تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۵ -


در دوران خلافت على(ع) نيز افرادى به عنوان قاضى انتخاب مى شدند. گاهى خود آن حضرت قاضى انتخاب مى كرد و گاهى اين اختيار را به والى منصوب از طرف خود تفويض مى نمود. در عهدنامه معروف مالك اشتر، انتخاب قاضى مصر به مالك اشتر واگذار شده منتها على(ع) شرايط لازم براى يك قاضى را بيان كرده است:

ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك...

آن گاه براى قضاوت ميان مردم كسى را كه در نظر تو بهترين مردم است انتخاب كن...

خود حضرت على(ع)، هم در زمان خلفاى قبلى و هم در عهد خلافت خود، در اختلافات و مشاجرات مردم داورى مى كرد و در اين داوريها ابتكارات بسيار جالب و آموزنده اى به كار مى برد. رويه قضايى حضرت على(ع) سند با ارزشى است كه براى ما به جا مانده است و فقها در كتاب حدود و ديات علاوه بر روايات گوناگون به روايتهاى ظريف بن ناصح كه از حضرت على(ع) نقل مى كند استناد مى جويند.(108)

تا زمان عباسيان قاضى را مستقيماً شخص خليفه تعيين مى كرد و تشريفات مهمى نداشت. در عهد عباسيان سازمان قضايى تغيير بسيار يافت و در نتيجه ظهور مذاهب چهارگانه اهل سنت، روح اجتهاد سستى گرفت و قاضى حكم خويش را طبق يكى از مذاهب چهارگانه مى داد. قاضى عراق طبق مذهب ابوحنيفه حكم مى داد و قاضى شام و مغرب احكام خود را با مذهب مالك تطبيق مى كرد و در مصر مذهب شافعى متبع بود.(109)

و اما شيعيان در امور قضايى خود به ائمه معصومين(ع) مراجعه مى كردند و با راهنمايى آنان از بين خودشان كسى را انتخاب مى كردند و به قضاوت او احترام مى گذاشتند يا به قاضى تحكيم كه آن نيز با راهنمايى ائمه معصومين بود مراجعه مى كردند و از اينكه در اختلافات خود به قضات رسمى حكومتى مراجعه كنند، امتناع داشتند.

يكى ديگر از تغييراتى كه در زمان عباسيان در سازمان قضايى به وجود آمد پيدايش عنوان قاضى القضاتى است. قاضى القضاة مقيم پايتخت بود و قاضى ها را به نيابت از خود به شهرها مى فرستاد و نخستين كسى كه اين عنوان را يافت قاضى ابويوسف صاحب كتاب معروف الخراج بود كه قاضى القضاة مأمون شد.(110)

درباره قضات و نوادر اخبار آنان مطالب زيادى وجود دارد كه ما به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى كرديم.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِيآءَبَعْضُهُمْ أَوْلِيآءُ بَعْض وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَاِنَّهُ مِنْهُمْ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ (*)فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِه فَيُصْبِحُوا عَلى مآ أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ (*)وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا أَهؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ اِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را دوست نگيريد; بعضى از آنها دوستان بعضى ديگرند و هر كس از شما آنها را دوست بگيرد، از آنهاست. همانا خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند(51) كسانى را كه در دلهايشان بيمارى است مى بينى كه در كار آنها مى شتابند. مى گويند: بيم آن داريم كه حادثه اى به ما برسد. اميد است كه خداوند پيروزى يا كارى از پيش خود فراهم آورد و آنها بر آنچه در دل خود پنهان كرده اند پشيمان شوند(52) كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: آيا اينها همان كسانى هستند كه

سوگندهاى سختى به خدا مى خورند كه آنها با شمايند؟ اعمال آنها تباه شدوزيانكار گرديدند(53)

نكات ادبى

1 ـ «اتّخاذ» در اصل«ائتخاذ» بود طبق يك قاعده ادبى همزه قلب به تا و در تاء افتعال ادغام شد.

2 ـ «اولياء» جمع ولىّ كه در اينجا به معناى دوست است. البته ولىّ معانى ديگرى هم دارد كه در جاى خود گفته شده است.

3 ـ «دائره» آنچه مى گردد، حادثه و گرفتارى كه ممكن است به سراغ هر كسى بيايد.

4 ـ «عسى» به معناى اميد است و در نسبت به خدا معناى حتميت مى دهد. وقتى خدا انسان را به چيزى اميدوار كرد حتما آن چيز را به وجود مى آورد.

5 ـ «جهد ايمانهم» كوشش در سوگندهايشان، كنايه از اينكه سوگندهاى سخت و شديدى مى خورند. ضمنا كلمه«جهد» به خاطر مفعول مطلق بودن منصوب است و تقدير چنين است: جهدواجهد.

6 ـ «حبط» تباهى، نابود شدن اعمال.

تفسير و توضيح

آيات(51 ـ53) يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى ... : فرمان مهمى است كه خطاب به مؤمنان صادر شده است. طبق اين فرمان، مؤمنان نبايد با يهود و نصارى دوست باشند. البته منظور از اين دوستى، دوستى شديد و محكمى است كه به هويت اسلامى مسلمان لطمه بزند مانند هم پيمانى با آنان يا مراوده و رفت وآمد مرتب با آنان كه به هر حال مسلمان را در ايمان خود سست مى كند و محبت مسلمانان ديگر را از دل او مى ربايد.

در جمله بعدى دليل اين فرمان را هم ذكر مى كند و مى فرمايد: بعضى از آنها دوستان بعضى ديگرند يعنى آنها در مقابل مسلمانان با يكديگر هم پيمان شده اند و دست دوستى به يكديگر داده اند هر چند كه از دو ملت و دو دين باشند. يهود و نصارى با وجود اختلافى كه ميان آنها موجود است، در برابر مسلمانان در يك صف قرار گرفته اند و به قول معروف«الكفرملة واحده» همه كافران در مقابل مسلمانان يك ملت هستند. بنابراين دوستى با يهود يا نصارى از اين لحاظ كه آنان در برابر مسلمانان در يك صف هستند، كار درستى نيست و موجب تضعيف جبهه اسلام مى شود و لذا براى نشان دادن اهميت اين فرمان، اضافه مى كند كه هر كس از شما كه با آنان دوستى كند، از آنها محسوب مى شود و مثل اين است كه در صف دشمنان اسلام قرار گرفته است. البته اين يك تعبير تنزيلى است يعنى مسلمانى كه با يهود و نصارى پيمان دوستى ببندد، نازل به منزله آنهاست و منظور اين نيست كه حتماً يهودى يا نصرانى شده است. آنگاه مى فرمايد: خداوند ستمگران را هدايت نمى كند و اين گروه از مسلمانان را كه با يهود و نصارى دوست شده اند، ستمگر مى خواند.

پس از تمهيد اين مقدمه و برحذر داشتن مسلمانان از دوستى با يهود و نصارى، به يك واقعيت عينى كه در ميان مسلمانان عصر پيامبر وجود داشت اشاره مى كند و آن اينكه برخى از منافقان كه ادعاى اسلام داشتند و در صف مسلمانان بودند به خاطر بيمارى نفاق كه در دلشان بود، به سوى يهود و نصارى مى شتافتند و با آنها پيمان دوستى مى بستند. آنها چنين بهانه مى آوردند كه ما از حوادث روزگار مى ترسيم و شايد حادثه اى بر ما رخ بدهد و ما به كمك يهود و نصارى نيازمند باشيم. آنها به خاطر ضعف ايمان، مى ترسيدند كه اسلام شكست بخورد و از بين برود و آنها آواره شوند. لذا با يهود و نصارى هم پيمان مى شدند كه در صورت وقوع چنين حادثه اى زير حمايت آنان قرار گيرند.

گفته شده است كه روزى عبادة بن صامت به حضور پيامبر اسلام رسيد و گفت: من با بعضى از يهود پيمان دوستى بسته بودم ولى اكنون كه مى بينم آنها با اسلام دشمنى دارند آن پيمانها را نقض مى كنم و از دوستى با آنان مى پرهيزم. عبدالله بن ابىّ سركرده منافقان كه در آنجا بود گفت: ولى من به پيمان خود با يهود وفادار مى مانم تا اگر حادثه اى رخ داد از كمك آنان برخوردار باشم. در همين گفتگو بود كه اين آيه نازل گرديد. البته اگر هم آيه شريفه در اين مورد بخصوص نازل شده باشد، باز عموميت دارد و با يك روانشناسى خاصى حالت درونى بعضى از افراد سست ايمان را آشكار مى سازد. چنين افرادى در هر زمانى وجود داشته اند و به خاطر نگرانى از آينده اى موهوم خود را به دشمن فروخته و عزّت و شرافت و هويت اسلامى خود را لكه دار كرده اند.

در برابر كسانى كه چنين فكر مى كنند، خداوند پاسخ مى دهد كه اميد آن وجود دارد كه خدا مسلمانان را پيروز كند و يا كارى از پيش خود فراهم آورد كه حتى بدون جنگ مردم روى به سوى اسلام آورند و اسلام عظمت و شوكت پيدا كند. در چنين حالتى است كه اين منافقان پشيمان خواهند شد و بر باطل بودن پندارهاى خود كه در دل پنهان كرده بودند پى خواهند برد.

درست است كه اين جمله با كلمه «عسى» شروع شده كه به معناى اميدوار شدن است و حتمى بودن را نمى رساند ولى بارها گفته ايم كه اظهار اميدوارى از سوى خداوند، حتمى بودن را مى رساند. وقتى خداوند درباره انجام گرفتن كارى اظهار اميدوارى مى كند بى ترديد آن كار انجام خواهد گرفت بنابراين، اين جمله در عين حال كه پاسخى براى منافقان است، آينده درخشان اسلام و گسترش آن را نيز پيش بينى مى كند و چنين هم شد و منافقان ديدند كه پيروزيهاى بزرگى نصيب مسلمانان گرديد و علاوه بر فتح قلعه هاى يهود و فتح مكه كه پايگاه مشركان بود، اسلام در شبه جزيره حاكميت يافت و مؤمنان واقعى از روى تعجب گفتند: آيا اين منافقان همانها نبودند كه به شدت قسم مى خوردند كه با شما هستيم؟ بنگريد كه چگونه اعمال آنها به خاطر همين نفاق تباه گرديد و آنان زيانكار شدند.

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمَؤْمِنينَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، بزودى خداوند گروهى را مى آورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند. در مقابل مؤمنان فروتن و در مقابل كافران سخت گير هستند، در راه خدا جهاد مى كنند، از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى ترسند، اين فضل خداست كه آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد و خدا وسعت بخش و داناست(54)

نكات ادبى

1 ـ «يرتدّ» از دين خود برگردد، مرتد شود. اين كلمه در اصل «يرتدد» بود و گويا در مصحف امام يعنى مصحف عثمانى هم به همين صورت بوده. گفته شده ادغام لغت بنى تميم و فك ادغام لغت حجاز است. ضمناً اين كلمه حالت جزمى دارد چون پس از ادات شرط واقع شده است و جزم آن مى تواند به صورت كسره يا فتحه باشد كه در اينجا به صورت فتحه است.

2 ـ «يحبّهم» صفت براى «قوم» است و محل آن مجرور است و همين طور «يحبّونه» و «اذلّة» و «اعزّة» و «يجاهدون» و «لايخافون» همگى صفت هستند اگرچه در بعضى از آنها احتمال حاليّت هم داده مى شود.

3 ـ «اذلّة» جمع ذليل به معناى نرم و فروتن. ذليل اگر از ماده ذِلّ با كسره ذال باشد به معناى خوار و اگر از ذُلّ با ضمه ذال باشد به معناى نرم و فروتن است. توجه كنيم كه اذّلة جمع ذلول نيست و جمع آن ذُلل مى آيد.

4 ـ «اعزّة» جمع عزيز به معناى سختگير، با ابهت، با خشونت.

5 ـ «لومة» سرزنش، ملامت. اسم مرّه از لوم است.

تفسير و توضيح

آيه (54) يا ايهاالذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه...: در ميان اصحاب پيامبر اسلام (ص) گروهى بودند كه از ايمان محكم و ثابتى برخوردار نبودند و در عين حال گمان مى كردند كه اسلام به وجود آنها نيازمند است و اى بسا ايمان خود را به زبان مى آوردند و به پيامبر اسلام منت مى گذاشتند. در اين آيه خداوند براى نفى چنين پندارهاى باطلى كه ممكن است براى هر مؤمنى به وجود آيد، تمام مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: اى مؤمنان هر كس از شما از دين خود برگردد، بزودى خداوند گروهى را جايگزين آنها خواهد كرد. اين سخن خداوند هشدارى است به تمام مسلمانان در تمام قرنها كه به ايمان خود مغرور نشوند و خود را محور اسلام ندانند و بدانند كه اگر آنها هم از اسلام روى برگردانند، خداوند كسانى ديگر و اقوام ديگرى را برمى انگيزد كه بهتر از آنها از دين خدا حمايت كنند و پاى بند آن باشند. اين حقيقت كه ما به آن «استبدال» مى گوييم، در چندين آيه از قرآن كريم با تعبيرهاى گوناگونى آمده است. از جمله:

وان تولّوا يستبدل قوماً غيركم ثم لايكونوا امثالكم (محمد/38)

و اگر روى برگردانيد خداوند قومى جز شما را با شما عوض مى كند آنگاه آنان مانند شما نخواهند بود.

وان يشأ يذهبكم ويأت بخلق جديد و ما ذلك على الله بعزيز (ابراهيم/3)

و اگر خدا بخواهد شما را از بين مى برد و خلق جديدى مى آورد و اين بر خدا دشوار نيست.

ان يشأ يذهبكم ايها الناس و يأت بآخرين (نساء/133)

اگر خدا بخواهد اى مردم شما را از بين مى برد و ديگران را مى آورد.

فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلّنا قوماً ليسوا بها بكافرين (انعام/89)

پس اگر اينان به آن كافر شوند، همانا قوم ديگرى را به آن برگماشته ايم كه كافر نيستند.

تدبّر در اين آيات نشان مى دهد كه بقا و استمرار دين الهى در زمين، در گرو خواست يك فرد يا گروه نيست و هيچ كس نبايد دين خدا را مديون خود بداند و اگر گروهى از روى غرور و خودخواهى دين را در انحصار خود قرار بدهند و چنين پندارند كه اگر آنها از دين برگردند دين خدا از بين مى رود، بايد بدانند كه خدا اقوام ديگرى را مى آورد كه آنها به مراتب از اينها قويتر و مؤمن تر هستند.

شش صفت براى جامعه آرمانى اسلام

در آيه مورد بحث براى آن گروه جديد كه ممكن است خداوند آنها را جايگزين گروه موجود از مؤمنان سازد، شش صفت بيان مى كند كه عبارتند از:

1 ـ خدا آنها را دوست دارد;

اين نخستين مشخصه آنهاست و بيانگر اوصاف بسيارى است كه در آنها وجود دارد. چون خداوند در قرآن كريم در آيات گوناگونى اعلام كرده است كه كافران و ظالمان و مسرفان و مفسدان و گنهكاران و فخر فروشان و خائنان و تجاوزگران و مستكبران را دوست ندارد; در مقابل، پاكان و توبه كاران و پرهيزگاران و نيكوكاران و صابران و متوكلان و عدالت پيشه گان و مجاهدان در يك صف را دوست دارد (هر يك از اين اوصاف مثبت و منفى كه بر شمرديم مضمون يك يا چند آيه است)

2 ـ آنها نيز خدا را دوست دارند;

معلوم است كسانى كه خدا را دوست دارند، با انجام واجبات و ترك محرمات و پيروى از رسول خدا و عمل به دستورات او دوستى خود را به اثبات مى رسانند:

قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (آل عمران/30)

بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.

3 ـ در مقابل مؤمنان، فروتن و نرم هستند;

4 ـ در برابر كافران، خشونت و غلظت نشان مى دهند;

اين دو صفت رمز بقاى هر جامعه اى است و اگر افراد يك جامعه نسبت به يكديگر مهربان و صميمى و فروتن باشند و نسبت به بيگانه و دشمن سرسخت و با خشونت باشند، اين جامعه قابليت بقا را دارد و به حيات خود ادامه خواهد داد ولى اگر عكس آن باشد از درون و برون خواهد پوسيد و نابود خواهد شد. اين دو وصف با تعبير ديگرى در اين آيه شريفه هم آمده است:

محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم (فتح/29)

محمد پيامبر خداست و كسانى كه با او هستند بر كافران سرسخت و در ميان خود مهربان هستند.

5 ـ آنها در راه خدا جهاد مى كنند;

جهاد در راه خدا مستلزم بذل جان و مال است و مردان خدا همه چيز خود را فداى دين خود مى كنند و با تمام امكانات در راه پيشبرد دين مى كوشند.

6 ـ از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسند.

اين گروه كه خداوند ستايشگر آنهاست، ممكن است به خاطر بذل جان و مال، مورد سرزنش و ملامت ديگران قرار گيرند ولى چون هدف آنها خوشنودى خداست از سرزنش هيچ كس نمى ترسند و به آن اعتنا نمى كنند. آنها تكليف خود را انجام مى دهند چه خوشايند ديگران باشد و چه نباشد. چه آنها را تعريف كنند يا از آنها بدگويى نمايند.

بدينگونه خداوند در اين آيه گروهى را كه مورد تأييد اوست، معرفى مى كند و اوصاف آنها را برمى شمارد. مفسران درباره اينكه خداوند از اين گروه چه كسانى يا چه ملتى را اراده كرده است، سخن بسيار گفته اند. گاهى گفته شده كه منظور از آنهاآن گروه از اصحاب پيامبر است كه پس از رحلت او مرتد نشدند و با مرتدان جنگيدند و گاهى گفته شده كه منظور از آنها اهل يمن است كه در روايتى از پيامبر چنين نقل شده است و گاهى گفته اند منظور از آنها بعضى از ايرانيان هستند چون در روايتى آمده كه از پيامبر خدا راجع به اين آيه پرسيدند آنحضرت دست خود را پشت سلمان زد و فرمود: منظور از آيه اين و نزديكان او هستند سپس اضافه كرد: اگر دين در ثريا هم باشد مردانى از فارس به آن مى رسند(111) و گاهى گفته شده كه منظور از اين گروه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و اصحاب او هستند كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند و گاهى گفته شده كه منظور از اين گروه حضرت مهدى و اصحاب او هستند كه در عصر ظهور آنحضرت آشكار خواهند شد.

ما تصور مى كنيم كه مفهوم آيه عام است و شامل تمام گروههايى مى شود كه پس از رسول خدا و در طول تاريخ در راه احياء دين اسلام و تثبيت و تحكيم و گسترش آن تلاش كنند و اوصاف شش گانه اى را كه در آيه آمده است داشته باشند. و اين مژده اى از خداست كه همواره در روى زمين كسانى خواهند بود كه مؤمن واقعى باشند و در راه خدا تلاش كنند و دين او را زنده نگهدارند. البته مى توان گفت كه يكى از مصاديق بارز و روشن آن امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) بود كه با ياران خود در راه حفظ اسلام از دستبرد دشمنان صميمانه كوشيدند و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نكردند. و نيز مصداق روشن و بارز ديگر آن حضرت ولى عصر و ياران او خواهند بود كه در موقع ظهور آن بزرگوار دين خدا را زنده خواهند كرد و حكومت واحد جهانى را براساس تعاليم اسلام برپا خواهند نمود و عدل و داد را در زمين گسترش خواهند داد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده است.

ضمناً از آيه مورد بحث چنين استفاده مى شود كه احتمال مى رفت كه بعضى از اصحاب پيامبر مرتد شوند و از اسلام برگردند و اين بهترين دليل است بر اينكه هر كسى را به مجرد اينكه از اصحاب پيامبر است نمى توان مقدس شمرد مگر اينكه ايمان و حسن عاقبت او ثابت شود و ديديم كه گروههايى در زمان خود پيامبر و گروههاى ديگرى پس از رحلت آن حضرت مرتد شدند كه در كتب تاريخ به «اهل رده» معروفند و البته بعضى از اين گروهها پس از رحلت پيامبر به غلط متهم به ارتداد شدند مانند مالك بن نويره كه به خلافت اعتراض داشت ولى خالد بن وليد او را به اتهام ارتداد كشت و اموال او را به غنيمت گرفت.

اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (*)وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُوَ الَّذينَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (*)

همانا سرپرست شما خدا و پيامبر او و كسانى هستند كه ايمان آورده اند; آنان كه نماز را برپا مى كنند و زكات مى دهند در حالى كه ركوع مى كنند (55) و هركس خدا و پيامبر او و همين كسانى را كه ايمان آورده اند، سرپرست خود بداند (بداند كه) همانا گروه خدا پيروزمند هستند (56).

نكات ادبى

1 ـ «ولىّ» در اينجا سرپرست، سرور، رهبر. به طورى كه بارها گفته ايم كلمات ولىّ و اولياء و مولى معانى گوناگونى دارند كه بايد آنها را از قرائن فهميد.

2 ـ «وهم راكعون» جمله حاليه و مربوط به «يؤتون الزكوة» است.

3 ـ «راكعون» ركوع كنندگان. ركوع فعل خاصى در نماز است و آن خم شدن تا حدى كه دستها به زانو برسد و ذكر خاصى هم دارد و از نظر لغت «ركوع» به معناى خصوع و فروتنى و تذلل است و كسى كه در نماز ركوع به جاى آورد، در برابر خدا خضوع مى كند.

4 ـ «يتولّ» از همان «ولى» كه در آيه قبل از آن آمده مشتق شده و به همان معناست.

5 ـ «حزب» گروه، دسته اين كلمه به معناى حزب اصطلاحى امروزى نيست هرچند كه حزب اصطلاحى با معناى لغوى آن تناسب خاصى دارد.

تفسير و توضيح

آيات (55-56) انما وليكم الله و رسوله ... : در اين آيه خداوند، سرپرست و

رهبر و ولىّ مسلمانان را مشخص مى سازد و مى فرمايد: همانا «ولىّ» شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى دهد. توجه كنيم كه اول آيه با كلمه «انّما» شروع شده و آن دلالت بر حصر دارد يعنى سرپرست و رهبر و ولىّ شما منحصر به اين سه است: خدا; رسول خدا و مؤمنانى كه آن صفات را دارند. سرپرست بودن خدا و رسول مشخص است حال بايد ديد كه منظور از شقّ سوم چه كسى يا كسانى هستند؟ به دليل روايات بسيارى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده، منظور از آن على بن ابى طالب (ع) است كه در حال ركوع نماز، انگشتر خود را

به فقير داد (روايات را به تفصيل خواهيم آورد) البته در آيه شريفه مطلب

به صورت جمع آمده و فرموده است: «ولىّ شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند

كه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى دهند» ولى طبق روايات منظور از آن مؤمنان، تنها على بن ابى طالب است و اينكه مطلب را به صورت جمع گفته ولى

فقط يك نفر را اراده كرده، اشكالى ندارد زيرا اين يكى از شيوه هاى قرآن است

كه در موارد متعددى جمله اى را به صورت جمع مى آورد و منظور يك نفر است و دليل آنهم اين است كه فرد خصوصيت ندارد بلكه هر كس كه آن صفات را داشته باشند مورد نظر است ولى در خارج فقط يك مصداق پيدا شده و آن همان يك نفر مى باشد. چند نمونه از اين گونه آيات را كه مطلب به صورت جمع است ولى تنها يك نفر اراده شده در زير مى آوريم:

فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران/61)

پس بگو: بياييد تا ما و شما پسران و زنان و جانهاى خود را بخوانيم.

اين آيه همان آيه مباهله است و به اتفاق مفسران سنى و شيعه منظور از «نساءنا» كه به صورت جمع آمده تنها يك نفر است و آن حضرت زهراست و منظور از «انفسنا» كه باز به صورت جمع آمده حضرت على (ع) است.

يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة (مائده/52)

مى گويند: مى ترسيم حادثه اى بر ما برسد.

در اين آيه كه چند صفحه پيش تفسير آن گذشت، جمله به صورت جمع است ولى مفسران گفته اند كه منظور، عبدالله بن ابىّ سركرده منافقان است كه اين سخن را گفت.