تفسير نمونه جلد ۱۱

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


چه قانونى از (عدل ) وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور ميشود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن ميگردد، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض ).
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نميتواند از اين قانون عالم شمول ، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
ميدانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد
بنابر اين هر گونه انحراف ، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است .
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاه هاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان ميشود، و بيمارى حتمى است .
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است ، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى كارساز نيست ، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد.
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهائى امكان پذير نيست ، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل (احسان ) بايد تحقق يابد.
فى المثل دشمن غدارى به جامعه اى حمله كرده است ، و يا طوفان و سيل و زلزله ، بخشى از كشورى را ويران نموده ، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى ، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست ، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى ، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت
ميكند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار ميكند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره مند است (اين همان اصل عدالت است ).
ولى گاه عضوى مجروح ميشود و توان متقابل را از دست ميدهد، آيا ممكن است در اين حال ، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است ؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است ).
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست .
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده ميشود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز ميگردد.
در حديثى از على (عليهالسلام ) ميخوانيم العدل الانصاف ، و الاحسان التفضل : عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى ، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى اين همان است كه در بالا اشاره شد.
بعضى گفته اند عدل ، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است .
بعضى ديگر گفته اند عدل ، توحيد است ، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره ميكند و احسان به عمل ).
بعضى گفته اند عدالت ، هماهنگى ظاهر و باطن است ، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه هاى عملى دانسته اند و احسان را مربوط به گفتار:
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع :
اما مساله نيكى به نزديكان (ايتاء ذى القربى ) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است ، و ايتاء ذى القربى در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب ميشود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده ، هر گاه ، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر ميشود، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم ميگردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود ميپردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار ميگيرند.
در بعضى از احاديث اسلامى ميخوانيم كه منظور از ذى القربى ، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهلبيتند، و منظور از ايتاء ذى القربى ، اداء خمس ميباشد.
اين تفسير هرگز نميخواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.
بلكه اگر ما (ذى القربى ) را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم ، آيه مفهوم وسيعترى پيدا ميكند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل ميشود (هر چند معروف در معنى ذى القربى ، خويشاوندان است )
مساله كمك به جامعه هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان ) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است ، از ضمانت اجرائى بيشترى
بهره مند خواهد بود.
بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى ميپردازد و مى گويد: (خداوند از فحشاء و منكر و بغى ، نهى ميكند) (و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى ).
پيرامون اين تعبيرات سه گانه (فحشاء) (منكر) و (بغى ) نيز مفسران سخن بسيار گفته اند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر ميرسد آنست كه (فحشاء) اشاره به گناهان پنهانى منكر اشاره به گناهان آشكار، و بغى ، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است .
بعضى از مفسران گفته اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى ، سه قوه است : قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى .
اما قوه شهوانى ، انسان را به لذتگيرى هر چه بيشتر ميخواند، و غرق در (فحشاء) و زشتيها ميكند.
قوه غضبيه ، انسان را به انجام منكرات و آزار مردم وا ميدارد.
اما قوه وهميه شيطانيه ، حس برتريطلبى و رياست خواهى و انحصار جوئى و تجاوز به حقوق ديگران را در انسان زنده ميكند و او را به اين اعمال وا ميدارد.
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر ميگيرد به راه حق ، هدايت نموده است .
و در پايان آيه ، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه ميفرمايد: خداوند به شما اندرز ميدهد شايد متذكر شويد (يعظكم لعلكم تذكرون ).
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى ميخوانيم ، (عثمان بن مظعون ) كه از صحابه معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است مى گويد: (من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان ، دليل آن هم اين بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم ، اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم ، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت ، گوئى پيامى را دريافت ميدارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم ، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن ميگفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست ، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمدم و جريان را به او خبر دادم ، فرمود: اى طايفه قريش از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نميكند، سپس به سراغ وليد بن مغيره (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك ) آمدم و همين آيه را بر او خواندم ، او گفت اگر اين سخن از خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است ).
در حديث ديگرى ميخوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت : فرزند برادر دو باره بخوان ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكرار
كرد، وليد گفت : ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة ، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق ، و ما هو قول البشر: (شيرينى خاصى دارد و زيبائى و درخشندگى مخصوصى ، شاخه هايش پر بار، و ريشه هايش پر بركت است ، و اين گفتار بشر نيست ).
در حديث ديگر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يامر بالعدل و الاحسان : مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است ، كه ميفرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان ميدهد.
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده ميشود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن ، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است ، تا آنجا كه طبق حديثى ، هر گاه امام باقر (عليهالسلام ) نماز جمعه ميخواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا ميكرد: اللهم اجعلنا ممن يذكر فتنفعه الذكرى : خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را ميشنوند و به حالشان مفيد است سپس از منبر فرود مى آمد.
احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى ، كافى است كه دنيائى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست به همين دليل است .
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده اى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى اندازد كه فرمود: صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى : (دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح ميشوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد ميشوند).
عرض كردند اى رسولخدا اين دو گروه كيانند فرمود: الفقهاء و الامراء: (دانشمندان و زمامداران )!
مرحوم (محدث قمى ) در (سفينة البحار) بعد از نقل اين حديث ، حديث مناسب ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل ميكند: قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة : اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال ، فيقول للامير يا من وهب الله له سلطانا فلم يعدل ، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم ، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز الله بالمعاصى فتزدرده ، و تقول للغنى يا من وهب الله له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سئله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده :
(در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد، زمامداران ، دانشمندان و ثروتمندان :
به زمامداران مى گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را ميبلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مى گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى ، اما به معصيت خدا پرداختى ، سپس او را ميبلعد.
و به ثروتمند مى گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آنرا انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز
مى بلعد).
در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود).
آيه و ترجمه


و اءوفوا بعهد الله إ ذا عاهدتم و لا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا إ ن الله يعلم ما تفعلون (91)
و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة اءنكثا تتخذون اءيمانكم دخلا بينكم اءن تكون اءمة هى اءربى من اءمة إ نما يبلوكم الله به و ليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون (92)
و لو شاء الله لجعلكم اءمة وحدة و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء و لتسلن عما كنتم تعملون (93)
و لا تتخذوا اءيمانكم دخلا بينكم فتزل قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل الله و لكم عذاب عظيم (94)


ترجمه :

91 - هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد، و سوگندهايتان را بعد از تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
92 - همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا، ميتابيد، در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت و فساد قرار ميدهيد، بخاطر اينكه گروهى جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر خدا ميشمريد) خدا ميخواهد شما را با اين وسيله آزمايش كند و روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما روشن ميسازد.
93 - و اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد (همه را به اجبار وادار به ايمان ميكرد، اما اجبار چه سودى دارد؟) ولى خدا هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) گمراه و هر كس را بخواهد (و لايق بداند) هدايت ميكند، و شما از آنچه انجام ميداديد بازپرسى خواهيد شد.
94 - سوگندهاى خود را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامهاى ثابت (بر ايمان ) متزلزل گردد، و بخاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا آثار سوء آنرا بچشيد و براى شما عذاب عظيم خواهد بود.
شاءن نزول :
مفسر بزرگ ، طبرسى ، در مجمع البيان در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:
در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم ، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤ منان به خاطر همين تفاوت و احساس ‍ تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.
تفسير :
استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست !
در تعقيب اصولى كه در آيه گذشته به عنوان يك رشته اصول اساسى اسلام در زمينه عدالت و احسان و مانند آن بيان شد، در اين آيات به بخش ديگرى از
مهمترين تعليمات اسلام ميپردازد كه آن مساله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمانها، و ايستادگى در مقابل سوگندها است .
نخست ميفرمايد: به عهد الهى هنگامى كه با او عهد بستيد وفادار باشيد (و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ).
سپس اضافه ميكند: و سوگندهاى خود را بعد از تاكيد، نقض نكنيد (و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها).
در حالى كه به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد (و قد جعلتم الله عليكم كفيلا).
چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است (ان الله يعلم ما تفعلون ).
گرچه مفسران در معنى (عهد الله )، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهائى است كه مردم با خدا ميبندند (و بديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است ) بنابر اين هر گونه عهد الهى و بيعت در طريق ايمان و جهاد و غير آن را شامل ميشود.
بلكه با توجه به اينكه تكاليف تشريعى ، كه وسيله پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام ميشود همواره با يكنوع عهد الهى ضمنى همراه است ، و تكاليف عقلى كه به خاطر اعطاى عقل و هوش و خرد و استعداد نيز با چنين معاهده ضمنى توام ميباشد، همه در اين پيمان وسيع و عهد الله داخل خواهند بود.
و اما مساله ايمان (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده و باز مورد تفسيرهاى گوناگون قرار گرفته ، با توجه به مفهوم جمله ، معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده ، شامل ميگردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا ميكند.
و به تعبير ديگر هر گونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او
انجام ميگيرد در اين جمله وارد است ، بخصوص كه بعد از آن جمله و (قد جعلتم الله عليكم كفيلا) (در حالى كه خدا را كفيل و ضامن قرار داده ايد) به عنوان تفسير و تاكيد آمده است .
نتيجه اينكه : جمله (اوفوا بعهد الله ) خاص است و جمله (لا تنقضوا الايمان ) عام .
و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در آيه بعد نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت ، آن را تعقيب كرده مى گويد: (شما همانند آن زنى نباشيد كه پشمها را تابيده اما پس از آن همه را وا مى تابيد) (و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.
اشاره به داستان زنى است از قريش بنام رايطه در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش ، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند ميتابيدند، و پس از آن دستور ميداد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان حمقاء (زن احمق ) در ميان عرب ، معروف شده بود.
اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن ، استحكام و تكامل تازه اى پيدا ميكند و با گشودن آن ، يك حركت ارتجاعى انجام شده نه تنها بى حاصل ، بلكه زيان آور است ، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حق ، تعهدى را ميپذيرند، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنها بيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيت آنها نيز ميباشد.
سپس اضافه ميكند: شما نبايد به خاطر ملاحظه اين و آن و اينكه
گروهى ، جمعيتشان از گروه ديگرى بيشتر است ، پيمان و سوگند خود را بشكنيد و آنرا وسيله خيانت و تقلب و فساد قرار دهيد (تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ).
اين دليل بر ضعف شخصيت و ناتوانى روح انسان و يا دليل بر تقلب و خيانت او است كه با مشاهده كثرت عددى مخالفان ، دست از آئين راستين خود بر دارد و به آئين منحط و بى پايهاى كه طرفدارانش اكثريت دارند بپيوندد.
(آگاه باشيد، خداوند با اين وسيله ، شما را مورد آزمايش قرار ميدهد) (انما يبلوكم الله به ).
آن روز كه شما در اكثريتيد و دشمن در اقليت ، روز آزمايش نيست ، روزهاى آزمايش روزهائى است كه انبوه دشمن در برابر شما بايستد و شما در ظاهر كمتر و ضعيفتر از آنها باشيد.
به هر (حال خداوند نتيجه اين آزمايش و آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار ميسازد و پرده از روى اسرار دلها بر ميدارد) و هر كس را به جزاى اعمالش ميرساند (و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون ).
و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف غالبا اين توهم را ايجاد ميكند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا آيه بعد به پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:
(اگر خدا ميخواست همه شما را امت واحدى قرار ميداد) (و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ).
(امت واحدة ) از نظر ايمان و قبول حق ، اما در شكل اجباريش ، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن ، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.
ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچگونه كمكى به پويندگان اين راه نميشود، بلكه آنها كه قدم در راه حق ميگذارند و مجاهده ميكنند، توفيق خداوند شامل حالشان ميشود، و در پرتو هدايت او به سر منزل مقصود ميرسند، و آنها كه در راه باطل گام ميگذارند از اين موهبت محروم ميگردند و بر گمراهيشان افزوده ميشود.
لذا بلافاصله مى گويد لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت (و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء).
اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسئوليت از شما نميكند، زيرا گامهاى نخستين آن از خود شما است ، به همين دليل اضافه ميكند شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام ميداديد مسئوليد، و از شما بازپرسى ميشود (و لتسئلن عما كنتم تعملون ).
اين تعبير كه از يكسو انجام اعمال را به خود انسانها نسبت ميدهد، و از سوى ديگر تاكيد بر مسئوليت آنها در برابر اعمالشان ميكند، از قرائن روشنى است كه مفهوم هدايت و اضلال الهى را در جمله قبل ، تفسير مينمايد، كه اين هدايت و اضلال ، هرگز جنبه اجبارى ندارد.
در اين زمينه قبلا نيز بحث كرده ايم (به تفسير آيه 26 سوره بقره ، جلد
اول تفسير نمونه مراجعه فرمائيد).
سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى گويد: سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلب و نفاق قرار ندهيد (و لا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ).
زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اولا سبب ميشود كه گامهاى ثابت بر ايمان متزلزل گردد (فتزل قدم بعد ثبوتها).
چون هنگامى كه شما عهد و پيمان ببنديد و سوگند و قسم ياد كنيد، اما قصد وفاى بر آن را نداشته باشيد و اين امر را تكرار كنيد، سرمايه اعتماد مردم نسبت به شما از ميان ميرود، و عده اى از ايمان آورندگان در ايمانشان ، سست و متزلزل ميشوند، گوئى گام خود را در جاى ظاهرا محكمى گذارده اند، اما زير آن لغزنده بود و آنها را به لغزش افكنده است .
زيان ديگر اينكه آثار سوء اين عمل يعنى جلوگيرى از راه خدا را در اين دنيا خواهيد چشيد، و عذاب عظيم الهى در جهان ديگر در انتظار شما خواهد بود!.
در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يكسو موجب بدبينى و تنفر مردم از آئين حق و پراكندگى صفوف و بى اعتمادى ميگردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نميدهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نميدانند، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنيا است .
و از سوئى ديگر عذاب الهى را در سرائى ديگر، براى شما به ارمغان مى آورد.
نكته ها :
1 - فلسفه احترام به عهد و پيمان .
مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه ، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است ، اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجير به هم پيوند ميدهد، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع ميباشد.
عهد و پيمان و سوگند، تاكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل ، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند، و جامعه بظاهر متشكل ، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت ميشود.
به همين دليل مكررا در آيات قرآن ، و بطور گسترده و احاديث اسلامى ، روى مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها تاكيد شده است ، و شكستن آن از گناهان كبيره محسوب ميشود.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در فرمان مالك اشتر به اهميت اين مساله در اسلام و جاهليت اشاره كرده ، و آنرا مهمترين و عموميترين مساله ميشمرد، و تاكيد ميكند كه حتى مشركان نيز به اين امر پايبند بوده اند، زيرا عواقب دردناك پيمانشكنى را دريافته بودند.
در دستورات جنگى اسلام ميخوانيم حتى امان دادن يكنفر از سربازان عادى به فرد يا افرادى از لشكر دشمن براى همه مسلمانان لازم المراعات است !.
مورخان و مفسران مى گويند از جمله امورى كه در صدر اسلام سبب شد، گروههاى زيادى اسلام ، آئين بزرگ الهى را پذيرا گردند، همين پاى بند
بودن مسلمين به عهد و پيمانشان ، و مراعات سوگندهايشان بود.
اين امر تا آنجا اهميت دارد كه در روايتى از سلمان فارسى ميخوانيم : تهلك هذه الامة بنقض مواثيقها: هلاكت اين امت به خاطر پيمان شكنيهايشان خواهد بود!.
يعنى همانگونه كه وفاى به عهد و پيمان موجب قدرت و شوكت و پيشرفت است ، پيمانشكنى سبب ضعف و ناتوانى و نابودى است .
در تاريخ اسلام ميخوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم ، ارتش ساسانيان را شكست دادند، و هرمزان بزرگ لشگر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمانشكنى كرديد، دليلش چيست ؟
هرمزان گفت : ميترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى ! خليفه گفت نترس !.
در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بيارزشى را پر از آب كرده براى او آوردند.
هرمزان گفت اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!
خليفه گفت : ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف خود نگاه ميكرد و آب نمينوشيد و ميگفت ميترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم ، كشته شوم .
خليفه گفت نترس ! من به تو اطمينان ميدهم ، تا ننوشى با تو كارى نداريم . هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت !
خليفه كه فكر ميكرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب
ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.
هرمزان گفت : من آب نميخواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم .
خليفه گفت : من ترا به هر صورت خواهم كشت .
ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى .
خليفه گفت : دروغ ميگوئى من به تو امان ندادم .
(انس ) حاضر بود، گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى ، مگر به او نگفتى من با تو كارى ندارم تا آب را بنوشى ؟!
خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى .
هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پاى بند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت ) و مسلمان شد.
2 - عذرهاى ناموجه براى نقض پيمان
زشتى پيمانشكنى به حدى است كه كمتر كسى حاضر ميشود، مسئوليت آنرا، با صراحت ، بر عهده گيرد، لذا معمولا افراد پيمانشكن متعذر به اعذارى ميشوند، هر چند عذرهاى واهى و بى اساس باشد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم و آن اينكه : گاهى بعضى از افراد مسلمان به عذر اينكه دشمن اكثريت عددى دارد و مومنان از نظر شماره در اقليتند در ادامه پيمان خود با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دچار ترديد ميشدند، در حالى كه نه اكثريت از لحاظ تعداد، دليل بر قدرت و قوت است ، زيرا بسيار ديده شده يك اقليت مصمم و با ايمان بر اكثريت عظيمى كه فاقد ايمان بودهاند پيروز شده است ، و نه قدرت و قوت دشمن به فرض
اينكه با كثرت عدد حاصل شود مجوزى براى پيمانشكنى با دوستان نميتواند باشد، چرا كه اگر اين را بشكافيم در واقع يكنوع شرك و بيگانگى از خدا است .
همين موضوع به شكل ديگرى در عصر ما خودنمائى كرده است ، كه پاره اى از دولتهاى اسلامى ظاهرا كوچك از ترس قدرتهاى بزرگ استعمارى از انجام تعهدات خود با مومنان سر باز ميزنند و قدرت ناچيز بشر ضعيف را بر قدرت بيپايان خداوند مقدم ميشمرند، به غير خدا تكيه ميكنند، از غير خدا ميترسند و حتى عهد و پيمان خود را بر سر اين كار مينهند كه همه اينها از پديده هاى شرك و بت پرستى است .
آيه و ترجمه


و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا إ نما عند الله هو خير لكم إ ن كنتم تعلمون (95)
ما عندكم ينفد و ما عند الله باق و لنجزين الذين صبروا اءجرهم بأ حسن ما كانوا يعملون (96)
من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اءجرهم بأ حسن ما كانوا يعملون (97)


ترجمه :

95 - (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهائى در برابر آن ناچيز است ) آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد.
96 - (زيرا) آنچه نزد شما است فانى ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى ميماند، و كسانى را كه صبر استقامت پيشه كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد.
97 - هر كس عمل صالح كند، در حالى كه مؤ من است ، خواه مرد باشد يا زن ، به او حيات پاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند خواهيم داد.
شاءن نزول :
مرحوم (طبرسى ) مفسر بزرگ ، از ابن عباس چنين نقل ميكند كه مردى از اهالى حضرموت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد عرض كرد اى رسولخدا
همسايه اى بنام (امرؤ القيس ) دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواه صدق منند، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند حاضر به حمايت من نيستند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤ ال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او پيشنهاد سوگند كرد، ولى مرد شاكى عرض كرد: يا رسول الله ! اين مرد بى بند و بارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود به هر حال چاره اى نيست ، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى ، به هنگامى كه امرو القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او مهلت داد (و فرمود در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن ).
آن دو باز گشتند و در اين حال ، آيه اول و دوم مورد بحث نازل شد (و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر داشت ).
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين دو آيه را براى آنها خواند، امرو القيس گفت حق است ، آنچه نزد من است سرانجام فانى ميشود و اين مرد راست مى گويد من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام ، ولى نميدانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هر مقدار ميخواهد (و ميداند حق او است ) بر گيرد، و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام ، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (و به كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت (حيات طيبه ) داد).
تفسير :
زندگى پاكيزه در گرو چيست ؟
در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمانشكنى و سوگند دروغ سخن ميگفت نخستين آيه مورد بحث نيز تاكيدى بر همان مطلب دارد، با اين تفاوت كه انگيزه
پيمانشكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود، و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بيارزش مادى است .
لذا مى گويد: (هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد) (و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا).
يعنى هر بهائى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است ، حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.
سپس به عنوان دليل اضافه ميكند آنچه نزد خدا است براى شما بهتر است اگر بدانيد (انما عند الله هو خير لكم ان كنتم تعلمون ).
در آيه بعد دليل اين برترى را چنين بيان ميكند: (آنچه نزد شما است سرانجام فانى و نابود ميشود، اما آنچه نزد خدا است باقى و جاودان ميماند) (ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ).
منافع مادى هر چند ظاهرا بزرگ باشند اما همچون حبابى بر سطح آب بيش نيستند، در حالى كه پاداش الهى كه همچون ذات مقدسش جاويدان است از همه اينها برتر و بالاتر است .
سپس اضافه ميكند: ما كسانى را كه در راه اطاعت فرمانمان (به خصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت ميكنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد (و لنجزين الذين صبروا باحسن ما كانوا يعملون ).
تعبير به (احسن ) دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ، بعضى خوبست و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر ميگذارد، و پاداش خوبتر را به آنها ميدهد، و اين نهايت بزرگوارى است كه فى المثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند، عالى و خوب و متوسط، و خريدار همه را
به قيمت عالى بخرد!
ضمنا جمله و لنجزين الذين صبروا... خالى از اشاره به اين نكته نيست كه صبر و استقامت و پايمردى در مسير طاعت و مخصوصا پايبند بودن به عهد و پيمان از بهترين اعمال آدمى است .
در حديثى از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه ميخوانيم : الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر و استقامت در برابر ايمان همچون سر است در برابر تن ، تن بى سر، فايده و دوام و بقائى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و پايمردى ).
و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توام با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد، در اين دنيا و جهان ديگر، بيان ميكند، و مى گويد: هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مومن باشد، خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه ميبخشيم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام ميدادند خواهيم داد (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ).
و به اين ترتيب معيار، تنها ايمان و اعمال صالح زائيده آن است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال ، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبه اجتماعى در كار نيست .
و نتيجه اين عمل صالح مولود ايمان در اين جهان ، حيات طيبه است يعنى تحقق جامعه اى قرين با آرامش ، امنيت ، رفاه ، صلح ، محبت ، دوستى ، تعاون و مفاهيم سازنده انسانى خواهد بود، و از نابسامانيها و درد و رنجهائى كه بر اثر استكبار و ظلم و طغيان و هوا پرستى و انحصارطلبى به وجود مى آيد و آسمان
زندگى را تيره و تار ميسازد در امان است .
اين از يكسو، و از سوى ديگر خدا آنها را بر طبق بهترين اعمالشان پاداش خواهد داد كه تفسير آن در آيات قبل گذشت .
نكته ها :
1 - سرمايه هاى جاودانى
طبيعت زندگى اين جهان مادى ، فنا و نابودى است ، محكمترين بناها، بادوامترين حكومتها، قويترين انسانها، و هر چيز كه از آن مستحكمتر نباشد، سرانجام كهنه و فرسوده و سپس نابود ميشود، و همه بدون استثناء خلل پذيرند.
اما اگر بتوان اين موجودات را به نحوى با ذات پاك خداوند پيوند داد و براى او و در راه او به كار انداخت ، رنگ جاودانگى به خود ميگيرند، چرا كه ذات پاكش ابدى است و هر چيز نسبتى با او دارد رنگ ابديت مييابد:
اعمال صالح ، ابدى هستند، شهيدان حيات جاويدان دارند، پيامبران و امامان و دانشمندان راستين ، و مجاهدان راه حق ، تاريخشان ، توام با ابديت است ، چرا كه همه رنگ الهى دارند.
به همين دليل ، آيات فوق به ما هشدار ميدهد كه بيائيد سرمايه هاى وجود خود را از فناپذيرى نجات بخشيد، و در صندوق پس ‍ اندازى ذخيره كنيد كه دست تطاول ايام به محتوياتش نميرسد، و گذشت شب و روز آنرا به فنا و نيستى سوق نميدهد.
بيائيد و سرمايه هاى خود را براى خدا و در راه خلق خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق (عند الله ) گردد، و به مقتضاى (ما عند الله باق ) باقى و برقرار شود.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم : اذا مات ابن آدم انقطع امله الا عن ثلاث صدقة جاريه ، علم ينتفع به و ولد صالح يدعو له : (هنگامى كه فرزند آدم از دنيا ميرود اميد او از همه چيز بريده خواهد شد مگر از سه چيز: صدقات جاريه (آثار خيرى كه در خدمت مردم و در راه خدا در جريان است ) و علم و دانشى كه مردم از آن بهره ميگيرند، و فرزند صالح كه براى او دعا ميكند چرا كه همه اينها براى خدا و در راه او هستند و رنگ ابديت دارند.
در نهج البلاغه ميخوانيم : شتان ما بين عملين : عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى اجره : (بسيار تفاوت دارد عملى كه لذتش از ميان ميرود و مسئوليتش باقى ميماند، و عملى كه درد و رنجش ميرود و اجرش باقى است .
2 - برابرى مرد و زن
بى شك ، زن و مرد تفاوتهائى از نظر جسم و روح دارند و به همين دليل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر كارى از كسى ساخته است ، ولى هيچيك از اينها دليل بر تفاوت شخصيت انسانى آنها، و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست ، و از اين نظر هر دو كاملا برابرند، و به همين دليل معيارى كه بر شخصيت و مقام معنوى آنها حكومت ميكند، يك معيار بيش نيست ، و آن ايمان است و عمل صالح و تقوى كه امكان دسترسى هر دو به آن يكسان است .
آيات فوق ، با صراحت اين حقيقت را بيان كرده ، و دهان بيهوده گويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن ، شك و ترديد داشتند، و يا براى او مقامى پائينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند ميبندد، و ضمنا منطق اسلام را
در اين مساله مهم اجتماعى آشكار ميسازد، و ثابت ميكند كه بر خلاف پندار كوته فكران ، اسلام دين مردانه نيست ، به همان مقدار كه به مردان تعلق دارد به زنان نيز تعلق دارد.
اين هر دو جنس در صورتى كه در مسير اعمال صالح گام بردارند، گامى مثبت و سازنده كه از انگيزه هاى ايمانى مدد گيرد، هر دو به يكسان داراى حيات طيبه خواهند بود، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پيشگاه خدا بهره مند ميشوند و موقعيت اجتماعى آنها نيز همانند خواهد بود مگر اينكه از نظر ايمان و عمل صالح بر ديگرى برترى يابد.
3 - ريشه هاى عمل صالح از ايمان سيراب ميگردد
عمل صالح آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام فعاليتهاى مثبت و مفيد و سازنده را در همه زمينه هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى و سياسى و نظامى و مانند آن شامل ميشود.
از اختراع دانشمندى كه براى كمك به انسانها سالها زحمت كشيده گرفته ، تا مجاهدتهاى شهيد جان بر كفى كه در صحنه مبارزه حق و باطل آخرين قطره هاى خون خود را نثار ميكند، و از درد و رنجى كه مادر با ايمانى به هنگام آوردن نوزاد و سپس براى تربيت او متحمل ميشود گرفته ، تا زحماتى كه دانشمندان براى نوشتن كتابهاى پر ارجشان ميكشند، همه را فرا ميگيرد.
از بزرگترين كارها همچون رسالت انبيا، تا كوچكترين برنامه ها همچون كنار زدن يك سنگ كوچك از وسط جاده ، همه در اين مفهوم وسيع جمع است .
در اينجا اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه چرا اين عمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد، و در مواردى ديده شده است .
(پاسخ ) اين سوال يك نكته است و آن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالبا عمل آلوده ميشود و اگر آلوده نشود بسيار استثنائى است ، و اما اگر ريشه هاى درخت عمل صالح از آب توحيد و ايمان به الله سيراب گردد، كمتر ممكن است آفاتى همچون عجب و ريا و تظاهر و خودبينى و تقلب و منتگذارى و امثال آن در آن راه يابد، و به همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند ميدهد چرا كه پيوندشان يك واقعيت عينى و ناگسستنى است .
لازم است در اينجا با ذكر يك مثال اين مساله را روشنتر سازيم ، فرض كنيد دو نفر هر كدام دست به ساختن بيمارستانى زده اند، يكى انگيزه الهى دارد و براى خدمت به خلق خدا اين كار را كرده ، اما ديگرى هدفش تظاهر و رسيدن به يك موقعيت اجتماعى است .
ممكن است در يك نظر سطحى ما فكر كنيم بالاخره هر دو بيمارستان ميسازند و مردم از عمل آنها يكسان استفاده خواهند كرد، درست است كه يكى پاداش الهى دارد و يكى ندارد، ولى عمل آنها ظاهرا با يكديگر متفاوت نيست .
ولى همانگونه كه گفتيم اين محصول يك مطالعه سطحى است ، اما اگر كمى بيشتر دقت كنيم خواهيم ديد خود اين دو عمل در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند، فى المثل نفر اول به سراغ محله اى از شهر ميرود كه مستضعفان و نيازمندان در آن بيشترند، و گاه در يك محله گمنام كه در مسير رفت و آمد نيست اقدام به اين عمل ميكند، ولى نفر دوم به سراغ نقطه اى ميرود كه بيشتر در چشمها است هر چند در آنجا نياز بسيار كمترى است .
نفر اول در انتخاب مصالح و كيفيت ساختمان آينده هاى دور را در نظر ميگيرد، و آنچنان زير بنا را ميسازد كه صدها سال بماند، اما نفر دوم غالبا به سراغ اين ميرود كه ساختمان زودتر بر پا و افتتاح شود و جار و جنجال راه بيندازد، و نتيجه مورد نظرش را بگيرد.
نفر اول دنبال تحكيم باطن كار ميرود و نفر دوم به زرق و برق ظاهر ميچسبد، همچنين در انتخاب بخشهاى درمانى ، دكترها، پرستارها و ساير نيازمنديهاى اين بيمارستان ميان اين دو، تفاوت بسيار است ، چرا كه همواره انگيزه هاى مختلف ، خود را در تمام مسير عمل نشان ميدهند و يا به تعبير ديگر عمل را به رنگ خود در مى آورند.
4 - حيات طيبه چيست ؟
مفسران در معنى (حيات طيبه ) (زندگى پاكيزه ) تفسيرهاى متعددى آورده اند:
بعضى آنرا به معنى روزى حلال تفسير كرده اند.
بعضى به قناعت و رضا دادن به نصيب .
بعضى به رزق روزانه .
بعضى به عبادت توام با روزى حلال .
و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن .
ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه ، مفهومش آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اينها و غير اينها را در بر ميگيرد، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه از آلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هر گونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار ميسازد.
ولى با توجه به اينكه در دنبال آن ، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمده استفاده ميشود كه حيات طيبه مربوط به دنيا است و جزاى احسن مربوط به آخرت .
جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مومنان على (عليهالسلام ) نقل شده ميخوانيم :
و سئل عن قوله تعالى فلنحيينه حياة طيبة فقال هى القناعة :
(از امام پرسيدند منظور از جمله فلنحيينه حياة طيبه چيست ؟ فرمود: قناعت است ).
بدون شك مفهوم اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نميباشد، بلكه بيان مصداق است ولى مصداقى است بسيار روشن ، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى بسر ميبرد، و به عكس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و آز و طمع بر كنار گردد، هميشه آسوده خاطر و خوش است .
همچنين در بعضى از روايات ديگر حيات طيبه به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا داده است تفسير شده كه آنهم با قناعت قريب الافق است .
ولى هرگز نبايد به اين مفاهيم جنبه تخديرى داد، بلكه هدف اصلى از بيان رضا و قناعت ، پايان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است كه عامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونريزيها، و گاه عامل ذلت و اسارت است .
آيه و ترجمه


فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم (98)
انه ليس له سلطن على الذين ءامنوا و على ربهم يتوكلون (99)
انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون (100)


ترجمه :

98 - هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده ، به خدا پناه بر.
99 - چرا كه او تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد.
100 - تنها تسلط او بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيدهاند و آنها كه نسبت به او شرك مى ورزند (و فرمانش را بجاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند).
تفسير :
اينگونه قرآن بخوان
فراموش نكرده ايم كه در چندين آيه قبل به اين نكته اشاره شده بود كه در قرآن بيان همه چيز هست (تبيانا لكل شى ء) و به دنبال آن بخشى از مهمترين فرمانهاى الهى كه در قرآن آمده ذكر شد:
آيات مورد بحث ، طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آنرا بيان مى كند، زيرا پر بار بودن محتواى قرآن به تنهائى كافى نيست ، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما بر چيده شود تا به آن محتواى پر بار دست يابيم .
لذا نخست مى گويد (هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده به خدا پناه بر) (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ).
البته منظور تنها ذكر جمله (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ) نيست ،
بلكه تخلق به آن شرط است يعنى ذكر اين جمله مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدائى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است ، حالت بيگانگى از تعصبها و غرورها و خودخواهيها و خود محوريهائى كه انسان را وادار مى كند كه از همه چيز، حتى از سخنان خدا به نفع خواسته هاى انحرافيش استفاده كند.
و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست ، بلكه به عكس ممكن است قرآن را با توسل به تفسير به راى وسيله اى قرار دهد براى توجيه خواسته هاى شرك آلودش .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود، مى فرمايد: (شيطان تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد) (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ).
(تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند) (انما سلطانه على الذين يتولونه ).
(و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند) (و الذين هم به مشركون ).
فرمان شيطان را بجاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!
نكته ها :
1 - موانع شناخت
چهره حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست ، و به تعبير ديگر براى شناخت حقايق دو چيز لازم است ،
آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسيله ديد و درك .
آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا كران مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقت محرومند، و آنها كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق .
چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست دهد؟
بدون شك در درجه اول پيشداوريهاى غلط، هوى و هوسهاى نفسانى ، تعصبهاى كوركورانه افراطى ، و گرفتار بودن در چنگال خود خواهى و غرور و خلاصه هر چيزى كه صفاى دل و پاكى روح انسان را بر هم مى زند، و رنگهاى تيره و تار به آن مى دهد، همه اينها مانع درك حقيقتند.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!
تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينه نور الهى نشود!
در حديث مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات : (اگر شياطين در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمى زدند آنها مى توانستند ملكوت و باطن آسمانها را ببينند).
به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق ، تهذيب نفس و تقوا است ، كه بدون آن انسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود.
و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: هدى للمتقين اين آيات الهى مايه هدايت براى پرهيزكاران است نيز اشاره به همين واقعيت است .
بسيار ديدهايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مى روند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مى خواهند بر قرآن تحميل مى نمايند، و به تعبير ديگر آنچه
را كه مى خواهند در قرآن مى جويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده ، و به جاى اينكه قرآن مايه هدايتشان شود، بر انحرافشان مى افزايد (البته نه قرآن كه هوى و هوسهاى سركششان ) اما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون اما آنها كه ايمان آورده اند، آيات قرآن بر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى تازهاى بر پليديشان مى افزايد، از دنيا مى روند در حالى كه كافرند! (سوره توبه - 124 - 125).
بنابر اين با صراحت بايد گفت منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ) قناعت كنيم ، بلكه بايد اين (ذكر) را تبديل به فكر و فكر را تبديل به يك حالت درونى كنيم ، و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش او گردد.
2 - چرا ز شيطان رجيم
(رجيم ) از ماده (رجم ) به معنى طرد كردن است ، و در اصل به معنى زدن با سنگ آمده و سپس به معنى طرد كردن استعمال شده است .

next page

fehrest page

back page