تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲ -


اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (*)اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ (*)مالِكِ يَوْمِ الدّينِ (* )

ستايش مخصوص خداوند است كه پروردگار جهانيان است (2) همو كه بخشاينده بخشايشگر است (3) همو كه مالك روز جزا است (4)

نكات ادبى

1 ـ سه واژه «حمد» و «شكر» و «مدح» معانى نزديك به هم دارند و «حمد»را چنين معنا مى كنند كه الحمد هو الثناء باللسان عل الجميل الاختيارى يعنى حمد تعريف كردن با زبان در برابر نيكيهاى اختيارى است و فرق اجمالى ميان سه واژه مزبور اين است كه حمد با زبان است و لى شكر گاهى با زبان و گاهى با عمل انجام مى گيرد و مدح تعريفى است در برابر زيبايى و نيكويى خواه اختيارى و خواه اكتسابى باشد و يا غير اختيارى مانند زيبايى گل.
2 ـ الف و لام در «الحمد»براى جنس است و منظور اين است كه نوع و جنس حمد از هر حمد كننده اى در برابر هر چيزى در واقع حمد خداست زيرا تمام زيباييها حتى زيباييهاى اختيارى از آن خداست و از وى نشأت مى گيرد.
3 ـ كلمه «رب» يا از ربب و يا از ربى مشتق است و در هر دو صورت به معناى مالك، صاحب، سرور ، مربى و پرورش دهنده مى باشد و چنين مى نمايد كه ربّ صاحب و مالك چيزى است كه در اصلاح حال آن تأثير مى گذارد و همواره در صدد اصلاح حال آن چيزاست.
4 ـ اگر كلمه «رب» به طور مطلق و بدون قيد ذكر شود منظور خدا است و به غير خدا اطلاق نمى شوداما اگر به صورت اضافه به چيزى ذكر شود مى تواند در غير خدا هم استعمال گردد مانند: رب البيت (صاحب خانه).
5 ـ «العالمين»جمع عالم است و عالم خود جمعى است كه مفرد ندارد مانند رهطوجيش.
6 ـ «عالم»يا به معناى صنف و نوع است و هر چيزى نوعى دارد و مى گوييم عالم انسان، عالم حيوان ، عالم نبات ، عالم جماد ، عالم آخرت و غير آنها و يا به معناى كل مخلوقات است يعنى به غير خدا عالَم گفته مى شود و اين واژه يا از علامت مشتق است چون جهان علامتى از قدرت خداست و يا از عَلَم مشتق است و منظور همان «ما يعلم» است يعنى آنچه دانسته مى شود كه شامل جميع مخلوقاتى كه وجود آنها براى ما شناخته شده است،مى باشد.
به نظر مى رسد كه كلمه «عالمين» در قرآن كريم تنها در مورد مخلوقاتى كه داراى شعور هستند استعمال شده است مانند بشر، ملائكه و جن و ما موردى نيافتيم كه عالمين بطور قطع در موجودى كه شعور ندارد استعمال شده باشد و در تركيب رب العالمين كه مكرر در قرآن آمده است، اضافه شدن رب به سوى عالمين خود مى رساند كه منظور موجوداتى هستند كه قابل تربيت باشند.

البته كلمه عالمين در قرآن گاهى به صورت خاص و گاهى به صورت عام استعمال شده است مثلا در مواردى منظور موجودات ذيشعور زمان خاصى اراده شده مانند اين آيه: و اسماعيل واليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين (انعام/86) يعنى اسماعيل و يسع و يونس و لوط همگى را بر عالمين برترى داديم، منظور از عالمين در اينجا عالمين عصر آن پيامبران است و نمى تواند شامل تمام اعصار باشد چون در آيه ديگرى كسانى ديگر بر عالمين برترى داده شده اند مانند اين آيه: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (آل عمران/23) يعنى خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالمين برگزيد. و در آيه اى بنى اسرائيل بر عالمين تفضيل داده شده است و از اينها گذشته اگر عالمين را در اين آيات به معناى كل عالمين بگيريم لازم مى آيد كه نامبردگان از حضرت محمد(ص) هم با فضيلت تر باشند و مى دانيم كه اين درست نيست.
بنابراين، عالمين در اينگونه آيات همان عالمين عصر آن افراد است و البته گاهى هم عالمين به معناى عالمين تمام عصرها استعمال شده مانند همين جمله رب العالمين.

7 ـ در آيه «مالك يوم الدين»دو قرائت وجود دارد عاصم و كسائى آن را «مالك» و ديگران «ملك»خوانده اند و از نظر معنا هردو درست است. مالك يعنى صاحب كه مى تواند هر گونه تصرفاتى در مملوك خود بنمايد و ملك يعنى پادشاه كه اداره كننده رعيت و مردم است. خداوند هم مالك است و هم ملك. مصدر مالك مِلك به كسر ميم و مصدر ملك ، مُلك به ضم ميم است. و هر كدام از اين قرائت ها شواهدى از قرآن دارد و اينكه بعضيها مالك را امدح مى دانند و بعضيها ملك را امدح قلمداد مى كنند، دليل روشنى بر گفته خود ندارند. ضمناً بگوييم كه مالك و ملك در كتابت قديم به يك صورت نوشته مى شد.
8 ـ «دين» در زبان عربى معانى مختلفى دارد مانند: شريعت، انتقام، جزاء، اطاعت، سياست و خضوع ولى در آيه مورد بحث دين به معناى جزاء است و يوم الدين يعنى روز قيامت كه روزِ دادن پاداش به نيكوكاران و بدكاران است. در موارد ديگرى از قرآن نيز يوم الدين به معناى روز قيامت آمده است مانند: و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين (صافات /20) يعنى: و گفتند واى بر ما اين همان روز جزا است.

تفسير و توضيح

آيه (2) الحمدلله رب العالمين ... : خداوند به بندگان خود تعليم مى دهد كه در مقام سپاس خداوند چگونه سخن بگويند و به آنها مى آموزد كه چنين بگويند كه جنس حمد و سپاس از آنِ خداست يعنى هر سپاسى از هر كسى براى هر كسى انجام شود در واقع سپاس خداست چون سپاس در برابر زيباييها و نيكيها انجام مى گيرد و تمام زيباييها و نيكيها در هر كسى و در هر كجا باشد در واقع از خداست و متعلق به اوست و هر كرامت و سخاوت و شجاعتى از هر انسانى سر بزند، بالاخره منشأ اصلى آن خداست كه چنين توفيقى و چنين نعمتى را به آن شخص داده است. شما هر تعريفى از يك ماشين بكنيد در واقع از سازنده آن تعريف كرده ايد.
صفت «رب العالمين»كه بلافاصله بعد از «الحمد لله» آمده اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اختصاص سپاس و حمد بر خداوند از اين جهت است كه او پرورش دهنده همه جهانيان است و اگر موجودى صفت كمالى يافته است به علت تربيت خداست و بنابر اين مى توانيم بگوييم كه «رب العالمين» در عين حال كه صفت براى «الله» است، دليل مطلب هم هست.
ستايش از خداوند مخصوص انسان نيست بلكه تمام موجودات عالم با زبان بى زبانى همو را ستايش مى كنند و دائم در ستايش او هستند: و ان من شىء الا و يسبح بحمده (اسراء / 44) يعنى هيچ چيزى نيست مگر اينكه به ستايش خداوند تسبيح مى گويند.
تعبير «رب العالمين» مى رساند كه اگر ربى و پروردگارى هست، او خداوند است و بنابراين نبايد و نشايد كه غير خدا را ارباب خود قرار بدهيم خواه اين ارباب از انسانها باشد مانند حاكمان و بزرگان قوم و خواه از اشياء باشد مانند طلا و نقره و پول و خواه از موجودات خيالى باشد مانند رب النوع هايى كه بعضى از ملل دنيا به آن اعتقاد داشتند.
ضمناً بگوييم كه در قرآن كريم پنج سوره با جمله الحمد لله شروع شده است: سوره حمد ، سوره انعام ، سوره كهف، سوره سباء و سوره فاطر.
آيه (3) الرحمن الرحيم... : معناى رحمن و رحيم در ضمن تفسير بسم الله گذشت و ذكر مجدد اين دو صفت در اينجا شايد براى بيان اين نكته باشد كه مربى بودن خداوند برجهانيان، از جهت نياز او نيست بلكه منشاء آن رحمت خداوند است كه عام و شامل و گسترده است.
البته نبايد ذكر اين دو صفت را در اينجا تكرارى دانست زيرا بسم الله الرحمن الرحيمهر چند كه جزو سوره است ولى اختصاص به اين سوره ندارد بلكه در اول تمام سوره ها جز سوره توبه وجود دارد.
آيه (4) مالك يوم ... : در اول سوره ستايش را مخصوص «الله» كرد و سپس براى او چهار صفت آورد اولى رب العالمين، دومى الرحمن، سومى الرحيم و اينك صفت چهارم براى الله كه همان مالك يوم الدين است.
خداوند صاحب اختيار روز قيامت است و در آن روز هيچ قدرتى جز قدرت مطلقه خداوند اعمال نمى شود و اين يك تفاوت اساسى ميان دنيا و آخرت است. در دنيا بشر صاحب اختيار و انتخاب است و قدرتى هم به او داده شده كه مى تواند در محدوده امكانات موجود، قدرت خود را اعمال نمايد و حتى مى تواند سخن خدا را هم نشنود و عصيانگرى كند و مى تواند تصميم بگيرد و مى تواند اراده كند ولى در عالم آخرت و روز قيامت تمام قدرتها از صاحبان قدرت سلب خواهد شد و تنها قدرت حاكم قدرت لايزال الهى خواهد بود و به حق، سلطنت سلطنت اوست و هر چه اراده كند انجام مى پذيرد:
يوم هم بارزون لايخفى على الله منهم شىء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لاظلم اليوم ان الله سريع الحساب (غافر/ 17)
قيامت روزى است كه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنها از خداوند مخفى نخواهد شد. سلطنت آن روز با كيست؟ با خداى يگانه قهار است. در آن روز كسى در مقابل كارهايى كه كرده جزا داده مى شود در آن روز ستمى نخواهد شد كه خدا زود حساب كننده است.
قدرت و سلطنت مطلقه خداوند در روز قيامت آنچنان است كه هيچ كس حتى پيامبران اولوالعزم حق اعتراض و يا شفاعت براى كسى نخواهند داشت مگر وقتى كه خداوند خود اجازه شفاعت بدهد.
در آيه مورد بحث درست است كه منظور بيان صفتى از اوصاف خداست ولى در عين حال هدف ديگر، يادآورى روز قيامت است كه اين يادآورى خود فوائد بسيار و آثار تربيتى فراوانى دارد و قرآن در موارد بسيار زيادى و در هر مناسبتى از روز قيامت ياد مى كند و از آن انگيزه اى براى اصلاح حال مردم مى سازد.

اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينُ (*)اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (*)صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَالضّآلّينَ(*)

تو را مى پرستيم و از تو كمك مى خواهيم (5) ما را به راه راست هدايت فرما(6) راه كسانى كه بر آنها نعمت داده اى نه غضب شدگان بر آنها و نه گمراهان (7)

نكات ادبى

1 ـ تركيب «اياك» از «اىّ» و ضمير متصل مخاطب است و «اىّ» هميشه ضمير منصوب است و هميشه به سوى ضمير متصل اضافه مى شود مانند: اياه ، اياك و اياى . تقديم ضمير منصوب بر فعل در هر دو مورد از اين آيه شريفه دلالت بر حصر دارد به طوريكه شرح داده خواهد شد.
2 ـ «عبادت» در لغت به معنى ذلت و خوارى است و در اصطلاح بالاترين مرتبه خضوع و تعظيم در مقابل معبود است خضوعى كه از روى اعتقاد به الوهيت معبود باشد. بنابراين، خضوع عاشق در مقابل معشوق يا خضوع متملقانه در برابر حاكمان و سلاطين عبادت محسوب نمى شود. ضمنا اطاعت و شكر در مقابل غير خدا جايز ولى عبادت در مقابل غير خدا جايز نيست همچنين عبادت با عبوديت فرق دارد اولى مخصوص خداست دومى در غير خدا هم استعمال مى شود مانند عبد به معناى برده و مملوك.
3 ـ «هدايت» گاهى فقط نشان دادن راه و به اصطلاح ارائه طريق است كه وصول به هدف در آن تضمين نشده است و گاهى به معناى رساندن به هدف و به اصطلاح، ايصال به مطلوب است. اين واژه در قرآن به هر دو معنى استعمال شده كه بايد موارد آن را با قرائن تعيين كرده بعضيها گفته اند اگر هدايت خود به مفعول دوم و متعدى باشد به معناى ايصال به مطلوب و اگر به وسيله حرف جر متعدى باشد به معناى ارائه طريق است ولى اين سخن با توجه به موارد استعمال سخن درستى نيست.
4 ـ «صراط» در اصل با سين بود براى هماهنگى با استعلاء حرف «طاء» سين را تبديل به صاد كردند چون صاد هم مانند طاء از حروف مستعليه است. صراط به معناى راه روشن است و فرق آن با سبيل و طريق در همين است سبيل و طريق به مطلق راه اعم از روشن و غير روشن گفته مى شود ولى صراط به راه روشن و آشكار اطلاق مى گردد.
5 ـ «غضب»به معناى شدت و حالت مخصوصى است كه پس از هيجانات ناشى از ناراحتى حاصل مى شود و در مورد خدا چنين انفعالاتى قابل تصور نيست بنابراين نمى تواند همان حالت مخصوص باشد بلكه غضب الهى اراده انزال عذاب و عقاب است. اساساً در اين گونه موارد مثل غضب و فرح و رضايت و مكر و كلماتى مشابه آنها كه به خداوند نسبت داده مى شود، بايد مبادى را حذف كرد و ناديده گرفت و غايت ها را ملحوظ كرد.
6 ـ «الضالين» از ضلالت به معنى هلاكت و نابودى است و در قرآن در مواردى به همين معنى استعمال شده مانند: اضل اعمالهم (محمد/ 7) و مانند: اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد (سجده / 10) اما در بيشتر موارد «ضلالت»به معناى گمراهى و دورى از حقيقت مى باشد.

تفسير و توضيح

آيه (5) اياك نعبد ... : از آغاز سوره حمد تا اين آيه لحن سخن به صورت غائب است ولى يك مرتبه از اين آيه به بعد لحن عوض مى شود و صورت خطاب به خود مى گيرد كه در اصطلاح به آن «التفات از غيبت به خطاب» گفته مى شود. در اين آيه خداوند به بندگان خود ياد مى دهد كه چگونه خداوند را مخاطب قرار بدهند و با او سخن بگويند. و در واقع، بنده با گفتن اياك نعبد و اياك نستعين نهايت سرسپردگى خود را نسبت به خداوند متعال اعلام مى دارد و با بريدن از غير خدا سر بر آستانه او مى سايد و به انقطاع از غير او مى رسد. در اين تعبير، عبادت و استعانت در انحصار خدا قرار داده مى شود و بنده جز خدا كسى را شايسته پرستش نمى داند و جز خدا كسى را سزاوار كمك خواهى نمى بيند.
جالب اين است كه در اينجا طبق تعليم الهى، فرد عبادت و استعانت خود را شايسته درگاه الهى نمى بيند و براى همين، عبادت و استعانت خود را مخلوط به عبادت و استعانت بندگان ديگر مى كند و به اصطلاح، فعل متكلم مع الغير بكار مى برد تا مگر عبادت او پيوسته با عبادت ديگران شايستگى يابد و مورد قبول درگاه الهى قرار گيرد.
كمك خواستن و استعانت از خدا پس از عبادت براى او، نكته ظريفى دارد و آن اينكه حتى در حال انجام عبادت هم ما محتاج كمك و يارى خدا هستيم و اگر او ياريمان نكند، عبادتى از ما سر نخواهد زد و يا اگر هم عبادتى كرديم اى بسا با دچار شدن به خودبينى و عجب، آن عبادت فاسد شود و به جاى وصول به حق، ما را از حق دور سازد اين است كه همواره بايد از خدا كمك خواست تا وساوس شيطانى و شرور نفس را از ما دور كند و عبادتمان چنان باشد كه مورد رضايت اوست.
ديگر اينكه اين آيه شريفه ما را به توحيد در عبادت رهنمون مى شود زيرا مى دانيم كه توحيد بر چهار قسم است. توحيد ذات ، توحيد صفات ، توحيد افعال و توحيد عبادت. يك موحد و خدا شناس هم بايد بر يگانگى ذات و صفات خدا ايمان داشته باشد و هم تمام كارها را از خدا بداند و هم عبادت خود را مخصوص او كند وغير او را نپرستد.
آيه (6) اهدناالصراط ... : پس از آنكه عبادت و استعانت خود را مخصوص خداوند قرار داديم ، قرآن به ما چنين تعليم مى كند كه از خدا بخواهيم كه ما را به راه راست هدايت كند: اهدناالصراط المستقيم
البته هدايت الهى انواع و اقسامى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از:
هدايت تكوينى: اين نوع هدايت همه موجودات جهان را شامل مى شود.
هدايت عقلى : كه مخصوص انسان است و انسان از طريق عقل و تفكر راه رامى يابد.
هدايت تشريعى : اين نيز مخصوص همه انسانهاست كه توسط پيامبران انجام مى گيرد.
هدايت خاص : اين نوع هدايت مخصوص مؤمنان است. وقتى كسى با اختيار و آزادى راه انبياء را انتخاب كرد در اين حالت خداوند با هدايتهاى خاص خود چنين بنده اى را نوازش مى دهد و او را بالا مى برد و به مراحل عاليه اى مى رساند.
درباره اين نوع هدايت كه در انحصار مؤمنان و راهيان راه خداست، در قرآن مجيد آيات متعددى آمده است از جمله:
ويزيد الله الذين اهتدواهدى (مريم / 76)
و خداوند بر هدايت كسانى كه هدايت يافته اند مى افزايد.
والذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم(محمد/ 17)
و كسانى كه هدايت شدند خداوند بر هدايت آنها مى افزايد و تقوايشان مى دهد.
والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا (عنكبوت / 69)
و كسانى كه در راه ما كوشش كردند. آنها را به راههاى خود هدايت خواهيم كرد.
طبق اين آيات و آيات مشابه ديگر، مؤمنان و هدايت يافته گان بر هدايتشان افزوده مى گردد و به درجات بالاترى از هدايت مى رسند و اين يك نوع عنايت مخصوص خداوند است كه شامل حال مؤمنان مى شود.
با توجه به مطلب بالا پاسخ اين سؤال روشن مى گردد كه مؤمنى كه نماز مى خواند و هدايت شده است چگونه از خدا براى خود طلب هدايت مى كند و مى گويد: اهدناالصراط المستقيم او كه هدايت يافته است پس درخواست هدايت براى چيست؟ پاسخ اين است كه هدايت درخواستى در اينجا همان هدايت مخصوص مؤمنان است.
اساساً هدايت شدگان و مؤمنان در هر لحظه اى به هدايت جديد و فيض جديد نياز دارند و چون هدايت براى رسيدن به كمال مطلق يعنى ذات الهى است بنابراين درجات نامحدود و نامعينى دارد و با توجه به اين مطلب حتى پيامبران نيز محتاج هدايت هستند.
در آيه مورد بحث، متعلق هدايت هم ذكر شده و آن «صراط مستقيم» است صراط مستقيم يعنى راهى كه روشن و آشكار است و هيچگونه كجى در آن نيست افتادن در چنين راهى بدون ترديد انسان را به حق و اصل مى كند زيرا كه ممكن است ميان مبدأ و مقصد راههاى متعددى باشد كه همه بالاخره مبدأ را به مقصد وصل كند ولى راه مستقيم ميان مبدأ و مقصد بيش از يك راه نمى تواند باشد و همان در عين حال نزديكترين راه هم هست همانگونه كه گفته اند: نزديكترين فاصله ميان دو نقطه، خط مستقيم است و بيش از يكى هم نيست.
از نظر قرآن كريم راه براى خدا بسيار است ولى صراط مستقيم بيش از يكى نيست ولذا در آياتى از قرآن مجيد كلمه «سبيل» كه آنهم به معناى راه است در نسبت به خدا گاهى به طورت مفرد و گاهى به صورت جمع آمده است. به صورت مفرد،مانند:
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا (صف/ 4)
خداوند دوست دارد كسانى را كه در راه او به صف شده اند و مقاتله مى كنند.
وبه صورت جمع، مانند:
والذين جاهدوا فينالنهديهنم سبلنا (ترجمه آن گذشت)
اما «صراط مستقيم» كه سى و سه بار در قرآن تكرار شده است هميشه به صورت مفرد آمده زيرا معلوم است كه راه روشنِ راست بيش از يكى نمى تواند باشد.
در مورد تعيين مصداق «صراط مستقيم» و اينكه منظور از صراط مستقيم چيست، گفته شده كه منظور اسلام يا قرآن يا دين حق خدا يا ولايت پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام است اما به نظر مى رسد كه اگر عنوان جامعى پيداكنيم كه همه اينها را شامل شود، بهتر خواهد بود. خوشبختانه در آيه اى از قرآن كريم، صراط مستقيم به عنوانى اطلاق شده است كه جامع همه عنوانهاى فوق است و آن «دين قيم» مى باشد كه منظور دين استوارى است كه همه پيامبران و در رأس آنها حضرت ابراهيم داعى بر آن بوده اند. به اين آيه توجه كنيد.
قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا(انعام/ 161) بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده كه همان دين استوار و آيين حنيفى ابراهيم است.
از اين آيه بخوبى فهميده مى شود كه صراط مستقيم كه يكى بيش نيست، همان دين استوار خداوندى است كه انبياء منادى آن بوده اند و همان حقيقت واحده است كه به صورت كاملتر به وسيله پيامبر اسلام آورده شده و پرواضح است كه شامل اسلام و قرآن و نيز ولايت ائمه كه كامل كننده اسلام است، مى شود.
از طريق همين دين الهى است كه انسان از انحرافات و كج رويها نجات مى يابد و با اطمينان كامل به سوى خدا مى رود و به تعبير قرآن اعتصام به خدا پيدا مى كند و چون اين «اعتصام» حاصل شد، او در صراط مستقيم قرار خواهد گرفت:
و من يعتصم بالله فقط هدى الى صراط مستقيم (آل عمران/ 101)
و كسى كه به خداوند چنگ بزند پس به صراط مستقيم هدايت شده است.
آيه (7) صراط الذين انعمت ... : مردم از لحاظ هدايت سه گروه هستند گروهى هدايت يافته اند و گروهى هدايت نيافته اند و با حق در ستيز هستند و لجاجت مى كنند و گروه سوم گمراهانى هستند كه از صراط مستقيم دور افتاده اند ولى با حق و حقيقت سر عناد ندارند.
اين تقسيم بندى كه در آيه مورد بحث آنهم به صورت دعا به عمل آمده است، ناظر بر همين است كه گفتيم. در اين آيه از خداوند مى خواهيم كه ما را به راه كسانى كه به آنها نعمت داده است هدايت كند نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان. طبق اين بيان مردم سه گروه مى شوند:
گروه اول : نعمت داده شدگان;
گروه دوم : غضب شدگان;
گروه سوم : گمراهان.
معلوم است كه منظور از گروه اول مؤمنان واقعى هستند كه از نعمت هدايت الهى برخوردارند و آنها طبق يكى از آيات قرآنى كه در زير مى خوانيد، همان پيامبران و صديقين و شهداء و صالحين هستند:
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الدين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (نساء / 69)
و هر كس خدا و رسول او را اطاعت كند با كسانى همراه خواهد بود كه خداوند به آنها نعمت داده از پيامبران و صديقين و شهداء و صالحان و آنان همراهان نيكويى هستند.
و اما گروه دوم كه همان غضب شدگانند، كسانى هستند كه كارهايى انجام داده اند كه خدا را به غضب آورده اند و آنها طبق بعضى از آيات قرآنى مشركان و منافقان و يهود و كسانى هستند كه مؤمنى را به ناحق و از روى عمد بكشند كه اين مصداق اخير مى تواند از مسلمانها هم باشد منتهى مسلمان فاسقى كه با قتل عمد غضب خدا را سبب شده است.
در آيه اى كه مى خوانيم مغضوب بودن مشركان و منافقان ذكر شده است:
و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم (فتح / 6)
و عذاب كند مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را كه درباره خداوند گمان بد كرده اند روزگار بد برخود آنها ست و خدا بر آنها غضب نموده و لعنت كرده است.
و در آيه زير مغضوب بودن قوم يهود ذكر شده است:
و ضربت عليهم الذلة و المسكنة وباؤا بغضب من الله (بقره / 61 )
و بر آنها (يهود) ذلت و بيچارگى رقم زده شد و به غضبى از خدا گرفتار شدند.
و در آيه زير مغضوب بودن كسى كه قتل عمد كند خواه كافر و خواه مسلمان بيان شده است:
و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه
(نساء/ 93)
و كسى كه مؤمنى را از روى عمد بكشد پس جزاى او جهنم است كه هميشه در آن خواهد بود و خدا بر او غضب و لعنت مى كند.
در يك جمع بندى از كسانى كه مغضوب خدا شده اند مى توانيم بگوييم كسانى كه با خداوند ستيزه جويى كنند خواه به صورت شرك و نفاق باشد و يا اگر هم به ظاهر مؤمن است با ارتكاب گناه بسيار بزرگى چون كشتن يك فرد مؤمن آنهم از روى عمد و آگاهى. در هر صورت ستيزه جويى با خدا و عناد و لجاجت در برابر دين خدا موجب برانگيخته شدن غضب الهى مى شود.