تفسير و مفسران (جلد اول )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲۲ -


ابن عباس - شاگرد موفق آن حضرت - از علاقمندترين مردم به فراگيرى دانش و شناخت احكام و حلال و حرام اسلام بود. او به علت علاقه شديد به آموختن علم ، آنچه را در روزگار حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دليل كمى سن (883) از دست داده بود، پس از وفات وى با مراجعه به اصحاب گرامى اش جبران نمود. در گذشته نيز پيامبر براى او دعا كرده بود كه : ((خداوند، علم تاءويل را به او بياموزد و فقاهت دينى به او مرحمت كند و او را از اهل ايمان قرار دهد)).(884)
حاكم نيشابورى درباره شدت اشتياق ابن عباس به آموختن علم روايت كرده : ((وى پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مردى از انصار گفت : همت كن تا دانش آموزيم هنوز اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حيات دارند. مرد انصارى گفت : عجيب است از تو ابن عباس ! مى بينى كه مردم به تو محتاجند و با آنكه در ميان آنان اصحابى هستند كه تو مى شناسى ؟ چنين بود كه ابن عباس به دانش آموختن روى آورد. وى مى گويد: هرگاه مى شنيدم كه در ميان اصحاب كسى هست كه از پيامبر حديثى دارد به سوى او مى شتافتم و در حالى كه وزش باد سوزان گونه ام را آزار مى داد بر در خانه اش مى نشستم تا هنگامى كه از خانه بيرون آيد و مى گفت : اى پسر عموى پيامبر! چه چيز تو را به اينجا كشانده ؟ خواسته تو چيست ؟ مى گفتم : شنيده ام حديثى از پيامبر نزد خود دارى ، و او مى گفت : كسى را در پى من مى فرستادى تا خود نزد تو آيم . مى گفتم : من سزاوارترم كه بر در خانه تو بيايم )).(885) او را به دليل فزونى دانش ‍ ((بحر)) ناميده اند - چون دريايى از علم مى نمود - و از مجاهد روايت شده كه او را ((حبر امت )) - يعنى سرآمد دانشمندان - مى خواند. محمد ابن حنفيه او را ربانى اين امت - يعنى دانشور الهى - لقب داده بود(886) و القابى ديگر كه همگى از جايگاه بلند علمى او حكايت دارد.
هنگامى كه به تفسير قرآن مى پرداخت شگفتى همگان را بر مى انگيخت . ابو وائل مى گويد: ((با يكى از دوستانم حج گزاردم . ابن عباس نيز در سفر حج بود و به خواندن سوره نور و تفسير آن آغاز نمود. دوستم گفت : سبحان الله ! اين چه دانشى است كه از مغز اين مرد تراوش مى كند كه اگر مردم تُرك زبان - كه در آن روزگار مسلمان نشده بودند - بشنوند بى گمان مسلمان مى شوند!)). در روايت ديگرى از شقيق آمده است : ((من سخنى همچون سخن اين مرد نديده و نشنيده ام . اگر پارسيان و روميان آن را بشنوند البته مسلمان خواهند شد)). عبدالله بن مسعود مى گويد: ((نيكوترين ترجمان قرآن ابن عباس است .))(887) در گذشته سخن مسروق بن اجدع را آورديم كه مى گويد: ((اصحاب محمد را همچون آبگيرهايى يافتم كه برخى يك مسافر را سيراب مى كند و برخى دور و برخى گروه كثيرى از مردم را)). در عبارت ديگر آمده : ((اگر تمام اهل زمين بر آن فرود آيند همه را سيراب مى كند)).(888) كنايه از اين است كه اصحاب از نظر درجات علمى متفاوت بودند. آنان مردم را از منبعى سيراب مى كنند كه سرچشمه نخستين آن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ؛ اوست كه آنان را پرورانده و نيكو تربيت كرده است هرچند استعداد فراگيرى آنان با يك ديگر تفاوت دارد اءنزل من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها.(889)
آرى ! بزرگان و دانشمندان اصحاب چنين بوده اند و جز با اتكا بر مصدر وحى و خاستگاه دانش الهى سخن نمى گفته اند. چگونه مى توان در درستى گفتار جمع كثيرى كه حاملان دانش پيامبر و پاسبانان امين شريعت بودند ترديد كرد؟! البته در حجيت و اعتبار حديث صحابه بايد دو شرط مراعات گردد: نخست صحت سند؛ ديگر بلند پايه بودن مقام آن صحابى . با تحقق اين دو شرط، ديگر جايى براى شك و ترديد باقى نمى ماند و راهى جز اعتماد و جواز اخذ آن نيست و اين مطلب با توجه به توضيحى كه داديم از هر گونه شبهه عارى است .
بنابراين ، در معتبر بودن حديث صحابى - كه از خود اوست يا به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مستند است - از اين نظر مى توان گفت كه آنچه صحابه ، مى گويند آيا از دريافت هاى خود از پيامبر مى گفتند يا از دست آوردها و برداشت هاى خودشان بود؟ زيرا گستره دانش آنان ايجاب مى نمود كه خود، صاحب نظر باشند و با توجه به اينكه امكان خطا در اجتهاد وجود دارد، گرچه درصد خطاى آنان پايين است و احتمال صواب ترجيح دارد!
به اين دليل ، تفصيل قائل شده اند: در مواردى كه اعمال نظر مى تواند نقش ‍ داشته باشد، گفتار صحابى به خود او نسبت داده مى شود و مواردى كه دانستن آن جز از طريق وحى ميسور نيست ، به پيامبر منتسب خواهد بود؛ زيرا گزارش دهندگان كه بزرگان صحابه به شمار مى روند، عادل اند و باپروا؛ لذا آنچه را كه از طريق حس نتوان به آن دست يافت ، گزارش ‍ نمى كنند جز آنكه از دانايى توانا و صادقى امين دريافت كرده باشند. در اين راستا ديدگاه بزرگان را مى آوريم :
آيا حديث منقول از صحابه ، سخن پيامبر به شمار مى رود؟
علامه طباطبايى در تفسير آيه اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ...(890) مى فرمايد: ((اين آيه بر حجيت سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مقام بيان آيات قرآن دلالت مى كند و سخن اهل بيت عليهم السلام نيز به گفتار پيامبر ملحق مى شود، به دليل حديث متواتر ثقلين و احاديث ديگر كه بدان اشاره مى كند. اما دليلى بر حجيت گفتار ديگران - صحابه و تابعان و ديگر علما - وجود ندارد؛ زيرا آيه شامل آنان نمى شود و نص قابل اعتماد ديگرى كه حجيت گفتار همه امت را ثابت كند در دست نيست - و در ادامه مى گويد: - البته آنچه گفته شد در آن بخش از گفتارشان است كه از خود آنان دريافت شده باشد. اما احاديثى كه حاكى از بيان پيامبر است ، اگر متواتر يا با قرينه اى قطعى و مانند آن همراه باشد حجت است ، ولى اگر متواتر نبود يا در كنار آن قرينه اى وجود نداشت حجت نيست ؛ زيرا مشخص نمى شود كه سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد. - همچنين مى گويد: - آيه فاساءلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (891) منافى گفتار ما نيست زيرا اين آيه اشاره به حكم عقلاء است - مبنى بر اينكه جاهل بايد به عالم رجوع كند - و اختصاص به گروهى ندارد)).(892)
حاكم نيشابورى مى گويد: ((بر پژوهنده علم شايسته است بداند تفسير صحابى اى كه شاهد وحى و نزول قرآن بوده است در نزد شيخين (893) حديث مسند به شمار مى رود؛ يعنى اگر سلسله سند به صحابى جليل القدرى ختم گردد براى اسناد حديث به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كافى است ، هرچند خود آن صحابى حديث را به شخص پيامبر اسناد نداده باشد)). اين مطلب را حاكم در دو جاى مستدركش يادآور شده است ؛(894) سخن او فراگير است و شامل گفتارهايى مى شود كه محتواى آن تنها از طريق وحى قابل شناخت باشد يا امكان راه يافتن به آن از غير طريق وحى نيز ممكن باشد. به همين دليل اين سخن با اين عموميت و اطلاق را نمى توان پذيرفت ؛ لذا وى در كتابى كه براى شناخت علوم حديث نگاشته ، از اين گفتار عدول نموده است . در آن جا مى گويد: ((برخى از احاديث به صحابى ختم مى شود و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت داده نشده است ؛ مثلا هنگامى كه صحابى اى مى گويد: پيامبر را ديديم كه فلان كار را انجام مى داد يا به انجام كارى دستور داد... يا مى گويد: اصحاب پيامبر آن گونه عمل مى كردند...؛ مثل حديثى كه از مغيرة بن شعبه نقل شده است كه اصحاب پيامبر با ناخن در خانه پيامبر را مى زدند. اين از مواردى است كه اگر كسى اهل فن نباشد آن را حديث مسند مى پندارد، چون كلمه ((رسول الله )) ذكر شده است ، ولى اين حديث مسند نيست ، بلكه موقوف بر همان صحابى است كه آن را از مشاهدات خود گزارش كرده است .(895) همچنين اگر صحابى اى بگويد: آن حضرت فلان مطلب را مى گفت يا فلان كار را انجام مى داد يا به فلان كار امر مى كرد... حديث مسند نخواهد بود. - وى اضافه مى كند: - از جمله احاديث موقوف ، حديثى است كه از ابو هريره درباره آيه ((لواحة للبشر))(896) روايت شده است ؛ او مى گويد: جهنم در روز قيامت آنان را در بر مى گيرد و سخت مى سوزاند و در نتيجه گوشتى بر استخوان باقى نمى گذارد و گوشت هاى بدن همگى فرو مى ريزد. - حاكم مى گويد: - امثال اين حديث موقوف است و از جمله تفاسير صحابه به شمار مى آيد،(897) - همچنين مى گويد: - آن بخش از تفاسير صحابه كه مسند است از اين نوع نيست ؛ مثل حديث جابر كه مى گويد: يهوديان مى گفتند: هر كه با همسرش از پشت همبستر شود فرزند او احول (لوچ ) خواهد شد. خداوند در رد سخنان ايشان اين آيه را نازل فرمود: ((نساؤ كم حرث لكم ...))(898) - حاكم مى گويد: - اين حديث و امثال آن مسند است و موقوف نيست ؛ زيرا صحابى اى كه شاهد وحى و نزول آيه بوده آن را نقل كرده است و خبر از نزول آيه داده كه درباره فلان موضوع نازل گرديده است ، بنابراين حديث مسند است )).(899)
همچنين ابن صلاح و نَوَوى و ديگران آن اطلاق را به مواردى مقيد ساخته اند كه به شناخت اسباب نزول و امثال آن ، كه شناخت آن براى صحابه از طريق مشاهده ممكن است ، باز نگردد. البته اگر از مواردى باشد كه مجال استنباط و اجتهاد در آن نباشد و از قبيل آنچه كه به ماوراى حس ‍ مربوط گردد؛ مانند قيامت و امثال آن ، حديث مسند است و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت داده مى شود؛ زيرا صحابه عادل اند و از در ((تقريب )) مى گويد: ((سخن آنان كه مى گويند: تفسير صحابى مرفوع (900) است ، درباره بخشى از تفاسير است كه به شاءن نزول آيه و امثال آن مربوط شود، كه در اين گونه موارد حديث منقول ، موقوف نيست )).
سيوطى در شرح خود بر ((تقريب )) مى گويد: ((مانند سخن جابر كه مى گويد: يهوديان گفتند: هر كه از پشت با همسر خود نزديكى كند او احوال (لوچ ) به دنيا خواهد آمد؛ لذا خداوند اين آيه را نازل فرمود: ((نساؤ كم حرث لكم ...)).(901) اين حديث را مسلم روايت كرده است و امثال آن امورى است كه جز از طريق پيامبر قابل دريافت نيست و راهى براى اجتهاد و راءى در آن فراهم نيست )). سيوطى مى گويد: ((همين سخن درباره تابعى هم گفته مى شود با اين تفاوت كه حديث مرفوع از جهت تابعى ، مرسل شمرده مى شود - اضافه مى كند: - تفصيلى كه مصنف و ابن صلاح و كسانى كه پس از آنان آمده داده اند، سخن حاكم است و خود در كتاب ((علوم الحديث )) بدان تصريح دارد و سپس ، حديث ابو هريره درباره آيه ((لواحة للبشر))(902) را آورده است . بنابراين ، حاكم در كتاب ((المستدرك )) به گونه مطلق سخن گفته ، ولى در كتاب ((علوم الحديث )) تفصيل داده است و علما اين تفصيل را پذيرفته اند و گمان بر آن است كه آنچه حاكم را وا داشته تا در ((المستدرك )) به تعميم قائل شود، حرص او بر جمع حديث صحيح است كه باعث شده احاديثى را بياورد كه شرايط حديث مرفوع را ندارد وگرنه در كتاب ((المستدرك )) از قسم اول (حديث موقوف ) تعداد فراوانى وجود دارد. علاوه بر اين به نظر مى رسد حديث ابو هريره هم موقوف نيست ؛ زيرا در گذشته اشاره شد كه آنچه درباره آخرت رسيده ، راءى و اجتهاد در آن راه ندارد و از قبيل مرفوعات به شمار مى آيد.))(903)
به هر حال ، تفسير ماءثور از بزرگان صحابه - چنانچه سند روايت از او درست باشد - اعتبار خاص خودش را دارد؛ زيرا تفسير را يا از خود پيامبر اخذ كرده است - و بيشتر در امورى است كه به مشاهده حضورى برنمى گردد - يا مربوط به فهم معانى اوليه لغت است يا به آداب و رسوم جاهليت و امثال آن باز مى گردد كه صحابه از آن آگاهند، ولى اگر تفسير صحابى اى از موارد ياد شده نباشد، بدون شك حديث صحابه - به مقتضاى مقام ايمان كه آنان را از سخن بى دليل باز مى دارد - پشتوانه علمى محكمى دارد مبنى بر اينكه آن را از عالمى آگاه آموخته است ؛ در غير اين صورت ، حديث ، موقوف است و پشتوانه آن فهم خاص خود آن صحابى به شمار مى رود كه بى گمان فهم او از قرآن - نسبت به كسى كه از درك حضور وحى و عهد رسالت به دور مى باشد - به واقع نزديك تر است . حتى امكانات شناخت واژگان قبايل اوليه و عادات و رسوم جارى ميان آنان نيز براى صحابه بيشتر فراهم بوده است . ابن طاووس (متوفاى 664) درباره دانشمندان صحابه به اين مطلب تصريح كرده است . وى مى گويد: ((دانش و اطلاعات آنان درباره نزول آيات قرآنى از ديگران به صحت نزديك تر است )).(904)
بدرالدين زركشى مى گويد: ((براى كسى كه در پى تفسير است منابع فراوانى لازم است كه عمده آنها چهار منبع است : 1. نخستين و عالى ترين
منبع ، احاديث منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بايد از احاديث ضعيف و جعلى كاملا پروا داشت ؛ زيرا تعداد آنها زياد است . 2. قول صحابى ؛ زيرا چنان كه حاكم گفته ، تفسير صحابى نزد علماى رجال به منزله حديث مرفوع شمرده مى شود. ابو الخطاب حنبلى مى گويد: اگر قول صحابى را حجت ندانيم به اين دليل كه شايد حديث صحابى به پيامبر باز نگردد، ولى نظر درست همان قول اول است ؛ زيرا قول صحابى از باب روايت است نه راءى و اجتهاد. ابن جرير طبرى از مسروق بن اءجدع نقل كرده مى گويد: عبدالله بن مسعود گفت : قسم به خدايى كه جز او كسى نيست ، آيه اى از قرآن نازل نشده مگر اينكه مى دانم درباره چه كسى و كجا نازل شده است و اگر كسى را بيابم كه نسبت به كتاب خدا از من داناتر باشد، هر چند راه دور باشد نزد او خواهم رفت . همچنين مى گويد: هر يك از صحابه كه ده آيه مى آموخت ، تا هنگامى كه معناى آن و نحوه عمل به آن را فرا نمى گرفت ، از آنها نمى گذشت . - نيز مى گويد: - سرآمد مفسران از صحابه اولا على (عليه السلام ) و سپس ابن عباس است كه خود را فقط براى همين كار آماده كرده بود و تفسير به جاى مانده از او گرچه بيشتر از على (عليه السلام ) است ، ولى ابن عباس ‍ اندوخته خود را در تفسير از على دريافت كرده است . پس از وى عبدالله بن عمرو بن العاص است همچنين آنچه از ديگر صحابه رسيده است جملگى نيكو و مقدم بر گفتار ديگران است )).(905)
زركشى در پايان مى گويد: ((آيات قرآن بر دو قسم است : برخى تفسير آن از طريق روايت از افرادى كه تفسير آنان معتبر است به دست ما رسيده و برخى ديگر نه . آن بخشى كه به ما رسيده خود سه نوع است : بخشى از آيات كه تفسير آن يا از شخص پيامبر و يا صحابه و يا چهره هاى برجسته تابعان به ما رسيده است ؛ در صورتى كه تفسير از خود پيامبر باشد تنها درباره صحت سند بحث مى شود و در صورت دوم بايد تفسير صحابى مورد بررسى قرار گيرد؛ اگر آيه را با توجه به لغت و شناخت زبان عرب تفسير كرده ، چون خود، اهل لغت است قطعا سخن او قابل اعتماد است و اگر هم آيه را از راه شناسايى اسباب نزول يا قرائنى كه خود شاهد آن بوده تفسير كند باز هم پذيرفته است . اما اگر اقوال گروهى از صحابه با هم تعارض كند، چنانچه جمع بين اقوال ، ممكن باشد كه همان (را مى پسندند) وگرنه قول ابن عباس مقدم است )).(906)
در آينده نيز سخن زركشى را درباره رجوع به تابعان خواهيم آورد.
آنچه تاكنون گفته شد مقتضاى هماهنگى بحث در اين زمينه بود. صاحب نظران و دانشمندان مذهب در اين باره برآنند كه تفسير منقول از صحابى - هرچند بلند مرتبه و جليل القدر باشد - موقوف است و اسناد آن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - تا زمانى كه خود صحابى اسناد نداده - روا نيست ؛ چه جاى راءى و اجتهاد در آن باشد چه نباشد، تا هنگامى كه خود صريحا گفتارى را به پيامبر نسبت نداده ، آن گفتار به خود وى منتسب است ، هرچند سخن وى بر پايه تعاليم پيامبر استوار باشد. دور نيست كه گفتار وى برداشت مخصوص خودش باشد كه آن را بر اساس مبانى و اصولى كه از محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آموخته است استنباط كرده باشد؛ لذا به دريافت آن از جانب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تصريحى ندارد؛ تنها اجتهادى است از خود وى و صحت و سقيم آن به ميزان فهم و هوش و گستره اطلاعات علمى وى بستگى دارد؛ هر صاحب نظر يا صاحب گفتارى كه معصوم نباشد گاه اشتباه مى كند و برداشت وى همواره مقرون به صواب نيست ؛ از اين روست كه حتى احاديث امامان معصوم عليهم السلام را به خود آنان نسبت مى دهيم ، هرچند به طور يقين مى دانيم كه آنان از منبع سرشار فيض ‍ بهره گرفته اند؛ ما به همين جهت آن را حجت مى دانيم ، چون از ناحيه معصوم صادر شده است .
ويژگى تفاسير صحابه
تفاسير صحابه پنج ويژگى دارد كه آنها را از ساير تفاسير ممتاز مى سازد و در تفاسير متاءخران يافت نمى شود.
1. سادگى وء پيرايگى در حدى كه براى حل مشكل يا برطرف ساختن ابهام ، با عبارتى كوتاه و بيانى رسا، در غايت ايجاز ارائه مى گرديد؛ مثلا اگر از يكى از آنان سوال مى شد معناى ((غير متجانف لاءثم ))(907) چيست ؟ فورا جواب مى داد: ((گناه نكند))، بدون اينكه به بيان اشتقاق واژه ها بپردازد يا نيازى به بيان شاهد يا دليل و امثال آن ، كه عادت مفسران است داشته باشد و اگر درباره نزول آيه يا مفهوم كلى و عام آن مى پرسيدند به شكلى قاطع و بدون ترديد و ساده و پيراسته از پيچيدگى هاى گريبان گير ديگر مفسران ، پاسخ مى داد.
2. سلامت و پيراستگى از جدل و اختلاف ؛ زيرا در آن دوران ، مبنا و جهت گيرى و استناد در بيان معناى آيه يكى بود، چه اينكه در آن عصر در ميان صحابه اختلافى بر سر مبانى نظرى يا تباين و دوگانگى اى در جهت گيرى يا تضاد و تقابلى در استناد وجود نداشت . تنها وحدت نظر و جهت گيرى و هدف واحدى وجود داشت كه همه صحابه را گرد هم مى آورد. در آن دوران انگيزه اى براى بروز اختلاف و تضارب آراء وجود نداشت ، به ويژه اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان آموخته بود كه چگونه راه هدايت و راستى را بپيمايند.(908) علاوه بر اينكه تفسير در آن دوره - از نظر شكل و تركيب - از چهارچوب نقل حديث فراتر نرفته بود، بلكه بخشى از حديث و شاخه اى از آن به شمار مى رفت و گرد آوردندگان احاديث ، در كنار احكام ، احاديث تفسيرى را نيز گرد مى آوردند.
3. پيراستگى آن از تفسير به راءى ؛ يعنى از استبداد به راءى به دور بود. چون اين كار تعصبى كور و خدعه گونه است ؛ لذا چهره هاى برجسته صحابه از آن بركنار بودند. در گذشته درباره تفسير به راءى - كه از نظر شرع نكوهيده و از نظر عقل ناپسند است - سخن گفتيم .
4. پاك بودن آن از اساطير و افسانه ها؛ كه از جمله آن اسرائيليات (داستان هاى بنى اسرائيلى ) است . اين افسانه ها در مجامع اسلامى اصيل جايى و راه نفوذى نداشت . چه اينكه آن زمان ، عصر مقابله با نيرنگ هاى اسرائيلى بود؛ گرچه اين روحيه دشمن ستيزى ، پس از مدتى دگرگون شد و حيله هاى سياسى نقش مهمى در ترويج افسانه هاى خرافى بنى اسرائيل بازى كرد.
5. قاطعيت و خالى بودن از شك و ترديد و برنتافتن ترديدها، چون در آن دوران ، مستند تفاسير واضح و صريح بود و ابزار روشن كننده مراد آيه ، فراوان بود و دلايلى كه براى تفسير آيه اقامه مى شد به خوبى آشكار مى نمود. چه اينكه ساده و خالى از پيچيدگى هايى بود كه در سده هاى بعد دامن گير همه گرديد، به ويژه اينكه برهان هاى علمى و فلسفى اى كه مفسران متاءخر در تفسير معانى قرآن بدان استناد جسته اند، در آن زمان ناشناخته و يا اساسا مشروع و قابل استناد نبود. استناد مفسران عصر اول در كنار نصوص شرعى - كه درباره ابعاد مختلف دين و قرآن صادر گشته - به فهم عرف و لغت و اسباب نزول بود و آنان جز اين ، ابزار فهمى نمى شناختند.
فصل ششم : تفسير در عصر تابعان
هنوز دوران صحابه سپرى نشده بود كه مردانى شايسته پا به ميدان نهادند تا در حمل امانت الهى و انجام رسالت اسلامى جاى آنان را پر كنند. ايشان تابعان بودند؛ كسانى كه به نيكى از صحابه پيروى كردند و به پيروزى بزرگى دست يافتند.
آنان مردانى بودند كه توفيق بهره گيرى از انوار تاب ناك و سراسر خير و بركت دوران عهد رسالت را نيافته بودند؛ اما محضر صحابه بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مغتنم شمرده ، از دانش آنان بهره وافى بردند و در پرتو هدايتشان رهنمون گشتند. شمار بسيارى از چهره هاى بارز صحابه به شهرهاى گوناگون پراكنده شدند. آنان به هر جايى كه رخت اقامت مى افكندند و يا از آن بار مى بستند، همچون ستارگان آسمان و چراغ هاى ظلمت شكن و پرچم هايى راهبر بودند. اين گونه بود كه تعاليم اسلام منتشر شد و مفاهيم كتاب و سنت در ميان مسلمانان گسترش يافت .
مدارس تفسير
صحابه جليل القدر به هر كجا كوچ كردند و در هر كجا از قلمرو بزرگ اسلام اقامت گزيدند، مدرسه اى گسترده و مستحكم بنا نهادند و به وسيله آن ، معارف كتاب و سنت را گستراندند. مشهورترين مكتب هاى تفسيرى كه بر اساس آوازه بنيانگذاران آن شهرت يافته از اين قرار است :
1. مدرسه مكه
مدرسه مكه را عبدالله بن عباس بنا نهاد. وى در سال 40 پس از شهادت امير مؤ منان (عليه السلام )، كه بصره را به مقصد حجاز ترك گفت ، اين مكتب را پى ريزى كرد. او از طرف امام (عليه السلام ) والى بصره بود، ولى پس از ايشان هيچ ولايتى را نپذيرفت ؛ بر آستانه حرم الهى نشست و در آنجا سرگرم اداى رسالت خود در نشر علوم و معارفى گرديد كه از امام (عليه السلام ) آموخته بود. اين مكتب تفسيرى در تمام طول عمر ابن عباس رواج داشت . فارغ التحصيلان اين مدرسه ، بزرگ ترين عالمان آن روزگار جهان اسلام بودند. اين مدرسه و فارغ التحصيلانش در سراسر جهان آوازه اى بلند داشتند. آثار نيكوى اين مدرسه به عنوان سنت هاى مورد قبول در ميان مردم قرار گرفت و هم چنان باقى است . شايد داناترين تابعان نسبت به معانى قرآن شاگردان ابن عباس و فارغ التحصيلان مدرسه او باشند.
ابن تيميه مى گويد: ((داناترين مردم در زمينه تفسير، اهل مكه هستند؛ زيرا اصحاب ابن عباس اند؛ افرادى چون مجاهد، عطاء، عكرمه و ديگران مثل طاووس ، ابو شعثاء، سعيد بن جبير و امثال اينان هستند. اصحاب ابن مسعود در كوفه نيز از داناترين مفسرانند؛ از اين روست كه از ديگران ممتاز گرديده اند)).(909)
2. مدرسه مدينه
قوام مدرسه مدينه به صحابه موجود در مدينه به ويژه سيدالقراء ابى بن كعب انصارى بود. ابى از اصحاب عقبه دوم بود و در جنگ بدر و ديگر جنگ هاى پيامبر حضور داشت . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطاب به او گفت : ((علم ، گوارايت باد اى ابو منذر!)). وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه آمد، ابى نخستين كسى بود كه براى پيامبر كتابت نمود و هرگاه حضور نداشت پيامبر به زيد بن ثابت دستور مى داد كه بنويسد. در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرائت او از همه بهتر بود. وى از كسانى است كه قرآن را در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت حفظ و پس از وفات وى به صورت تاءليف گردآورى نمودند. ابى تمام وقت خود را صرف تعليم قرائت قرآن نمود، در حالى كه ديگر صحابه چنين نكردند؛ از اين رو مسؤ وليت املاء را براى گروه يكسان سازى قرآن ها در زمان عثمان عهده دار شد كه به هنگام اختلاف به او مراجعه مى كردند. وى به سال 30 در زمان خلافت عثمان ديده از جهان فرو بست .
3. مدرسه كوفه
اين مدرسه را صحابى بزرگ عبدالله بن مسعود پايه گذارى كرد. ابن مسعود به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وابسته بود و خادم او بود و بر دست او پرورش يافت .
حذيفه مى گويد: ((نزديك ترين مردم به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مقام راهنمايى ، ارشاد و موضع گيرى ، ابن مسعود است )). صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دانستند كه ابن ام عبد (ابن مسعود) از نزديك ترين بندگان به خداست ؛ نخستين كسى است كه آشكارا در جمع قريش قرآن خواند و در راه خدا آزارها ديد و شكيبايى نمود. او در دو هجرت (هجرت به حبشه و مدينه ) حضور داشت و در تمام جنگ هاى پيامبر شركت نمود.