تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۳ -


تفسير و توضيح

آيات (46-47) قل ارايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم ... : انواع و اقسام بلاهايى را كه ممكن است خداوند بر مشركان نازل كند، برمى شمارد. يكى از آنها از بين بردن گوش و چشم و مهر زدن در دلهاست. يعنى اينكه خداوند ممكن است مشركان را به چنين بلايى گرفتار كند كه آنها بينايى و شنوايى و عقل خود را از دست بدهند.

معلوم است كه اگر كسى اين سه ابزار مهم را از دست بدهد، ارتباط او با محيط پيرامونش به كلى قطع مى شود و چه عذابى بالاتر از اين كه انسان از جهان بريده شود و نتواند اشياء را ببيند و صداها را بشنود و از همه مهمتر اينكه نتواند خوب و بد را از هم تشخيص بدهد.

اينك در اين آيه مشركان را از عذابى اين چنين بيم مى دهد و به آنها خاطرنشان مى سازد كه اگر روزى خداوند با شما چنين كرد، چه كسى جز او توانايى آن را دارد كه اين نعمتها را به شما برگرداند. مسلّم است كه بتهاى شما چنين توانايى را ندارد و تنها خداست كه قدرت برگردانيدن اين حواس را دارد. در پايان آيه اضافه مى كند كه بنگر چگونه آيات و نشانه هاى خود را به صورتهاى گوناگون بيان مى كنيم ولى آنها روى گردان هستند.

ما تصور مى كنيم اين كار را ما هر روز تجربه مى كنيم و آن در موقع خوابيدن است. در عالم خواب گوش و چشم و فهم انسان به طور موقت از كار مى افتد ولى بار ديگر خداوند در موقع بيدارى آنها را به ما برمى گرداند و اين يكى از آيات مهم خداوند است كه هر روز اتفاق مى افتد و ما به آن توجه نمى كنيم. حال اگر در عالم خواب اين حواس از ما گرفته شد و ديگر برگردانيده نشد، چه مصيبتى بالاتر از اين خواهد بود.

در آيه بعدى باز هم صحبت از عذاب خداست و خطاب به مشركان مى فرمايد: اگر عذاب خدا به طور ناگهانى يا آشكارا بر شما نازل شد آيا جز ستمگران هلاك مى شوند؟ گفته شده كه منظور از عذاب ناگهانى عذابى است كه در شب نازل مى شود و منظور از عذاب آشكار عذابى است كه در روز نازل مى شود. مى توانيم بگوييم منظور از عذاب ناگهانى عذابى است كه آثار آن پيش از وقوع معلوم نيست مانند زلزله و منظور از عذاب آشكار عذابى است كه آثار آن معلوم است مانند سيل.

توجه كنيم كه منظور از اين عذاب، عذابى است كه اصطلاحاً به آن عذاب «استيصال» گفته مى شود و آن بلايى است كه عذاب بودن آن معلوم است و به وسيله پيامبر تأييد شده است; چنين بلايى كه حالت عذاب را دارد، همه گير نمى شود و فقط دامن گنهكاران و كافران را مى گيرد و پيامبر و اهل ايمان نجات مى يابند ولى اگر بلايى باشد كه عذاب بودن آن معلوم نباشد و ندانيم كه اين بلا جهت كيفر دادن است، مانند زلزله ها و سيل و طوفانهايى كه به صورت حوادث طبيعى سراغ گروهى مى آيد، در چنين حالتى مؤمن و كافر، ظالم و مظلوم هر دو آسيب مى بينند و هلاك مى شوند. البته علّت آن را ما نمى دانيم.

شق سوم هم وجود دارد و آن فتنه ها و آشوبهايى است كه گاهى در اثر گناه دامنگير جامعه مى شود و وحدت و انسجام و امنيت جامعه به خطر مى افتد و چنين فتنه هايى نيز عموميت دارد و مؤمن و فاسق هر دو را دربرمى گيرد:

واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصّة (انفال/25)

و از فتنه اى بترسيد كه فقط به ستمگران از شما نمى رسد.

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (* )وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (* )

و ما پيامبران را جز مژده دهندگان و بيم دهندگان نمى فرستيم پس هركس ايمان آورد و كار شايسته انجام داد، نه ترسى بر آنان است و نه آنان اندوهگين مى شوند (48) و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به جهت نافرمانى كه مى كنند عذاب، آنها را درمى يابد(49)

تفسير و توضيح

آيات (48-49) و ما نرسل المرسلين الامبشرين و منذرين ... : پيامبران الهى دو وظيفه بيشتر نداشتند: يكى مژده دادن و ديگرى بيم دادن. آنها مردم را مژده مى دادند كه اگر به خدا و پيامبر و معاد ايمان بياورند و احكام الهى را اجرا كنند و از معاصى و گناهان بپرهيزند، به سعادت دنيا و آخرت نايل خواهند شد همچنين آنها مردم را از سرانجام نامطلوب ايمان نياوردن و خدا را نافرمانى كردن مى ترسانيدند كه اگر چنين كنند به عذاب خدا گرفتار مى شوند.

در اين آيه هدف از ارسال رسل و آمدن پيامبران را در همين دو چيز منحصر مى كند: تبشير و انذار. تمام آنچه پيامبران از جانب خدا آورده اند، در اين دو چيز خلاصه مى شود و اساسا تربيت افراد جز از راه مژده دادن و بيم دادن يا بگوييم تشويق و تنبيه امكان ندارد. هر حركتى كه انسان مى كند يا به جهت به دست آوردن سودى و يا براى دفع ضررى انجام مى شود و تنها با توجه دادن مردم به سود و زيان است كه مى توان ايجاد انگيزه كرد. البته سود و زيان عام است و شامل سود و زيان مادى و دنيوى و هم سود و زيان معنوى و اخروى مى شود.

حتى اولياء خدا كه به خاطر بهشت و جهنم خدا را عبادت نمى كنند، نيز از اين قاعده بيرون نيستند زيرا آنها هم سود خود را در وصول به حق و رسيدن به مقام قرب الهى مى دانند و از اينكه از رضايت خدا محروم باشند، مى ترسند و آن را ضررى بزرگ مى شمارند. پس، تبشير و انذار شامل آنها هم مى شود.

كسانى كه در برابر دعوت پيامبران ايمان بياورند و كارهاى شايسته انجام بدهند، ترسى بر آنان نيست و نه آنان اندوهگين مى شوند. آنها ترس از عذاب دنيوى ندارند از آن قبيل عذابهايى كه در آيات پيش ذكر آنها رفت و نيز آنها در آخرت اندوه عذاب جهنم را نخواهند خورد. چون مورد لطف و عنايت خداوند قرار خواهند گرفت.

در مقابل اينها كسانى كه آيات خدا را تكذيب كنند و به پيامبران الهى ايمان نياورند، عذاب الهى آنهارا در خواهد يافت و اين به سبب نافرمانى و فسق آنهاست.

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدى خَزآئِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ اِنّى مَلَكٌ اِنْ أَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَفَلا تَتَفَكَّرُونَ (* )وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا اِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِه وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (* )وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْء وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْء فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ (* )وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض لِيَقُولُوا أَهؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ (* )

بگو به شما نمى گويم كه گنجهاى خدا پيش من است و غيب نمى دانم و به شما نمى گويم كه من فرشته هستم. من از چيزى جز آنچه بر من وحى شده، پيروى نمى كنم. بگو آيا نابينا و بينا مساوى هستند؟ آيا نمى انديشيد؟ (50) و با آن (قرآن) هشدار بده به كسانى كه مى ترسند كه به سوى پروردگارشان محشور شوند; براى آنها جز خدا دوست و ياورى نيست شايد آنان پروا كنند (51) و كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند از خود مران. آنها ذات خدا را اراده كرده اند. چيزى از حساب آنان بر تو نيست و چيزى از حساب تو بر آنان نيست مبادا كه آنان را برانى و از ستمگران شوى (52) و اين چنين بعضى از آنها را با بعضى ديگر آزمايش كرديم تا بگويند: آيا اينها هستند كه از ميان ما خدا بر آنها منّت گذاشته؟ آيا خداوند به سپاسگزاران آگاه تر نيست؟(53)

نكات ادبى

1 ـ «خزائن» جمع خزينه يا خزانه، گنج، گنجينه، محل نگهدارى اشياء قيمتى و در اينجا منظور مركز مقدرات الهى است.

2 ـ «لااعلم»عطف بر «لااقول» مى باشد.

3 ـ «غيب» نهان، پشت پرده، آنچه از نظرها پنهان است.

4 ـ ضمير «به» در «وانذربه» به «مايوحى» برمى گردد و منظور از آن قرآن كريم است.

5 ـ «الغداة» با مدادان. جمع آن «غدوّ» آمده و در قرآن «غداة» همراه با «عشىّ» و «غدوّ» همراه با «آصال» آمده است.

6 ـ «عشىّ» شامگاهان.

7 ـ «وجهه» ذات و صفات خدا. هر چيزى كه به اعتبار آن مى توان كارى را به خدا نسبت داد، سمت و سوى او. كلمه «وجه» در اصل به معناى صورت و چهره است و چون چهره انسان باعث شناختن او مى شود، اين كلمه درباره خدا هم به معناى سمت و سو يا ذات و صفات او به كار مى رود كه باعث شناخت او است.

8 ـ «فتطردهم» جواب نفى «ما عليك» است و لذا منصوب به اَن ناصبه مقدر است همچنين «فتكون» جواب نهى «ولاتطرد» است و آن نيز به جهت اَن ناصبه مقدر منصوب است و مى توان «فتكون» را عطف به «فتطردهم» دانست و هر دو را جواب نهى قرار داد.

9 ـ «فتنّا» آزمايش كرديم. اين واژه از «فتنه» مشتق است كه به معناى امتحان كردن مى باشد.

تفسير و توضيح

آيه (50) قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب ... : مشركان مكه از يك پيامبر كه از جانب خدا آمده، انتظارهاى فراوانى داشتند و گمان مى كردند كه چنين شخصى بايد تمام گنجينه هاى روى زمين را در اختيار داشته باشد و قدرت او همان قدرت خدايى باشد و از هرچيزى چه نهان و چه آشكار آگاهى داشته باشد و حتى مى گفتند او بايد يك فرشته باشد! و بالاخره آنها پيامبر را يك نوع شريك قدرتهاى خدا مى دانستند و قداستى چون خدا براى او مى پنداشتند.

با همين ذهينيت غلط بود كه آنها از پيامبر اسلام معجزه هاى عجيب و غريبى طلب مى كردند و يا پيشنهاد مى كردند كه فرشته اى با او باشد و او را همراهى كند و گاهى از اينكه بشرى خودش را پيامبر و فرستاده خدا مى داند تعجب مى كردند و مى گفتند چنين شخصى بايد فرشته باشد! پيامبر اسلام در آيات متعددى از قرآن كريم مأموريت مى يابد كه اين پندار غلط مشركان را تصحيح كند و به آنها بفهماند كه پيامبر هم انسانى مثل انسانهاى ديگر است و او در برابر خدا علم و قدرت مستقلى ندارد او نيز مانند ديگران نيازمند خدا و چشم به راه فيض اوست از اين رو در چندين آيه، روى بشر بودن پيامبر اسلام تاكيد شده است و در اين آيه هم آن قداستهاى پندارى مشركان نفى شده است.

مى فرمايد: به شما نمى گويم كه گنجينه هاى خدا نزد من است و من غيب هم نمى دانم و نمى گويم كه فرشته هستم. من از چيزى جز آنچه بر من وحى شده پيروى نمى كنم. اين سخن عين سخنى است كه نوح به قوم خود گفت و در سوره هود آيه 31 آمده است. معلوم مى شود كه مشركان عصر پيامبر همانگونه كه مشركان عصر نوح فكر مى كردند، مى انديشند و كفر ملت واحده اى است.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، در اين آيه پيامبر مأموريت يافته كه سه چيز را از خود نفى و يك چيز را بر خود اثبات كند:

يكى از آن سه چيز اين است كه گنجينه هاى خدا نزد من نيست. منظور از گنجينه هاى خدا، خزانه هاى علم و قدرت اوست كه به صورت كلّى و كلان نزد خداست و هر فيضى كه از او مى رسد، بخش معين و مشخصى از آن است.

وان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر/21)

چيزى نيست مگر اينكه خزائن آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معين نمى فرستيم.

ديگر اينكه من علم غيب ندارم. منظور اين است كه به طور مستقل غيب نمى دانم و گرنه پيامبر، آن مقدار از غيب را كه خدا به او مى آموخت مى دانست به طورى كه در چندين آيه از قرآن آمده است:

ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك (آل عمران/44)

آن از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم.

عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول (جنّ/26-27)

خدا داناى غيب است پس كسى را بر غيب خود آگاه نسازد مگر كسى را كه به پيامبرى برگزيند.

مطلب ديگر اينكه نمى گويم كه من فرشته هستم. يعنى براى خود حالت فوق انسانى قايل نيستم بلكه انسانى چون انسانهاى ديگر هستم. اين سخن بدان معنا نيست كه فرشته برتر از پيامبر است بلكه در جهت بيان اين معناست كه پيامبر از جنس بشر است نه از جنس ملك. و اين مانع از آن نيست كه شخصى از جنس بشر به مقامى برسد كه فضيلتى بالاتر از فرشته داشته باشد وپيامبران چنين بودند بخصوص پيامبر اسلام آنچنان مقام والايى داشت كه از بزرگترين فرشته خدا يعنى جبرئيل بالا زد و در شب معراج به جايى رفت كه جبرئيل توان رفتن به آنجا را نداشت.

در مقابل اين سه چيزى كه پيامبر از خود نفى كرد، يك چيز را بر خود اثبات مى كند و آن اينكه من همواره از وحى پيروى مى كنم. يعنى آن مطالبى كه از سوى خداوند بر من القا مى شود، من از آنها پيروى مى كنم و آنها را به شما مى رسانم و معناى پيامبرى همين است و پيامبران بينش و بصيرتى دارند كه ديگران آن را ندارند. و تفاوت پيامبران با ديگر انسانها در اين زمينه مانند تفاوت كور و بينا است. همانگونه كه شخص بينا چيزها را مى بيند و كور نمى بيند، پيامبران نيز حقايق را بگونه اى درك مى كنند كه ديگران از درك آن ناتوان هستند. براى همين است كه در قسمت پايانى آيه مى فرمايد: آيا كور و بينا مساوى و يكسان هستند؟ چرا نمى انديشيد؟ معلوم است كه كور بايد در راه رفتن از بينا پيروى كند و گرنه راه را گم خواهد كرد.

آيه (51) و انذر به الذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشى ... : در آيه پيش صحبت از وحى شد كه منظور از آن آيات قرآنى است و اينك در اين آيه خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: به وسيله قرآن به كسانى كه مى ترسند كه به سوى پروردگارشان محشور شوند، هشدار بده يعنى آنها را به سوى دين خدا تبليغ كن. منظور از اين افراد تمام كسانى هستند كه از آخرت مى ترسند حال يا به آن عقيده دارند مانند مسلمانها و اهل كتاب و يا از احتمال وقوع آن مى ترسند مانند مشركان و بت پرستانى كه هرچند به آخرت ايمان ندارند ولى با شنيدن آن از زبان پيامبر بالاخره از فرض و احتمال آن بيمناك مى شوند.

مسلّم است هر انسانى را از خطرى بترسانى و از وقوع حادثه اى ترسناك در آينده خبر بدهى هرچند به گفته تو ايمان هم نداشته باشد به مجرد احتمال وقوع آن از آن خواهد ترسيد لذا يكى از راههاى اثبات شرع اين است كه عقيده به آن ضرر احتمالى را دفع مى كند.

در جمله بعدى مى فرمايد كه آنان جز خدا ياور و شفيعى ندارند. يعنى در قيامت جز خداوند كسى آنها را يارى نخواهد كرد و اگر هم كسى شفاعت كند با اذن خدا خواهد بود پس در واقع شفاعت شفاعت كنندگان مانند پيامبران و اولياء خدا نيز مربوط به خداست و به طور استقلالى نيست.

در پايان آيه هدف از انذار و تبليغ و هشدار به اين افراد را، پيدايش صفت تقوا در آنها اعلام مى كند. شك نيست كه اگر كسى از آخرت بترسد و هشدارهاى پيامبر را جدى بگيرد، حالت تقوا پيدا خواهد كرد و از خدا خواهد ترسيد.

آيات (52-53) ولاتطرد الذين يدعون ربهم... : در آغاز اسلام و هنگامى كه پيامبر در مكه مردم را به دين خدا دعوت مى كرد، افرادى از فقيران و محرومان مانند صهيب و بلال و عمار و سلمان دعوت او را اجابت كردند و به اسلام گراييدند. اين گروه از مسلمانان كه نه مال و ثروتى داشتند ونه از توانايى قبيلگى برخوردار بودند، با صفاى باطنى كه همواره با آنها بود، پيش پيامبر مى آمدند و با او انس مى گرفتند و احكام دين را از او مى آموختند.

در اين ميان، بعضى ثروتمندان و سران قبايل كه تمايلى به اسلام پيدا مى كردند به سوى پيامبر مى آمدند تا با او گفتگو كنند ولى چون فقيران و بى نوايان را نزد او مى ديدند، كراهت داشتند كه در كنار آنان بنشينند از اين جهت به پيامبر خدا پيشنهاد كردند كه آن گروه را از خود براند ولى پيامبر پيشنهاد آنها را نپذيرفت. آنها گفتند پس دستور بده وقتى ما نزد تو مى آييم آنها جاى ديگرى بروند و چون ما از پيش تو رفتيم، بيايند. اين پيشنهاد در مقابل اسلام آوردن كسانى كه ثروت و قدرت آنها مى توانست در خدمت اسلام باشد، قابل بررسى بودو پيامبر به خاطر نشر اسلام مى خواست اين پيشنهاد را قبول كند كه اين آيه نازل شد و او را از پذيرش اين پيشنهاد منع كرد.

خداوند در اين آيه به پيامبر خود دستور داد كسانى را كه بامدادان و شامگاهان همواره خدا را ياد مى كنند و هدفشان خداست، از خود مران. چيزى از حساب تو بر آنان نيست و چيزى از حساب آنان بر تو نيست. يعنى حساب همه با خداست و تو حق ندارى اعمال آنها را حساب كنى و ايمان آنها را با ايمان كسان ديگر بسنجى و به خاطر مصلحتهايى كه به ذهن تو مى رسد آنها را از خود برانى همانگونه كه آنها نيز حق ندارند درباره تو به گمان خود مصلحت انديشى كنند.

بنابراين، تو نبايد اين مسلمانان را از خود برانى كه اگر چنين كنى از ستمگران خواهى شد زيرا از نظر خداوند، حتى به خاطر مصلحت انديشى هم نبايد ارزشها را فدا كرد.

اينكه ثروتمندان و قدرتمندان، ايمان آوردن فقيران و محرومان به پيامبر اسلام را بر او ايراد مى گرفتند، در تاريخ دعوت پيامبران سابقه دارد و قوم نوح نيز چنين مى گفتند:

و ما نريك اتبعك الاّ الّذين هم اراذلنا بادى الرأى و مانرى لكم علينا من فضل(هود/27)

و نمى بينيم جز اينكه فرومايگان ما در ابتداى نظر از تو پيروى كرده اند و شما را برخود برترى نمى بينيم.

و در ادامه همين آيات آمده كه نوح به آنها گفت من مؤمنان را از خود نخواهم راند.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، وقتى ما اين آيات را كه مربوط به نوح است و قسمتى از آن را در اينجا آورديم و به قسمتى از آن هم چند صفحه پيش اشاره كرديم، با آيات مورد بحث مقايسه مى كنيم، مشابهتهايى عجيبى ميان قوم نوح و مشركان عصر پيامبر اسلام مى يابيم. هر دو گروه انتظار داشتند كه گنجينه هاى خدا پيش پيامبر باشد و او غيب بداند يا ملك باشد و هر دو گروه از اينكه فقيران به آنها ايمان آورده بودند، ايراد مى گرفتند.

در آيه بعدى، اين مطلب را كه در آيه پيش گفته شد، مايه امتحان مردم مى داند و چنين اظهار مى دارد كه ما بدينگونه بعضى از آنان را با بعضى ديگر امتحان كرديم يعنى ثروتمندان را با فقيران امتحان كرديم. اين ثروتمندان به خاطر ثروت خود مغرور شدند و فقيران را كه ايمان داشتند مورد مسخره قرار دادند و گفتند آيا اينها هستند همانهايى كه خدا از ميان ما آنها را برگزيده و نعمت داده و بر ما برترى يافته اند؟ يعنى اينها مدعى آن هستند كه با ايمان آوردن، بر ما برترى دارند در حالى كه ثروت و قدرتى بر آنها نيست.

اين سخن آنها كه از روى مسخره بود، دليل روشنى بر ناسپاسى آنها در مقابل ثروت و نعمتى بود كه خدا به آنها داده بود ولذا در پايان آيه مى پرسد آيا خداوند از سپاسگزاران و شاكران آگاه نيست؟ اشاره به اينكه آنان با اين طرز فكر نعمت خدا را ناسپاسى مى كنند.

وَ اِذا جآءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (* ) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ (* )قُلْ اِنّى نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْوآءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ اِذًا وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ (* )قُلْ اِنّى عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَ كَذَّبْتُمْ بِه ما عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ (* )قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدى ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه لَقُضِىَ الْأَمْرُ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ (* )

و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند، نزد تو آيند، بگو: سلام بر شما! پروردگارتان رحمت را برخود مقرر كرده است به اين صورت كه هر كس از شما از روى نادانى كار بدى انجام دهد سپس توبه كند و اصلاح نمايد، به درستى كه خدا آمرزنده بخشايشگر است (54) و اين چنين آيات را به تفصيل بيان مى كنيم و تا راه گناهكاران مشخص شود (55) بگو: من از عبادت كردن كسانى كه شما جز خدا مى خوانيد نهى شده ام. بگو: من از هوسهاى شما پيروى نمى كنم كه در اين صورت گمراه شده ام و من از هدايت شدگان نيستم (56) بگو: من دليل روشنى از پروردگار خود دارم و شما آن را دروغ پنداشتيد. آنچه شما آن را با عجله مى خواهيد، نزد من نيست. حكم جز از جانب خدا نيست همو حق را (از باطل) جدا مى كند و او بهترين جداكنندگان است (57) بگو: اگر آنچه شما با عجله آن را مى خواهيد نزد من بود، ميان من و شما كار يكسره مى شد و خدا به ستمگران آگاهتر است (58)

نكات ادبى

1 ـ «سلام» اين كلمه در لغت عرب چند نوع استعمال دارد كه بازگشت همه به يك چيز است گاهى سلام مصدر از سلّم است كه به معناى سلامتى و امنيت است و گاهى به عنوان نامى از نامهاى خدا استعمال مى شود كه آن نيز از همين معناست و خدا بخشنده سلامتى است و گاهى معانى ديگرى دارد مثلا نام يك درخت محكم و يا سنگ محكم است كه از آفات سالم هستند و در اينجا سلام به معناى سلامتى و آسايش و امنيت است.

2 ـ «كتب» نوشت، مقرر كرد.

3 ـ «جهالت» نادانى و در اينجا نوع خاصى از نادانى است و گنهكار به بدى عمل خود آگاهى دارد ولى در اثر هوا و هوس به آن مرتكب مى شود گويا كه بدى آن را نمى داند.

4 ـ «نفصل» تفصيل مى دهيم، به طور مشروح و روشن بيان مى كنيم.

5 ـ واو در «ولتستبين» براى عطف به محذوف است. يعنى اين كار فوائد بسيارى دارد از جمله اينكه راه گنهكاران مشخص شود. «تستبين» روشن شود، مشخص شود.

6 ـ «سبيل» فاعل «لتستبين» است و سبيل از كلماتى است كه مى توان براى آن فعل يا ضمير مذكر يا مؤنث آورد.

7 ـ «اذاً» در اين صورت. جمله را در حكم شرط و جزا مى كند به اين شكل: ان اتبعت ضللت

8 ـ «بيّنة» حجت آشكار، دليل روشن كه حق را از باطل جدا مى كند.

9 ـ «وكذبتم به» جمله حاليه است و كلمه «قد» در تقدير است و ضمير به بيّنه برمى گردد به اعتبار اينكه منظور از بينة قرآن است و آن مذكر مى باشد و يا بگوييم تا در بيّنة براى تأنيث نيست بلكه براى تكثير است.

10 ـ «تستعجلون» چيزى را با عجله و شتاب مى خواهيد و در آن عجله داريد.

11 ـ «يقصّ» جدا مى كند. قصّ دو معنا دارد يكى گفتن پشت سركسى و قصه از آن مشتق است و ديگرى جدا كردن و قطع كردن كه قصاص از آن مشتق است.

12 ـ «فاصلين» جمع فاصل به معناى جداكننده، تشخيص و تمييز دهنده.