تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۴ -


تفسير و توضيح

آيه (89) و لمّا جاء هم كتاب... : بنى اسرائيل در طول تاريخ خود، هرگاه كه با مشركان و بت پرستان روبرو مى شدند به آنها خبر مى دادند كه به زودى پيامبرى با اين مشخصات خواهد آمد و ما با پيروى از او بر شما پيروز خواهيم شد و با ظهور او شرك و بت پرستى از ميان خواهد رفت و توحيد و خداشناسى جايگزين آن خواهد بود و جبهه توحيد تقويت خواهد شد.
يهود همواره با اين اميد زندگى مى كرد و پيروزى نهايى خود بر مشركان و بت پرستان را در عهد ظهور آن پيامبر مى ديد و بارها از اين آرمان بزرگ دم زده بود وحتى اوصاف و علامتهاى آن پيامبر موعود را در مناسبتهايى بيان كرده بود. ولى متأسفانه چون آن پيامبر كه كسى جز حضرت محمد(ص) نبود، ظهور كرد و آنها را به سوى خود فرا خواند آنها به خاطر منافع شخصى خود به آن پيامبر كافر شدند و از او روى برتافتند و اين در حالى بود كه آنها به خوبى آن حضرت را شناخته بودند و علايم و اوصاف پيامبر موعود را كه در تورات خوانده بودند، در وجود او يافته بودند و به وضوح مى دانستند كه محمد همان موعود تورات است و موسى است.
اينكه يهود معاصر پيامبر اسلام به خوبى آن حضرت را مى شناختند و مى دانستند كه او همان پيامبرى است كه موسى خبر داده و در عين حال او را انكار كردند، در چند آيه ديگر هم آمده است از جمله:
الذين ءاتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناء هم و انّ فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (بقره/ 146)
كسانى كه به آنها كتاب داده ايم او ـ محمد (ص) ـ را مى شناختند همانگونه كه پسران خود را مى شناختند و همانا گروهى از آنها حق را كتمان مى كنند در حالى كه مى دانند.
خداوند در آيه مورد بحث به آنها كه از روى عناد كافر شدند و برخلاف علم خود عمل كردند، لعنت مى كند.
آيه (90) بئسما اشتروا به... : عمل زشت يهود كه آيات تورات را زير پا گذاشتند و به انكار چيزى پرداختند كه سالها در انتظار آن بودند و به آن دل باخته بودند ، بدترين كارى بود كه ممكن است از انسان سربزند و به تعبير اين آيه بدترين نوع خودفروشى بود آنها دين و شرف و باورهاى خود را در مقابل منافع زودگذر مادى و رياست طلبيهاى موهوم فروختند و عامل اين معامله زيانبار و غيرانسانى، حسد و كينه اى بود كه آنها نسبت به پيامبر اسلام داشتند. آنها فكر مى كردند كه اگر حقيقت را بگويند و به محمد (ص) ايمان بياورند كار او بالا مى گيرد و همه به سوى او روى مى آورند و متوجه او مى شوند و در نتيجه رياست و قدرت و نفوذ اينها در ميان توده هاى عوام كم مى شود ويا به كلى از بين مى رود و بدينگونه حسد كار خودش را كرد و آنها به قرآن كه از جانب خداوند نازل شده بود كافر شدند. در حالى كه خداوند هر كس را كه بخواهد و شايسته بداند، از روى فضل و مرحمت به پيامبرى برمى گزيند و به او وحى نازل مى كند.
بدينگونه آنها برگ سياه ديگرى بر پرونده سياه خود افزودند و به خشم مضاعف خداوند دچار شد. زيرا خداوند بارها در موارد متعددى بر آنها خشمگين شده بود كه نمونه هايى از آن موارد را در آيات پيش ديديم و اين بار نيز غضب خداوند بر آنها فرود آمد و غضب روى غضب شد و اين غضب مضاعف باعث مى شود كه آنها گرفتار عذابى سخت و خوار كننده باشند و اساساً خوارى و ذلت در دنيا و آخرت سرنوشت محتوم يهود است و اين سرنوشت شوم را خود بر خود پسنديده اند.
آيه (91) و اذا قيل لهم آمنوا... : وقتى به يهود گفته مى شد كه به پيامبر اسلام و قرآن ايمان بياوريد آنها در مقام انكار قرار مى گرفتند ومى گفتند فقط به تورات ايمان داريم و جز تورات را ردّ مى كردند و نمى پذيرفتند. اين در حالى بود كه حتى بر اساس باورهاى خودِ آنها دين محمد(ص) دين حق بود و تبلور آرمانهاى آنها بود و همان توراتى را كه آنها ايمان داشتند تصديق مى كرد يعنى به پيش بينيها و وعده هاى تورات عينيت مى داد.
آنها با انكار محمد(ص) در واقع تورات را انكار مى كردند و عملا آن قسمت از آيات تورات را كه از آمدن محمد (ص) خبر داده بود زير پا مى گذاشتند و بدينگونه آنها حتى در اين ادعا كه ما فقط به تورات ايمان داريم، دروغ مى گفتند.
در اين آيه خداوند با دو دليل ادعاى آنها را در مورد اينكه ما به تورات ايمان داريم، ردّ مى كند و دروغگويى آنها را به اثبات مى رساند.
نخست اينكه اگر به تورات ايمان دارند ، در تورات مشخصات و اوصاف پيامبر اسلام به روشنى ذكر شده و ظهور پيامبر اسلام گواه صدق تورات است اكنون كه آنها پيامبر اسلام را قبول ندارند، در واقع تورات را قبول ندارند.
دوم اينكه آنها در گذشته، چندين پيغمبر را مانند يحيى و زكريا كشته بودند و حضرت عيسى را هم مى خواستند بكشند. اگر آنها به راستى به تورات ايمان داشتند، چرا پيامبران را مى كشتند؟ چون در تورات از كشتن انسانها نهى شده است، تا چه رسد به پيامبران خدا كه اطاعت از آنها لازم است.

چند روايت

1 ـ از امام صادق (ع) در يك حديث طولانى روايت شده كه فرمود: «تبّع» پس از رفتن از يثرب، اوس و خزرج را به جانشينى از خود در مدينه گذاشت و نسل آنها زياد شد و آنها به اموال يهود دست درازى مى كردند و يهود به آنها مى گفتند: چون محمد(ص) مبعوث شد، شما را از شهر بيرون مى كنيم وقتى محمد(ص) مبعوث شد انصار به او ايمان آوردند ولى يهود كافر شدند و اين است معناى قول خداوند: و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا...(1)
2 ـ اسحاق بن عمار مى گويد: از امام صادق(ص) درباره سخن خداوند: (و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا...) پرسيدم. فرمود: آنها گروهى بودند كه در دوره ميان محمد(ص) و عيسى (ع) زندگى مى كردند وبت پرستان را با آمدن پيامبر اسلام تهديد مى كردند و مى گفتند: او بتهاى شما را خواهد شكست و با شما چنين و چنان خواهد كرد ولى چون پيامبر اسلام مبعوث شد آنها خود به او كافر شدند.(2)
3 ـ از امام صادق(ع) نقل شده كه آيه: (فلم تقتلون انبياء الله ...) درباره گروهى از يهود نازل شده كه در عهد پيامبر اسلام(ص) زندگى مى كردند و آنها با دست خود پيامبران را نكشته بودند و در زمان آنها هم نبودند بلكه پيشينيان آنها اين كار را كرده بودند و خدا كار پيشينيان آنها را به آنها نسبت دا چون تابع اسلاف خود بودند و كار آنها را دوست داشتند.(3)

وَ لَقَدْ جآءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِه وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (*)وَ اِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مآ آتَيْناكُمْ بِقُوَّة وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِه ايمانُكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ(*)

همانا موسى با دلايل روشن نزد شما آمد آنگاه شما بعد از آن گوساله را برگرفتيد در حالى كه ستمكاران بوديد(92) و هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى شما برافراشتيم آنچه را به شما داده ايم با نيرو بگيريد و بشنويد. گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم و دلهايشان به سبب كفرشان از محبت گوساله سيراب شد بگو ايمان شما شما را به بد چيزى فرمان مى دهد اگر شما ايمان داريد(93)

نكات ادبى

1 ـ «عجل» به معناى گوساله و بچه نر گاو است و جمع آن عجال مى آيد.
2 ـ «اسمعوا» از سمع به معناى شنيدن است و در اينجا شنيدن همراه با اطاعت و عمل كردن آمده است، فرمانبردارى.
3 ـ تعبير «اشربوا فى قلوبهم» يك تعبير كنايى است و به شدت علاقه گفته مى شود و همانگونه كه درخت و گياه با تمام رگ و ريشه از آب سيراب مى شود دلهاى آنها از محبت گوساله سيراب شده بود.
4 ـ در «قلوبهم العجل» كلمه حبّ كه مضاف بر عجل است به علت معلوم بودن حذف شده و تقدير آن: حبّ العجل است.

تفسير و توضيح

آيات (92-93) و لقد جاءكم موسى... : يكبار ديگر بنى اسرائيل مورد عتاب قرار مى گيرند و به آنها خطاب مى شود كه با وجود اينكه موسى با معجزات و دلايل روشن به سوى شما آمد، شما آنها را ناديده گرفتيد و گوساله را به خدايى برگزيديد.
حضرت موسى معجزات فراوانى داشت مانند اژدها شدن عصا در دست او و يدبيضاء و آوردن منّ و سلوى و زنده شدن مقتول با زدنِ عضوى از گوساله بر آن و معجزات بسيار ديگر كه در آيات پيش به آنها اشاره شده است. اين قوم بى تميز اينهمه معجزه را از آن حضرت ديدند ولى به جاى اينكه به خداى او ايمان بياورند گوساله پرست شدند و تمام زحمتهاى او را به هدر دادند و در يك لحظه كه سامرى آنها را به پرستش گوساله دعوت كرد، از او پيروى كردند و نشان دادند كه آن همه معجزه و بيّنه و دلائل و حجتهاى آشكار در دل سنگ آنها اثر نكرده و اگر هم تا آن زمان ادعاى پيروى از موسى را داشتند، اين فقط يك ايمان صورى و متزلزل بوده كه با يك تندباد از جا كنده شده و تبديل به كفر گرديده است. طبق اين آيه آنها در واقع به نفس خود ظلم كردند و چه ظلمى بالاتر از اين كه انسان با آن همه شايستگيها و استعدادهايى كه در وجود اوست خود را آنچنان حقير و كوچك كند كه در برابر يك گوساله به زمين بيفتد و او را بپرستد و خداى خود بداند!
راستى اين انسان چگونه موجودى است؟ گاهى چنان مى شود كه از فرشتگان مقرب درگاه الهى هم بالاتر مى رود و يا با استفاده از استعدادهاى درونى خود دست به كارهاى خارق العاده اى مى زند و تصرفات خيره كننده اى در طبيعت مى كند و نيروهاى نهفته در دل طبيعت را به خدمت مى گيرد و گاهى هم آنچنان در جهل و نادانى به سر مى برد كه گوساله اى و يا بتى را خداى خود و ولىّ نعمت خود مى داند.
گاهى ممكن است گروهى در اثر دورى از راهنمايى راهنمايان و عدم دسترسى به مكتب انبياء و قرار گرفتن در يك محيط جهل و بى خبرى، دچار انحرافات فكرى باشند ولى بنى اسرائيل با وجود راهنما و راهبرى چون حضرت موسى با آنهمه معجزه و دليل، دچار اين انحراف شدند. حتى خداوند، كوه طور را بالاسر آنها قرار داد كه خود معجزه بزرگى بود و به آنها فرمان داد كه با تمام نيرو آيات الهى و تورات را بگيرند و به آن گوش فرا دهند و از دستورات آن پيروى كنند. اما آن قوم بى خرد و نادان گفتند آيات خدا و فرمانهاى او را شنيديم ولى مخالفت و نافرمانى كرديم. يعنى آنها آگاهانه و با وجود شنيدن فرمانهاى الهى، مخالفت مى كردند و اين عصيانگرى به خاطر كفر بود كه در دل آنها جا گرفته بود و محبت گوساله در رگ وپى آنها ريشه دوانيده بود و به تعبير جالب قرآن دلهاى آنها از محبت گوساله سيراب گشته بود.
به نظر مى رسد حركتهاى موزونى كه سامرى در آن گوساله به وجود آورده بود، به شدت توجه بنى اسرائيل را كه قومى ظاهربين بودند به آن جلب كرده بود چون پرستش خداى ناديده براى آنها سنگين بود و لذا يكى از درخواستهاى مكرر آنها اين بود كه از موسى مى خواستند خدا را به آنها نشان بدهد و آنها آشكارا خدا را ببينند:
و اذقلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة (بقره / 55)
و هنگامى كه گفتيد: اى موسى به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه خدا را آشكارا به ما نشان بدهى.
محبت گوساله در دل آنها جا گرفته بود و به سبب اين ظاهربينى به آن ايمان آورده بودند و در جايگاه معبود نشانده بودند و اين ايمان بدلى و جاهلانه، آنها را وادار مى كرد كه در مقابل حضرت موسى و فرمانهاى خداوند ايستادگى كنند و با كمال بى شرمى و پررويى بگويند: سخن تو را شنيديم ولى با آن مخالفت مى كنيم.
اين پاسخ وقيحانه ناشى از آن ايمان بدلى بود و لذا قرآن در اين آيه مى فرمايد: ايمان شما ، شما را به بدچيزى فرمان مى دهد.

قُلْ اِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (*)وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (*)وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياة وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْيُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِه مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصيٌر بِما يَعْمَلُونَ (*)

بگو اگر سراى آخرت نزد خداوند مخصوص شماست و نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد (94) ولى هرگز به سبب كارى كه انجام داده اند آن را آرزو نخواهند كرد و خدا به ستمگران آگاه است (95) آنها را حريص ترين مردم بر زندگى خواهى يافت حتى حريص تر از كسانى كه مشرك شده اند بگونه اى كه يكى از آنها دوست دارد به او هزار سال عمر داده شود در حالى كه اين عمر دراز اگر هم به او داده شود بازدارنده او از عذاب نخواهد شد و خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست (96)

نكات ادبى

1 ـ «خالصه» يعنى منحصر، صافى، خاص. مشتق است از خلوص به معناى دورى از هر نوع اختلاط ، ضمناً خالصه حال از دارالاخره است.
2 ـ «دون» پايين و در اينجا به معناى: غير از ، جز، سواى آمده است.
3 ـ «تمنّى» آرزو كردن با زبان، به زبان آوردن آرزو. اينكه زبان را قيد كرديم براى آن است كه در آيه بعدى گفته شده: (و لن يتمنونه) آنها هرگز آرزو و نخواهند كرد و صدق اين گفتار در صورتى كه منظور آرزوى زبانى باشد، معلوم است ولى اگر آرزوى قلبى باشد صدق اين گفتار معلوم نمى شود.
4 ـ «قدّمت ايديهم» كنايه از انجام دادن كار چه با دست و چه با عضو ديگر و ذكر «ايدى» بدانجهت است كه معمولا كارها با دست انجام مى گيرد.
5 ـ «حرص» شدت طلب.
6 ـ «يعمّر» مضارع مجهول از باب تفعيل و در اينجا اراده كثرت شده است يعنى بيشتر عمر كند.
7 ـ «مزحزح» رباعى مجرّد به معناى دور كننده و بازدارنده.

تفسير و توضيح

آيات (94-95) قل ان كانت لكم الدار الاْخرة ... : ديديم كه يهود يك قوم لجوج و بى تميزى بودند كه در مقابل محكمترين آيات الهى و شگفت انگيزترين معجزات حضرت موسى باز هم تسليم حق نمى شدند و با بهانه جوييهاى جاهلانه و كودكانه، ضعف ايمان خود را آشكار مى كردند جالب اينكه آنها در عين حال، ادعاهاى عجيبى داشتند و خود را تافته جدا بافته اى مى دانستند و چنين مى پنداشتند كه خداوند نژاد آنها را به جهنم نخواهد برد و اگر خيلى گنهكار باشند چند روزى بيش مجازات نمى شوند و بالاخره به بهشت مى روند و بهشت جاويدان مال آنها و خالصه آنهاست.
البته چنين باور غلطى كه ناشى از خودپسندى و غرور است مخصوص يهود و بنى اسرائيل نبود بلكه بعضى از مسيحيان نيز چنين ادعايى داشتند. يهود و نصارى خود را فرزندان خدا و دوستان او مى دانستند و لذا مدعى بودند كه بهشت از آنِ آنهاست و جز آنها هيچ ملت ديگرى به بهشت نخواهد رفت. خداوند در چند آيه به اين ادعاى يهود و نصارى اشاره مى كند:
و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبّائه قل فلم يعذبكم (مائده /18)
يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم بگو: پس چرا شما را عذاب مى كند؟
وقالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هوداً او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (بقره/111)
و گفتند وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد اين آرزوهاى آنهاست. بگو: اگر راست مى گوييد برهان خود را بياوريد.
هر چند كه ادعاى فرزند و عزيز كرده خدا بودن مخصوص يهود نبود بلكه نصارى نيز چنين مى گفتند، ولى اين باور در ميان يهود و بنى اسرائيل ريشه دوانيده بود و لذا در آيات مورد بحث ما روى سخن خداوند با يهود است و با آنها محاجّه مى كند.
در اين آيات، خداوند با يك دليل محكم و منطقى ادعاى آنهارا ردّ مى كند و اظهار مى دارد كه اگر واقعاً بهشت را خالصه خود و مخصوص خود مى دانيد و گمان مى كنيد كه تنها شما به بهشت خواهيد رفت و نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد و مرگ خود را از خدا بخواهيد اگر راست مى گوييد.
شما كه به عقيده خود پس از مرگ به بهشت خواهيد رفت، ادامه زندگى اين دنيا بايد براى شما ناگوار باشد و سعادت شما در مرگ شماست پس آن را آرزو كنيد در حالى كه همه مى دانند كه آنها هرگز چنين آرزويى نمى كنند و نخواهند كرد و اين نشان مى دهد كه ايمان درستى به اين عقيده خود ندارند و گرنه هيچ عاقلى زندگى پرمشقت و رنج آور دنيايى را به زندگى مرفه و سعادتمندانه بهشت ترجيح نمى دهد. احتمال ديگر اينكه آنها اگر هم به اين مطلب باور داشته باشند، آنقدر كارهاى خلاف و معصيت و گناه از آنها سرزده كه مى دانند پس از مرگ به مجازات اعمال خود خواهند رسيد و به آنها ـ هر چند كه مدت محدودى باشد ـ عذاب خواهد شد و آنها از ترس اين عذاب و مجازات الهى نمى توانند آرزوى مرگ كنند.
خداوند پس از اين محاجّه ، به يك مطلب كلى و مهم اشاره مى كند و آن اينكه خدا بر اعمال ستمگران آگاهى دارد و بدون شك كارهاى زشت آنان را كيفر خواهد داد و هر كسى در گرو اعمال خويشتن است.
عين اين استدلال و محاجّه كه در اين آيات آمده در سوره جمعه آيات 6 و 7 نيز بيان شده است.
آيه (96) و لتجدنهم احرص الناس... : به دنبال محاجّه اى كه خداوند با يهود كرد ضمن آن خاطرنشان ساخت كه يهود و بنى اسرائيل هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد، اكنون يكى از روحيات آنها را كه با اين كلام مناسبت دارد، مطرح مى سازد و آن اينكه اساساً قوم يهود بسيار دنياپرست هستند و آنها به شدت به زندگى خود علاقه دارند بگونه اى كه شدت علاقه آنها به زندگى دنيايى ، از همه مردم و حتى مشركان بييشتر است در حالى كه بايد مشركان علاقه بيشترى به زندگى داشته باشند چون آنها به روز قيامت و زندگى پس از مرگ و بهشت عقيده ندارند و مى پندارند كه هر چه هست همين زندگى دنيايى است. بنابراين، بايد آنها بيشتر اين زندگى را دوست داشته باشند و در پى جمع مال و استفاده از لذتهاى دنيا باشند كه اگر نباشند مغبون شده اند.
با اين وجود مى بينيم كه يهود در طول تاريخ و همواره دنياپرست ترين اقوام بشرى بوده اند و هستند آنها در دنياپرستى و جمع آورى ثروت روى دست همه زده اند گويا كه اصلا به عالم آخرت اعتقادى ندارند.
آنها نه فقط آرزوى مرگ نمى كنند بلكه آرزو دارند كه كاش هزار سال عمر مى كردند و در طول آن به زراندوزى و جمع مال مى پرداختند. البته عدد هزار كه در اين آيه آمده از باب تغليب است و در اينجا عدد مطرح نيست بلكه منظور اين است كه آنها آرزو دارند كه ساليان سال زنده بمانند و جمع مال كنند. خداوند در اين آيه پس از بيان اين مثل، اظهار مى دارد كه اگر آنها هزار سال هم عمر كنند، بالاخره به پايان خواهد رسيد و اين عمر طولانى آنها را از كيفرهايى كه در قيامت خواهند داشت، محفوظ نخواهد كرد و هر چه عمر كنند، سرانجام محكوم به حكم الهى هستند و در مقابل گناهانى كه كرده اند مجازات خواهند شد و خداوند از تمام كرده هاى آنها آگاهى دارد.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِاِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (*)مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِه وَ رُسُلِه وَ جِبْريلَ وَميكالَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (*)وَ لَقَدْ أَنْزَلْنآ اِلَيْكَ آيات بَيِّنات وَ ما يَكْفُرُ بِها اِلاَّ الْفاسِقُونَ (*)أَوَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (*)وَ لَمّا جآءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ(*)

بگو هر كس دشمن جبرئيل باشد پس او قرآن را با اذن خداوند بر قلب تو نازل كرده كه تصديق كننده كتابهايى است كه پيش روى اوست و هدايت كننده و مژده دهنده بر مؤمنان است (97) هر كس دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران او وجبرئيل و ميكائيل باشد، پس خدا هم دشمن كافران است (98) همانا نشانه هاى روشنى بر تو فرستاديم و جز فاسقان كسى به آنها كافر نمى شود (99) آيا هر بار پيمانى بستند، گروهى از آنان آن پيمان را دور افكند بلكه بيشتر آنان ايمان نياورده اند (100) و چون براى آنها پيامبرى از جانب خدا آمد كه تصديق كننده چيزى بود كه با آنهاست ، گروهى از كسانى كه به آنها كتاب داده شده، كتاب خدا را پشت سر خود انداختند گويا كه نمى دانند (101)

نكات ادبى

1 ـ «جبريل» و «ميكال» شكل ديگرى از جبرئيل و ميكائيل است. «ايل» در زبان عبرى به معناى خدا و «جبر» به معناى بنده و «ميكا»به معناى بنده كوچك است كلمه «جبريل» سه بار در قرآن آمده دوبار در همين آيات و يكبار هم در سوره تحريم آيه 4 و گاهى هم در قرآن از اين فرشته به عنوان روح و روح الامين و روح القدس نام برده شده است و او بزرگترين فرشته مقرب خداوند و مأمور آوردن وحى الهى بر پيامبران است.
2 ـ گفته شده كه جواب «من كان عدوا...» حذف شده است ولى به نظر مى رسد كه چنين حذفى صورت نگرفته و ما تا جايى كه ممكن است بايد از تقدير محذوف حذر كنيم و در اين آيه جمله «فانّه نزّله...» مى تواند جواب آن شرط باشد با اشراب معناى دانستن يعنى هر كس دشمن جبرئيل است بداند كه او قرآن را آورده است.
3 ـ ضمير «نزّله» به قرآن برمى گردد هر چند كه اين كلمه در جمله قبلى نيامده است ولى از سياق معلوم است.
4 ـ «مصدقاً» حال از ضمير نزله يعنى همان قرآن مى باشد.
5 ـ «هدى» مصدر به معناى فاعل است.
6 ـ «آيات» نشانه ها و دلائل روشن الهى كه ممكن است همان معجزات باشد و ممكن است جملات قرآنى باشد.
7 ـ در «اوكلّما» همزه براى استفهام و واو براى عطف و كلّما ظرف زمان است.
8 ـ «نبذ» انداخت به جلو يا عقب، كنايه از دور كردن و دور شدن.

تفسير و توضيح

آيات (97-98) قل من كان عدّوا لجبريل ... : اين دو آيه شأن نزولى دارد و آن اينكه يك نفر از دانشمندان يهود به نام «ابن صوريا» با گروهى از يهوديهاى فدك نزد پيامبر اسلام (ص) آمدند و پرسشهايى از او كردند كه پيامبر جواب داد و آنها تصديق كردند تا اينكه پرسيدند: فرشته اى كه بر تو وحى مى آورد كيست؟ و نام آن چيست؟ پيامبر اسلام فرمود: آن فرشته جبرئيل نام دارد. ابن صوريا گفت: جبرئيل دشمن ماست چون او فرشته جنگ و خشونت است ولى ميكائيل را دوست داريم چون فرشته فراوانى و ملايمت است اگر ميكائيل بر تو وحى مى آورد ما دين تو را مى پذيرفتيم!
ملاحظه مى كنيد كه اين يك بهانه جويى بيش نيست همانگونه كه پيشينيان آنها در مقابل حضرت موسى به طور مرتب بهانه جويى مى كردند. ديگر اينكه آنها اين انديشه را كه جبرئيل فرشته جنگ و ميكائيل فرشته ملايمت است، از معتقدان به ارباب انواع در يونان باستان گرفته اند. آنها براى هر كار بخصوصى رب النوعى قائل بودند و آنها را خدايانى در كنار خداى بزرگ مى دانستند.

پى‏نوشتها:‌


1. نورالثقلين ج 1 ص 101
2. البرهان ج 1 ص 128
3. نورالثقلين ج 1 ص 102