تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۵ -


بعضيها گفته اند كه به آن گروه از بنى اسرائيل كه گوساله را نپرستيده بودند و يابه آن هفتاد نفرى كه با موسى به طور رفته بودند دستور داده شد كه بقيه را بكشند و آنها نيز چنين كردند ولى لحن آيه اين احتمال را رد مى كند ظاهر آيه اين است كه آنها مأمور شدند كه به عنوان توبه همديگر را بكشند و بدينگونه خود را تطهير كنند و اين يك نوع توبه بود.
و نيز بعضيها گفته اند كه منظور از «اقتلوا انفسكم» خودكشى بود و آنها دستور يافتند كه خود را به دست خود بكشند و يا گفته اند كه منظور كشتن هواى نفس بود اما رواياتى كه در اين باره وارد شده با اين گفته ها سازگار نيست. ضمناً اين داستان به همان صورت كه نقل كرديم در تورات يا همان عهد عتيق نيز آمده است.

وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (* )ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (*)وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (*)

و هنگامى كه گفتيد: اى موسى هرگز تو را تصديق نخواهيم كرد مگر اينكه خدا را آشكارا ببينيم پس صاعقه شما را در گرفت در حالى كه مى نگريستند (55) سپس شما را پس از مردنتان برانگيختيم شايد كه خدا را سپاسگزارى كنيد (56) و ابر را بر شما سايبان كرديم و براى شما انگبين و بلدرچين فرستاديم. از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرديم بخوريد و آنان بر ما ستم نكردند بلكه بر نفس خويشتن ستم رواداشتند(57)

نكات ادبى

1 ـ «لن نؤمن» يعنى تصديق نمى كنيم ، ايمان به معناى تصديق، در اينجا معناى لغوى ايمان منظور است.
2 ـ «رؤيت» ديدن با چشم و به معناى علم هم آمده است.
3 ـ «جهرة» آشكارا و به صداى بلند «صورت جهير» گفته مى شود جهر ضداخفات.
4 ـ «صاعقه» آتشى كه از آسمان و از برخورد ابرها به وجود مى آيد. صاعقه به معناى مرگ هم آمده است.
5 ـ «بعث» برانگيختن ، زنده كردن مرده.
6 ـ «غمام» به معناى ابر است . تغميم پوشانيدن و چون ابر آسمان را مى پوشاند، غمام گفته شد.
7 ـ «منّ» احسان و نيز به معناى شبنم شيرينى كه بر روى برگ بعضى از درختان شكرك مى بندد. مانند: گز انگبين و ترنجبين.
8 ـ «سلوى» پرنده اى است ، به فارسى بلدرچين و به معناى عسل هم آمده است. و نيز به چيزهايى كه مايه تسلاى خاطر و آرامش مى گردد ، گفته مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (55-56) و اذقلتم يا موسى لن نؤمن... : داستان ديگرى از داستانهاى بنى اسرائيل بيان مى شود و آن مشتمل بر يكى از بهانه جوييهاى بنى اسرائيل است. جمعى از بنى اسرائيل به موسى گفتند: اگر مى خواهى سخنان تو را باور كنيم و به خدايى كه معرفى كرده اى ايمان بياوريم ، لازم است كه آن خدا را بالعيان و با همين چشمان خودمان ببينيم. اگر چنين ديدارى رخ دهد، ما به خداى تو ايمان خواهيم آورد و تو را تصديق خواهيم كرد.
ملاحظه مى كنيد كه چه درخواست احمقانه و نابخردانه اى است آنهم از جمعيتى كه بارها و بارها معجزات خدا را با چشم خود ديده اند. اساساً بنى اسرائيل قومى بهانه جو و لجوج و نادان بودند و خداوند آنها را گاهى با نعمت دادن و گاهى هم با حوادث تلخ وادار به هدايت مى كرد ولى آنها از وقايعى كه اتفاق مى افتاد عبرت نمى گرفتند.
معناى درخواست آنها اين بود كه خداوند را جسم فرض مى كردند و او را در يك جهت و سمت معينى مى دانستند. چنين گستاخى آنهم پس از ديدن آنهمه معجزات ، موجب نزول عذاب الهى شد و دردم صاعقه اى از آسمان فرود آمد و آنها را در حالى كه نگاه مى كردند كه خدا را كجا ببينند ، در گرفت. سپس خداوند با دعاى حضرت موسى آنها را به حال اول برگردانيد تا متنبه شوند و خداوند را شكركنند.
در اينجا ذكر چند نكته ضرورى است:
1 ـ اين داستان در آيات ديگرى از قرآن نيز ذكر شده و در يكى از آنها (سوره اعراف آيه 55) به جاى «صاعقه» «رجفه» آمده است كه به معناى زلزله است معلوم مى شود كه همزمان با صاعقه زلزله اى هم رخ داده است.
2 ـ ظاهر آيه مورد بحث دلالت دارد كه آنها پس از اين درخواست به وسيله صاعقه مردند و پس از مرگ زنده شدند و كسانى با اين آيه به امكان «رجعت» استدلال كرده اند. ولى اين احتمال هم وجود دارد كه آنها با ديدن صاعقه بيهوش شدند و سپس خداوند آنها را به هوش آورد و اطلاق كلمه «موت» بر بيهوشى اشكالى ندارد زيرا آنهم شبيه موت است بخصوص اينكه در آيه 143 از سوره اعراف بيان شده كه موسى هم پس از درخواست رؤيت خدا (كه از طرف قوم خود و تحت فشار آنها عنوان كرده بود) بيهوش شد و سپس به هوش آمد و در آنجا سخن از مرگ نيست:
فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خرّ موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك(اعراف/143)
و چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد آن را پراكنده ساخت و موسى بيهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: خدايا تو منزهى به تو توبه كردم.
آيه (57) وظللنا عليكم الغمام ... : هنگامى كه بنى اسرائيل از دريا گذشتند در يك بيابان وسيعى قرار گرفتند و در آن بيابان، هم از تابش تند خورشيد و گرماى شديد آن و هم از گرسنگى و تشنگى ناراحت بودند. طبق بعضى از روايات آن بيابان صحراى سينا بود كه سر راه آنها به بيت المقدس و فلسطين قرار گرفته بود. بنى اسرائيل چهل سال در آن بيابان كه به «تيه» معروف بود ماندند و ناراحتى كشيدند و اين به خاطر نافرمانيهاى آنها از دستورات الهى بود تا اينكه توبه كردند و از خداوند خواستند كه بارديگر نعمتهاى خود را به آنها ارزانى كند.
معلوم مى شود كه بنى اسرائيل چندين بار توبه كردند و توبه شكستند و هر بار خداوند توبه آنها را مى پذيرفت اين بار نيز توبه آنها مقبول درگاه الهى شد و خداوند ابر را بالاى سر آنها سايبان قرار داد و دو نوع غذاى مخصوص در اختيار آنها گذاشت كه عبارت بودند از «منّ» و «سلوى» گفته شده كه منظور از «منّ» شبنم شيرينى است كه روى برگ بعضى از درختان جمع مى شود مانند: گز انگبين و ترنجبين و يا صمغ درختان است و منظور از «سلوى»نوعى پرنده است كه در صحراى سينا به وفور يافت مى شود و احتمالا بلدرچين و يا تيهو مى باشد. البته در معناى منّ و سلوى احتمالات ديگرى هم داده شده است.
اين احتمال هم بعيد نيست كه منظور آيه شريفه از سايبان قرار دادن ابر و نزول من و سلوى ، بارش بارانهاى مفيد از ابرها و رويش درختان و به وجود آمدن غذاهاى گوناگون است چيزى كه اين احتمال را قوت مى بخشد اين است كه منّ در لغت عربى به مطلق نعمت هم گفته مى شود و سلوى به معناى چيزى كه مايه آرامش و تسلاى خاطر انسان مى گردد، نيز آمده است و همچنين در آيه گفته شده كه من و سلوى را نازل كرديم و نزول معمولا به معناى فرود آمدن از آسمان به زمين است و اين با فرود آمدن باران ورويش درختان به وسيله آن سازگارتر است.
علاوه بر آيه مورد بحث ، نزول من و سلوى در دو آيه ديگر نيز آمده است كه عبارتند از: سوره اعراف آيه 160 و سوره طه آيه 80 و مضمون هر سه شبيه يكديگراست.
پس از يادآورى اين نعمتها ، خداوند به بنى اسرائيل دستور مى دهد كه از نعمتهاى پاكيزه اى كه خدا در اختيار آنها قرار داده بخورند و استفاده كنند ولى اين قوم لجوج به جاى سپاس از نعمتهاى جديد خداوند، باز بناى ناسازگارى با حضرت موسى را گذاشتند و نعمتهاى خداوندى را كفران كردند. در آخر اين آيه خاطرنشان مى سازد كه كفران آنها ضررى به خداوند نمى رساند بلكه خود آنها هستند كه ضررمى بينند.
اساساً معصيتى كه از انسانى سر مى زند هيچگونه ضرر و زيان و يا نقصانى بر خداوندى خدا ندارد بلكه اين معصيت كار است كه با سرپيچى از دستورات الهى، خود را در معرض ضرر و زيانى قرار مى دهد كه نتيجه قهرى عمل اوست واز آن بدتر باعث دورى از رحمت خدا مى شود و همچنين اعمال صالحه اى كه از انسان سر مى زند نفعى به خداوند متعال ندارد بلكه نفع آن به خود انسان مى رسد و هر انسانى در گرو اعمال خويشتن است.

وَ اِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (*)فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذى قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمآءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (*)وَ اِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِه فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لاتَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدينَ (*)

و هنگامى كه گفتيم به اين آبادى وارد شويد و از هر كجا كه خواستيد فراوان از آن بخوريد و با فروتنى از درب وارد شويد و بگوييد خدايا گناهان ما را فرو ريز تا خطاهاى شما را ببخشيم و بر نيكوكاران مى افزاييم (58) اما كسانى كه ستم كردند، سخنى را كه به آنها گفته شده بود تغيير دادند و ما بر ستمكاران به جهت نافرمانى كه مى كردند ، عذابى از آسمان فرستاديم (59) و هنگامى كه موسى براى قوم خود طلب آب كرد پس گفتيم عصاى خود را بر سنگ بزن پس دوازده چشمه از آن جوشيد و هر گروهى آبشخور خود را شناختند. از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين به فساد خود ادامه ندهيد (60)

نكات ادبى

1 ـ «قريه» آبادى كه شامل شهر و روستا مى شود. از «قرى» به معناى جمع شدن مشتق شده گويا مردم در جايى جمع شوند و تشكيل آبادى مى دهند.
2 ـ «حطه» مصدر از: حط يحط، فرود آوردن بار از پشت چارپايان ، فرو ريختن گناه. اين كلمه مرفوع است به علت محكى بودن ودر واقع خبر مبتداى محذوفى مانند: مسئلتنا است و جملگى مقول قول است.
3 ـ «حيث» ظرف مكان مبنى بر ضم و جمله مابعد در حكم مضاف اليه اوست.
4 ـ «غفران» به معناى پوشانيدن، آمرزيدن ، «نغفر» مجزوم است براى اينكه در جواب امر واقع شده.
5 ـ «رجز» به معنى عذاب است و اين غير از «رجس» است كه به معناى پليدى است هر چند كه بعضيها گفته اند كه رجز و رجس دو گويش از يك واژه است.
6 ـ «استسقاء» طلب سيراب شدن ، طلب باران. نماز استسقاء نمازى است كه جهت طلب نزول باران مى خوانند.
7 ـ «عين»ازاسماءمشتركه است ومعانى بسيارى دارد ودراينجابه معناى چشمه است.
8 ـ «عثى» به معناى شدت فساد و تبهكارى، ادامه فساد انگيزى.

تفسير و توضيح

آيات (58-59) و اذقلنا ادخلوا هذه القرية... : فراز ديگرى از داستان قوم بنى اسرائيل را بيان مى كند به اين صورت كه بنى اسرائيل پس از چهل سال آوارگى در «تيه» يا همان صحراى سينا به هر حال به نزديكى بيت المقدس يا شهر «اريحا» رسيدند. در اين هنگام از جانب خداوند به آنها دستور رسيد كه به آن شهر وارد شوند و هر چه خواستند و از هر كجا كه خواستند از نعمتهاى فراوان آنجا استفاده كنند ولى در ورود به آن شهر نبايد فقط به فكر رفاه مادى باشند بلكه بهره بردارى از اين نعمتهاى مادى را با معنويت و ايمان همراه سازند به اين صورت كه وقتى از دروازه شهر وارد مى شوند فروتنى كنند و يا سجده شكر به جاى آورند. ديگر اينكه از درگاه الهى آمزرش گناهان گذشته خود را درخواست كنند و اين جمله را به زبان بياورند «حطه» يعنى خدايا گناهان ما را فرو ريز.
پيش از ادامه داستان ، توجه خوانندگان را به اين نكته جلب مى كنم كه بعضى از مفسران منظور از «قريه» را بيت المقدس و بعضى اريحا و بعضى يك آبادى ديگر دانسته اند و كسانى كه آن را بيت المقدس مى دانند با آيه اى از قرآن استدلال مى كنند كه اين استدلال درست نيست آنها مى گويند منظور از «قريه» بيت المقدس است به قرينه اينكه در آيه ديگرى چنين گفته است:
يا قوم ادخلو الارض المقدسه التى كتب الله عليكم (مائده /21)
اى قوم من به اين سرزمين مقدس كه خداوند بر شما نوشته است وارد شويد.
بدون شك منظور از «ارض مقدس»در اين آيه بيت المقدس است و اين دليل مى شود بر اينكه مراد از «قريه» هم همان مى باشد.
ما مى گوييم اين استدلال صحيح نيست زيرا هرچند كه هر دو خطاب مربوط به قوم بنى اسرائيل است ولى اين خطاب غير از آن خطاب است و شايد ميان اين دو خطاب چهل سال فاصله بوده است زيرا در ادامه آيه اى كه از سوره مائده آورده شد، دارد كه چون موسى به قوم خود دستور داد كه به بيت المقدس روند، آنها گفتند: ما وارد آنجا نخواهيم شد زيرا كه در آنجا زورمندانى هستند كه ما از آنها مى ترسيم و هر چه موسى اصرار كرد، آنها به آنجا نرفتند و به سبب همين نافرمانى طبق صريح قرآن چهل سال آواره بيابان شدند:
قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة يتيهون فى الارض (مائده /26)
گفت: همانا آن سرزمين چهل سال بر آنان حرام است و در زمين سرگردان مى شوند.
معلوم مى شود كه خطاب (ادخلو) در سوره مائده مربوط به پيش از چهل سال آوارگى است و خطاب (ادخلو) در آيه مورد بحث مربوط به دوران پس از آوارگى در تيه است. در خطاب اول بنى اسرائيل بايد با ساكنان آن سرزمين كه همان «عمالقه» بودند مى جنگيدند ولى در خطاب دوم هيچ مانعى سر راه آنها نبود و آنها وارد آن سرزمين مى شدند و از نعمتهاى آنجا هر گونه كه مى خواستند استفاده مى كردند.
ضمناً بگوييم كه در آيات مورد بحث ترتيب زمانى حوادث رعايت نشده است بنابراين، آمدن داستان جوشيدن دوازده چشمه از سنگ، پس از دستور ورود به بيت المقدس در آيات مورد بحث، دليل بر تقدم زمانى آن دستور نيست زيرا در سوره اعراف آيات 162-160 برعكس اينجا آمده و نخست جريان جوشيدن دوازده چشمه بيان شده و سپس بلافاصله جريان دستور سكونت در قريه و گفتن «حطه» آمده است.
به هر حال پس از دستور ورود به شهر و اينكه به هنگام ورود سجده كنند و از خدا طلب آمرزش نمايند، در ادامه داستان، يك بارديگر از نافرمانى بنى اسرائيل خبر مى دهد. آنها به جاى اينكه بگويند: «حطه» يعنى خدايا گناهان ما را بريز، با استهزاء و عناد كلمات ديگرى بر زبان آوردند در بعضى از تفاسير آمده كه آنها به جاى «حطه» «حنطه» گفتند يعنى گندم. البته اين جناس كه ميان حطه و حنطه است، مربوط به زبان عربى است و بدون شك در زبان خود آنها يعنى زبان قبطى يا عبرى چنين نبوده ولى به هر حال آنها به جاى طلب آمرزش از گناهان خود، اين فرمان را مسخره كردند و آن را با گفتن كلماتى نامناسب به استهزاء گرفتند.
در مقابل اين نافرمانىِ زشت، خداوند بار ديگر به آنها بلا نازل كرد و عذابى از آسمان آنها را درهم كوبيد. گفته شده است كه آن عذاب ، طاعون بود.
البته از لحن آيه كه مى فرمايد: (فبدل الذين ظلموا) و يا مى فرمايد: (فانزلنا على الذين ظلموا) چنين برمى آيد كه همه بنى اسرائيل نافرمانى نكردند بلكه بعضى از آنها چنين كردند و به عذاب الهى مبتلا شدند.
آيه (60) و اذ استسقى موسى لقومه ... : اين هم فرازى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل است و آن مربوط به دوران آوارگى در تيه مى باشد و به طورى كه گفتيم در اين آيات ترتيب زمانى حوادث رعايت نشده است زيرا هدف آيات بيان نعمتهاى خداوند بر بنى اسرائيل و نافرمانيهاى مكرر آنهاست تا تسلاى خاطرى براى پيامبر اسلام(ص) باشد و بداند يهوديها كه با او سر ناسازگارى دارند، از نسل كسانى هستند كه با موسى چنين و چنان كردند و چون هدف تنها بيان حوادث است رعايت ترتيب زمانى لازم نيست بلكه به ترتيب اهميت بيان مى شود.
داستان اين آيه مربوط به دوران سرگردانى بنى اسرائيل در تيه مى شود. آنها در آن بيابان به شدت تشنه شدند و از موسى خواستند كه از خدا براى آنها آب بطلبد و موسى از خدا درخواست آب كردو خداوند كه مى خواست بنى اسرائيل را يك بار ديگر مورد عنايت قرار دهد و هم معجزه ديگرى براى موسى باشد، به موسى دستور داد كه عصاى خود را به سنگ بزند و موسى چنين كرد ناگهان دوازده چشمه جوشيد و آب فراوانى سرازير شد. بنى اسرائيل كه دوازده گروه شده بودند و هر گروه را يكى از اسباط موسى اداره مى كرد، از آن چشمه ها خوردند و هر گروه چشمه مخصوص خود را شناخت، در اين هنگام خطاب رسيد كه بخوريد و بياشاميد و از روزى خدا استفاده كنيد اما از فتنه و فساد مداوم دست برداريد.
اينكه خداوند پس از بيان نعمتهاى خود بنى اسرائيل را از فساد برحذر مى دارد، اشاره به يكى از سنتهايى تغيير ناپذير خدا در تاريخ جامعه هاى بشرى است و آن اينكه هر گاه امتى از نعمتهاى خدا برخوردار باشد و در رفاه و آسايش و امنيت زندگى كند ولى در مقابل اين نعمتها ناسپاسى نمايد، اين كفران نعمت سبب مى شود كه ناگهان پايه هاى سعادت و آسايش آن جامعه فروريزد و به كمبودها و قحطيها و ناامنيها گرفتار آيد. اين سنت الهى را در آيه زير مى خوانيم:
و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت بأنعم الله فاذاقها الله لباس الخوف و الجوع بما كانوا يصنعون(نحل/112)
و خداوند شهرى را مثل مى زند كه امن و آرام بود، روزىِ آن از هر مكانى مى رسيد پس به نعمتهاى خدا ناسپاسى كرد و خدا به علت كارى كه كردند به آنها لباس ترس و گرسنگى پوشانيد.

وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعام واحِد فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّآئِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ أَدْنى بِالَّذى هُوَ خَيْرُ اِهْبِطُوا مِصْرًا فَاِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بآءُوا بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيّنَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَـدُونَ(* )

و هنگامى كه گفتيد: اى موسى ما به يك نوع خوراك صبر نخواهيم كرد پس، از پروردگار خود بخواه كه براى ما از آنچه زمين مى روياند از سبزى و خيار و گندم و عدس و پياز آن، بيرون آورد. گفت: آيا آنچه را كه نزديكتر است بر آنچه كه بهتر است تبديل مى كنيد؟ به شهر فرود آييد كه در آنجا آنچه خواستيد وجود دارد. و بر آنها ذلت و درماندگى رقم زده شد و به خشمى از خدا دچار شدند و اين بدانجت بود كه آنان به آيات خدا كفر مىورزيدند و به ناحق پيامبران را مى كشتند و اين از آن رو بود كه آنها عصيان كردند و از حد خود گذشتند (61)

نكات ادبى

1 ـ «طعام» غذا و هر چيزى كه طعم آن با قوه ذائقه درك مى شود ، چشيدنى.
2 ـ «دعا» خواندن كسى كه رتبه پايينى دارد، كسى را كه در رتبه بالاتر است و «ندا» عكس آن است.
3 ـ «بقل» سبزى و هر گياهى كه ساقه ندارد و يا با ساقه خورده مى شود.
4 ـ «فوم» گندم يا نان و به معناى سير هم آمده است.
5 ـ «ادنى» نزديكتر و پست تر، افعل التفعيل از «دنوّ» و مؤنث آن: دنيا.
6 ـ «باء» به طرف چيزى رجوع كرد، به چيزى دچار شد و معمولا در شر استعمال مى شود.
7 ـ «نبى» پيامبر و آن يا از «نبأ» مشتق است كه به معنى خبر است و پيامبر از آنجهت كه از جانب خدا خبر مى دهد نبى است و يا از «نبو» به معناى رفعت است و پيامبر مقام رفيعى دارد.
8 ـ «اعتداء» تجاوز، از حد گذشتن.

تفسير و توضيح

آيه (61) و اذقلتم يا موسى لن نصبر... : يكى ديگر از بهانه جوييهاى مكرر بنى اسرائيل بيان مى شود آنها كه در صحرا، بى رنج و تعبى از دو خوراك لذيذ «منّ و سلوى» استفاده مى كردند، اين بار نيز موذيانه موسى را مورد عتاب و خطاب قرار دادند و بهانه جديدى براى آزار آن پيامبر گرامى تراشيدند و آن اينكه گفتند: اى موسى ما نمى توانيم يك نوع خوراك را تحمل كنيم. البته «منّ و سلوى» دو نوع بود ولى چون به طور مرتب و روزانه تكرار مى شد، منّ و سلوى را يك نوع غذا فرض مى كردند و به هر حال از موسى خواستند كه از پروردگار خود بخواهد كه غذاهاى متنوعى از قبيل سبزى و نان و خيار و عدس و پياز به آنها بدهد.
هر چند تنوع طلبى در خوراك كار بدى نيست و طبيعت انسان به آن مايل است، ولى اين درخواست در آن موقعيت بحرانى زندگى در صحرا، نشانگر بى همتى وشكمبارگى و ضعف روحى آنها بود.
موسى در پاسخ آنها گفت: آيا شما غذاى پست تر را با غذاى بهتر عوض مى كنيد؟
مفسران گفته اند كه منظور از غذاى پست تر همان غذاهاى درخواستى آنها بود و منظور از غذاى بهتر همان غذايى بود كه داشتند. آنگاه براى اثبات اينكه منّ و سلوى از غذاهاى درخواستى آنها بهتر بود دليلهايى آورده اند:
1 ـ منّ و سلوى غذايى بود كه بدون رنج و زحمت در اختيار داشتند ولى آنچه مى خواستند مستلزم تحمل زحمت و مشقت بود.
2 ـ حصول منّ و سلوى يقينى بود ولى حصول آنچه مى خواستند مشكوك بود و مسلماً غذايى كه يقينا وجود دارد بر غذايى كه به دست آمدن آن معلوم نيست، ارجحيت دارد.
3 ـ منّ و سلوى غذاى انتخابى خدا بود و آنچه آنها مى خواستند انتخاب خود آنها بود و مسلم است كه انتخاب خدا بر انتخاب بشر برترى دارد.
4 ـ و بالاخره بعضى از مفسران متأخر ارزش غذايى و مواد پروتئينى منّ و سلوى را با غذاهاى درخواستى آنها مقايسه كرده و بر آنها ترجيح داده اند.
اين بود آنچه مفسران در ترجيح منّ و سلوى بر غذاهاى درخواستى آنها گفته اند.
ما تصور مى كنيم كه مفسران از آنجهت به اين تكلفات بيجا پناه برده اند كه آنها مسلم گرفته اند كه منظور از «خير» منّ و سلوى و منظور از «ادنى» غذاهاى درخواستى آنهاست و با اين پيش فرض به اين تكلفات افتاده اند. در صورتى كه اگر در لحن آيه دقت مى كردند، متوجه مى شدند كه برعكس فرض آنها، منظور از «ادنى» منّ و سلوى و منظور از «خير» غذاهاى درخواستى آنهاست و موسى در پاسخ آنها مى گويد: شما كه مى خواهيد غذايى را كه در دسترس شماست به غذايى كه به نظر شما بهتر است، تبديل كنيد، به شهر برويد كه آنچه مى خواهيد در آنجا وجود دارد.
بنابراين «الذى هو ادنى» يعنى آنچه به شما نزديك است و در دسترس شماست و اينكه موسى آنها را براى به دست آوردن غذاهاى درخواستى راهنمايى مى كند، دليل واضحى برگفته ماست زيرا پيامبران هيچ وقت كسى را براى تبديل آنچه خوب است به آنچه بد است راهنمايى نمى كنند.
ضمناً موسى به آنها گوشزد مى كند كه براى تهيه خوراكيهاى مورد نظر خود نبايد به دعا تكيه كنند بلكه بايد آنها را از مجارى طبيعى تهيه كنند و به شهرى بروند و از آنجا به دست آورند. در همين جا بگوييم كه منظور از «مصر» در آيه شريفه كشور مصر و يا شهر خاصى نيست بلكه منظور شهرى از شهرهاست به دليل اينكه كلمه مصر به صورت نكره آمده است.