تفسير كوثر جلد دوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۳ -


فَما لَكُمْ فِى الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَتُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (*)وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوآءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيآءَ حَتّى يُهاجِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (*)اِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ اِلى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جآءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شآءَ اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَاِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا اِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً (* )سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا اِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها فَاِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا اِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبيناً (*)

پس شما را چه شده است كه درباره منافقان دو گروه شده ايد در حالى كه خداوند آنها را به سبب آنچه كرده اند واژگون كرده است آيا مى خواهيد كسى را كه خدا او را گمراه كرده هدايت كنيد و هر كس كه خدا او را گمراه سازد، براى او راهى نمى يابى (88) آنها دوست دارند كه كاش شما نيز كافر مى شديد همانگونه كه آنها كافر شده اند تا مانند هم باشيد. پس، از آنها دوستانى نگيريد مگر اينكه در راه خدا هجرت كنند پس اگر روى گردانيدند، آنها را هر كجا يافتيد بگيريد و بكشيد. و از آنها دوست و ياور نگيريد (89) مگر كسانى را كه به گروهى كه ميان شما و آنها پيمانى وجود دارد، بپيوندند يا در حالى نزد شما آيند كه سينه هايشان تنگ شده از اينكه با شما يا با قوم خود بجنگند. و اگر خدا مى خواست آنها را بر شما چيره مى كرد تا با شما بجنگند. پس اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و طرح صلح انداختند، پس خدا شما را به ضرر آنها راهى قرار نداده است (90) و گروه ديگرى را خواهيد يافت كه مى خواهند كه هم از شما و هم از قوم خودشان در امان باشند. هر بار كه به سوى فتنه بازگردانيده شوند، در آن واژگون شوند; و اگر از شما كناره گيرى نكردند و طرح صلح نريختند و دست از شما برنداشتند، پس آنها را هر كجا كه يافتيد بگيريد و بكشيد و آنان هستند كه شما را بر آنها چيرگى آشكار داديم (91)

نكات ادبى

1 ـ «فئتين» تثنيه «فئه» به معناى گروه. اين كلمه يا حال است و يا خبر مالكم است به تقدير كان به اين صورت: مالكم كنتم فى المنافقين فئتين.
2 ـ «اركسهم» آنها را واژگون كرد. از «ركس» به معناى برگردانيدن آخر چيزى به اول آن. برگشتن به حالت ناپسندى كه قبلا داشته است.
3 ـ «لو» در «لوتكفرون» معناى شرطى ندارد بلكه براى تمنى است، اى كاش.
4 ـ «يصلون» مى پيوندند، رابطه برقرار مى كنند.
5 ـ «ميثاق» مصدر ميمى به معناى پيمان. مانند ميقات و ميعاد.
6 ـ «اوجائوكم» عطف بر صله «الذين يصلون» است.
7 ـ «حصرت» يعنى تنگ شده، ضيق شده.
8 ـ «حصرت صدورهم» حال است و در اول آن «قد» مقدر است چون فعل ماضى وقتى مى تواند حال باشد كه در اوّل آن قد باشد يا آشكار يا مضمر.
9 ـ «اعتزل» كناره گيرى كرد، دور شد.
10 ـ «سلم» بر وزن فرس، سلام، صلح و سازش.
11 ـ «فتنه» آزمايش و در اينجا منظور از فتنه كفر و شرك است.
12 ـ «ثقفتم» پيدا كرديد، يافتيد.
13 ـ «سلطان» حجت، چيرگى، تسلط.

تفسير و توضيح

آيات (88-90) فمالكم فى المنافقين فئتين... : گفته شده كه گروهى از كافران و مشركان مكه به مدينه آمدند و ادعاى اسلام كردند ولى در واقع مسلمان نبودند آنها از مدينه به مكه بازگشتند و با مشركان همكارى نمودند سپس به يمانه مسافرت كردند. مسلمانان درباره آنها دو دسته شدند بعضى آنها را مسلمان مى دانستند و بعضيها مشرك مى دانستند. اين آيات درباره همان گروه و اختلافى كه راجع به آنها ميان مسلمانان به وجود آمده بود، نازل گرديد و نظر گروه دوم تأييد شد و چگونگى رفتار با آنها بيان گرديد.
در اينجا خطاب به مسلمانان مى فرمايد: شما را چه شده است كه درباره منافقان دو دسته شده ايد؟ اينكه در آيه از آنان به عنوان منافق ياد مى كند با اينكه مشرك بودند براى آن است كه آنها در برهه اى از زمان ادعاى ايمان كردند در حالى كه ايمان نداشتند و اين حالت منافقان است. به هر حال درباره اين منافقان مى فرمايد: خداوند آنها را به سبب كارهايى كه كردند مجددا به كفر برگردانيد و در آن واژگون شدند. تعبير واژگونى براى آنها از اين جهت است كه با اظهار ايمان سربلند شدند ولى با برگشتن به كفر قبلى در واقع وجود آنها واژگون گرديد و سر به زير شدند.
بازگشت مجدد آنها به شرك و كفر هر گونه اميدى را در هدايت يافتن آنها از بين برد. از اين رو به مسلمانان مى گويد: آيا شما مى خواهيد كسى را كه خدا او را گمراه كرده هدايت كنيد؟ در حالى كه هر كس را خدا گمراه سازد ديگر هدايت نمى شود. توجه كنيم كه در اين آيه واژگون شدن آنها در شرك و گمراه شدن آنها را به خدا نسبت مى دهد و اينكه خدا آنها را گمراه كرده است. به طورى كه بارها گفته ايم گمراه كردن خدا براى خود معيارهايى دارد تا انسان خود زمينه گمراهى خودش را با دست خودش فراهم نكند، خدا او را گمراه نمى كند. خدا كسانى را گمراه مى كند كه خود آن را خواسته اند. اين است كه در همين آيه مى فرمايد: خدا آنها را به سبب آنچه انجام داده اند واژگون كرد پس علت اين واژگونى و سقوط در كفر و گمراهى، عملكرد خود آنهاست. هرگز خداوند كسى را بى جهت گمراه نمى كند.
در آيه بعدى آرزوى قلبى منافقان را بيان مى كند به اين صورت كه آنها همواره دوست دارند كه شما مسلمانان هم مانند آنها كافر شويد تا در اين وضعيت با آنها همانند و يكسان شويد. اكنون كه آنها چنين آرزوى ناپسندى دارند، آنها را به دوستى خود نگيريد و با آنها دوست نشويد چون آنها دشمنان خدا هستند و مسلمان را نسزد كه با دشمن خدا دوستى كند، مگر اينكه آنان به راستى ايمان بياورند در راه خدا هجرت كنند و به ميان مسلمانان بيايند كه در اين صورت با آنها مانند ساير مسلمانان رفتار خواهد شد و دوستى با آنان اشكالى نخواهد داشت.
در آيه ديگرى حتى مؤمنانى را كه هجرت نكرده اند شايسته دوستى نمى داند:
والذين آمنوا و لم يهاجروا مالكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا (انفال/ 72)
و كسانى كه ايمان آوردند ولى هجرت نكردند شما را چيزى از دوستى آنان نيست تا وقتى كه هجرت كنند.
اين مطلب شايد از آن جهت باشد كه تا آنان هجرت نكرده اند اعتمادى بر آنان نيست ولى وقتى كسى خانه و كاشانه خود را رها مى كند و رنج هجرت رامى پذيرد، معلوم مى شود كه واقعاً ايمان آورده است.
هجرت از مكه به مدينه براى هر مسلمانى واجب بود تا وقتى كه مكه فتح شد از اين پس ديگر هجرت لازم نبود. مگر اينكه كسانى قدرت هجرت را نداشته باشند وآنها همان مستضعفان بودند كه چند آيه پيش راجع به آنها صحبت شد. اكنون نيز هجرت از دارالكفر به دارالايمان بر هر مسلمانى واجب است مگر اينكه بتواند مراسم دينى خود را در همان دارالكفر به جاى آورد كه ديگر هجرت لازم نيست.
اما اگر اين منافقان هجرت نكردند معلوم مى شود كه در كفر خود باقى مانده اند و بايد در موقع مقتضى با آنان جنگيد. مى فرمايد: اگر روى گردان شدند و هجرت نكردند، پس هر كجا به آنها دست يافتيد آنها را يا اسير كنيد و يا بكشيد و به هر حال از آنها براى خود دوست و ياور اخذ نكنيد.
پس از صدور اين حكم و فرمان كشتن اين گروه از كافران، دو دسته را از آنها استثنا مى كند كه نبايد با آنها جنگيد. اين دو دسته عبارتند از:
1 ـ كافرانى كه به كسانى مى پيوندند كه ميان آنها و مسلمانان پيمان صلح و عدم تعرض بسته شده است. همانگونه كه خود آنها محترم هستند، پناهندگان به آنها هم محترم هستند.
2 ـ كافرانى كه از جنگ خسته شده اند و نه حاضرند با شما بجنگند و نه حاضرند با قوم خودشان بجنگند. يعنى آنها سرجنگ با شما ندارند، همانگونه كه نمى خواهند به نفع شما با افوام خودشان هم جنگ كنند. با اين گروه هم نبايد جنگيد.
براى اينكه مسلمانان به خود مغرور نشوند، مى فرمايد: اگر خدا مى خواست آنها را بر شما چيره مى ساخت و آنها با شما مى جنگيدند ولى چنين نكرد و رعب مسلمانان را در دل آنها انداخت و آنها متعرض مسلمانان نشدند.
اضافه مى كند كه اگر اين گروه از كافران از شما كنار بكشند و با شما نجنگند و طرح صلح و سازش بريزند، شما حق نداريد با آنها بجنگيد و خدا به شما اين اجازه را نمى دهد.
آيه (91) ستجدون آخرين يريدون... : سخن از گروه ديگرى از كافران و منافقان است كه زيركانه مى خواهند هم از طرف شما در امان باشند و هم از طرف قوم خودشان آسوده خاطر گردند. آنها وقتى با مسلمانان روبرو مى شدند اظهار اسلام مى كردند ولى وقتى به سوى مشركان مى رفتند به آنان كمك مى كردند و قرآن چنين تعبير مى كند كه هر گاه به سوى فتنه برمى گشتند در آن واژگون مى شدند. منظور از فتنه در اينجا شرك است يعنى آنها وقتى به سوى شرك خوانده مى شدند در آن واژگون مى شدند مانند واژگون شدن منافقانى كه در آيه قبل صحبت آنها شد و در آنجا توضيح لازم را داديم.
درباره اين منافقانِ دو چهره كه مى خواستند هم مسلمانان و هم مشركان را در دست داشته باشند چنين فرمان مى دهد كه اگر آنها شما را رها نكنند و با شما طرح صلح نريزند و دست از شما برندارند يعنى متعرض شما بشوند، حرمتى براى آنان نيست و آنان را هر كجا يافتيد اسير كنيد و يا بكشيد و شما در جهت كشتن آنها از سوى خدا حجت آشكار داريد يعنى خدا به شما اين اجازه را مى دهد; و ديديم كه در آيه پيش درباره گروه ديگرى از منافقان و كافران كه متعرض مسلمانان نمى شدند و با مسلمانان طرح صلح ريخته بودند، چنين اجازه اى را نداد.
وَ ما كانَ لِمُؤْمِن أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً اِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى أَهْلِه اِلاّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَاِنْ كانَ مِنْ قَوْم عَدُوّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ اِنْ كانَ مِنْ قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى أَهْلِه وَ تَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً (*)وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (*)

هيچ مؤمنى نبايد مؤمن ديگرى را بكشد مگر از روى خطا و هر كس مؤمنى را از روى خطا بكشد، پس بر اوست كه برده مؤمنى را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنان احسان كنند. پس اگر مقتول از قومى باشد كه دشمن شما هستند ولى مؤمن است، پس فقط برده مؤمنى را آزاد كند; اما اگر مقتول از قومى است كه ميان شما و آنها پيمانى وجود دارد پس خونبهايى به كسان او داده شود و برده مؤمنى آزاد گردد و هر كس نتوانست دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد. تا بازگشتى از سوى خدا باشد و خدا دانا و فرزانه است (92) و هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد، مجازات او جهنم است كه در آن هميشه مى ماند و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنت مى كند و براى او عذابى بزرگ آماده كرده است (93)

نكات ادبى

1 ـ «الاّخطأ» استثناى منقطع است و الاّ به معناى لكن مى باشد مانند: ولاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض.
2 ـ «تحرير» آزاد كردن.
3 ـ «رقبة» برده. اصل آن به معناى گردن است و چون گردن يكى از اعضاء رئيسه بدن است لذا از كل بدن به رقبه تعبير شد.
4 ـ «دية» خونبها، وجهى كه قاتل به كسان مقتول مى دهد.
5 ـ «مسلّمة» از تسليم به معناى دادن.
6 ـ «يصّدّقوا» احسان كنند، ديه را ببخشند. اصل آن يتصدّقوا بود تا به صاد قلب و در صاد ادغام شد و اين قاعده در تمام كلماتى كه فاعل الفعل آن صاد و يا طاء باشد جارى است.
7 ـ «توبة» يا مفعول له است و يا مفعول مطلق است به تقدير: تاب الله توبة.

تفسير و توضيح

آيه (92) و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا... : كشته شدن انسانى به دست انسانى ديگر سه حالت دارد: قتل عمد، قتل خطا و قتل شبه عمد. قتل عمد اين است كه كسى از روى عمد و اراده و با آلت قتاله كسى را بكشد و قتل خطا اين است كه انسان هرگز در فكر قتل كسى نيست تصادفاً كسى كشته مى شود مثلا او به پرنده اى تير مى اندازد و تصادفاً به يك انسان خورده و او را مى كشد و قتل شبه عمد اين است كه انسان كسى را مى زند ولى قصد كشتن او را ندارد ولى تصادفاً كشته مى شود. هر كدام از اين سه نوع احكام خاص خود را دارد كه در كتب فقهى آمده است. در قتل عمد قاتل بايد قصاص شود و در قتل خطا بايد ديه بدهد ولى ديه را قاتل نمى دهد بلكه عاقله او يعنى خويشان پدرى مى دهند و در قتل شبه عمد ديه را خود قاتل بايد بدهد و در هر سه مورد قاتل بايد كفاره هم بدهد.
اين دو آيه درباره قتل خطا و قتل عمد است در آيه نخست درباره قتل خطا صحبت مى كند و مى فرمايد: هيچ مؤمنى را شايسته نيست و نبايد مؤمن ديگرى را بكشد مگر اينكه از روى خطا باشد. يعنى اگر از روى خطا و اشتباه باشد بر او ملامتى نيست ولى در عين حال دو چيز بر او واجب مى شود يكى اينكه برده مؤمنى را آزاد كند و اين كفاره قتل است و ديگر اينكه به كسان مقتول ديه و خونبها بدهد مگر اينكه كسان مقتول از او درگذرند و به او احسان كنند و از گرفتن تمام يا قسمتى از ديه صرفنظر نمايند.
اگر مقتول مسلمان باشد ولى از قومى باشد كه آنها مسلمان نيستند يعنى وارثان مسلمانى نداشته باشد، در اين صورت فقط كفاره ثابت مى شود و ديه لازم نيست چون ديه را وارثان مى برند و او وارث مسلمان ندارد. و اگر مقتول كافر ذمّى و يا معاهد باشد يعنى كافر است ولى از كافرانى است كه ميان آنها و مسلمانان پيمان بسته شده است، در اينجا نيز مانند مقتول مسلمان قاتل بايد هم كفاره بدهد و هم خونبهاى او را به كسانش بپردازد.
حال اگر قاتل نمى تواند برده مؤمنى را آزاد كند تا كفاره قتل باشد مثلا برده پيدا نمى شود (مانند زمان ما) و يا پول آن را ندارد كه برده اى بخرد و آزاد كند، در چنين صورتى بايد دو ماه پشت سر هم و پياپى روزه بگيرد. اگر قاتل اين كار را بكند خدا او را مى پذيرد و از خطاى او مى گذرد و خدا دانا و حكيم است. يعنى از كارهاى بندگان آگاهى دارد و احكام او از روى حكمت است.
درباره قتل خطا و چگونگى دادن ديه احكامى وجود دارد كه در كتب فقهى به تفصيل آمده در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ در قتل خطاى محض، ديه را قاتل نمى دهد بلكه خويشاوندان او از جانب پدر و مادر يا فقط پدر مانند عموها و برادرها و فرزندان آنها مى دهند و اگر آنها نتوانستند نوبت به ضامن جريره و سپس به امام مى رسد كه از بيت المال بپردازد. اين را ديه بر عاقله مى گويند.و آن به جهت كمك به كسى است كه ناخواسته خطايى از او سرزده است تا از نظر مالى به زحمت نيفتد و خويشان آن را ميان خود تقسيم مى كنند و بر كسى فشار وارد نمى شود. ضمناً چون خود خويشان هم همواره در معرض اين هستند كه قتل خطايى از آنها سربزند و آنها هم از اين شخص استفاده كنند، لذا اين نوعى قرارداد دو جانبه است. (مانند بيمه)
2 ـ ديه بر عاقله بر سه سال تقسيط مى شود و خويشان قاتل در طول سه سال آن را مى پردازند.
3 ـ ديه اى كه از نظر اسلام بايد به وارثان مقتول داده شود، يكى از شش چيز است يا صد شتر يا دويست گاو يا هزار گوسفند يا دويست لباس يا هزار دينار طلا و يا ده هزار درهم نقره.
كسى كه ديه مى دهد مخير است كه از ميان اين شش چيز يكى را انتخاب كند و به وارثان مقتول بدهد و نمى توان او را به يكى از اينها مجبور كرد.
4 ـ در درجه اول عين آن شش چيز واجب است ولى طرفين مى توانند به قيمت آنها توافق كنند.
5 ـ اگر قتل در ماههاى حرام (رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم) باشد علاوه بر اصل ديه، يك ثلث آن نيز بر ديه افزوده مى شود.
6 ـ ديه زن نصف ديه مرد است و اگر زن قتل عمد كند در صورتى مى توان او را قصاص كرد كه نصف را بر وارثان او بدهند.
7 ـ ديه كافر ذمّى هشتصد هزار درهم است و بنابراين با ديه مسلمان فرق دارد. و كافر غير ذمّى اصلا ديه ندارد.
آيه (93) و من يقتل مؤمنا متعمداً... : در آيه پيش حكم قتل خطا بيان شد و در اين آيه قتل عمد مطرح مى شود و مجازات سنگينى را كه خداوند بر قتل عمد قرار داده بيان مى كند. طبق اين آيه هر كس از روى عمد و آگاهى، شخص مؤمنى را بكشد سزاى او آتش جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود و علاوه بر آتش جهنم خداوند بر او خشم مى گيرد و بر او لعنت مى كند و براى او عذاب عظيمى آماده كرده است.
اين مجازاتهاى سنگينى كه خدا براى قتل عمد قرار داده، نشان مى دهد كه اين كار نزد خداوند بسيار زشت و ناپسند است و غضب الهى را بر مى انگيزد و اين به سبب احترام خون انسانها و براى ايجاد امنيت در جامعه است.
علاوه بر اين مجازاتهاى اخروى و معنوى، قاتل در اين دنيا هم مجازات مى شود و هر چند حكم مجازات دنيوى او در اين آيه نيامده ولى در آيات ديگر مشخص شده است و آن قصاص است. قاتل بايد كشته شود تا عبرتى براى ديگران باشد و زندگى در جامعه ادامه يابد و قصاص مايه حيات و زندگى است:
يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى (بقره / 178)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد براى شما قصاص در مورد كشته شده ها واجب گرديده است.
و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (بقره 179)
و براى شما در قصاص كردن زندگى است اى صاحبان خرد.
گناه قتل نفس آنچنان بزرگ است كه نزد خدا كشتن يك نفر به منزله قتل عام همه مردم روى زمين است و كسى كه يك نفر را مى كشد گويا همه انسانها را كشته است:
من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكأنما قتل الناس جميعا (مائده / 32)
هر كس نفسى را بدون اينكه در مقابل نفسى باشد و يا فسادى در زمين كند، بكشد گويا همه مردم را كشته است.
مى دانيم كه از نظر دانشمندان و متكلمان شيعه خلود در جهنم مخصوص كافران است و اينكه در آيه مورد بحث، در مقابل گناه قتل عمد، خلود در جهنم را وعده مى دهد براى آن است كه قتل عمد آنچنان مهم است كه در حكم كفر است و كسى كه مؤمنى را از روى عمد مى كشد در واقع ايمان به خدا ندارد و گرنه چنين جنايتى را مرتكب نمى شد بخصوص اينكه مؤمن را به جهت ايمان او بكشد كه اين كفر محض است. و لذا بعضى از علما گفته اند توبه قاتل پذيرفته نيست با اينكه توبه مشرك پذيرفته است. هر چند كه ما با اين سخن موافق نيستم و خدا و عده داده هر گناهى را به غير از شرك مى بخشد. يعنى احتمال دارد كه ببخشد:
ان الله لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء (نساء / 48)
خدا گناه شرك را نمى بخشد ولى پايين تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد.
و البته گناه شرك هم با توبه و ايمان آوردن به خدا قابل عفو است. اساساً عمل كردن به وعده عذابى كه خدا در برابر گناهان مى دهد بر او واجب نيست ولى عمل كردن به وعده پاداشى كه در برابر كارهاى نيك مى دهد، لازم است.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا ضَرَبْتُمْ فى سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى اِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا اِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى در راه خدا سفر مى كنيد، اوضاع را بررسى كنيد و به كسى كه به شما سلام داد نگوييد كه مؤمن نيستى تا بدينوسيله بهره زندگى دنيا را بجوييد چون نزد خدا غنيمتهاى بسيارى وجود دارد. شما از پيش چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد پس بررسى كنيد همانا خدا به آنچه مى كنيد آگاه است (94)

نكات ادبى

1 ـ «ضربتم» سفر مى كنيد، ضرب به معناى زدن است ولى الضرب فى الارض يعنى گام زدن در زمين كنايه از مسافرت كردن است.
2 ـ «فتبيّنوا» جستجو كنيد، تحقيق كنيد، بررسى كنيد، مطلب را آشكار سازيد.
3 ـ «سلام» درود، سلام دادن يا صلح و سازش.
4 ـ «يبتغون» منصوب است به خاطر حال بودن.
5 ـ «عرض» بهره، نصيب، كالا. به هر چيزى كه كالاى دنيايى باشد عرض گفته مى شود چون يك چيز عارضى است و جاودانى و باقى نيست.
6 ـ «مغانم» جمع مغنم مصدر ميمى به معناى غنيمت.

تفسير و توضيح

آيه (94) يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم... : پيامبر اسلام(ص) پس از مراجعت از جنگ خيبر گروهى از مسلمانان را به فرماندهى اسامة بن زيد به سوى قبيله اى از يهود فرستاد تا آنها را به سوى اسلام و يا دادن جزيه دعوت كنند و اگر نپذيرفتند با آنان بجنگند. آنان در بين راه با مردى به نام مرداس روبرو شدند كه مسلمان شده بود ولى ايمان خود را از قوم خود پنهان مى كرد. او گوسفندان بسيارى داشت گوسفندانش را در شكاف كوهى جاى داد و پيش مسلمانان آمد و به آنها سلام كرد و با گفتن لااله الاالله محمد رسول الله مسلمان بودن خود را به آنان اظهار نمود ولى اسامة بن زيد خيال كرد كه او به دروغ مى گويد و براى حفظ مال خود اظهار اسلام مى كند لذا مسلمان بودن او را نپذيرفت و او را كشت و گوسفندانش را به غنيمت گرفت. چون اين خبر به پيامبر رسيد ناراحت شد و اسامه را بازخواست كرد. و اين آيه نازل شد.
در اين آيه به مسلمانان دستور مى دهد كه در اين گونه مواقع بيشتر دقت كنند و با تحقيق و جستجوى بيشتر، حقيقت را به دست آورند و بدون تحقيق خون انسانى را نريزند. مى فرمايد: اى مؤمنان وقتى در راه خدا سفر مى كنيد بيشتر تحقيق كنيد و به كسى كه به شما سلام مى دهد نگوييد مسلمان نيستى. بعد اضافه مى كند كه شما با اين كار خود در پى كالاى دنيا و مال و ثروت هستيد در حالى كه ثروتها نزد خداست. از اين جمله بر مى آيد آنچه اسامه را وسوسه كرد كه آن مسلمان را بكشد، اموال و گوسفندان او بود. او خواست با كشتن آن شخص به غنايمى دست يابد و اين هدف پستى بود كه قرآن از آن انتقاد مى كند و مى فرمايد شما از پيش هم اين چنين بوديد تا اينكه خدا به وسيله اسلام بر شما منت گذاشت. در دوران جاهليت رسم اعراب بر اين بود كه به خاطر به دست آوردن غنيمتها مى جنگيدند ولى در اسلام جنگ هدف والايى دارد و آن حاكميت دين خداست.
پس از اين مطالب، آنچه را كه در آغاز سخن آمده بود يك بار ديگر و براى تأكيد بيشتر تكرار مى كند و مى فرمايد: پس تحقيق كنيد و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.