تفسير و مفسران (جلد اول )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴ -


اين خطبه از برجسته ترين خطبه هاى امير مؤ منان (عليه السلام ) و داراى بهترين سند است و خدشه اى در صحت اسناد آن وجود ندارد. آنچه مورد بحث است ، محتواى خطبه است .
شارحان نهج البلاغه (117) اتفاق نظر دارند كه مراد امام (عليه السلام ) از اين كلام ، صفات خداوند است ، كه صفات حق توقيفى هستند و بايد آنها را تعبدا پذيرفت و كسى در پى شناخت كنه آن نباشد. زيرا راهى براى شناخت حقيقت صفات او همچون حقيقت ذات او نيست . حضرت فرمود: ((و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى نمايد بپذير، و از آنچه شيطان تو را بدانستن آن وا مى دارد و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمى شمارد، دست بدار)).
زيرا وظيفه ما آن است كه خدا را چنان وصف كنيم كه خودش در قرآن وصف كرده است : سميع ، بصير، حكيم ، عليم ، حى ، قيوم و... و خود را به زحمت بيهوده در جهت فهم حقايق اين صفات نيندازيم ؛ زيرا سدها و حجاب هاى چندى بر سر راه فهم اين صفات نهاده شده و راهى براى رسيدن به آنها نيست . بنابراين بايد در مقابل آن توقف كرده ، سر تسليم فرود آورد.
كلام حضرت در اينجا، با آيات متشابه - كه براى راسخان در علم ، جهل بدان شايسته نيست - برخوردى ندارد؛ زيرا آراستگى آنان به زيور دانش ، امكان معرفت تنزيل و تاءويل را - باهم - براى ايشان فراهم ساخته است .
البته قبول داريم كه راسخان در علم نيز، در آغاز برخورد با متشابهات درنگى ژرف انديشانه مى كنند؛ زيرا متشابه نسبت به همه متشابه است ولى آنان در پرتو تلاش هاى خود براى كشف مقصود و برگرداندن آيات محكم - در نهايت - به فهم آن نايل مى آيند. بنابراين ناتوانى آنان در ابتداى كار، از بركت علم راسخ آنان است ؛ زيرا مى دانند: آيه متشابه ، كلامى است صادر شده از جانب همان كسى كه آيه محكم را نازل كرده است ؛ لذا عطش آنان نسبت به فهم آن ، در پرتو ژرف انديشى و مدد جستن از خدا بيشتر مى شود؛ زيرا هر كس در رسيدن به هدفى كوشا باشد، به خواست خدا بدان خواهد رسيد (من جد و جد.)
پس وجه تناسب اينكه امام (عليه السلام ) در خصوص صفات خدا به اين آيه استشهاد كردند، ناتوانى ابتدايى اى است كه راسخان در علم در ابتداى برخوردشان با متشابهات به آن معترفند، هر چند، نتيجه متفاوت است .
ابن ابى الحديد مى گويد: ((برخى از قاريان ، در آيه بر كلمه ((الا الله )) وقف كرده اند و برخى وقف نكرده اند، و اين قول قوى تر است ؛ زيرا اگر تاءويل متشابه را جز خدا كسى نداند، انزال اين قبيل آيات و مخاطب قرار دادن مكلفين بر آن بيهوده خواهد بود، بلكه بالاتر، به اين مى ماند كه عرب را با زبانى ديگر مورد خطاب قرار دهيم كه قبح چنين كارى بر همگان معلوم است . و اما محل ((يقولون )) از نظر اعراب ، مى تواند نصب باشد تا حال ((راسخين )) باشد و مى تواند كلامى مستاءنف و مستقل باشد؛ به اين معنا كه اين دانايان به تاءويل مى گويند: به آن ايمان آورديم .
روايت شده كه ابن عباس آيه اى را تاءويل كرد؛ مردى از صحابه گفت : ((و ما يعلم تاءويله الا الله ))، ابن عباس گفت : ((و الراسخون فى العلم ))؛ و من از جمله راسخان هستم .))(118)
به هنگام بحث از متشابهات قرآن ، به تفصيل درباره اين آيه سخن گفتيم .(119)
آيا تفسير توقيفى است ؟
در ميان سلف احيانا مشاهده مى شود كه از تفسير قرآن سر باز زده اند؛ مى ترسيده اند از روى ندانستن ، سخنى به خدا نسبت دهند، يا ناخواسته قرآن را به راءى خود تفسير كنند كه در شرع از آن منع شده است . عده اى از متاءخران هم در اين نظر از آنان پيروى كرده و از تفسير قرآن - جز در مواردى كه حديث يا نقلى صحيح و روشن بر آن وجود دارد - امتناع ورزيده اند.
طبرى از ابو معمر نقل مى كند كه ابوبكر گفت : ((كدامين زمين مرا بر خود خواهد پذيرفت يا كدامين آسمان بر من سايه خواهد افكند، آنگاه كه من درباره كتاب خدا سخنى از روى ندانستن بگويم )) و در روايتى ديگر از ابوبكر است كه گفت : ((آنگاه كه من به راءى خود در تفسير قرآن سخنى بگويم .))(120) اين مطلب را ابوبكر زمانى بر زبان راند كه از او درباره واژه ((اب ))، در آيه مباركه و فاكهة و اءبا متاعا لكم و لاءنعامكم (121) سوال كردند. جلال الدين سيوطى نيز عين اين مطلب را نقل كرده است .(122)
همچنين از عمر روايت شده كه وى سخن گفتن درباره آيه فوق الذكر را دشوار دانسته ، معتقد بوده است كه بايد درباره آن سخن نگفت و تفسير آن را به خدا واگذار نمود... سيوطى روايت كرده كه عمر بر روى منبر اين آيات را قرائت نمود: فاءنبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا... تا رسيد به كلمه ((اءبا)) آنگاه گفت : همه واژه هاى قبلى را دانستم ولى ((اب )) به چه معناست ؟ سپس عصائى را كه در دست داشت تكان داد و اظهار كرد: به خدا سوگند، ورود در اين مطالب تكلف است ، تو را چه رسيده است كه معناى ((اب )) چيست ؟ آنچه از كتاب خدا كه برايتان بيان شده است پيروى كنيد و بدان عمل نماييد و آنچه را هم كه نمى دانيد به خدا واگذار كنيد.(123)
عبيدالله بن عمر مى گويد: ((من در حالى فقهاى مدينه منوره را درك نمودم كه از سخن گفتن درباره تفسير قرآن سخت پروا داشتند از جمله آنها: سالم بن عبدالله ، قاسم بن محمد، سعيد بن مسيب ، نافع و ديگران بودند)).
همچنين از يحيى بن سعيد روايت شده كه ((فردى را ديدم از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى پرسش كرد و او در پاسخ گفت : درباره قرآن هيچ سخنى نمى گويم ، و در روايت ديگرى آمده است : هرگاه از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى سوال مى كردم مى گفت : من درباره قرآن سخنى نمى گويم ، و جز در موارد روشن قرآن سخن نمى گفت )).
يزيد مى گويد: ((هرگاه از سعيد بن مسيب درباره تفسير آيه اى از قرآن سوال مى كرديم سكوت اختيار مى كرد و طورى رفتار مى كرد كه گويا نشنيده است )).
از ابن سيرين نقل شده كه گفت : ((از عبيده سلمانى درباره آيه اى سوال كردم . وى پاسخ داد: استوار باش ؛ زيرا آنان كه مى دانستند آيات قرآن درباره چه چيز نازل شده (صحابه ) از ميان ما رفته اند.))
همچنين طلق بن حبيب نزد جندب بن عبدالله آمد و از او درباره آيه اى از قرآن پرسيد، وى در پاسخ گفت : ((اگر مى خواهى مسلمان بمانى ديگر از اين گونه سوالات بر حذر باش )).
و در روايت ديگر است : ((اگر مى خواهى با من همنشينى كنى از اين گونه سوالات بپرهيز)).
از شعبى روايت شده است كه گفت : ((درباره سه چيز تا دم مرگ سخن نخواهم گفت : قرآن ، روح و راءى - او همواره مى گفت : - به خدا سوگند آيه اى در قرآن نيست كه من درباره آن سوال نكرده باشم ؛ زيرا آيه نقل كلام خداست ! (كه درباره آن بايد پرسش كرد).)) همچنين از او - به نقل از صاحب كتاب ((مبانى )) - روايت شده كه : ((من صحابه را درك كردم و چيزى را در نظر آنان مبغوض تر از سوال درباره قرآن نيافتم و آنان از هيچ چيز به اندازه تفسير قرآن بيمناك نبودند.))
همچنين درباره تفسير، با سند ضعيف از عايشه روايت كرده اند كه گفت : ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز آيات معدودى از قرآن كه جبرئيل تفسيرش را به وى آموخته بود تفسير نمى كرد.))(124) يعنى تفسير پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) داراى دو ويژگى بود: اولا شامل اندكى از آيات قرآن بود. و ثانيا همين مقدار اندك از تفسير را هم از طريق وحى دريافت مى كرد و از روى نظر خودش نبود.
از ابراهيم نيز نقل شده كه : ((اصحاب ما از تفسير قرآن پروا داشته و بسيار بيمناك بودند.))
ابن كثير در اين باره مى گويد: ((اين روايات و گزارشات كه از پيشوايان سلف به ما رسيده است بر اين حمل مى شود كه آنان از تفسير مواردى كه از آن آگاهى نداشته اند پرهيز مى كرده اند. اما كسى كه از روى آگاهى و دليل لغوى و شرعى تفسير كند بر او باكى نيست . بنابراين از اينان و ديگران اقوالى در موافقت با تفسير قرآن رسيده كه منافاتى با روايات قبلى ندارد؛ زيرا آنان مواردى را كه آگاهى داشتند، تفسير مى كردند و درباره آنچه كه نمى دانستند سكوت اختيار مى كردند. كه همين هم وظيفه همگان است ؛ زيرا همان طور كه سكوت در مقابل مجهولات ، پسنديده و لازم است سخن گفتن درباره آنچه بدان آگاهند به هنگام پرسش و سوال از ايشان هم لازم است ، به دليل آيه مباركه : لتبيننه للناس و لا تكتمونه .(125) عين همين مطلب را ابن تيميه در مقدمه تفسيرش آورده است .(126)
ابن جرير طبرى مى گويد: ((پرهيز علماى سلف از تاءويل و تفسير قرآن ، تنها به خاطر بيم از عدم اداى تكليف بوده است ؛ يعنى هراس داشتند كه به قول صواب در تفسير دست نيابند، نه اينكه آن عده از علماى امت كه در زمان نزول نبوده اند از تاءويل قرآن منع شده باشند)).(127)
دليل بر درستى اين مطلب آن است كه كسانى كه از تفسير قرآن استنكاف كرده اند، تعداد بسيار اندكى از صحابه و تابعان بوده اند، اما اكثريت قاطع علماى سلف و صحابه آگاه و بصير، با عنايت زيادى ، به تفسير قرآن همت گماردند كه اقوال آنان امروزه بخش اعظمى از سرمايه ارزشمند تفسيرى ما را تشكيل مى دهد.
ابن عطيه مى گويد: ((تعدادى از چهره هاى برجسته سلف كه تعدادشان هم اندك نبوده و نسبت به سرنوشت مسلمانان دلسوزتر بوده اند كمر همت به تفسير قرآن بسته اند، شاهد مدعا اينكه پيشواى مفسران ؛ على (عليه السلام ) كه سخن او نيز همواره مهر تاءييد خورده است و عبدالله بن عباس ‍ كه عمر خويش را وقف تفسير كرد و آن را به كمال رساند و دانشمندان ديگرى چون مجاهد و سعيد بن جبير و... به تفسير قرآن دست زده اند. البته تفسير به جا مانده از ابن عباس از آنچه از على (عليه السلام ) در اين باره به جاى مانده بيشتر است ، هر چند او تفسير خود را از امام على (عليه السلام ) آموخته است . ابن عباس مى گويد: آنچه در تفسير قرآن آموخته ام از على بن ابى طالب (عليه السلام ) بوده است ، و امام (عليه السلام ) نيز تفسير ابن عباس را مى ستوده و بر آموختن از او تشويق مى كرد. عبدالله بن مسعود مى گفت : نيكوترين ترجمان قرآن ، عبدالله بن عباس است . در فضل ابن عباس همان بس كه هم به دعاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مفتخر است كه فرمود: ((اللهم فقهه فى الدين )) و هم مورد ستايش امام على (عليه السلام ) قرار گرفته كه فرمود: ((ابن عباس گويا از وراى يك حجاب رقيق به غيب نظر مى افكند)). گذشته از ابن عباس ، عبدالله بن مسعود، ابى كعب ، زيد بن ثابت و عبدالله بن عمرو بن عاص نيز از مفسران بوده اند - ابن عطيه در پايان مى گويد: - آنچه درباره تفسير از صحابه به ما رسيده است جملگى نيكو و رهنماى ماست .))(128)
و اما حديثى كه از عايشه نقل شد - گذشته از اينكه ابن جرير طبرى و ابن عطيه و ديگران سند آن را ضعيف دانسته اند و آن را تاءويل كرده اند - به نظر مى رسد مقصود آن باشد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را براى اصحاب بخش بخش تفسير مى كرد، و در فواصل زمانى مختلف بر اساس تعليمات جبرئيل كه از طرف خداوند مى آورد، تعداد به خصوصى از آيات را تفسير مى نمود، و اين تعليمات ، طبق برنامه و به گونه اى منظم صورت مى گرفت . براى روشن شدن اين مطلب ، حديث ابن مسعود بسيار گوياست ، وى مى گويد: ((هر يك از ما كه ده آيه را مى آموخت تا وقتى مفاهيم آن را درك نمى كرد از آن نمى گذشت )).
صاحب ((مبانى )) مى گويد: ((آنچه از عايشه روايت شده دلالت بر اين دارد كه جبرئيل تفسير آن دسته از آيات معدودى را كه دلالت آنها بر احكام شرعى ابهام يا اجمال داشت ، از طرف خداوند به پيامبر تعليم مى فرمود. خوددارى برخى از صحابه تنها به تفسير قرآن منحصر نمى شد بلكه آنان - جز در مواردى كه چاره اى نداشتند - از نقل روايت از پيامبر نيز اجتناب مى ورزيدند، و درست به همين سبب است كه از برخى صحابه ؛ امثال عثمان ، طلحه ، و زبير و... كمتر روايت نقل شده است . عامر بن عبدالله بن زبير از پدرش نقل مى كند كه گفت : به زبير گفتم چرا من از ابن مسعود و فلانى و فلانى ... مى شنوم كه از پيامبر روايت نقل مى كنند، در حالى كه از تو نشنيدم حديثى از پيامبر نقل كنى ؟ در پاسخ گفت : من از زمانى كه اسلام آوردم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جدا نشدم ، ولى از حضرتش شنيدم كه فرمود: ((اگر كسى از روى عمد به من دروغى نسبت دهد جايگاهش در آتش است )). به ربيعه گفتند: ما در نزد ديگران احاديثى مى يابيم كه در اختيار تو نيست ؟ وى گفت : آنچه در نزد ايشان است من نيز شنيده ام ، ولى از مردى از آل هدير شنيدم كه مى گفت : من با طلحه مدت ها مصاحبت داشتم ، ولى جز يك حديث كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرد ديگر چيزى نشنيدم - صاحب ((مبانى )) مى افزايد: - عبدالله بن عباس را بنگريد! آيه اى از قرآن نيست كه از او درباره اش تفسيرى نرسيده باشد و به خاطر همين صفت است كه او را ترجمان قرآن لقب داده اند. از ابى مليكه روايت شده است : مجاهد را ديدم در حالى كه لوحه هايى در دست داشت و از ابن عباس درباره تفسير قرآن سوال مى كرد و ابن عباس به او مى گفت : بنويس ... تا اينكه از او درباره تفسير تمامى آيات پرسيد. همچنين از سعيد بن جبير نقل شده كه گفت : كسى كه قرآن بخواند، ولى آن را تفسير نكند همانند كور يا اعرابى است ، و نيز مسلم از مسروق بن اجدع روايت كرده است : ابن عباس ابتدا يك سوره را براى ما مى خواند و سپس تمام روز را درباره آن به تفسير مى پرداخت . ابو عبدالرحمان مى گويد: مشايخ قرائت ما روايت كرده اند: آنان از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواستند تا برايشان قرآن بخواند و هرگاه ده آيه را مى آموختند آنها را رها نمى كردند تا احكام عملى در ضمن آيه را نيز بياموزند و بدين گونه ، قرآن و احكام عملى آن را با هم مى آموختند. همچنين از ابن مسعود روايت شده كه : هرگاه فردى از ما، ده آيه را مى آموخت ، از آنها نمى گذاشت تا اينكه مفاهيم آن را نيز دريابد(129))).
شرايط مفسر
راغب اصفهانى شرايطى را براى مفسر ذكر كرده كه با وجود آن ، تفسيرش ‍ تفسير به راءى - كه از نظر شرع ممنوع و از نظر عقل نكوهيده است - نخواهد بود. ما در اين جا به تفصيل به ذكر آن شرايط مى پردازيم .
وى مى گويد: ((در بين مردم اختلاف است كه آيا براى هر صاحب علمى گام نهادن به وادى تفسير جايز است يا نه ؟ برخى در اين باره سخت گيرى كرده و قائل شده اند كه احدى حق تفسير قرآن را ندارد، هر چند عالمى اديب و داراى اطلاعات گسترده در زمينه واژه شناسى ، فقه ، نحو، اخبار، و آثار باشد، چنين شخصى تنها حق دارد تفسيرى ارائه كند كه از دايره تفسير ماءثور از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا كسانى كه شاهد نزول وحى بوده اند؛ يعنى صحابه و تابعان - كه از صحابه اخذ حديث كرده اند - خارج نشود. اين گروه براى اثبات مدعاى خويش به احاديث رسيده از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين باب تمسك كرده اند كه : ((هر كس قرآن را به دلخواه خويش تفسير كند، جايگاهش در آتش ‍ است )) يا ((هر كس قرآن را به دلخواه (با نظر خويش ) تفسير نمايد - هرچند راه صواب را پيموده باشد - بيراهه رفته )) و يا ((هر كس به راءى خود درباره تفسير قرآن ابراز نظر كند كافر شده است )). عده اى ديگر مى گويند: هر كس داراى اطلاعات گسترده ادبى باشد مجاز است تفسير كند، چون انديشمندان اديب ، در شناخت اهداف صاحب اختيارند. دليل اين گروه آيه مباركه كتاب اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اءولوا الالباب (130) است . برخى از محققان گفته اند: اين دو عقيده ، يكى تفريط و ديگرى افراط است ؛ زيرا آنكه تنها به تفسير منقول اكتفا كند، بسيارى از نيازها را ناديده گرفته و آنكه به هر كس اجازه گام نهادن به وادى خطرناك تفسير را بدهد دچار سردرگمى شده و عمق آيه مباركه ((ليدبروا آياته )) را درك نكرده است )).
راغب در ادامه مى گويد: ((نخست لازم است بيان شود كه محتواى قرآن چيست و سپس دانش هايى كه در فهم قرآن مورد نياز است شناخته شود. كه با استعانت از خداوند به ذكر آنها مى پردازيم : تمام شرايط اسلام و ايمان كه اعتقاد به آنها از ما خواسته شده و قرآن كريم در بردارنده آنهاست دو دسته اند: نخست امورى كه بايد بدان اعتقاد داشت كه عبارتند از ايمان به خداوند و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و پيامبران و روز رستاخيز و...، دوم امورى كه بايد بدان عمل كرد و عبارتند از شناخت احكام دين و عمل بدان .
در مقام سنجش ، علم ؛ نقطه آغاز، و عمل ؛ نقطه فرجام كار است . چون علم بدون عمل ، كامل نمى گردد و عمل هم بدون علم خلوص نمى يابد؛ لذا خداوند در سرتاسر قرآن هيچگاه اين دو را جداى از هم ذكر نكرده است و من يومن بالله و يعمل صالحا(131) و يا و من عمل صالحا من ذكر اءو اثنى و هو مومن (132) يا الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب .(133)
البته دستيابى به اين دو (علم و عمل ) جز به تحصيل علوم لفظى ، دانش هاى عقلى و مواهب الهى ميسر نخواهد گرديد. نخستين علم لازم ، شناخت يكايك واژه ها و الفاظ است كه به علم لغت معروف است .
دوم ، شناخت مناسبت الفاظ با يك ديگر كه همان علم اشتقاق است .
سوم ، شناخت امورى كه بر لفظ عارض مى شود؛ مانند ساختار كلمات ، تصريف در صيغه هاى مختلف و حالات اعراب كه علم نحو متكفل آن است .
چهارم ، شناخت قرائات مختلف كه با كيفيت نزول قرآن ارتباط دارد.
پنجم ، شناخت امورى كه قرآن درباره آنها نازل شده و شرح داستان هايى كه در ضمن سوره ها آمده است ؛ از قبيل سرگذشت پيامبران و امت هاى پيشين كه به علم آثار و اخبار اشتهار دارد.
ششم ، ذكر سنن منقول از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و كسانى كه شاهد نزول وحى بوده اند و آنچه مورد اتفاق يا اختلاف آنهاست ؛ يعنى آنچه كه گاهى براى بيان مجمل است و گاهى براى تفسير امور مبهم كه در آيات مباركه و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (134) و اولئك الذين هدى الله فبهد اهم اقتده (135) بدان ها اشاره شده است . امورى از اين قبيل را علم سنن مى نامند.
هفتم ، شناخت ناسخ و منسوخ ، عموم و خصوص ، اجماع و اختلاف ، مجمل و مبين ، انواع قياس شرعى و مواردى كه قياس در آنها جايز است كه در حوزه علم اصول واقع است .
هشتم ، احكام شرعى ، مستحبات و آداب مربوط به سياست هاى سه گانه (فرد، خانواده و جامعه ) همراه با رعايت عدالت در هر سه مورد كه مربوط به علم فقه و زهد است .
نهم ، شناخت ادله عقل ، استدلال هاى واقعى ، تقسيم ، تعريف ، بيان فرق ميان معقولات و مظنونات و جز آنها كه در حوزه علم كلام مورد بحث است .
دهم ، علم موهبت ؛ دانشى را كه خداوند از رهگذر عمل شخص به دانسته هايش نصيب او مى سازد.
امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((زبان حال حكمت اين است كه هر كس در پى يافتن من است بايد به نيكوترين علمى كه مى داند عمل كند)). آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون اءحسنه .(136) همچنين از آن حضرت روايت شده كه وقتى از او پرسيدند: آيا علمى از پيامبر در نزد تو هست كه ديگران از آن بهره اى نداشته باشند؟ فرمود: ((نه ، مگر كتاب خدا و آنچه در صحيفه من است و قدرت فهمى كه خدا به هر كه بخواهد عطا مى كند)). اين نكته همان ((تذكرى )) است كه خداى سبحان به شرط انجام اعمال صالح ، اميد دست يافتن به آن را داده است ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... تا آنجا كه مى گويد: ((لعلكم تذكرون ))(137) و نيز اشاره به همان هدايت بشرى است كه خداوند به هدايت يافتگان وعده داده است : و الذين اهتدوا زادهم هدى (138) و همين است ((قول طيب )) كه در آيه مباركه : و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد(139) آمده است .
جان كلام اينكه مجموعه علومى كه براى مفسر به منزله ابزارند و بدون آنها كار تفسير انجام نمى پذيرد عبارتند از ده علم زير:
1. لغت ؛ 2. اشتقاق ؛ 3. نحو؛ 4. قراءات ؛ 5. سيره ؛ 6. حديث ؛ 7. اصول فقه ؛ 8. فقه ؛ 9. كلام ؛ 10. موهبت .
كسى كه اين ده علم در او به سر حد كمال برسد و توان به كار بردن آن را دارا باشد، ديگر قرآن را به راءى خود تفسير نخواهد كرد و كسى هم كه در بعضى از اين علوم كامل نباشد؛ يعنى آنچه را كه دانستنش در تفسير ضرورى نيست ، نداند در درون خود به نقص خويش اذعان داشته باشد و هنگام تفسير، از صاحبان حق كمك بجويد، از كلام آنان اقتباس كند و از پرتو آراى آنان چراغى فراراه خود قرار دهد، از زمره مفسران به راءى نخواهد بود. - در پايان مى گويد: - براى آن كس كه به تفسير قرآن اقدام مى كند سزاوار است كه تقواى الهى را در نظر بگيرد و از شر نفس اماره و عُجْب ، به خدا پناه برد؛ زيرا عُجب ، اساس هر تباهى است . همچنين سعى كند بدگمانى اش نسبت به درك خويش بيشتر از بدگمانى اش نسبت به گذشتگان (كسانى كه با پيامبر معاشرت داشته و شاهد نزول وحى بوده اند) باشد)).(140)
چه خوب و زيبا شرايط لازم براى مفسر را بيان و حق مطلب را ادا كرده است ؛ زيرا مفسر با داشتن اين شرايط هرگز قرآن را به راءى خويش تفسير نخواهد كرد و با رعايت تقواى الهى ، در مورد نكته هاى دقيق قرآن ، بدون آگاهى سخن نخواهد گفت .
جلال الدين سيوطى مى گويد: ((ممكن است كه علم موهبت را مورد اشكال قرار دهى و بگويى : اين چيزى نيست كه فراچنگ بشر آيد. در پاسخ بايد گفت : اين اشكال ، پندارى نادرست است و راه دست يافتن به آن ، اقدام كردن بر اسباب موجبه آن ، يعنى عمل صالح و زهدپيشگى است . امام بدرالدين زركشى مى گويد: بدان ! كسى كه بدعت گذار است يا كبر و هوى و حب دنيا در قلب او منزل كرده يا اصرار بر ارتكاب گناه دارد يا ايمان در دل او راه نيافته يا توان تحقيق او ضعيف است يا در مقام تفسير بر گفته مفسرى ناآگاه ، كه به فكر و راءى خويش تفسير كرده اعتماد مى كند، مفاهيم قرآن (وحى ) را قطعا درك نخواهد كرد و اسرار آن بر او هويدا نخواهد گرديد؛ زيرا اينها همه حجاب ها و موانعى است كه يكى از ديگرى قوى تر است )). سيوطى مى گويد: ((آيه مباركه ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق (141) درباره همين موضوع است . سفيان بن عيينه در تفسير اين آيه مى گويد: معناى صرف آيات اين است كه توان فهم قرآن را از آنان (متكبران ) باز مى گيريم .))(142)
علاوه بر آن ، آيات زير ناظر به همين مطلب است : انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون .(143) حقايق و معارف عالى قرآن جز براى كسى كه باطن خويش را خالص و نفس خود را از پليدى ها پاك كرده باشد جلوه گر نخواهد شد.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه اى كه در ((ذى قار)) ايراد كرده مى فرمايد: ((علم قرآن جز براى كسى كه طعم آن را چشيده باشد قابل درك نيست ، چنين شخصى با علم قرآن مجهولات خود را برطرف مى كند و با آن ، كورى و كرى خويش را برطرف مى كند و به وسيله آن ، علم آنچه گذشته را در مى يابد و بعد از مردن به كمك آن زنده مى شود و به وسيله آن حسنات خويش را در نزد خداوند به ثبت رسانده ، سيئات خود را از صحيفه اعمالش زدوده ، رضوان الهى را كسب مى كند. پس آن را تنها در نزد اهلش بجوييد و بس .))(144)
در جاى ديگرى مى فرمايد: ((خداوند كلامش را به سه بخش تقسيم كرده است : نخست آنچه همه مردم - عالم و عامى - آن را مى فهمند. دوم آنچه جز كسانى كه خداوند به آنها شرح صدر عنايت فرموده و ذهنى با صفا و احساسى لطيف و قوه تشخيص صحيح دارند درك نمى كنند. سوم آنچه فقط خدا و امينان وحى و راسخان در علم آن را مى دانند)).(145)