تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۲ -


اين گفتگوى عيسى با حواريون و پاسخى كه آنها دادند، در واقع نوعى بيعت گرفتن و پيمان بستن با آنها بود و آنان با اين پاسخ وفادارى خود را در هر شرايطى با عيسى اعلام كردند. گفته شده كه حواريون عيسى دوازده نفر بودند به تعداد اسباط موسى و اوصياء حضرت محمد(ص) و حواريون همواره با عيسى بودند و هر وقت گرسنه يا تشنه مى شدند به عيسى مى گفتند وعيسى براى آنها غذا و آب آماده مى كرد. و همانها بودند كه از عيسى طلب مائده آسمانى كردند اينها شاگردان خاص عيسى بودند و پس از او هم مبلغان دين او شدند. در آيه اى از قرآن كريم آمده است كه به حواريون وحى مى شد و اين مى ساند كه آنها به نوعى پيامبر بودند منتهى پيامبرى كه مأموريت داشتند آيين عيسى را تبليغ كنند:
و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى قالوا امنا (مائده / 111)
و هنگامى كه به حواريون وحى كردم كه به من و به پيامبر من ايمان بياوريد گفتند: ايمان آورديم.
ضمناً بگوييم گفتگويى كه در آيات مورد بحث ميان عيسى و حواريون انجام گرفته، در آيه 14 از سوره صف نيز با تفاوت مختصرى آمده است.

پس از نقل گفتگوى عيسى و حواريون، به ذكر كافران و مخالفان عيسى مى پردازد و مى فرمايد: آنها نيرنگ و حيله كردند و خدا نيز مكر نمود و خدا بهترين مكركنندگان است. اين كلام اشاره به نيرنگ بنى اسرائيل در جهت اقدام به كشتن حضرت عيسى(ع) است آنها خواستند عيسى را بكشند و براى پيدا كردن او جايزه تعيين كردند و حتى يكى از ياران نزديك عيسى به خاطر جايزه، به عيسى خيانت كرد و جاى او را به آنها نشان داد ولى خداوند حيله و نيرنگ آنها را به خودشان برگردانيد و همان كسى را كه جاى عيسى را نشان داده بود به اشتباه گرفتند و به جاى عيسى به دار زدند او هر چه فرياد كرد كه من عيسى نيستم آنها نپذيرفتند و او را كشتند و خيال كردند كه عيسى را كشته اند! و خداوند عيسى را به آسمان برد (به طورى كه در آيه بعدى خواهد آمد) و بدينگونه آنها مكر كردند و خدا نيز در مقابل مكر آنها مكر كرد و مكر خدا بهترين مكرها بود!

اِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى اِنّى مُتَوَفّيكَ وَ رافِعُكَ اِلَىَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الذَّينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ اِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فى ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (*)فَأَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذابًا شَديدًا فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (*)وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (*)ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ (*)

هنگامى كه خداوند گفت: اى عيسى همانا من برگيرنده تو و بركشنده توبه سوى خويشتن و نجات دهنده تو از كساى كه كافر شده اند، هستم و قرا ردهنده پيروان تو بالاى كافران تا روز قيامت هستم. سپس بازگشت شما به سوى من خواهد بود پس در ميان شما درباره آنچه كه در آن اختلاف كرده ايد حكم مى كنم (55) اما كسانى كه كافر شدند، پس آنها را در دنيا و آخرت به عذابى سخت عذاب خواهم كرد و براى آنان ياورانى نخواهد بود (56) و اما كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند پس پاداشهاى آنها را به تمامى خواهد داد و خدا ظالمان را دوست ندارد (57) اينها را كه از آيات و قرآن با حكمت است بر تو تلاوت مى كنيم (58)

نكات ادبى

1 ـ «متوفى» برگيرنده، اخذ كننده به طور كامل و تمام. و اينكه به مرده «متوفى» مى گويند، براى اين است كه روح او اخذ مى شود. وفا هم با همين واژه هم خانواده است كه به معناى عمل كردن به طور كامل به تعهد مى باشد.
2 ـ «رافع» بالابرنده، بركشنده به بالا. رفع ضد وضع است.
3 ـ «مطهر» پاك كننده و در اينجا به معناى نجات دهنده است.
4 ـ «ذلك» مبتداء و «نتلوه» خبر آن است.
5 ـ «ذكر» ياد، يادآورى و در اينجا منظور قرآن است.
6 ـ «حكيم» فرزانه، توأم با حكمت. اين واژه، هم صفت براى شخص قرارمى گيرد و هم صفت براى معنا و عمل.

تفسير و توضيح

آيات (55-58) اذ قال الله يا عيسى انى متوفيك ... : پس از اشاره اى كه در آيه پيش به نيرنگ يهود در اقدام به كشتن حضرت عيسى شد و اينكه خدا نقشه آنها را نقش برآب كرد، اينك به ياد مى آورد هنگامى را كه خداوند حضرت عيسى را مورد خطاب قرار داده و از سرنوشت نهايى او و پيروان و دشمنان او خبر مى دهد. طبق اين آيه خداوند، عيسى را اخذ خواهد كرد و پيش خود بالا خواهد برد و او را از كافران نجات خواهد داد و پيروان او را از كافران نجات خواهد داد و پيروان او را تا روز قيامت بالاى دست كافران قرار خواهد داد.

هر چند كه در اين آيه كلمه «متوفيك» آمده است ولى منظور اين نيست كه خدا عيسى را خواهد ميراند. زيرا «متوفى» به معناى اخذ كننده است كه گاهى روح و جسم شخص را اخذ مى كند و او را از جايى به جايى منتقل مى سازد و گاهى روح شخص را اخذ مى كند و آن شخص مى ميرد ولى در اينجا به معناى ميراندن نيست و خدا روح و جسم عيسى را با هم اخذ كرد و او را به آسمان برد زيرا طبق نظريه قرآن و روايات اسلامى عيسى نمرده بلكه خدا جسم و روح او را بالا برده واو را به طور زنده در آسمان نگهداشته است و اينكه يهود و نصارى معتقدند كه عيسى را به دار زدند عقيده باطلى است بلكه او را به دار نزدند و اشتباهاً كس ديگرى را به جاى او به دار آويختند. اينك آيه اى را كه مطلب را در اين زمينه روشن مى كند مى خوانيم:
و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه وما صلبوه و لكن شبّه لهم ... بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما (نساء / (157-158)
و سخن آنها كه ما مسيح عيسى بن مريم فرستاده خدا را كشتيم و حال آنكه او را نكشتند و به دار نزدند بلكه برايشان مشتبه شد... بلكه خدا او را بالا برد و خدا عزيز و حكيم است.
البته نصارى معتقدند كه عيسى مصلوب شد و بالاى دار مرد و بدن او را دفن كردند ولى پس از چند روز زنده شد و از قبر برخاست (رجوع شود به: انجيل متى باب 27 و 28 كه شرح جريان را دارد) ولى ظاهر قرآن و صريح روايات اسلامى بر آن است كه او كشته نشد بلكه به آسمان بالا برده شد و در آنجا زنده است و در بعضى از روايات آمده كه در زمان ظهور حضرت مهدى از آسمان به زمين خواهد آمد و با او بيعت خواهد كرد و پس از مدتى خواهد مرد.
در آيه مورد بحث مطلب مهم ديگرى هم بيان شده و آن اينكه خداوند قول داده پيروان عيسى را تا روز قيامت بر دشمنانش برترى دهد. اكنون بايد ديد كه منظور از اين برترى چيست؟ قبلا بگوييم كه منظور از پيروان عيسى هم نصارى و هم مسلمانان هستند چون مسلمانان هم، او را پيامبر خدا مى دانند و منظور از كافران در اينجا يهود هستند. طبق اين پيش بينى تا روز قيامت پيروان عيسى بر يهود برترى و تسلط خواهند داشت. ممكن است منظور از اين برترى، برترى در حجت و دليل و برهان باشد ولى ظاهر آيه اين است كه اين برترى نوعى برترى در قدرت و حاكميت است و تا كنون هم در تاريخ چنين بوده و يهود همواره در ذلت و خوارى به سربرده اند و در هر كجاى دنيا بوده اند با تو سرى خورى زندگى كرده اند و اكنون هم كه در فلسطين حكومتى تشكيل داده اند باز امنيت و آسايش لازم را ندارند و همواره در ناامنى و اضطراب زندگى مى كنند و در مقايسه با نصارى و مسلمانان در درجه پايينترى قرار دارند.
پس از اين پيش بينى ادامه مى دهد كه در روز قيامت همگى پيش من باز خواهيد گشت پس در ميان شما درباره آنچه كه در آن اختلاف كرده ايد، داورى خواهم كرد.
در آيات بعدى كافران ومؤمنان به عيسى را در مقابل هم قرار مى دهد و مى فرمايد: كافران را در دنيا و آخرت عذابى سخت خواهم داد و آنها ياورانى نخواهند داشت. شايد عذاب كافران كه همان يهود هستند در دنيا همان ذلت و خوارى باشد كه سرنوشت محتوم آنهاست و عذاب آخرت هم آتش جهنم است. در مقابل آنها كسانى قرار دارند كه داراى ايمان و عمل صالح هستند كه خداوند پاداشهاى آنان را به تمامى خواهد داد.
در پايان آيه بيزارى خود را از ستمگران اعلام مى دارد. و پس از ذكر همه اين مطالب، خطاب به پيامبر مى فرمايد: اين مطالب را كه از آيات قرآن حكيم است بر تو تلاوت مى كنيم. اين جمله براى آرامش خاطر پيامبر و اطمينان قلب او بيان شده است.

اِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (*)الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ (*)فَمَنْ حآجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَكُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (*)اِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ و ما مِنْ اِله اِلاَّ اللّهُ وَ اِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (*)فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ (*)

همانا داستان عيسى نزد خدا مانند داستان آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت: باش پس موجود شد (59) حق از سوى پروردگار توست پس، از شك كنندگان نباش (60) پس هر كس با تو درباره او (عيسى) پس از دانشى كه بر تو آمده، ستيز كند، پس بگو: بياييد فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و جانهاى ما و جانهاى شما را بخوانيم سپس مباهله (دعا وزارى) كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم (61) همانا اين، همان داستان درست است و معبودى جز خدا نيست و همانا خداوند همان عزيز فرزانه است (62) و اگر روى برگردانيدند پس همانا خداوند بر مفسدان آگاه است (63)

نكات ادبى

1 ـ «مَثَل» داستان، شأن.
2 ـ «خلقه من تراب» جمله مفسره است كه جمله قبلى را تفسير مى كند و محل از اعراب ندارد.
3 ـ «فيكون» در اينجا مضارع به معناى ماضى است چون قرينه وجود دارد.
4 ـ «ممترين» از «مريه» به معناى شك و ترديد مشتق شده است.
5 ـ «حاجّك» از محاجّه به معناى ستيز و احتجاج.
6 ـ «نبتهل» از «بهلة» به معناى لعنت مشتق شده و بعدها به معناى اصرار در دعا و زارى و نفرين كردن استعمال گرديد. اين كلمه با اينكه از باب افتعال است معناى بين الاثنينى مى دهد. مباهله عملى است كه ميان دو شخص يا دو گروه انجام مى گيرد و دو گروه روى يك مسأله اى يكديگر را به شدت نفرين مى كنند و هر طرف كه ناحق است به عذاب گرفتار مى شود. (قابل مقايسه با دوئل مسيحيان)
7 ـ «قصص» با فتحه قاف مفرد و به معناى قصه است و با كسره قاف جمع قصه مى شود.

تفسير و توضيح

آيات (59-63) ان مثل عيسى عند الله... : چگونگى تولد حضرت عيسى(ع) بدون داشتن پدر در آيات قبلى به طور مشروح آمد و اينك در پاسخ نصارى كه به خاطر همين ويژگى كه در عيسى وجود داشت او را پسر خدا مى دانستند، اظهار مى دارد كه داستان عيسى نزد خداوند همچون داستان آدم است كه او را از خاك آفريد يعنى اگر عيسى پدر نداشت آدم پدر و مادر نداشت و اگر بنا باشد كه عيسى را به خاطر آن ويژگى پسر خدا بدانند بايد درباره آدم نيز چنين عقيده اى داشته باشيد بلكه آدم اولى تر است. در حالى كه هر دو نفر مخلوق خدا هستند و خداوند با قدرت خود آنها را به طور غير معمول آفريده است.

پس از بيان اين مطلب مهم، جهت آرامش خاطر پيامبر اسلام او را به اين خطاب مفتخر مى سازد كه حق از جانب پروردگار توست و تو از شك كنندگان نباش. البته پيامبر در حق و حقيقت شك نداشت واين خطاب تنها براى آرامش دل او و داشتن اطمينان بيشتر نازل شده است تا هرگز در برابر مسيحيان نجران كه با آن حضرت مباحثه و مناظره مى كردند كم نياورد.
در آيه بعدى كه به «آيه مباهله» معروف است، پيامبر خدا مأمور مى شود كه در مقابل ستيزه جويى نصاراى نجران، آنها را به «مباهله» دعوت كند. داستان از اين قرار بود كه گروهى از مسيحيان نجران همراه با چندتن از علما و اسقفهايشان مانند عاقب و سيد براى تحقيق پيرامون حضرت محمد و مباحثه و مناظره با او به مدينه آمده بودند. آنها به خدمت پيامبر(ص) رسيدند و مناظره را شروع كردند آنها ضمن سخنان خود عيسى را پسر خدا معرفى نمودند و دليل آنها همان تولد عيسى بدون پدر بود. پيامبر مطالبى را كه در آيه قبلى آمده بود به آنها بيان كرد و تولد او را قابل مقايسه با خلقت آدم دانست ولى وفدنجران اين سخن را كه واقعاً مستدل و منطقى بود نپذيرفتند و پيامبر به دستور خداوند، آنها را به مباهله دعوت كرد. به اين صورت كه آنها عزيزان خود مانند فرزندان و زنان و جانهايشان را بخوانند و اينها نيز چنين كنند و روبروى هم قرار بگيرند و هر دو گروه دست به دعا بردارند و در پيشگاه خدا تضرع و زارى نمايند و طرف ديگر را نفرين كنند و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار بدهند.

اين عمل را «مباهله» مى گفتند و اگر با شرايط خاص خود انجام مى گرفت طرفى كه ناحق بود گرفتار نفرين مى شد و عذاب الهى بر آنان نازل مى گشت و مسلم است تنها كسانى به مباهله حاضر مى شوند كه به عقيده خود اطمينان كامل داشته باشند.
وقتى پيامبر آنها را به مباهله دعوت كرد و آنها اطمينان خاطر و ثبات قدم پيامبر را ديدند از او يك شب مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند. آنها به قرارگاه خود برگشتند و راجع به پيشنهاد پيامبر با همديگر مشورت كردند. اسقف بزرگ آنها گفت: فردا بنگريد اگر محمد با نزديكان و خانواده خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارى كنيد ولى اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله كنيد.
فرداى آن روز حضرت محمد(ص) را ديدند كه همراه با حسن و حسين به عنوان فرزندان و فاطمه زهرا به عنوان زنان و على به عنوان جان پيامبر براى مباهله مى آيد. نصارى از تركيب اين گروه پرسيدند، به آنها گفته شد آن مرد على بن ابيطالب است كه داماد پيامبر و عزيزترين شخص پيش اوست و آن دو كودك حسن و حسين نوه هاى پيامبر هستند و آن زن دختر پيامبر است كه بسيار دوستش مى دارد.
ابو حارثه اسقف وفدنجران كه اين منظره را ديد گفت: به خدا قسم كه همانند پيامبران به مباهله آمده است و چون به او گفتند كه مباهله را شروع كند گفت: من در برابر اين چهره ها جرئت مباهله ندارم و مى ترسم راستگو باشد كه در اين صورت اگر مباهله كنم يك سال نمى گذرد مگر اينكه در دنيا هيچ نصرانى پيدا نمى شود. آنگاه خطاب به پيامبر اسلام گفت: اى ابوالقاسم ما با تو مباهله نمى كنيم و با تو مصالحه مى كنيم اين بود كه صلحنامه اى ميان دو طرف نوشته شد و طبق آن، نصاراى نجران متعهد شدند كه سالى دوهزار دست لباس كه هر يك به قيمت تقريبى چهل در هم باشد به مسلمانان بدهند و نيز اگر جنگى اتفاق افتاد سى عدد زره جنگى و سى عدد نيزه و سى رأس اسب به عنوان امانت در اختيار مسلمانان قرار بدهند كه پس از جنگ به خودشان عودت داده شود.
روايت شده است كه اسقف نجران گفته بود: من قيافه هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه را از جاى خود بكند كوه كنده مى شود. با آنان مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد و تا روز قيامت يك نصرانى در روز زمين پيدا نمى شود. و پيامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله مى كردند، به صورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و در ميان آتش مى سوختند و سالى نمى گذشت مگر اينكه تمام نصارى هلاك مى شدند. و نيز روايت شده كه گروه نصارى به نجران برگشتند چندى نگذشت كه عاقب و سيد خدمت پيامبر رسيدند و مسلمان شدند و هدايايى به آن حضرت تقديم كردند.
پس از پيشنهاد مباهله كه در اين آيه آمده، به پيامبر خاطرنشان مى سازد كه اين داستانها كه نقل كرديم همه داستانهاى برحقى است و خدا عزيز و حكيم است و در آيه بعدى اضافه مى كند كه اگر نصاراى نجران به اين حقايق پشت كردند، خدا از كار مفسدان آگاه است.

در اينجا به ذكر چند نكته مى پردازيم:
1 ـ مباهله، مخصوص پيامبر نبود و در هر زمانى كسى كه به مرام و عقيده خود اطمينان كامل دارد مى تواند مباهله كند و البته در موضوعات جزيى نبايد مباهله كرد بلكه مباهله مخصوص موارد مهمى است كه اساس دين در خطر باشد.
2 ـ هر چند كه در آيه شريفه، «نسائنا» و «انفسنا» به صورت جمع آمده ولى به اجماع مفسران، پيامبر خدا فاطمه زهرا(ع) را به عنوان مصداق «نسائنا» و على بن ابيطالب (ع) را به عنوان مصداق «انفسنا» آورد و اين منقبتى عظيم و فضيلتى بزرگ براى حضرت على(ع) است كه پيامبر از او به عنوان جان خود ياد مى كند و هيچ كس جز على اين فضيلت را ندارد.
3 ـ نجران نام شهرى در يمن بود كه مركز مسيحيان آن اطراف بود و در آنجا معبدى داشتند كه مورد احترام همه مسيحيان بود و به آنجا كعبه نجران مى گفتند و راهبان واسقفهاى بزرگ نصاراى منطقه در آنجا بودند و هيئتى كه به مدينه براى ديدار با حضرت محمد(ص) آمد از علماى همانجا بودند و به طورى كه ديديم حاضر به مباهله نشدند و يا پيامبر مصالحه كردند.

چند روايت

1 ـ عن عامربن سعد عن ابيه قال: لما نزلت هذه الآية دعا رسول الله(ص) عليّا و فاطمة و حسنا و حسينا فقال: اللهم هؤلاء اهلى.(1)
عامربن سعد مى گويد: وقتى اين آيه (آيه مباهله) نازل شد، پيامبر (ص) على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و گفت خدايا اينها اهل بيت من هستند.

2 ـ از سدى در تفسير آيه (تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم) نقل شده كه پيامبر دست حسن و حسين و فاطمه را گرفت و به على گفت: تو هم با ما بيا او هم با آنها خارج شد ولى نصارى در آن روز نيامدند و گفتند ما مى ترسيم كه اين شخص پيامبر باشد و دعاى پيامبر مانند ديگران نيست و لذا آن روز نيامدند و پيامبر (ص) فرمود: اگر مى آمدند آتش مى گرفتند. پس با پيامبر مصالحه كردند...(2)

3 ـ امام صادق(ع) فرمود: و اما قول خداوند (فمن حاجك) پس پيامبر(ص) فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو بودم لعنت بر شما نازل مى شود و اگر دروغگو بودم بر من نازل مى شود. گفتند: با انصاف سخن گفتى و آنگاه براى مباهله وعده گذاشتند و چون به منازل خود برگشتند، بزرگان آنها كه سيد و عاقب و اهتم بودند، گفتند: اگر او با قوم خود به مباهله آمد با او مباهله مى كنيم و او پيامبر نيست و اگر با اهل بيت خود به مباهله آمد با او مباهله نمى كنيم چون او اگر راستگو باشد اهل بيت خود را نمى آورد. چون صبح شد به سوى رسول خدا آمدند در حالى كه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين با او بودند. نصارى پرسيدند: اينها چه كسانى هستند؟ به آنها گفته شد: اين پسر عمو و وصى و داماد او على بن ابيطالب و اين دخترش فاطمه واين دو، فرزندانش حسن و حسين هستند. آنها از مباهله صرفنظر كردند و به پيامبر گفتند: ما راضى هستيم ما را از مباهله معاف بدار. پس پيامبر با آنها بر جزيه مصالحه كرد و آنها رفتند.(3)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَوآء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِه شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ (*)يآ أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحآجُّونَ فى اِبْراهيمَ وَ مآ أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الاْنِْجيلُ اِلاّ مِنْ بَعْدِه أَفَلا تَعْقِلُونَ (*)هآ أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فى ما لَكُمْ بِه عِلْمٌ فَلِمَ تُحآجُّونَ فى ما لَيْسَ لَكُمْ بِه عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(*)

بگو اى اهل كتاب به سوى سخنى كه ميان ما و شما برابر است فراهم آييد; اينكه جز خدا را نپرستيم و چيزى را به او شريك قرار ندهيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا پروردگاران خود قرار ندهد. پس اگر روى گردان شدند پس بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم (64) اى اهل كتاب براى چه درباره ابراهيم ستيز مى كنيد؟ حال آنكه تورات و انجيل نازل نشده است مگر پس از او آيا انديشه نمى كنيد؟ (65) آگاه باشيد شما همانهايى هستيد كه راجع به آنچه كه اطلاع داشتيد، ستيز نموديد پس چرا راجع به آنچه اطلاع نداريد ستيز مى كنيد و خدا مى داند اما شما نمى دانيد (66)

نكات ادبى

1 ـ «اهل كتاب» در اصطلاح قرآنى به يهود و نصارى گفته مى شود كه داراى تورات و انجيل هستند، هر چند كه از نظر فقهى احكام اهل كتاب شامل مجوس و حتى به عقيده بعضيها شامل صابئين هم مى شود.
2 ـ «تعالوا» بياييد، فراهم آييد. اسم فعل است نظير «هلمّوا».
3 ـ «كلمة» سخن، گفتار. به يك قصيده و خطبه هم كلمه گفته مى شود هر چند كه در اصطلاح نحوى كلمه واحد كلام است و به يك لفظ كه به تنهايى مفيد فايده نيست گفته مى شود. اصل آن از «كلم» است كه به معناى زخم آمده چون گاهى سخن همانند زخم در روح طرف مقابل اثر مى كند.
4 ـ «سواء» مساوى، برابر. مصدر به معناى فاعل.
5 ـ «الانعبد» يا بدل از كلمه است كه محل آن مجرور مى باشد و يا خبر مبتداى محذوف است (هى الانعبد)
6 ـ «ارباب» جمع ربّ، پروردگار، سرور.
7 ـ «حجّت» دليل و برهان. احتجاج، مجادله و مباحثه كردن.
8 ـ «هاانتم» ها براى تنبيه است مانند هذا، هؤلاء.
9 ـ «هؤلاء» خبر براى هاانتم است ويا عطف بيان از انتم است و خبر انتم حاججتم مى باشد.

تفسير و توضيح

آيات (64-66) قل يا اهل الكتاب تعالوا الى ... : خطاب بسيار مهمى به اهل كتاب از يهود و نصارى است و طى آن، پيروان تورات و انجيل به سوى يك مطلب اساسى دعوت مى شوند و از آنها خواسته مى شود كه به مشتركات اديان آسمانى از جمله اسلام سرتعظيم فرود آرند و لااقل به عقايدى كه هر سه دين يهود و نصارى و اسلام به آن دعوت مى كنند، تسليم شوند و در مقابل صفوف مشركان و دهريها و مخالفان اديان، صف واحدى تشكيل دهند و گرداگرد مركزيت توحيد و خداشناسى كه اساس و پايه هر سه دين را تشكيل مى دهد، دور هم جمع شوند.
در اين آيه خداوند ازاهل كتاب مى خواهد بياييد، بر سخنى كه مورد قبول همه شما و ماست گردهم آييم و آن اينكه جز خدا را نپرستيم و به او شريك و انبازى قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را در مقابل خدا براى خود ارباب اخذ نكنيم.

پى‏نوشتها:‌


1 - حاكم نيشابورى، المستدرك ج 3 ص 150
2 - تفسير طبرى (جامع البيان) ج 3 ص 300
3 - تفسير قمى ج 1 ص 104