تفسير كاشف (جلد سوم)
سوره هاى مائده تا انفال

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۲ -


(و بينهما حجاب )؛ ميان بهشت و دوزخ و ميان اهل اين دو، حجاب قرار دارد و مراد از حجاب همان اعراف است كه خدا با اين سخن خود بدان اشاره مى فرمايد: و على الاءعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم . مردان مستقر در اعراف هر كدام از بهشتيان و دوزخيان را با نشانه هايى مى شناسند كه آنان را متمايز مى سازد. دور نيست كه مقصود از اين نشانه ها، همان هايى باشند كه در آيه 106 از سوره آل عمران بدان اشاره شده است : ((روزى كه چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه مى شوند)). و نيز در آيه 38 و ما بعد آن از سوره عبس : ((چهره هايى در آن روز درخشانند، خندانند و شادانند و چهره هايى در آن روز غبار آلودند، در سياهى فرو رفته اند، اينان كافران و فاجرانند)). برخى گفته اند: اينها نشانه هاى عمومى هستند كه همه مردم آنها را مى شناسند. و ظاهر آيه دلالت دارد كه اين نشانه ها را تنها مردان اعراف مى شناسند. در هر حال ، اين قضيه بسيار ساده است ؛ زيرا ما تكليف و مسئوليت نداريم كه ماهيت اين نشانه ها و ويژگى هاى خصوصى و يا عمومى آنها را بشناسيم .
سوال : مردان اعراف چه كسانى هستند؟
پاسخ : مفسران در اين باره نظريات مختلفى دارند كه بهترين آنها - از لحاظ ذوق - نظريه اى است كه بيشتر مفسران قائل به آن مى باشند: مردان اعراف كسانى هستند كه دو كفه ترازوى اعمالشان برابر است و كفه كارهاى نيك بر كفه كارهاى زشت آنها برترى ندارد و بر عكس ؛ اگر به اندازه يك مثقال يكى از اين دو كفه بر ديگرى سنگينى مى كرد، سرنوشت اين افراد مشخص مى شد: آنان به بهشت مى رفتند و يا به جهنم .
سوال دوم : بهشتيان با ورود به بهشت و دوزخيان با ورود به دوزخ شناخته مى شوند. بنابراين ، نيازى به وجود، علامات و نشانه ها نيست ؟
پاسخ : اين نشانه ها ممكن است براى تشخيص دو گروه پيش از بازپرسى و مجازات باشد؛ چنان كه وقتى جنايتكار را به دادگاه مى برند از نشانه هاى چهره اش شناخته مى شود.
و نادوا اءصحاب الجنة اءن سلام عليكم . ضمير ((نادوا)) به رجال اعراف بر مى گردد. معناى آيه اين است : وقتى اين مردان به بهشتيان مى نگرند با احترام به آنان سلام مى كنند. لم يدخلوها و هم يطمعون . مردان اعراف آرزوى وارد شدن بهشت را دارند؛ زيرا آنان اهل لا اله الا الله مى باشند و هر كس كه به خدا ايمان آورد، آرزوى رحمت و آمرزش او را دارد: ((از رحمت خدا جز كافران نااميد نمى شوند)).(151) در حديث آمده است : ((مردى گفت : به خدا سوگند! خدا فلانى را نمى آمرزد. خداوند فرمود: كيست اين كسى كه به من سوگند ياد مى كند كه من فلانى را نمى آمرزم ؟ به راستى كه من فلانى را آمرزيدم و عمل سوگند خورنده را باطل كردم )).
و اذا صرفت اءبصارهم تلقاء اءصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين . اين كه صيغه فعل ((صرفت )) مجهول است ، نشان مى دهد كه نگاه مردان اعراف به دوزخيان ناخودآگاه است . مراد از ظلم در اين جا، شرك و كفر مى باشد و معناى آيه از اين قرار است : وقتى آنان به طور تصادفى به وضعيت دوزخيان نگاه مى كنند مى ترسند و از خداوند با تضرع و زارى مى خواهند كه آنان را همراه كافران و هلاك شوندگان قرار ندهد.
و نادى اءصحاب الاءعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم قالوا ما اءغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون . مستكبران زمين ، مومنان را ريشخند مى كردند و به سبب مقام و ثروتى كه داشتند، خود را بزرگ تر و برتر از آنان مى دانستند و به آنها مى گفتند: شما هيچ گاه به رحمت خدا نمى رسيد. اما زمانى كه ساعت حق (قيامت ) فرا رسد و مرفهين كيفر كردارشان را ببينند، اهل اعراف دو چيز را به آنان يادآورى مى كنند:
1. ثروت و چيزهايى را كه آنان (در دنيا) گرد مى آورند و با آن تكبر مى ورزيدند به ياد آنها مى آورند و اين جمله بدين نكته اشاره دارد: قالوا ما اءغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون .
2. سخنى را كه آنان به مومنان مى گفتند به يادشان مى آورند: شما وارد بهشت نمى شويد و اين جمله بدين يادآورى اشاره دارد: اءهولاء الذين اءقسمتم لا ينالهم الله برحمة . ((هولاء)) اشاره است به مومنان مستضعف و خطاب ((اءقسمتم )) از سوى اهل اعراف متوجه مرفهين مستكبر است كه به مومنان مى گفتند: ((لا ينالهم الله برحمة )).
اءدخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا اءنتم تحزنون . به مومنانى كه مرفهين به آنان گفتند: رحمت خدا شامل حال شما نمى گردد و شما وارد بهشت نمى شويد. گفته شود: شما وارد بهشت شويد... و بالطبع به مرفهين مستكبر گفته شود: شما، زيانكار از وارد دوزخ شويد. درود بر كسى كه گفت : تهى دستى و ثروت پس از حضور در پيشگاه خداوند مشخص خواهد شد.

ميان بهشتيان و دوزخيان

وَ نَادَى أَصحَب النّارِ أَصحَب الجَْنّةِ أَنْ أَفِيضوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكمُ اللّهُ قَالُوا إِنّ اللّهَ حَرّمَهُمَا عَلى الْكَفِرِينَ(50)
الّذِينَ اتّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنساهُمْ كمَا نَسوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُونَ(51)
وَ لَقَدْ جِئْنَهُم بِكِتَبٍ فَصلْنَهُ عَلى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(52)
هَلْ يَنظرُونَ إِلا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الّذِينَ نَسوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالْحَقّ‏ِ فَهَل لّنَا مِن شفَعَاءَ فَيَشفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدّ فَنَعْمَلَ غَيرَ الّذِى كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلّ عَنهُم مّا كانُوا يَفْترُونَ(53)
دوزخيان بهشتيان را آواز دهند كه اندكى آب يا از چيزهايى كه خدا به شما ارزانى كرده است بر ما فرو ريزيد. گويند: خدا آنها را بر كافران حرام كرده است . (50) امروز آنان را كه دين خويش لهو و بازيچه پنداشتند و زندگى دنيا فريبشان داده بود فراموش مى كنيم ، همچنان كه آنها نيز رسيدن به اين روز را از ياد برده بودند و آيات ما را تكذيب مى كردند. (51) براى هوايت مومنان و بخشايش ايشان كتابى آورديم كه در آن هر چيز را از روى دانش به تفصيل بيان كرده ايم . (52) آيا جز نتيجه اعمال انتظارى دارند؟ روزى كه نتيجه اعمال پديدار شود، كسانى كه آن روز را از ياد برده بودند مى گويند: پيامبران پروردگار ما به حق آمدند. آيا شفيعانى هستند كه ما را شفاعت كنند؟ يا آن كه كسى هست كه ما را باز گرداند تا كارهاى ديگرى جز آن كارها كه مى كرديم ، انجام دهيم ؟ به خود زيان رسانيدند و آن بتان را كه شريك خدا مى خواندند اينك از دست داده اند. (53)

اعراب :

((اءن افيضوا))، ((ان )) مفسره به معناى ((اى )). و خداوند ((حرمهما)) گفته است و نه ((حرمه ))، با اين كه عطف سابق با: او)) مى باشد و نه با واو؛ بدين سبب كه ((حرمهما)) به معناى ((حرم كلا منهما)) است . ((الذين اتخذوا)) در محل جر و صفت براى ((كافرين )). ((لهوا)) مفعول دوم براى ((اتخذوا)). ((على علم )) متعلق به محذوف و حال از فاعل ((فصلناه )). ((هدى )) حال از مفعول و يا مفعول لاجله . ((يوم ، منصوب به ((يقول )). ((فيشفعوا)) منصوب است به ((ان )) كه پس از فايى كه در جواب استفهام واقع شده ، در تقدير است . ((نرد)) به رفع خوانده مى شود؛ زيرا تقدير آن در ((اءو هل نرد)) است . ((فنعمل )) منصوب است به ان مقدره .

تفسير :

در حديث آمده است : شادى بهشتيان به سبب رهاى از دوزخ مرتب بر نعمت آنان مى افزايد و حسرت جهنميان براى نعمت هايى كه از دست داده اند عذاب آنها را افزون مى كند. دوزخيان مى دانند كه بهشتيان در نعمت هميشگى اند. از اين رو، و نادى اءصحاب النار اءصحاب الجند اءن اءفيضوا علينا من الماء اءو مما رزقكم الله ؛ از بهشتيان مى خواهند كه آب يا غذا به آنها بدهند اما بهشتيان در پاسخ آنان مى گويند: ان الله حرمهما على الكافرين ؛ خدا آنها را بر كافران حرام كرده است .
دوزخيان پس از نااميد شدن از بهشتيان از نگهبانان دوزخ يارى مى طلبند. چنان كه در آيه 49 از سوره غافر آمده است : ((و آنان كه در آتشند به نگهبانان جهنم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد تا يك روز از عذاب ما بكاهد. نگهبانان مى گويند: آيا پيامبرانتان با دلايل روشن نزد شما نيامده بودند؟ مى گويند: بله . مى گويند: پس دعا كنيد. و دعاى كافران جز آن كه تباه شود هيچ نخواهد بود.
اهل دوزخ پس از نااميد شدن از نگهبانان از خداى جهان كمك مى خواهند، در حالى كه در هنگام آسايش و راحتى ، هيچ گونه توجهى به خدا نداشتند: ((گويند: اى پروردگار ما! شور بختى مان بر ما غلبه كرد و ما مردم گمراه بوديم . اى پروردگار ما! ما را از اين آتش بيرون آور. اگر ديگر بار چنان كرديم ، از ستمكاران باشيم . خداوند در پاسخ آنها گويد: ((در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد)).(152)
الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا و غرتهم الحياة الدنيا. تفسير اين آيه در ضمن تفسير آيه 70 از سوره انعام بيان شد. فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون . مرا از نسيان در اين جا اهمال است : و ما كان ربك نسيا.(153) خدا آنان را در روز قيامت ناديده مى گيرد؛ چنان كه از عمل براى خدا چشم پوشيدند و نيز دلايل و آياتى را كه خدا بر پيامبرانش نازل كرده بود منكر شدند.
و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤ منون . خدا در آيا پيشين از بهشتيان و دوزخيان و اعرافيان ياد كرد؛ لكن اين آيه و آيه پس از آن تنها به دوزخيان اختصاص دارد؛ يعنى به كسانى كه زندگى دنيا آنها را فريب داده است . خداى سبحان مى گويد: ما براى اين گروه قرآن را آورديم تا آنان را هدايت كند و آنچه را مردم در معاد و معاش خود نياز دارند از روى آگاهى بيان نمايد و نيكى در دنيا و رحمت و پاداش خدا را در آخرت براى كسانى كه به تعاليم قرآن ايمان مى آورند و بدان عمل مى كنند، تضمين كند.
اما كسى كه از قرآن روى برتابد و از هواى نفسانى اش پيروى كند، سرنوشت او دوزخ خواهد بود. هل ينظرون الا تاءويله . ((ينظرون )) به معناى ((ينتظرون )) است و ضمير ((تاءويله ، به ((كتاب )) بر مى گردد. معناى ((تاءويله )) در اين جا آن است كه هر چه را كه قرآن خبر دهد، به ناچار به وقوع مى پيوندد. (يوم ياءتى تاءويله .) با وقوع آنچه قرآن خبر داده تاءويل آن آشكار و درستى آن براى كافران روشن خواهد شد. يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق . اين سخن را پس از آن كه عذاب را مشاهده كنند مى گويند. آنان پيش تر به پيامبران ((ساحران دروغگو)) مى گفتند. همچنين آنها پس از ديدن عذاب مى گويند: فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا؛ آيا شفاعت كنندگانى هستند كه براى آمرزيدن گناهانمان در پيشگاه خدا شفاعت كنند، تا با ذلت و مجازاتى كه استحقاقش را داريم با ما برخورد نكند.
اءو نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل . اگر خداوند اين خواسته دوزخيان را بر آورده سازد، تمام معيار و ارزش ها از بين مى رود و فرد ناپاكى كه جز با شمشير ايمان نمى آورد با انسان پاكى كه با كمال اراده و اختيار خود به حق ايمان مى آورد و جان و مالش را در راه او فدا مى كند، برابر مى شود.
قد خسروا اءنفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون . و بدين ترتيب اعمال باطل پيشگان بر باد مى رود و شفاعت كنندگان و يارانى كه اين باطل گرايان براى آنها كار و براى روز گرفتارى خود پس انداز مى كردند از ديد آنها ناپديد مى شوند.

آفرينش آسمان ها و زمين در شش روز

إِنّ رَبّكُمُ اللّهُ الّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض فى سِتّةِ أَيّامٍ ثُمّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يُغْشى الّيْلَ النهَارَ يَطلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ وَ النّجُومَ مُسخّرَتِ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الخَْلْقُ وَ الأَمْرُ تَبَارَك اللّهُ رَب الْعَلَمِينَ(54)
ادْعُوا رَبّكُمْ تَضرّعاً وَ خُفْيَةً إِنّهُ لا يحِب الْمُعْتَدِينَ(55)
وَ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ بَعْدَ إِصلَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طمَعاً إِنّ رَحْمَت اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ(56)
پروردگار شما الله است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. پس به عرش پرداخت . شب را در روز مى پوشاند و روز شتابان آن را مى طلبد. و آفتاب و ماه و ستارگان مسخر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه او راست آفرينش و فرمانروايى . خدا آن پروردگار جهانيان به غايت بزرگ است . (54) پروردگارتان را با تضرع و در نهان بخوانيد؛ زيرا او متجاوزان سركش را دوست ندارد. (55) در زمين آن گاه كه به صلاح آمده است فساد مكنيد. و خدا را از روى بيم و اميد بخوانيد. و رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . (56)

واژگان :

استوى : در اين جا به معناى ((استولى ؛ غلبه يافت )).
العرش : كنايه از ملك و سلطنت .
الغشاوة : پرده . برخى گفته اند: مراد از آن رفتن است ؛ يعنى شب با آمدن روشنايى روز مى رود.
حثيثا: شتابان .
المسخر: فروتن و فرمان بردار.
تبارك الله : بسيار بزرگ است . ((تبارك )) فعل جامد است ، نه امر از آن ساخته مى شود و نه مضارع .
التضرع : تذلل .
الخفية : ضد علانيه است (پنهان .)

اعراب :

جمله ((يطلبه )) حال از ((الليل )). ((حثيثا)) صفت براى مفعول مطلق محذوف ؛ يعنى : ((طلبا حثيثا))، و نيز جايز است كه حال باشد. ((الشمس )) و آنچه بر آن عطف شده (= القمر و النجوم .) ((تضرعا)) در موضع حال از واو ((ادعوا)) يعنى ((متضرعين و مخفين )). و از اين قبيل است : ((خوفا)) و ((طمعا)) كه به معناى ((خائفين )) و ((طامعين )) است . ((قريب )) بر وزن فعيل كه مذكر و مونت در آن يكسان مى باشد.

تفسير :

ان ربكم الله الذى خلق السموات والاءرض فى ستة اءيام . مفسران درباره اين آيه نظريات مختلفى دارند و سبب اختلاف به دو چيز بر مى گردد:
1. افعال خدا با زمان تعيين نمى شود: ((فرمان ما تنها يك فرمان است ، آن هم چشم بر هم زدنى است ))؛(154) يعنى فرمان ما تنها يك سخن است كه عبارت است از ((كن فيكون ؛ موجود شو پس موجود مى شود)).
2. زمان پس از به وجود آمدن آسمان ها و زمين و نيز حوادثى كه در آن رخ مى دهند تعيين و محاسبه مى شود؛ زيرا پيش از آفرينش ‍ جهان ، زمان يا روزهايى وجود نداشته است . بنابراين ، چگونه ايجاد زمان از روزها و در روزهاى آن امكان پذير است ؟ و آيا اين امر از قبيل سخن گوينده اى نيست كه بگويد: من خانه اى را از سقف و ديوارهايش ساختم ؟
بنابراين ، بايد ايام را به معناى توجيه كرد كه معقول و پذيرفتنى باشد. مفسران در تعيين اين معناى مجازى اختلاف نظر دارند. برخى مى گويند: در اين سخن خدا چيزى حذف شده و در تقدير: ((فى مقدار ستة اءيام )) است . برخى مى گويند: واژه ايام در اين جا كنايه از مراحل و دفعات است ؛ زيرا خدا جهان را يك مرتبه نيافريد، بلكه در طى شش مرحله آفريد، تا هر چيزى حد معين و زمانى مشخص داشته باشد. برخى هم مى گويند: ايام كنايه از حالت هاست و خداوند جهان را از ابتدا به صورت فعلى آن نيافريد، بلكه خلق خود را، چنان كه نظريه تكامل انواع نيز معتقد است ، از يك دوره به دوره ديگر منتقل كرد تا به ششمين و آخرين دوره ، كه همان چيزى است كه هم اكنون ما شاهد آن هستيم .
تمام اين اقوال احتمالى است و با وجود جستجوى زيادى كه در تفاسير قديم و جديد كرديم ، دليلى بر تعيين و يا برترى يكى از اين نظريات نيافتيم . لذا ما نظريه كسانى را مى پذيريم كه مى گويند:
((مقصود از ((ايام )) ممكن است شش مرحله باشد، ممكن است شش حالت باشد و ممكن است شش روز از روزهاى خدا باشد كه با معيار زمان ما قابل سنجش نيست و نيز ممكن است چيز ديرى باشد. بنابراين ، سزاوار نيست كه كسى به يك معناى مشخص در مورد اين عدد يقين پيدا كند و اگر گمان ، يقين ناميده شود تلاشى بدون دليل و شكست معنوى در مقابل چيزى خواهد بود كه بدان علم گفته مى شود؛ زيرا اين تصور از مرحله گمان و فرض فراتر نمى رود.))
ثم استوى على العرش . اين جمله را جمله اى كه پس از آن مى آيد تفسير مى كند و آن عبارت از: اءلا له الخلق و الاءمر او مال جهان هستى است و امور آن را اداره مى كند و از اين قبيل است : آيه 3 از سوره يونس : ((پروردگار شما الله است كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد سپس به عرش پرداخت ؛ ترتيب كارها را از روى تدبير بداد...)). خداوند بدان سبب از سلطنت و تدبيرش به ((استوى على العرش ؛ بر عرش مستولى شد)) تعبير كرده است كه پادشاه بر مملكت خود تسلط دارد و آن را در حالى اداره مى كند كه بر تخت خود قرار دارد. منظور از اين سخن ، نزديك كردن موضوع به ذهن است نه تشبيه ؛ چرا كه ((همانند او كسى نيست و او شنوا و بيناست )).
يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا. اين ، از جمله تدابير خداوند در مورد امور جهان است و معناى جمله اين است : شب به دنبال روز مى آيد و شتابان آن را دنبال مى كند و بر مكانى كه روز در آن بود غلبه مى يابد و اين مكان كه پيش تر روشن بود تاريك مى شود. از اين قبيل است آيه : ((و الليل اذا يغشى ؛ سوگند به شب ! هنگامى كه بر روشنايى روز غلبه كند)). و نيز آيه ((و الليل اذا يغشاها؛ سوگند به شب ! هنگامى كه بر روشنايى خورشيد غالب شود)).
والشمس والقمر والنجوم مسخرات باءمره . خدا اين ستارگان را آفريد تا فرمان بردار خواسته او باشند و بر طبق حكمت و مصلحت حركت كنند. سخن گفتن درباره اين ستارگان نياز به دانستن دانش ستاره شناسى دارد كه ما از آن بهره اى نداريم . اءلا له الخلق والاءمر. اين جمله ، چنان كه پيش تر گفتيم ، بيان است براى جمله : ثم استوى على العرش . در حديث است كه : هر كس گمان كند كه خداوند اندكى از فرمان روايى را براى بندگانش قرار داده به آنچه او بر پيامبرانش فرو فرستاده ، كافر شده است و آن اين كه مى فرمايد: ((آفرينش و فرمان روايى تنها از آن اوست )). تبارك الله رب العالمين . او به سبب يگانگى ، سلطنت و تدبيرش بسيار بلند مرتبه است .
اءدعوا ربكم تضرعا و خفية . معناى دعاى به درگاه پروردگار آن نيست كه بگويد: ((اللهم رحمتك و غفرانك ؛ خدايا! رحمت و آمرزشت را مى خواهم )). ابدا چنين نيست ، بلكه خواندن پروردگار بدين معناست كه او از او بترسد و بپرهيزد و به اوامر و نواهى اش ملتزم باشد. همچنين تضرع بدين معنا نيست كه بنده بگويد: ((اللهم ! اتضرع اليك تائبا؛ خدايا! با كمال ذلت به سوى تو باز مى گردم و به تو پناه مى برم )) بلكه مراد از تضرع آن است كه شخص نسبت به خدا در گفتار و كردار اخلاصمند و راستگو باشد. اما معناى ((خفية )) آن است كه شخص به كار نيكى كه انجام مى دهد مباهات نكند و آن را در ملاء عام علنى نسازد؛ زيرا اين كار نوعى تجاوز است و خدا مى فرمايد: ((او متجاوزان را دوست ندارد))؛ يعنى كسانى را كه از امر و نهى خدا تجاوز مى كنند، در حالى كه خدا از مباهات به عبادت ها و انجام دادن كارهاى نيك نهى كرده است .

خدا زمين را اصلاح ، اما انسان آن را فاسد مى كند

ولا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها. خدا زمين را اصلاح كرد؛ زيرا گنج هايى در آن قرار داد كه از لحاظ كثرت قابل شمارش ‍ نيست و نيز چيزهاى پاكيزه ، لذت هاى روحى و مادى ، مناظر طبيعى ، زيبايى زن ، وفاى دوستان ، نيكى فرزندان ، شناخت و آگاهى ، آهنگ ها و نغمه هاى خوش و... تا بى نهايت .
اشياى پاكيزه مادى عبارتند از: خوردنى ها، نظير حبوبات ، سبزيجات ، ميوه ها و گوش ها كه هر كدام داراى اشكال و انواع گوناگون است و پوشيدنى ها، نظير پشم ، پنبه ، پوست و ابريشم . آن گاه انسان (در قرن اخير) نايلون را هم كشف كرد و در آينده نيز چيزهايى را كشف خواهد كرد كه در حال حاضر ما گمان مى كنيم آنها از محالاتاند. همان گونه كه بشر وسايل شگفت انگيزى را براى پيمودن زمين و آسمان و عبور از قاره ها در چند دقيقه و چند لحظه ، كشف و اختراع كرده است . اما سوخت (مورد نياز بشر) از درخت به زغال سنگ و از نفت به برق و گرماى خورشيدى و انرژى هسته اى تبديل شده است . در جايى خواندم كه دانش انسان از نفت ، لاستيك مصنوعى براى چرخ خودروها كشف كرده و نيز شيشه نشكن ، بمب هاى ناپالم ، پلاستيك ، كود شيميايى ، ظروف ملامين ، شلنگ هاى آبيارى براى مزرعه ها، لوازم آرايش ، ميزهايى براى بهره گيرى در باغ ها، سفره ، گل هاى مصنوعى ، ماتيك لب ، سرمه چشم ، لاك ناخن ، زير پوش ، مسواك دندان ، جوهر چاپخانه ها، فيلم و آن طور كه كارشناسان مى گويند، تعداد اين فراورده هاى نفتى به سه هزار و حتى به تعدادى كه كسى نمى تواند آن را بشمارد بالغ مى شود، جز كسى كه همه چيز را مى داند: ((اگر خواهيد كه نعمت هاى خدا را شماره كنيد نتوانيد كه انسان ستمكار و كفران كننده نعمت است )).(155) ان الانسان لظلوم كفار؛ انسان بسيار ستمكار و كفران كننده است . اين آيه به صيغه مبالغه آمده و در عين حال دو ادات تاكيد براى اين مبالغه آورده شده است كه اوّلى انّ مى باشد و دومى لام . كدامين چيز ظالمانه تر، كفرآميزتر و از لحاظ فساد و سركشى بزرگ تر از اين عمل انسان است كه روزى هاى پاكيزه را به بمب هاى ناپالم تبديل مى كند تا كودكان را بكشد و بزرگسالان را مسخ كند و نيز اين روزى ها را به گازهاى سمى و آتش زا مبدل مى سازد كه تر و خشك را مى سوزاند. اما بمبهاى هسته اى و هيدروژنى كه ابدا چيزى را باقى نمى گذارند.
آرى ، انسان نعمت خدا را به كفر تبديل كرد و بهشت زمين او را به جهنم ، و نيز سرنوشت انسانيت را به سرنوشت بمب هاى هسته اى و هيدروژنى پيوند داد. خداوند در اين زمين ، لذت ها و روزى هاى پاكيزه را براى بندگان و عيال خود به وديعت نهاد، اما انسان ستمگر و كافر، بمب هاى هسته اى را در زرّاد خانه ها و هواپيماهاى خود به امانت گذارد؛ هواپيماهايى كه فضاى قاره ها را شب و روز مى پيمايند و انسان در انتظار فرصتى مناسب است تا زمين و آنچه را بر روى آن قرار دارد به خاكستر و غبار تبديل كند و اين تاءويل سخن خداوند است كه مى گويد: ولا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها. بنابراين ، ما بايد كسى را كه پس از اصلاح خداوند، زمين را به فساد كشانيد بشناسيم و با تمام وسايلى كه در اختيار داريم راه بر او ببنديم و دست كم ماهيت او را به مردم بشناسانيم و او را به همان نام واقعى اش كه عبارت است از: ((دشمن خدا و انسانيت )) بناميم ، تا تمام مردم از نيرنگ و فريب او بپرهيزند.
و ادعوه خوفا و طمعا. انتشار روح نا اميدى خيانت است ؛ زيرا با نااميدى زندگى وجود ندارد و انتشار روح اميد بدون تدبير و احتياط نيز خيانت به شمار مى رود؛ زيرا اين كار نوعى فريب و وسوسه و تخدير است و راه رستگارى در ميان اين دو قرار دارد. خدا مى فرمايد: ((به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مى ترسند)).(156) و نيز مى گويد: ((به بندگانم خبر بده كه من آمرزنده و مهربانم و عذاب من عذابى دردناك است )).(157) شخص با ايمان و خردمند عمل مى كند و در همين حال از خدا بيم دارد كه مبادا به سبب نارسايى كه در عملش وجود دارد، آن را نپذيرد و نيز در همين وقت به موفقيت و قبولى اميدوار است و بيم و اميد، انسان را وا مى دارد تا كارش را با كمال احتياط و استحكام انجام دهد. ان رحمة الله قريب من المحسنين ؛ رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . اين آيه اشاره بدين نكته دارد كه هر كس ، هم از خدا بترسد و هم به او اميدوار باشد، از زمره نيكوكاران است و خدا نيكى را با نيكى پاداش مى دهد.

بادهاى نويد دهنده

وَ هُوَ الّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ حَتى إِذَا أَقَلّت سحَاباً ثِقَالاً سقْنَهُ لِبَلَدٍ مّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كلّ‏ِ الثّمَرَتِ كَذَلِك نخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلّكُمْ تَذَكرُونَ(57)
وَ الْبَلَدُ الطيِّب يخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الّذِى خَبُث لا يخْرُجُ إِلا نَكِداً كذَلِك نُصرِّف الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَشكُرُونَ(58)
و اوست كه پيشاپيش رحمت خود، بادها را به بشارت مى فرستد. چون بادها ابرهاى گران بار را بردارند، ما آن را به سرزمين هاى مرده روان سازيم و از آن باران مى فرستيم و به باران هرگونه ثمره اى را مى رويانيم . مردگان را نيز اين چنين زنده مى گردانيم شايد پند گيريد. (57) و سرزمين خوب ، گياه آن به فرمان پروردگارش مى رويد، و زمين بد، جز اندك گياهى از آن پديد نمى آيد. براى مردمى كه سپاس مى گويند آيات خدا را اين چنين گونه گون بيان مى كنيم . (58)

واژگان :

بشرا: به سكون شين و اصل آن به ضم شين (بشرا) است ، جمع بشير و معنايش مبشرات (مژده دهنده گان ) است .
الرحمة : در اين جا، مراد از آن باران است .
ثقال : جمع ثقيل و مقصود از آن در اين جا، چيزى است كه با بخار آب ، سنگين شده باشد.
البلد الميت : زمين بدون گياه .
البلد الطيب : سرزمينى كه داراى خاك خوب (= حاصل خيز) باشد.
النكد: هر چيزى كه به سختى و دشوارى بيرون آيد.

اعراب :

((بشرا)) حال از ((الرياح )) و به معناى ((مبشرات )). ((حتى )) به سبب اين كه بر سر ((اذا)) داخل شده ، عمل نمى كند. ((نكدا)) حال از ضمير ((يخرج )).

تفسير :

و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اءقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء فاءخرجنا به من كل الثمرات .: لبلد ميت )) به حذف مضاف و تقديرش : ((لحياة بلد ميت )) است . ضمير ((به )) اول به ((بلد ميت )) بر مى گردد و ضمير ((به )) دوم به ((ماء)). ((كل الثمرات )) در اين جا، ((كل ))، به معناى عموم عرفى است نه عموم واقعى .
بادها مى وزد، خورشيد آب درياها را به بخار تبديل مى كند. بادها اين بخار را به سمت بالا مى برد. آن گاه ، زمين آن را به سوى خود جذب مى كند و در نتيجه ، قطره هاى انبوه بر زمين مى چكد. تمام اين فعل و انفعال ها و امثال آن بر وفق سنت هاى طبيعت انجام مى شود و هيچ ترديدى در آن نيست .
لكن سوال اين است كه هيچ كسى اين طبيعت را ايجاد كرده و اين سنت ها را به آن سپرده است ، سنت هايى كه ميليون ها قرن يكسان جريان دارد و هيچ دگرگونى در آن پيدا نشده است . آيا طبيعت خود به خود به وجود آمده است ؟ و آيا قوانين و سنت ها از آغاز تا پايان به طور تصادفى و بدون سبب بر آن حاكم شده اند؟ در اين صورت ، چنين انديشه اى بهتر است يك انديشه گزاف و بدون سبب باشد؟ چگونه چيزى كه خود نظم ندارد نظم به وجود مى آورد و چيزى كه آگاهى ندارد آگاهى مى بخشد؟