تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۶ -


گاهى بلا آنچنان شديد است كه انسان بى توجه به اطراف خود با صداى بلند و گريه و زارى و ندبه خدا را مى خواند و گاهى هم آنچنان شديد نيست و انسان به صورت پنهانى و دور از ديد ديگران خدا را مى خواند و در اين هنگام كه او در گرداب بلا افتاده، با خدا پيمان مى بندد كه اگر از بلا نجات يابد از سپاسگزاران خواهد بود و شكر نعمت خدا را به جاى خواهد آورد. گفته شده كه در اين آيه چهار حالت روحى انسان به هنگام روبرو شدن با بلا ذكر شده است: اول حالت دعا و روى آوردن به خدا; دوم حالت تضرع و زارى; سوم حالت اخلاص و خواندن پنهانى و چهارم حالت التزام به ايمان بيشتر و نذر و نياز.

در آيه بعدى مى فرمايد: اين خداست كه شما را از آن بلاها و از هر اندوه بزرگى رهايى مى بخشد ولى شما پس از رهايى باز به خدا شريك قرار مى دهيد. اين نظير همان كارى است كه مردم انجام مى دهند و به هنگام مواجه شدن با بلا، نذر و نياز بسيارى مى كنند و خود را به خدا نزديك مى سازند و در دلشان ايمان به خدا تقويت مى شود ولى چون رهايى يافتند آنها را فراموش مى كنند. گويا اين در طبع بشر است كه به هنگام مشكلات، دلش نرم مى شود و رو به سوى خدا و معنويت مى آورد و پس از رفع خطر باز دنبال شهوات خود مى رود و خدا را فراموش مى كند:

وجاء هم الموج من كلّ مكان وظنّوا انهم احيط بهم دعوا الله مخلصين له الدين لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين. فلمّا انجيهم اذا هم يبغون فى الارض بغير الحق (يونس/22-23)

و چون براى آنها از هر سو موج برسد و بدانند كه بلا آنها را احاطه كرده، خدا را از روى اخلاص در دين مى خوانند كه اگر ما را از اين بلا نجات بدهى از سپاسگزاران خواهيم بود. و چون خدا آنها را نجات داد آنها به ناحق در زمين ستم مى كنند.

آيه (65) قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم ...: همان خدايى كه انسان را از بلاها و گرفتاريها نجات مى بخشد، ممكن است خودش بلا و عذاب نازل كند و آن هنگامى است كه انسان موجبات هلاكت خود را فراهم سازد و كارى بكند كه مستحق خشم و غضب خدا باشد.

در اين آيه از امكان نزول بلا از سوى خداوند سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه خدا توانايى آن را دارد كه براى شما از بالاى سرتان و يا از زير پايتان بلا نازل كند و يا شما را دچار تفرقه و اختلاف سازد و بعضى از شما را از شدت و خشونت بعضى ديگر بچشاند و ميان شما درگيرى و ناراحتى به وجود آيد.

در اينجا از سه نوع عذاب ياد مى كند كه هر سه مربوط به اين دنياست: يكى عذابى از بالاى سر يعنى از آسمان، مانند طوفان و صاعقه و يا بمبهاى مخرّبى كه در عصر ما به وجود آمده; دوم عذابى از زير پا يعنى از زمين، مانند زلزله و شكافته شدن زمين و رانش كوه و يا انفجارهاى زير زمينى; سوم اختلاف كلمه و پيدايش گروه گرايى و فرقه گرايى در جامعه كه باعث مى شود گروههايى كه از نظر قدرتِ مادى قوى تر هستند، گروههاى ديگر را بكوبند و جامعه طعم تلخ اختلاف را بچشد. پيدايش اختلاف در جامعه و جنگ داخلى آنچنان خطرناك است كه خداوند آن را در رديف بلاهاى آسمانى و زمينى قرار داده است.

نزول چنين بلاهايى بر يك جامعه نتيجه اعمال بد آن جامعه است و خدا جامعه هايى را در اثر دورى از خدا و معنويت و ارزشهاى الهى و روى آوردن به گناه و فحشاء و نيز به خاطر حق كشى ها و شيوع ظلم و ستم، دچار چنين عذابهايى مى كند. بنابراين، اينكه در آيه نزول اين عذابها را به خدا نسبت مى دهد، روشن است كه خدا در صورتى عذاب نازل مى كند كه جامعه اى در اثر عملكرد خود مستحق آن باشد.

پس از بيان امكان نزول عذاب از سوى خدا، اظهار مى دارد كه بنگر كه چگونه آيات و نشانه ها را به صورت گوناگون بيان مى كنيم تا مگر مشركان بفهمند.

آيات (64-65) و كذّب به قومك و هو الحق ... : در آيه پيش خداوند مشركان را تهديد به عذاب كرد و اينك در اين آيه مى فرمايد كه قوم تو آن عذاب را دروغ انگاشتند يعنى گمان كردند كه از سوى خداوند عذابى نازل نخواهد شد و اين سخن دروغ است. در حالى كه آن حق است و در صورتى كه عوامل آن در جامعه پيدا شود، بدون شك آن عذاب نازل خواهد شد. در آيه شريفه براى اينكه آنها را بيشتر تهديد كند، به پيامبر مى گويد كه به آنان بگو من وكيل شما نيستم. يعنى اگر بلايى نازل شد من شما را از آن حفظ نخواهم كرد. مانند:

فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا (شورى/48)

پس اگر روى گردان شدند، ما تو را براى آنها نگهبان نفرستاديم.

در آيه بعد، باز براى تهديد بيشتر آنان و اينكه نزول عذاب را جدّى بگيرند، مى فرمايد: هر خبر مهمى قرارگاهى دارد كه در آن زمان واقع مى شود و به زودى خواهيد دانست. ديديم كه قوم پيامبر حتى پس از آنكه به ظاهر مسلمان شده بودند، بعد از رحلت رسول الله گرفتار بدترين نوع اين بلاها شدند و آن اختلاف كلمه و گروه گرايى و تفرقه بود.

بحثى درباره پيدايش اختلاف در امّت

وحدت براى جامعه همچون روح است براى بدن. يك جامعه وقتى زنده و پايدار است كه در ميان افراد آن يگانگى و تفاهم وجود داشته باشد و با همسو كردن نيروهاى فعّال و امكانات موجود، از منافع خود دفاع كند و پايه هاى قدرت و پيشرفت خود را تثبيت نمايد.

البتّه انگيزه وحدت جامعه هرچه قوى تر و گسترده تر باشد، قابليّت دوام آن جامعه بيشتر و پيشرفت آن سريعتر خواهد بود. انگيزه وحدت ممكن است عصبيّتهاى قومى، يا اشتراك در زبان، يا اتّحاد رنگ پوست، يا عامل جغرافيايى و يا ايمان به يك مكتب باشد. قوى ترين و پاينده ترين عامل وحدت و انسجام جامعه همان عامل ايمان است.

هنگامى كه وحدت يك جامعه از بين رفت و نيروهايى كه در ايجاد آن دست به دست هم داده بودند از يكديگر جدا شدند و رو در روى هم قرار گرفتند و در درون جامعه گروه بنديها بوجود آمد، طبيعى است كه آن جامعه ديگر نمى تواند پايدار بماند و محكوم به شكست و نابودى است. حال ممكن است يكى از آن گروهها با كسب توان بيشتر و غلبه بر گروههاى رقيب، جامعه جديدى را به دلخواه خود بوجود آورد و ممكن است كه نيروهاى همه گروهها در اثر مبارزه با يكديگر فرسوده گردند و به طور كلّى آن جامعه از هم متلاشى شود.

به هر حال، يكى از عوامل سقوط جامعه ها از بين رفتن اتّحاد و تفاهم و پيدايش اختلاف در ميان مردم است و لذا مى بينيم كه استعمارگران و زورگويان هميشه براى شكستن قدرت يك جمعيّت متشكّل، در ميان آنان ايجاد اختلاف مى كنند و پايه هاى حكومت و قدرت خود را بر آن اساس محكم مى سازند.

اين حقيقت در چندين آيه از قرآن كريم مورد توجّه قرار گرفته است. قرآن ضمن آنكه مسلمانان را به سوى وحدت و يگانگى دعوت نموده آنان را از اختلاف و پراكندگى برحذر داشته و نزاع و مخاصمه و اختلاف را عامل از هم پاشيدگى جامعه و تلف شدن نيرو و توان آن دانسته است:

واطيعوا الله و رسوله ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين.(انفال/46)

و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد و با يكديگر ستيز نكنيد كه از هم مى پاشيد و نيروى شما از بين مى رود و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با صابران است.

واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرقوا. (آل عمران/103)

و همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد.

ولاتكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعدما جائتهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم. (آل عمران/105)

و مانند كسانى نباشيد كه متفرق شدند و پس از آنكه برايشان نشانه هايى آمد، اختلاف كردند و از براى آنها عذابى بزرگ است.

ولاتكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون (روم/32)

و از مشركان نباشيد; از آنهايى كه دين خود را دچار تفرقه ساختند و به گروههاى مختلفى تقسيم شدند و هر حزبى به آنچه كه در نزد اوست شادمان است.

همچنين قرآن كريم وجود پراكندگى و اختلاف را كه باعث تسلّط گروهى بر گروهى ديگر و در نتيجه اِعمال فشار و خشونت در ميان آنها مى شود، به عنوان يك عذاب الهى نام مى برد و جامعه كفر و شرك را با آن تهديد مى كند و در جاى ديگرى از قرآن در مورد فرعون متذكر مى شود كه يكى از شگردهاى او پراكنده ساختن مردم و ايجاد چند دستگى در ميان آنان بود:

قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يذيق بعضكم بأس بعض.(انعام/65)

بگو اوست كه قادر است بر اينكه براى شما از بالاى سرتان و يا از زير پاهايتان عذابى برانگيزد و يا شما را به پراكندگى دچار سازد و خشونت گروهى از شما را بر گروهى ديگر بچشاند.

انّ فرعون علا فى الارض وجعل اهلها شيعاً.(آل عمران/105)

همانا فرعون در زمين برترى جست و مردمِ آن را گروه گروه كرد.

متأسفانه پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام، امت اسلامى دچار چنين اختلافى شد. اين اختلاف به تدريج فزونى يافت و به جنگهاى داخلى منجر گرديد مانند جنگهاى اميرالمؤمنين (ع) با ناكثين و قاسطين و مارقين كه باعث شد مردم نتوانند از شخصيت والاى امام استفاده شايسته ببرند و بعد از آن هم اختلافات و درگيريهاى فكرى ادامه يافت و تاكنون هم ادامه دارد و پيكر اسلام همواره زخمدار اين اختلافات است.

مير سيد شريف جرجانى اختلافاتى را كه از رحلت پيامبر (ص) تا خلافت حضرت على (ع) در جامعه اسلامى به وجود آمد، جمع بندى كرده و از دوازده نوع اختلاف نام برده است. مى گويد:

«اختلافهايى كه از حين مرض پيامبر ميان صحابه شروع شد، چند موضوع بود:

اول جريان قلم و دوات و كاغذ خواستن پيامبر در مرض موتش و ردّ عمر آن را;

دوم تخلف از لشكر اسامة بن زيد كه بعضى ها مى گفتند بايد به آن لشكر ملحق شد و بعضى ها مى گفتند بايد منتظر ماند;

سوم اختلاف در اينكه آيا پيامبر مرده است يا زنده؟ عمر مى گفت: پيامبر نمرده است;

چهارم اختلاف در محل دفن پيامبر كه آيا مدينه باشد يا مكه يا قدس;

پنجم اختلاف در مسأله امامت و جانشينى پيامبر;

ششم اختلاف در اينكه آيا پيامبر ارثى از خود باقى گذاشته يا نه؟

هفتم اختلاف در تنصيص ابوبكر بر عمر در امر خلافت;

هشتم در مسأله شورى;

نهم در قتل عثمان;

دهم در خلافت على و معاويه;

يازدهم در وقعه جمل و صفين;

دوازدهم در مسايلى از احكام مانند كلاله و غير آن ...»(216)

شهرستانى هم از ده نوع اختلاف نام مى برد و با تفصيل بيشترى آنها را ذكر مى كند.(217) همچنين اسفرائينى اين اختلافات را به صورت ديگرى بيان كرده است.(218)

مهمترين اختلاف كه مسلمانان را روى در روى هم قرار داد و تاكنون نيز ادامه دارد، اختلاف در مسأله امامت و وصايت و جانشينى پيامبر بود كه مسلمانان را از جهت عقيده دچار تفرقه كرد و فرقه هاى گوناگونى سبز شدند و حتى اكنون هم امت اسلامى از آن رنج بسيار مى برد.

طبق رواياتى كه از طريق سنى و شيعه نقل شده، پيامبر اسلام (ص) از پيدايش فرقه ها و گروههاى مختلف در ميان امت اسلامى پس از خود، خبر داده بود و پيش بينى كرده بود كه امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهند شد.

حديث مربوط به «افتراق امت» را هم محدثان سنّى و هم محدثان شيعه با سندهاى مختلف نقل كرده اند. به عنوان نمونه به دو حديث زير توجه فرماييد:

عن ابى هريره عن رسول الله (ص) قال: ان بنى اسرائيل تفرقت على ثنتين و سبيعن ملة و تفترق امتى على ثلاث و سبعين ملة كلهم فى النار الاّملة واحدة، قالوا: و من هى يا رسول الله؟ قال: ما انا عليه و اصحابى.(219)

ابوهريره از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: همانا بنى اسرائيل بر هفتاد و دو گروه تقسيم شدند و امت من بر هفتاد و سه گروه تقسيم مى شوند كه جز يك گروه همه در آتشند. گفتند: آن گروه كدام است يا رسول الله؟ فرمود: آنچه من واصحابهم بر آن هستيم.

عن على (ع) قال: قال رسول الله: ستفترق امتى على ثلاث و سبعين فرقة، فرقة منها ناجية و الباقون هالكون و الناجون الذين يتمسكون بولايتكم.(220)

على عليه السلام از پيامبر خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: بزودى امت من بر هفتاد و سه گروه تقسيم مى شوند كه يكى از آنها نجات مى يابند و بقيه هلاك مى شوند و آنها كه نجات مى يابند كسانى هستند كه به ولايت شما چنگ زده اند.

به طورى كه گفتيم اين حديث به شكلهاى گوناگونى نقل شده و در پايان بعضى از آنها فرقه ناجيه يا گروهى كه رستگار خواهند بود، نام برده شده است و جالب اينكه هر گروهى آن را با خود تطبيق كرده است ولى انصاف اين است كه با توجه به حديث ثقلين كه در آن پيامبر خدا دو چيز را مايه هدايت معرفى كرده يكى قرآن و يكى عترت او و با توجه به حديث سفينه كه پيامبر در آن اهل بيت خود را به كشتى نوح تشبيه كرده، مى توان به روشنى فرقه ناجيه را تعيين كرد.

بعضى از نويسندگان ملل و نحل براى پر كردن عدد هفتادوسه، دست و پا كرده اند و از فرقه ها و مذاهب مختلفى نام برده اند كه از جمله آنها ابومنصور بغدادى است كه با فرقه سازيهاى خود خواسته است عدد را پر كند(221) و اين در حالى است كه بعضى از نويسندگان در صحت اين حديث ترديد دارند.(222)

ما تصور مى كنيم كه در صورت صحت صدور اين حديث از پيامبر اسلام (ص) منظور از اين عدد تكثير و مبالغه است و اينكه امت اسلامى به گروههاى بسيارى تقسيم خواهند شد و عدد موضوعيت ندارد و اينكه در روايت آمده كه يهود بر هفتاد و يك گروه و نصارى بر هفتاد و دو گروه تقسيم شدند و مسلمانان بر هفتاد و سه گروه تقسيم خواهند شد، بيانگر اين معناست كه فرقه هاى نصارى بيش از فرقه هاى يهود و فرقه هاى مسلمانان بيش از فرقه هاى نصارى است. بنابراين عدد هفتاد مانند جاهاى ديگر براى كثرت و مبالغه است و عدد يك و دو وسه براى نشان دادن تفاوتهايى است كه از لحاظ كثرت فرقه ها، ميان يهود و نصارى و مسلمانان وجود دارد.

وَ اِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ فى آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديث غَيْرِه وَ اِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ (* )وَ ما عَلَى الَّذينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْء وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (* )وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِه أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ وَ اِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْل لا يُؤْخَذْمِنْهآ أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميم وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (* )

و چون كسانى را ديدى كه مشغول بدگويى در آيات ما هستند، از آنها روى بگردان تا به سخن ديگرى جز آن مشغول شوند و اگر شيطان از ياد تو برد، پس از يادآورى، با گروه ستمگران منشين (68) از حساب آنان چيزى بر پرهيزگاران نيست ولى يادآورى است تا مگر پروا كنند (69) كسانى را كه دين خود را بازيچه و سرگرمى قرار داده اند، و زندگى دنيا آنها را مغرور كرده، رها نما; و با آن (قرآن) يادآورى كن تا مبادا كسى به خاطر كارهايى كه كرده، هلاك شود; او را دوست و شفاعت كننده اى جز خدا نيست و اگر هر عوضى بدهد از او گرفته نمى شود. آنها كسانى هستند كه به خاطر كارهايى كه كرده اند خود را هلاك ساخته اند; براى آنها به خاطر كفرشان نوشيدنى از آب جوشان و عذابى دردناك است (70)

نكات ادبى

1 ـ «يخوضون» از «خوض» به معناى وارد شدن در آب و حركت در آن و در اينجا به مفهوم وارد شدن در باطل و همراهى با اهل باطل درباره يك سخن است.

2 ـ «غيره» اين ضمير به آيات برمى گردد به اعتبار اينكه آن را قرينه «حديث

غيره» يك حديث فرض كرده است و از اين جهت ضمير مذكر است.

3 ـ «امّا ينسينك» كلمه «امّا» در اينجا در اصل «ان ما» است. ان براى شرط و ما زايده و براى تاكيد است و هميشه در جواب «امّا» شرطيه، نون تاكيد مى آيد.

4 ـ «ينسينّك» از ياد تو ببرد. از انساء به معناى از ياد بردن. نون آن براى تأكيد است.

5 ـ «ذكرى» يادآورى. اين كلمه يا مفعول مطلق است و فعل آن حذف شده و تقدير چنين است: فذكر الذكرى و يا خبر مبتداى محذوف است تقدير چنين است: هذه ذكرى.

6 ـ «تبسل» از «بسل» به معناى منع و نگهدارى چيزى با قهر و غلبه، گروگان گيرى، هلاكت و محروميّت. در اينجا آنچه مناسب به نظر مى رسد همان هلاكت است.

7 ـ «عدل» فديه، باز خريد، فداء، معادل، چيزى كه در مقابل چيزى داده شود و با آن مساوى باشد.

8 ـ «كلّ عدل» مفعول مطلق است.

9 ـ «حميم» آب جوشان.

تفسير و توضيح

آيات (68-69) واذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا ... : كفار قريش در مكه براى كاستن از نفوذ پيامبر اسلام در مردم، آيات قرآنى را مسخره مى كردند و سخنان ياوه اى درباره آيات الهى مى گفتند تا اهميت آن را كم كنند و گاهى اين كار را در حضور شخص پيامبر انجام مى دادند. در اين آيه خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه وقتى كسانى را ديد كه آيات خدا را مورد اهانت و مسخره قرار مى دهند، از آنها روى گردان شود و از مجلس آنها بيرون رود تا وقتى كه به سخن ديگرى بپردازند.

ممكن است اين آيه خطاب به شخص پيامبر نباشد بلكه خطاب به فرد مسلمان باشد كه شامل همه مسلمانان مى شود. اتفاقاً در آيه بعدى قرينه اى بر اين احتمال وجود دارد و آن اينكه حساب افراد پرهيزگار را از حساب مشركان جدا مى كند و مى فرمايد اين مطلب كه گفته شد (يعنى دستور روى گردانى از كسانى كه قرآن را مسخره مى كنند) تذكرى براى پرهيزگاران است تا آنها پروا كنند. همچنين در آيه ديگرى اين حكم خطاب به عموم مسلمانان بيان شده است:

واذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلاتقعدوا معهم (نساء/140)

و چون شنيديد كه به آيات خدا كفر ورزيده مى شود و مورد مسخره قرار گرفته، پس با آنان ننشينيد.

ضمناً آيه دلالت مى كند كه روى گردانى از آنها تنها در حالى كه آيات خدا را اهانت مى كنند، لازم است و چون به سخن ديگرى پرداختند مى توان در مجلس آنها شركت كرد.

به هر حال پس از اين دستور، يادآور مى شود كه اگر شيطان اين دستور را از ياد تو برد و تو آن را فراموش كردى، هر وقت به يادت آمد، از آنها دور شو و با قوم ستمگر منشين.

در صورتى كه آيه خطاب به پيامبر باشد اين پرسش مطرح مى شود كه آيا مگر پيامبر هم دچار فراموشى مى شد آنهم فراموشى و نسيانى كه از سوى شيطان است؟

بايد دانست كه ما پيامبران را معصوم از گناه و خطا و سهو مى دانيم هرچند كه بعضى از علما مانند شيخ صدوق سهو را براى پيامبر جايز مى دانست اما به هرحال اكثريت قاطع دانشمندان شيعه سهو را بر پيامبر جايز نمى دانند ولى حقيقت اين است كه سهو با نسيان فرق دارد. سهو عبارت است از اشتباه در انجام كارى و آن از روى عدم دقت و بصيرت و بى مبالاتى اتفاق مى افتد و جبران آن لازم است ولى نسيان به معناى فراموش كردن است و اينكه انسان از چيزى غفلت كند و از ياد ببرد وهيچ گونه مسؤليتى ندارد.

اين است كه مى بينم، در قرآن كريم هيچ كجا به پيامبرى نسبت سهو داده نشده و حتى در جايى نمازگزارانى كه سهو مى كنند مذمت شده است (ماعون/5) ولى در چندين مورد به پيامبران از جمله به پيامبر اسلام هرچند به صورت شرطى، نسبت نسيان داده شده:

ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى (كهف/115)

همانا به آدم پيش از اين عهدى قرار داديم پس فراموش كرد.

فلمّا بلغا مجمع بينهما نسياحوتهما (كهف/61)

و چون آن دو نفر (موسى و همراهش) به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را فراموش كردند.

واذكر ربك اذا نسيت (كهف/24)

(در خطاب به پيامبر اسلام) و پروردگارت را ياد كن هر وقت فراموش كردى.

فانساه الشيطان ذكر ربه (يوسف/42)

پس شيطان، ذكر پروردگارش را از ياد او (يوسف) برد.

اينكه در آيه مورد بحث و چند آيه ديگر، شيطان را عامل نسيان معرفى كرده، از آن جهت است كه نسيان غفلت است و غفلت از قبيل شرور است و شرّ به خدا نسبت داده نمى شود بلكه به شيطان كه همواره در كمين انسان است نسبت داده مى شود; چون شيطان اگر هم نتواند كسى را گمراه كند، سعى دارد كه او را از خير غافل كند و اين غفلت در حدّى نيست كه انسان را دچار مسؤليت كند. اين است كه با وجود اينكه شيطان طبق آيات قرآنى به بندگان صالح خدا راه ندارد و نمى تواند آنها را گمراه سازد، آنها را دچار فراموشى مى كند.

در آيه بعد خاطرنشان مى سازد كه حساب پرهيزگاران از حساب آنها كه به آيات خدا توهين مى كنند، جداست و اگر هم با آنها بنشينند راضى به كار آنها نيستند ولى اين دستور يك يادآورى براى آنهاست كه شايد پروا كنند و با آن گروه همنشين نباشند.

آيه (70) وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرّتهم الحيوة الدنيا ... : اين مشركان كه آيات خدا را مسخره مى كنند، دين خدا را كه آنها هم مكلف به آن دين هستند، بازيچه قرار داده اند.

در اين آيه دستور مى دهد كسانى را كه دين خودشان را بازيچه و سرگرمى قرار داده اند و زندگى دنيا آنها را مغرور كرده، رها كن. منظور از اين دين، همان دين اسلام است و اينكه به آنها نسبت داده مى شود براى آن است كه آنها هم مخاطب اسلام هستند و وظيفه دارند كه به اسلام ايمان بياورند. اسلام دين همه بشر است چه به آن ايمان بياورند يا نياورند مخصوصاً مشركان مكه مورد خطاب مستقيم و مباشر اسلام بودند و دين اسلام را كه دين برحق آنها بود، بازيچه خود ساختند و آيات قرآن را مسخره كردند.

در دنباله آيه، خداوند از سر دلسوزى و خيرخواهى به پيامبر دستور مى دهد كه با قرآن به اين مشركان تذكر بده، مبادا كسى به خاطر كارهاى زشت خود هلاك شود. اينها اگر در كفر و شرك خود باقى بمانند در قيامت جز خدا يار و ياورى ندارند (و به او هم كه ايمان ندارند) و از آنها هيچ گونه فديه و بازخريد و معادلى پذيرفته نخواهد شد. يعنى بر فرض اگر آنها در قيامت توانايى آن را داشتند كه كفاره گناهان خود را بدهند، باز از آنها قبول نمى شد.

آنها به خاطر كارهاى زشت خود هلاك شده اند و سزاى آنها آب جوشان جهنم و عذابى دردناك است و اين به سبب كفر آنهاست. توجه كنيم كه تعبير «كانوا يكفرون» دلالت بر استمرار كفر آنها دارد. يعنى چون آنها به كفر خود ادامه دادند، خدا آنها را اين چنين مجازات كرد.

قُلْ أَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ اِذْ هَدانَا اللّهُ كَالَّذِى اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ فِى الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ اِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ (* )وَ أَنْ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذى اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (* )

بگو آيا جز خدا چيزهايى را كه ما را سودى نمى دهد و زيانى نمى رساند، بخوانيم؟ و پس از آنكه خدا ما را هدايت كرد بر پشت سر خود برگرديم؟ مانند كسى كه شيطانها در زمين هوش او را برده اند و او سرگردان است. براى او يارانى است كه او را به سوى راهيابى مى خوانند كه نزد ما بيا. بگو: هدايت خدا همان هدايت است و ما مأمور شده ايم كه به پروردگار جهانيان تسليم باشيم (71) و اينكه نماز را برپا داريد و از او پروا كنيد و اوست كسى كه به سوى او محشور خواهيد شد(72)