تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۲ -


و در جايى از سجده كردن جنبندگان در برابر خدا خبر مى دهد:

ولله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابّة و الملائكة و هم لايستكبرون(نحل/49)

و براى خدا آنجه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبنده و فرشتگان وجود دارند، سجده مى كنند و آنها سركشى نمى كنند.

و در جايى از مؤاخذه حيوانات سخن مى گويد:

وما من دابة الا هو آخذ بناصيتها (هود/56)

و هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه خداوند گيرنده پيشانى اوست.

و در جاى ديگرى از سخن گفتن مورچه با مورچگان ديگر و سخن گفتن هدهد با سليمان خبر مى دهد:

قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنّكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون (نحل/18)

مورچه اى گفت: اى مورچگان به لانه هاى خود رويد تا سليمان و سپاهيان او شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى دانند.

فقال احطت بما لم تحط به وجئتك من سبأ بنبأ يقين (نحل/22)

(هدهد) گفت: چيزى دريافته ام كه تو درنيافته اى و از سبأ برايت خبرى درست آورده ام.

و در جايى از محشور شدن حيوانات وحشى در قيامت سخن مى گويد:

واذا الوحوش حشرت (تكوير/5)

وهنگامى كه حيوانات وحشى محشور مى شوند.

با تدبر در آياتى كه آورديم به خوبى درمى يابيم كه از ديد قرآن حيوانات نيز داراى تمدنها و جامعه هاى خاص خود هستند و حتى به نوعى تكليف دارند البته تكليف از نوع انسانى آن، احتياج به عقل دارد كه حيوانات فاقد آن هستند ولى چه مانعى دارد كه آنها هم براى خود تكليف خاصى داشته باشند كه با تكليفى كه انسان دارد، متفاوت است و ما از حقيقت آن آگاهى نداريم و شايد شعور آنها به جاى پيامبر و عقل در جامعه انسانى عمل مى كند.

وقتى قرآن براى جمادات نوعى شعور قايل است (در اين باره رجوع شود به تفسير كوثر جلد اول صفحه 259 به بعد) و حتى بتهاى بى جانى را كه مورد پرستش قرار گرفته اند، در قيامت محشور خواهد كرد و با آنها با مشركان محاجه خواهد نمود، مسأله درباره حيوانات واضحتر و آسانتر است.

مطلب قابل توجه اينكه در قرآن كريم در دو جا از محشور شدن حيوانات در قيامت خبر داده يكى در پايان آيه 38 سوره انعام و ديگرى در آيه 5 سوره تكوير كه گذشت اين آيات دلالت دارند كه حيوانات هم قيامت خاص خود را خواهند داشت.

همانگونه كه گفتيم طبق بعضى از آيات حتى بتهاى بى جانى كه در دنيا مورد پرستش واقع شده اند، به جهت احتجاج با مشركان و بت پرستان در قيامت آورده مى شوند و همراه با بت پرستان در آتش جهنم مى سوزند:

انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم (انبياء/98)

همانا شما و آنچه جز خدا مى پرستيد، هيمه جهنم خواهيد شد.

البته منظور اين نيست كه آن بتها به عنوان مجازات سوزانده مى شوند چون آنها نه گناهى دارند و نه در كى بلكه منظور، تحقير بيشتر بت پرستان است. حال مى گوييم وقتى حتى بتهاى بيجان در قيامت آورده مى شوند، چه مانعى دارد كه حيوانات نيز نوعى حشر و نشر داشته باشند و از آن گروه كه در دنيا به ديگرى تجاوز و ستم كرده انتقام گرفته شود. ولى البته اينها شايستگى آن را ندارند كه در بهشت يا جهنم جاويدان باشند.

در اين زمينه چند روايت را جهت آگاهى بيشتر خوانندگان نقل مى كنيم:

1 ـ انّ النبى (ص) ابصر ناقة معقولة و عليها جهازها فقال: اين صاحبها فليستعدّ غداً للحضومة.(185)

پيامبر شترى را ديد كه پاى او بسته است و جهاز آن بر پشت آن است. پس گفت: صاحب آن كجاست؟ خود را براى شكايت فردا (قيامت) آماده كند.

2 ـ عن ابى ذر قال: بينا انا عند رسول الله (ص) اذا انتطحت عنز ان فقال رسول الله: اتدرون فيما انطحى؟ فقالوا: لاندرى. قال: ولكنّ الله يدرى و سيقضى بينهما.(186)

ابوذر مى گويد: نزد پيامبر خدا بودم كه دو بز به همديگر حمله كردند. پيامبر فرمود: آيا مى دانيد كه آنها چرا به همديگر حمله كردند؟ گفتند: نه. فرمود: ولى خدا مى داند و بزودى ميان آنها داورى خواهد كرد.

3 ـ قال الصادق (ع): اذا كان يوم القيامة ردّ الله كل شيئى الى شيئه و ردّ الجلد الى الغنم.(187)

امام صادق (ع) فرمود: وقتى روز قيامت شد خدا هرچيزى را به اصل خود برمى گردانيد و پوست را بر گوسفند برمى گرداند.

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُماتِ مَنْ يَشَاِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراط مُسْتَقيم (* )قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ اِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (* )بَلْ اِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ اِلَيْهِ اِنْ شآءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (* )

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، كران و گنگانند كه در تاريكى ها هستند. هر كس را كه خدا بخواهد گمراهش مى كند و هركس را كه بخواهد بر راه راست قرار مى دهد (39) بگو به من خبر بدهيد كه اگر عذاب خدا بر شما بيايد و يا قيامت فرا رسد، شما جز خدا را مى خوانيد اگر راستگو هستيد؟(40) بلكه او را مى خوانيد و او اگر بخواهد مشكلى را كه براى آن خدا را مى خوانديد، مى گشايد و شما آنچه را كه به او شريك قرار مى داريد، از ياد مى بريد (41)

نكات ادبى

1 ـ «صمّ» جمع اصمّ به معناى كر.

2 ـ «بكم» جمع ابكم به معناى لال.

3 ـ اينكه «بكم» به «صم» عطف شده ولى «فى الظلمات» عطف نشده براى آن است كه در بعضى از تكذيب كنندگان آيات الهى صفت «صمّ» غلبه دارد و در بعضى ديگر صفت «بكم» غلبه دارد ولى هر دو در تاريكى و ظلمت قرار گرفتن يكسان و مساوى هستند.

4 ـ «ارايتكم» فعل خاصى است كه مفرد و تثنيه و جمع بودن آن با كاف خطاب مشخص مى شود مانند: ذلك و ذلكم و مفهوم آن اين است كه به من خبر بدهيد و اصل آن از «راى» به معناى نظر و انديشه است كسى كه اين كلمه را به كار مى برد گويا از راى و نظر طرف مقابل مى پرسد و مى خواهد كه او درباره موضوع خاصى به او خبر بدهد و نظر خود را بگويد. گاهى اين كلمه بدون كاف خطاب مى آيد كه باز همان معنا را دارد و اگر مفعول بگيرد، معناى ديدن مى دهد مانند: ارايت الذى...

5 ـ «ساعة» لحظه، در اينجا منظور، لحظه قيامت است و «ساعة» يكى از نامهاى قيامت است.

6 ـ «فيكشف» در اينجا به معناى حلّ مشكل و برطرف ساختن آن است.

تفسير و توضيح

آيه (39) والذين كذّبوا بآياتنا صمّ و بكم...: سه صفت براى مشركان و تكذيب كنندگان آيات الهى ذكر مى كند كه هر سه از باب تشبيه است. مشركان كران و گنگان هستند و در تاريكى قرار دارند. از اينكه دو صفت اولى را با «واو» آورده ولى صفت سوم را بدون «واو» ذكر كرده، شايد بدانجهت است كه در بعضى از آنان صفت كر بودن غلبه دارد و در بعضى ديگر صفت گنگ بودن غلبه دارد ولى همه آنها در اين صفت كه در تاريكى قرار دارند، مساوى هستند يعنى بعضى از مشركان بيشتر از اين جهت گمراه شده اند كه از شنيدن سخن حق سرباز زده اند و به خاطر گوش ندادن به حرفهاى پيامبران هدايت نشده اند ولى بعضى ديگر سخن حق را شنيده اند و به آن باور دارند امّا به جهت عناد و خودخواهى به آن اقرار نمى كنند و زبانشان در اقرار به حق لال است و اين هر دو گروه در اينكه به هرحال هدايت نشده اند، در تاريكى گمراهى قرار دارند و اين صفت در آنها به طور يكسان وجود دارد.

البته در بعضى از آيات سه صفت كرى و لالى و كورى يكجا به كافران نسبت داده شده و در آنجا هدف تنها تشبيه حال آنهاست و گروههاى مختلف كافران، مورد عنايت نيست. مانند:

صمّ بكم عمى فهم لايعقلون (بقره/171)

كران، گنگان، كورانند پس آنها نمى انديشند.

پس از بيان سه صفتى كه در آيه مورد بحث بر كافران ذكر شد، به يك حقيقت قرآنى كه در آيات ديگر هم آمده اشاره مى كند و آن اينكه خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. درباره اين مطلب بارها توضيح داده ايم كه منظور از گمراهى و هدايتى كه در اين گونه آيات به خدا نسبت داده شده، گمراهى و هدايت اجبارى و بدون ملاك و معيار نيست بلكه منظور اين است كه خدا كسانى را كه راه او را انتخاب كنند، توفيق هدايت مى دهد و كسانى را كه با آزادى و اراده خود از خدا فاصله بگيرند و به راه شيطان بروند، گمراه مى سازد. در واقع ابتكار عمل دست خود انسان است و انسان مى تواند هدايت يا گمراهى را انتخاب كند و پس از انتخاب اوست كه خدا هدايت يافته گان را توفيق هدايت بيشتر عنايت مى كند و گمراهان را در گمراهى بيشتر قرار مى دهد.

آيات (39-40) قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله ... : در اين آيه يك دليل وجدانى و فطرى براى اثبات وجود خدا مى آورد. هر انسانى در فطرت خود اين احساس ذاتى را دارد كه به هنگام روبرو شدن با يك خطر مهم و بلاى بزرگ ناگهانى، خواه ناخواه به سوى پناهگاه و تكيه گاهى روى مى آورد كه مى تواند او را از اين خطر رها كند. آن پناهگاه همان خداست. در چنين موقعيتهايى حتى بت پرستان، بتهاى خود را نمى خوانند چون مى دانند كه كارى از دست آنها ساخته نيست بلكه آنها نيز به نيروى خاصى پناه مى برند اگرچه نام آن را خدا نگذارند و آن نيروى خاص كسى جز خدا نيست.

در اين آيه براى بيدارى وجدان غفلت گرفته مشركان، آنها را چنين مخاطب قرار مى دهد كه اگر راستگو هستيد و از آنچه در ضميرتان مى گذرد، به درستى خبر مى دهيد، به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا شما را درگيرد و يا قيامت شما را

فرارسد، آيا جز خدا كس ديگرى را مى خوانيد؟ بلكه حتما او را مى خوانيد و او اگر بخواهد مشكل شما را مى گشايد و شما آنچه را كه به خدا شريك قرار داده ايد از ياد مى بريد.

بدينگونه ضمير و وجدان مشركان به داورى گرفته مى شود كه خود بگويند در چنين حالات خطرناك و هولناكى، آنها سراغ چه كسى مى روند؟ مسلم است كه سراغ آن بتهاى بى جان كه كارى از آنها ساخته نيست نخواهند رفت بلكه به سوى نيروى خاصى كشيده خواهند شد كه همان خداست و بتها را فراموش خواهند كرد. اين آيه نظير آيه ديگرى است كه در زير مى خوانيم:

واذامسّكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا ايّاه (الاسراء67/)

وهنگامى كه خطرى در دريا شما را بگيرد، آنچه جز خدا مى خوانيد، گم مى شود.

اينكه در آيه مورد بحث اظهار مى دارد كه اگر خدا بخواهد آن خطر را از شما برطرف سازد، منظور اين است كه شما را از هول و وحشت آن عذاب يا قيامت حفظ مى كند و اين بدان معنا نيست كه اصل آن عذاب را كه در اصطلاح «عذاب استيصال» ناميده مى شود، از بين مى برد يا قيامت را لغو مى كند!

ديگر اينكه وعده نمى دهد كه مشكل آنها را به طور حتم حلّ كند بلكه آن را مقيّد به مشيّت خود مى كند يعنى اينكه اگر بخواهد چنين مى كند و اگر هم بخواهد نمى كند!

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنآ اِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْسآءِ وَ الضَّرّآءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (* ) فَلَوْلا اِذْ جآءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (* )فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَىْء حَتّى اِذا فَرِحُوا بِمآ أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (* ) فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (* )

همانا به امتهايى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى) فرستاديم پس آنها را در سختى و ناراحتى قرار داديم تا مگر زارى كنند (42) پس چرا وقتى عذاب ما به سوى آنها آمد، زارى نكردند؟ بلكه دلهايشان سخت شد و شيطان آنچه را كه انجام مى دادند، در نظر آنها زينت داد (43) پس چون آنچه را به آنها گفته شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز را به روى آنها باز كرديم تا چون به آنچه داده شده بودند خوشحال شدند، ناگهان آنها را بگرفتيم آنگاه حيرت زده شدند (44) پس ريشه گروهى كه ستم كردند، بريده شد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است (45)

نكات ادبى

1 ـ مفعول فعل «ارسلنا» به خاطر معلوم بودن حذف شده و تقدير آن چنين است: ولقد ارسلنا رسلا.

2 ـ «بأساء» يا از «بأس» مشتق شده كه به معناى سختى و ترس است و يا از «بؤس» مشتق شده كه به معناى ذلت و خوارى است.

3 ـ «ضرّاء» از ضرر مشتق شده كه به معناى ناراحتى و آسيب ديدن است و اين دو كلمه در نظر بعضى از لغوى ها مترادف هستند و معناى مشابهى دارند و بعضى ها ميان اين دو فرق گذاشته اند به اين صورت كه «باساء» بيشتر در ناراحتى هايى است كه از بيرون وارد مى شود مانند ناراحتى هاى جنگ يا فقر يا بلاهاى ديگر و «ضرّاء» ناراحتى هايى است كه از درون ناشى مى شود مانند بيماريها و غمهاى درون.

فرقهاى ديگرى هم گفته شده مانند اينكه «باساء» ضررى است كه حاصل شده ولى «ضرّاء»، ضررى است كه هنوز حاصل نشده ولى انتظار وقوع آن مى رود; يا بگوييم باساء ضرر شديد و ضرّاء ضرر خفيف است; يا بگوييم باساء جهل بسيط و ضراّء جهل مركب است.

ضمناً اين دو كلمه صفت مشبه هستند بر وزن «فعلاء» مانند حمراء و نعماء.

4 ـ «يتضرّعون» از تضرع به معناى زارى كردن و رام شدن. اين كلمه از «ضرع» مشتق شده كه به معناى رام شدن گوسفند براى دوشيدن شير آن مى باشد و كنايه از هر نوع انقياد و اطاعت و تذلل و خوارى است.

5 ـ «فلولا» يا براى تحضيض است به معناى هلاّ و يا براى نفى و در هر دو صورت پرسش از علت عدم تضرع مى باشد. لولا هميشه بر فعل داخل مى شود و در اينجا بر سر تضرعوا آمده و «اذجائهم باسنا» معترضه است.

6 ـ «كل شيئى» در اينجا براى تكثير است نه تعميم.

7 ـ «بغتة» ناگهان. مصدر است كه حال واقع شده است.

8 ـ «مبلسون» جمع مبلس به معناى نااميد و مأيوس، حيرت زده، وحشت زده، كسى كه حرفى براى گفتن ندارد.

9 ـ «دابر» بيخ و بن، ريشه، دنباله، آنچه درپى مى آيد. نسل بعدى.

تفسير و توضيح

آيات (43-45) ولقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم ... : به عنوان تسليت و دلدارى به پيامبر اسلام، سرنوشت عبرت آموز بعضى از امتهاى پيشين را يادآور مى شود و اينكه سنتهاى الهى هميشه در تاريخ بشرى حاكميت دارد و آنچه ذكر مى شود يكى از آن سنتهاست.

خطاب به پيامبر، چنين اظهار مى دارد كه پيش از تو امتهايى بودند كه خداوند پيامبرانى براى هدايت آنها فرستاد و براى اينكه آنها به خود آيند و به سوى خدا برگردند، خداوند آنها را به انواع گرفتارى ها و بلاها و سختى ها مبتلا كرد تا آنها در برابر خدا زارى كنند و خضوع و خشوع بنمايند و رفع گرفتارى خود را از خدا بخواهند و اين باعث پيوند و ارتباط محكم آنها با خدا باشد. ولى آنها حتى در آن شرايط سخت و بحرانى روى به سوى خدا نياوردند و در برابر خدا زارى نكردند.

اينكه آنها در آن شرايط سخت هم، رو به سوى خدا نياوردند، دو عامل داشت: يك عامل از درون آنها بود و آن قساوت قلب و سنگينى و سفتى دل آنها بود كه در اثر گناه و دورى از خدا به اين حالت افتاده بودند. عامل ديگر، عاملى از بيرون آنها بود و آن اينكه شيطان اعمال زشت آنها را در نظرشان آراسته بود. گاهى هم براى تنبّه و بيدارى مردم، آنها را غرق در نعمتهاى خود مى سازد و در رفاه و آسايش قرار مى دهد و به تعبير همين آيه درهاى خير و بركت و هر نوع نعمتى را به روى آنها باز مى كند تا اگر سختى و مصيبت آنها رابه خود نياورد، نعمت و برخوردارى آنها را به خود آورد و بدانند كه اين نعمتها از خداست و شكرگزار نعمتهاى او باشند و روى به سوى خدا آورند.

ولى متأسفانه گاهى نعمتهاى الهى و رفاه و آسايش مادى هم آنها را آگاه نمى كند و آنها شادمان و مغرور از آنچه دارند به گمراهى خود ادامه مى دهند. در چنين حالتى كه نه سختى و مصيبت ونه برخوردارى و نعمت آنها را بيدار نكرد، ناگهان خداوند آنها را سخت كيفر مى دهد و اميد آنها از دنيا و زندگى قطع مى شود و همه چيز را ازدست مى دهند و نابود مى شوند تا جايى كه حتى نسلى از آنها در دنيا باقى نمى ماند و به طور كلى ريشه كن مى شوند. و اين به سبب ستمگرى خود آنهاست كه نه سختى و ناراحتى و نه خوشى و رفاه آنها را به خود نياورد و آنها سخن پيامبران را نپذيرفتند و روى به سوى خدا نياوردند پس بايد نتيجه قهرى ستمگرى خود را ببينند و به چنين سرنوشت شومى دچار شوند.

از اين آيه فهميده مى شود كه خدا گاهى بندگان خود را با بلا و مصيبت و گاهى با نعمت و رفاه امتحان مى كند و انسان بايد هم در حال گرفتارى و هم در حال برخوردارى متوجه شودكه مورد آزمايش خدا قرار گرفته است و خود را نبازد.

وبلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون (اعراف/168)

و آنها را با نيكيها و بديها آزمايش كرديم شايد بازگردند.

شايد بتوان گفت كه آزمايش خداوند با نعمت و برخوردارى، سختتر از آزمايش او با بلاها و مصيبتهاست چون در حالت خوشى انسان از ياد خدا بيشتر غافل مى شود و مغرورانه، خود را شايسته اين نعمتها مى پندارد و متوجه نمى شود كه شايد اين نعمتها مقدمه اى براى نابودى است و به اصطلاح قرآن اين نعمتها از راه «استدراج» داده مى شود و هدف، هلاكت اوست و اين كار نوعى مهلت دادن به ستمگران است:

والذين كذّبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون. و املى لهم انّ كيدى متين (اعراف/182-183)

و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، اندك اندك از جايى كه ندانند گرفتارشان مى كنيم و به آنها مهلت مى دهيم همانا تدبير من محكم است.

در پايان آيه مورد بحث، از ريشه كن شدن قوم ستمگرى كه به هيچ وجه هدايت نشدند، با اين جمله اظهار خوشحالى مى شود كه سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است. و راستى هم نابودى ستمگرانى كه در هيچ صراط مستقيمى نيستند مايه خوشحالى است و جاى شكر و سپاس دارد. و ريشه كن شدن آنها باعث عبرت آموزى و بازيافت ديگران مى شود و در تربيت آنان تأثير فراوانى مى گذارد و شايد علت اينكه عبارت «رب االعالمين» در اين جمله آمده و خداوند با صفت ربوبيت ياد شده همين باشد. چون نابودى آن گروه اثرات تربيتى بسيارى بر ديگران دارد.

چند روايت

1 ـ عن النبى (ص) قال: اذا رأيت الله تعالى يعطى على المعاصى فانّ ذلك استدراج منه ثم تلا هذه الاية (فلمّا نسوا ماذكّروا به فتحنا عليهم ابواب كل شيئى)(188)

پيامبر (ص) فرمود: وقتى ديدى كه خداوند باوجود معصيت به تو نعمت مى دهد اين استدراج از او است (يعنى خدا مى خواهد بلا نازل كند) سپس اين آيه را تلاوت كرد: فلما نسوا ماذكّروا به ...

2 ـ عن على (ع) قال: لو انّ الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم و وله من قلوبهم لردّ عليهم كلّ شارد و اصلح لهم كلّ فاسد.(189)

امير المؤمنين فرمود: اگر مردم وقتى كه بر آنها بلا نازل مى شود و نعمتها زايل مى گردد، با نيتهاى درست و از ته دل به پروردگارشان پناه ببرند، خداوند هر نوع نعمت از دست رفته را به آنها باز مى گرداند و كارهاى فاسد آنها را اصلاح مى كند.

3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: من احبّ بقاء الظّالمين فقد احبّ ان يعصى الله، انّ الله تبارك و تعالى حمد نفسه بهلاك الظّلمة فقال: (فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله ربّ العالمين)(190)

امام صادق (ع) فرمود: هركس دوست دارد كه ستمگران باقى بمانند، دوست دارد كه به خدا معصيت شود. همانا خداوند به سبب هلاك شدن ستمگران خودش را ستايش كرده و گفته است (ريشه ستمگران قطع شد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است)

قُلْ أَرَأَيْتُمْ اِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِه اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (* )قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ اِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ اِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ (* )

بگو به من خبر بدهيد اگر خداوند گوش شما و چشمان شما را بگيرد و بر دلهايتان مهر بزند، كدام معبودى جز خداوند آن را براى شما برمى گرداند؟ بنگر كه چگونه آيات را گونه گون بيان مى كنيم آنگاه روى مى گردانند (46) بگو به من خبر بدهيد اگر عذاب خدا ناگهانى يا آشكارا به سوى شما آيد، آيا جز گروه ستمكاران هلاك مى شوند؟(47)

نكات ادبى

1 ـ «ارايتم» و «ارايتكم» به من خبر بدهيد (درباره اين تعبير در آيه 4 از همين سوره توضيحاتى داديم)

2 ـ «سمعكم» گوش شما. منظور جنس گوش است كه شامل مفرد و تثنيه و جمع مى شود و عطف «ابصاركم» كه جمع بصر است به «سمعكم» كه مفرد است از همين جهت مى باشد. البته منظور از گوش و چشم و قلب در اين آيه شنوايى و بينايى و فهم و درك است.

3 ـ ضمير «يأتيكم به» به ماذكر برمى گردد كه شامل گوش و چشم و قلب است.

4 ـ «نصرّف» از تصريف به معناى تغيير است و در اينجا مفهوم بيان كردن به صورتهاى گوناگون را مى رساند.

5 ـ «يصدفون» از صدف به معناى مايل شدن، اعراض كردن، روى گردانيدن است.

6 ـ تقابل «بغتة» و «جهرة» از آن جهت است كه در اوّلى كه بلا به صورت ناگهانى است، آثار آن از پيش معلوم نيست ولى در دومى كه به صورت آشكار است، آثار آن از پيش معلوم است.