تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۴ -


طبق اين آيه نه تنها شهيدان از روزى خدا برخوردارند و شادمان از اين برخوردارى هستند، بلكه با رزمندگانى كه هنوز زنده اند تماس مى گيرند و به آنها پيام مى دهند ولى اين تماس يك جانبه است و رزمندگان كه هنوز در قفس تن هستند توانايى دريافت پيام آنها را ندارند.
ما همچنانكه چگونگى زنده بودن شهيدان را نمى دانيم از چگونگى پيام دادن آنها نيز بى اطلاعيم و نيز نمى دانيم كه آنها از فضل خدا چگونه برخوردار هستند ولى آنها حقايق مهم و برجسته اى هستند كه قرآن از آنها خبر داده است.
بدون شك اين حقايق در عالم ماده و حسّ نيست زيرا به هر حال بشر آن را در مى يافت بلكه اينها حقايقى در عالم مجردات و بيرون از حسّ و تجربه اند.
البته در قرآن به زندگيهاى گوناگون ديگرى هم اشاره شده است كه غير از اين زندگى معمول است ولى ما كيفيت آنها را درك مى كنيم مانند:
او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا (انعام / 122)
آيا كسى كه مرده بود پس ما او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم...
استجيبوا لله و للرسول اذادعاكم لما يحييكم (انفال / 24)
به خدا و پيامبر اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى دعوت مى كنند كه شما را زنده مى كند.
روشن است كه منظور از حيات در اين گونه آيات هدايت است ولى اين با حياتى كه براى شهيدان گفته شده متفاوت مى باشد و آن حيات ديگرى است كه ما آن را درك نمى كنيم.
نظير حياتى كه براى شهيدان گفته شد، حياتى است كه درجاى ديگرى از قرآن كريم براى آل فرعون و طبعا گنهكارانى مانند آنها بيان كرده است منتهى حيات شهيدان همراه با نعمت و برخوردارى از فضل خداوند است ولى حيات آل فرعون همراه با عذاب دربامدادان و شبانگاهان است:
و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوّاً و عشيّاً و يوم تقوم الساعة (غافر / 46-45)
بد عذابى آل فرعون را در برگرفت، آتش كه بامداد و شامگاه بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود.
ملاحظه مى فرماييد كه در اين آيه صحبت از عذاب صبح و شام در مقابل عذاب آخرت است و آن ظاهر در صبح و شام اين دنياست هم اين آيه و هم آيه مورد بحث كه مربوط به شهيدان است دليل روشنى بر وجود حيات برزخى است و اينكه در فاصله ميان مرگ و قيامت، اگر نه همه، حداقل بعضيها داراى زندگى خاص برزخى هستند كه يا متنعم از نعمتهاى خداوندى و يا معذب با عذاب الهى هستند.
درباره برزخ به خواست خدا در آينده بحث خواهد شد.
آيات (155-157) ولنبلونكم بشىء من... : يكى از سنتهاى خدا درباره بشر اين است كه او را همواره مورد آزمايش قرار مى دهد. اين حقيقت از آيات متعدد قرآنى استفاده مى شود. بايد ديد منظور از امتحان الهى چيست؟ و خدايى كه از همه چيز آگاه است چه نيازى به امتحان بندگان خود دارد؟ امتحان الهى ممكن است علتهاى مختلفى داشته باشد كه از جمله آنها دو علت زير را مى توان ذكر كرد:
1 ـ امتحان الهى براى ظهور و بروز استعدادها و روآمدن افراد باايمان و پس رفتن افراد بى ايمان است. يعنى خدا براى اطلاع و آگاهى خود امتحان نمى كند بلكه به وسيله امتحان زمينه رشد و تعالى انسانها را فراهم مى سازد تا انسان در يك مسابقه سرنوشت ساز شركت جويد و در اين مسابقه شايستگيهاى خود را آشكار كند به طورى كه اگر اين مسابقه و اين امتحان نبود، هرگز زمينه براى شكوفايى و بروز اين شايستگى نبود. در واقع امتحان الهى زمينه ساز تكامل انسانى است. اين حقيقت در بعضى از آيات قرآنى منعكس شده است:
ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين (محمد / 31)
و البته شما را امتحان مى كنيم تا مجاهدان و صابران از شما را معلوم نماييم.
بارها گفته ايم كه علم خدا در اين گونه موارد به معناى ايجاد است اينكه مى فرمايد: تا بدانيم، معنايش اين است كه تا ايجاد كنيم و آشكار سازيم.
وبلوناهم بالحسنات والسيئات لعلهم يرجعون (اعراف / 168)
آنها را با خوبيها وبديها امتحان كرديم تا مگر برگردند.
در اين آيه نيز علت امتحان احتمال بازگشت آنها به سوى خدا و بروز ايمان در آنهاست.
2 ـ گاهى امتحان خدا جهت اتمام حجت براى افراد و گروههاست تا آنها در روز قيامت حجتى براى خدا نداشته باشند و نگويند كه اگر ما را هم امتحان مى كردى ما نيز از عهده آن برمى آمديم. اين است كه خداوند آنها را با ارسال رسل و فرستادن پيامهاى خود مورد آزمايش قرار مى دهد تا صفوف مردم مشخص شود و در قيامت كسى را حجتى در برابر خدا نباشد.
لئلايكون للناس على الله حجة بعدالرسل (نساء / 165)
تا پس از پيامبران مردم را بر خداوند حجتى نباشد.
در اينجا بايد چند موضوع را روشن كنيم:
اول، اينكه امتحان الهى به دو صورت انجام مى گيرد: گاهى با كمبودها و بلاها و گاهى با افزايش نعمت و خوبيها، چنانكه مى فرمايد:
ونبلوكم بالشرو الخير فتنة (انبياء 35/)
شما را به شر و خير امتحان مى كنيم.
منظور از شرّ، مصيبتها وناراحتيهاست كه نمونه هايى از آن در آيه مورد بحث آمده و به زودى آنها را بيان خواهيم كرد و منظور از خير نعمتهاى گوناگون مانند علم و ثروت و قدرت است.
دوم، چنين نيست كه امتحان الهى فقط يكبار صورت بگيرد بلكه همواره در زندگى تكرار مى شود چنانكه مى فرمايد:
اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين (توبه / 126)
آيا نمى بينند كه آنها سالى يكبار و يا دو بار امتحان مى شوند؟
سوم، امتحان الهى به افراد معمولى اختصاص ندارد. خداوند حتى پيامبران خود را هم امتحان مى كند و روشن است كه امتحان آنها سخت تر از امتحان افراد معمولى است:
ولقد فتنّا سليمان (ص / 34)
همانا سليمان را امتحان كرديم
و ظنّ داود انما فتنّاه فاستغفر ربه (ص / 24)
داود يقين پيدا كرد كه ما او را امتحان كرده ايم پس به پروردگار خود استغفارنمود.
چهارم، امتحان الهى عمومى است و شامل همه افراد مى شود و اين يك قانون كلى است و استثنا ندارد و همه افراد بشر به نحوى مورد آزمايش قرار مى گيرند. آمدن پيامبران براى همه افراد چه آنهايى كه ايمان آورده اند و چه آنهايى كه ايمان نياورده اند، مايه امتحان است ولى افراد با ايمان امتحان ديگرى هم دارند. چنانكه مى فرمايد:
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون (عنكبوت / 2)
آيا مردم گمان مى كنند كه آنها با گفتن اينكه ايمان آورده ايم رها مى شود و مورد امتحان قرار نمى گيرند؟
اكنون به شرح جملات آيه مورد بحث برمى گرديم. طبق اين آيه، خداوند بندگان خود را با پنج چيز امتحان مى كند (البته اين عدد براى حصر نيست بلكه فقط از باب بيان نمونه است)
1 ـ ترس 2 ـ گرسنگى 3 ـ كاستىدر اموال 4 ـ كاستى در جانها 5 ـ كاستى در ميوه ها.
خداوند در اين آيه مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد و اظهار مى دارد كه شما را با چيزى از اين پنج مورد امتحان خواهيم كرد و با ذكر اين مطلب آنها را براى مقابله با مصائبى كه در پيش دارند آماده مى كند تا بدانند كه در جهت يارى پيامبر و دين حق و اعتلاى كلمه توحيد مشكلاتى خواهند داشت كه همه آنها امتحانهاى خداوند است آنگاه در پايان آيه به كسانى كه در راه اين مشكلات صبر كنند مژده خير مى دهد. سپس به آنها ياد مى دهد كه به هنگام رسيدن بلا، از نظر روحى چه واكنشى نشان بدهند؟ ولذا صابران را چنين معرفى كند كه آنها كسانى هستند كه وقتى مصيبتى به آنها به آنها مى رسد فوراً به ياد خدا مى افتند و مى گويند (انالله و انا اليه راجعون) ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم. اين جمله بسيار پرمعنا و پرمحتواست. در واقع با اين جمله انسان خود را با قدرت لايزال الهى پيوند مى دهد و اعتماد به نفس و آرامش و اطمينان پيدا مى كند. اين جمله اعتراف به مبدء و معاد و بيانگر مسير حركت انسان در نظام هستى است واينكه وجود انسان ناشى از وجود خداوند است و سرانجام نيز پس از طى مراحلى به او بازخواهد گشت.
همانگونه كه در يك دايره اگر چيزى را از يك نقطه حركت بدهيم و حركت ادامه پيدا كند سرانجام به همان نقطه آغاز خواهد رسيد، سير حركت انسان نيز همانگونه است از خدا شروع مى شود و با خدا پايان مى يابد و انسان چه بداند و چه نداند عاقبت به همانجا خواهد رسيد كه حركت را از آنجا شروع كرده بود. يك حركت دورى و دايره اى.
در آيه بعدى براى صابران كه داراى چنين جهان بينى و چنين طرزتفكر هستند و در برابر خداوند تسليم محض مى باشند، سه تا پاداش وعده مى دهد:
1 ـ صلوات پروردگار كه به معناى بركت و مغفرت خداوند است.
2 ـ رحمت پروردگار كه به معناى برخوردارى از نعمتها و بخششهاى خداونداست.
3 ـ هدايت يافتن كه شايسته استفاده از هدايت خاص خداوند است.
البته درباره صابران و مقام ومرتبه آنها و پاداشهايى كه خداوند به شكيبايان خواهد داد در آيات و روايات مطالب بسيار ى آمده است تا جايى كه خداوند در موردى از قرآن كريم، پاداش آنان را بيرون از حساب و حسابگرى مى داند:
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (زمر / 10)
همانا صابران پاداش خود را بى حساب دريافت خواهند كرد.

چند روايت

1 ـ عن اميرالمؤمنين (ع) قال: و شكر كل نعمة الورع عما حرّم الله تعالى (1)
على(ع) فرمود: سپاس هر نعمتى دورى از گناهان خداست.
2 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: يا فضيل بلّغ من لقيت من موالينا عنّا السلام و قل لهم انى اقول لااغنى عنكم من الله شيئاً الاّ بورع فاحفظوا السنتكم و كفّوا ايديكم و عليكم بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين(2)
امام باقر (ع) فرمود: اى فضيل هر كس را از دوستان ماديدى سلام ما را به او برسان و به آنها بگو: من مى گويم كه ما چيزى از شما را از خداوند بى نياز نخواهيم كرد مگر با پرهيزگارى پس زبانهاى خود را حفظ كنيد و دستهاى خود را باز داريد و بر شما باد به صبر و نماز كه همانا خدا با صابران است.
3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: ان فى كتاب على (ع) انّ اشدالناس بلاء النبيّون ثم الوصيّون ثم الامثل فالامثل(3)
امام صادق(ع) فرمود: در كتاب اميرالمؤمنين آمده است كه سخت ترين مردم از نظر امتحان پيامبران سپس اوصياء آنها سپس هر كس كه به آنها نزديكتر باشد.
4 ـ قال على (ع) ان الله يبتلى عباده عندالاعمال السيئة بنقص الثمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجرمزدجر(4)
على (ع) فرمود: همانا خداوند بندگان خويش را به هنگام ارتكاب اعمال ناشايست، با كمبود ميوه ها و حبس بركتها و بستن گنجينه هاى خيرات امتحان مى كند تا توبه كننده اى توبه كند و بركننده اى بركند و يادآورنده اى يادآورد و اجتناب كننده اى اجتناب كند.

اِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَاِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ(* )

همانا صفا و مروه از نشانه هاى خداست پس هر كس حج خانه (بيت الحرام) كند يا عمره به جاى آورد، گناهى بر او نيست كه آن دو را طواف كند و هر كس از روى ميل و رغبت كار خيرى انجام دهد، پس همانا خداوند پاداش دهنده داناست.

نكات ادبى

1 ـ «صفا» به معناى سنگ سخت خالص از صفوه به معناى خلوص .
2 ـ «مروه» به معناى سنگ سخت، اين دو واژه نام دو كوه معروف در كنار كعبه در مكه است. ضمنا اين دو كلمه هم وزن مفرد دارند و هم وزن جمع و هر دو حالت درست است.
3 ـ «شعائر» نشانه ها و علائم و شعائر خدا هر چيزى كه علامتى براى عبادت خدا باشد مانند دعا و نماز و حج وقربانى و يا محل ها و كارهايى كه مخصوص عبادت خداهستند.
4 ـ «حج» به معناى قصد و آهنگ پى درپى آمده و در اصطلاح اعمال خاصى است كه در كنار بيت الحرام انجام مى گيرد.
5 ـ «اعتمر» از عمره مشتق است كه آن نيز اعمالى همانند حج است ولى بعضى از اعمال آن را مانند وقوف برعرفات ومشعر و قربانى كردن و رمى جمره ندارد. عمره يعنى زيارت و چون زائر، جايى را كه زيارت مى كند آباد مى سازد لذا به اين نوع زيارت عمره گفته شد.
6 ـ «جناح» گناه، انحراف از حق.
7 ـ «طواف» دور چيزى گرديدن و در اصطلاح هفت بار دور كعبه ويا ميان صفا و مروه گرديدن را مى گويند. ضمناً «يطّوّف» در اصل يتطوف بود كه تاء در طاء ادغام گرديد.
8 ـ « تطوع» از طاعت به معناى انقياد و تسليم در برابر حق است و فرق آن با طاعت اين است كه طاعت اعم از واجب و مستحب است ولى تطوع فقط در مستحبات است.
9 ـ «شاكر» سپاسگزار و در اينجا كه به خدا حمل شده به معناى پاداش دهنده است چون كسى نعمتى بر خدا ندارد تا خدا از او سپاسگزار باشد.

تفسير و توضيح

آيه (158) ان الصفا و المروه... : حج و عمره دو عمل مهم عبادى است كه به جاى آوردن آنها مطلوب شارع مقدس است. يكى از اعمال مهمى كه هم در حج و هم در عمره انجام مى يابد، طى كردن مسافت ميان دو كوه صفا و مروه در نزديكى كعبه است كه هفت بار صورت مى گيرد و به آن سعى ميان صفا و مروه گفته مى شود.
در اين آيه نخست از دو كوه صفا و مروه ياد مى كند و آن دو را از نشانه ها و علامتهاى خدا مى داند چون عمل و عبادت مهم سعى، در فاصله ميان اين دو محل انجام مى گيرد و اين دو كوه از طرف خداوند دو علامت براى آغاز و انجام سعى است. بنابراين، كعبه و مسجد هم از نشانه ها و علامتهاى خداست و آن قربانى كه در حج به سوى منى مى برند و علامتى در گوش آن است نيز از شعائر خداست و عرفات و مشعر و منى هم از شعائر خداست. خلاصه هر چيز كه نشانى از آن بى نشان باشد و محلى براى انجام عبادت و يا كارى در جهت اطاعت خداوند باشد، از شعائر است.
پس از بيان اينكه صفا و مروه از شعائر الهى است حكم سعى ميان اين دو كوه را تشريع مى كند و اظهار مى دارد كه مانعى نيست از اينكه ميان اين دو كوه طواف شود البته اين تعبير با وجوب سعى ميان صفا و مروه در حج و عمره منافاتى ندارد زيرا اين تعبير در مقام تشريع سعى است و اينكه اين كار يك كار شرعى و درست است و البته وجوب آن از اين تعبير به دست نمى آيد.
اينكه خداوند چنين تعبيرى آورده كه سعى ميان صفا و مروه مانعى ندارد و كسى كه اين كار را انجام داد گناه نكرده است، ناظر به يك جريان تاريخى است كه با توجه به آن فهم اين آيه آسان مى شود و آن اينكه در زمان نزول اين آيه ، مكه در اختيار مشركان قريش بود وآنها بتى را به نام «اساف» بالاى كوه صفا و بت ديگرى را به نام «نائله» بالاى كوه مروه قرار داده بودند و مسلمانان به خاطر نفرت از اين دو بت، سعى ميان صفا و مروه را ناپسند مى انگاشتند و گمان مى كردند كه با وجود اين دو بت ، عمل سعى درست نيست و نوعى بت پرستى قلمداد مى شود. اين بود كه آيه نازل شد و به مسلمانان خاطر نشان ساخت كه با وجود اينكه آن دو بت در بالاى صفا و مروه قرار دادند باز سعى ميان اين دو كوه مجاز و مشروع است و بت پرستى به حساب نمى آيد.
نظير اين تعبير را در تشريع حكم نماز قصر مى بينيم كه مى فرمايد:
فليس عليكم جناح ان تقصر و من صلوتكم (صف / 11)
بر شما گناهى نيست اينكه نماز خود را قصر كنيد.
مى دانيم كه از نظر فقه شيعه، قصر نماز در موارد خود واجب است ولى حكم آن با چنين تعبيرى آورده شده تا كراهتى را كه بعضى از مسلمانان در كوتاه كردن نماز خود داشتند از ميان بردارد و مشروع بودن آن را اعلام كند.
سعى ميان كوه صفا و مروه كه حدود 420 متر با هم فاصله دارند، يادآور خاطره هاجر و اسماعيل است. هنگامى كه حضرت ابراهيم اين مادر و فرزند را در كنار كعبه به پناه خدا رها كرد و خود از آنجا رفت، آب و نان آنها تمام شد و آن منطقه يك منطقه بى آب و علفى بود. هاجر به عنوان يك مادر كه به طفل خود علاقه داشت، بالاى كوه صفا رفت تا مگر در جايى سراغ آب بگيرد ولى موفق نشد از آنجا به سوى كوه مروه آمد و بالاى آن ايستاد باز چيزى دستگيرش نشد دوباره به سوى صفا آمد و هفت باراين فاصله را طى كرد ولى سراغى از آب نگرفت در همين زمان بود كه چشمه زمزم زير پاهاى كوچك اسماعيل جوشيد ومادر به سوى آن شتافت و هر دو از آن آب خوردند.
اينك در حج و عمره خاطره آن رفت و آمدها تجديد مى شود و اين خود يك نوع عبادت براى خداوند است و صفا و مروه به عنوان دو شعار از شعائر الهى شناخته مى شود.
در آيه مورد بحث پس از بيان مشروعيت سعى ميان صفا و مروه به يك مطلب كلّى مى پردازد و آن اينكه هر كس با ميل و رغبت و رضايت خود كار خيرى انجام دهد بدون شك خداوند به او پاداش خواهد داد. در اين آيه يكى از اوصاف خدا «شاكر» معرفى شده است. شاكر بودن خدا به اين معنا نيست كه كسى بر خدا حقى يا نعمتى دارد و خداوند از آن نعمت سپاسگزار است بلكه به اين معناست كه خداوند در مقابل اعمال خير مردم به آنها پاداش مى دهد بدون اينكه آنها حقى بر خدا پيدا بكنند.
همچنين خداوند داناست و از قصد و اراده اشخاصى كه كارهاى نيك انجام مى دهند ، آگاه است و مطابق با نيت آنها عمل مى كند.

اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ مآ أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِى الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (*)اِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْوَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ (*)اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (*)خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (*)

كسانى كه آنچه را ما از دلائل روشن و ابزار هدايت فرستاديم از آن پس كه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم، كتمان مى كنند ، خدا بر آنان لعنت مى كند و لعنت كنندگان نيز برآنها لعنت مى كنند (159) مگر آنها كه توبه كردند و اصلاح نمودند و آشكار ساختند، پس بر آنان بازمى گردم و من بازگشت كننده بخشايشگرم (160) همانا كسانى كه كافر شدند و در حالى كه كافر بودند، مردند لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر آنان است (161) جاودانه در آن هستند و عذاب از آنها تخفيف داده نمى شود و بر آنها مهلت داده نخواهد شد (162)

نكات ادبى

1 ـ «كتمان» پوشيدن و مخفى كردن چيزى است كه بايد اظهار شود.
2 ـ «لعنت» از خدا سلب رحمت است و از ديگران طرد و نفرت و اعلام بيزارى است.
3 ـ فعل «يلعن» به صورت مضارع براى استمرار و جمله بعدى كه به صورت اسميه است براى ثبوت است.
4 ـ «توبه» بازگشت ، هم از خدا و هم از بنده و بازگشت خدا توبه پذيرى اوست.

تفسير و توضيح

آيات (158-159) ان الذين يكتمون ما... : بار ديگر روى سخن با دانشمندان يهود است و در عين حال، مطلب اختصاص به آنها ندارد. سخن از كتمان حق و پرده پوشى آن است كه اخبار و رهبان و دانشمندان اهل كتاب مخصوصاً علماء يهود به آن مبتلا بودند و به خاطر حفظ مقام و موقعيت خود و با سوء استفاده از جهل و بى سوادى عامه مردم حقيقت بسيار مهمى را كه براى مردم آن زمان سرنوشت ساز بود، پوشيده نگهداشتند و آن را كه به روشنى در كتابهاى دينى آنها آمده بود، كتمان كردند و به مردم نرسانيدند در حالى كه كار آنها و مشروعيت شغلى آنها ايجاب مى كرد كه آن حقيقت را به مردم برسانند. آن حقيقت عبارت بود از اوصاف پيامبر موعودى كه موسى و عيسى از او خبر داده بودند و آن اوصاف كاملا با وجود پيامبر اسلام تطبيق مى كرد حتى در انجيل نام آن حضرت نيز به عنوان (احمد) آمده بود.
دانشمندان اهل كتاب همه آن اوصاف را پوشيده و مخفى نگهداشتند مبادا مردم اسلام را بپذيرند و موقعيت شغلى آنها به خطر بيفتد. آنها نشانه هاى روشن و آيات مربوط به هدايت مردم آن زمان را كه در تورات و انجيل به وضوح آمده بود، كتمان كردند و بدينگونه خيانتى بسيار بزرگ و غيرقابل بخشش را مرتكب شدند . از اين رو خداوند در اين آيه به شدّت با آنها برخورد مى كند و لعن و نفرين و بيزارى خود و همه جهانيان را از آنها اعلام مى دارد.
البته همانگونه كه اشاره كرديم، اين لعنت و نفرين اختصاص به دانشمندان يهود و نصارى ندارد بلكه تمام كسانى كه در طول تاريخ حقيقتى را كتمان كردند و آگاهانه روى حق پرده كشيدند و بدينگونه حقوقى را ضايع كردند، مشمول اين لعنت خدا و لعنت ديگران خواهند بود به راستى كسانى كه پس از رحلت پيامبر اسلام حقايق را كتمان كردند وحقوق اهل بيت او را ضايع نمودند، دست كمى از دانشمندان اهل كتاب دارند؟
اينكه خداوند مى فرمايد: لعنت كنندگان به آنها لعنت خواهند كرد، منظور از آنها فرشتگان و مردم است به قرينه آيه اى كه پس از اين مى آيد.
در ميان كسانى كه كتمان حقيقت كردند افرادى هم بودند كه از اين كار خود پشيمان شدند و توبه كردند و حقايق را آشكار ساختند. خداوند در آيه بعدى اين افراد را استثناء مى كند و لعنت خود و لعنت كنندگان را شامل آنها نمى داند و درباره آنها چنين اظهار مى دارد كه آنها اگر توبه كنند وخود را اصلاح نمايند و حقايقى را كه كتمان كرده بودند آشكار سازند، در چنين حالتى خدا توبه آنها را مى پذيرد.
پذيرش توبه چنين افرادى را در يك عبارت احساس برانگيز بيان مى كند و مى فرمايد: من توبه آنها را مى پذيرم و من بسيار توبه پذير و مهربانم. توجه كنيم كه مطالب را به خودش نسبت مى دهد و اين نوعى اظهار محبت و صميميت است كه خداوند درباره چنين افرادى كه به سوى خدا بازگشته اند، اعلام مى دارد.
آيه (162) ان الذين كفروا و ماتوا... : آنها كه بر روى حقيقت پرده كشيدند دو گروه بودند گروهى از آنان از كرده خود پشيمان شدند و توبه كردند كه خدا در آيه پيش پذيرش توبه آنها را اعلام نمود ولى گروهى هم بودند كه تا آخر عمر به همان حالت عناد و لجاجت و كفر باقى ماندند و بر كفر خود مردند و هرگز از كار زشت خود پشيمان نشدند و بر كتمان حقيقت اصرار ورزيدند. روشن است كه همان لعنت و نفرينى كه در آيه پيش گفته شد، شامل حال چنين افرادى خواهد بود. در اين آيه نيز به همين معنا تأكيد مى كند و چنين افرادى را مستحق لعنت خدا و فرشتگان و هم مردم مى داند. آنهم به اين صورت كه اين افراد براى هميشه در اين لعنت باقى خواهند ماند و عذابى كه خدا به آنها خواهد كرد، هيچ وقت تخفيف نخواهد يافت و به آنها مهلت داده نخواهد شد.

پى‏نوشتها:‌


1 - نورالثقلين ج 1 ص 141
2 - تفسير عياشى ج 1 ص 68
3 - علل الشرايع ج 1 ص 44
4 - نهج البلاغه خطبه 143