تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۱ -


نكات ادبى

1 ـ «قد» اگر به ماضى داخل شود به معناى تحقيق و تأكيد است و اگر به مضارع داخل شود به معناى كثرت يا قلّت است ولى گاهى در مضارع هم معناى تحقيق مى دهد و اين جا از همان موارد است.

2 ـ «ليحزنك» از حزن به معناى اندوه و آن نوعى ناراحتى در نفس است كه در موقع فقدان آنچه نفس آن را مى خواهد، رخ مى دهد.

3 ـ «ولكن الظالمين» سياق و نظم جمله اقتضا مى كرد كه در اينجا ضميرى ذكر شود به صورت «ولكنهم» و اينكه اسم ظاهر آورده براى آن است كه علت مطلب را برساند و اينكه سبب انكار آنها ظلم آنهاست.

4 ـ «جحد» انكار از روى عناد، انكار چيزى كه به آن اعتقاد دارد.

5 ـ «ما» در «ما كذّبوا» مصدريه است و «اوذوا» عطف بر آن است.

6 ـ «نبأ» خبر مهم. به هر خبرى نبأ گفته نمى شود بلكه خبرهاى مهم را «نبأ» مى گويند.

تفسير و توضيح

آيه (33) قد نعلم انّه ليحزنك الذى يقولون...: سخنانى كه مشركان و كافران در مقام انكار نبوت پيامبر اسلام مى گفتند، همواره، روح بلند آنحضرت را مى آزرد و او از اينكه اين كافران ايمان نمى آورند و هدايت نمى شوند، رنجش خاطر داشت و غم آنها را مى خورد. در اين آيه خداوند به عنوان دلدارى به پيامبر خود، اظهار مى دارد كه ما از اندوه تو در برابر سخنان كافران آگاهيم ولى اين رابدان كه آنها در واقع تو را تكذيب نمى كنند بلكه آنها ستمگرانى هستند كه آيات خدا را تكذيب مى كنند. يعنى تكذيب تو در واقع تكذيب خداست و اين ناشى از خوى ستمگرى آنهاست كه هم به خود ستم مى كنند و هم به خدا. بنابراين، آوردن كلمه «ظالمين» در اينجا اشاره به علت انكار آنهاست كه همان ستمگرى است.

درست است كه مشركان، پيامبر را تكذيب مى كردند ولى بازگشت سخن آنها به تكذيب خدا و آيات خدا بود و آنها فقط در مسأله نبوت، او را تكذيب مى كردند وگرنه در موضوعات شخصى، آنها محمد(ص) را راستگو و امين مى دانستند و نسبت دروغ به او نمى دادند زيرا كه هيچ وقت از آن حضرت دروغى نشنيده بودند وخيانتى نديده بودند.

اينكه پيامبر اسلام از كفر و انكار آنها اندوهگين مى شد، از روح ظريف و هدفهاى خيرخواهانه او نشأت مى گرفت و او آرزو داشت كه همه مردم به راه راست هدايت شوند و به سعادت و بهروزى برسند و خير دنيا و آخرت را به دست آورند. اندوه پيامبر در اين باره به حدى بود كه بارها در قرآن كريم به پيامبر دلدارى داده شده و حتى آن حضرت از اين نوع غصه خوردن نهى شده است و البته روشن است كه اين نهى يك نهى ارشادى بوده كه تكليف آور نيست و هدف از آن تنها دلدارى و تسليت پيامبر و كاستن از غم و اندوه او بوده است:

و لا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا(يونس/65)

و سخن آنها تو را اندوهگين نسازد. همانا عزت همگى از آنِ خداست.

لعلّك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين(شعرا/3)

شايد تو خويشتن را از اينكه ايمان نمى آورند خواهى كشت.

نكته اى كه در آيه مورد بحث جلب توجه مى كند اين است كه در اين آيه كلمه «يجحدون» به كار رفته و «جحد» به معناى انكار چيزى است كه انسان به درستى آن اعتقاد دارد ولى به خاطر مصالحى آن را انكار مى كند. بنابراين، سران مشركان به حقانيت پيامبر اسلام پى برده بودند ولى براى حفظ موقعيت و مقام خود آن را انكار مى كردند. البته مردم عامى حساب ديگرى داشتند و انكار يا تصديق آنها تابع همين سران بود. همانگونه كه فرعونيان با آن آيات و معجزاتى كه موسى نشان داد در دل به حقانيت موسى پى برده بودند ولى از روى سركشى آن را انكار مى كردند:

وحجدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علّوا (نحل/14)

و آن را از روى ستم و سركشى انكار كردند در حالى كه دلهايشان به آن يقين داشت.

توجه كنيم كه هم در اين آيه و هم در آيه مورد بحث، عامل انكار آنها ستمگرى آنها معرفى شده و چه ستمى بالاتر از اين كه انسان يك حقيقت را باور داشته باشد ولى از روى خودخواهى و سركشى و براى مصالح شخصى خود، آن حقيقت را انكار كند و حتى به مبارزه با آن برخيزد.

آيه (34) ولقد كذّبت رسل من قبلك فصبروا...; اين آيه نيز مانند آيه پيش براى دلدارى پيامبر اسلام است و به او تذكر مى دهد كه تنها تو نيستى كه مورد تكذيب و آزار قوم خود قرار گرفته اى بلكه پيش از تو هم پيامبرانى بودند كه از سوى قوم خود تكذيب شدند و مورد آزار و اذيت قرار گرفتند و آنها در برابر اين تكذيب و اذيت شكيبايى كردند و در اثر همين شكيبايى يارى ما به آنها رسيد.

گويا كه سرنوشت همه پيامبران اين بوده كه در مرحله نخست از سوى قوم خود تكذيب شوند و اين بدان جهت است كه آنها پيام جديدى مى آوردند و با سنتهاى غلطى كه مردم زمانشان با آن خو گرفته بودند مبارزه مى كردند و طبيعى بود كه مردم در برابر آن ايستادگى كنند ولى پس از ديدن آيات و معجزات، ديگر جاى تكذيب و انكار وجود نداشت و اگر پس از تمام شدن حجت باز تكذيب و انكار مى كردند، از روى عناد و خودخواهى و جاه طلبى بود. به هرحال تمام پيامبران تكذيب شده اند و مورد اذيت قرار گرفته اند و پيامبر اسلام هم يكى از آنها بود.

وان يكذبوك فقد كذب قبلهم قوم نوح (حج /40)

و اگر تورا تكذيب مى كنند، همانا پيش از آنها قوم نوح هم تكذيب كردند.

پيامبران در مقابل كسانى كه روى در روى آنها قرار مى گرفتند و باعث زحمت آنها مى شدند، صبر و حوصله نشان مى دادند و با شكيبايى و بردبارى مشكلات را پشت سر مى گذاشتند از اين رو قرآن كريم پيامبر اسلام را به صبر و شكيبايى دعوت مى كند:

فاصبركما صبر اولوالعزم من الرسل (احقاف/35)

پس صبر كن همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند.

واصبر على مايقولون و اهجرهم هجرا جميلا (مزمل/10)

به آنچه مى گويند صبر كن و به نيكويى از آنها كناره گير.

در آيه مورد بحث تأكيد مى كند كه پيامبران در مقابل تكذيب و اذيت قوم خود صبر كردند و نتيجه آن رسيدن كمك الهى بود و خدا آنان را يارى كرد و بالاخره آنها پيروز شدند و اين يكى از سنتهاى خدا در تاريخ است كه جبهه حق و پيروان انبيا بالاخره بر جبهه باطل پيروز شوند و اراده ازلى خداوند بر اين تعلق گرفته و اين سنت قابل تغيير و دگرگونى نيست.

ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انّهم لهم المنصورون. و انّ جندنا لهم الغالبون (صافات/171-173)

و همانا سخن ما براى بندگان فرستاده ما پيشى گرفته است كه همانا آنان يارى شدگان هستند و همانا سپاه ما پيروزند.

انالننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد (غافر/51)

هر آينه ما فرستادگان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و در آخرت كمك مى كنيم.

منظور از «كلمات الله» در آيه مورد بحث، همان سنتهاى خداست كه قابل تغيير و تبديل نيست و بر تمام تاريخ حاكميت دارد و يكى از آن سنتها همان پيروزى نهايى حق پرستان است. پس از بيان اين مطلب، به عنوان ارائه نمونه هاى تاريخى، خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: همانا از اخبار پيامبران بر تو رسيده است يعنى ما تاكنون داستانهاى بعضى از پيامبران پيشين را بر تو بازگو كرده ايم و تو آنها را مى دانى. از آنجا كه بعضى از سوره هاى مربوط به داستانهاى پيامبران مانند سوره قصص و مريم و هود، پيش از سوره انعام نازل شده، اين جمله اشاره به آن سوره ها مى كند.

چند روايت

1 ـ قال ابوعبدالله (ع): عليك بالصبر فى جميع امورك فانّ الله بعث محمدا (ص) فامره بالصبر و الرفق. قال: فصبر حتى نالوه بالعظائم و رموه بها فضاق صدره فانزل الله «ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ...» ثم كذّبوه و رموه فحزن لذلك فانزل الله «قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ...» فالزم النبىّ (ص) نفسه الصبر.(183)

امام صادق (ع) فرمود: بر تو باد صبر كردن در تمام كارهايت. همانا خداوند محمد(ص) را مبعوث كرد و او را به صبر و مدارا فرمان داد. مى گويد: او هم صبر كرد تا اينكه تهمتهاى بزرگى بر او زدند و سينه او تنگ شد پس اين آيه آمد: «ما مى دانيم كه سينه تو به خاطر آنچه آنها مى گويند تنگ شده است...» سپس او را تكذيب كردند و نسبتهاى ناروا دادند پس او به همين جهت اندوهگين شد پس اين آيه آمد: «ما مى دانيم كه آنچه آنها مى گويند تو را غمگين كرده است...» پس پيامبر خودش را به صبر كردن وادار نمود.

2ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: ان رضا الناس لايملك و السنتهم لاتضبط و كيف تسلمون ممّا لم يسلم منه انبياء الله و رسله و حجج الله علهيم السلام. الم ينسبوه الى الكذب فى قوله انه رسول من الله اليهم حتى انزل الله عزوجل عليه: «ولقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ماكذّبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا»(184)

امام صادق (ع) فرمود: خوشنودى مردم را نمى توان به دست آورد و زبانهاى آنان را نمى توان بست و چگونه در امان مى مانيد از چيزى كه پيامبران خدا و حجتهاى او از آن در امان نبودند. آيا او را به دروغ گفتن در اينكه از سوى خدا پيامبر است، نسبت نداند؟ تا جايى كه خداوند اين آيه را نازل كرد: «همانا پيش از تو هم پيامبرانى تكذيب شدند پس بر تكذيب و اذيت صبر كردند تا اينكه يارى ما به آنان رسيد»

وَ اِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِىَ نَفَقًا فِى الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِى السَّمآءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَة وَ لَوْ شآءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ (* )اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (* )وَ قالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (* )

و اگر روىگردانى آنها بر تو گران است، پس اگر مى توانى نقبى در زمين يا نردبانى در آسمان بجويى تا معجزه اى بر آنان بياورى بكن و اگر خدا مى خواست آنها را بر هدايت گرد مى آورد. پس، از نادانان نباش (35) تنها كسانى مى پذيرند كه بشنوند و مردگان را خدا برانگيخته خواهد كرد سپس به سوى او برمى گردند (36) و گفتند: چرا معجزه اى از پرودگارش بر او نازل نمى شود؟ بگو خداوند توانايى آن را دارد كه معجزه اى نازل كند ولى بيشتر آنها نمى دانند(37)

نكات ادبى

1 ـ «ان كان كبر...» جمليه شرطيه است و جزاى آن «فان استطعت...» مى باشد و «فان استطعت» شرط است و جزاى آن به جهت معلوم بودن حذف شده و آن «فافعل» است.

2 ـ «تبتغى» بجويى، طلب كنى.

3 ـ «نفق» نقب، سوراخى در زمين كه جايى را به جايى وصل كند مانند تونل و اين در اصل از نفق به معناى خارج شدن است.

4 ـ «سلّم» نردبان، پله كان.

5 ـ «يستجيب» مى پذيرد، لبيك مى گويد. فرق ميان استجابه و اجابه اين است كه در استجابه پذيرش حتمى است ولى در اجابه ممكن است بپذيرد و ممكن است نپذيرد.

6 ـ «الموتى» مبتدا و «يبعثهم الله» خبر آن است.

تفسير و توضيح

آيات (35-36) و ان كان كبر عليك اعراضهم... : پس از دلدارى و تسلاى خاطرى كه در آيات پيش به پيامبر خدا داده شد، در اين آيه پيامبر را از ايمان آوردن آن گروه معاند و ستيزه جو مأيوس مى كند و اظهار مى دارد كه تو هر كارى بكنى به زمين بروى يا به آسمان بروى آنها ايمان نخواهند آورد. اين مطلب را با اين تعبير كنايى ذكر مى كند كه اگر روى گردانى آنها براى تو گران و سنگين است، پس اگر مى توانى نقبى در زمين بزنى و يا نردبانى در آسمان بجويى تا از هركجا كه باشد معجزه اى براى آنها بياورى، اين كار را بكن! ولى نخواهى نتوانست و اگر هم بتوانى آنها ايمان نمى آورند.

البته اگر خدا مى خواست از روى اجبار و اكراه مردم را هدايت كند، همه هدايت مى شدند ولى خدا دنيا را دار تكليف قرار داده و سنت او بر اين جارى است كه انسان از روى آزادى و اراده خود ايمان بياورد و اجبارى در كار نباشد چون اگر چنين شود، فضيلت و امتياز كسانى كه با ميل خود ايمان مى آورند مشخص نمى شود و ثواب و عقاب در برابر كارهاى مردم از بين مى رود. مشيت و اراده خدا بر اين تعلق گرفته كه انسانها قدرت انتخاب و آزادى و اختيار داشته باشند.

پس از بيان اين حقيقت مهم، به پيامبر تذكر مى دهد كه از جاهلان نباشد و اين حقيقت را دريابد و بداند كه گروهى از مردم با ميل و رغبت خود به خاطر عناد ايمان نخواهند آورد هرچند كه معجزه ها و آيات خدا را هم ببينند. اين مطلب در چند آيه پيش به صراحت گفته شد:

وان يروا كل آية لايؤمنوا بها (انعام/25)

و اگر هرگونه معجزه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند.

در آيه بعدى مشركان را به دو گروه تقسيم مى كند: گروهى كه به سخن حق گوش مى دهند و آمادگى پذيرش حق را دارند و گروهى كه مردگان هستند و در اثر عناد و خودخواهى، دل آنها مرده است و همانگونه كه مرده نمى شنود آنها هم سخن حق را نمى شنوند.

درباره گروه دوم اظهار مى دارد كه خدا آنان را در روز قيامت مبعوث خواهد كرد و آنها به سوى خدا برگردانيده خواهند شد. يعنى آنها در قيامت حقيقت را لمس خواهند نمود ولى ديگر دير شده است و سودى بر آنها ندارد. ما تصور مى كنيم كه كلمه «موتى» در اين آيه هم به معناى مردگان واقعى و هم به معناى دل مردگان است يعنى هم معناى حقيقى كلمه و هم معناى كنايى يا مجازى آن اراده شده است و اينكه يك لفظ در بيشتر از يك معنا استعمال شود در اينجا عيبى ندارد چون ميان دو معنا تشابه و سنخيتى وجود دارد كه مى توان بر آن، وجه جامعى پيدا كرد (دقت شود)

آيه (37) وقالوا لولانزل عليه آية ... : يكى از بهانه جويى هاى مشركان را كه بى مناسبت با مطلب آيه قبلى نيست، مطرح مى كند. آنها مى گفتند: چرا براى پيامبر اسلام معجزه اى از سوى پروردگارش نازل نمى شود؟ گويا آنها به معجزه پيامبر كه همان قرآن بود قانع نبودند و مى خواستند پيامبر معجزه اى به دلخواه آنها و با پيشنهاد آنها بياورد. همانگونه كه بنى اسرائيل هم درخواستهاى مشابهى از موسى داشتند.

در پاسخ آنها مى گويد: خداوند قدرت آن را دارد كه هرگونه معجزه اى را بياورد ولى بيشتر آنها نمى دانند. يعنى نمى دانند كه اين كار به صلاح آنها نيست زيرا مشيت خدا بر اين تعلق يافته كه اگر معجزه اى را مطابق با درخواست كسى انجام دهد و او ايمان نياورد، بلا بر او نازل مى شود و نابود مى گردد. بنابراين به مصلحت نيست كه خداوند معجزه پيشنهادى آنها را بياورد چون ممكن است باز ايمان نياورند و دچار بلا و عذاب الهى شوند. اين است آن مطلبى كه بسيارى از آنان نمى دانند.

اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن آمده است از جمله:

و قالوا لولا انزل عليه ملك و لوانزلنا ملكا لقضى الامر ثمّ لاينظرون (انعام/8)

و گفتند چرا بر او فرشته اى نازل نمى شود و اگر فرشته اى نازل كنيم كار يكسره مى شود و آنها مهلت داده نمى شوند.

وَ ما مِنْ دآبَّة فِى الْأَرْضِ وَ لا طآئِر يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْء ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (* )

و هيچ جنبده اى در زمين و نه پرنده اى كه با دو بال خود پرواز كند، وجود ندارد مگر اينكه گروههايى همانند شما هستند; ما چيزى را در كتاب فروگذار نكرديم; سپس به سوى پروردگارشان محشور مى شوند(38)

نكات ادبى

1 ـ «من» در «من دابة» زايده و براى تاكيد و تعميم نفى است.

2 ـ «دابّة» جنبده، موجود زنده، جاندار. اين كلمه از «دبب» مشتق است كه به معناى حركت خفيف و كند است. با اينكه غير از حيوان اشياء ديگر هم ممكن است حركت داشته باشد، ولى كلمه دابه در حيوان و بيشتر در اسب استعمال مى شود. ماده «دبب» علاوه بر حركت به معناى جابجايى در حركت كيفى هم استعمال مى شود مانند تأثير و نفوذ دارو يا سمّ يا شراب در بدن. ضمناً مصغر دابة، دويبه مى آيد.

3 ـ «طائر» پرنده، جمع آن «طير» است.

4 ـ «جناح» طرف، جانب، بال. علت اينكه به بال جناح گفته مى شود چون در طرف راست و چپ پرنده قرار گرفته است.

5 ـ «امم» جمع امّت به معناى گروهى كه با هدف واحدى و از روى قصد و اراده يا منافع مشترك گردهم آيند.

6 ـ «فرّطنا» كوتاهى نكرديم، فروگذار نكرديم. همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم، تفريط به معناى كوتاهى و قصور در انجام وظيفه است در مقابل افراط كه به پرداختن بيش از حدّ گفته مى شود.

7 ـ «يحشرون» برانگيخته مى شوند، محشور مى شوند، گرد مى آيند. اين واژه در قرآن معمولا درباره جمع شدن در روز قيامت استعمال مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (31) ومامن دابة فى الارض و لاطائر يطير ... : ميان انسان و حيوان مشتركات زيادى وجود دارد و اين آيه همين واقعيت را بيان مى كند. طبق اين آيه تمام جنبندگان و جانداران چه حيوانات و حشراتى كه در روى زمين هستند و چه پرندگانى كه در هوا پرواز مى كنند، گروههاى مانند گروههاى انسانى هستند و اين شامل حيوانات دريايى هم مى شود چون آنها هم در زمين حركت مى كنند.

حال بايد ديد كه منظور از اينكه آنها هم گروههايى چون انسان هستند چيست؟

نمى توان گفت كه منظور وجود خواص حيات و آثار زندگى مانند تنفس و تغذيه و توليد مثل در آنهاست چون اين مطلب بسيار روشن است و نيازى به گفتن ندارد و گذشته از آن، با دنباله آيه تناسب ندارد. پس منظور چيست؟ آنچه از ظاهر اين آيه و چند آيه ديگر فهميده مى شود اين است كه حيوانات نيز مانند انسان براى خود جامعه ها و مدنيتهايى دارند و حتى نوعى تكليف هم دارند و شعور ذاتى آنها به جاى عقل بشر كار مى كند و اينكه آيا پيامبرانى هم دارند يا نه ما بيخبريم و قرآن نيز در اين باره چيزى نگفته است و فقط در اين آيه آنها را امتهايى چون امتهاى بشرى معرفى نموده و مى دانيم كه امت به معناى گروهى است كه از روى قصد و اراده و منافع مشترك يك جا جمع شده باشند و اين نشان مى دهد كه حيوانات هم جامعه هايى براساس منافع مشترك دارند هرچند كه ما آن را درك نكنيم.

در اين آيه پس از بيان حقيقتى كه گفته شد، اضافه مى كند كه ما در كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم. به نظر مى رسد كه منظور از كتاب در اينجا همان لوح محفوظ است كه جايگاه علم وقدرت خدا و نسخه عالم آفرينش است. اشاره به اينكه در جهان خلقت هرچه را كه لازم بود از انسان و حيوان و اصناف و اقسام آنها آفريديم و چيزى را كه نقشى در تكامل خلقت داشته باشد، فروگذار نكرديم. توجه كنيم همانگونه كه جهان خلقت كتاب تكوينى خداست، قرآن كريم هم كتاب تشريعى اوست و اين دو كتاب مشابهتهايى با يكديگر دارند و همان جامعيت كه در كتاب خلقت از نظر تنوع پديده ها وجود دارد در كتاب تشريعى هم وجود دارد و هر آنچه براى هدايت و تربيت بشر لازم بوده در قرآن يا به تفصيل يا به اجمال آمده و چيزى فروگذار نشده است.

در پايان آيه تصريح مى كند كه حيوانات به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد و آنها نيز قيامت خاص خود را خواهند داشت.

بحثى درباره جامعه هاى حيوانى

با توجه به مجموعه آياتى كه در قرآن كريم راجع به حيوانات آمده، مى توان به اين نتيجه رسيد كه از نظر قرآن، حيوانات نيز تمدنهايى نظير تمدنهاى بشرى دارند منتهى در سطحى كه خاص خود آنهاست و ما نمودهايى از آن را مى بينيم و ممكن است از بعضى از نمودهاى آن غافل باشيم و يا براى ما قابل فهم نباشد. حيواناتى چون زنبور عسل و مورچه و موريانه و پرندگان مهاجر با آن نظم خاصى كه دارند و تصرفاتى كه در طبيعت مى كنند با آن خانه سازيها و لانه سازيها و كارهاى حساب شده و دقيق از نظر تمدن و زندگى جمعى، از بعضى از اقوام ابتدايى و عقب افتاده انسانى در سطح بالاترى قرار دارند و حيوانات ديگر نيز كه نسبت به زنبور عسل و مورچه زندگى ساده ترى دارند، هر كدام در تلاش معاش حركتهاى منظم و قابل توجيهى دارند و هر كدام از شعور خاصى كه متناسب با وضع طبيعى بدن آنهاست، برخوردارند و مظهر روشن آن، مسأله توليد مثل است كه نشانى از ميل به هم نوع و آوردن فرزندان و تشكيل خانواده است و تمام حيوانات در اين ميل شريك هستند.

از ديرباز، دانشمندان به مشابهتهاى موجود ميان انسان و حيوان توجه داشته اند و مثلا مى بينيم در فلسفه يونان، انسان حيوان ناطق است همانگونه كه اسب حيوان صاهل و الاغ حيوان شاهق است و ديگر حيوانات هم وصفهاى ذاتى ديگرى دارند. همچنين درباره شعور حيوانات و كارهاى هوشمندانه آنها و نظم شگفت انگيزى كه گونه هايى از حيوانات دارند، از همان قديم بحث شده است و دانشمندان مطالب متنوع و حيرت آورى در اين باره آورده اند. و كسانى در اين موضوع كتابهاى خاصى نوشته اند كه از جمله آنها مى توان از جاحظ (متوفى 255) مؤلف كتاب الحيوان در هفت جلد و نيز دميرى (متوفى 682) مؤلف كتاب حياة الحيوان در دو جلد ياد كرد.

در عصر ما نيز كتابهاى فراوانى در اين زمينه از سوى دانشمندان زيست شناس و براساس تجربه ها و تحقيقات علمى نوشته شده و اطلاعات مهمى از راز و رمزها و اسرار عجيب دنياى حيوانات به دست آمده است. از كتابهاى موريس ميترلينگ درباره هوش حيوانات گرفته تا فيلم هاى مستند بسيار ديدنى كه در دست است، همگى حكايت از گسترش تحقيقات درباره كشف اسرار آفرينش در عالم حيوانات دارد كه بشر امروز پابه پاى پيشرفتهاى علمى ديگر به آن دست يازيده است.

همچنين داستانهاى تخيلى جالبى كه از زبان حيوانات درگذشته و حال ارائه شده، همگى بيانگر علاقه شديد انسان به آگاهى از زندگى حيوانات و مبتنى بر فرض وجود هوش و شعور در عالم حيوانات است.

در قرآن كريم، مطالب گوناگونى درباره حيوانات آمده و همگى بيانگر آن است كه از نظر قرآن، حيوانات براى خود جمعيتها و گروهها و اصنافى هستند و داراى نوعى تكليفند و در برابر كارهايى كه نسبت به هم نوعان خود مى كنند، به نحوى مؤاخذه مى شوند و يا بعضى از آنها با زبان خود با يكديگر يا با انسان سخن مى گويند. اينك بعضى از اين آيات را مورد تدبر قرار مى دهيم:

قرآن در جايى خلقت حيوانات را مانند خلقت انسان نشانى از قدرت خدا مى شمارد:

وفى خلقكم و مايبثّ من دابّة آيات لقوم يوقنون (جاثيه/4)

و در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان (در زمين) مى پراكند، براى گروهى كه يقين دارند، نشانه هايى است. و در جاى ديگر حيوانات را امتها و گروههايى چون گروههاى انسانى معرفى مى كند:

و ما من دابّة فى الارض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم (انعام/38)

و هيچ جنبنده اى در زمين و نه پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، وجود ندارد، مگر اينكه گروههايى همانند شما هستند.

در آيه ديگرى تمام جنبندگان را به خاطر گناهانشان تهديد مى كند:

ولويؤاخذ الله الناس بماكسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة (فاطر/45)

و اگر خداوند مردم را به خاطر كارى كه مى كنند مؤاخذه مى كرد، بر پشت زمين جنبنده اى را نمى گذاشت.