تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۰ -


نكات ادبى

1 ـ «حَبِط» تباه مى شود، نابود مى شود. حبط عمل به معناى از بين رفتن اعمال نيك به سبب كفر و شرك است.

2 ـ «حكم» حكمت، فرزانگى، درايت، علم.

3 ـ ضمير «بها» كه سه بار تكرار شده به كتاب و حكم و نبوت برمى گردد.

4 ـ «اقتده» اقتدا كن، پيروى كن. ضمناً هاء در آخر اين كلمه جزء كلمه نيست و به آن هاء سكت مى گويند و براى آسان شدن تلفظ كلمه «اقتد» به آن وصل شده نظير: لم يتسنّه، كتابيه، حسابيه.

تفسير و توضيح

آيه (88) ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ... : پيامبرانى كه در آيات پيش نام آنها آمد، همگى از سوى خداوند با هدايت مخصوصى هدايت يافته بودند در اين آيه به همين هدايت اشاره مى كند و مى فرمايد اين هدايت خداست كه با آن هركس از بندگانش را كه بخواهد هدايت مى كند.

به طورى كه بارها گفته ايم، هدايت خدا مراحل و مراتبى دارد و علاوه بر هدايت عمومى او كه شامل تمام انسانهاست، يك هدايت خاصى هم دارد كه اختصاص به بندگان مؤمن او دارد و آنها در اثر ايمان و تقوا شايستگى آن را پيدا مى كنند كه در مسير اين هدايت خاص قرار گيرند. پيامبران خدا كه در آيات پيش ذكر آنها رفت از شايسته ترين افرادى بودند كه هدايت خاص خدا شامل آنها بود. طبق اين آيه اين هدايت شامل كسانى مى شود كه خدا بخواهد آنها را هدايت كند و معلوم است كه خواستن خدا براى خود معيارها و ملاكهايى دارد كه اگر انسان آن معيارها را در خود به وجود آورد شايسته اين هدايت خدا مى شود.

در پايان آيه مطلبى مى گويد كه نوعى هشدار به مؤمنان و حتى پيامبران است كه گمان نكنند كه اگر به اين مرحله از هدايت رسيدند، ديگر كار تمام شده و آنها مصونيت يافته اند بلكه همواره بايد مراقب خود باشند و بدانند كه انسان در هر مرحله اى باشد باز احتمال سقوط وجود دارد ولذا بايد هميشه و در همه حال متوجه خدا بود و از او مدد خواست.

براى يادآورى همين نكته است كه اظهار مى دارد اگر اين پيامبران كه هدايت يافته اند، به خدا شريك قرار دهند، اعمال آنها تباه مى شود و ارزش و اعتبار خود را از دست مى دهند. البته مسلم است كه هيچ پيامبرى به خدا شريك قرار نمى دهد ولى در عين حال اين هشدار به آنها داده مى شود كه همواره توجه به خدا داشته باشند.

البته اين سخن با مقام عصمت پيامبران منافات ندارد چون جمله به صورت شرطى ذكر شده و اينكه اگر شريك قرار دهند اعمالشان حبط مى شود و اين بدان معنا نيست كه آنها شريك قرار داده اند. نظير اين مطلب درباره خود پيامبر اسلام هم آمده است:

لئن اشركت ليحبطنّ عملك (زمر/65)

اگر شريك قرار بدهى، البته عمل تو تباه مى شود.

آيه (89) اولئك الذين اتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة ... : اشاره به پيامبرانى است كه نام آنها در آيات پيش آمد و مى فرمايد كه آنان كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكمت و نبوت داديم.

منظور از كتاب، كتابهاى آسمانى است كه نام بعضى از آنها در قرآن آمده مانند صحف ابراهيم و زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى. البته كتابهاى آسمانى در اينها محصور نيست ممكن است كتابهاى ديگرى هم باشد كه نام آنها در قرآن نيامده همانگونه كه پيامبرانى بودند كه نام آنها در قرآن ذكر نشده است.

حكم هم در اينجا به معناى حكمت و علم و دانش بيشتر است و اينكه پيامبران قدرت تشخيص ميان حق باطل را داشتند و بينش و بصيرت تند و تيز آنها در مسايل مختلف يار و مددكار آنها بود. البته مى توان حكم را به معناى حكومت و فرمانروايى هم گرفت چون بعضى از آن پيامبران مانند داود و سليمان حكومت هم داشتند ولى ظاهر اين است كه منظور از حكم همان حكمت و داشتن بينش الهى است و اين موهبتى است كه بعضى از پيامبران مانند عيسى و يحيى آن را در كودكى هم داشتند:

يا يحيى خذالكتاب بقوّة و آتيناه الحكم صبيا (مريم/12)

اى يحيى كتاب را با قدرت بگير و به او حكم را در حالى كه كودك بود داديم.

و اما نبوت كه در آيه مورد بحث آمده يك صفت عمومى براى پيامبران است و هر پيامبرى نبوت دارد اگرچه بعضى از آنها رسالت نداشتند. نبوت پيام خدا بر شخص نبى است اگرچه مأمور به تبليغ نباشد ولى رسالت وقتى است كه مأمور به تبليغ باشد.

در دنباله آيه اظهار مى دارد كه اگر هم اين مشركان ايمان نياورند و اسلام را نپذيرند، ما كسان ديگرى مى گماريم كه به اسلام ايمان بياورند. منظور از اين گروه يا همان مؤمنان مكه است و يا مسلمانانى است كه در مدينه مسلمان شدند و اسلام را تقويت كردند. در واقع اين يك نوع پيشگويى است كه بعدها تحقق يافت.

آيه (90) اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده ... : پس از ذكرى كه از پيامبران و مرتبه هدايت آنها به ميان آمد، اكنون به پيامبر اسلام دستور داده مى شود كه به هدايت آنها اقتدا كند و از آنها پيروى نمايد.

اينكه پيامبر اسلام مأمور مى شود كه از پيامبران گذشته پيروى كند، به اين معناست كه پيامبر در اهداف از آنها پيروى كند و آن بسط توحيد و مبارزه با شرك و نشر ارزشهاى اخلاقى و معنوى است و نيز در صبر و مقاومت و تحمل شدائد و مصيبتها بايد از پيامبران تبعيت كند و آنها را اسوه و الگوى خود قرار بدهد و اين شامل احكام و شرايع نمى شود چون اسلام كاملتر از اديان سابق است و پيروى پيامبر اسلام از شرايع و احكام پيشين معنا ندارد.

در پايان آيه، يكى از مواردى را كه پيامبر بايد پيرو پيامبران پيشين باشد ذكر مى كند و به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه به مردم بگويد: من براى نبوت خود پاداشى از شما نمى خواهم كه نبوت من چيزى جز تذكرى بر جهانيان نيست.

به طورى كه در آيات متعددى آمده پيامبران پيشين براى رسالت خود اجر و پاداشى از مردم طلب نمى كردند و به آنها مى گفتند كه ما از شما پاداش نمى خواهيم. از جمله قرآن كريم از نوح و هود و صالح و لوط و شعيب نقل مى كند كه آنها به قوم خود گفتند ما از شما اجرى نمى خواهيم اجر و پاداش ما نزد پروردگار است. (سوره شعراء آيات 105 تا 108)

پيامبر اسلام نيز مأمور مى شود چنين بگويد و در اين موضوع از آن پيامبران پيروى كند. البته در يك آيه از قرآن چنين آمده كه پيامبر اسلام دوستى اهل بيت خودش را پاداش رسالت قرار داده:

قل لااسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى (شورى/23)

بگو پاداشى براى آن از شما نمى خواهم مگر دوستى نزديكان.

ولى همين پاداش هم براى هدايت و سعادت مردم است و دوستى اهل بيت پيامبر مردم را با احكام شرع و معارف اسلام بيشتر آشنا مى كند و براى همين معناست كه در آيه ديگرى روشن مى كند كه پاداشى كه از شما خواستم، همان هم براى شماست:

قل ماسألتكم من اجر فهو لكم (سبأ/47)

بگو پاداشى كه از شما خواستم، براى شماست.

در آيه مورد بحث پس از آنكه پيامبر اسلام مأمور مى شود كه از مردم پاداش نخواهد، اين جمله را هم تذكر مى دهد كه نبوت من تذكر براى جهانيان است و اين بر عموميت و جهانى بودن دين اسلام دلالت دارد.

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه اِذْ قالُوا مآ أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَر مِنْ شَىْء قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذى جآءَ بِه مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آبآؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (* )وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ(* )

خدا را آنچنانكه شايسته اوست ارج نگذاشتند چون گفتند خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نازل نكرده است. بگو: آن كتابى را كه موسى آورد و روشنايى و هدايت براى مردم بود، چه كسى نازل كرد؟ شما آن را در كاغذهايى نوشتيد و آشكار مى كرديد و بسيارى را پنهان مى ساختيد و آنچه را كه شما و پدرانتان نمى دانستيد آموخته شديد. بگو: خدا، آنگاه آنها را رها كن كه در بيهوده گويى خود بازى كنند (91) و اين كتابى مبارك است كه نازل كرديم; تصديق كننده چيزى است كه در پيش آن است و تا مكه و اطراف آن را بيم دهد و كسانى كه به آخرت ايمان دارند به آن هم ايمان مى آورند و آنها بر نمازشان محافظت مى كنند (92)

نكات ادبى

1 ـ «حق قدره» مفعول مطلق است.

2 ـ «قدر» ارزش، مقام. اصل آن به معناى مقدار و وزن است. گويا ارزش هر كسى را وزن مى كنند ومى سنجند و به مقدار فضايلى كه دارد به او ارج مى نهند.

3 ـ «قرطاس» كاغذ، صحيفه، چيزى كه روى آن نوشته مى شود.

4 ـ «ام القرى» مادر آباديها، شهر مكه. علت اينكه به مكه «ام القرى» گفته مى شود اين است كه طبق رواياتى پس از فروكش كردن طوفان نوح، نخستين خشكى كه از آب بيرون زد سرزمين مكه بود. اين واقعه را دحو الارض مى گويند. لذا به مكه مادر آباديها گفته شد..

تفسير و توضيح

آيه (91) وماقدروا الله حق قدره اذ قالوا ... : مطلب كلّى كه در اين آيه آمده اين است كه كافران، خدا را آنچنانكه شايسته اوست ارج نگذاشتند و نشناختند زيرا گفتند: خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نفرستاده و منكر آن شدند كه خدا كتابى بر پيامبرى بفرستد. در پاسخ آنها به پيامبر دستور داده مى شود كه بگويد: پس چه كسى كتابى را كه موسى آن را آورد، نازل كرد؟

اين آيه از آيات مشكل قرآن است و فهم درست آن تفكّر بيشترى را طلب مى كند زيرا مشخص نيست كه اين آيه درباره يهوديها صحبت مى كند يا مشركان مكه; اگر بگوييم آيه درباره يهوديهاست، اين فرض با جمله دوم آيه سازگار نيست زيرا گفته شده كه آنها مى گويند: خدا براى هيچ بشرى چيزى نازل نكرده در حالى كه يهوديها چنين نمى گويند و آنها به نبوت پيامبران تا موسى باور دارند و معتقدند كه خدا تورات را براى موسى نازل كرد; و اگر بگوييم درباره مشركان مكه است، اين فرض هم با پاسخى كه در آيه داده شده وفق نمى دهد چون در پاسخ آنها كه منكر نزول كتاب آسمانى هستند گفته شده: پس چه كسى تورات را بر موسى نازل كرده؟ و پس از اين پرسش آنها را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: شما قسمتى از تورات را آشكار و بسيارى از آن را پنهان كرديد. مسلم است كه چنين مطلبى را نمى توان در خطاب به مشركان مكه بيان كرد.

مفسران براى حلّ اين مشكل وجوه مختلفى را گفته اند و براى هر كدام از اين دوفرض توجيهاتى كرده اند ولى حقيقت اين است كه هيچ يك از آن وجوه كه ما ديديم قانع كننده نيست و روح انسان را آرام نمى كند و چنين مى نمايد كه آنها را از روى ناچارى گفته اند.

آنچه به نظر ما مى رسد ـ و خدا داناتر است ـ اين است كه آيه درباره يهود است و اينكه در آيه به آنها نسبت داده مى شود كه گفته اند: خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نفرستاده، منظور اين است كه آنها معتقدند پس از تورات هيچ كتابى نازل نشده و پس از موسى هيچ پيامبرى مبعوث نشده است و اين سخن در مقام ردّ پيامبرى پيامبر اسلام است و اينكه كتابى از سوى خدا براى او نازل نشده است و اين سخن آنها مبتنى بر عقيده فاسد آنها در نفى عموميت قدرت خداست آنها خدا را مانند يك حاكم معزول مى دانند و قدرت او را محدود مى كنند و نسخ در شريعت و آمدن شريعت جديدى پس از شريعت موسى را محال مى شمارند و اين عقيده آنها ناشى از آن است كه آنها خدا را آنچنانكه بايد نشناخته اند و پايه هاى توحيد آنها خراب است همانگونه كه در آيه زير هم آمده است:

وقالت اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (مائده/64)

ويهوديان گفتند دست خدا بسته است. دستهايشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند لعنت بر آنها باد، بلكه دستان او باز است.

البته ما در آيه مورد بحث، در جمله (ما انزل الله على بشر من شيىء) چيزى را در تقدير نمى گيريم بلكه مى گوييم: اين عقيده شناخته شده آنهاست كه آمدن هر نوع شريعت جديدى را جايز نمى دانند و به خاطر داشتن همين عقيده بود كه عيسى و يحيى و زكريا را هم قبول نداشتند و همانگونه كه از اين آيه استفاده مى شود، اين سخن آنها ناشى از عقيده غلط آنها در توحيد و خداشناسى است و آنها خدا را درست نشناخته اند.

در دنباله آيه، خدا به آنها پاسخ مى دهد كه پس چه كسى تورات را بر موسى نازل كرد؟ منظور اين است كه خدايى كه قدرت آن را داشت كه تورات را بر موسى نازل كند، همان خدا قدرت آن را دارد كه قرآن را بر پيامبر اسلام نازل كند. در واقع اين پاسخ براى تعميم قدرت خدا و اثبات اين مطلب است كه انزال تورات دليل بر قدرت خدا بر اين كار است و قدرت او با انزال تورات محدود نشده و او مى تواند كتاب ديگرى هم بفرستد. جالب اينكه پس از اين آيه بلافاصله در آيه بعدى از فرستادن قرآن به عنوان كتابى مبارك و تصديق كننده تورات و انجيل سخن مى گويد.

اساساً آيه به طور صريح و آشكار يهوديان را مورد خطاب قرار مى دهد و آمدن فعلهايى مانند (تجعلونه) و (تبدونها) و (تخفون) و (علّمتم) و ضميرهاى مخاطبى مانند (انتم) و (آبائكم) جاى هيچ شك و شبهه اى را باقى نمى گذارد و اگر هم در بعضى از قرائتها فعلهاى (تجعلونه) و (تبدونها) و (تخفون) به صورت غايب خوانده شده، در برابر قرائت مشهور اعتبارى بر آن نيست و تازه ضميرها كه به همان حالت مخاطب بودن خودباقى هستند.

باقى مى ماند اينكه اين سوره در مكه نازل شده و مخاطب آن مشركان هستند چگونه در اينجا با يهود صحبت كرده؟ در پاسخ مى گوييم علاوه بر اينكه بعضى ها اين آيه را از مكى بودن سوره انعام استثنا كرده اند و آن را مدنى مى دانند، يهود مدينه با مشركان مكه رفت و آمد و داد و ستد داشتند و همواره از اخبار مكه آگاه بودند و آنها از اينكه شخصى به نام محمد (ص) در مكه ادعاى پيامبرى مى كند، به خوبى اطلاع داشتند و هيچ بعيد نيست كه بعضى از يهوديان براى آشنايى با اين مدّعى نبوت و شنيدن حرفهاى او در مكه با او ملاقات كنند و سخنانى ميان آنها و پيامبر اسلام رد و بدل شود. اتفاقاً در چندين روايت كه در شأن نزول اين آيه واردشده، صحبت از ملاقات بعضى از يهوديان با پيامبر در مكه مى كند.

پس از صحبتى كه از كتاب موسى شد، اين كتاب را به عنوان نور هدايت براى مردم معرفى مى كند و از كار زشت يهود درباره تورات انتقاد به عمل مى آورد و خطاب به آنها مى فرمايد: شما آن كتاب را در صحيفه هايى قرار داديد و بعضى از آن را آشكار كرديد و بسيارى از آن را پنهان ساختيد. يعنى آن قسمت از آيات تورات را كه به نفع شما نبود، مخفى كرديد و آن را به مردم نخوانديد مانند آياتى از تورات كه از آمدن پيامبر اسلام خبر داده است.

در آيات بسيارى از قرآن با حساسيت خاصى روى اين مسأله تاكيد شده است كه دانشمندان يهود تورات را تحريف كردند و بعضى از آيات آن و بخصوص آيات مربوط به پيامبر اسلام را از مردم كتمان نمودند.

در جمله بعدى خطاب به يهود اظهار مى دارد كه آنچه را كه شما و پدرانتان نمى دانستيد، آموخته شديد. يعنى خدا علاوه بر اينكه تورات را نازل كرد به شما چيزهاى ديگرى را هم ياد داد و راه و رسم زندگى را به شما آموخت و اين نيز يكى ديگر از دلايل قدرت خداست و اينكه درهاى فيض الهى بسته نشده و او همواره مى تواند فيض بدهد و بياموزد.

پس از مطرح كردن اين دو سؤال كه چه كسى كتاب را براى موسى نازل كرد و اينكه چه كسى به شما آنچه را كه نمى دانستيد ياد داد، خود قرآن پاسخ مى دهد كه خدا و اين يكى از شيوه هاى معمول در مناظره و گفتگوست كه انسان پرسشى را مطرح كند و بلافاصله خودش جواب آن را بدهد. در اين آيه نيز از همين شيوه استفاده شده است. و پس از پاسخ دادن به آن پرسشها، پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: آنها را رها كن كه در بيهودگويى خود بازى كنند.

آيه (92) وهذا كتاب انزلناه مبارك ... : پس از استدلالى كه در آيه پيش بر توانايى خدا در فرستادن كتاب به پيامبران به عمل آمد، اكنون سخن از فرستادن قرآن كريم بر پيامبر است و مى فرمايد: اين كتابى مبارك است كه نازل كرديم; تصديق كننده چيزى است كه در پيش روى اوست.

بدينگونه قرآن را با دو صفت مهم ياد مى كند: نخست اينكه قرآن كتابى مبارك است و همواره خير و بركت آن به مردم مى رسد. دوم اينكه قرآن تصديق كننده تورات و انجيل است همان كتابهايى كه اكنون در دست است. معناى اين سخن اين نيست كه قرآن، تورات و انجيل تحريف شده را تصديق مى كند بلكه منظور اين است كه نزول قرآن تصديق آن قسمت از تورات و انجيل كنونى است كه در آنها از آمدن پيامبر اسلام خبر داده شده است يعنى نزول قرآن به آن آيات عينيت مى دهد و درستى آنها را ثابت مى كند. چون مى دانيم كه با وجود تحريف در تورات و انجيل، اشاراتى كه در آنها راجع به پيامبر اسلام بود، از تحريف مصون مانده است ولى دانشمندان يهود و نصارى در عهد رسول خدا آنها را كتمان مى كردند.

در جمله بعدى، اين آيه، هدف از نزول قرآن را بيان مى كند به اين صورت كه قرآن را براى هدفهاى متعددى فرستاديم از جمله اينكه به وسيله آن مردم شهر مكه و اطراف آن را انذار و تبليغ كنى.

پيشتر گفته ايم كه دعوت پيامبر اسلام در سه مرحله صورت گرفته: مرحله نخست دعوت از خويشاوندان بود (وانذر عشيرتك الاقربين) مرحله دوم دعوت از مردم مكه و اطراف آن بود (آيه مورد بحث) مرحله سوم دعوت از تمام جهانيان در تمام زمانها و در تمام مكانها بود (لأنذركم به و من بلغ)

در پايان آيه مورد بحث روشن مى كند كه كسانى كه به آخرت عقيده دارند، به قرآن نيز عقيده دارند. منظور از آنها مسلمانان است كه هم به آخرت و هم به قرآن باور دارند. آنها علاوه بر داشتن اين عقيده، بر نماز خود نيز محافظت و مواظبت مى كنند. و آن را در وقت خود به جا مى آورند. اين جمله اهميت و ارزش فوق العاده نماز را مى رساند چون خداوند در اينجا از ميان تمام احكام و فروع دين، از نماز ياد مى كند و محافظت بر آن را يكى از صفات مؤمنان مى شمارد. منظور از محافظت بر نماز اين است كه انسان نماز را در وقت خود و با شرايط و آداب و سنن خاصى كه دارد به صورت كامل ادا كند و به آن اهميت بدهد.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِىَ اِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ اِلَيْهِ شَىْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ لَوْ تَرى اِذِ الظّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِه تَسْتَكْبِرُونَ (* )

و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغى بندد يا بگويد: بر من وحى شده در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است و كسى كه بگويد: بزودى همانند آنچه خدا نازل كرده، نازل خواهم كرد. و اگر ببينى هنگامى را كه ستمگران در سختى هاى مرگ افتاده اند(چيزهاى هولناكى مى بينى) و فرشتگان دستان خود را دراز كرده اند و (مى گويند) جانهاى خود را بيرون كنيد. امروز با عذاب خواركننده اى كيفر داده مى شويد به سبب آن چيزى كه به ناحق برخدا مى گفتيد و در برابر آيات او تكبر مى كرديد(93)

نكات ادبى

1 ـ «افترى» از افترا، به معناى دروغ بستن، تهمت زدن. از فرى مشتق شده كه به معناى قطع است. گويا كسى كه افتراء مى زند به يك خبر دروغ قطع پيدا مى كند يا مى خواهد كه شنونده به درستى آن قطع پيدا كند.

2 ـ «كذبا» يا مفعول لاجله و يا مفعول مطلق است و «افترى كذبا» مانند «قعدت جلوسا» است.

3 ـ «او» در «اوقال» يا براى تنويع است و يا به معناى واو است و آمدن او به معناى واو اشكالى ندارد و نظايرى در قرآن دارد.

4 ـ «لو» براى تهويل و ايجاد وحشت است و جواب آن معمولا حذف مى شود و چيزى مثل لرايت عذابا عظيما مى باشد.

5 ـ «غمرات» جمع غمره، سختى ها، شدايد، سكرات مرگ. اين واژه از «غمر يغمر غمرا» مشتق شده كه به معناى از بين بردن اثر چيزى آمده. وقتى مصيبت شديد شد مثل آن است كه حتى آثار انسان را هم از بين مى برد.

6 ـ «اخرجوا انفسكم» مقول قول است و در اول آن «قالو» مقدر است.

7 ـ «هون» با ضمه هاء به معناى خوارى و با فتحه آن به معناى ملايمت است مانند: و يمشون على الارض هونا.