تفسير نمونه جلد ۱۱

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


در اينجا از ميان تمام صفات شيطان ، مطرود بودن او مطرح شده ، و اين ما را به ياد استكبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع در مقابل آدم مى افكند، اين استكبار، سبب شد كه ميان شيطان و درك حقايق حجابى ، برقرار گردد، تا آنجا كه خود را برتر از آدم بپندارد و بگويد: من از او بهترم ، مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى و حتى اين سركشى و غرور سبب شد كه به فرمان خدا نيز اعتراض كند، اعتراضى كه مايه كفر و طرد او گردد.
قرآن گويا با تعبير رجيم مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه
به هنگام تلاوت قرآن ، استكبار و غرور و تعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد، و به جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر و بى ايمانى سقوط ننمائيد.
3 - آنها كه زير پرچم حقند و آنها كه تحت لواى شيطانند؟
در آيات فوق ، مردم به دو گروه تقسيم شده اند، گروهى كه تحت سلطه شيطانند و گروهى كه بيرون از اين سلطه هستند و براى هر يك از اين دو گروه ، دو صفت بيان شده است .
آنها كه بيرون از سلطه شيطانند، داراى ايمان و توكل بر پروردگارند، يعنى از نظر عقيده تنها خداپرستند، و از نظر عمل مستقل از همه چيز و متكى بر خدا، نه متكى بر انسانهاى ضعيف و وابسته ، و يا بر هوى و هوسها و تعصبها و لجاجتها.
اما آنها كه زير سلطه شيطانند، اولا رهبرى او را از نظر اعتقاد پذيرفته اند (يتولونه ) و ثانيا از نظر عمل شيطان را شريك خدا در اطاعت شمرده اند، يعنى عملا پيرو فرمان اويند.
البته انكار نمى توان كرد انسانهائى هستند كه مى كوشند و خود را در گروه اول جاى مى دهند، اما بعدا بر اثر دور افتادن از مربيان الهى و يا قرار گرفتن در محيطهاى آلوده و يا به علل ديگر به گروه دوم سقوط مى كنند.
و در هر حال آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و الزامى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند.
4 - آداب تلاوت قرآن
همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن ، به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آيات آداب و شرائطى بيان شده است :
1 - نخست مى گويد: لا يمسه الا المطهرون : (قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند) اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه بر ديده حقيقت بين انسان پرده مى افكند، آنها را از مشاهده جمال حق محروم نگرداند.
2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناه برد، چنانكه در آيات فوق خوانديم (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ).
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اين سوال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم ؟ و چه بگوئيم ؟ فرمود بگو:
استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام به هنگام تلاوت سوره حمد فرمود: اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ، و اعوذ بالله ان يحضرون : (به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم ، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند)!
و همانگونه كه در بالا گفتيم اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونهاى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و جمال دلاراى حقيقت را بدرستى ببيند.
بنابر اين پناه بردن به خدا از شيطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هر چند به زبان نباشد.
3 - قرآن را بايد به صورت (ترتيل ) تلاوت كرد، يعنى شمرده ، و توام با تفكر و رتل القرآن ترتيلا (مزمل آيه 4).
در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم :
ان القرآن لا يقرء هذرمة ، و لكن يرتل ترتيلا، اذا مررت باية فيها ذكر النار وقفت عندها، و تعوذت بالله من النار: (قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى ) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى )!
4 - علاوه بر ترتيل ، دستور به (تدبر و تفكر) در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد: افلا يتدبرون القرآن : آيا آنها در قرآن نمى انديشند؟ (نساء - 82) در حديثى مى خوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند.
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه : قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد.
و نيز در حديث ديگر از امام صادق نقل شده : لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه و لكنهم لا يبصرون : خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است ، ولى كوردلان نمى بينند.
(تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان با ايمان جمال او را در سخنش
مشاهده مى كنند).
5 - آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند، وظيفه شان سكوت كردن ، سكوتى توام با انديشه و تفكر: و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون : (هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق شويد).
به علاوه در روايات اسلامى دستورهائى درباره تلاوت قرآن با صداى خوب كه از نظر روانى مسلما تاثير روى مفاهيم آن مى گذارد وارد شده است كه اينجا جاى شرح آن نيست .
آيه و ترجمه


و اذا بدلنا اية مكان اية و الله اءعلم بما ينزل قالوا انما اءنت مفتر بل اءكثرهم لا يعلمون (101)
قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين امنوا و هدى و بشرى للمسلمين (102)
و لقد نعلم اءنهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين (103)
ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اءليم (104)
انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اءولئك هم الكذبون (105)


ترجمه :

101 - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها (حقيقت ) را نمى دانند.
102 - بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است ، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتى است براى عموم مسلمين .
103 - ما ميدانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين (قرآن ) زبان عربى آشكار است .
104 - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است .
105 - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند!.
شان نزول :
ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
دروغ رسوا!
در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود، آيات مورد بحث نيز گوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اين آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند، نخست مى گويد:
هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير و تبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايد نازل كند - آنها
مى گويند به خدا دروغ مى بندى ! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند (و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثر هم لا يعلمون ).
حقيقت اين است كه : مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست ؟ و چه رسالتى بر عهده دارد؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است ، جامعهاى پيشرو، آباد و آزاد، با معنويت عالى ، آرى اكثرهم لا يعلمون .
با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شده است گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد، امروز بايد، نسخهاى داده شود، فردا بايد تكامل يابد، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد.
آرى آنها از اين حقايق بيخبرند و از شرائط نزول قرآن ، بى اطلاع ، و گرنه مى دانستند نسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن ، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن ، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود، به همين دليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا افترا بستن به خدا است .
در حالى كه مساله نسخ براى جامعهاى كه در حال انتقال از يك مرحله بسيار منحط، به مراحل عالى است ، امرى است اجتناب ناپذير، چه اينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است ، و بايد مرحله به مرحله ، صورت گيرد. آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد؟ يا يك معتاد به مواد مخدر را كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود؟، آيا جز اين است كه بايد در اين ميان ، مراحل انتقالى وجود داشته باشد؟
و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است ؟!
(در مورد نسخ در جلد اول ذيل آيه 36 سوره بقره بحث كردهايم ).
آيه بعد، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده ، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد بگو: آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ).
(روح القدس ) يا روح مقدس همان پيك وحى الهى ، جبرئيل امين است ، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ ، بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست ، تربيتى كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند.
به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است (ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين ).
به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مومنان مى گويد: هدف آنست كه در خط خود تثبيت شوند، اما درباره مسلمين مى گويد: هدف هدايت و بشارت است ، اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مومن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است و اسلام در ظاهر عمل .
و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ، گاهى چاره اى جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهد نيست ، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى .
اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن ، سپس به بهانه ديگر، و يا صحيح تر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره نموده چنين مى گويد.
(ما ميدانيم آنها مى گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد) (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر).
در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام (بلعام ) در مكه بود، شغلش شمشيرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه (بنى حضرم ) بنام (يعيش ) يا (عائش ) دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد.
بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام (يسار) و (جبر) دانسته اند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند.
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد، در حالى كه ميدانيم سلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و اسلام را پذيرا شد، و اين گونه تهمتهاى مشركان ، مخصوصا با توجه به سوره نحل كه قسمت مهمى از آن مكى است ، مربوط به (مكه ) بوده است .
به هر حال قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد:
اينها توجه ندارند، (زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است ، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار نازل شده است ) (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين )
اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوائى است ، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد كه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يك سوره آنرا نداشته باشند؟!.
و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است ، باز اين سوال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى (الله )؟!.
از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان ، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف ، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است ، و نشان مى دهد كه افترا گويان نيز گفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنين سخنانى مى گفتند.
واقع اين است كه مشركان عرب ، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند.
از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز نشان نمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنها مبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد، اما از آنجا كه از قديم گفته اند
الغريق يتشبث بكل حشيش : آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ ميزند آنها نيز چنين تشبثاتى داشته اند.
زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است ، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومند از افكار انسانها در جوامع بشرى است ، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده ، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است .
حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى كه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال 1954 ميلادى تشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغز يك انسان - محمد - بوده باشد، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد! حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد، بلكه بطور قطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است !!.
آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيز تفسير مادى جستجو مى كردند، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانى در جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى از داخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند!
به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است ، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها
است (در زمينه اعجاز قرآن در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره بحث كافى داشتيم ).
سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و (كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است ) (ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم ).
چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!.
و در آخرين آيه اضافه مى كند: تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند (انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ).
آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن و دلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند.
و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائى كه تشنه حقيقتند، سد و مانعى ايجاد كند.
نكته ها :
زشتى دروغ از ديدگاه اسلام ؟
آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه ، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است .
اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرست وار ذيلا ملاحظه مى كنيد:
1 - راستگوئى و اداء امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است ، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است .
امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شى ء قد اعتاده و لو تركه استوحش ‍ لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : (نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد.)
ذكر اين دو با هم (راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست ، و امانت همان راستى در عمل است .
2 - دروغ سرچشمه همه گناهان - در روايات اسلامى دروغ به عنوان (كليد گناهان ) شمرده شده است ، على (عليهالسلام ) مى فرمايد: الصدق يهدى الى
البر، و البر يهدى الى الجنة : (راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت ).
در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب : (خداوند متعال براى شر و بدى ، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است ).
امام عسكرى (عليهالسلام ) مى فرمايد: جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب : تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده ، و كليد آن دروغ است .
رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است ، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود.
و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگوئى محدود.
اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كاملا تجسم يافته ، حديث چنين است :
شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم ، دروغ هم ميگويم ! كدام را اول ترك گويم ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دروغ ، او در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد:
هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت ، كه اگر فردا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او در اين باره سوال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است ، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.
3 - دروغ سرچشمه نفاق است - چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان و دل ، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است ، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست .
در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم : فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون : (اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامت ايجاد كرد، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند).
4 - دروغ با ايمان سازگار نيست - اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است : در حديثى چنين مى خوانيم : سئل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكون المومن جبانا؟ قال نعم ، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم ، قيل يكون كذابا؟ قال لا! (از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى ) ترسو باشد فرمود: آرى ، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى ، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه )!.
چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست .
و نيز به همين دليل اين سخن از امير مومنان (عليهالسلام ) نقل شده است : لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده : (انسان هيچگاه طعم
ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى ).
در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است .
5 - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است - ميدانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است ، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ و خيانت و تقلب است ، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است .
در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند.
على (عليهالسلام ) در كلمات قصارش مى فرمايد: اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب ، يقرب عليك البعيد، و يبعد عليك القريب : (از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است ، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد).
البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنين علل پيدايش دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا در كتب اخلاق جستجو كرد.
آيه و ترجمه


من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اءكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم (106)
ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و اءن الله لا يهدى القوم الكافرين (107)
اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و اءبصرهم و اءولئك هم الغافلون (108)
لا جرم اءنهم فى الاخرة هم الخاسرون (109)
ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم (110)
يوم تاتى كل نفس تجدل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون (111)


ترجمه :

106 - كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است - آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان !.
107 - اين بخاطر آنست كه زندگى دنيا (و پست ) را بر آخرت ترجيح دادند، و خداوند افراد بى ايمان (و لجوج ) را هدايت نمى كند.
108 - آنها كسانى هستند كه خدا (بر اثر فزونى گناه ) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل چيزى نمى فهمند) و غافلان واقعى آنهايند.
109 - و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند.
110 - اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشته اند و) هجرت كردند و جهاد و استقامت در راه خدا به خرج دادند پروردگار تو بعد از انجام اين كارها غفور و رحيم است (و آنها را مشمول رحمت مى سازد).
111 - به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و) به دفاع از خود برمى خيزد و نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد.
شان نزول :
بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.
آنها (عمار) و پدرش (ياسر) و مادرش (سميه ) و (صهيب ) و (بلال ) و (خباب ) بودند، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.
اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: چنين نيست
ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه : چنين نيست (من عمار را به خوبى مى شناسم ) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان بر نخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست ).
چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مگر چه شده است ؟
عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود و مى چگفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش ).
در اين هنگام آيه من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره ... نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت .
تفسير :
بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدين )
در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفار در ميان بود، آيات مورد بحث به گروهى ديگر از كفار يعنى مرتدين و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند.
نخستين آيه مى گويد: كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است - آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش مجدد كفر گشاده دارند،
غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيم در انتظارشان است (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ).
در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند.
نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند، در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است ، اين همان تقيه مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است .
گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند، اينها هم گرفتار غضب خدا و عذاب عظيم او مى شوند.
ممكن است غضب اشاره به محروميت آنها از رحمت الهى و هدايت او در اين جهان باشد، و عذاب عظيم اشاره به كيفر آنها در جهان ديگر، و به هر حال تعبيرى كه در اين آيه درباره مرتدين شده است بسيار سخت و سنگين و تكان دهنده است .
آيه بعد دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند: اين بخاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة ).
(و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند) هدايت
نمى كند) (و ان الله لا يهدى القوم الكافرين ).
و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.
بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست ، مشمول هدايت الهى نمى شوند كه هدايت او فرع بر خواست و كوشش و جهاد ما است كه خودش فرموده و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (عنكبوت آيه آخر).
آيه بعد دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد: آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده آنچنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم ماندهاند (اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم ).
و روشن است (چنين افراد با از دست دادن تمام ابزار شناخت ، غافلان واقعى هستند) (و اولئك هم الغافلون ).
در گذشته نيز گفتهايم كه اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك و ديد انسان مى گذارد و سلامت فكر را تدريجا از او مى گيرد، هر قدر در اين راه فراتر رود پرده هاى غفلت و بيخبرى بر دل و چشم و گوش او محكمتر مى شود، سرانجام كارش به جائى مى رسد كه چشم دارد و گوئى نمى بيند، گوش دارد و گوئى نمى شنود، و دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود و حس تشخيص و قدرت تميز كه برترين نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود.
(طبع ) كه در اينجا به معنى مهر نهادن است ، اشاره به اين است
كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشايد، آنرا محكم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، و روى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است .
در آيه بعد نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون ).
چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها را از دست بدهد.
و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفر آميز را به عنوان تقيه بيان كردند در حالى كه قلبشان مطمئن و مملو از ايمان بود، و آنها كه با تمام ميل به كفر باز گشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.
آيه بعد به وضع آنها اشاره كرده مى گويد: (پروردگار تو نسبت به كسانى كه فريب خوردند و از ايمان باز گشتند اما بعدا توبه كردند و صدق توبه خود را با هجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفور و رحيم است ) (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد، ولى اشخاصى كه در آيه
مورد بحث هستند قبلا مشرك بوده اند و بعد مسلمان شده اند، بنابر اين (مرتد ملى ) محسوب مى شوند نه (مرتد فطرى ).
سرانجام آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد: بياد آوريد روزى را كه هر كس در فكر خويشتن است و به دفاع از خود برمى خيزد تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهائى بخشد (يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها).
گاهى گنهكاران براى نجات از چنگال عذاب ، اعمال خلاف خود را به كلى منكر مى شوند و مى گويند: و الله ربنا ما كنا مشركين : به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم (سوره انعام آيه 23) اما هنگامى كه مى بينند اين دروغ و دغلها كارگر نيست ، سعى مى كنند گناه خود را به گردن رهبران گمراهشان بيندازند، مى گويند ربنا هؤ لاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار: خدايا اينها بودند كه ما را گمراه كردند، عذاب آنها را دو چندان كن (و سهم عذاب ما را به آنها بده ) (اعراف - 38).
ولى اين دست و پاها بيهوده است و در آنجا (نتيجه اعمال هر كسى بى كم
و كاست به او داده مى شود) (و توفى كل نفس ما عملت ).
و به هيچكس كمترين ستمى نمى شود (و هم لا يظلمون ).
نكته ها :
1 - تقيه و فلسفه آن
مسلمانان راستين ، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روح مقاومت عجيبى در برابر دشمنان داشتند، و چنانكه ديديم بعضى از آنها همچون (پدر عمار) حتى حاضر نمى شدند جملهاى با زبان مطابق ميل دشمن بگويند، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند.
و بعضى همچون خود عمار، كه حاضر مى شدند با زبان جملهاى بگويند باز وحشت سر تا پاى وجودشان را فرا مى گرفت ، و خود را مسئول و مقصر مى دانستند، و تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها اطمينان نمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعا جايز بوده است آرام نمى يافتند!
در حالات (بلال ) مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، مشركان او را تحت فشار شديد قرار دادند، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخره بزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند: بايد به خدا مشرك شوى .
او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، پيوسته مى گفت : (احد، احد) (او خداى يگانه است او خداى يكتاست ) سپس مى گفت بخدا سوگند اگر مى دانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم !
و در حالات (حبيب بن زيد) انصارى مى خوانيم هنگامى كه مسيلمه كذاب او را دستگير كرده بود، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمد رسول خدا است ؟ گفت آرى .
سپس از او سوال كرد آيا گواهى مى دهى كه من رسول خدايم ؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم ! مسيلمه و پيروانش بدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند.
و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصا در حالات مسلمانان نخستين و ياران ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) فراوان است .
به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد، شكستن سد تقيه و عدم تسليم در برابر دشمن جايز است ، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف بر پا داشتن پرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است ، مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين امر اهميت خاصى داشته است .
با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است ، و در موارد پائين تر از آن واجب ، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه (البته در موارد خاص خود نه در همه جا) نه نشانه ضعف است ، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابر فشار، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مومن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود.
در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريتهاى خودكامه ستمگر و متجاوز، غالبا از روش ‍ (استتار) استفاده مى كنند، جمعيت زير زمينى تشكيل مى دهند، برنامه هاى سرى دارند، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ‍ ديگران در مى آورند، و حتى به هنگام دستگير
شدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند.
هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علنا و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند.
به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند.
در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيه به يك سپر دفاعى ، تشبيه شده است .
امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: التقية ترس المومن و التقية حرز المومن : (تقيه سپر مومن است ، و تقيه وسيله حفظ مومن است ).
(توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنها در ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود).
و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى ، تقيه نشانه دين و علامت ايمان ، و نه قسمت از مجموع ده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است .
البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست ، تنها هدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گويند دليل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقيه و فلسفه آن است .
بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا
به خطر افتادن مكتب گردد، و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سد تقيه را شكست و پى آمدهاى آنرا هر چه بود پذيرا شد.
2 - مرتد فطرى ، و ملى ، و فريب خوردگان
اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند، سختگيرى نمى كند (منظور اهل كتاب است ) و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پيگير منطقى به اسلام فرا مى خواند، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرائط ذمه همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد.
ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سختگير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يكنوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل به سوء نيت است ، و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.
لذا چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمانزاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش را مباح مى شمرد، اموال او بايد در ميان وارثانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا شود، و توبه او در ظاهر پذيرفته نيست ، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هر حال اجرا مى شود، ولى اگر واقعا پشيمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد، (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقا پذيرفته خواهد شد).
ولى اگر شخص از اسلام برگشته ، مسلمانزاده نباشد به او تكليف توبه
مى كنند و اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت .
گرچه حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند ممكن است يكنوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقى گردد.
ولى اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده ، بلكه تنها كسى را شامل مى شود كه به اظهار يا تبليغ پردازد، و در حقيقت قيام بر ضد رژيم موجود جامعه كند، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست ، و با مساله آزادى انديشه نيز منافات ندارد، و همانگونه كه گفتهايم شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب با تفاوتهائى وجود دارد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه : پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، مخصوصا كسى كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و در يك محيط اسلامى پرورش ديده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد، بنابر اين عدول و بازگشت او به توطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت و چنين كسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد.
ضمنا احكام هرگز تابع يك فرد و دو فرد نيست بلكه مجموع را به طور كلى بايد در نظر گرفت .
آيه و ترجمه


و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون (112)
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون (113)
فكلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون (114)


ترجمه :

112 - خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده ، و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيده ، اما نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند بخاطر اعمالى كه
انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.
113 - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم بودند.
114 - حال كه چنين است از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد، و شكر نعمت خدا را بجاى آريد اگر او را مى پرستيد.
تفسير :
آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند
كرارا گفتهايم كه اين سوره ، سوره نعمتها است ، نعمتهاى معنوى و مادى در زمينه هاى مختلف كه به تناسب آن بحثهاى ديگر به ميان آمده است ، در آيات مورد بحث نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم .
نخست مى گويد: خداوند براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند مثلى زده است : منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة ).
(اين آبادى آنچنان امن و امان بود كه ساكنانش با اطمينان در آن زندگى داشتند) و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مطمئنة ).
علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان ، (انواع روزيهاى مورد نيازش به طور وافر از هر مكانى به سوى آن مى آمد) (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ).
(اما سرانجام اين آبادى - يعنى ساكنانش - كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد) (فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون ).
نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى
وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد و آنها را به آئين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود ولى آنها به تكذيبش پرداختند (و لقد جائهم رسول منهم فكذبوه ).
(در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (فاخذهم العذاب و هم ظالمون ).
با مشاهده چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد (فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون ).
نكته ها :
1 - آيا مثال است يا يك جريان تاريخى ؟
در آيات فوق هنگامى كه سخن از يك منطقه آباد و پر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفران نعمت گرفتار ناامنى و گرسنگى و بدبختى شد، تعبير به (مثلا) نموده ، و از سوى ديگر فعلهائى كه در اين آيه ذكر شده بصورت فعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثهاى در خارج است .
در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يك مثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟.
طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند:
گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است و شايد تعبير (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ) (روزى آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت اين احتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كننده مواد مورد نياز نبوده ، بلكه از خارج به آن حمل مى شده ، و از اين گذشته با جمله (يجبى اليه ثمرات كل شى ء) (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه در سوره قصص آيه 57 آمده و قطعا اشاره به سرزمين مكه است بسيار سازگار است .
ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثهاى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمى شود كه روزى بسيار پر نعمت و امن و امان باشد، و روز ديگر قحطى و ناامنى آن را به شدت فرا گيرد.
بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.
شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: (گروهى از بنى اسرائيل آنقدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذائى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اما سرانجام كار آنها به جائى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذائى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده : ضرب الله مثلا قرية كانت آمنه مطمئنة ....)
روايات ديگرى نزديك به همين مضمون از امام صادق (عليهالسلام ) و تفسير على بن
ابراهيم نقل شده است كه روى اسناد همه آنها نمى توان تكيه كرد وگرنه مساله روشن بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم سبا باشد كه در سر زمين آباد يمن مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سبا آيات 15 - 19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه داشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آنچنان سرزمينشان ويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت .
جمله : (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ) الزاما دليل بر اين نيست كه آن منطقه خود آباد نبوده بلكه ممكن است منظور از (كل مكان ) اطراف آن شهر و ديار بوده ، و ميدانيم محصولات يك منطقه وسيع معمولا به شهر يا روستاى مركزى انتقال مى يابد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هيچ مانعى ندارد آيه فوق اشاره به همه اينها باشد.
و در هر حال از آنجا كه تاريخ مناطق بسيارى را به ياد دارد كه گرفتار چنين سرنوشتى شده اند مشكل مهمى در تفسير آيه باقى نمى ماند، هر چند عدم اطمينان كافى به تعيين محل آن سبب شده است كه بعضى از مفسران آن را يك مثال كلى تلقى كنند، نه يك منطقه معين ، ولى ظاهر آيات فوق متناسب با اين تفسير نيست بلكه تعبيرات آن همه حكايت از وجود يك واقعيت عينى خارجى مى كند.
2 - رابطه امنيت و روزى فراوان
در آيات فوق براى اين منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، سه ويژگى ذكر شده است كه نخستين آنها امنيت ، سپس اطمينان به ادامه زندگى در آن ، و بعد از آن مساله جلب روزى و مواد غذائى فراوان مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همان شكل كه در آيه آمده صورت حلقه هاى زنجيرى علت و معلول دارد، چرا كه تا امنيت نباشد كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلى پيدا نمى كند، و تا اين دو نباشند كسى علاقه مند به توليد و سر و سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.

next page

fehrest page

back page