تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۶ -


يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ (منافقون/8)

مى گويند: اگر به مدينه برگرديم عزيزترها ذليل ترها را از شهر بيرون كنند.

در اين آيه هم مانند آيه قبلى جمله به صورت جمع آمده ولى گوينده اين سخن باز همان عبدالله بن ابىّ منافق است.

نظير اين آيات در قران بسيار است و اين يكى از شيوه هاى بيانى قرآن مى باشد كه بنا به ملاحظاتى يا براى كوچك جلوه دادن و تحقير شخص و يا براى بزرگ جلوه دادن و تعظيم شخص و يا براى اينكه مطلب براستى عمومى و كلى است ولى در خارج فقط يك مصداق پيدا كرده و يا ملاحظات ديگر، جمله را به صورت جمع مى آورد و هدف از آن تنها يك نفر مى باشد. بنابراين هيچ اشكالى از اين جهت در شأن نزول آيه مورد بحث وجود ندارد و با توجه به روايات بسيارى كه داريم بايد گفت آيه در حق على بن ابيطالب (ع) نازل شده است.

مطلب ديگر اينكه طبق روايات، حضرت على انگشترى خود را در حال ركوع به فقير داد و اين يك نوع صدقه مستحبى بود; در حالى كه آنچه در قرآن آمده دادن زكات است. بايد بگوييم كه كلمه «زكات» هر چند در اصطلاح فعلى متشرعه به آن معناى خاص گفته مى شود، ولى در قرآن به مطلق احسان و انفاق در راه خدا اطلاق مى گردد و چون كسى كه مال خود را در راه خدا به فقير مى دهد، مال او بركت پيدا مى كند و افزايش مى يابد، لذا به انفاق در راه خدا زكات گفته شد كه در لغت به معناى رشد و نموّ است. در آيات زير زكات به معناى مطلق انفاق و احسان آمده:

الذى يؤتى ماله يتزكّى (اعلى/15)

كسى كه مال خود را مى دهد و تزكيه مى كند.

در اين آيه تزكيه يا زكات به عنوان نتيجه دادن مال آمده است و منظور از آن زكات اصطلاحى نيست.

الذين لايؤتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (ليل/18)

كسانى كه زكات نمى دهند و آنها به آخرت كافر هستند.

مسلم است كه آيه درباره كافران است و كافر به زكات اصطلاحى اسلامى اعتقاد ندارد و انتقادى كه در اين آيه از آنها شده براى آن است كه آنها از اموال خود در راه خدا انفاق نمى كردند.

يا مثلا كلمه زكات در چند آيه در تعريف از پيغمبران گذشته به كار رفته است و مسلماً منظور زكات اصطلاحى اسلام نيست بلكه منظور مطلق صدقه است و اگر هم در شرايع پيشين صدقه واجبى بوده شرايط آن با شرايط زكات اسلامى تفاوت داشته است. ديگر اينكه به اتفاق مورخان، زكات واجب بعد از هجرت و در مدينه و با نزول آيه 103از سوره توبه واجب شد; در حالى كه مى بينيم در سوره هاى مكى هم كلمه زكات به كار رفته كه منظور صدقه هاى مستحبى است.

مطلب ديگر اينكه كلمه «ولىّ» در آيه مورد بحث به صورت مفرد آمده و اين بدانجهت است كه ولايت خدا و رسول او و على بن ابى طالب در اين جا از سنخ سرپرستى و رهبرى است و اگر ولايتها فرق داشت بايد تكرار مى شد همانگونه كه كلمه «اطيعوا» در آيه و اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم تكرار شده چون اطاعت از خدا با اطاعت از پيامبر و اولى الامر فرق دارد. ضمناً ولىّ در آيه مورد بحث نمى تواند به معناى دوست و ياور باشد; چون در آيه با كلمه «انّما» ولىّ را به اين سه مورد منحصر مى كند در حالى كه همه مؤمنان دوست و ياور يكديگرند و اگر ولىّ در اينجا هم به معناى دوست و ياور و ناصر بود، ديگر حصر كردن معنا نداشت.

بنابراين، كلمه ولىّ در اين آيه به معناى سرپرستى و رهبرى مردم است كه در انحصار خدا و رسول و امام است و اين آيه از همان زمان، امامت و ولايت حضرت على را تثبيت مى كند تا مسلمانان تكليف خود را پس از رحلت رسول اكرم بدانندو اين مطلبى است كه بارها و بارها پيامبر آن را به مردم گوشزد كرده بود و در داستان غدير خمّ ولايت على را به روشنى به مردم ابلاغ كرد.

در آيه بعدى براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند كه هركس خدا و رسول و اين مؤمنان را سرپرست خود بداند، از حزب خدا محسوب مى شود و حزب خدا همواره پيروز است. منظور از حزب خدا كسانى هستند كه خدا را اطاعت مى كنند و تمام زندگى آنها رنگ خدايى دارد. در اين آيه از حزب خدا به عنوان «غالبون» يعنى پيروزمندان ياد كرده و در آيه ديگر از آنها به عنوان «مفلحون» يعنى رستگاران ياد مى كند:

الا انّ حزب الله هم المفلحون (مجادله/22)

آگاه باشيد كه حزب خدا همان رستگارانند.

چند روايت

1 ـ از ابن عباس نقل شده كه على بن ابى طالب (ع) انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد. پيامبر از سائل پرسيد: چه كسى اين انگشتر را به تو داد؟ گفت اين شخص كه در حال ركوع است. پس اين آيه نازل شد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون(112)

2 ـ غالب بن عبيد الله مى گويد: از مجاهد شنيدم كه مى گفت: آيه (انما وليكم الله و رسوله) تا آخر درباره على بن ابى طالب نازل شده او در حالى كه ركوع مى كرد، صدقه داد.(113)

3 ـ از عمار ياسر نقل شده كه گفت: سائلى نزد على بن ابى طالب آمد و او در حال ركوع در يك نماز مستحبى بود انگشتر خود را درآورد و به آن سائل داد پس اين آيه بر پيامبر نازل گرديد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون(114)

4 ـ از امام باقر روايت شده كه فرمود: روزى پيامبر خدا (ص) نشسته بود و گروهى از يهود از جمله عبدالله بن سلام نزد آن حضرت بود كه اين آيه (انما وليكم الله و رسوله ...) نازل شد. پيامبر به سوى مسجد آمد و با سائلى روبرو شد به آن سائل فرمود: آيا كسى چيزى به تو داد؟ گفت: آرى اين شخصى كه نماز مى خواند پيامبر نزديك آمد و ديد او امير المؤمنين است.(115)

5 ـ از امام باقر روايت شده كه پيامبر در مسجد بود، فقيرى بر او گذشت پيامبر به او فرمود: آيا كسى صدقه اى به تو داده؟ گفت: آرى به مردى كه در حال ركوع بود گذشتم و او انگشترى را به من داد و با دست خود به على بن ابى طالب (ع) اشاره كرد پس اين آيه نازل شد (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا ... تا آخر آيه(116).

6 ـ اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) در يك حديث طولانى كه در مقام احتجاج با مخالفان بود مطالب مفصلى بيان كرد از جمله اينكه فرمود: من در مسجد نماز مى خواندم سائلى آمد و سؤالى كرد و من در آن حال در ركوع بود. انگشترم را از انگشتم به او دادم و خداوند اين آيه را نازل فرمود:انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا ... تا آخر آيه(117).

آنچه خوانديد نمونه هايى از رواياتى بود كه از طريق سنى و شيعه راجع به نزول آيه (انما وليكم الله و رسوله ...) درباره حضرت على بن ابى طالب (ع) نقل شده و روايات در اين باره بسيار است و خود حضرت على بارها با اين آيه بر حقانيت خود استدلال كرده است و خاتم بخشى آن حضرت در حال ركوع، در آن زمان معروف بوده و در شعر حسان بن ثابت شاعر عصر رسول الله هم آمده است. او خطاب به على بن ابى طالب مى گويد:

ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى***وكلّ بطيئى فى الهدى و مسارع

ايذهب مدحى و المحبّر ضائعا***وما المدح فى جنب الا له بضائع

فانت الذى اعطيت اذكنت راكعا***زكاةً فدتك النفس يا خير راكع

فانزل فيك الله خير ولاية***فبيّنها فى نيّرات الشرائع

و شاعر ديگرى گفته است:

اوفى الصلاة مع الزكاة فقامها***والله يرحم عبده الصبارا

من ذابخاتمه تصدّق راكعا***واسرّه فى نفسه اسرارا(118)

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِيآءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (*)وَ اِذا نادَيْتُمْ اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (*)قُلْ يآ أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّآ اِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ مآ أُنْزِلَ اِلَيْنا وَ مآأُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (* )قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَوآءِ السَّبيلِ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد كسانى را كه دين شما را به مسخره و بازى گرفته اند، از كسانى كه پيش از شما كتاب داده شده اند و نيز كافران را دوست نگيريد و از خدا پروا كنيد اگر با ايمان هستيد (57) و چون به نماز ندا در دهيد، آن را به مسخره و بازى مى گيرند. اين بدانجهت است كه آنان گروهى هستند كه نمى انديشند (58) بگو اى اهل كتاب آيا اينكه از ما ناراحت هستيد، جز براى آن است كه ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه پيشتر نازل شده ايمان داريم و اينكه بيشتر شما فاسق هستيد؟ (59) بگو آيا به شما از كسى كه نزد خداوند پاداشى بدتر از اين دارد، خبر بدهم؟ او كسى است كه خدا بر او لعنت كرده و بر او خشم گرفته و از آنان بوزينه گان و خوكان قرار داد. و كسى است كه طاغوت را عبادت كرده است. اينان از نظر جايگاه بدترينند و نيز گمراه ترين كس از راه راست هستند (60)

نكات ادبى

1 ـ «هزواً» مسخره كردن در پنهان.

2 ـ «لعب» بازى.

3 ـ «اولياء» معفول له «لاتتخذوا».

4 ـ «ناديتم» از ندا به معناى خواندن كسى با صداى بلند و منظور در اينجا اذان گفتن مسلمانان است.

5 ـ «تنقمون» انكار مى كنيد، ناراحت مى شويد، عيب مى گيريد. اصل آن از «نقمت» به معناى عذاب و مجازات است.

6 ـ «و انّ اكثركم» عطف به «الله» در «آمنا بالله» است و جمله در حكم مصدر است به معناى «بفسق اكثركم»

7 ـ «مثوبة» پاداش. اين كلمه بيشتر در پاداشهاى خوب به كار مى رود ولى گاهى در پاداش بد هم استعمال شده است مانند همين جا و آيه «هل ثوّب الكفار» ضمناً كلمه «مثوبة» در اينجا تميز است.

8 ـ «و عبد الطاغوت» عطف بر «لعنه» مى باشد.

9 ـ «سواء السبيل» و سط راه، راه راست. صراط مستقيم.

تفسير و توضيح

آيات (57 ـ 58) يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا... : در عصر پيامبر اسلام يهود و نصارى و كفار، جهت بى اعتبار ساختن اسلام و در يك توطئه هماهنگ، دين اسلام را به مسخره مى گرفتند و آن را بازيچه خود قرار داده بودند تا از ارزش و اهميت اسلام بكاهند و مردمى را كه گروه گروه به سوى اسلام رو آورده بودند، از اسلام برگردانند; چون از نظر روانى وقتى چيزى مورد مسخره قرار گرفت، ارزش آن كم مى شود و كافران از اين طريق با اسلام مبارزه مى كردند.

در اين آيه خداوند به مسلمانان دستور مى دهد كه اهل كتاب و كفار را كه دين اسلام را به مسخره و بازى گرفته اند، به دوستى نگيرند و با آنان رابطه دوستى برقرار نكنند، اين بريدن از آنها، هم نوعى اعتراض به كار آنها بود و هم در اثر دورى از كفار، از تأثير روانى كار آنها در امان مى ماندند. سپس براى تحكيم اين فرمان و اينكه مسلمانان اين دستور را جدّى بگيرند، مى فرمايد: از خدا پروا كنيد اگر با ايمان هستيد. يعنى اگر مؤمن واقعى هستيد تقوا داشته باشيد و افرادى را كه دين شما را مسخره مى كنند به دوستى انتخاب نكنيد.

در آيه بعدى گوشه اى از كار زشت كافران را كه دين را به مسخره گرفته بودند، نشان مى دهد و متذكر مى شود كه وقتى شما مؤمنان اذان مى گوييد و همديگر را به سوى نماز فرا مى خوانيد، اين كافران اذان و نماز شما را به مسخره مى گيرند اين بدانجهت است كه آنان گروهى هستتند كه نمى انديشند. يعنى اگر آنها درست فكر مى كردند و اسير تعصب ها و خود خواهى ها نمى شدند، فلسفه عالى اذان و نماز مسلمانان را مى فهميدند.

مسيحيان براى اعلام اوقات شرعى از ناقوس استفاده مى كنند ولى در اسلام اعلام وقت نماز، با اذان گفتن است مسيحيان يك صداى بى معنا را شعار خود قرار داده اند ولى شعار مسلمانان كه همان اذان است جمله هايى با مفاهيم بسيار بلند و احساس برانگيز است. بلند گفتن اذان و تكرار آن جملات عالى در شبانه روز در واقع، يادآورى و تلقين عقايد اسلامى براى مسلمانان است تا هيچ گاه اعتقادات خود را از ياد نبرند و همواره با اصالتها و ارزشهاى خود زندگى كنند.

آيات (59 ـ60) قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منّا ... : اين دشمنى كه اهل كتاب با مسلمانان داشتند از چه چيزى ناشى مى شد؟ اين پرسشى است كه در اين آيه آمده است. و از اهل كتاب سؤال مى شود كه چه چيزى باعث شده كه شما از ما عيب جويى كنيد و از درِ دشمنى درآييد؟ جز اينكه ما به خدا و كتابهاى آسمانى كه بر ما نازل شده و يا پيشتر نازل شده است، ايمان داريم ولى بيشتر شما فاسق هستيد يعنى ايمان ما به خدا و كتابهاى آسمانى و فاسق بودن بيشتر شما سبب ناراحتى شما از ماست.

اگر اين كار در نظر شما بد است، آيا به شما بگوييم كه بدتر از آن نزد خداوند چيست؟ كار كسانى است كه خدا به آنها لعنت كرده و بر آنها خشم گرفته و از آنها بوزينه گان و خوكان قرار داده و آنها طاغوت را پرستش كرده اند و بدون شك آنها در بدترين جايگاه هستند و از همه گمراهترند.

در اينجا به كارهاى زشت پيشينيان يهود اشاره مى كند و سوابق قوم يهود را تذكر مى دهد. آنها بودند كه در اثر كارشكنيهاى مكرر و نافرمانى شان از موسى، مورد لعن و غضب خدا قرار گرفتند و خدا بعضى از آنها را مسخ كرد و به صورت ميمون و خوك درآورد و آنها بودند كه گوساله را پرستيدند و آن را طاغوت خود كردند.

توجه كنيم كه اين يك مقايسه عجيبى است. عاليترين صفات و ارزشهاى يك طرف را با بدترين حالات و زشتى هاى طرف ديگر مقايسه و مقابله مى كند تا فاصله بسيار زيادى را كه ميان اين دو وجود دارد خاطر نشان كند. ايمان به خدا و كتابهاى آسمانى را كه مسلمانان به آن متصف بودند با بدترين نوع كفر يهود كه مستحق لعنت و غضب خدا و مسخ شدن گرديدند، در مقابل هم قرار مى دهد و آن دو را با هم مى سنجد و مى پرسد كه كدام يك از اين دو بدتر است؟ البته اين پرسش مطابق با نظر يهود است كه اسلام را بد مى دانستند و حال از آنها سؤال مى شود شما كه اسلام را بد مى دانيد آيا در ميان اسلام و آن سابقه بسيار بدِ شما كدام يك بدتر است؟ در حالى كه شما هيچ گاه از پيشينيان خود بد نمى گوييد و آنها را قبول داريد.

وَ اِذا جآءُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِه وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (* )وَ تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِى الاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (* )لَوْلا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (*)

و چون نزد شما آيند، گويند: ايمان آورده ايم، در حالى كه با كفر وارد شدند و هم با كفر بيرون رفتند و خدا به آنچه پنهان مى كردند آگاهتر است (61) و بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و ستمگرى و خوردن مال حرام كوشش مى كنند چه بد است آنچه انجام مى دهند (62) چرا عالمان ربّانى و دانشمندان بزرگ يهود آنها را از گفتار ناشايسته شان و حرام خواريشان نهى نمى كنند؟ چه بد است آنچه مى كنند. (63)

نكات ادبى

1 ـ «قد» براى تصحيح جمله حاليه است.

2 ـ «يسارعون» شتاب مى كنند، كوشش مى كنند.

3 ـ «اثم» به معناى مطلق گناه و «عدوان» به معناى تعدى به ديگران است.

4 ـ «سحت» مال حرام مانند مالى كه از طريق ربا و رشوه و امثال آن به دست آيد.

5 ـ «ربّانيّون» از ربّ مشتق شده عالمان الهى، دانشمندان ربانى، و شايد هم از ربّ به معناى تربيت باشد يعنى دانشمندانى كه مربّى هستند.

6 ـ «احبار» جمع «حبر» دانشمند و عالم و بيشتر به دانشمندان يهود گفته مى شود (درباره اين واژه و واژه قبلى پيشتر سخن گفتيم)

7 ـ «يصنعون» انجام مى دهند، مى كنند. فرق ميان فعل و صنعت در اين است كه فعل به معناى مطلق انجام كار ولى صنع به معناى خوب انجام دادن كار است و لذا فعل به حيوانات هم نسبت داده مى شود ولى صنع فقط به انسان نسبت داده مى شود و ضمناً در صنع نوعى ممارست و تكرار وجود دارد.

تفسير و توضيح

آيات (61 ـ63) واذا جاؤكم قالوا آمنّا ... : يكى از كارهاى زشت بعضى از يهوديان مدينه اين بود كه گاهى نزد مسلمانان و پيامبر مى آمدند و به دروغ مى گفتند: ايمان آورديم و مسلمان شديم و هدفهاى منافقانه و توطئه گرانه اى داشتند. قرآن مسلمانان را از اين كار آنها خبر مى دهد و مى فرمايد: آنها با كفر پيش شما مى آيند و با كفر هم بيرون مى روند و خدا از آنچه پنهان مى دارند آگاه است. بدينگونه خداوند مسلمانان را از كار منافقانه آنها با خبر مى سازد تا فريب آنها را نخورند و اسرار خويش را نزد آنها نگويند.

بسيارى از كافرانى كه عناد با حق نداشتند و در جستجوى حق بودند، با كفر پيش پيامبر اسلام آمدند ولى با ايمان بيرون رفتند و سخنان روشنگرانه پيامبر در آنها اثر كرد و هر انسانى كه فطرت سالمى داشته باشد و در اثر گناه و معصيت پرده اى بر فكر و خرد خود نكشد، در مقابل سخن حق تسليم مى شود و بر باطل اصرار نمى كند ولى اين گروه كه نزد پيامبر مى آمدند و سخن حق در آنها اثر نمى كرد و با همان حالت كفر بيرون مى رفتند، از فطرت سالم خود دور شده بودند و آن در اثر خودخواهى ها و افزون طلبى ها و غوطهور شدن در گناه و معصيت بود. از اين رو در آيه بعدى گويا علت ايمان نياوردن آنها را ذكر مى كند و مى فرمايد: بسيارى از آنها را مى بينى كه در گناه و ظلم و خوردن مال حرام مى كوشند و زياده روى مى كنند و چه كار بدى انجام مى دهند.

وظيفه مهم دانايان جامعه

روشن است كه ارتكاب گناه آنهم به صورتى كه گناه و ستمگرى براى انسان هدف باشد و براى رسيدن به آن شتاب كند و بكوشد، پرده هاى ضخيمى بر درك و فهم انسان مى كشد و انسان را از درك حقايق و داشتن بينش و بصيرتِ درست محروم مى سازد و در چنين حالتى است كه سخن حق حتى اگر از زبان پيامبر هم باشد، در او اثر نمى كند و چشم و گوش و قلب او از ديدن و شنيدن و فهم حق ناتوان مى شود و انسان، درست مانند حيوانى مى شود كه عقل و آگاهى ندارد:

لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون (اعراف / 179)

آنها را دلهايى است كه با آن نمى فهمند و چشمهايى است كه با آن نمى بينند و گوشهايى است كه با آن نمى شنوند; آنان چون چهارپايانند بلكه از آنها هم گمراه ترند و آنان همان غافلان هستند.

به هر حال در آيه مورد بحث، كارهاى زشت و ناپسند يهود كه باعث محروم بودن آنها از هدايت الهى مى شد، مورد انتقاد قرار گرفته و از آن به عنوان كارى بس ناپسند ياد شده است.

بدتر از اينها كه چنين در فساد و گناه غوطهور بودند، علما و دانشمندان آنها بودند كه اينها را از گفتارهاى ناشايسته و حرام خورى نهى نمى كردند. در هر جامعه اى دانشمندان و آگاهان و روشنفكران وظيفه دارند كه در مقابل انحرافات قيام كنند و افكار عمومى را به مسير درستى سوق بدهند و با فساد و كجى مبارزه كنند و اين همان امر به معروف و نهى از منكر است كه در اسلام به عنوان دو اصل اساسى شناخته شده است و دانايان جامعه موظف شده اند كه هرگونه گناه و منكر و فساد و تبهكارى را بزدايند و جامعه را به سوى نيكيها و خوبيها سوق دهند.

اگر دانايان جامعه به وظيفه خود عمل نكردند و جلو فساد و گناه را نگرفتند، خود آنها نيز عواقب شوم فساد در جامعه را خواهند ديد و شايد سكوت اينها بدتر از انجام گناه از سوى جاهلان باشد و لذا در پايان همين آيه درباره دانشمندان يهود كه آنها را از گناهنهى نكردند، مى فرمايد: چه بد است آنچه مى كنند. توجه كنيم كه در آيه پيش در تقبيح عمل يهود كلمه (يعملون) و در اينجا كلمه (يصنعون) را به كار مى برد چون در ماده «صنع» نوعى آگاهى وجود دارد كه در ماده «عمل» نيست يعنى كارهاى زشت مردم معمولى و عوام ممكن است از روى نادانى باشد ولى كارهاى اينان از روى آگاهى است و اين به مراتب زشت تر است.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشآءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ مآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضآءَ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّمآ أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسادًا وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (* )

و يهوديها گفتند: دست خدا بسته است، دستهايشان بسته باد; و به سبب سخنى كه گفتند، لعنت بر آنها باد! بلكه دو دست او گشوده است هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند و آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده، بر طغيان و كفر بسيارى از آنها مى افزايد و ميان آنها تا روز قيامت دشمنى و كينه انداخته ايم هر وقت كه آتشى براى جنگ مى افروزند، خدا آن را خاموش مى كند. آنها به فساد در روى زمين مى كوشند و خداوند فسادكنندگان را دوست ندارد (64)

نكات ادبى

1 ـ «يد» در اصل «يدى» بود و معناى حقيقى آن همان دست است كه عضوى در بدن است ولى به طور مجاز در قدرت و نعمت و معانى ديگر هم استعمال شده و تركيب «بسته شدن دست» به معناى از بين رفتن قدرت و يا به معناى بخل و ناتوانى از بخشش است.

2 ـ «غلّت» اين جمله براى نفرين است و همين طور «لعنوا».

3 ـ «طغيان» مصدر است و به معناى سركشى و گردن فرازى است.

4 ـ «عداوت» نوعى دشمنى كه همراه با اقدام عملى باشد و «بغضاء» دشمنى قلبى يا همان كينه.

5 ـ «اوقدوا» روشن مى سازند از وقد به معناى آتش افروزى.

6 ـ «اطفأ» خاموش كرد.

تفسير و توضيح

آيه (64) و قالت اليهود يدالله مغلولة ... : گستاخى هاى يهود و بنى اسرائيل درباره خدا فراوان بود و از جمله آنها اين بود كه آنها معتقد بودند كه وقتى خداوند جهان را آفريد و براى آن مقررات و نظم و حساب و كتابى قرار داد، خود مانند يك حاكم معزول كنار رفت و ديگر قدرت تغيير و تبديل در عالم را از دست داد. آنها به نسخ در شريعت و بدا در طبيعت معتقد نبودند و مى گفتند: خداوند نمى تواند شريعتى را نسخ كند و شريعت ديگرى به جاى آن بياورد و از همين جا به جاودانگى دين خود معتقد بودند در حالى كه دين آنها هم به ناچار شريعت قبل از موسى را نسخ كرده بود.