تفسير نمونه جلد ۱۱

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مساله نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى گردد، و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده ، مى گويد: خداوند شما را از شكم مادران بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نميدانستيد (و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا). البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته ، اين
تحمل بود، ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد ، ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود، لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات ، يعنى گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد (و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة ).
تا اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد، و حس شكرگزارى شما در برابر بخشنده اينهمه موهبت تحريك گردد شايد شكر او را بجاى آوريد (لعلكم تشكرون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - انسان در آغاز هيچ علمى نداشت
اين آيه به وضوح مى گويد انسان در آغاز تولد، مطلقا علمى نداشته ، بنابر اين هر چه كسب كرده بعد از تولد و بوسيله ابزارى كه خدا در اختيارش قرار داده بوده است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مى گويد به هنگام خارج شدن از محيط جنين هيچ چيز نميدانستيد در حالى كه ما داراى يك سلسله علوم فطرى هستيم ، مانند آگاهى از توحيد و خداشناسى و همچنين مسائل بديهى (مثل عدم اجتماع نقيضين و يا اينكه مثلا كل از جزء بزرگتر است و يا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اينها) همه اينها علومى هستند كه در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مى گويد در آغاز تولد هيچ نميدانستيد.
آيا حتى علم ما به وجود خويشتن كه علم حضورى محسوب ميشود نيز وجود نداشت و از طريق سمع و بصر و افئده (گوش و چشم و عقل ) بدست آمد؟ در پاسخ اين سؤ ال ميگوئيم : بدون شك حتى اين علوم بديهى و ضرورى
و فطرى در آن لحظه به صورت فعليت در انسان نبود، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبير ديگر، ما، در لحظه تولد از همه چيز غافل بوديم حتى از خويشتن خويش ، ولى درك بسيارى از حقايق به صورت بالقوه در ما نهفته بود، كم كم چشم ما قدرت بينائى پيدا كرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درك و تجزيه و تحليل يافت و ما از اين مواهب سه گانه الهى بهره مند شديم ، نخست تصورات بسيارى از اشياء را از طريق حس درك كرديم ، و آنرا به عقل سپرديم سپس از آنها مفاهيم كلى ، و كلى تر، ساختيم و از طريق تعميم و تجريد به حقايق عقلى دست يافتيم .
قدرت تفكر ما به جائى مى رسد كه از خويشتن (به عنوان يك علم حضورى آگاه مى شويم ) سپس علوم و دانشهائى كه بصورت بالقوه در نهاد ما بود، جان مى گيرد و فعليت پيدا مى كند، و ما اين علوم بديهى و ضرورى را پايه اى قرار مى دهيم براى شناخت علوم نظرى و غير بديهى .
بنابر اين عموميت و كليت آيه كه مى گويد: در آغاز تولد هيچ نمى دانستيد تخصيص و استثنائى بر نداشته است .
2 - نعمت ابزار شناخت .
بدون شك هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى يابد، بلكه تصوير و ترسيم و اشكالى از آن با وسائلى در روح ما نقش ‍ مى بندد، و به اين ترتيب هميشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسيله ابزارى صورت مى گيرد كه او همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش ) است .
اين ابزار آنچه را از خارج دريافته اند به ذهن و فكر ما منتقل مى سازند و ما با نيروى عقل و انديشه آنرا در مى يابيم و به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم :
به همين دليل در آيه فوق ، پس از بيان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در اين جهان ، مى فرمايد: خداوند چشم و گوش و دل را در اختيارتان
گذاشت (تا حقايق هستى را دريابيد).
و اگر مى بينيم نخست از (گوش ) نام مى برد و سپس از (چشم )، با اينكه چشم ظاهرا دايره فعاليت وسيعترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند، زيرا چشم در عالم رحم مادر كه تاريكى مطلق بر آن حكومت مى كند در آغاز تولد آمادگى براى پذيرش اشعه نور ندارد. و به همين دليل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدريجا به نور عادت مى كند، و قدرت ديد در آن زنده مى شود، در حالى كه گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنين كم و بيش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود و به آن عادت مى كند!
از اين گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى بيند در حالى كه گوش وسيله اى است براى تعليم و تربيت در همه زمينه ها، زيرا از طريق شنيدن كلمات به همه حقايق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بيرون از دائره حس آشنا مى گردد، در حالى كه چشم اين وسعت عمل را ندارد، درست است كه انسان با خواندن كلمات از طريق چشم مى تواند به اين مسائل آشنا شود اما ميدانيم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد، در حالى كه شنيدن كلمات عمومى است .
اما اينكه چرا (سمع ) به صورت مفرد ذكر شده و ابصار (جمع بصر) به صورت جمع ؟ دليل آنرا در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره بيان كردهايم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه فؤ اد گرچه به معنى قلب (عقل ) آمده است ، ولى اين تفاوت را با قلب دارد، كه در معنى فؤ اد، جوشش و افروختگى و يا به تعبير ديگر تجزيه و تحليل و ابتكار افتاده است .
راغب در (مفردات ) مى گويد: (الفواد كالقلب لكن يقال له فواد اذا اعتبر فيه معنى التفود اى التوقد): (فواد مانند قلب است ، و لكن اين كلمه
در جائى گفته مى شود كه افروختگى و پختگى در آن منظور باشد (و مسلما اين موضوع پس از تجربه كافى به انسان دست مى دهد، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به اين دو، يا اين سه ، نيست ) ولى مسلما مهمترين ابزار همين ها است .
زيرا علم انسان يا از طريق (تجربه ) حاصل مى شود يا استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امكان ندارد، و اما استدلالات عقلى از طريق فؤ اد يعنى عقل صورت مى گيرد.
3 - تا شكر او را بجاى آوريد (لعلكم تشكرون ).
از آنجا كه نعمت ابزار شناخت برترين نعمتى است كه به انسان داده شده است ، چرا كه نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مى نگرد و سخنان رهبران الهى را مى شنود و با دل درك و تجزيه و تحليل مى كند، بلكه در زندگى مادى او نيز هر گونه پيشرفت و ترقى و تكامل مرهون اين سه وسيله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله (لعلكم تشكرون ) اهميت اين سه موضوع را يادآور مى شود، يعنى اين وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شويد و سپس شكر اينهمه آگاهى و علم و دانش كه بزرگترين امتياز شما از حيوانات است بجاى آوريد، و بدون شك هيچ انسانى قادر بر اداى شكر اين سه نعمت بزرگ نيست جز اينكه عذر تقصير به درگاه خدا آورد!.
در آيه بعد اسرار عظمت خدا را در پهنه هستى همچنان ادامه مى دهد و مى گويد: آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند؟ (الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء).
(جو) در لغت به معنى (هوا) است (آنچنان كه راغب در مفردات مى گويد) و يا قسمتى از هوا كه از زمين دور است (آنچنان كه در تفسير
مجمع البيان و الميزان و آلوسى آمده است ) مى باشد.
و از آنجا كه طبيعت اجسام ، جذب شدن به سوى زمين است ، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخير شده ها) بيان كرده است ، يعنى خداوند نيروئى در بال و پر آنها و خاصيتى در هوا قرار داده است كه به آنها اين امكان را مى دهد كه بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز كنند.
سپس اضافه مى كند هيچكس جز خدا آنها را اين چنين نگه نمى دارد (ما يمسكهن الا الله ).
درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهائى كه در هوا موجود است ، دست بدست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند، ولى چه كسى اين شكل و خواص را آفريده ؟ و اين نظام دقيق و حساب شده را مقرر داشته ؟ آيا طبيعت كور و كر؟، يا كسى كه از تمام خواص فيزيكى اجسام آگاه است و علم بى پايانش به همه اينها احاطه دارد؟
و اگر مى بينيم اين امور به خدا نسبت داده مى شود، به خاطر همان است كه سرچشمه آن از او است ، و اين تعبير كه خواص اسباب و علل را به خدا نسبت مى دهد در قرآن فراوان است .
و در پايان آيه مى فرمايد: در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى كسانى كه ايمان دارند (ان فى ذلك لايات لقوم يومنون ).
يعنى با چشم كنجكاو و حقيقت جو، اين امور را مى نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى گردد.
نكته ها:
1 - اسرار پرواز پرندگان در پهنه آسمان
درك اين مساله آسان است كه چرا بسيارى از شگفتيهاى جهان هستى در نظر ما زياد جلوه نمى كند؟ زيرا هميشه آن را ديدهايم و به آن خو گرفتهايم ، و اين عادت و خو گرفتن در حقيقت حجابى شده است كه بر اين صحنه هاى شگفت انگيز افتاده ، به همين دليل اگر بتوانيم ذهن خود را از آنچه به آن خو گرفتهايم تخليه كنيم ، شگفتيهاى فراوانى در اطراف خود مشاهده خواهيم كرد.
مساله پرواز پرندگان از همين قبيل است ، جسم سنگين بر خلاف قانون جاذبه به آسانى حركت كند، آنچنان سريع بالا برود كه در چند لحظه از نظرها ناپديد گردد، اين مساله ساده اى نيست .
اگر روى ساختمان پرندگان از هر نظر دقت كنيم خواهيم ديد كه تمام وجود آنها براى پرواز هماهنگ است : ساختمان دوكى شكل آنها كه مقاومت هوا را بر بدنشان به حداقل مى رساند، پرهاى سبك و تو خالى آنها به اضافه سينه پهنشان كه به آنها امكان سوار شدن بر امواج هوا مى دهد، ساختمان مخصوص بالها كه نيروى بالا بر را در آنها ايجاد مى كند.
و ساختمان مخصوص دمها كه براى مانور دادن و حركت سريع به چپ و راست و بالا و پائين (مانند دم هواپيما) به آنها كمك مى كند، و هماهنگى قدرت ديد و ساير حواس كه آنها را در اين برنامه يارى مى دهد، همه امورى هستند كه امكان پرواز سريع را براى پرندگان فراهم مى سازند.
از همه اينها گذشته پرورش جنين به صورت جداگانه از مادر (از طريق تخمگذارى ) سبب مى شود كه سنگينى دوران باردارى كه مسلما مانعى براى پرواز است ، از آنها برداشته شود، و امور فراوان ديگر كه هر كدام دقيقا از نظر فيزيكى عامل مؤ ثرى است براى پرواز.
اين مجموعه ، نشان مى دهد كه علم و قدرت فوق العاده اى در پيدايش آن به كار رفته است و به گفته قرآن ان فى ذلك لايات لقوم يومنون .
شگفتيهاى جهان پرندگان بيش از آنست كه در يك كتاب و چند كتاب بگنجد هم اكنون پرندگان زيادى را بنام پرندگان مهاجر مى شناسيم كه براى ادامه حيات خود به نقاط مختلف جهان سفر مى كنند، حتى گاهى فاصله ميان قطب شمال و جنوب را كه فاصله اى است بسيار طولانى مى پيمايند، و در اين سفر دور و دراز از وسيله هاى راهنمائى مرموزى استفاده مى كنند، و در پرتو آن مى توانند راه خود را از ميان كوهها و دشتها و دره ها و درياها، حتى در روزهاى ابرى و احيانا شبهاى تاريك كه هيچ انسانى قادر به پيدا كردن راهش نيست پيدا كنند، گاهى بر فراز آسمان در خوابند و پرواز مى كنند! گاهى هفته ها بدون يك لحظه توقف شب و روز به پرواز ادامه مى دهند بى آنكه نياز به غذا داشته باشند! زيرا قبل از شروع به حركت با يك الهام درونى ، بيش از اندازه غذا مى خورند، و اين غذاها به صورت چربيها در اطراف بدن آنها ذخيره مى شود همچنين اسرار ديگرى كه پرندگان در ساختن خانه ، تربيت فرزندان ، مبارزه با دشمنان ، پيدا كردن غذاهاى لازم ، همكارى با يكديگر و حتى تعاون و همزيستى
با غير جنس خود و مانند اينها كه هر كدام داستان طولانى دارد.
آرى همانگونه كه در آيه فوق خوانديم هر يك از اينها نشانه هائى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش .
2 - پيوند آيات
بدون شك ميان آيه فوق كه از پرواز پرندگان سخن مى گويد و آيه قبل و بعد آن ، اين پيوند وجود دارد كه همگى از نعمتهاى خدا در جهان آفرينش و ابعاد و قدرت و عظمت او سخن مى گويند، ولى اين احتمال نيز چندان دور نيست كه ذكر پرواز پرندگان به دنبال بيان ابزار شناخت اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه پرواز اين پرندگانرا در جهان محسوس با پرواز انديشه ها در جهان نامحسوس تشبيه كند كه هر كدام با ابزارى كه دارند در جو مخصوص به خودشان به پرواز در مى آيند.
على (عليهالسلام ) در خطبه شقشقيه مى فرمايد ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير: سيلاب علم و دانش از كوهسار وجودم سرازير مى شود، و انديشه هاى دور پرواز به قله آن نمى رسد!
و در كلمات قصارش در بيان فضيلت مالك اشتر آن افسر جانباز مى خوانيم : لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر: هيچ مركبى نمى تواند از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده انديشه به اوج او راه نمى يابد.
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم يكى از نامهاى اين سوره ، سوره نعمتها است به خاطر اينكه به نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى پروردگار كه بالغ بر پنجاه نعمت مى شود در اين سوره اشاره شده است ، تا هم دليلى بر شناسائى
ذات پاك او باشد و هم انگيزه اى بر شكر نعمتش .
در سومين آيه مورد بحث نيز مساله ادامه يافته ، مى فرمايد: خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت قرار داد (و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا).
و حقا نعمت مسكن از مهمترين نعمتهائى است كه تا آن نباشد، بقيه گوارا نخواهد بود.
كلمه (بيوت ) جمع (بيت ) به معنى اطاق يا خانه است ، و ماده بيتوته كه اين كلمه از آن گرفته شده است در اصل به معنى توقف شبانه مى باشد، و از آنجا كه انسان از اطاق و خانه خود بيشتر براى آرامش در شب استفاده مى كند، كلمه بيت به آن اطلاق شده است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى گويد: خانه شما را محل سكونتتان قرار داد بلكه با ذكر كلمه (من ) كه براى تبعيض است مى گويد: قسمتى از خانه و اطاقهاى شما را محل سكونت قرار داد و اين تعبير كاملا دقيقى است چرا كه يك خانه كامل خانهاى است كه داراى مرافق مختلف باشد از محل سكونت گرفته تا محل توقف مركب و انبار براى ذخيره هاى لازم ، و ساير نيازمنديها.
و به دنبال ذكر خانه هاى ثابت سخن از خانه هاى سيار به ميان مى آورد و مى گويد خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه هائى قرار داد (و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا).
خانه هائى كه بسيار سبك و كم وزن است ، و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آنرا جابجا مى كنيد (تستخفونها يوم ظعنكم و يوم اقامتكم ).
علاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهار پايان براى شما، اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد (و من اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين ).
ميدانيم موهائى كه بر بدن چهار پايان مى رويد بعضى كاملا خشن است ، مانند موهاى بز كه عرب آنرا (شعر) مى گويد (و جمع آن اشعار است ) و گاهى كمى نرمتر است كه آنرا پشم ميگوئيم و عرب آنرا صوف مى نامد (و جمع آن اصواف است ) و گاهى از آن هم نرمتر است كه آنرا كرك مى ناميم كه عرب آنرا (وبر) (بر وزن ظفر) جمع آن اوبار مى گويد بديهى است اين تفاوت ساختمان موها سبب مى شود كه از هر كدام براى مصرف خاصى استفاده شود، از يكى فرش درست كنند، از ديگرى لباس ، از ديگرى خيمه و مانند آن .
در اينكه منظور از (اثاث ) و (متاع ) در اين آيه چيست مفسران احتمالاتى داده اند:
رويهمرفته (اثاث ) به معنى وسائل خانه است و در اصل از ماده اث به معنى كثرت و درهم پيچيدگى گرفته شده و از آنجا كه وسائل خانه معمولا زياد است به آن اثاث گفته اند.
(متاع ) به هر گونه چيزى مى گويند كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود (بنابر اين هر دو تعبير يك مطلب را از دو زاويه مختلف نشان مى دهد).
و با توجه به آنچه گفته شد ذكر اين دو تعبير پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى توانيد از پشم و كرك و موى چهار پايان ، وسائل زيادى براى خانه خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.
بعضى ديگر مانند فخر رازى اين احتمال را داده اند كه منظور از اثاث ، پوشش و لباس است و متاع اشاره به فرش است ، ولى هيچگونه دليلى براى اثبات اين موضوع ذكر نكرده اند.
(آلوسى ) در روح المعانى اين احتمال را نيز نقل مى كند كه اثاث اشاره به وسائل منزل بوده باشد و متاع به وسائلى كه به عنوان مال التجاره از آن استفاده مى كنند.
ولى آنچه ابتدا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد.
براى كلمه (الى حين ) نيز تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند، اما ظاهرا منظور اين است كه در اين جهان و تا پايان زندگى از اين وسائل بهره مى گيريد، اشاره به اينكه عمر زندگى اين جهان و وسائل و ابزار آن جاودان نيست ، و هر چه باشد محدود است .
سايه ها، مسكنها، و پوششها
سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى ميرود و مى گويد: خداوند از آنچه آفريده است سايه هائى براى شما قرار داد (و الله جعل لكم مما خلق ظلالا).
و از كوهها، براى شما پناهگاههائى (و جعل لكم من الجبال اكنانا).
(اكنان ) جمع (كن ) (بر وزن جن ) به معنى وسيله پوشش و حفظ و نگهدارى است ، و به همين جهت به مخفيگاهها و غارها و پناهگاههائى كه در كوهها وجود دارد، اكنان گفته مى شود.
در اينجا به وضوح مى بينيم كه سايه ها اعم از سايه درختان و اشياء ديگر و يا سايه هاى غارها و پناهگاههاى كوهستانى به عنوان يك نعمت قابل ملاحظه
الهى بيان شده است ، و حقيقت نيز همين است ، زيرا همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نور دارد، در بسيارى از اوقات نياز به سايه دارد، چرا كه اگر نور يكنواخت بتابد، زندگى غير ممكن خواهد بود، و ميدانيم بزرگترين سايه براى ما ساكنان زمين ، سايه كره زمين است كه شب نام دارد و نيمى از سطح زمين را مى پوشاند، نقش اين سايه بزرگ ، در زندگى انسانها براى هيچكس پوشيده نيست ، همچنين نقش سايه هاى كوچكتر و كوچكتر به هنگام روز در مناطق مختلف .
ذكر نعمت (سايه ها) و (پناهگاههاى كوهستانى ) پس از ذكر نعمت خانه ها و خيمه ها كه در آيه قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى كنند و از خانه ها بهره مى گيرند، گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند، اما خداوند گروه سوم يعنى مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند، محروم نگذاشته ، و در مسير راه پناهگاههائى براى آنها تهيه ديده است .
ممكن است اهميت غارها و پناهگاههاى كوهستانى براى شهرنشينان آسوده خاطر، هرگز روشن نباشد، ولى بيابانگردها، مسافران بى دفاع ، چوپانها و خلاصه همه كسانى كه از نعمت خانه هاى ثابت و سيار محرومند و در يك آفتاب داغ تابستان و يا سوز سرماى زمستان گرفتار مى شوند مى دانند تا چه اندازه وجود يك پناهگاه كوهستانى ، اهميت حياتى دارد و گاهى انسانها و حيوانات زيادى را از مرگ حتمى نجات مى بخشد، بخصوص اينكه اين گونه پناهگاهها معمولا در زمستان گرم و در تابستان سرد است .
سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى رود و مى گويد: خداوند براى شما پيراهنهائى قرار داد كه شما را از گرما
حفظ مى كند (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر).
و همچنين پيراهنهاى مخصوص پر مقاومتى كه حافظ شما به هنگام جنگ است (و سرابيل تقيكم باسكم ).
(سرابيل ) جمع (سربال ) (بر وزن مثقال ) به گفته راغب در مفردات به معنى پيراهن است ، از هر جنسى كه باشد، ساير مفسرين نيز همين معنى را تاييد كرده اند، ولى بعضى آنرا به معنى هر گونه لباس و پوشش دانسته اند، اما مشهور همان معنى اول است .
البته پوشش و لباس فايده اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند، بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى شود لباس يك وسيله دفاعى است ، چرا كه اگر انسان برهنه بود شايد هر روز گوشهاى از بدنش مجروح مى شد ولى در آيه فوق روى خاصيت اول از نظر اهميت تكيه شده است .
قابل توجه اينكه تنها دفاع در مقابل گرما در آيه ذكر شده ، اين تعبير شايد به خاطر آنست كه عرب در بسيارى از موارد، از دو ضد يكى را به عنوان اختصار ذكر مى كند و دومى به قرينه اولى روشن مى شود و يا به اين جهت است كه در آن مناطق كه قرآن نازل گرديد، دفاع در برابر گرما از اهميت بيشترى برخوردار بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه خطرات گرمازدگى و سوختگى در برابر آفتاب سريعتر و خطرناكتر است و به تعبير ديگر تحمل انسان در مقابل گرما و تابش شديد آفتاب كمتر از مقاومت او در برابر سرما است ، چرا كه حرارت درونى انسان در سرما تا حد زيادى مى تواند او را حفظ كند، ولى دفاع بدن در مقابل گرما كمتر است .
و در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد: اين گونه خداوند
نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد (كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون ).
اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفريننده نعمت مى افتد و اگر كمترين حس قدردانى و شكرگزارى در درونش باشد بيدار مى گردد و به سراغ بخشنده نعمت مى رود و به شناخت او مى پردازد.
گرچه بعضى از مفسران ، كلمه نعمت را كه در آيه فوق آمده محدود به بعضى از نعمتها مانند نعمت آفرينش و تكامل عقل و يا توحيد و يا نعمت وجود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته اند، اما روشن است كه نعمت در اين آيه معنى وسيعى دارد همه اينها و غير اينها را شامل مى شود، و اين تفسيرهاى محدود از قبيل تفسير به مصداق واضح و روشن است .
بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد: با اينهمه اگر آنها روى برتابند و تسليم دعوت حق نشوند، نگران مباش چرا كه وظيفه تو فقط ابلاغ آشكار است (فان تولوا فانما عليك البلاغ المبين ).
منطق و سخن گوينده هر قدر مستدل و گيرا و جذاب باشد تا در شنونده آمادگى وجود نداشته باشد، اثر نخواهد كرد، به تعبير ديگر قابليت محل نيز شرط است ، و هر سخنى اهلى دارد، بنابر اين اگر كوردلان لجوج تسليم دعوت تو نشوند چيز تازهاى نيست ، مهم آنست كه تو در بلاغ مبين كوتاهى نكنى ، و دعوتت را آشكار براى همگان بيان نمائى .
اين جمله در حقيقت ، براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تسلى خاطر او است .
و براى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه آنان نعمت خدا را مى شناسند
و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى بردهاند ولى با اين حال باز انكار مى كنند (يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها).
بنابراين دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد، چرا كه به قدر كافى آگاه شده اند، عامل اين كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سد راه ايمانشان شده است بايد يافت ، و آن تعصب كوركورانه ، لجاجت ، دشمنى با حق ، مقدم شمردن منافع كوتاه مدت مادى بر همه چيز، آلوده بودن به انواع شهوات و بالاخره تكبر و خود برتر بينى است .
و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند: و اكثر آنها كافرند (و اكثرهم الكافرون ).
كلمه (اكثرهم ) توجه بسيارى از مفسران را به خود جلب كرده است و از خود سوال كرده اند كه چرا تعبير به اكثر مى كند؟
هر يك براى آن تفسيرى ذكر كرده اند، ولى آنچه به نظر از همه نزديكتر مى رسد همانست كه در بالا اشاره شد يعنى اكثريت اين كفار كافران لجوج و معاند و متعصبند و كسانى كه در اشتباه باشند اقليتى را تشكيل مى دهند.
اطلاق كفر به اين نوع از كفر كه از استكبار سرچشمه مى گيرد در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود از جمله درباره شيطان مى خوانيم : ابى و استكبر و كان من الكافرين شيطان از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و استكبار كرد و از كافران بود (بقره - 34).
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از اكثر آنهائى هستند كه اتمام حجت در حقشان شده است ، و در برابر آنها اقليتى بوده اند كه هنوز اتمام حجت بر آنها نشده بود، اين معنى را نيز مى توان به معنى اول باز گرداند.
نكته ها:
1 - در اينكه منظور از (نعمت الله ) در اين آيه چيست ؟ با تفسيرهاى متعددى در كلمات مفسران برخورد مى كنيم كه غالبا از قبيل تفسير به مصداق است ، در حالى كه مفهوم (نعمت الله ) آنچنان وسيع و گسترده است كه همه نعمتهاى مادى و معنوى را شامل مى شود و حتى وجود شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را.
در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) مى خوانيم كه منظور از نعمت الله همان نعمت وجود ائمه و رهبران معصوم است .
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم نحن و الله نعمة الله التى انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز: به خدا سوگند نعمت الله كه خداوند به وسيله آن بندگانش را مشمول لطف خود قرار داده مائيم ، و سعادتمندان بوسيله ما سعادتمند مى شوند.
روشن است كه سعادت و پيروزى بدون استفاده از رهبرى رهبران راستين امكان پذير نيست و اين از روشنترين نعمتهاى الهى است كه به عنوان بيان يك مصداق آشكار در اينجا ذكر شده است .
2 - در كشاكش نيروى حق و باطل
بعضى از مفسران نظر خود را متوجه اين نكته كرده اند كه چرا در آيات فوق ، در جمله (يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها)، كلمه (ثم ) كه معمولا براى عطف كردن توام با فاصله به كار مى رود، ذكر شده ، و نشان مى دهد در ميان آگاهى آنها نسبت به نعمتهاى الهى و سپس انكار كردن فاصله اى بوده است ، و گفته اند كه هدف از اين تعبير بيان اين نكته است كه سزاوار اين بوده آنها
با شناخت نعمت خدا صميمانه اعتراف كنند، و به سوى او بيايند، اما راه انكار را پوئيدند، قرآن عمل آنها را مستبعد شمرده و با (ثم ) از آن تعبير كرده است !
ولى ما احتمال مى دهيم كه ثم در اينجا اشاره به نكته ظريفترى باشد و آن اينكه هنگامى كه دعوت حق با اصول منطقيش در درون جان انسان پرتو افكن شد، با عوامل نفى و بطلان كه احيانا در آن وجود دارد، درگير مى شود، اين طوفان و جدال مدتى طول مى كشد كه مقدار آن متناسب با قدرت و ضعف عوامل نفى است ، اگر عوامل نفى و انكار قويتر بود بعد از مدتى غلبه با آنها خواهد شد و به اين ترتيب تعبير به ثم كاملا متناسب خواهد بود.
در آيات سوره انبياء نيز ضمن بيان سرگذشت ابراهيم مى خوانيم هنگامى كه منطق نيرومندش را پس از شكستن بتها براى بت پرستان آشكار كرد، آنها لحظات كوتاهى در خود فرو رفتند و خويشتن را ملامت كردند، و نزديك بود بيدارى گرايش به حق سراسر وجودشان را روشن كند، اما عوامل منفى يعنى تعصب و استكبار و لجاجت بر دعوت حق غلبه كرد، اين لحظات پايان يافت و مجددا به انكار برخاستند (در اينجا نيز كلمه ثم به چشم مى خورد) فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ثم نكسوا على روسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون (انبياء - 64 - 65).
ضمنا از اين بيان هماهنگى آنچه در معنى كافرون در اينجا گفتيم با ثم روشن تر مى شود.
آيه و ترجمه


و يوم نبعث من كل اءمة شهيدا ثم لا يوذن للذين كفروا و لا هم يستعتبون (84)
و اذا راالذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون (85)
و اذا را الذين اءشركوا شركاءهم قالوا ربنا هولاء شركاونا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكذبون (86)
و اءلقوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون (87)
الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدنهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون (88)
و يوم نبعث فى كل اءمة شهيدا عليهم من اءنفسهم و جئنا بك شهيدا على هولاء و نزلنا عليك الكتب تبينا لكل شى ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (89)


ترجمه :

84 - بخاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى گواهى بر آنها مبعوث مى كنيم ، سپس به كافران اجازه (سخن گفتن ) داده نمى شود (چرا كه دست و پا و گوش و چشم حتى پوست تن آنها گواهى مى دهند) و توانائى بر رضايت طلبيدن (و تقاضاى ) عفو ندارند.
85 - هنگامى كه ظالمان عذاب را ببينند نه به آنها تخفيف داده مى شود، و نه مهلت .
86 - و هنگامى كه مشركان معبودهائى را كه شريك خدا قرار دادند مى بينند مى گويند پروردگارا اينها شريكانى است كه ما بجاى تو آنها را مى خوانديم ، در اين هنگام معبودان به آنها مى گويند شما دروغگو هستيد.
87 - و در آن روز همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند، و تمام آنچه را دروغ مى بستند گم و نابود مى شود!.
88 - آنها كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند عذابى بر عذابشان بخاطر فسادى كه مى كردند مى افزائيم .
89 - بياد آوريد روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها معبوث مى كنيم ، و تو را گواه آنها قرار مى دهيم ، و ما اين كتاب (آسمانى ) را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است ، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است .
تفسير :
آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود
در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى كرد، در اين آيات به گوشهاى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى كند تا سرنوشت شوم خود را دريابند و تا دير نشده به تجديد نظر برخيزند.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى
بر آنها مبعوث مى كنيم (و يوم نبعث من كل امة شهيدا).
آيا با وجود علم بى پايان خدا نيازى به وجود شهيد و گواه ديگرى نيز هست ؟ اين سؤ الى است كه فورا در اينجا به ذهن مى رسد، اما با توجه به يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، و آن اينكه اين امور غالبا جنبه روانى دارد يعنى انسان هر قدر مراقبين و گواهان بيشترى در برابر خود ببيند، بيشتر حساب كار خود را مى رسد، حداقل از شرمسارى و رسوائى در ميان افراد فزونترى نگران مى شود.
سپس اضافه مى كند كه در آن دادگاه ، اجازه سخن گفتن به كافران داده نمى شود (ثم لا يؤ ذن للذين كفروا).
آيا ممكن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد؟ آرى ، در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست ، دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است ، گواهى مى دهند، بنابر اين نوبت به زبان نمى رسد، اين حقيقتى است كه از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود (سوره يس آيه 65 و سوره مرسلات آيه 36).
نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى شود بلكه توانائى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند (و لا هم يستعتبون ).
چرا كه آنجا سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح ، درست همانند ميوه اى كه از شاخه جدا مى شود كه دوران رشد و نموش پايان گرفته است .
آيه بعد اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحله حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند، اما هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت (و اذا راء الذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم و لا هم ينظرون ).
نكته جالب توجه اينكه در اين دو آيه به چهار مرحله از حالات مجرمان اشاره شده كه مشابه آنرا در اين جهان نيز با چشم خود مى بينيم :
نخستين مرحله اينكه مجرم مى كوشد با پشت هم اندازى خود را تبرئه كند.
هنگامى كه به اين هدف نائل نشد در مرحله دوم تلاش مى كند كه طرف را بر سر مهر آورد، سرزنشهاى او را به جان بخرد و رضايت او را حاصل كند.
اگر اين مرحله نيز كارگر نشد، در مرحله سوم تقاضاى تخفيف عذاب مى كند، مى گويد مجازات بكن اما كمتر؟
اگر آنهم به خاطر عظمت گناهش موثر نيفتاد تقاضاى مهلت مى كند، و اين آخرين تلاش براى نجات از مجازات است .
ولى قرآن مى گويد: اعمال اين ستمكاران آنقدر زشت و بار گناهانشان سنگين است كه نه اجازه دفاع مى يابند، نه موفق به جلب رضايت مى شوند، نه تخفيفى در كارشان است ، و نه مهلتى !.
در آيه بعد همچنان ، سخن از آينده شوم مشركان ، به خاطر پرستيدن بتها است ، مى فرمايد، در صحنه قيامت كه معبودهاى ساختگى و انسانهائى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى گيرند، هنگامى كه اين عابدان ، معبودان خود را مى بينند مى گويند پروردگارا! اينها همان ، شريكانى هستند كه ما براى تو ساختيم و به جاى خواندن تو آنها را مى خوانديم (و اذا راء الذين اشركوا شركائهم قالوا ربنا هولاء شركاونا الذين كنا ندعوا من دونك ).
اين معبودان نيز، ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند، بنابر اين سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده .
در اين هنگام به فرمان خدا، بتها به سخن در مى آيند و به عابدان خود مى گويند شما قطعا دروغگو هستيد! (فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ).
ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - تعبير به شركاؤ هم (شركاى بت پرستان ) به جاى شركاء الله (شريكان خدا) به خاطر اين است كه بتها هرگز شريك پروردگار نبودند، بلكه اين شركاء تخيلى و پندارى و كاذب را بت پرستان براى خود ساخته بودند، و چه بهتر كه به خود آنها نسبت داده شود نه به خدا.
علاوه بر اين چنانكه در گذشته ديديم ، بت پرستان بخشى از چهارپايان و زراعتهاى خود را به بتها اختصاص مى دادند و آنها را شريك خود مى ساختند.
2 - از آيه فوق استفاده مى شود كه بتها نيز در عرصه قيامت ، ظاهر مى شوند
نه تنها انسانهائى كه همچون فرعون و نمرود، معبود واقع شدند بلكه بتهاى بيجان نيز در آنجا حضور دارند.
در آيه 98 از سوره انبياء خطاب به مشركان مى خوانيم انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : شما و آنچه را غير از خدا پرستش مى كنيد آتشگيره جهنمند.
3 - در آيه بالا مى خوانيم مشركان در آن روز مى گويند ما اين معبودها را پرستش مى كرديم البته اين سخن دروغى نيست كه بتها بخواهند آنها را تكذيب كنند.
ولى ممكن است اين تكذيب به خاطر آن باشد كه معبودهاى ساختگى ، لياقت خود را براى پرستش تكذيب مى كنند، و يا اينكه عابدين ، جمله ديگرى را هم اضافه مى كردند كه خدايا اين معبودها نيز در وسوسه كردن ما شريك بودند و در جواب مى شنوند كه شما دروغ ميگوئيد، ما قدرت بر وسوسه نداشتيم .
4 - تعبير به (فالقوا اليهم القول ) (سخن به آنها مى افكنند) به جاى (قالوا لهم ) (به آنها مى گويند) شايد به خاطر آن است كه بتها قدرتى بر سخن گفتن از خود ندارند و اگر سخنى مى گويند به خاطر القاى پروردگار است ، يعنى خداوند سخنى به آنها القا مى كند و آنها همان را به پرستش كنندگان خود القا مى نمايند.
در آيه بعد اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى كنند و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانه اين عابدان نادان با ديدن چهره حق كنار مى رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مى آورند
(و القوا الى الله يومئذ السلم ).
و در اين هنگام كه همه چيز همچون آفتاب روشن مى گردد تمام دروغها و افتراهاى اين گروه بيخرد، گم و نابود مى شود (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
هم نسبت دروغين شريك خدا بودن ، محو و بى رنگ مى شود، و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا، چرا كه به خوبى مى بينند، نه تنها كارى از بتها ساخته نيست ، بلكه همانها آتش گيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند!
تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطه ور بودند، بى آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند، سپس ‍ حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند، و مى فرمايد كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، مجازاتى ما فوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزائيم در برابر آنچه فساد مى كردند. (الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله زدناهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون ).
آنها هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم شريك جرم ديگران هستند، چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا، و مانع از پيمودن راه حق شدند.
تاكنون كرارا يادآور شدهايم كه از نظر منطق اجتماعى اسلام ، هر كس سنت نيك و بدى بگذارد در تمام عمل عاملان به آن سنت شريك است ، در حديث
مشهورى مى خوانيم (هر كس سنت نيكى بگذارد، پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و هر كس سنت بدى بگذارد، گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود، بى آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود).
و به هر حال اين تعبيرهاى تكان دهنده قرآن و احاديث ، مسئوليت رهبران را در برابر خدا و خلق خدا آشكار مى سازد.
سپس به دنبال سخنى كه از وجود گواه در امتى در چند آيه قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود، و مى گويد: به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم (و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم ).
با اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد، اما وجود اين گواهان مخصوصا از كسانى كه از ميان خود امتها برخاسته اند تاكيد بيشترى بر نظارت دائمى بر اعمال انسانها است ، و هشدارى است بر اين مراقبت قطعى و هميشگى .
گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مى شود، ولى براى تاكيد بيشتر خصوصا آنرا مطرح كرده مى فرمايد: و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى دهيم (و جئنابك شهيدا على هولاء).
بنابر آنچه گفته شد منظور از هؤ لاء مسلمانانى است كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيستند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناظر و شاهد و گواه اعمال آنها بود، و طبعا بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بايد كسى در ميان امت باشد كه شاهد و گواه اعمال آنها گردد.
شاهدى باشد پاك از هر گونه گناه و خطا تا حق شهادت را به خوبى بتواند ادا كند.
و از همين رو بعضى از مفسران (اعم از علماى تشيع و تسنن ) خواسته اند آيه
را دليلى بر وجود گواه و حجت عادلى در هر عصر و زمان بدانند، البته تفسير آن طبق عقيده شيعه دائر به وجود امام معصوم در هر زمان كاملا روشن است ، ولى براى علماى مذهب تسنن توجيه آن چندان آسان نيست .
و شايد به خاطر همين مشكل ، فخر رازى در تفسيرش گرفتار توجيهى شده كه خالى از اشكال نيست ، او مى گويد: از اين آيه نتيجه مى گيريم كه هيچ عصرى از اعصار خالى از شاهد و گواهى بر مردم نيست ، شاهد و گواه بايد جائز الخطا نباشد وگرنه او هم نياز به شاهد و گواه ديگرى دارد، و اين امر به صورت تسلسل تا بينهايت ادامه خواهد يافت ، نتيجه اينكه در هر عصرى بايد جمعيتى باشند كه گفتارشان حجت باشد و اين راهى ندارد جز اينكه بگوئيم اجماع امت ، حجت است (يعنى مجموع مردم هر زمان بطور دستجمعى هرگز راه خطا نمى پويند).
اگر فخر رازى كمى از محدوده عقائد خويش گام بيرون مى نهاد مسلما گرفتار چنين سخن تعصب آميزى نمى شد، زيرا قرآن مى گويد براى هر امتى يك گواه از جنس آنها قرار داديم نه اينكه مجموع امت براى فرد فرد امت ، حجت و گواه است .
البته همانگونه كه در سوره نساء ذيل آيه 41 مشروحا بيان كرديم دو احتمال ديگر در تفسير هولاء داده شده : نخست اينكه هولاء اشاره به شهداء امتهاى پيشين يعنى انبياء و اوصياى آنها بوده باشد و به اين ترتيب پيامبر اسلام هم گواه بر اين امت است و هم بر پيامبران گذشته ، ديگر اينكه منظور از شاهد و گواه شاهد عملى بودن است ، يعنى كسى كه وجودش ، الگو و ميزان سنجش حق و باطل است (براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 391 به بعد مراجعه فرمائيد).
و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه ، فرع بر اين است كه قبلا برنامه كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد، بطورى كه حجت بر همگى تمام شود، تا به دنبال آن ، مساله نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند، لذا بلافاصله مى گويد: و ما اين كتاب آسمانى (قرآن ) را بر تو نازل كرديم كه بيان همه چيز در آن است (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء).
هم هدايت است و هم رحمت ، و هم مايه بشارت براى همه مسلمانان جهان (و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ).
نكته ها :
1 - قرآن بيانگر همه چيز است .
از مهمترين مباحثى كه در آيات فوق به ميان آمده تبيان كل شى ء بودن قرآن است .
(تبيان ) (به كسر (ت ) يا فتح آن ) معنى مصدرى دارد، يعنى بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم (كل شى ء) به خوبى مى توان استدلال كرد كه در قرآن ، بيان همه چيز هست ، ولى با توجه به اين نكته كه قرآن يك كتاب تربيت و انسانسازى است كه براى تكامل فرد و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است روشن مى شود كه منظور از همه چيز، تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است ، نه اينكه قرآن يك دائرة المعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيائى و شيمى و فيزيك و گياه شناسى و مانند آن در آن آمده است ، هر چند قرآن يك دعوت كلى به كسب
همه علوم و دانشها كرده كه تمام دانشهاى ياد شده و غير آن در اين دعوت كلى جمع است ، به علاوه گاه گاهى به تناسب بحثهاى توحيدى و تربيتى ، پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانشها برداشته است ، ولى با اين حال آنچه قرآن به خاطر آن نازل شده و هدف اصلى و نهائى قرآن را تشكيل مى دهد، همان مساله انسانسازى است ، و در اين زمينه چيزى را فروگذار نكرده است .
گاهى انگشت روى جزئيات اين مسائل گذارده و تمام ريزه كاريها را بيان مى كند (مانند احكام نوشتن قراردادهاى تجارتى و اسناد بدهكارى كه در طولانى ترين آيه قرآن يعنى آيه 282 سوره بقره طى 18 حكم ! بيان شده است ).
و گاهى مسائل حياتى انسان را به صورتهاى كلى و كلى تر مطرح مى كند، مانند آيه اى كه به دنبال بحث ، تفسير آن فرا مى رسد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى : خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد و شما را از هر گونه زشتى و منكر و ستم ، نهى مى كند.
وسعت اين مفاهيم مانند وسعت مفهوم وفاى به عهد در آيه (ان العهد كان مسئولا - اسراء آيه 34) و (وفاى به عقد) در آيه اوفوا بالعقود (مائده آيه 1) و (لزوم اداء حق جهاد) در آيه (و جاهدوا فى الله حق جهاده ) (حج آيه 78) و (اقامه قسط و عدل ) در آيه (ليقوم الناس بالقسط) (حديد آيه 45) و (توجه به نظم در تمام زمينه ها) در آيه و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان (سوره الرحمن 7 - 8 - 9) و (خوددارى از هر گونه فساد در روى زمين ) در آيه (و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها) (اعراف آيه 85) و (دعوت به تدبر و تفكر
و تعقل ) كه در بسيارى از آيات قرآن وارد شده است ، و امثال اين برنامه هاى انسان شمول كه مى تواند راهگشا در همه زمينه ها باشد، دليل روشنى است بر اينكه در قرآن بيان همه چيز هست .
حتى فروع اين دستورهاى كلى را نيز بلاتكليف نگذارده ، و مجرائى كه بايد از آن مجرا اين برنامه ها تبيين شود بيان كرده و مى گويد: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا: (آنچه پيامبر به شما دستور مى دهد اجرا كنيد و آنچه شما را از آن نهى مى كند باز ايستيد) (حشر آيه 7).
هر قدر انسان در اقيانوس بيكرانه قرآن ، بيشتر شناور شود و به اعماق آن براى استخراج گوهرهاى برنامه هاى سعادت بخش ، فروتر رود، عظمت اين كتاب آسمانى و شمول و جامعيت آن آشكارتر مى شود.
و درست به همين دليل آنها كه در زمينه اين برنامه ها دست نياز به اين سو و آن سو، دراز مى كنند، مسلما قرآن را نشناخته اند، و آنچه خود دارند، از بيگانه تمنا مى كنند.
اين آيه علاوه بر اينكه اصالت و استقلال تعليمات اسلام را در همه زمينه ها مشخص مى كند بار مسئوليت مسلمانان را سنگين تر مى گرداند، و به آنها مى گويد: با بحث مستمر و پيگير در قرآن ، هر چه را لازم داريد از آن استخراج كنيد.
در روايات اسلامى مخصوصا روى جامعيت قرآن به مناسبت همين آيه و مانند آن بسيار تاكيد شده است . از جمله در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ان الله تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شى ء حتى و الله ما ترك شيئا تحتاج اليه العباد، حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا، انزل فى القرآن ، الا و قد انزله الله فيه : (خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است ، به خدا سوگند
چيزى كه مورد نياز مردم بوده است كم نگذارده ، تا كسى نگويد اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى شد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است ).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا انزله فى كتابه و بينه لرسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جعل لكل شى ء حدا، و جعل عليه دليلا يدل عليه ، و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا: (خداوند متعال چيزى را كه مورد نياز اين امت است در كتابش فرو گذار نكرده ، و براى رسولش تبيين نموده است ، و براى هر چيزى حدى قرار داده ، و دليل روشنى براى آن نهاده ، و براى هر كسى كه از اين حد تجاوز كند، حد و مجازاتى قائل شده است ).
حتى در روايات اسلامى اشاره روشنى به اين مساله شده كه علاوه بر ظاهر قرآن و آنچه توده مردم و دانشمندان از آن مى فهمند، باطن قرآن نيز اقيانوسى است كه بسيارى از مسائلى كه فكر ما به آن نمى رسد در آن نهفته است ، اين بخش از قرآن ، علم خاص و پيچيده اى دارد كه در اختيار پيامبر و اوصياى راستين او است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال : (تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف دارند، اصل و ضابطهاى در قرآن دارد ولى عقل و دانش مردم به آن نمى رسد).
عدم دسترسى عموم به اين بخش كه آنرا مى توان تشبيه به وجدان ناخود آگاه آدمى كرد، هرگز مانع از آن نخواهد بود كه بخش ‍ خود آگاه و ظاهرش
مورد استفاده همگان قرار گيرد.
2 - چهار مرحله هدايت
جالب اينكه در آيه فوق ، چهار تعبير براى هدف نزول قرآن ذكر شده است :
1 - تبيانا لكل شى ء: (قرآن بيانگر همه چيز است ).
2 - مايه هدايت است (هدى ).
3 - اسباب رحمت است (و رحمة ).
4 - در آخرين مرحله مى گويد موجب بشارت براى عموم مسلمانان است (و بشرى للمسلمين ).
اگر درست بينديشيم پيوند منطقى روشنى در ميان اين چهار مرحله وجود دارد، زيرا در مسير هدايت و راهنمائى انسانها، نخستين مرحله ، بيان و آگاهى است ، و مسلم است كه بعد از آگاهى ، هدايت و راهيابى قرار دارد، و به دنبال آن عملكردها است كه مايه رحمت خواهد بود، و سرانجام كه انسان عمل مثبت و صالح انجام داد خود را در برابر پاداش بى پايان خدا مى بيند كه مايه بشارت و سرور همه رهروان اين راه است .
آيه و ترجمه


ان الله يامر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون (90)


ترجمه :

90 - خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان ميدهد، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى ميكند، خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد.
تفسير :
جامع ترين برنامه اجتماعى
در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيانگر همه چيز ميشمرد، در اين آيات نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى ، و انسانى و اخلاقى بيان شده است .
در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل ، جنبه مثبت و مامور به ، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده ميشود.
در آغاز مى گويد: خداوند فرمان به عدل و احسان ميدهد و (همچنين ) بخشش به نزديكان (ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ).

next page

fehrest page

back page