تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۴ -


در پايان آيه فلسفه اين تحريم هم ذكر شده و آن اينكه مشركان شما را به سوى آتش جهنم مى خوانند ولى خدا شما را به سوى بهشت مى خواند يعنى ازدواج با مشرك اين خطر را دارد كه او كه شريك زندگى شد و در تماس نزديك با مسلمان قرار گرفت، تبليغ سوء كند و مسلمان را به سوى شرك و كفر بخواند كه در واقع خواندن به سوى جهنم است و اين علاقه و پيوند ميان مسلمان و مشرك چه بسا مسلمان رامنحرف سازد ولى اينكه خداوند دستور مى دهد با آنها ازدواج نكنيد و با مسلمانها اگر چه برده و كنيز باشند ازدواج كنيد، سبب مى شود كه از تبليغات سوء مشركان در امان باشيد و در دين خود ثابت بمانيد و اين در واقع دعوت به سوى بهشت و مغفرت است و اين چنين خدا آيات خود را بيان مى كند تا مردم همواره يادآور آنها باشند و پند گيـرند.

وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِى الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَاِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (* )نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (*)

و از تو درباره حيض مى پرسند بگو: آن آزارى است پس در حال حيض از زنها كناره گيرى كنيد و به آنها نزديكى نكنيد تا پاك شوند پس چون پاك شدند از همان جا كه خدا فرمانتان داده درآييد. همانا خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و كسانى را كه خود را پاك مى سازند دوست دارد (222) زنهاى شما كشتزار شما هستند پس به كشتزار خود هر وقت كه خواستيد در آييد. و براى خود (فرزندانى) از پيش فراهم آوريد و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه شما او را ملاقات خواهيد كرد و به مؤمنان مژده بده (223)

نكات ادبى

1 ـ «محيض» مصدر ميمى از حاض يحيض حيضاً به معناى خون غليظى است كه از زنها در ايام عادت ماهانه بيرون مى آيد و اصل حيض در لغت به معناى سيلان و جريان است و لذا به حوض هم حوض گفته شد. توجه كنيم كه در آيه كلمه «محيض» دو بار تكرار شده كه اولى مصدر ميمى است و دومى اسم زمان است و علت تكرار هم همين است.
2 ـ «اذى» به معناى رنج و آزار است چون زن در حال حيض در زحمت و آزاراست.
3 ـ «اعتزال» كناره گيرى و دراينجا كناره گيرى از همبستر شدن.
4 ـ «يطهرن» مضارع از طهر يطهر طهراً به معناى پاكى است و در اينجا به معناى قطع شدن خون حيض است و اگر «يطهّرن» با تشديد خوانده شود به معناى غسل كردن است.
5 ـ «حرث» كشتزار، محل زراعت.
6 ـ «انّى» براى مكان است به معناى هر كجا ولى در زمان هم استعمال مى شود به معناى هر وقت.

تفسير و توضيح

آيات (222-223) و يسئلونك عن المحيض... : پرسش ديگرى كه از سوى برخى از مسلمانان مطرح شده بود، پاسخ داده مى شود. پرسش درباره حيض و احكام آن است و پاسخى كه داده مى شود شامل بيان يكى از آثار طبيعى حيض و حكم خاص آن است. مى دانيم كه حيض خون غليظى است كه از زنها در ايام عادت ماهانه دفع مى شود و از نظر فقهاء شيعه كمترين مدت آن سه روز و بيشترين مدت آن ده روز است و اگر كمتر يا بيشتر باشد به آن استحاضه گفته مى شود كه حكمش با حكم حيض فرق دارد و خون حيض و استحاضه غير از خون نفاس است كه از زنها در حال زايمان دفع مى شود.
در پاسخ به سؤال از حيض، چنين اظهار مى دارد كه حيض حالتى است كه زن در آن حالت دچار ناراحتى و آزار و رنج است و بنابراين در اين حالت بايد آنها را به حال خود رها كرد و از همبستر شدن با آنها دورى نمود. اينكه مى فرمايد: از زنها در حال حيض كناره گيرى كنيد و به آنها نزديك نشويد منظور همان پرهيز از همبستر شدن است به قرينه اينكه بلافاصله مى فرمايد: وقتى پاك شدند از همانجا كه خدا فرمان داده در آييد يعنى با آنها همبستر شويد.
اين حكم اسلامى حد وسط ميان يهود و نصارى است يهوديها و همچنين اعراب جاهلى در حال حيض به كلى از زنها فاصله مى گرفتند و با آنها غذا نمى خورند و در يك اطاق نمى خوابيدند و هر گونه تماسى را با آنها قطع مى كردند و مانند يك مريض جذامى محل خواب و ظرفهاى آنها را جدا مى كردند. در مقابل آنها نصارى هيچ عكس العملى نشان نمى دادند و حتى در حال حيض با زنها همبستر مى شدند. اين افراط و تفريطها به ضرر زنها بود كار يهود توهين به زنها و كار نصارى اذيت كردن به آنها بود. اسلام حدّ وسط را برگزيد و تنها همبستر شدن با زنها را ممنوع كرد كه در حال حيض هم موجب رنج و اذيت زنها و هم باعث كثيف شدن خود آنها مى شد و از اين گذشته رحم زن در حال حيض نوعى شستشو مى شود و با دفع خونهاى كثيف، آماده براى حاملگى مى شود و همبستر شدن در اين حال علاوه بر كثافت ظاهرى ممكن است به كارهاى طبيعى رحم و فعاليتهاى آن آسيب برساند و موجب بيمارى زن شود.
اين حكم تا وقتى ادامه دارد كه زنها پاك شوند ولى بايد ديد كه منظور از پاك شدن آنها چيست؟ آيا منظور قطع خون حيض است يا منظور انجام غسل حيض است؟ اگر كلمه «يطّهّرن» را بدون تشديد بخوانيم همانگونه كه در قرائت معمول قرآن آمده است، منظور از آن قطع خون حيض است و چون خون قطع شد اگر چه غسل نكرده باشد ممنوعيت برداشته مى شود ولى اگر اين كلمه را «يطّهّرن» با تشديد بخوانيم، منظور انجام غسل است و تا غسل حيض را انجام نداده ممنوعيت باقى است. و اين قرائتها هر دو متواتر است و لذا ميان فقهاء در اين مسأله اختلاف نظر وجود دارد ولى به نظر مى رسد كه وجه دوم موافق با احتياط است و ضمناً در جمله بعدى آيه آمده است: «فاذاتطهرن» كه جواز همبستر شدن را به «تطهر» يعنى همان غسل كردن تعليق نموده است.
پس از حصول پاكى از حيض ، آيه فرمان مى دهد از آنجا كه خدا دستور داده در آييد يعنى در همبستر شدن با زنها موازين شرعى را رعايت كنيد و تنها در فكر اطفاء شهوت نباشيد. در پايان مى فرمايد: خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى دارد. اشاره به اينكه اگر در اثر طغيان شهوت در حال حيض با زنان خود همبستر شديد و مرتكب اين معصيت شديد از اين عمل توبه كنيد و خود را از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى پاك نماييد كه خدا توبه كنندگان و پاكان را دوست مى دارد.
در آيه بعدى باز سخن از آميزش با زنهاست و اينكه زنهاى شما همانند كشتزارى هستند كه در آن بذر پاشيده مى شود و محصول به دست مى آيد رحم زن نيز مانند همان كشتزار است كه وقتى نطفه در آن قرار گرفت زن حامله مى شود و فرزند به دنيا مى آورد. اشاره به اينكه غرض از ازدواج تنها اطفاء شهوت نيست بلكه خداوند اين ميل جنسى را در زن و مرد قرار داد تا نسل بشر در زمين ادامه يابد و غرض از ازدواج به طور عمده توليد مثل است.
كلمه «انّى» در آيه شريفه مى تواند زمانى باشد و مى تواند مكانى باشد اگر زمانى شد يعنى در هر وقت كه خواستيد از ساعات شب و روز با زنهاى خود همبستر شويد و اگر مكانى باشد يعنى در هر كجا كه خواستيد همبستر شويد و اينكه منظور از آن اجازه وطى از دبر باشد بعيد مى نمايد زيرا وطى از دبر اگر هم جايز باشد عمل نامطلوب و خلاف طبيعت است و به نظر نمى رسد كه خداوند در آيه قرآنى به آن دستور بدهد بلكه به قرينه كلمه «حرث» كه به معناى كشتزار است منظور وطى از موضع طبيعى است چون آنجاست كه مانند كشتزار است و محل انعقاد نطفه مى باشد.
ديگر اينكه پس از اين جمله مى فرمايد: (وقدموا لانفسكم) يعنى براى خود از پيش فراهم آوريد كه گفته اند منظور همان فرزندان است كه پدر و مادر از پيش براى خود فراهم مى سازند و اين تنها با وطى از موضع معمولى تناسب دارد.
پس از بيان اين احكام بار ديگر مسلمانان را به تقوا و پرهيزگارى دعوت مى كند و به مسلمانان يادآور مى شود كه بالاخره همگى با خداى خود ملاقات خواهند كرد و پيش او خواهند رفت و در پايان پيام اميدبخشى مى دهد و به پيامبر خود سفارش مى كند كه مؤمنان را مژده بده.

وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (*)لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاْللَّغْوِ فى أَيْمانِكُمْوَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ(*)

خدا را به سبب سوگندهاى خود مانعى از آن قرار ندهيد كه نيكى كنيد و پرهيزگارى نماييد و ميان مردم اصلاح كنيد و خداوند شنوا و داناست (224) خداوند شما را براى سوگندهاى بيهوده تان مؤاخذه نمى كند ولى شما را به سبب آنچه دلهايتان كسب كرده ، مؤاخذه مى كند و خدا آمرزنده بردبار است (225)

نكات ادبى

1 ـ «عرضه» يا به معناى در معرض قرار دادن است و يا به معناى مانع است و در اينجا معناى دوم مناسبتر است.
2 ـ اگر عرضه را به معناى مانع بگيريم «ان تبروا» و كلمات بعد از آن حالت نفى به خود مى گيرند.
3 ـ «تبرّوا» از برّ به معناى نيكى مشتق است و نون آخر آن به جهت حالت نصب حذف شده است.
4 ـ «ايمان» بر وزن اَفعال جمع يمين است و آن به معناى قسم خوردن مى باشد البته يمين در اصل به معناى دست راست است گويا در قديم وقتى مى خواستند قسم سختى بخورند دست راست خود را داخل در خون گوسفند مى كردند و يا لااقل دست راست خود را بلند مى كردند.
5 ـ «حلم» بردبارى و فرق آن با صبر اين است كه صبر در حالت مصيبت و شدائد است ولى حلم حالتى در شخصى است كه آمادگى تحمل شدائد را دارد هر چند كه هنوز چيزى اتفاق نيفتاده است.

تفسير و توضيح

آيات (224-225) ولاتجعلوا الله عرضة لايمانكم... : اين هم حكم ديگرى از احكامى است كه به طور مرتب و پشت سر هم ذكر شده است. گويا بعضى از مسلمانان در عصر پيامبر در اثر شرايطى گاهى به خدا سوگند مى خوردند كه فلان كار خوب را انجام ندهند مثلا كسانى آنها را اذيت مى كرد و آنها سوگند مى خورندند كه اگر ميان آن اشخاص اختلاف بيفتد ميانشان را اصلاح نكنند و آشتى ندهند. و اين سبب مى شد كه گاهى از انجام كارهاى نيك خود را محروم مى ساختند تا حرمت سوگند خود را حفظ كنند.
در اين آيه متذكر مى شود كه به سبب سوگندهايى كه مى خوريد خدا را مانع از انجام كارهاى نيك قرا رندهيد و چنين نباشد كه به خدا سوگند بخوريد كه كار نيك نكنيد و پرهيزگار نباشيد و ميان مردم اصلاح نكنيد و بدانيد كه خداوند آنچه را كه به زبان مى آوريد مى شنود و آنچه در دل داريد مى داند.
در آيه بعدى حكم ديگرى را درباره سوگند خوردن بيان مى كند و آن اينكه خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده و تكرارى كه از روى قصد و نيت نيست مؤاخذه نمى كند. چون گاهى بعضى از مردم بى آنكه قصدى داشته باشند، زبانشان عادت به سوگند دارد و سوگندهايى كه مى خورند جدّى نيست بلكه نوعى تكيه كلام است. خداوند به خاطر چنين سوگندهايى مردم را بازخواست نمى كند هر چند كه اين كار خود كار نكوهيده اى است. خداوند مردم را در مقابل سوگندهايى مؤخذه مى كند كه از روى نيت و اراده كه كار قلب است، باشد. چنين سوگندهايى كه حالت جدى دارد و گاهى با مراسم خاصى مثلا در دادگاه و با حضور قاضى انجام مى گيرد قابل مؤاخذه مى باشد. پس از بيان اين مطلب اضافه مى كند كه خداوند آمرزنده و بردبار است و اينكه سوگندهاى بيهوده شما را بازخواست نمى كند ناشى از غفران و حلم اوست.

چند روايت

1 ـ امام صادق(ع) درباره سخن خداوند: (ولاتجعلوا الله عرضة لايمانكم...) فرمود: وقتى تو را براى صلح ميان دو نفر دعوت كردند نگو كه من قسم خورده ام كه چنين نكنم.(1)
2 ـ ابو ايوب مى گويد از امام شنيدم كه فرمود: نه در حال راستگويى و نه در حال دروغگويى به خدا سوگند نخوريد كه خدا مى فرمايد: (ولاتجعلوا الله عرضة لايمانكم) فرمود: وقتى شخصى از شخص ديگرى كمك بخواهد كه ميان او كسى را اصلاح كند نگويد كه من قسم خورده ام چنين نكنم.(2)
3 ـ امام باقر(ع) درباره آيه (ولاتجعلوا الله عرضة لايمانكم) فرمود: منظور شخصى است كه قسم مى خورد كه با برادر دينى خود سخن نگويد و يا چيزى شبيه آن و يا اينكه با مادر خود سخن نگويد.(3)

لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسآئِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُر فَاِنْ فآءُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (* )وَ اِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَاِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (*)وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأْنفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فى أَرْحامِهِنَّ اِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذلِكَ اِنْ أَرادُوا اِصْلاحًا وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ(* )

براى كسانى كه سوگند مى خورند كه از زنان خود دورى كنند، لازم است چهار ماه انتظار بكشند اگر برگشتند پس خداوند آمرزنده و بخشايشگر است (226) و اگر تصميم به طلاق گرفتند پس خداوند شنوا و داناست (227) و زنان طلاق داده شده تا سه بار پاك شدن (از عادت ماهانه) انتظار بكشند و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان دارند ، براى آنها روا نيست كه آنچه را خدا در رحم آنها آفريده پوشيده بدارند و شوهرانشان در آن مدت به برگردانيدن آنها سزاوارترند اگر آهنگ اصلاح كنند، و به روش پسنديده اى براى زنها حقوقى است به اندازه تكليفهايى كه بر عهده آنهاست و براى مردان رتبه اى برتر از زنهاست و خدا توانا و فرزانه است(228)

نكات ادبى

1 ـ «ايلاء»قسم خوردن و در اصطلاح فقهى قسم خوردن به خدا كه با زن خود همبستر نشود و احكامى خاصى دارد كه در اين آيه آمده است.
2 ـ «فاء» رجوع كرد و به سايه «فيئى» گفته مى شود چون بر مى گردد.
3 ـ «طلاق» جدايى، رهايى، سرخودشدن و در اصطلاح فقهى جداشدن زن و شوهر از هم و گسستن پيوند زناشويى كه احكام ويژه اى دارد.
4 ـ «تربص» انتظار، به اميد آينده بودن.

تفسير و توضيح

آيات (227-228) للذين يؤلون من نسائهم... : از اين آيه به بعد بعضى از احكام خانوادگى و بخصوص احكام جدايى مرد و زن از يكديگر بيان مى شود و نخستين حكمى كه در اينجا آمده حكم «ايلاء» است. ايلاء يعنى سوگند خوردن مرد به خدا و يا يكى از صفات خدا كه از اين به بعد با زن خود همبستر نخواهد شد و اين كار به خاطر ضرر زدن به زن و از روى غضب باشد و اگر به جهت مريضى زن و يا مسائل ديگرى كه به نفع زن تمام مى شود چنين سوگندى بخورد، در اصطلاح به آن «ايلاء» گفته نمى شود. ايلاء يا بايد دائمى باشد مثلا سوگند بخورد كه هيچ وقت همبستر نخواهد شد و يا اگر موقتى است بايد مدت آن بيش از چهار ماه باشد در غير اين صورت حكم «ايلاء» را پيدا نخواهد كرد چون بدون قسم هم مردى مى تواند چهار ماه با زن خود همبستر نشود.
اكنون ببينيم ايلاء چه حكمى دارد و اگر مردى ايلاء كرد تكليف او چيست؟ طبق اين آيه پس از ايلاء مرد چهار ماه فرصت دارد و پس از گذشت چهار ماه او بايد يكى از دو كار را بكند يا از سوگند خود برگردد و با زن خود همبستر شود و يا بايد زن خود را طلاق بدهد. او نمى تواند زن را براى هميشه در اين حالت نگهدارد و حاكم شرع او را به يكى از اين دو كار ملزم مى كند.
اگر مرد در مدت چهار ماه از سوگند برگشت و با زن همبستر شد ، فقهاء اجماع دارند كه بايد كفاره سوگند خود را بدهد و اگر بعد از انقضاء چهار ماه از سوگند خود برگشت مسأله اختلافى است و احتياط اين است كه كفاره بدهد. هر چند كه از آيه شريفه چنين استفاده مى شود كه پس از چهار ماه ديگر بر او چيزى نيست چون مى فرمايد: اگر برگشتند پس خداوند آمرزنده و بخشايشگر است و اين شايد شامل عفو كفاره سوگند هم باشد.
كفاره ايلاء همان كفاره حنث قسم است يعنى اگر از سوگند خود برگردد بايد يا يك برده آزاد كند و يا ده فقير را غذا بدهد و يا ده فقير را لباس بدهد و اگر قادر به هيچ يك از آنها نشد، سه روز روزه بگيرد.
اين آيه ناظر به عمل زشت و سنت غلطى است كه در دوره جاهليت بود و بعضى از مردان براى آزار رساندن به زنان ايلاء مى كردند و تا آخر عمر نه با زن همبستر مى شدند و نه او را طلاق مى دادند و بدينگونه زن متحمل ضررى عظيم مى شد اسلام با اين سنت غلط مبازه كرد و به نفع زن واحياء حقوق او چنين حكم كرد كه اگر مردى چنين كنيد فقط چهار ماه فرصت دارد و پس از آن يا بايد برگردد و يا زن را طلاق بدهد و او را آزاد سازد و زن مالك سرنوشت خودش باشد و اگر خواست با مرد ديگرى ازدواج كند. در اين آيه وقتى شقّ اول را بيان مى كند از غفران و رحمت خدا ياد مى كند كه يعنى اگر مرد از سوگند خود برگشت، خدا ممكن است اين بى عدالتى را برمرد ببخشد و در شقّ دوم يعنى در صورتى كه مرد زن خود را طلاق بدهد، از شنوا و دانا بودن خود ياد مى كند كه يعنى بدانيد كه هر سخنى از شما صادر شود خدا آن را مى شنود و هر عملى از شما صادر شود خدا از آن آگاه است.
آيه (228) و المطلقات يتربصن بانفسهن... : در آيه پيش صحبت از طلاق شد به همين مناسبت، از اين آيه به بعد احكام و مسايل طلاق ذكر مى شود. قبلا بگوييم كه طلاق از نظر اسلام كار نكوهيده اى است و با اينكه جايز است ولى كراهت شديدى دارد و به تعبير روايات: طلاق مبغوض ترين حلالها نزد خداوند است. اسلام نمى خواهد پيوند ازدواج گسسته شود و خانواده از هم بپاشد ولى گاهى اختلاف ميان زن و شوهر به قدرى شديد است كه سازش ميان آنها امكان پذير نيست براى چنين مواردى طلاق پيش بينى شده است.
طلاق براى خود احكام گوناگونى دارد كه يكى از آنها را در همين آيه مى خوانيم طبق اين آيه زنهايى كه طلاق داده شدند بايد به مدت سه «قرء» انتظار بكشند و با مرد ديگرى ازدواج نكنند. منظور از قرء پاكى از عادت ماهانه زنانگى است وقتى زن را در حالى كه از حيض پاك است طلاق دادند (زن را در حال حيض نمى توان طلاق داد و بايد در «طهرغيرمواقعه» يعنى در ايام پاكى زن كه هنوز مرد با او همبستر نشده طلاق داد) او بايد سه بار پاكى از حيض را ببيند كه حداقل آن بيست و شش روز و دو لحظه است چون اقل حيض سه روز است و اقل پاكى ميان دو حيض هم ده روز است مدت دو حيض و يك پاكى بيست وشش روز مى شود و يك لحظه از پاكى زمان طلاق و يك لحظه از پاكى بعد از حيض دوم بر آن مدت اضافه مى شود و بدينگونه سه پاكى حاصل مى شود. و البته اين حداقل است ممكن است اين سه پاكى سه ماه هم طول بكشد.
اين مدتى را كه زن بايد انتظار بكشد «ايام عدّه» مى گويند در اين مدت مرد حق دارد كه به ازدواج قبلى برگردد و از طلاق منصرف شود. البته در هر طلاقى چنين نيست بلكه در طلاق رجعى چنين حقى را دارد بگونه اى كه حكم آن در كتب فقهى آمده است. پس از انقضاء مدت عدّه، زن مى تواند با مرد ديگرى ازدواج كند.
در اين آيه پس از بيان مدت عده اى كه زن بايد نگهدارد، اظهار مى كند كه در اين مدت براى زنها جايز نيست كه حالت خود را پنهان كنند و آنچه را كه خدا در رحم آنها آفريده پوشيده نگهدارند آنها بايد اگر حامله هستند اظهار كنند و نيز ايام حيض و پاكى را دقيقاً بيان كنند چون در اين موارد قول آنها حجت است و لذا بايد حقيقت را بگويند.
البته لحن آيه چنين است كه اگر اين زنها به خدا و قيامت ايمان دارند، حقيقت را كتمان نكنند. اين بدان معنا نيست كه اگر ايمان نداشته باشند كتمان كنند بلكه خداوند از احساسات دينى زنها استفاده مى كند و به آنها سفارش مى دهد كه اگر واقعاً مؤمن هستيد چنين نكنيد.
در پايان آيه دو مطلب مهم را درباره مسايل خانوادگى بيان مى كند كه بايد اساسى بر نظام حقوقى زن و مرد باشد:
مطلب اول اينكه در مقابل تكليفهايى كه زنها در برابر شوهران خود دارند، حقوقى هم برگردان آنها دارند. يعنى اين تكليفها يكجانبه نيست و فقط زن در تحت تكليف نمى باشد بلكه اگر تكليف و وظيفه اى براى او وجود دارد، در مقابل ، او هم حقى برگردن شوهر دارد كه شوهر بايد ادا كند. اگر زن مكلف است كه از شوهر خود اطاعت و تمكين كند و ناموس و مال او را حفظ نمايد در مقابل مرد هم بايد او را احترام كند و نفقه و پوشاك و مسكن مناسب و در خور شأن او در اختيارش بگذارد. و كوتاه سخن اينكه اين آيه به حقوق متقابل زن و شوهر تأكيد مى كند.
مطلب دوم اينكه در عينحال كه زن و شوهر حقوقى متقابلى برگردن يكديگر دارند، مرد از لحاظ رتبه مقدم بر زن است يعنى در محيط خانواده بايد يك نفر حاكميت و سرپرستى خانواده را داشته باشد و آن مرد است. و اين به خاطر ويژگيهاى طبيعى مرد است چون مسلّم است كه زن و مرد از لحاظ خلقت و طبيعت تفاوتهايى با هم دارند زن به خاطر اينكه مادر است و تربيت اولاد به عهده اوست داراى احساسات و عواطفى است كه مرد آن را به آن اندازه ندارد در مقابل ، مرد از لحاظ جسمى تواناييهايى دارد كه زن ندارد او بايد زحمت بكشد و هزينه زندگى خانواده را تأمين كند و از اين گذشته همانگونه كه احساسات و عواطف در زن غلبه دارد، جنبه هاى عقلانى و حسابگرى هم در مرد غلبه دارد و لذا طبيعى است كه مرد سرپرست خانواده باشد.

بحثى درباره حقوق زن در اسلام

با نگاهى به تاريخ ملتهاى پيشين به خوبى روشن مى شود كه زن در طول تاريخ همواره مورد ظلم و تعدى مردان قرار گرفته و حقوق انسانى آنان پايمال شده است در ميان اقوام گذشته حتى در يونان باستان كه مهد تمدن بود، به زن به عنوان يك موجود طفيلى نگريسته مى شد كه تنها براى كاركردن و فراهم ساختن لذت براى مردان آفريده شده است و مرد يك جنس برتر بود كه هرگونه تحكمى كه درباره زن مى كرد قانونى بود و زن حتى قدرت دفاع از خود را نداشت.
هم اكنون نيز در دنياى معاصر غرب كه از آزادى زن و تساوى حقوق او با مرد دم مى زنند وبه خود مى بالند، با زن رفتارى غير انسانى مى شود و زن به عنوان يك كالا كه براى تحريك شهوت مردان آفريده شده، محسوب مى شود و زنان در كاباره ها و مراكز فحشاء و حتى در محيطهاى ديگر بازيچه كامجوييهاى مردان قرار گرفته اند و آنها در تبليغ كالاهاى مصرفى كه از طريق جرايد وراديو و تلويزيون انجام مى گيرد نقش اول را دارند و به كمك اندامهاى عريان زنان تبليغ كالا مى كنند.
اين است ستمى كه در طول تاريخ بر زن رفته است و هم اكنون نيز در جوامع گوناگون بشرى ادامه دارد.
در اين ميان بدتر از همه ، اعراب جاهلى پيش از اسلام بود كه در ميان آنها زن از هيچ گونه حقوق انسانى بر خوردار نبود و آنها را همچون بردگان و حتى همچون حيوانات مى دانستند كه براى راحتى مردان نفس مى كشند حتى كار به جايى رسيده بود كه داشتن دختر ننگ به حساب مى آمد و بسيارى از آنها دختران نوزاد خود را زنده به گور مى كردند تا هم از خوراك و نفقه او خلاص شوند و هم ننگ دختر داشتن را از خود بزدايند.

پى‏نوشتها:‌


1. كافى ج 2 ص 210
2. تفسير عياشى ج 2 ص 112
3. تفسير عياشى ج 1 ص 112