از تماميت و كمال آن نيز همين است . اما معناى ((صدقا و عدلا)) آن است كه قرآن در تمام گفته هاى خود راستگو و در تمام احكام و قوانين خود، عادل است لا مبدل لكلماته . هيچ كس ياراى دگرگون كردن كلمات او را ندارد؛ زيرا راست و عادلانه است تو از واقعيت سرچشمه مى گيرد و روشن است ، مادام كه يك چيز بر اساس ‍ واقعيت استوار نباشد، نمى توان گفت اين چيز، راست ، حقيقت و عادلانه است و اين اساس ، هيچ وقت قابل تغيير و تبديل نيست ؛ بدين معنا كه هميشه آثار و نتايج خود را دارد. (و هو السميع ؛) او شنونده است آنچه را آنها مى گويند. (العليم ؛) داناست بر آنچه در دلهاى آنان است و بر آنچه آنان انجام مى دهند.
و ان تطع اءكثر من فى الاءرض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون . هر كس دينى را برگزيند، بى هيچ قيد و شرطى به راست بودن آن ايمان پيدا مى كند و كوركورانه به آن تعصب دارد. هر كس نظريه اى را انتخاب كند، به درستى آن اعتقاد پيدا مى كند و ما سواى آن را وهم و خيال مى داند. اگر ما تمام نظريات و عقايد را بر شماريم و آنها را با معيار الهى و خصوصيات آن بسنجيم ، چنين نتيجه مى گيريم كه بسيارى از مردم از حدس و گمان باطل و دروغين پيروى مى كنند. از اين رو، خدا به پيامبرش دستور داد كه به سخنان مردم گوش ندهد و عادات و تقاليد آنان را به رسميت نشناسد، بلكه بايد از چيزى پيروى كند كه خدا به او وحى كرده است ؛ زيرا وحى ، راه حق و هدايت است .
وقتى بيشتر مردم در انتخاب نظريه و دين خود دچار خطا مى شوند، در اين صورت ، گفته ها و احكامى كه راجع به هدايت اين و گمراهى آن از سوى آنان صادر مى شود، هيچ ارزشى ندارد، بلكه در اين باره ، تنها خداوند است كه حكم مى كند؛ يعنى ميزان ، اصول و قواعدى است كه او در كتاب حكيم خود بيان كرده است و مقصود از آيه ان ربك هو اءعلم من يضل عن سبيله و هو اءعلم بالمهتدين . نيز همين است . يكى از اصول الهى كه مى توان با آن ، طرفداران حق را از طرفداران باطل جدا كرد، آيه 33 از سوره فصلت است : ((چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه به سوى خدا دعوت مى كند و كارهاى شايسته مى كند و مى گويد: من از مسلمانانم )).

نام خدا بردن در هنگام سر بريدن حيوانات

فَكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ (118)وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيرًا لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119)وَذَرُواْ ظَاهِرَ الإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ (120)وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)
اگر به آيات خدا ايمان داريد از ذبحى كه نام خدا بر آن ياد شده است بخوريد. (118) چرا از آنچه نام خدا بر آن ياد شده است نمى خوريد و خدا چيزهايى را كه بر شما حرام شده است به تفصيل بيان كرده است ، مگر آن گاه كه ناچار گرديد؟ بسيارى بى هيچ دانشى ديگران را گمراه پندارهاى خود كنند. هر آينه پروردگار تو به متجاوزان از حد داناتر است . (119) و گناه را چه آشكار باشد و چه پنهان ، ترك گوييد. آنان كه مرتكب گناه مى شوند، به زودى سزاى اعمال خود خواهند رسيد. (120) از ذبحى كه نام خدا بر آن ياد نشده است ، مخوريد كه خود نافرمانى است . و شياطين به دوستان خود القا مى كنند كه با شما مجادله كنند؛ اگر از ايشان پيروى كنيد از مشركانيد. (121)

اعراب :

((مالكم ))، ((ما)) براى استفهام و مبتدا. ((لكم )) متعلق به محذوف و خبر مبتدا. مصدر ريخته شده از ((الا تاءكلوا)) مجرور به ((فى )) محذوف و متعلق به عاملى كه ((لكم )) بدان متعلق است . ((و قد فصل )) حال از اسم جلاله . ((الا ما اضطررتم ))، ((ما)) در محل نصب و مستثنا از ((ما حرم عليكم )). ((و انكم لمشركون ))، ((فاء)) كه در جواب شرط واقع مى شود، حذف شده و تقدير بدين ترتيب است : ان اءطعتموهم فانكم لمشركون .

تفسير :

فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم بآياته مؤ منين . اعراب در جاهليت مردار مى خوردند و در هنگام ذبح حيوانات نام بت هايشان را مى بردند. از اين رو، خدا اين عمل را بر مسلمانان حرام كرد و خوردن حيوانات ذبح شده را بر آنان مباح كرد؛ اما بدين شرط كه در هنگام ذبح تنها نام خدا را يد كنند نه نام غير او را.
سوال : جايز بودن خوردن ((ذبيحه ))اى كه نام خدا بر آن برده شده ، به ايمان به خدا و آياتش بستگى ندارد؛ زيرا براى كافر هم جايز است كه از آن بخورد. چنان كه ايمان به خدا هم به خوردن اين ذبيحه بستگى ندارد؛ چرا كه انسان مومن ، مومن است هر چند از اين ذبيحه نخورد. اين در حال ياست كه ظاهر آيه دلالت دارد كه داشتن ايمان شرط حلال بودن خوردن از ذبيحه مزبور است ؛ زيرا معناى آيه اين است : از ذبيحه اى كه نام خدا بر آن ياد مى شود بخوريد، اگر مومن هستيد.
پاسخ : جمله ان كنتم بآياته مومنين شرط حلال بودن خوردن از ذبيحه اى كه نام خدا را بر آن مى برند، نيست ، بلكه به اين مطلب اشاره دارد كه هر كس نام غير خدا را بر ذبيحه ياد كند، براى او شريك قرار داده است ؛ زيرا وى در اين عمل خود به غير خدا توجه كرده است ؛ چنان كه مشركان عرب اين كار را مى كردند. و هر كس كه بر ذبيحه نام خدا را ياد كند، به او ايمان آورده و شرك را از او نفى نموده ؛ زيرا تنها به او توجه كرده است .
و ما لكم اءلا تاءكلوا مما ذكر اسم الله عليه . از اين آيه چنين بر مى آيد كه برخى از مسلمانان از خوردن ذبيحه اى كه نام خدا بر آن برده مى شد، خوددارى مى كردند؛ زيرا اين شبهه در اذهانشان به وجود آمده بود كه چگونه خوردن حيوانى كه انسان با دست خود آن را ذبح مى كند و نام خدا را بر آن ياد مى كند برايش جايز باشد؛ اما خوردن حيوانى كه خود مرده است برايش جايز نباشد. از اين رو، خدا سخن اين گروه را رد مى كند و به آنها مى گويد: و ما لكم اءلا تاءكلوا مما ذكر اسم الله عليه و قد فصل لكم ما حرم عليكم الا ما اضطررتم اليه ؛ يعنى چرا كه از آنچه نام خدا بر آن ياد شده است ، نمى خوريد و خدا چيزهايى را كه بر شما حرام شده است ، به تفصيل بيان كرده است ، مگر آن گاه كه ناچار گرديد؟ خداوند با جمله ((و قد فصل لكم ...)) به آيه 145 از همين سوره ، كه درباره آن سخن گفته خواهد شد، و به آيه 173 از سوره بقره ، كه در تفسير آن ، در ج 1 درباره محرمات و حكم فردى كه مجبور است سخن گفتيم ، اشاره مى كند.
و ان كثيرا ليضلون باءهوائهم بغير علم . بسيارى از مردم بر وفق هوس هاى خود و بدون دليل ، چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام مى كنند؛ مثلا مشركان عرب خوردن مردار را حلال و خوردن بحيره ، سائبه ، و صيله و حام را حرام كرده بودند. در آيه 3 از سوره مائده در اين باره سخن گفته شد.
و ان ربك هو اءعلم بالمعتدين . پروردگارت كسانى را كه بر طبق هوس ها و خوسته هاى خود، حلال و حرام مى كنند بهتر مى شناسد و به زودى آنان را همان گونه كه استحقاق دارند مجازات خواهد كرد.
وذروا ظاهر الاثم و باطنه . مراد از ((اثم )) فعل حرامى است كه موجب گناه مى شود. ظاهر الاثم : مرتكب شدن گناه به صورت علنى و آشكار. باطن الاثم : مرتكب شدن گناه به صورت مخفيانه . خدا از ارتكاب تمام گناهان نهى كرده است ، خواه علنى باشد خواه پنهان . ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون . كسانى كه بدون آگاهى از هوس ها پيروى مى كنند، بدون بازپرسى و مجازات رها نخواهد شد.
ولا تاءكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق . ضمير ((انه )) به اكل بر مى گردد و آن مصدرى است كه از ((لا تاءكلوا)) به دست مى آيد. فسق ، يعنى گناه . خداوند پس از آن كه ذبيحه اى را كه نام او بر آن ياد مى شود، حلال كرد، ذبيحه اى را كه نام او بر آن برده نشود حرام مى كند. با استناد به همين آيه ، فقها به جز شافعيه ، اجماع كرده اند، كه اگر ذبح كننده عمدا نام خدا را نبرد، ذبيحه كاملا همانند مردار حرام مى شود. البته اگر صرفا نام خدا برده شود براى حلال شدن كافى است ؛ نظير الله ، الله اكبر، الحمد لله ، بسم الله ، لا اله الا الله و...
اگر كسى سهوا نام خدا را ترك كند، فقها اختلاف نظر دارند: حنفيه ، جعفريه و حنبليه مى گويند: ذبيحه حرام نمى شود. مالكيه مى گويد: حرام مى شود. شافعيه مى گويد: در صورتى كه عمدا نام خدا را ترك كند، ذبيحه حرام نمى شود، پس در صورتى كه سهوا ترك كند به طريق اولى حرام نمى شود.
و ان الشياطين ليوحون الى اءوليائهم ليجادلوكم . مراد از شياطين در اين جا، ابليس هاى بشرى است كه حقايق را مشتبه مى سازند و سخن هاى آراسته القا مى كنند، تا بدين وسيله افراد ساده لوح را فريب دهند. از جمله سخنانى كه برخى از مشركان ابليس ‍ صفت به پيروان خود مى گفتند اين بود: از پيروان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بپرسيد كه چگونه حيوانى را كه خودتان با دست هايتان مى كشيد مى خوريد و حيوانى را كه خدا مى كشد نمى خوريد، با اين كه كشته خدا سزاوارتر است به خوردن از كشته شما؟ اين مجادله شياطين بود كه آن را به دوستان خود القا مى كردند، تا در دلهاى مسلمانانى كه ضعيف النفس بودند، شبهه ايجاد كنند و آنان را از دينشان منحرف سازند.
خداى سبحان به اين مسلمانان ضعيف گفت : و ان اءطعتموهم انكم لمشركون ؛ هر كس به سخنان مشركان گوش فرا دهد و از آنها اطاعت كند و خوردن مردار را همان گونه كه مشركان حلال مى دانند، حلال بداند، او نيز همانند آنها مشرك خواهد بود. البته اين حكم تنها به خوردن مردار اختصاص ندارد، بلكه هر كس كه حكم شرعى را انكار كند، در حالى كه يقين به ثبوت آن داشته باشد، كافر است .

آيا راه يافته همانند راه گم كرده است ؟

أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (122)وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجَرِمِيهَا لِيَمْكُرُواْ فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (123)وَإِذَا جَاءتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ (124)
آيا آن كسى كه مرده بود و ما زنده اش ساختيم و نورى فرا راهش داشتيم تا بدان در ميان مردم راه خود را بيابد، همانند كسى است كه به تاريكى گرفتار است و راه بيرون شدن را نمى داند؟ اعمال كافران ، در نظرشان ، اين چنين آراسته گرديده است . (122) و بدين سان در هر قريه اى مجرمانشان را بزرگانشان قرار داديم تا در آن جا مكر كنند؛ ولى نمى دانند كه جز با خود مكر نمى ورزند. (123) چون آيه اى بر آنها نازل شد، گفتند كه ما ايمان نمى آوريم تا آن گاه كه هر چه به پيامبران خدا داده شده به ما نيز داده شود. بگو: خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد. به زودى به مجرمان به كيفر مكرى كه مى ورزيده اند از جانب خدا خوارى و عذاب شديد خواهد رسيد. (124)

واژگان :

القرية : جايى كه مردم در آن جا گرد مى آيند، خواه كم باشند. خواه زياد؛ لكن بر اثر اين كه به كار رفتن آن به معناى شهر كوچك زياد بوده است اينك از باب تغليب در همين معنا به كار مى رود.
الصغار: به فتح صاد، ذلت و خوارى .

اعراب :

((اءو من ))، ((من )) به معناى الذى مبتدا و ((كمن )) خبر آن است . ((مثله )) مبتدا و ((فى الظلمات )) خبر آن و جمله ، صلة ((كمن ))، جمله ((ليس بخارج منها)) حال است از ضمير ((مثله )). ((اءكابر)) مفعول اول براى ((جعلنا)). ((فى كل قرية )) متعلق به محذوف و مفعول دوم . ((مجرميها)) مجرور به اضافه ((اكابر)). الله اءعلم حيث يجعل رسالته ((اءعلم )) در اين جا به معناى ((يعلم )) است ؛ زيرا مقايسه برترى ميان خدا و ديگران محال است . ((حيث )) به معناى موضع رسالت ، يعنى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ). از اين رو، ((حيث )) در محل نصب و مفعول به است براى ((اءعلم )) و معناى جمله از اين قرار است : خدا مى داند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شايسته رسالت اوست .

تفسير :

اءو من كان ميتا فاءحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها. خدا اين مثل را به منظور مقايسه ميان مومن و كافر زده است ؛ بدين ترتيب كه مقايسه اين دو كاملا همانند مقايسه مرده و زنده ، روشنايى و تاريكى است ؛ چرا كه كافر مرده است و وقتى ايمان بياورد، گويى از نو برانگيخته مى شود و زندگى دوباره به وى باز مى گردد. ايمان او همچون نورى است كه با آن با آگاهى كامل در مسير زندگى اش حركت مى كند. اما كسى كه در كفر و شرك باقى بماند، به سان كسى است كه در تاريكى حيران بماند و در گمراهى حركت كند و در سراسر زندگى اش به نيكى برسد.

مسئوليت و بلندپايه ترين بازپرس

سوال : آيه ، ايمان را به زندگى تشبهى كرده است و كفر را به مرگ . با اين كه در عصر حاضر، كافران و ملحدان نسبت به مومنان و خدا پرستان از ثروت و آسايش بيشترى برخوردارند؟
پاسخ : مراد از زندگى در اين آيه ، آن نيست كه انسان در نعمت و آسايش زندگى كند و در نتيجه ، خوب بخورد، خوب بپوشد و خوب بنوشد...؛ زيرا مسئله آسايش و رفاه به كفر و ايمان ربطى ندارد وگرنه ، تمام مومنان در شرق و غرب از لحاظ تمدن و آسايش يكسان بودند و همچنين تمام كافران و ملحدان . رفاه و آسايش ، عوامل و شرايطى دارد كه به هيچ وجه به ايمان و كفر ارتباط ندارند. مقصود از زندگى در آيه ، ايمان و آگاهى دينى است كه صاحب خود را وا مى دارد تا تكليفش را انجام دهد به عنوان انسانى كه در برابر رفتارش ‍ مسوليت دارد و به جهت آن ، بازپرسى مى شود و در برابر نيكى پاداش مى گيرد و در برابر بدى مجازات مى شود.
اگر انسان درباره چيزى مسئوليت نداشته باشد، تمام آيين ها و قوانين ، واژه هايى بى معنا خواهند بود. وقتى پذيرفتيم كه انسان مسئول است و بيهوده رها نشده است ، بايد بپذيريم كه او در برابر كسى مسئول مى باشد كه خود درباره عملى كه انجام مى دهد مورد سوال واقع نمى شود اما از ديگران مى پرسد؛ چرا كه اگر اين پرسش كننده ، خودش نيز مورد سوال قرار گيرد بايد يك پرسش كننده ديگرى وجود داشته باشد و به همين ترتيب ، اين تسلسل تا بى نهايت ادامه مى يابد.
هر كس به وجود پرسش كننده عالى كه مى پرسد اما خود مورد سوال واقع نمى شود، كفر بورزد، مسئوليت انسان را از اساس نفى و انكار كرده است ؛ زيرا اگر سوال كننده نباشد مسئوليت نيز وجود ندارد و كسى كه مسئوليت را انكار كند زندگى اجتماعى را انكار كرده است .
سوال : بله ، انسان مسئول است ؛ لكن لازم نيست سوال كننده ، خدا باشد بلكه مردم نيز مى توانند هيئتى از ميان خودشان برگزينند و انسان در برابر اين هيئت مسئول باشد؟
(پاسخ ): ما نيز به نوبه خود مى پرسيم : اگر اعضاى اين هيئت دچار اشتباه شدند، چه كسى از آنها مى پرسد و آنها را مورد بازرسى قرار مى دهد؟ اگر بگويند: وجدان از اين هيئت مى پرسد. در پاسخ خواهيم گفت : اولا، وجدان امرى معنوى است و نه عينى . ثانيا، وجدان امرى مشترك است كه هر كس آن را ادعا مى كند، وگرنه چرا يك فرد به وجدانش عمل مى كند و ديگرى نمى كند. در اين صورت پرسش كننده اى جز خدا وجود ندارد. بنابراين ، هر كس به خدا ايمان بياورد و خود را به آيين و احكام او متعهد كند، در عقيده و رفتار خود، آگاهانه گام برداشته است ، در غير اين صورت ، همانند كسى خواهد بود كه در تاريكى حركت مى كند و راه به جايى نمى برد.
كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون ؛ يعنى همان گونه كه اعمال مومنان برايشان خوب جلوه مى كند، اعمال كافران نيز در نظرشان خوب جلوه مى كند. البته ، با اين تفاوت كه اولى انعكاسى از واقعيت است و دومى صرفا وهم و خيال .