تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۳۷ -


نكات ادبى

1 ـ «اعقاب» جمع عقب به معناى پاشنه پاست و تعبير «ردّ على عقبه» يعنى به پاشنه پايش برگشت در مواردى استعمال مى شود كه كسى پس از اتخاذ موضعى از موضع خود برگردد و عقب نشينى كند.

2 ـ «استهوته» از استهواء به معنى فريفتن و گمراه كردن، عقل و هوش كسى را بردن، كسى را از بلندى به پايين انداختن و در اينجا ظاهر اين است كه به معناى بردن عقل و هوش باشد چون در ميان عرب جاهلى مى پنداشتند كسى كه ديوانه مى شود عقل او را شياطين مى ربايند.

3 ـ «حيران» صفت مشبه از حار يحير به معناى سرگردان و سرگشته.

4 ـ «ائتنا» به سوى ما بيا. در اينجا كلمه «يقولون» مقدر است و «يدعونه» بر آن دلالت دارد.

5 ـ «وان اقيموا» عطف است بر «لنسلم» و «امرنا» بر آن نيز مى آيد يعنى مأموريت يافته ايم كه اقامه نماز كنيم.

تفسير و توضيح

آيات (71-72) قل اندعو من دون الله مالاينفعنا و لايضرّنا ... : چنين مى نمايد كه مشركان مكه در درگيريهايى كه با مسلمانان داشتند همواره آنها را به سوى بت پرستى مى خواندند و از آنها مى خواستند كه دست از اسلام بردارند و به دين سابق خود برگردند. اين آيه به مسلمانان ياد مى دهد كه به آنها بگويند كه آيا ما جز خدا چيزى را كه نفع و ضررى ندارد بپرستيم و از دين و عقيده اى كه پيدا كرده ايم عقب گرد كنيم؟ اين يك نوع تلقين حجت است و هم به مسلمانان و هم به مشركان گوشزد مى كند چيزى كه هيچ گونه تأثيرى در زندگى انسان ندارد، چگونه مورد پرستش قرار گيرد؟ ديگر اينكه مسلمانان با عقل و درايت خود حقيقت را درك كرده اند و به اسلام گراييده اند و اگر باز به كفر و شرك برگردند، اين يك نوع عقب گرد قهقرايى و ارتجاع و گمراهى پس از راهيابى است.

در اينجا مثال جالبى مى زند و حال مشركان را كه بت مى پرستند به حال ديوانه اى تشبيه مى كند كه شيطان عقل او را برده و او سرگشته و حيران و آواره بيابانهاست و نزديكانِ او او را به سوى خود مى خوانند و مى خواهند كه او در راه درست قرار گيرد و به او مى گوييد كه به سوى ما بيا.

اعراب جاهلى گمان مى كردند كسى كه ديوانه شده، شياطين و يا غولهاى بيابان با او تماس گرفته و عقل او را ربوده اند و به او مجنون مى گفتند كه به معنى جن زده است قران كريم كه همواره با زبان و اصطلاح مردم سخن گفته در اينجا تنها اصطلاح آنها را به كار مى برد و اين به معناى تأييد جن زدگى نيست بلكه قرآن از آن ساكت است.

اين آيه شبيه آيه ديگرى است كه در آنجا رباخواران را به جن زده ها تشبيه مى كند:

الذين ياكلون الربا لايقومون الا كمايقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المّس (بقره/275)

كسانى كه ربا مى خورند، از جا برنمى خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان در اثر تماس با او عقل او را ربوده است.

هدف از اين تشبيه بيان سرگشتگى و آشفتگى روحى مشركان و رباخواران است مشركان در اثر دورى از خدا و روى آوردن به معبودهاى باطل چنان دچار آشفتگى فكرى شده اند كه از درك حقيقت روشن ناتوان هستند و يا اگر درك مى كنند به خاطر خودخواهى ها و شهوتها و غرورى كه براى زندگى دنيا دارند، حقيقت را بازيچه قرار مى دهند و دين خدا را مسخره مى كنند.

در اين مثل گفته شده كسى كه شياطين عقل او را ربوده اند نزديكانى دارد كه از سر دلسوزى و ترحم به حال او، او را به سوى خود مى خوانند و مى گويند نزد ما بيا. چون ديوانه معمولا سر به بيابان مى گذارد و نزديكان او، سراغ او مى روند و او را به سوى خود مى خوانند تا مگر به خود آيد و راه زندگى را پيدا كند. اين مشركان را هم، پيامبر اسلام و مسلمانان به سوى هدايت مى خوانند ومى گويند كه سوى ما بياييد ولى آنها نمى پذيرند و گمان مى كنند كه در راه درست گام برمى دارند و هدايت شده هستند ولذا در دنباله آيه مى فرمايد: هدايت همان هدايت خداست. يعنى اگر به سوى خدا نياييد گمراه هستيد اگرچه خود را در راه بدانيد.

مطلب ديگرى كه در دنباله آيه آمده اين است كه از زبان مسلمانان مى گويد: ما فرمان داريم كه به پروردگار جهانيان تسليم شويم. اين سخن، خلاصه و فشرده تمام اديان الهى و از جمله اسلام است. اگر انسان تسليم پروردگار باشد و خود را سرسپرده او كند، چيزى از هدايت و ايمان كم ندارد و او در برابر تمام دستورات الهى و احكام شرع خضوع خواهد كرد و به آن عمل خواهد نمود. اسلام از همين تسليم مشتق شده است و مسلم كسى است كه در برابر اوامر و نواهى خدا تسليم باشد.

همچنين به مسلمانان تلقين مى شود كه بگويند: به ما فرمان داده شده كه نماز را برپا داريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خدا همان كسى است كه در قيامت به سوى او محشور خواهيد شد.

توجه كنيم كه برپا داشتن نماز بالاتر از خواندن نماز است و اينكه انسان خودش نماز بخواند و با ديگران كارى نداشته باشد كافى نيست بايد فرهنگ نماز را در جامعه گسترش داد تا نماز همگانى شود و نماز با شرايط لازم گزارده شود. در چنين حالتى است كه نماز برپا شده است.

وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ (* )

و او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد و سخن او حق است در روزى كه مى گويد باش پس مى شود; و فرمانروايى از آنِ اوست در روزى كه در صور دميده شود. داناى پنهان و آشكار است و او فرزانه آگاه است.(73)

نكات ادبى

1 ـ «ويوم» ظرف براى «قوله الحق» و بر آن مقدم شده است و مى توان آن را عطف به «سماوات» كرد و «قوله الحق» مبتدا و خبر است.

2 ـ «يوم ينفخ» ظرف است براى «وله الملك».

3 ـ «صور» شيپور و بوقى كه در آن مى دمند و صدايى از آن درمى آيد.

تفسير و توضيح

آيه (73) و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق ... : به دنبال بحثهايى كه با مشركان به عمل آمد، اينك خداوند خودش را معرفى مى كند و بعضى از اوصاف خود را تذكر مى دهد; هم قدرت نمايى خود را در خلقت آسمانها و زمين و جهان آفرينش بيان مى كند و هم از فرمانروايى خود در روز قيامت سخن مى گويد و مطلب را با بيان سه صفت از اوصاف خود به پايان مى برد.

در مورد قدرت خدا در آفرينش جهان مى فرمايد: او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق و راست و درست آفريد. سپس اظهار مى دارد كه خداوند با يك فرمان تكوينى به موجود شدن جهان فرمان داد پس جهان بهوجود آمد و اين فرمان او حق است همان گونه كه خلقت آسمانها و زمين حق است. منظور از حق بودن جهان آفرينش، استوارى و مطابق با حكمت بودن آن است و اينكه در جهان همه چيز در جاى خود آفريده شد و باطل و بيهودگى در آن راه ندارد و اين در واقع ردّ سخن كافران است كه در اثر بى اطلاعى از استوارى و هدفدارى جهان آفرينش، آن را باطل و بيهوده مى انگارند به طورى كه در آيه ديگرى مى فرمايد:

و ماخلقنا السماء والارض و مابينهما باطلا ذلك ظنّ الذين كفروا (ص/27)

آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم; اين گمان كسانى است كه كافر شده اند.

همچنين در آيه مورد بحث از فرمانروايى خداوند در روز قيامت و هنگام دميده شدن صور سخن گفته شده; منظور از صور، صور اسرافيل است كه اسرافيل در آن خواهد دميد و ما از حقيقت آن خبر نداريم جز اينكه طبق آيات قرآنى مى دانيم كه در پايان دنيا اسرافيل در آن خواهد دميد و تمام ساكنان زمين بيهوش خواهند شد تا روزى كه قيامت برپا شود كه بار ديگر اسرافيل در صور خود خواهد دميد و اين بار تمام مردم زنده خواهند شد و از قبرهاى خود بيرون خواهند آمد. تفصيل اين مطلب را در آيه زير مى خوانيم:

ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ ماشاء الله ثمّ نفخ فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون (زمر/68)

و در صور دميده شود پس هركس كه در آسمانها و هركس كه در زمين است بيهوش مى شوند مگر آنانكه خدا بخواهد سپس بار ديگر در آن دميده شود پس ناگهان آنان به پاخيزندگانى باشند كه مى نگرند.

در قرآن كريم از اين صور به «ناقور» هم ياد شده است (مدثر/8)

در آيه مورد بحث، پس از بيان قدرت خدا در آفرينش جهان و فرمانروايى او در روز قيامت، خداوند به عنوان داناى نهان و آشكار و فرزانه آگاه توصيف مى شود. رابطه خاصى ميان اين اوصاف و خلقت آسمانها و زمين و فرمانروايى روز قيامت وجود دارد و آن قدرت و اين ملك ناشى از علم و فرزانگى است.

وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً اِنّى أَراكَ وَ قَوْمَكَ فى ضَلال مُبين (* )وَ كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ (* )

وهنگامى كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتها را خدايان قرار مى دهيد؟ همانا من تو و قوم تو را در گمراهى آشكار مى بينم (74) و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم و تا از اهل يقين باشد(75)

نكات ادبى

1 ـ «ابيه» پدرش و در اينجا منظور از آن عموى ابراهيم است و عربها به عمو هم «اب» مى گويند مخصوصاً اگر مربّى آن كودك هم باشد.

2 ـ «آزر» يك نام عبرى است و در متون عبرى به صورت العازار آمده است و گفته شده آزر معناى وصفى دارد به معناى خطاكار يا پير خرفت و اين آزر عموى ابراهيم و نديم مخصوص نمرود بود و بت تراشى مى كرد و نام پدر اصلى ابراهيم تارخ يا تارح بود همانگونه كه در منابع مختلف آمده است و زجّاج بر آن ادعاى اجماع از نسابين كرده است.

ضمناً كلمه آزر در اينجا عطف بيان يا بدل از «ابيه» است و حالت جرّ آن به سبب غيرمنصرف بودن با نصب آمده است.

3 ـ «اصنام» جمع صنم به معناى بتى كه از نقره يا مس و يا چوب يا گِل يا هر چيز ديگر درست مى كردند.

4 ـ «آلهة» جمع اله به معناى معبود چه حق باشد يا باطل.

5 ـ «نرى» صيغه متكلم مع الغير از مضارع باب افعال از ماده رأى.

6 ـ «ملكوت» مبالغه در مُلك يعنى قدرت و فرمانروايى مطلق مانند: رغبوت.

7 ـ «وليكون» عطف به محذوف يعنى ارائه ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم چندين علت داشته كه يكى از آنها اين است كه از از اهل يقين باشد.

8 ـ «موقنين» از يقين كه به معناى علم پس از شك است علمى كه اطمينان مى آورد ولذا به خدا عالم گفته مى شود ولى موقن گفته نمى شود.

تفسير و توضيح

آيه (74) واذقال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما آلهة ... : از اين آيه تا آيه 83 مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام است و سخن را با صحبتهاى تند ابراهيم با آزر آغاز مى كند كه به شدت از بت پرستى او و قوم او انتقاد مى كند و مى گويد: آيا شما تمثالها و بتها را خدايان خود قرار مى دهيد؟ من، تو و قومت را در گمراهى آشكار مى بينم.

به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه، از آزر بت پرست به عنوان پدر ابراهيم ياد شده است و اين در حالى است كه نسب شناسان گفته اند نام پدر ابراهيم تارخ بوده و در تورات فعلى هم نام او تارخ آمده است. گاهى در توجيه اين مطلب گفته شده كه نام او تارخ بوده و آزر لقب او بوده است ولى آنچه به نظر درست مى آيد سخن كسانى است كه گفته اند آزر عموى ابراهيم يا جدّ مادرى ابراهيم بود و چون تحت سرپرستى او بزرگ شده بود به او پدر خطاب مى كرد و اين، هم در زبان عربى و هم در زبانهاى ديگر معمول است كه انسان به بزرگتر از خود مخصوصاً اگر تحت سرپرستى او بزرگ شود، پدر خطاب مى كند.

اطلاق پدر به عمو در آيه زير هم آمده است آنجا كه فرزندان يعقوب خطاب

به يعقوب مى گويند:

نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق (بقره/133)

عبادت مى كنيم به خداى تو و خداى پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق.

چون مى دانيم كه يعقوب فرزند اسحاق بود و اسماعيل عموى او بود و در اين آيه از اسماعيل به عنوان پدر يعقوب ياد شده است.

يك دليل مهم بر اينكه آزر بت پرست پدر اصلى ابراهيم نبوده اين است كه طبق آيات قرآنى ابراهيم در ابتداى كارش به او كه بت پرست بوده وعده مى دهد كه از خدا براى او طلب آمرزش خواهد كرد:

سأستغفرلك ربى انه كان بى حفيّا (مريم/48)

بزودى از پروردگارم براى تو طلب آمرزش مى كنم كه او بر من مهربان است.

در آيه ديگرى آمده كه ابراهيم به اين وعده عمل كرد و براى او از خدا طلب آمرزش نمود:

واغفر لابى انه كان من الضاليّن (شعراء/86)

و پدر مرا بيامرز كه او از گمراهان بود.

و اين در حالى است كه نبايد بر مشرك دعا كرد و در آيه اى از قرآن كريم از سوى ابراهيم عذرخواهى مى شود كه دعاى او به خاطر وعده اى بود كه آزر به او داده بود داير براينكه ايمان خواهد آورد ولى چون معلوم شد كه او ايمان نمى آورد و در كفر خود باقى مى ماند، ابراهيم از او بيزارى كرد:

وما كان استغفار ابراهيم لابيه الاّ عن موعدة و عدها اياه فلما تبيّن له انه عدولله تبرّء منه (توبه/114)

ابراهيم براى پدرش طلب آمرزش نكرد مگر به سبب وعده اى كه به او داده بود و چون بر او روشن شد كه او دشمن خداست، از او بيزارى كرد.

طبق اين آيه ابراهيم از آزر بيزارى كرده و بدون شك ديگر براى او طلب آمرزش نخواهد كرد ولى مى بينيم كه ابراهيم در اواخر عمرش كه فرزندانى مانند اسماعيل و اسحاق پيدا كرده براى پدر و مادر خود طلب آمرزش مى كند و آنها را در رديف خود و مؤمنان قرار مى دهد:

ربنا اغفرلى و لوالدىّ وللمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم/41)

پروردگارا من و پدر و مادرم و مؤمنان را در روز قيامت بيامرز.

از جمع بندى اين آيات به خوبى روشن مى شود كه آنكس كه ابراهيم از او بيزارى كرد آزر بود و او پدر اصلى وى نبود و آنكس كه در اواخر عمر به او دعا كرد پدر اصلى او بود و جالب اينكه در دعاى اخير ابراهيم كلمه «اب» به كار نرفته بلكه كلمه «والدىّ» به كار رفته كه جز به پدر و مادر اصلى گفته نمى شود.

براى همين است كه شيعه عقيده دارد كه پدران و اجداد پيامبر اسلام همگى موحد بودند و چون نسب حضرت محمد (ص) به ابراهيم مى رسد پس پدر ابراهيم هم موحد بوده است.

قرينه ديگرى كه وجود دارد اين است كه در آيه مورد بحث، ابراهيم با آزر به تندى برخورد مى كند و او را به گمراهى آشكار متهم مى كند، بعيد است كه ابراهيم با پدر خود چنين سخن بگويد و ادب را رعايت نكند اگرچه او مشرك باشد پس معلوم مى شود كه آزر پدر وى نبوده است.

آيه (75) وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض ... : پس از نقل جمله اى از ابراهيم كه خطاب به مشركان گفت، اضافه مى كند كه اين چنين ما به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم. يعنى قدرت و عظمت خود را در عالم آفرينش به ابراهيم ارائه كرديم.

نشان دادن ملكوت عالم يا به اين صورت بوده كه خداوند به چشم ظاهرى ابراهيم آنچنان قوت داد كه او تمام پديده هاى هستى را مشاهده كرد و چيزهايى را ديد كه ديگران از ديدن آن ناتوان هستند مانند آنچه در شب معراج به حضرت محمد (ص) نشان داده شد. و يا به اين صورت بوده كه بينش و بصيرت معنوى و عقل و انديشه ابراهيم آنچنان تقويت شد كه به قدرت لايزال الهى در آسمانها و زمين پى برد و به آن يقين پيدا كرد گويا كه آن را با چشم سر ديده است.

اين درست مانند ديدنى است كه در آيه زير آمده و مربوط به مؤمنان است:

سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى يتبيّن لهم انه الحق (فصلت/53)

بزودى آيات خود را در آفاق و در جانهايشان به آنها ارائه مى دهيم تا برايشان معلوم شود كه او حق است.

در پايان آيه مورد بحث يكى از هدفهاى نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم بيان شده و آن رسيدن او به مقام يقين و اطمينان است.

توجه كنيم كه اين با مطلب با حرف واو گفته شده (وليكون من الموقنين) و از آن فهميده مى شود كه آنچه گفته شد علت منحصر به فرد نيست بلكه علتهاى متعددى دارد كه يكى از آنها اين است و اين شيوه در قرآن در جاهاى زيادى به كار رفته و از آن به عنوان عطف به محذوف غير معين ياد مى كنيم.

چند روايت

1 ـ عن النبى (ص) فى قول الله (وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض) قال: قوّى الله بصره لمّا رفعه دون السماء حتى ابصر الارض و من عليها ظاهرين و مستترين(223)

پيامبر درباره اين آيه (و اين چنين به ابرايم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم) فرمود: خداوند چشم او را هنگامى كه به سوى آسمان بالا برد، قوى كرد تاجايى كه زمين و آنچه را كه در آن بود چه آشكار و چه پنهان مشاهده كرد.

2 ـ عن ابى جعفر (ع) (وكذلك نرى ابراهيم...) قال: اعطى بصره من القوة مانفذ السماوات و الارض فرأى السماوات و ما فيها و رأى العرش و مافوقه و رأى ما فى الارض و ماتحتها.(224)

امام باقر درباره اين آيه (وكذلك نرى ابراهيم...) فرمود: خداوند به چشم او آنچنان قوّت داد كه در آسمانها و زمين نفوذ كرد پس آسمانها و آنچه را كه در آنهاست ديد و عرش و بالاتر از آن را ديد و زمين و پايين تر از آن را ديد.

3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: كشط له عن الارض و من عليها و عن السماء و من فيها و الملك الذى يحملها و العرش و من عليه و فعل ذلك كلّه برسول الله و اميرالمؤمنين.(225)

امام صادق فرمود: خداوند براى او (ابراهيم) پرده را برداشت از زمين و آنچه در آن است و از آسمان و هركه در آن است و فرشته اى كه آن را حمل مى كند و عرش و هركه در آن است و همه اينها را براى پيامبر خدا و اميرالمؤمنين هم انجام داد.

فَلَمّا جَنَّ عَلَيِْه الْلَيْلُ رَا كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّى فَلَمّآ أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلينَ (* )فَلَمّا رَءَا الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّى فَلَمّآ أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنى رَبّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّآلّينَ (* )فَلَمّا رَءَا الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذآ أَكْبَرُ فَلَمّآ أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ اِنّى بَرىءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (* )اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفًا وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (* )

پس چون تاريكى شب به او روى آورد، ستاره اى ديد، گفت: اين پروردگار من است پس چون غروب كرد، گفت: من غروب كننده ها را دوست ندارم (76) پس چون ماه را ديد كه طلوع كرده است، گفت: اين پروردگار من است; اين بزرگتر است; پس چون غروب كرد گفت: اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مى دهيد بيزارم (78) همانا من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد در حالى كه حق را مى جويم و من از مشركان نيستم (79)

نكات ادبى

1 ـ «جنّ» تاريك شد. از ماده «جنن» كه به معناى پوشيده شدن است و به ديوانه مجنون مى گويند، چون عقل او پوشيده است. و به پريان اجنّه گفته مى شود چون از نظرها پنهان است و همچنين.

2 ـ « افل» غروب كرد. آفلين هم جمع آفل است كه فاعل از همين ماده است.

3 ـ «هذا اكبر» علت اينكه اسم اشاره در اينجا و در «هذا ربى» به صورت مذكر آمده با اينكه «شمس» مؤنث است، اين است كه اشاره به جرم و نور آفتاب است كه به چشم مى آيد چون فرض بر اين است كه او آفتاب را نمى شناخته وقتى انسان چيزى را نشناسد و از مذكر و مؤنث بودن آن بى خبر باشد براى آن ضمير مذكر مى آورد. توجه كنيم كه در كلام ابراهيم اسم اشاره به صورت مذكر آمده ولى در كلام خدا كه حالت او را نقل مى كند صفت مؤنث براى شمس آورده شده است (بازغة)

5 ـ «فطر» آفريد، پديدآورد. از فطرت كه در اصل به معناى شق كردن است سپس در ذات و صفات انسان به كار رفت.

6 ـ «حنيف» كسى كه روى به دين حق آورد و از باطل عدول كند، حق پرست.

تفسير و توضيح

آيات (76-79) فلمّا جنّ عليه الليل راى كوكبا ... : حضرت ابراهيم در زمان خود با بت پرستان و ستاره پرستان و ماه پرستان و آفتاب پرستان روبرو بود و در سرزمين بابل انواع و اقسام شرك وجود داشت و او مى بايست با تمام اين انحرافها مبارزه كند. در دو آيه قبل مبارزه او با بت پرستان ذكر شد و اينك در اين آيات مبارزه فكرى او با پرستندگان اجرام آسمانى نقل مى شود.

در زمان ابراهيم گروهى كه همان صابئين بودند ستارگان و ماه و خورشيد را پرستش مى كردند و آنها را شريك خدا قرار مى دادند و البته آنها را ايجاد كننده و آفريننده خود نمى دانستند بلكه پروردگار خود مى دانستند و معتقد بودند كه اين اجرام سماوى آنها را پرورش مى دهد و كار تدبير امور جهان در دست آنهاست.

ابراهيم براى مغلوب كردن آنها و ايجاد انگيزه براى هدايت به سوى توحيد ناب، از يك شيوه جالبى استفاده كرد. او نخست خود را از گروه آنها معرفى كرد كه گويا عقيده آنها را دارد و بدينگونه آنها را به سوى خود جذب نمود سپس با دليل و برهان آن عقيده را رد كرد و از آن رويگردان شد و اين از نظر روانى تأثير زيادى دارد.

داستان از اين قرار بود كه يك شب ابراهيم ستاره اى را ديد و گفت: اين پروردگار من است. گويا آن ستاره ستاره زهره بود كه از ستارگان ديگر زيباتر است و بدينگونه خود را ستاره پرست معرفى كرد و توجه ستاره پرستان را به خود جلب نمود; ولى هنگامى كه آن ستاره غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم. يعنى چيزى كه غروب مى كند و هميشه با ما همراه نيست چگونه مربى ما و پروردگار ماست و چگونه تدبير امور در دست اوست؟ آنگاه چشم او به ماه افتاد. گفت اين پروردگار من است و بدينگونه توجه ماه پرستان را به خود جلب نمود و چون غروب كرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند از گمراهان خواهم بود و غروب ماه را دليل بر آن گرفت كه آن نيز نمى تواند پروردگار باشد. تا اينكه روز شد و خورشيد فروزان را ديد و گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر از همه است ولى چون خورشيد هم غروب كرد، از او هم دست كشيد و اين بار روى به سوى پروردگار حقيقى كرد و خطاب به آن گروه گفت: مردم من از آنچه شما به خدا شريك قرار مى دهيد بيزار هستم و من روى خود را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد كردم و حق را مى جويم و مشرك نيستم.