تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۷ -


نكات ادبى

1 ـ «وقود» سوخت، هيزم، چيزى كه آتش با آن روشن و مشتعل مى ماند.
2 ـ «دأب» عادت، سير مداوم، روشن. ضمناً «كدأب» متعلق به محذوف است و تقدير آن چنين است: دأبهم كدأب آل فرعون.
3 ـ «حشر» گردآورى، حركت دسته جمعى.
4 ـ «مهاد» قرار گاه ، محل آرام گرفتن. از مهد به معناى گهواره.
5 ـ «فئة» گروه، جمعيت.
6 ـ «راى العين» آشكارا، بالعيان. چشم انداز.
7 ـ «يؤيد» از ايد مشتق شده كه به معناى نيروست.

تفسير و توضيح

آيات (10-11) ان الذين كفروا لن تغنى ... : كافران و مشركان كه به خدا و عالم غيب ايمان ندارند، گمان مى كنند كه داراييها و فرزندان آنها، پشتوانه اى در زندگى آنهاست و به امكانات مادى و نيروهاى اقتصادى و انسانى خود متكى هستند. در حالى كه اين يك پندار باطلى است و همه اسباب و علل تحت فرمان خداست و هيچ چيزى انسان را از خداوند بى نياز نمى كند و بخصوص در روز قيامت، مال و اولاد هيچ نقشى در سعادت انسان ندارد. در اين آيه ضمن ردّ پندار آنها اضافه مى كند كه آنان هيزم و سوخت آتش جهنم هستند.

در آيه بعدى آنها را به خاندان فرعون و كافران پيش از آنها تشبيه مى كند; گويا كه عادت و روش اينان درست مانند روش و عادت آل فرعون و كافران پيشين است و كافران شبيه هم هستند (الكفر ملة واحدة) آل فرعون و كافران پيشين نيز گمان مى كردند كه داراييهاو فرزندانشان آنها را از خدا بى نياز مى كند در حالى كه آنان در اشتباه بزرگى بودند. آنان با دلخوشى و اتكاء به مال و اولاد، آيات خدا را تكذيب كردند و خدا نيز در مقابل گناهانشان آنها را مؤاخذه نمود و عذاب كرد و خدا سخت كيفردهنده است و دارايى و فرزند هم به حال آنها سودى نبخشيد.

آيات (12-13) قل للذين كفروا ستغلبون... : پس از جنگ بدر كه مسلمانان در برابر كفار قريش پيروز شدند، دشمنان اسلام و از جمله يهود به وحشت و هراس افتادند ولى يهود مدينه با يك نقشه حساب شده و براى اينكه پيروزى مسلمانان را كوچك جلوه دهند، گفتند: مشركان مكه نيروى چندانى نداشتند و پيروزى بر آنها كار مهمى نبود ولى ما نيرو و توان رزمى بسيارى داريم و مسلمانان در مقابل ما نمى توانند كارى بكنند و اگر جنگى درگرفت بر ما پيروز شوند.
اينك در اين دو آيه به اين سخنان يهود كه اى بسا موجب يأس و سستى مسلمانان مى شد، پاسخ داده مى شود و پيغمبر مأموريت پيدا مى كند كه به آنان بگويد: شما نيز بزودى مغلوب سپاه اسلام خواهيد شد و در آخرت به جهنم كشانيده مى شويد كه بدجايگاهى است.

سپس آنها را از نيروى عظيم الهى و معنوى كه در پشت سر مسلمانان و سپاه توحيد قرار دارد، با خبر مى سازد و اظهار مى دارد: در آن دو سپاهى كه با هم روبرو شدند براى شما آيتى و نشانى از قدرت معنوى و روحى مسلمانان وجود داشت. يك طرف سپاه اسلام بود كه در راه خدا و با يك هدف مهم معنوى مى جنگيد و طرف ديگر سپاه مشركان بود; ولى در اثر رعب و وحشتى كه خداوند بر دل كافران انداخته بود، سپاه اسلام را دو برابر خود مى ديدند. در حالى كه تعداد سپاهيان مسلمانان فقط سيصد و سيزده نفر بودند و سپاهيان مشركان حدود سه برابر اين تعداد بودند ومشركان از لحاظ ساز و برگ جنگى مانند اسب و شمشير به مراتب از سپاه اسلام قوى تر بودند. در عين حال خداوند رعب و وحشت عجيبى در دل مشركان انداخت و آنان نيروهاى مسلمانان را دو برابر خود ديدند.

در موارد ديگرى از قرآن كريم از كمكهاى مستقيم خداوند به سپاه توحيد و حتى فرستادن فرشتگان به يارى آنها سخن گفته شده و در مواردى از رعب و وحشتى كه خدا در دل كافران انداخته و آنها شكست خورده اند، خبر داده است از جمله:
و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين (حشر / 2)
و در دلهاى آنان رعب انداخت كه با دستان خود و دستان مؤمنين خانه هايشان را خراب مى كردند.
در آيه مورد بحث، پس از ذكر اين معنا به يك قاعده كلى كه يكى از سنتهاى خدا در تاريخ است، اشاره مى كند. طبق اين سنت الهى، خداوند هر كس را كه بخواهد و شايسته كمك خود ببيند، كمك مى كند و پيروز مى گرداند. و اين مسأله مايه عبرتى براى صاحبان بينش و بصيرت است كه حقيقتهاى تاريخ را دريابند.

زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّسآءِ وَالْبَنينَ وَالْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْاَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَأبِ (*)قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (*)اَلَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنآ اِنَّنآ آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ (*)اَلصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْاَسْحارِ (*)

براى مردم، دوست داشتن خواستنيها چون زنان و فرزندان و پوستهاى گاو كه پر از طلا و نقره باشد و اسبان علامت دار و دامها و كشت، زينت داده شده است. اين كالاى زندگى دنياست و بازگشتگاه نيكو نزد خداوند است (14) بگو آيا بهتر از اين را به شما خبر بدهم؟ براى كسانى كه پرهيزگارى كنند، نزد پروردگارشان باغهايى است كه از زير آن نهرها جارى است آنان هميشه در آنجا هستند (وبراى آنهاست) همسرانى پاكيزه و نيز خوشنودى از جانب خدا و خدا بر بندگان بيناست (15) همان كسانى كه مى گويند: پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناهان ما را بر ما ببخش و ما را از عذاب آتش حفظ كن (16) صبركنندگان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در سحرها (17)

نكات ادبى

1 ـ «شهوات» جمع شهوة به معناى ميل شديد، اشتياق نفس.
2 ـ «نساء» جمعى است كه از لفظ خود مفرد ندارد، زنها.
3 ـ «بنين» جمع ابن، فرزندان ذكور.
4 ـ «قناطير» جمع قنطار، مال فراوان. بعضيها مقدار آن را تعيين كرده اند. بعضيها آن را هزار و دويست مثقال طلا و بعضيها هزار و دويست پيمانه و بعضيها هزار دينار دانسته اند ولى معروف اين است كه آن به مقدار گنجايش پوست يك گاو از طلا يا نقره است و گفته شده كه اين كلمه در اصل رومى است و به معناى پوست گاو است.
5 ـ «مقنطره» اسم مفعول از قنطار. براى تأكيد لفظ قبلى است و اين در ادب عربى مرسوم است كه اسمى را مى آورند و از آن، صيغه اسم مفعول يا اسم فاعل درست مى كنند و براى تأكيد لفظ مى آورند. مانند دراهم مدرهمه ، دواوين مدوّنه، شعر شاعر حجر محجور. نسيا منسيا.
6 ـ «خيل» اسبان. اينكه به اسب خيل گفته مى شود از اين جهت است كه اسب با نخوت و تكبر راه مى رود و خيل از خيلاء است كه به معناى تكبر است.
7 ـ «مسوّمه» علامتدار، مشتق از سيما كه به معناى علامت مشخص كننده است.
8 ـ «انعام» جمع نَعَم، دامها مانند شتر، گاو، گوسفند و بز. شامل حيوانات ديگر نمى شود بر خلاف كلمه بهايم كه شامل همه حيوانات است غير از حشرات.
9 ـ «حرث» زراعت.
10 ـ «مآب» از آب يؤب.
11 ـ «رضوان» مصدر است به معناى خوشنود شدن.
12 ـ «قانتين» فرمانبرداران و عبادت كنندگان.

تفسير و توضيح

آيات (14-17) زين للناس حب الشهوات ... : خداوند در وجود انسان غريزه ها و ميلهايى قرار داده كه بقاى نوع انسانى و ادامه زندگى بشر به آنها وابسته است در اين آيه به تعدادى از اين ميلها و شهوتها اشاره مى كند كه عبارتند از ميل جنسى و رغبت به زنان و انس گرفتن با آنان، محبت به اولاد بخصوص فرزندان ذكور، ميل به زراندوزى و جمع آورى طلا و نقره و ثروت، محبت مركبهاى علامت دار، دوست داشتن دامها مانند شتر و گاو و گوسفند و بز، دوست داشتن زراعت.
اصل اين شش نوع ميل و محبت از جانب خداوند در وجود انسان قرار داده شده و انسان در طبيعت و سرشت خود اين اشياء را دوست دارد و همينهاست كه باعث ادامه زندگى بشر شده و بىوجود آنها يا بشر اميد به زندگى را از دست مى داد و يا نمى توانست توليد مثل كند و يا نمى توانست غذاى خود را فراهم سازد.

مطلب مهمى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه هر چند اصل اين ميلها از خداست ولى گاهى شيطان باسوء استفاده ازاين زمينه ها، انسان را وادار مى سازد كه در اِعمال آنها راه افراط پيش گيرد و اين ميلها را كه وسيله اى براى ادامه زندگى است به صورت هدف قرار بدهد و انسان در شهوات خود طغيانگرى كند.
اينكه خداوند فرموده: دوست داشتن شهوات براى مردم زينت داده شده و آراسته شده است، بايد ديد كه چه كسى آن را براى بشر آراسته كرده است؟ به نظر ما آن مقدار از شهوات كه در مسير درست خود قرار بگيرد از جانب خدا زينت داده شده تا انسان به سوى آن ميل كند و زندگى ادامه يابد و آن مقدار كه همراه با طغيان و افراط باشد از جانب شيطان زينت داده شده تا انسان گمراه گردد.

از اين روى مى بينيم خداوند در جايى از قرآن كريم، زينت دادن آنچه را كه در زمين است، به خدا نسبت مى دهد:
انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلو هم ايهم احسن عملا (كهف / 8)
ما آنچه را كه در زمين است آرايش آن قرار داديم تا آنها را امتحان كنيم كه كدام يك عمل نيكو انجام مى دهد.
و نيز درباره كافران مى فرمايد كه اعمال آنها را در نظرشان جلوه داديم:
ان الذين لايؤمنون بالاخرة زينالهم اعمالهم فهم يعمهون (نمل / 4)
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمالشان را براى آنها زينت داديم پس آنها سرگردانند.
و در جاى ديگر زينت دادن اعمال آنها را به شيطان نسبت مى دهد:
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم (انفاق / 48)
و شيطان كارهاى آنها را براى آنها زينت داد.
و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون (انعام / 43)
و شيطان براى آنها آنچه را كه انجام داده اند، زينت داد.
در آيه مورد بحث پس از ذكر شش مورد از چيزهايى كه مورد محبت انسان است، مردم را با اين حقيقت آشنا مى سازد كه اينها همه كالاى زندگى اين دنياست و چون دنيا ناپايدار و زودگذر است كالاهاى آن نيز چنين است و بالاخره از دست خواهد شد ولى حسن عاقبت و نعمتهاى جاويدان نزد خداست. سپس در آيه بعدى، بعضى از اين نعمتهاى پايدار را كه نزد خداست بر مى شمارد. با اين تعبير كه مى فرمايد: آيا به شما بهتر از اين را خبر بدهم؟ يعنى از نعمتهايى كه بهتر از اين شهوات است و پايدار مى ماند به شما خبر بدهم؟ سپس بعضى از آن نعمتهاى پايدار را برمى شمارد و مى فرمايد: براى كسانى كه نزد پروردگار خود پرهيزگار باشند باغهايى داده خواهد شد كه از زير آن نهرها جارى است و اضافه مى كند اين نعمت هميشگى و پايدار است و مى دانيم كه پايدارى نعمت ارزش ويژه اى به آن مى دهد و صاحب نعمت، ديگر نگران از دست دادن آن نيست.

نعمت ديگرى كه خدا در اين آيه از آن ياد مى كند، همسران پاكيزه است كه از هر آلودگى مانند حيض و نفاس و آلودگيهاى ديگر پاكند و نيز اخلاق و رفتارشان خوب است. اين همسران همان حوريان بهشتى هستند كه خدا به پرهيزگاران خواهد داد. آنگاه از نعمت ديگرى نام مى برد كه بالاتر از همه اين نعمتهاست و آن خوشنودى و رضوان خداوند است كه براى انسانهاى مؤمن و عارف از هر لذتى و نعمتى برتر است و برترى اين نعمت را در آيه ديگرى از قرآن كريم يادآور شده و پس از ذكر بعضى از نعمتهاى بهشتى مى فرمايد:
و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم (توبه / 72)
و خوشنودى از جانب خدا بزرگتر است. اين همان رستگارى بزرگ است.
در آيه مورد بحث، پس از ذكر انواع نعمتهاى پايدار بهشتى در برابر نعمتهاى دنيوى، اضافه مى كند كه خدا بر بندگان بيناست. يعنى صلاح و فساد بندگانش را به خوبى مى داند.
در دو آيه بعدى صفاتى را براى اين بندگان كه همان پرهيزگاران هستند و خدا از آنها خوشنود است، ذكر مى كند. آنها همواره دعا مى كنند و مى گويند: پروردگارا ما به تو ايمان آورده ايم پس گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش دوزخ حفظ نما. بعد از نقل اين دعا، از پنج صفت برجسته آنان نام مى برد:
1 ـ آنها صبركنندگان هستند كه شامل صبر در مقابل بلاها و صبر در طاعات و صبر در مقام اجتناب از گناهان مى شود.
2 ـ آنها راستگويانند كه همواره با راستى و درستى زندگى مى كنند و هرگز زبان خود را به دروغ نمى آلايند.
3 ـ آنها فرمانبردارانند كه در مقابل فرمانهاى خدا تسليم هستند و با اطاعت و عبادت، دستورات الهى را به كار مى گيرند.
4 ـ آنها انفاق كنندگانند كه اگر مالى و ثروتى داشته باشند در راه خدا انفاق مى كنند.
5 ـ آنها در سحرگاهان استغفار مى كنند. استغفار در سحرگاهان معمولا پس از خواندن نماز شب انجام مى گيرد. بنابراين، آنها شب زنده دارى مى كنند و نوافل شب را به جاى مى آورند سپس در همان هنگام سحر، به استغفار مى پردازند.

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُو الْعِلْمِ قآئِمًا بِالْقِسْطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (* )اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ الاْسِْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (*)فَاِنْ حآجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِوَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْاُمِّيّنَ ءَأَسْلَمْتُمْ فَاِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ اِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (*)

خداوند گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش نيز گواهى مى دهند. در حالى كه او قائم به عدل است. معبودى جز او نيست او عزيز و فرزانه است (18) همانا دين نزد خداوند همان اسلام است و كسانى كه به آنها كتاب داده شد، اختلاف نكردند مگر پس از آنكه براى آنها دانشى آمده بود و اين به سبب ستمى در ميان آنها بود و هر كس به آيات خدا كافر شود، همانا خدا زود حساب كننده است (19) پس اگر با تو ستيز كنند، بگو من و هر كس كه پيرو من است، به سوى خدا روى آورده ايم و به كسانى كه به آنها كتاب داده شده و كسانى كه امّى هستند (به آنها كتاب داده نشده) بگو آيا مسلمان شديد؟ پس اگر مسلمان شدند، هدايت يافتند و اگر پشت كردند، همانا وظيفه تو فقط رساندن است و خدا بر بندگان بيناست (20)

نكات ادبى

1 ـ «شهد» از شهادت به معناى گواهى است و آن از رؤيت و يا علم ناشى مى شود و تا علم نباشد نمى توان شهادت داد.
2 ـ «قائمابالقسط» يا حال از «الله» است كه يعنى خدا در حالى كه قائم به قسط است شهادت مى دهد و يا حال از «هو» است كه يعنى معبودى جز او نيست كه قائم به قسط است.
3 ـ «قسط» عدل و داد و اين كلمه از اضداد است يعنى هم به معناى عدل و هم به معناى ظلم آمده.
4 ـ «دين» در لغت به معناى جزاست و در اصطلاح به معناى شريعتى است كه از جانب خدا و به وسيله پيامبران آمده و بايد از آن تبعيت كرد.
5 ـ «اسلام» از سلم آمده كه به معناى تسليم شدن است و به همين مناسبت به دين الهى كه توسط پيامبران آمده اسلام گفته مى شود و اسلام نام دين خاص پيامبر خاتم است.
6 ـ «بغيا» مفعول له از براى «مااختلف» مى باشد.
7 ـ «حاجوك» از محاجه به معناى ستيز و مباحثه و مناظره است.
8 ـ «و من اتبعن» عطف است به تاء در اسلمت و محلا مرفوع است.
9 ـ «امّى» بى سواد ، كسى كه خواندن و نوشتن بلد نيست. و در اينجا منظور آن گروه از كفار است كه اهل كتاب نيستند مانند مشركان.

تفسير و توضيح

آيه (18) شهد الله انه لااله الاّ هو... : يگانه بودن خداوند و اينكه هيچ كسى و يا چيزى جز او شايستگى عبادت ندارد، يكى از حقايق مسلّم جهان است و هر كسى بصيرتى داشته باشد، به آن اعتراف مى كند. در اين آيه اين موضوع را مطرح مى سازد و اعلام مى كند كه هم خدا و هم فرشتگان و هم صاحبان علم و دانش بر يگانگى خدا گواهى مى دهند.
توجه كنيم كه گواهى خدا با گواهى فرشتگان و دانشمندان از يك سنخ نيست بلكه گواهى خدا نوعى است و گواهى آنها نوعى ديگر. گواهى خدا به اين صورت است كه ابزار و دلايل لازم را در جهت پى بردن به يگانگى خود، در اختيار ديگران قرار داده است كه با توجه به آن دلايل، يگانگى خدا را دريابند ولى گواهى فرشتگان و دانشمندان به اين صورت است كه با استفاده از اين ابزار و دلايل بر يگانگى خدا واقف شوند و به آن گواهى دهند و در واقع شهادت فرشتگان و دانشمندان ناشى از راهنمايى خداونداست.
قل اىّ شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم (انعام / 19)
بگو چه چيزى از نظر شهادت دادن بزرگتر است بگو خدا ميان من و شما گواه است.
به خاطر همين دو نوع بودن گواهى خدا و ديگران است كه در آيه شريفه ميان «شهدالله» و «الملائكهواولوالعلم» با جمله «انه لااله الاهو» فاصله انداخته تا روشن شود كه نوع شهادت خدا با نوع شهادت ملائكه و دانشمندان فرق دارد.
البته گواهى فرشتگان و دانشمندان نيز با يكديگر فرق دارد هر چند كه هر دو ناشى از راهنماييهاى خداوند است. فرشتگان از طريق علم مستقيم الهى كه به آنها افاضه مى شود گواهى مى دهند و دانشمندان از طريق تفكر در دلايلى كه خدا آنها را در اختيارشان قرار داده گواهى مى دهند.

خدا و فرشتگان و دانشمندان شهادت مى دهند كه معبودى جز الله نيست همان خدايى كه قائم به عدل است و جهان را بر اساس عدل و حق استوار كرده و همه چيز مطابق با حكمت و حقيقت است و در آن كجى وجود ندارد. معبودى جز او نيست و او عزيز و حكيم است. يعنى بر همه چيز توانا و چيره است و كارهاى او از روى فرزانگى و حكمت است.
آيات (19-20) ان الدين عند الله الاسلام ... : تمام پيامبرانى كه از جانب خداوند آمده اند مردم را به يك حقيقت دعوت كرده اند و آن اسلام است و دين نزد خدا يكى است كه اسلام ناميده مى شود و اين نام را حضرت ابراهيم براى دين الهى داده است. در هر عصرى كه پيامبرى آمده و مردم دين او را پذيرفته اند، در واقع اسلام را پذيرفته اند و اينكه به آيين حضرت محمد(ص) اسلام گفته مى شود، يك اصطلاح خاص است و گرنه تمام اديان آسمانى را مى توان اسلام ناميد چون اسلام به معناى تسليم است وپيروان هر يك از اديان الهى در مقابل فرمان خدا تسليم هستند.
بنابراين دين فقط اسلام است و هر پيامبرى به سوى او خوانده و در هر عصرى، آن گروه از مردم كه به آيين پيامبر آن عصر گرويده اند، به سوى اسلام گرويده اند و اختلافى ميان اديان وجود ندارد ولى بعضى از پيروان اديان با وجود اينكه براى آنها علم و آگاهى آمده بود، در دين اختلاف كردند و اين به خاطر ستمكارى آنها بود; آنها نسبت به يكديگر حسد مىورزيدند و براى حفظ منافع شخصى خود دست به هر ستمى مى زدند و بالاترين ستم را درباره دين الهى كردند و حقيقتها را پنهان ساختند و مسير اديان را منحرف كردند.

مثلا يهوديها كه در زمان حضرت عيسى بايستى به آيين او مى گرويدند، چنين نكردند و با او به مبارزه برخاستند و يا نصارى كه با ظهور اسلام بايد وارد اسلام مى شدند، از پذيرش اين دين الهى كه ادامه اديان پيشين بود سرباز زدند. البته منظور، دانشمندان يهود و نصارى است كه با خواندن كتابهاى آسمانى از حقانيت مسيح و محمد باخبر بودند و بى سوادان و عوام هم تابع آنها بودند.

نتيجه اينكه ميان اديان اختلافى وجود ندارد و اختلاف موجود را دانشمندان اهل كتاب براى حفظ موقعيت و مقام خود و به خاطر حسدى كه در دل داشتند، به وجود آوردند. خداوند در پايان آيه اينان را تهديد مى كند و مى فرمايد: كسانى كه به آيات خدا كافر شدند بدانند كه خدا زود حساب كننده است يعنى خداوند در قيامت به حساب آنها خواهد رسيد و جزاى اعمالشان را خواهد داد.

در آيه بعدى خطاب به پيامبر اسلام(ص) اظهار مى دارد كه اگر آنان با تو به مقام محاجّه و مناظره درآيند، در پاسخ آنان بگو: من و پيروان من رو به سوى خدا كرده ايم. پاسخى را كه خدا به پيامبر خود مى آموزد در واقع اعراض از مناظره است كه خود فنّى در آداب مناظره مى باشد. گاهى دو طرف با يكديگر مناظره مى كنند و حرفهاى خود را مى زنند ولى يك طرف لجاجت مى كند و دلايل روشن طرف مقابل را با عناد و هوچيگرى و بدون داشتن حرف حساب ردّ مى كند در اينجا طرف ديگر نبايد آن دلايل را تكرار كند بلكه بهتر اين است كه مناظره را خاتمه يافته اعلام نمايد و فقط با ذكر يك مطلب كلى از ادامه بحث خوددارى كند.

در اينجا نيز پس از بحثهاى متعددى كه شده و مطالب بسيارى كه تا كنون عنوان گرديده، ديگر جاى آن است كه از مناظره اعراض شود و دلايل پيشين تكرار نشود.

پس از اعلام ختم مناظره، به پيامبر دستور مى دهد كه به كافران چه اهل كتاب و چه مشركان كه كتاب ندارند (امّى ها) بگو: آيا اسلام آورديد و در مقابل دعوت خدا تسليم شديد؟ اگر آنها اسلام آورده باشند، هدايت شده اند و دين حق را يافته اند و اگر پشت كنند و اسلام را نپذيرند، ديگر تكليف از پيامبر ساقط شده چون وظيفه پيامبر تنها رساندن پيام خداست و ايمان آوردن يا نياوردن افراد از عهده پيامبر بيرون است.

البته پيامبر اسلام همواره از اينكه كافران ايمان نمى آوردند، ناراحت بود و غصه مى خورد ولى خداوند در موارد متعددى از قرآن و از جمله در همين آيه به پيامبر خود تسلاّ مى دهد و به او خاطرنشان مى سازد كه تو وظيفه خود را كه همان پيام رسانى است انجام دادى و ديگر تكليفى ندارى.

در پايان آيه حقيقتى را كه چند آيه پيش بيان شده بود، تكرار مى كند و آن اينكه خداوند بر بندگان خود بيناست يعنى او مى داند كه چه كسى ايمان خواهد آورد و چه كسى از پذيرش اسلام امتناع خواهد كرد.