تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۲ -


وَ اِذا جآءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْاَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ اِلَى الرَّسُولِ وَ اِلى أُولِى الْاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ اِلاّ قَليلاً (*)فَقاتِلْ فى سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ اِلاّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً (*)

و چون آنها را خبرى از ايمنى يا ترس برسد، آن را شايع مى كنند. در حالى كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش مى كردند، آن را كسانى از آنها كه اهل نظرند مى دانستند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندكى، همه از شيطان پيروى مى كرديد (83) پس در راه خدا جنگ كن. جز درباره خود تكليفى ندارى و مؤمنان را تحريك كن; باشد كه خدا نيروى كافران را باز دارد و خدا از لحاظ نيرو و كيفردهى سخت تر است (84)

نكات ادبى

1 ـ «اذاعوا» فاش كردند، شايع كردند. اين فعل گاهى به تنهايى و گاهى با حرف جرّ مى آيد اذاع و اذاع به و هر دو به يك معناست.
2 ـ «اولوالامر» صاحبان كار، فرماندهان، امراى لشكر.
3 ـ «يستنبطون» نظر مى دهند، استنباط مى كنند. از «نبط» مشتق شده كه به معناى استخراج آب از چاه است در اولين زمانى كه به آب رسيد. گويا انسان وقتى درباره چيزى نظر مى دهد، مطلب را از دلايل آن استخراج مى كند.
4 ـ «الاقليلا» استثناء از «لاتبعتم» است.
5 ـ «حرّض» وادار كن، تحريك و تهييج نما.
6 ـ «عسى» از افعال مقاربه به معناى ترجّى و اميد داشتن است و آن در خدا به معناى تحقق موضوع است.
7 ـ «كفّ» منع، بازداشتن.
8 ـ «بأس» نيرو، قدرت. گاهى به معناى چيز ناپسند مى آيد.
9 ـ «تنكيل» كيفر دادن، مجازات كردن. از نكل مشتق شده كه به معناى امتناع است. و كيفرى كه به مجرمان داده مى شود براى آن است كه ديگران عبرت بگيرند و از ارتكاب آن جرم امتناع نمايند.

تفسير و توضيح

آيه (83) و اذاجائهم امرمن الامن... : گاهى در جامعه شايعه هايى پراكنده مى شود كه مربوط به امنيت ملّى است در اينگونه موارد مردم بايد هوشيار باشند و از شايعه پراكنى پرهيز كنند و شايعات را فقط به رهبر و يا فرماندهان برجسته گزارش دهند و آن را ميان مردم پخش نكنند; زيرا شايعه پراكنى خطراتى براى جامعه دارد مانند دروغگويى، تضعيف روحيه مردم، ايجاد آمادگى در دشمن و كشف اسرار مملكت و مانند آنها.
در اين آيه كار ناپخته و جاهلانه بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان را بازگو مى كند كه وقتى به آنها گزارشى در مورد ايمنى يا ترس مى رسد مانند خبرهاى مربوط به پيروزى و يا شكست نيروهاى خودى، آن خبر را پخش مى كنند و همه جا شايع مى سازند. در حالى كه اين كار درست نيست و اگر به جاى شايع كردن خبر، آن را فقط به پيامبر و يا فرماندهان سپاه گزارش مى كردند، اهل نظر از آنها كه قدرت تحليل مسايل را دارند، آن خبر را مى دانستند و طبعاً تصميم هاى لازم را مى گرفتند.
از اين آيه برمى آيد كه هر مسلمانى وقتى خبرى كه مربوط به امنيت جامعه اسلامى است مى شنوند علاوه بر اينكه نبايد آن را شايع كنند، بايد به رهبر و يا فرماندهان رده بالا گزارش بدهد تا آنها در جريان امر قرار گيرند و اقدامات مقتضى را به عمل آورند. اگر خبر خوشى باشد، شايع كردن آن اين ضرر را دارد كه در صورت دروغ بودن، مردم اميد خود را از دست مى دهند و اگر خبرناگوارى باشد روحيه مردم تضعيف مى شود و در هر دو صورت خبر به گوش دشمن مى رسد و خود را آماده مى كند و به هر حال اسرار مسلمانان به دست بيگانگان مى افتد. ولى اگر خبر را فقط به مقامات مسؤول گزارش كنند آنها در درجه نخست درستى و نادرستى آن خبر را به دست مى آورند و در درجه بعد روى آن تصميم مى گيرند و عكس العمل نشان مى دهند.
بعضى از علماى اهل سنت از اين آيه براى مشروعيت قياس در احكام استدلال كرده اند كه استدلال بيجايى است چون آيه درباره موضوعات و حوادث است و ربطى به احكام شرع ندارد و البته درباره موضوعات هر كسى مى تواند نظر بدهد و يا قياس و استنباط كند اما اين را نمى توان به احكام شرع و حلال و حرام تعميم داد. احكام شرع را بايد از كتاب و سنت به دست آورد.
پس از اين هشدارى كه به مسلمانان داد، اضافه مى كند كه اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، بسيارى از شما از شيطان پيروى مى كرديد و تنها گروه اندكى سالم مى ماند. منظور از فضل و رحمت خدا، بعثت پيامبر ونزول قرآن است كه باعث هدايت و راهيابى مردم شد و اگر پيامبر اسلام مبعوث نمى شد مسلمانان نيز مانند مشركان و يهود و نصارى در گمراهى بودند و اينكه گروه اندكى را استثنا مى كند براى آن است كه افراد معدودى پيدا مى شدند كه با پيروى از دين عيسى و موسى و يا حنيفيت ابراهيم راه راست را پيدا كنند ولى اينها كم بودند. چون پيش از بعثت پيامبر اسلام اكثريت مردم يا مشرك بودند و يا اگر از دين موسى و عيسى پيروى مى كردند، پيروان واقعى نبودند و فقط در اسم از آنها پيروى مى كردند و تنها تعداد اندكى پيرو واقعى اديان آسمانى بودند.
بنابراين اگر اسلام نبود اكثريت مردم در گمراهى به سر مى بردند، زيرا در دوران جاهليت مردم از دين خدا دور افتاده بودند و حتى يهود و نصارى كه داعيه ديندارى داشتند از توحيد خالص كنار بودند و آنان نيز به نوعى گرفتار افكار شرك آلود بودند و يك گمراهى و ضلالت آشكار در دنيا حكومت مى كرد كه با ظهور اسلام زمينه هدايت و تعليم و تزكيه فراهم شد:
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (جمعه / 2)
اوست كسى كه در ميان مردم امّى پيامبرى را از آنها برانگيخت كه آيات او را بر آنها تلاوت مى كرد و آنان را پاك مى ساخت و به آنان كتاب و حكمت مى آموخت اگر چه پيشتر در گمراهى آشكار بودند.
شبيه آيه مورد بحث، آيه زير است:
و لو لافضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين (بقره / 64)
و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هر آينه از زيانكاران بوديد.
آيه (84) فقاتل فى سبيل الله لاتكلف الانفسك... : چند آيه پيش از اين درباره جنگ در راه خدا صحبت شد و اينك اين جمله نيز عطف به آن مطلب است و خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: در راه خدا كارزار كن و جز درباره خويشتن تكليفى ندارى و مؤمنان را هم تحريك بر جنگ كن. منظور اين است كه وظيفه تو به عنوان يك پيامبر تبليغ مردم است و اينكه با سخنان خود آنها را وادار به جهاد كنى حال اگر پذيرفتند كه چه بهتر و اگر نپذيرفتند تو به تنهايى وظيفه جهاد دارى.
اين فرمان، اهميت فوق العاده جهاد در راه خدا را مى رساند و اينكه پيامبر مكلف است اگر كس ديگرى هم با او همراهى نكرد به تنهايى جهاد كند. البته واضح است كه مسلمانان پيامبر را تنها نمى گذاشتند ولى اين تعبير براى تأكيد بيشتر بود و اين مطلب را مى رسانيد كه اگر هم تعداد شركت كنندگان در جهاد كم باشد باز بايد جهاد كرد و نبايد به بهانه اندك بودن نفرات از جنگ با دشمن سرباز زد. در آيات ديگر نيز خاطر نشان مى سازد كه اگر تعداد شما اندك باشد خدا شما را كمك مى كند و بيست نفر جنگجوى مقاوم از شما به دويست نفر دشمن غلبه مى كند:
ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين (انفال / 65)
اگر بيست نفر صبر كننده از شما باشد بر دويست نفر غلبه مى كنند.
فرمان جهاد براى رسول خدا و اينكه اگر به تنهايى هم كه شده كارزار كن، همراه با يك وعده اميدوار كننده است; پس از اين فرمان اضافه مى كند: اميد است كه خداوند نيروى كافران را باز دارد و تو را از شر آنها حفظ كند سپس براى اينكه پيامبر بداند كه خدا كه حامى و ياور اوست، قدرت فراوانى دارد، مى فرمايد: خداوند از لحاظ نيرو و كيفر دادن سخت تر است. يعنى از قدرت و كيد كافران نترس كه نيروى آنها در مقابل نيروى خدا چيزى به حساب نمى آيد.
اينكه فرمود: اميد است كه خداوند نيروى كافران را باز دارد، به معناى حتمى بودن اين كار است و اظهار اميدوارى از خدا درباره چيزى مساوى با انجام قطعى آن چيز است. چون كسى كه درباه چيزى اظهار اميدوارى مى كند، حتماً آن چيز مطلوب اوست و مطلوب خداوند هم انجام يافتنى است.

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء مُقيتاً (*)وَ اِذا حُيّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهآ أَوْ رُدُّوهآ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىْء حَسيباً (*)اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً (*)

هر كس شفاعت خوبى كند، براى او بهره اى از آن است و هر كس شفاعت بدى كند براى او بهره اى از آن است و خداوند نگهدارنده هر چيزى است (85) و چون شما را با سلامى درود گويند، پس با سخنى بهتر از آن يا همانند آن درود گوييد. همانا خداوند حسابگر هر چيزى است (86) الله، خدايى جز او نيست. البته شما را به روز قيامت كه شكى در آن نيست گرد مى آورد و چه كسى از خدا راستگوتر است؟(87)

نكات ادبى

1 ـ «يشفع» از شفاعت به معناى تابع شدن، جفت هم بودن. كسى كه درباره كس ديگرى واسطه مى شود گويا خود را با او در يك رديف قرار مى دهد به گونه اى كه رسيدن خيرى به او به منزله رسيدن آن به شفاعت كننده است.
2 ـ «كفل» نصيب، بهره. در اصل به آن قسمت از پشت شتر گفته مى شود كه در آن چيزى مى اندازند براى نشستن و چون تنها قسمتى از پشت مركب را مى گيرد لذا به هر چيزى كه قسمتى از چيزى باشد كفل گفته مى شود.
3 ـ «مقيت» حافظ، نگهبان، غذا دهنده. از قوت به معناى غذا اخذ شده كسى كه به كسى غذا مى دهد او را از تلف شدن حفظ مى كند. همچنين اين كلمه به معناى مقتدر هم آمده است.
4 ـ «تحيّه» درود، سلام، هديه وتحفه. از حياة به معناى زندگى مشتق است در جاهليت وقتى به هم مى رسيدند مى گفتند: حياك الله يعنى خدا تو را زنده نگهدارد. بعدها به هر نوع تعارفى چه قولى و چه عملى تحيّه گفته شد. ضمناً تحيّه مصدر از باب تفعيل است و اصل آن تحييه بود كه دو يا در هم ادغم شدند.
5 ـ «حسيب» حسابگر، كسى كه حساب كارها را نگه مى دارد.
6 ـ «قيامت» روز رستاخيز. چون در آن روز انسانها از قبر خود قيام مى كنند.
7 ـ «حديث» سخن. سخن تازه. ضمناً «حديثا» به خاطر تميز بودن منصوب است.

تفسير و توضيح

آيه (85) من يشفع حسنة يكن له نصيب منها... : هر مسلمانى بايد همواره در فكر برادران دينى خود باشد و به سرنوشت آنها اهميت بدهد وغم وشادى آنها را از آنِ خود بداند و اگر كارى از دستش برمى آيد و مى تواند گرهى از مشكل برادر دينى خود را بگشايد، از آن مضايقه نكند.
گاهى لازم مى شود كه انسان از نفوذ خود استفاده كند و براى حل مشكل و رفع گرفتارى برادر دينى خود، پيش كسان ديگر شفاعت كند و اگر اين واسطگى در كارهاى خير و پسنديده باشد، خداوند به اين كسى كه واسطگى كرده پاداش نيك خواهد داد و بهره اى از اين كار خير نصيب او خواهد شد ولى اگر در مورد كارهاى ناپسند باشد و بخواهد درباره دوست خود حقى را باطل كند يا مانع اجراى حدّى باشد، خداوند به او پاداش بدى خواهد داد و بهره اى از اين كار ناپسند به او خواهدرسيد.
البته معمول ترين نوع شفاعت و واسطگى در اين دنيا همان است كه گفتيم ولى انواع ديگرى هم دارد مانند اينكه انسان كسى را به راه خير يا شرّ دعوت كند و او را به انجام كارهاى خوب يا بد مانند جهاد يا تخلف از جهاد وادار نمايد كه اين نوعى واسطگى است و يا كسى ميان دو نفر كه دشمن يكديگرند سازش بدهد و ايجاد محبت كند اينهم نوعى واسطگى است و آيه شامل همه اين انواع مى شود و تمام كسانى را كه واسطه در خير يا شر مى شوند در برمى گيرد.
در اين آيه درباره شفاعتهاى خوب يا بد كه در اين دنيا اتفاق مى افتد، مى فرمايد: هر كس شفاعت نيكو كند بهره اى از آن دارد و هر كس شفاعت ناپسند كند بهره اى از آن دارد يعنى خداوند، به شفاعت كننده پاداش نيك يابد خواهد داد بسته به اينكه در چه موردى شفاعت مى كند.
آيه (86) واذا حيّيتم بتحية فحيّوا باحسن منها... : اين آيه بيانگر يكى از آداب اسلامى است كه با رعايت آن محبت مردم به يكديگر زياد مى شود و در ميان افراد جامعه صلح و صفا و صميميت و هماهنگى به وجود مى آيد. و آن اين است كه وقتى كسى به كس ديگر احترامى كرد مثلا به او سلام داد يا هديه اى پيشكش نمود، اين شخص وظيفه دارد كه سلام و درود و هديه او را به صورتى نيكوتر و يا لااقل همانند آن پاسخ دهد.
قرآن به مسلمانان فرمان مى دهد كه وقتى كسى به شما تحيتى ابراز نمود پاسخى بهتر از آن بدهيد و يا همانند آن را به او برگردانيد. منظور از اين تحيت همان سلام دادن است و البته در ميان تمام اقوام و ملل اين رسم وجود دارد كه وقتى دو نفر دوست به همديگر مى رسند به نوعى اظهار ادب و احترام مى كنند و سخنى به زبان مى آورند كه بيانگر احترام است اين احترام در اسلام به صورت سلام كردن است واينكه وقتى دو نفر مسلمان به هم رسيدند يكى از آنها بگويند: سلام عليكم يا سلام بر شما و اين علاوه بر اظهار ادب و احترام، اين معنا را مى دهد كه تو از طرف من در امان و سلامتى هستى و از اينكه از ناحيه من آسيبى و شرّى به تو برسد، آسوده خاطر باش. طرف مقابل با ردّ سلام و گفتن اينكه: عليكم السلام، در واقع ضمن اظهار احترام متقابل، سلام دهنده را خاطر جمع مى كند كه از او هم آسيبى به سلام دهنده نخواهد رسيد، خلاصه اينكه سلام سلامتى مى آورد.
جالب اينكه كلمه «سلام» يكى از اوصاف خداست و هموست كه اهل سلم و سازش است و از ناحيه او هيچ گونه گزند و آسيبى بر بندگان نمى رسد بلكه همواره لطف و فضل و رحمت اوست كه بر بندگان سرازير مى شود. با گفتن (سلام عليكم) و پاسخ دادن به (عليكم السلام) علاوه بر احترام متقابل و اظهار محبت، سخن با نام خدا آغاز و با نام خدا پايان مى يابد.
در قرآن كريم در موارد زيادى اين كلمه به كار رفته و خدا به بعضى از بندگان خود سلام و درود فرستاده است و مثلا به حضرت يحيى در سه زمان مهم كه سخت ترين حالتها براى انسان است سلام مى فرستد:
و سلام عليه يوم و لدو يوم يموت و يوم يبعث حيا (مريم / 15)
و سلام بر او روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد وروزى كه زنده برانگيخته مى شود.
در آيه مورد بحث صحبت از پاسخ دادن به سلام است و در آيه ديگرى دستور سلام دادن مى دهد و آن هنگامى است كه انسان وارد خانه اى مى شود كه بايد به اهل آن خانه سلام بدهد و اگر كسى در خانه نبود به خودش سلام بدهد و به هر حال كلمه سلام بر زبانش جارى شود:
لاتدخلو بيوتا غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلّموا على اهلها (نور / 27)
به خانه هايى جز خانه هاى خودتان وارد نشويد مگر اينكه با آنها انس بگيريد و به اهل آنها سلام بدهيد.
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عندالله (نور / 61)
پس چون به خانه هايى وارد شديد به خودتان سلام دهيد درودى از جانب خدا.
درباره سلام دادن و پاسخ گفتن به آن، فروعى در فقه وجود دارد كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ سلام دادن مستحب مؤكد است و پاسخ به سلام دادن واجب است و طبق همين آيه بهتر است كه انسان در پاسخ دادن، كلمه اى را اضافه كند مانند ورحمة الله و بركاته و آخرين حدّ همان (و بركاته) است و بيشتر از آن وارد نشده است.
2 ـ بهتر است كوچك به بزرگ و ايستاده به نشسته و سواره بر پياده سلام كند و اگر دو گروه به هم رسيدند آنها كه تعدادشان كم است ابتدا به سلام كنند.
3 ـ مستحب است سلام و جواب سلام با صداى رسا وبلند باشد كه بيشتر موجب محبت است.
4 ـ موقع سلام دادن به همديگر دست بدهند و مصافحه كنند.
5 ـ اگر كسى به كسى گفت سلام مرا به فلان شخص برسان و او پذيرفت رساندن سلام واجب مى شود.
6 ـ وقتى به يك جاى خالى وارد مى شود كه كسى در آن نيست بهتر است برخودش سلام كند.
7 ـ مستحب است كه سلام دادن و پاسخ گفتن به آن با طهارت و وضو باشد كه ثواب بيشترى دارد.
8 ـ در مواردى نبايد سلام داد مانند سلام كردن به كفار، سلام دادن به جمعيت موقعى كه امام جمعه خطبه مى خواند، سلام دادن به كسى كه نماز مى خواند و سلام دادن به كسى كه در حال قضاى حاجت است.
9 ـ اگر به جمعيتى سلام داده شد، پاسخ دادن واجب كفايى است و اگر يك نفر از آن جمعيت جواب سلام را داد از بقيه ساقط مى شود.
10 ـ پاسخ دادن به سلام واجب فورى است و نبايد آن را به تأخير انداخت.
11 ـ پاسخ سلام بايد طورى باشد كه سلام دهنده آن را بشنود.
توضيح اين نكته هم ضرورى است كه منظور از تحيه در آيه مورد بحث فقط سلام دادن نيست بلكه شامل هديه دادن هم مى شود و چون مسلمانى به برادر دينى خود هديه اى داد، بهتر است او هم به هديه دهنده، هديه بهتر يا همانند بدهد.
پس از ذكر اين سنت الهى، اظهار مى دارد كه خداوند حسابگر هر چيزى است. شايد منظور اين باشد كه سلام كردن يك كار كوچك و آسانى است. ولى در عين حال مورد نظر خداوند است و خدا همان را به حساب مى آورد و به آن پاداش مى دهد.
آيه (87) اللّه لااله الاّ هو ليجمعنكم... : آغاز اين آيه به كلمه توحيد زينت يافته و اين كلمه در قرآن كريم در بيست و چهار مورد با تعبيرهاى مختلف آمده است و آن به معناى نفى معبودهاى باطل و اثبات معبود بر حق كه همان الله است، مى باشد.
در اين آيه پس از كلمه توحيد، از روز قيامت سخن به ميان مى آورد و تعبير آيه بگونه ايست كه در آن ترديدى وجود ندارد و خداوند انسانها را در آن روز گرد خواهد آورد و انسانها در آن روز زنده مى شوند و از قبرهاى خود بيرون مى آيند و در عرصات محشر براى حسابرسى به اعمالى كه دارند جمع مى شوند و خداوند كه خود حسابرس است به اعمال يك يك انسانها رسيدگى مى كند و دادگاهى برپا مى شود كه قاضى آن خداست و هرگز اشتباه نمى كند.
گرد آمدن تمام انسانهايى كه در طول تاريخ آمده اند و رفته اند، در يك مكان كار عظيمى است ولى از قدرت خدا بعيد نيست و اينكه چگونه روى زمين به اين همه جمعيت كفايت مى كند و يا اين انسانها كه بارها و بارها تبديل به مواد اوليه شده و مجددا صورت انسانى يافته اند چگونه در يك جا در كنار همقرا رخواهند گرفت، پرسشى است كه پاسخ آن را بايد در عموميت قدرت الهى و تغيير معيارهاى مادى اين جهان در آن جهان بايد جستجو كرد. يعنى از يك طرف مى دانيم كه خداوند به همه چيز قادر است و از طرف ديگر قيامت را نبايد با معيارها و قوانين اين جهان سنجيد در آنجا قوانين ديگرى حاكم خواهد بود كه براى ما ناشناخته است. قرآن در اين باره فرمايد:
يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات و برزوالله الواحد القهار (ابراهيم / 48)
قيامت روزى است كه زمين غير اين زمين مى گردد و آسمانها هم. و مردم در برابر خداى يگانه قهار آشكار شوند.
خداوند در آيه مورد بحث از گرد آمدن انسانها در روز قيامت خبر مى دهد و سپس براى تأكيد مطلب مى فرمايد: چه كسى از خدا راستگوتر است؟.

چند روايت

1 ـ قال رسول الله (ص): من امر بمعروف او نهى عن منكر او دلّ على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء اودلّ عليه او اشار به فهو شريك.(1)
پيامبر خدا(ص) فرمود: هركس به معروفى امر كند يا از منكرى نهى كند يا كسى را به خير راهنمايى كند يا به آن اشاره كند، پس در آن شريك است و هر كس به بدى امر كند يا كسى را به آن راهنمايى كند يا به آن اشاره كند پس در آن شريك است.
2 ـ عن الصادق(ع): ان المراد بالتحية فى قوله: (واذاحييتم بتحية) السلام و غيره من البرّ.(2)
امام صادق(ع) فرمود: منظور از قول خداوند: (واذاحييتم بتحية) سلام كردن و غير از آن از خوبى و احسان است.
3 ـ مردى خدمت پيامبر اسلام(ص) رسيد و گفت: (السلام عليك) پيامبر فرمود: (عليك السلام و رحمة الله) مرد ديگرى آمد و گفت: (السلام عليك و رحمة الله) پيامبر فرمود: (وعليك السلام و رحمة الله و بركاته) مرد ديگرى آمد و گفت: (السلام عليك و رحمة الله و بركاته) پيامبر فرمود: (وعليك السلام و رحمة الله و بركاته) گفتند: يا رسول الله بر اولى و دومى اضافه كردى ولى بر سومى اضافه نكردى. فرمود: او چيزى از تحيات باقى نگذاشت و لذا همانگونه كه گفته بود جواب دادم.(3)
4 ـ كنيزى از امام حسن مجتبى(ع) شاخه ريحانى به آن حضرت داد. حضرت او را آزاد كرد. وقتى در اين باره پرسيدند، فرمود: اين ادب را خدا به ما تعليم داده و فرموده: (اذا حييتم بتحية) و بهتر از هديه او آزاد كردن او بود.(4)
5 ـ عن النبى(ص) قال: اولى الناس بالله و رسوله من بدأ بالسلام.(5)
پيامبر فرمود: اولى ترين مردم به خدا و پيامبرش كسى است كه آغاز به سلام كند.
6 ـ عن الباقر(ع) قال: ان الله يحب افشاء السلام.(6)
امام باقر (ع) فرمود: خداوند فاش كردن سلام را دوست دارد.
7 ـ قال رسول الله(ص): السلام تطوع و الرّد فريضة.(7)
پيامبر(ص) فرمود: سلام دادن مستحب است و پاسخ دادن به آن واجب است.

پى‏نوشتها:‌


1. خصال صدوق ص 138
2. مجمع البيان ج 2 ص 131
3. همان.
4. كنز الدقائق ج 2 ص 555
5. كافى ج 2 ص 644
6. همان ص 645
7. همان ص 644