تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۵ -


قرآن كريم در اين آيه دشمنى با جبرئيل را محكوم مى كند و خاطرنشان مى سازد كه جبرئيل اين مقام و مرتبه را دارد كه حامل قرآن است و قرآن را بر دل محمد(ص) فرود آورده است و به دنبال اين مطلب و جهت نشان دادن عظمت جبرئيل، سه صفت برجسته از اوصاف قرآن را بيان مى كند:
1 ـ قرآن تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين است;
2 ـ قرآن هدايتگر انسانهاست;
3 ـ قرآن بشارت و مژده اى براى مؤمنان است.
در آيه بعدى مطلب را به صورت عام تر و گسترده تر مطرح مى كند و از كسانى سخن به ميان مى آورد كه ممكن است نه تنها با جبرئيل بلكه با خداو فرشتگان و پيامبران او و از جمله با جبرئيل و ميكائيل دشمن باشند ولى دشمنى آنها تأثيرى در اراده الهى ندارد و در مقابل، خداوند هم دشمن كافران است و اين دشمنى ضررهاى زيادى براى كافران دارد و سبب مى شود كه آنها از لطف و هدايت الهى محروم باشند و با سياه دلى خود، به كارهاى خلاف ادامه دهند و در آخرت نيز به مجازاتهاى سنگين الهى دچار شوند.
آيات (99-101) و لقد انزلنا اليك آيات ... : در تثبيت مطلب قبلى مبنى بر اينكه جبرئيل قرآن را بر قلب پيامبر نازل كرده است، در اين آيه يادآور مى شود كه ما به سوى تو «آيات بينات» فرستاديم و آنچه به وسيله جبرئيل به تو وحى مى شود همگى نشانه هاى روشن خداوند است و اهميت فراوانى دارد. اين آيات بگونه اى است كه هر عقل سليمى و هر شخصى كه عناد نداشته باشد، آن را مى پذيرد و در مقابل آن خضوع مى كند و تنها كسانى كه فاسق هستند و در اثر گناه و معصيت و دورى از خدا، عقل آنها درست كار نمى كند و موانعى سر راه درك آنهاست، به قرآن كافر مى شوند.
آيات قرآنى درست مانند نيروهاى نهفته در طبيعت است كه در اختيار همگان قرار دارد كسانى كه از روى آگاهى و شناخت با آنها روبرو شوند، از آنها بهترين استفاده را خواهند كرد و كسانى كه در ورطه نادانى افتاده اند از خاصيت مهم آن نيروها بى خبرند و حتى آنها را نفى مى كنند.
با ذكر اين مطلب باز به سراغ يهود مى رود و ترفند ديگرى از آنها را بيان مى كند و نخست مى پرسد كه آيا كار يهود همواره چنين بوده كه عهد و پيمانى را مى بستند بلافاصله گروهى از آنها پيمان شكنى مى كردند و ميثاق خود را ناديده مى گرفتند؟ سپس متذكر مى شود كه اساساً بيشتر آنها ايمان ندارند. آنگاه نمونه روشنى از پيمان شكنى يهود را بيان مى كند و آن اينكه آنها مدعى بودند كه به تورات ايمان دارند و در تورات نشانه هاى بارزى از پيامبر اسلام آمده بود و به وضوح صفات او و محل ظهور او بيان شده بود و آنها كه متعهد به تورات بودند طبعاً بايد چنين پيمانى را بسته باشند كه هر موقع آن پيامبر موعود ظهور كرد، به او ايمان بياورند و كتاب آسمانى او را محترم بشمارند. ولى وقتى آن پيامبر موعود، به رسالت مبعوث شد و دعوت خود را آشكار كرد، هم تورات و هم قرآن را پشت سر خود انداختند آنهم به گونه اى كه گويا آنها اصلا تورات را نمى دانند و يا پيامبر اسلام را نمى شناختند در حالى كه او را به خوبى حتى مانند فرزندان خود مى شناختند.

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى يَقُولا اِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِه بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه وَ ما هُمْ بِضآرّينَ بِه مِنْ أَحَد اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ خَلاق وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِه أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (*)وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌلَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (*)

آنها از آنچه شياطين در عهد پادشاهى سليمان بر مردم مى خواندند، پيروى كردند سليمان هرگز كافر نشد ولى شياطين كافر شدند كه به مردم جادو ياد مى دادند. و نيز پيروى كردند از آنچه كه بر دو فرشته هاروت و ماروت، در بابل نازل شده بود و اين دو به هيچكس تعليم نمى دادند مگر اينكه مى گفتند: ما وسيله آزمايش هستيم پس كافر نباش. پس آنها از آن دو، چيزى را مى آموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيندازند ولى آنها نمى توانستند بدون اذن خداوند، به وسيله سحر كسى را آسيب برسانند و آنها چيزى را ياد مى گرفتند كه به آنها زيان مى رسانيد و سودى بر آنها نداشت و آنها مى دانستند كه هر كس خريدار جادو باشد، در آخرت بهره اى ندارد و چه بد بود آن چيزى كه خود را به آن فروختند اگر مى دانستند (102) و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى مى كردند ، هرآينه پاداشى از جانب خدا براى آنها خوب بود اگر مى دانستند (103)

نكات ادبى

1 ـ «تتلوا» مفرد است و در عين حال در رسم الخط مصحف پس از واو، الف نوشته شده و اين قاعده كه هميشه پس از واو جمع الف نوشته مى شود در قرآن رعايت نشده و همانطور كه مى بينيد در تتلوا كه مفرد است الف نوشته شده و در «باؤ» كه جمع است و چند آيه پيش گذشت الف نوشته نشده است بايد دانست كه اين قواعد را علما عربى در قرون پس از نزول قرآن وضع كرده اند و طبيعى است كه قرآن تابع قواعد آنها نيست بلكه بايد قواعد آنها تابع قرآن باشد.
2 ـ «تتلوا» صيغه مضارع است ولى در اينجا معناى ماضى مى دهد چون در مقام حكايت حال ماضى است.
3 ـ «سحر» جادو و كهانت و شعبده و كارهاى خارق العاده اى كه جادوگران انجام مى دهند و از نظر لغت، سحر هر كار لطيف و دقيقى است كه اسباب عادى آن پنهان است و از سحر به معناى ريه مشتق شده چون ريه يك عضو مخفى در بدن انسان است.
4 ـ «و ما انزل على الملكين» عطف به «ماتتلوا» است يعنى يهود تابع اين دو شدند.
5 ـ «بابل» يك شهر قديمى كه كنار فرات نزديكيهاى شهر حلّه كنونى بنا شده بود. اين شهر بعدها پايتخت حمورابى شد و زمانى هم اسكندر اين شهر را پايتخت خود قرار داد و در زمان سلوكيين رو به ويرانى گذاشت و برج بابل برجى بود كه گويا فرزندان نوح آن را ساخته بودند.
6 ـ «هاروت و ماروت» نام دو فرشته كه خداوند آنها را به زمين فرستاد و آنها به شكل آدمى و در ميان مردم زندگى كردند آنها چيزهايى بلد بودند كه ديگران نمى دانستند از جمله سحر بود.
7 ـ «فتنه» امتحان، چيزى كه با آن امتحان به عمل مى آيد و اينكه به فساد هم فتنه گفته مى شود چون نوعى آزمايش براى مردم است.
8 ـ «اذن» اجازه قبلى و اجازه اعم از آن است و اجازه بعدى را هم شامل مى شود.
9 ـ «خلاق» نصيب ، قسمت ، بهره.
10 ـ «لمن اشتراه» لام براى ابتدا و تأكيد است.
11 ـ «مثوبه» اسم مفعول از ثواب، واو جوهر كلمه حذف شده مانند: مقوله. ثواب از «ثوب» مشتق است كه به معناى رجوع است گويا پاداش كارهاى نيك به انسان برمى گردد. ضمناً لام در اين كلمه براى ابتداء است و اين جمله در جواب «لو» آمده است.

تفسير و توضيح

آيات (102-103) و اتبعوا ما تتلوا الشياطين... : آنها كه كتاب خدا را پشت سر خود انداختند و از حقايق و معارف راستين بهره اى نبردند ، براى اشباع خود و پركردن خلأ فكرى، به اوهام و خرافات و سحر و جادو پناه بردند و اين يك حقيقت است كه اگر شخصى يا جامعه اى از سرچشمه علوم و معارف و از حقايق موجود در عالم به هر دليل دور افتادند به ناچار به افسانه پناه خواهند برد (چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.)
يهود نيز كه آيات تورات و انجيل و قرآن را پشت سرخود انداختند و از آنها و حقايق موجود در آنها دور شدند، از سحر و جادو پيروى كردند. بنى اسرائيل، هم در زمانهاى دور و هم در عهد پيامبر به سحر علاقه داشتند و ساحران و كاهنان بسيارى در ميان آنها بود.
طبق اين آيه ، يهود از سحر و جادو پيروى كردند و آن را از دو منبع به دست آوردند:
1 ـ از شياطين كه در عهد حضرت سليمان بودند و به مردم ياد مى دادند.
2 ـ از تعليمات دو فرشته به نام هاروت و ماروت كه بر زمين آمده بودند و به مردم باطل السحر ياد مى دادند.
در زمان حضرت سليمان گروهى به سحر و جادو علاقه داشتند و آن را اعمال مى كردند كه قرآن از آنها «شياطين» تعبير مى كند. ممكن است منظور از آن، شياطين واقعى و اجنّه باشد و ممكن است هم شياطين انس و هم شياطين جنّ باشد در هر حال كار آنها كار شيطانى بود و آنها به وسيله سحر دست به كارهاى نادرست مى زدند.
حضرت سليمان با جادوگران و ساحران مبارزه كرد و كتابها و نسخه هاى آنها را گرفت و همه را زير تخت خود دفن نمود وقتى حضرت سليمان از دنيا رفت ، همان ساحران شايع كردند كه كارهاى خارق العاده سليمان از روى سحر بوده و او ساحر بزرگى بوده است معناى اين سخن اين بود كه سليمان به دروغ ادعاى پيامبرى مى كرد و هر چه داشت از سحر بود وقتى سليمان از دنيا رفت آن كتابها و نسخه ها را از زير تخت او بيرون آوردندو مدعى شدند كه سليمان از اينها استفاده مى كرد و كتابهاى جادوى آصف بن برخيا نيز داخل در اينهاست.

لازمه سخن آنها اين بود كه سليمان كافر شده و او پيامبر واقعى نيست ، قرآن به شدت اين سخن را نفى مى كند و مى گويد: سليمان كافر نبود.سليمان از ديد قرآن يك پيامبر بر حق بود كه به سلطنت هم رسيد. قرآن اضافه مى كند كه اين، شياطين و اصحاب سحر بودند كه كافر شدند يك نشانه كفر آنها اين بود كه به مردم سحر و جادو ياد مى دادند و آنها از اين پديده سوء استفاده مى كردند.

طبق اين آيات، منبع ديگر سحر و جادو، دو فرشته به نامهاى هاروت و ماروت بودند كه از جانب خدا به روى زمين آمده بودند و در شهر بابل زندگى مى كردند. آنها هنگامى به ميان مردم آمدند كه سحر و جادو بسيار شايع شده بود و با سحر ميان خانواده ها اختلاف مى انداختند كه گاهى منجر به خونريزى و آدمكشى مى شد. اين دو فرشته مأموريت يافتند كه به مردم چيزهايى بياموزند كه سحر را باطل كند و اثر آن را از بين ببرد ولى طبيعى بود كه در موقع ياد دادن باطل السحر، خود سحر نيز كم و بيش ياد داده مى شد و براى از بين بردن سحر بايد اصول آن را آموخت تا با آن مبارزه كرد و لذا اين دو فرشته به هر كس كه باطل السحر ياد مى دادند مى گفتند: وجود ما و آموزشهاى ما مايه آزمايش شماست كه شما از آن چگونه استفاده كنيد پس كافر نباشيد و از آموزشهاى ما سوء استفاده نكنيد. ولى مردم سوء استفاده مى كردند و آموخته هاى آنها را در سحر باطل و غلط به كار مى بردند و دست به كارهاى زشت مى زدند از جمله اينكه كارى مى كردند كه ميان مرد و همسرش جدايى و تفرقه بيفتد و اختلافهاى شديد خانوادگى به وجود آيد كه گاهى منجر به كشتار هم مى شد.
اينكه چگونه فرشته حالت انسانى پيدا مى كند و با مردم زندگى مى كند و به آنها چيز ياد مى دهد ، استبعادى ندارد همانگونه كه جبرئيل گاهى در شكل انسانى و در قيافه دحيه كلبى به حضور پيامبرمى رسيد و با آن حضرت سخن مى گفت و چيزهايى تعليم مى كرد و در جايى از قرآن كريم به اين حقيقت اشاره شده كه خداوند گاهى از ملائكه پيامبرانى انتخاب مى كند: الله يصطفى من الملائكة رسلا و من الناس (حج/75) خداوند از فرشتگان ومردم پيامبرانى برمى انگيزد در جاى ديگرى متذكر مى شود كه اگر فرشته اى به پيامبرى برسد او هم به صورت يك انسان خواهد بود و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا (انعام /9) و اگر او را فرشته قرار مى داديم باز به صورت يك مرد بود.

قرآن كريم كه اين داستان را نقل مى كند در همين جا به يك حقيقت مهم حاكم بر عالم اشاره مى كند و آن اينكه درست است كه در دنيا اسباب مؤثر است ولى با اذن و اجازه خداوند است و در جهان آفرينش هيچ چيزى بدون اذن خدا اثر نمى كند و او همانگونه كه سبب ساز است، سبب سوز هم هست كه يك نمونه آن گرفتن تأثير از سحر عظيم ساحران فرعون در مقابل حضرت موسى بود.

آنگاه خاطر نشان مى سازد كه يهود و هر كس ديگرى كه سحر ياد مى گيرد، در واقع چيزى را ياد مى گيرد كه به او زيان آور است و نفعى ندارد. زيرا كه سحر ، سرانجام آدمى را به گناه و تجاوز به حقوق ديگران مى كشاند. سپس قرآن اضافه مى كند كه آنها خود مى دانند كسى كه چنين متاعى را خريدارى كند و به سحر و جادو مشغول باشد و ميان خانواده ها تفرقه افكند، در روز قيامت بهره اى نخواهد داشت و از نعمتهاى الهى محروم خواهد شد آنها در واقع در مقابل سحر نعمتهاى الهى را از دست مى دهند و اگر نيك بينديشند و خوب بهفمند ، در مى يابند كه اين معامله بد معامله اى است و خود را در برابر بدمتاعى فروخته اند.
ولى اگر آنها ايمان بياورند و تقوا داشته باشند روشن است كه پاداش الهى را به دست خواهند آورد و پاداش الهى در نظر كسانى كه درست مى انديشند و درك درستى دارند، بهترين چيزهاست.

بحثى درباره سحر

انجام كارهاى خارق العاده و تصرفات غير عادى در طبيعت و اشخاص ، از ديرباز مورد علاقه بعضى از افراد بشر بوده كه با يادگيرى و انجام آن خود را مشغول مى كردند، يكى از وسايل انجام اين نوع كارها سحر است. سحر دانشى است كه با استفاده از نيروهاى مخفى در طبيعت و يا نيروهاى غيبى به دست مى آيد و به وسيله آن كارهاى شگفت آورى انجام مى شود كه اكثر مردم به انجام آنها قدرت ندارند.
مى توان مجموع كارهاى خارق العاده اى را كه به سحر نسبت داده مى شود به چهار قسمت تقسيم كرد:
1 ـ كارهايى كه با استفاده از خواص اشياء و از راه علومى چون شيمى و فيزيك و مكانيك و مانند آنها مى توان انجام داد و تركيبات شيميايى خاصى به وجود آورد كه آثار غير عادى دارند و يا با استفاده از قوانين مختلف فيزيك و مكانيك كارهاى شگفتى را در معرض ديد طرف مقابل قرار داد.
معلوم نيست كه اطلاق سحر به اين نوع كارها درست باشد ولى چون به هر حال كارهاى خارق العاده اى انجام مى گيرد، ممكن است بعضى از كسانى كه به خواص اشياء وارد نيستند آن را سحر تلقى كنند.
2 ـ كارهايى كه با تردستى وشعبده بازى و با استفاده از سرعت انجام عمليات و سلب قدرت تفكر از طرف مقابل انجام مى گيرد بگونه اى كه مقدمات كار چنان سريع و با شتاب حاصل مى شود كه بيننده از آن غافل مى شود وفقط نتيجه را مى بيند.
3 ـ استفاده از تلقين و مجسم كردن انديشه ها و اوهام طرف مقابل در نظر او به صورتى كه تخيلات او به شكل واقعيت عينى جلوه كند و او در عالم تخيلات زندگى كند و از واقعيات غافل باشد همانگونه كه انسان در عالم رؤيا چيزهاى خارق العاده اى را مى بيند و در يك لحظه از شهرى به شهرى مى رود و يا دو شخص را كه فرسنگها با هم فاصله دارند در يكجا ملاحظه مى كند.
4 ـ استفاده از عالم مجردات و برقرارى رابطه با شياطين و ارواح و اجنّه و بعضى از نيروهاى غيبى به گونه اى كه آن نيروها را به كار گيرد و توسط آنها يا از آينده خبر بدهد و يا دست به كارهاى خارق العاده اى بزند.
البته بعضيها اين كار را غير ممكن و غير واقعى مى دانند و معتقدند كه ارتباط با مجردات و استفاده از نيروهاى آنان امكان ندارد و هر چه در اين باره گفته شده يا دروغ است و يا ناشى از اوهام وتخيلات افرادى است كه دست به اين كار مى زنند. از جمله دانشمندان پيشين ما كه اين معنا را ردّ كرده است، مرحوم علامه حلى است كه در قواعد پس از تعريف سحر مى گويد: قول صحيح اين است كه سحر حقيقت ندارد و آن تنها يك نوع تخيل است(1). ولى به نظر مى رسد كه نمى توان اين قسم از سحر را به كلى نفى كرد چون دليلى بر نفى آن نداريم همانگونه بر اثبات آن دليل روشنى نداريم بنابراين بهتر است كه احتمال هر دو طرف را بدهيم.
در همين جا روايتى را درباره حقيقت سحر از امام صادق (ع) نقل مى كنيم آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه حقيقت سحر چيست؟ فرمودند: سحر بر چند قسم است: قسمى به منزله طبّ است همانگونه كه اطبا معالجه مى كنند وبراى هر مرضى دوايى دارند همين طور ساحران هم براى هر صحتى آفتى و براى هر عافيتى مصيبتى و حيله هايى دارند. قسم ديگر كارهايى است كه با سرعت انجام مى گيرد و قسم ديگر چيزهايى است كه دوستان شياطين از آنها مى گيرند(2).
اكنون كه تا اندازه اى معناى سحر و اقسام آن معلوم شد، ببينيم كه در قرآن كريم راجع به سحر چه مطالبى آمده است؟
واژه سحر و مشتقات آن حدود شصت مرتبه در قرآن آمده است و بيشتر در دو محور دور مى زند:
نخست درباره ساحران عهد حضرت موسى (ع) كه فرعون آنها را از همه جا جمع كرده بود و آنها تمام قدرت خود را متمركز كردند و ريسمانها را به صورتى درآوردند كه گويا مارند و مثل مار به حركت در آمدند و چون موسى عصاى خود را انداخت تمام آنها را بلعيد و سحرشان باطل شد.
دوم در مورد تهمتهايى كه مخالفان پيامبران و از جمله مخالفان پيامبر اسلام به پيامبران مى زدند و آنها را ساحر و جادوگر قلمداد مى كردند.
راجع به محور نخست يعنى داستان ساحران فرعون به چند آيه توجه كنيد:
فلمّا القوا سحروا اعين الناس و استرهبو هم وجاؤا بسحر عظيم (اعراف/ 116)
و چون انداختند ، چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ترسانيدند و سحر بزرگى آوردند.
قال بل القوا فاذا حبالهم و عصّيهم يخيّل اليه من سحر هم انّها تسعى (طه/66)
گفت: بلكه شما بياندازيد پس ناگاه ريسمانها و چوب دستيهاى آنان از سحرشان به موسى چنان وانمود شدكه مى دَوَند.
البته در قبل و بعد اين دو آيه آمده است كه فرعون ساحران را از همه جا گرد آورده بود و چون سحر آنها باطل شد همگى در مقابل موسى تسليم شدند و به او ايمان آوردند و فرعون به آنها گفت: چرا به او ايمان مى آوريد او خود يك ساحر بزرگ واستاد شما در سحر است.
درباره محور دوم كه پيامبران را تهمت جادوگرى و سحر مى زدند به عنوان نمونه به اين آيات توجه كنيد:
و قال الذين كفروا للحق لما جائهم ان هذا الاّ سحر مبين (سباء / 43)
كسانى كه درباره حق وقتى به سوى آنها آمد، كافر شدند ، گفتند: اين يك سحر آشكار است.
و ان يروا آية يعرضوا يقولوا سحر مستمر (قمر / 2)
واگر معجزه اى ببينند روى برگردانند و بگويند: اين يك سحر نيرومند است.
غير از دو محور ياد شده، درباره سحر مطالب ديگرى هم در قرآن آمده است مثلا راجع به ريشه سحر و اينكه سحر را از كجا آموختند، اين آيه جالب توجه است:
و ماكفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلّمون الناس السحر و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر فيتعلّمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه...(بقره / 102)
سليمان هرگز كافر نشد ولى شياطين كافر شدند كه به مردم سحر و جادو ياد مى دادند و آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود و اين دو به هيچكس ياد نمى دادند مگر اينكه مى گفتند: همانا ما مايه آزمايش هستيم پس كافر نباش پس، از آن دو فرشته چيزى را ياد مى گرفتند كه به وسيله آن ميان مرد وهمسرش جدايى مى انداختند.
همچنين درباره عاقبت شوم ساحران مى خوانيم:
و لايفلح الساحر حيث اتى (طه / 69)
ساحر هركجا باشد رستگار نمى شود.
اسحر هذا و لايفلح الساحرون (يونس / 77)
آيا اين سحر است؟ و ساحران رستگار نمى شوند.
درباره سحر در روايات معصومين (ع) نيز مطالب متعددى آمده است بعضى از روايات در تفسير آيه مربوط به هاروت و ماروت است و اينكه آنها دو فرشته بودند كه پس از نوح به فرمان خدا به زمين آمدند و اين در زمانى بود كه سحر و جادو زياد شده بود و مردم از دست ساحران به ستوه آمده بودند و زندگى آنها به تنگ افتاده بود. اين دو فرشته مأموريت داشتند كه به مردم باطل السحر ياد بدهند وبه آنها بياموزند كه چگونه سحرها را باطل كنند اين امر مستلزم آن بود كه آنها نخست با سحر آشنا بشوند سپس آن را باطل كنند. دو فرشته به هنگام ياد دادن باطل السحر به آنها تذكر مى دادند كه نكند از آموخته هاى ما سوء استفاده كنيد و كافر شويد ولى بعضى از آنها سوء استفاده مى كردند و از آنها سحر مى آموختند و با سحر خود ميان خانواده ها تفرقه مى انداختند.(3)در بعضى از روايات هم حكم فقهى سحر و اينكه تعليم و تعلّم و به كار بردن آن حرام است، مطالبى آمده است:
انّ عليّا (ع) قال: من تعلّم شيئا من السحر قليلا او كثيراً فقد كفر و كان آخر عهده بربّه و حدّه ان يقتل الاّ ان يتوب (4)
على (ع) فرمود: كسى كه چيزى از سحر بياموزد كم باشد و يا زياد، كافر شده است و اين پايان ارتباط او با خداست و حد او اين است كه كشته شود مگر اينكه توبه كند.
قال رسول الله (ص): ساحر المسلمين يقتل و ساحر الكفّار لايقتل قيل يا رسول الله لم لايقتل ساحر الكفار؟ قال: لأن الشرك اعظم من السحر لأنّ السحر و الشرك مقرونان(5)
پيامبر خدا فرمود: ساحر مسلمانان كشته مى شود ولى ساحر كفّار كشته نمى شود. گفته شد: اى پيامبر خدا چرا ساحر كفار كشته نمى شود؟ فرمود: چون شرك از سحر بزرگتر است و شرك و سحر به هم نزديكند.
از اين دو روايت و روايات مشابه ديگر حرمت شديد سحر و تعليم و تعلّم آن به خوبى معلوم است و روشن مى شود كه از ديدگاه اسلام، سحر و جادو آنچنان مطرود ومنفور است كه آن را در حكم كفر دانسته اند، هم در آيه مربوط به هاروت و ماروت از سحر به عنوان كفر ياد شده و هم در روايتى كه از حضرت على (ع) نقل كرديم ساحر به منزله كافر دانسته شده است. همچنين طبق اين روايت حدّى كه بر ساحر جارى مى شود بسيار شديد است و آن اينكه بايد او را كشت. البته بعضى از فقهاء ما اين حدّ را در صورتى لازم مى دانند كه ساحر علاوه بر انجام عمليات سحرآميز آن را حلال بشمارد(6) گويا اين گروه از فقهاء روايات را حمل بر مستحلّ سحر كرده اند.
مرحوم آية الله خوئى از بعضيها نقل مى كند كه مراد از ساحرى كه حكم آن قتل است كسى است كه سحر را براى خود شغل و حرفه قرار دهد ولى آن را ردّ مى كند به اينكه در روايت پيامبر سحر با شرك نزديك هم شمرده شده است(7)
با توجه به روايات و مطالب ياد شده ، حرام بودن سحر و تعليم وتعلّم آن بسيار روشن است و مورد اجماع فقهاء ماست و بيشتر فقها چه در مكاسب محرمه و چه در بحث حدود به اين معنا تصريح كرده اند كه از جمله آنهاست ابن ادريس(8) محقق(9) و علامه حلى(10) و محقق كركى(11) و صاحب جواهر(12) و ديگران كه همگى به حرمت سحر و تعليم و تعلّم آن فتوا داده اند.

پى‏نوشتها:‌


1 - جامع المقاصد ج 4 ص 29
2 - بحار الانوار ج 10 ص 169
3 - آنچه گفتيم مضمون چندين روايت از معصومين است رجوع شود به: وسائل الشيعه ج 12 ص106)
4 - وسائل الشيعه ج 2 ص 107
5 - وسائل الشيعه ج 12 ص 106
6 - جامع المقاصد ج 4 ص 29 (متن قواعد)
7 - مبانى تكملة المنهاج ج 1 ص 267
8 - سرائر ج 2 ص 218
9 - المختصر النافع ص 117
10 - جامع المقاصد ج 4 ص 29
11 - همان
12 - جواهر الكلام ج 22 ص 75