تفسير نمونه جلد ۱۷

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


نخستين آيه مورد بحث - به تناسب بحثى كه در آخرين آيه از آيات پيشين ، در باره پيامبران گذشته بود - به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبياء اشاره كرده ، مى فرمايد: (پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند) (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله ).
تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى هنگامى كه به تو دستور مى دهد يك سنت غلط جاهلى را در زمينه ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده در هم بشكن و با زينب همسر مطلقه زيد ازدواج كن هرگز نبايد در انجام اين وظيفه كمترين نگرانى از ناحيه گفتگوى اين و آن به خود راه دهى كه اين سنت همگى پيامبران است
اصولا كار پيامبران در بسيارى از مراحل شكستن اينگونه سنتها است و اگر بخواهند كمترين ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود
پيروز نخواهند شد قاطعانه بايد پيش روند، حرفهاى ناموزون بدگويان را به جان خريدار شوند و بى اعتنا به جوسازيها و غوغاى عوام و توطئه فاسدان و مفسدان به برنامه هاى خود ادامه دهند چرا كه همه حسابها به دست خدا است .
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (همين بس كه خداوند حافظ اعمال بندگان و حسابگر و جزا دهنده آنها است ) (و كفى بالله حسيبا)
هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنان ناموزن و ياوه سراى دشمنان را محاسبه و كيفر مى دهد.
در حقيقت جمله (كفى بالله حسيبا) دليلى است براى اين موضوع كه رهبران الهى نبايد در ابلاغ رسالات خود وحشتى داشته باشند چون حسابگر زحمات آنها و پاداش دهنده خدا است .
نكته ها:
1 - منظور از (تبليغ ) در اينجا همان (ابلاغ ) و رسانيدن است ، و هنگامى كه ارتباط با (رسالات الله ) پيدا كند مفهومش اين مى شود كه آنچه را خدا به عنوان وحى به پيامبران تعليم كرده به مردم تعليم كنند، و از طريق استدلال و انذار و بشارت و موعظه و اندرز در دلها نفوذ دهند.
2 - (خشيت ) به معنى ترس تواءم با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنى مطلق ترس نيز به كار مى رود.
در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظر به معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى ، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند در لغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف )
به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمى شود.
اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اند حاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى فرمايد: انما يخش الله من عباده العلماء.
3 - پاسخ به يك سؤ ال - ممكن است گفته شود كه اين آيه با جمله اى كه در آيات قبل گذشت تضاد دارد چه اينكه در اينجا مى گويد: پيامبران الهى تنها از خدا مى ترسند و از غير او ترس و واهمه اى ندارند، ولى در آيات گذشته آمده بود: تو در دل خود چيزى را پنهان مى كردى كه خدا آشكار كرد، (و از مردم ترس داشتى در حالى كه بايد از خدا بترسى ) (و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ).
ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود:
نخست اينكه : اگر پيغمبر ترس و وحشتى داشت به خاطر اين بود كه مبادا شكستن اين سنت براى جمع زيادى قابل هضم و تحمل نباشد و به همين جهت در ايمان خود نسبت به مبانى اسلام متزلزل گردند، چنين خشيتى در حقيقت به (خشيت از خدا) باز مى گردد.
ديگر اينكه پيامبران در تبليغ رسالت الهى هرگز گرفتار ترس و وحشت از كسى نمى شوند، اما در مسائل زندگى شخصى و خصوصى مانعى ندارد كه از يك
موضوع خطرناك مانند زخم زبانهاى مردم بيم داشته باشند، و يا همچون موسى (عليه السلام ) به هنگامى كه عصا را افكند و اژدها شد مطابق طبع بشرى ترسيد، اينگونه ترس و وحشت اگر افراطى نباشد عيب و نقص نيست ، و حتى شجاعترين افراد در زندگى خود گاه با آن روبرو مى شوند، عيب و نقص آن است كه در زندگى اجتماعى در انجام وظيفه الهى بترسد.
4 - آيا پيامبران تقيه مى كنند؟
جمعى از آيه فوق استفاده كرده اند كه براى انبياء هرگز تقيه كردن در ابلاغ رسالت جائز نيست ، زيرا قرآن مى گويد: و لا يخشون احدا الا الله .
ولى بايد توجه داشت (تقيه ) انواعى دارد، تنها يك نوع از آن (تقيه خوفى ) است كه طبق آيه فوق در مورد دعوت انبياء و ابلاغ رسالت منتفى است .
ولى تقيه اقسام ديگرى نيز دارد، از جمله (تقيه تحبيبى ) و (پوششى ) است .
منظور از (تقيه تحبيبى ) آن است كه گاه انسان براى جلب محبت طرف مقابل عقيده خود را مكتوم مى دارد تا بتواند نظر او را براى همكارى در اهداف مشترك جلب كند.
و منظور از (تقيه پوششى ) آن است كه گاه براى رسيدن به هدف بايد نقشه ها و مقدمات را كتمان كند، چرا كه اگر برملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند ممكن است آن را خنثى كنند.
زندگى انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پر است از اينگونه تقيه ها، زيرا مى دانيم در بسيارى از مواقع هنگامى كه حركت به سوى ميدان نبرد مى كرد مقصد خود را مخفى مى داشت ، نقشه هاى جنگى او كاملا در خفا كشيده مى شد، و استتار كه نوعى از تقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت .
گاه براى بيان حكمى از روش مرحله اى كه نوعى از تقيه است استفاده
مى كرد. فى المثل مساله (تحريم ربا) يا (شرب خمر) در يك مرحله بيان نشد، بلكه به فرمان خدا در چندين مرحله صورت گرفت يعنى از مراحل سبكتر شروع شد تا به حكم نهائى و اصلى رسيد.
به هر حال تقيه معنى وسيعى دارد كه همان (پوشاندن واقعيتها براى پرهيز و اجتناب از به خطر افتادن هدفها است ) و اين چيزى است كه در ميان همه عقلاى جهان وجود دارد و رهبران الهى هم براى رسيدن به هدفهاى مقدسشان در پاره اى از مراحل آن را انجام مى دهند، چنانكه در داستان حضرت (ابراهيم ) (عليه السلام ) قهرمان توحيد مى خوانيم كه او مقصدش را از ماندن در شهر در آن روز كه بت پرستان براى مراسم عيد به خارج شهر مى رفتند مكتوم داشت ، تا از يك فرصت مناسب براى در هم كوبيدن بتها استفاده كند.
و نيز (مؤ من آل فرعون ) براى اينكه بتواند در مواقع حساس به موسى (عليه السلام ) كمك كند و او را از قتل نجات دهد ايمان خود را مكتوم مى داشت . و به همين جهت قرآن از او نه عظمت ياد كرده ، به هر حال تنها تقيه خوفى است كه بر پيامبران مجاز نيست به انواع ديگر تقيه .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است اما با حديثى پر معنى و جامع از امام صادق (عليه السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم امام (عليه السلام ) فرمود: التقية دينى و دين آبائى ، و لا دين لمن لا تقية له و التقية ترس الله فى الارض ، لان مؤ من آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل : (تقيه آئين من و آئين پدران من است ، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه سپر نيرومند پروردگار در زمين است ، چرا كه اگر مؤ من آل فرعون ايمان خود را اظهار مى كرد مسلما كشته مى شد) (و رسالت او در حفظ آئين موسى به هنگام خطر انجام نمى شد).
درباره تقيه بحث مشروحى در جلد يازدهم صفحه 423 (ذيل آيه 106 سوره
نحل ) داشته ايم .
5 - شرط پيروزى در تبليغات - آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسى براى پيشرفت در مسائل تبليغاتى قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچكس جز از خدا است .
آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواسته هاى اين و آن و تمايلات بى رويه گروهها و جمعيتها را در نظر مى گيرند، و با توجيهاتى حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مى دهند، هرگز نتيجه اساسى نخواهند گرفت ، هيچ نعمتى برتر از نعمت هدايت نيست ، و هيچ خدمتى برتر از اعطاء اين نعمت به انسانى نمى باشد، و به همين دليل پاداش اين كار برترين پاداشها است ، لذا در حديثى از امير مؤ منان مى خوانيم : كه مى فرمايد: (هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به سوى يمن فرستاد فرمود با هيچكس ‍ پيكار مكن مگر آنكه قبلا او را دعوت به سوى حق كنى ، و ايم الله لئن يهدى الله على يديك رجلا خير مما طلعت الشمس و غربت : به خدا سوگند اگر يك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى كند).
و باز به همين دليل است كه مبلغان راستين بايد نيازى به مردم نداشته باشند و نه ترسى از هيچ مقامى كه آن (نياز) و اين (ترس ) بر افكار و اراده آنها خواه و ناخواه اثر مى گذارد.
يك مبلغ الهى به مقتضاى : و كفى بالله حسيبا تنها به اين مى انديشد كه حسابگر اعمال او خدا است ، و پاداشش به دست او است ، و همين آگاهى و عرفان به او در اين راه پر نشيب و فراز مدد مى دهد.
آيه و ترجمه


ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان الله بكل شى ء عليما (40)


ترجمه :

40 - محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است .
تفسير:
مساله خاتميت
اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه زيد براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، بيان مى دارد، و جواب كوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرين جواب ، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى كند.
نخست مى فرمايد: (محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود) (ما كان محمد ابا احد من رجالكم ).
نه (زيد) و نه ديگرى ، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى .
البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام (قاسم ) و (طيب ) و (طاهر) و (ابراهيم ) داشت ، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ ، چشم از جهان بستند، و لذا نام (رجال ) (مردان ) بر آنها اطلاق نشد.
امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) كه آنها را فرزندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگام نزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنابر اين جمله ما كان محمد ابا احد من رجالكم كه به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است .
و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (انا و على ابوا هذه الامة ): (من و على پدران اين امتيم ) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكه ابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است .
با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آنرا صريحا شكستن سنتهاى نادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آنرا دستاويز براى مقاصد سوء خود كنند.
سپس مى افزايد: ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى باشد (او رسول الله و خاتم النبيين است ) (و لكن رسول الله و خاتم النبيين ).
بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد، و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.
از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است ، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد، آنهم رسولى كه مى داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيش بينى كند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده ، از اصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها، و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست ) (و كان الله بكل شى ء عليما).
اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن ، به معنى (خاتم المرسلين ) بودن نيز هست ، و اينكه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيده اند كه قرآن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را خاتم انبياء شمرده ، نه خاتم رسولان اين يك اشتباه بزرگ است ، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى (خاتم رسولان ) نيز هست ، زيرا مرحله (رسالت ) مرحله اى است فراتر از مرحله (نبوت ) (دقت كنيد).
اين سخن درست به اين مى ماند كه بگوئيم : فلان كس در سرزمين حجاز نيست ، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست ، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنابر اين اگر پيامبر را (خاتم المرسلين ) مى ناميد ممكن بود (خاتم انبياء) نباشد، اما وقتى مى گويد او (خاتم انبياء) است ، مسلما (خاتم رسولان ) نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت (نبى ) و (رسول ) نسبت (عموم و خصوص مطلق است ) (باز هم دقت كنيد)
نكته ها:
1 - (خاتم ) چيست ؟
(خاتم ) (بر وزن حاتم ) آنگونه كه ارباب لغت گفته اند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مى كنند.
در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مى خواهند در نامه يا ظرف يا خانه اى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبنده اى مى گذارند، و روى آن مهرى مى زنند كه امروز از آن تعبير به (لاك و مهر) مى شود.
و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى ء چسبنده
شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مى زنند (خاتم ) مى گويند، و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى كردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مى خوانيم (ما يوضع على الطينة ) (چيزى بر گل مى زنند).
اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه (ختم ) به معنى (پايان ) گرفته شده ، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن ) در خاتمه و پايان قرار مى گيرد نام (خاتم ) بر وسيله آن گذارده شده است .
و اگر مى بينيم يكى از معانى (خاتم ) انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى كندند، و به وسيله انگشتر نامه ها را مهر مى كردند، لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) و شخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مى شود نقش خاتم آنها است .
مرحوم (كلينى ) در (كافى ) از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند: ان خاتم رسول الله كان من فضة نقشه محمد رسول الله : (انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود).
در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين به خاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند.
در كتاب (طبقات ) نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن محمد رسول الله حك شده
بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.
با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مى شود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهائى مى گفتند كه با آن نامه ها را مهر مى كردند.
بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته ، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است ، مانند اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم : (امروز - روز قيامت - مهر بر دهانشان مى نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد) (يس - 65).
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة : (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند) و بر چشمهاى آنها پرده اى است ) (بقره - 7).
از اينجا معلوم مى شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده اند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده اند، و يا خود را به بى اطلاعى زده اند، و گرنه هر كس ‍ كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى داند كلمه (خاتم النبيين ) به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد.
وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه گانه اى پيدا خواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مى شد، زيرا مى دانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فوق العاده تنزل داده ايم ، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگار نيست . لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار
رفته همه جا به معنى (پايان دادن و مهر نهادن ) آمده است .
2 - دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است ، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منحصر به آن نمى باشد، چه اينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى كند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است .
از جمله در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ : (اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ) (و به سوى خدا دعوت نمايم ).
وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يكسو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى سازد.
آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را براى جهانيان اثبات مى كند مانند تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند) (فرقان آيه 1).
و مانند و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا: (ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم ) (توبه آيه 28).
و آيه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا: (بگو: اى مردم ! من فرستاده خدا به همه شما هستم ) (اعراف آيه 158).
با توجه به وسعت مفهوم (عالمين ) و (ناس ) و (كافة ) نيز مؤ يد اين معنى است از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يكسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده
از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مى كنيم !
1 - در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة : (حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام ).
اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى باشد.
گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى ء غيره نيز نقل شده است : (حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است ، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).
2 - حديث معروف (منزله ) كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على (عليه السلام ) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مى كند، زيرا در اين حديث مى خوانيم : پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : (تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست ) (بنابر اين تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ).
3 - اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما راءينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة ، فكنت انا تلك اللبنة : (مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم )!
اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است : و انا خاتم النبيين .
و در حديث ديگرى در ذيل آن مى خوانيم : جئت فختمت الانبياء: (آمدم و پيامبران را پايان دادم ).
و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب ) و مسند احمد حنبل ، و صحيح ترمذى ، و نسائى و كتب ديگر نقل شده ، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آورده اند.
4 - در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته : (او (محمد) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران ، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود).
و در خطبه 133 چنين آمده است : ارسله على حين فترة من الرسل ، و تنازع من الالسن ، فقفى به الرسل و ختم به الوحى : (او را پس ‍ از يك دوران
فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود).
و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبياء و پيامبران پيشين مى فرمايد: الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لانجاز عدته و اتمام نبوته : (تا زمانى كه خداوند سبحان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5 - و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى فرمايد: الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم : (حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قد بلغت : (خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم ).
6 - در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است چنين مى خوانيم : ان الله ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا: (خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنابر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت )
حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان
بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است .
3 - پاسخ چند سؤ ال
1 - خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است ؟
نخستين سؤ الى كه در اين بحث مطرح مى شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟
(پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.
اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته ، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند
بنابر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است .
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه (تبيين ) و (توضيح اين اصول ) و (عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها) بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست .
2 - قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟
گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤ ال اول مطرح بود سؤ ال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى شود و آن اينكه مى دانيم مقتضييات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است ، در حالى كه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان
در طول زمان بوده باشد؟
اين سؤ ال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه :
اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤ ال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست .
فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام (بيمه ) با شاخه هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شركتهائى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده ، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان (لزوم وفاء به عهد و عقد) (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود -
اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت .
بنابر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر
كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت ، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.
گذشته از اين مساله (لزوم حفظ نظام جامعه ) و (وجوب مقدمه واجب ) و مساله (تقديم اهم بر مهم ) نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.
البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى ) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.
3 - چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى شوند؟
سؤ ال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينكه موهبت و افتخارى است براى جهان بشريت ، روزنه اميدى براى همه مؤ منان راستين محسوب مى شود.
آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى كنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به نكته زير روشن مى شود و آن اينكه :
اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله اى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنيها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى كند.
ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت ، زيرا هم امامان با عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را از دل كنار زده اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته اند.
فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در (مفاتيح الغيب ) چنين مى گويد: وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر كسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى كند، زيرا به حكم اكملت لكم دينكم : آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است ، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد.
اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنابر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


يا اءيها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا (41)
و سبحوه بكرة و اءصيلا (42)
هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما (43)
تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما (44)


ترجمه :

41 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد.
42 - و صبح و شام او را تسبيح نمائيد.
43 - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند) تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان و علم و تقوى ) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .
44 - تحيت آنان در روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است ، و براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است .
تفسير:
رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤ منان
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقام تبليغ رسالت بود، در آيات مورد بحث براى فراهم آوردن زمينه اين تبليغ و گسترش دامنه آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤ منان را بيان مى كند،
روى سخن را به همه آنها كرده چنين مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فراوان ياد كنيد) (يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا).
(و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه نمائيد) (و سبحوه بكرة و اصيلا)
آرى چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزه با آن راهى جز (ذكر كثير) نيست . (ذكر كثير) به معنى واقعى كلمه يعنى (توجه با تمام وجود به خداوند) نه تنها با زبان و لقلقه لسان .
ذكر كثيرى كه در همه اعمال انسان پرتوافكن باشد، و نور و روشنائى بر آنها بپاشد.
به اين ترتيب قرآن همه مؤ منان را در اين آيه موظف مى كند كه در همه حال به ياد خدا باشيد.
به هنگام عبادت ياد او كنيد و حضور قلب و اخلاص داشته باشيد.
به هنگام حضور صحنه هاى گناه ياد او كنيد و چشم بپوشيد، و يا اگر لغزشى رويداد توبه كنيد و به راه حق باز گرديد.
به هنگام نعمت ياد او كنيد و شكرگزار باشيد.
و به هنگام بلا و مصيبت ياد او كنيد و صبور و شكيبا باشيد.
خلاصه ياد او را كه در هر صحنه اى از صحنه هاى زندگى انگيزه واكنش مناسب و الهى است ، فراموش ننمائيد.
در حديثى كه در (صحيح ترمذى ) و (مسند احمد) از (ابو سعيد خدرى ) از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده چنين مى خوانيم : كه از آن حضرت پرسيدند: اى العباد افضل درجة عند الله يوم القيامة : (كداميك از بندگان در روز
قيامت مقامشان از همه برتر است )؟!
فرمود: الذاكرون الله كثيرا: (آنها كه خدا را بسيار ياد مى كنند).
ابو سعيد مى گويد: عرض كردم يا رسول الله ! و من الغازى فى سبيل الله ؟: (آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا والامقامترند)؟!
فرمود: لو ضرب بسيفه فى الكفار و المشركين حتى ينكسر و يختضب دما لكان الذاكرون الله افضل درجه منه ! (اگر با شمشيرش ‍ آنقدر بر پيكر كفار و مشركين بزند كه شمشيرش بشكند و با خون رنگين شود آنها كه ياد خدا بسيار مى كنند از او برترند)!.
چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست .
و از اينجا معلوم مى شود كه ذكر كثير معنى وسيعى دارد و اگر در بعضى از روايات به تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان الله ) و در كلمات بعضى از مفسران به ذكر صفات عليا و اسماء حسنى و تنزيه پروردگار از آنچه شايسته او نيست يا مانند آن تفسير شده ، همه از قبيل بيان ذكر مصداق روشن است ، نه محدود ساختن مفهوم آيه به خصوص اين مصاديق است .
همانگونه كه از سياق آيات به خوبى بر مى آيد منظور از (تسبيح خداوند در هر صبح و شام ) همان دوام تسبيح است ، و ذكر خصوص اين دو وقت به عنوان آغاز و پايان روز مى باشد، و اينكه بعضى آن را به نماز صبح و عصر يا مانند آن تفسير كرده اند باز از قبيل ذكر مصداق است .
به اين ترتيب (ذكر كثير خداوند، و تسبيح او هر صبح و شام ) جز به تداوم توجه به پروردگار و تنزيه و تقديس مداوم او از هر عيب و نقص حاصل نمى گردد، و مى دانيم كه ياد خدا براى روح و جان انسان همچون غذا و آب است براى تن ،
در آيه 28 سوره رعد آمده است الا بذكر الله تطمئن القلوب : (آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد)!.
آرامش و اطمينان دل نيز نتيجه اش همان است كه در آيات 27 - 30 سوره فجر آمده است : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : (اى نفس مطمئن و آرام ! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنود هستى و هم او از تو خشنود است ، سپس در زمره بندگانم در آى ، و در بهشتم وارد شو)!
آيه بعد در حقيقت نتيجه و علت غائى ذكر و تسبيح مداوم است ، مى فرمايد: (او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند تا شما را از ظلمات جهل و شرك و كفر بيرون آورد و به سوى نور ايمان و علم و تقوا رهنمون شود) (هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور).
(چرا كه او نسبت به مؤ منان رحيم و مهربان است و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مامور امداد آنها نموده است ) (و كان بالمؤ منين رحيما).
(يصلى ) از ماده (صلاة ) در اينجا به معنى توجه و عنايت مخصوص است ، اين عنايت در مورد خداوند همان نزول رحمت است ، و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضاى رحمت مى باشد، چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).
به هر حال اين آيه بشارت بزرگ و نويد عظيمى براى مؤ منانى كه همواره به ياد خدا هستند در بر دارد، چرا كه با صراحت مى گويد: آنها در سير خود به سوى الله تنها نيستند، بلكه به مقتضاى (يصلى ) كه فعل مضارع است و دليل
بر استمرار مى باشد همواره زير پوشش رحمت خداوند و فرشتگان او قرار دارند، در سايه اين رحمت پرده هاى ظلمت شكافته مى شود، و نور علم و حكمت و ايمان و تقوا را بر قلب و جان آنها مى پاشد.
آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!
اين آيه تضمينى است براى همه مجاهدان راه الله كه سوگند شيطان در زمينه اغواى فرزندان آدم دامان آنها را نمى گيرد، چرا كه در زمره خالصان و مخلصان قرار دارند، و شيطان از همان روز نخست از گمراه ساختن آنها اظهار عجز و ناتوانى كرده و گفته است فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند همه را گمراه مى كنم جز بندگان مخلصت )! (ص - 82 و 83).
جمله و كان بالمؤ منين رحيما با توجه به اينكه (كان ) فعل ماضى است و دليل بر اين است كه هميشه خداوند نسبت به مؤ منان رحمت خاصى داشته ، تاكيد مجددى است بر آنچه در آغاز اين آيه آمده است .
آرى اين رحمت خاص خدا است كه مؤ منان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانى بيرون مى آورد، و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمت او نبود اين راه پر پيچ و خم هرگز پيموده نمى شد.
و در آخرين آيه مورد بحث مقام مؤ منان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده مى گويد: (تحيت فرشتگان الهى به آنها در روز قيامت روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است ) (تحيتهم يوم يلقونه سلام ).
(تحيت ) از ماده (حيات ) به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى
است (براى توضيح بيشتر به جلد 4 صفحه 42 مراجعه فرمائيد).
اين سلامى است كه نشانه سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است ، سلامى است تواءم با آرامش و اطمينان .
گر چه بعضى از مفسران معتقدند كه معنى (تحيتهم ) اشاره به درود و تحيت مؤ منان به يكديگر مى باشد، ولى با توجه به آيات قبل كه در آن سخن از صلاة و رحمت الهى و ملائكه در اين جهان بود ظاهر اين است كه اين تحيت نيز از ناحيه فرشتگانش در آخرت است ، چنانكه در (آيه 23 سوره رعد) مى خوانيم : و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم : آنروز فرشتگان از هر درى بر مؤ منان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و شكيبائيتان .
از آنچه گفتيم ضمنا روشن شد كه مراد از جمله (يوم يلقونه ) همان روز قيامت است كه (روز لقاء الله ) ناميده شده ، و معمولا اين تعبير در آيات قرآن در همين معنى به كار مى رود.
بعد از اين تحيت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده ، مى فرمايد: (خداوند براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است ) (و اعد لهم اجرا كريما).
جمله اى كه در عين اختصار همه چيز در آن جمع است و همه نعمتها و مواهب در آن نهفته است .
نكته ها:
1 - ياد خدا در همه حال
هنگامى كه نام خدا برده مى شود يك دنيا عظمت ، قدرت ، علم ، و حكمت در قلب انسان متجلى مى گردد، چرا كه او داراى اسماء حسنى و صفات عليا
و صاحب تمام كمالات ، و منزه از هر گونه عيب و نقص است .
توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكيها و پاكيها سوق مى دهد، و از بديها و زشتيها پيراسته مى دارد، و به تعبير ديگر بازتاب صفات او در جان انسان تجلى مى كند.
توجه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه او است ، و با اين احساس فاصله انسان از گناه و آلودگى بسيار زياد مى شود.
ياد او ياد آورى مراقبت او است ، ياد حساب و جزاى او است ، ياد دادگاه عدل او و بهشت و دوزخ او است و چنين يادى است كه جان را صفا، و دل را نور و حيات مى بخشد.
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد خدا كه هيچ حد و مرزى براى آن نيست ! امام صادق (عليه السلام ) طبق روايتى كه در اصول كافى آمده مى فرمايد: ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر، فليس له حد ينتهى اليه !: (هر چيز حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد).
سپس مى افزايد: فرض الله عز و جل الفرائض فمن اداهن فهو حدهن ، و شهر رمضان فمن صامه فهو حده ، و الحج فمن حج حده ، الا الذكر، فان الله عز و جل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه ، ثم تلا: يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا:
(خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است ، هر كس آنها را ادا كند حد آن تامين شده ، ماه مبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج را هر كس (يكبار) بجا آورد همان حد آن است ، جز ذكر الله كه خداوند به مقدار قليل آن راضى نشده و براى كثير آن نيز حدى قائل نگرديده ، سپس به عنوان شاهد اين سخن آيه (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا...)
را تلاوت فرمود.
امام صادق (عليه السلام ) در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه او كثير الذكر بود، هر وقت با او راه مى رفتم ذكر خدا مى گفت ، و به هنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود، حتى هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكر خدا غافل نمى شد...
و سرانجام با اين جمله پر معنى حديث فوق پايان مى گيرد: و البيت الذى يقراء فيه القرآن ، و يذكر الله عز و جل فيه تكثر بركته ، و تحضره الملائكة ، و تهجر منه الشياطين ، و يضى ء لاهل السماء كما يضى ء الكوكب الدرى لاهل الارض : (خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود، و ياد خدا گردد، بركتش افزون خواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند، و شياطين از آن فرار مى كنند، و براى اهل آسمانها مى درخشد همانگونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين (اما به عكس خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش كم خواهد بود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند).
اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه در حديثى ياد خدا معادل تمام خير دنيا و آخرت شمرده شده است چنانكه از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده : من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطى خير الدنيا و الاخرة : (آن كس كه خدا زبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است خير دنيا و آخرت به او داده شده است ).
روايات در اهميت ياد خدا آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريم از وضع كتاب بيرون خواهيم رفت ، اين سخن را با حديث كوتاه و پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: من
اكثر ذكر الله عز و جل اظله الله فى جنته : هر كس بسيار ياد خدا كند خدا او را در سايه لطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد)!.
(كسانى كه بخواهند آگاهى بيشترى در اين زمينه پيدا كنند به جلد دوم اصول كافى ابوابى كه در باره ذكر الله است مراجعه نمايند، بخصوص بابى كه مى گويد: بسيارى از آفات و بلاها و مصائب دامن كسانى را كه ذكر خدا مى گويند نميگيرد).
تاكيد بر اين مطلب را لازم نميدانيم كه اينهمه بركات و خيرات مسلما مربوط به ذكر لفظى و حركت زبان كه خالى از فكر و انديشه و عمل باشد نيست ، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه فكر گردد، همان فكرى كه بازتاب گستردهاش در اعمال انسان آشكار شود. چنانكه در روايات به اين معنى تصريح مى كند.
2 - توضيحى در باره (لقاء الله )
گفتيم كه اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است و از آنجا كه ملاقات حسى در مورد پروردگار مفهوم ندارد، چرا كه او نه جسم است و نه داراى عوارض جسم ، بعضى از مفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در اينجا در تقدير بگيرند و بگويند منظور (لقاء ثواب الله ) يا (ملاقات فرشتگان خدا) است .
اما (لقاء) را مى توان در اينجا به معنى لقاى حقيقى و با چشم دل گرفت چرا كه در قيامت حجابها كنار ميرود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان روشنتر جلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت و عمل صالحش به مرحله عاليترى از اين شهود نائل ميگردد.
فخر رازى در تفسيرش در اينجا بيان جالب ديگرى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است ، او مى گويد: انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالبا از خدا غافل مى شود، ولى در قيامت كه همه اين شواغل فكرى بر طرف ميگردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود و اين است معنى لقاء الله .
ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه اين تعبير را اشاره به لحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانستهاند نه مناسب آيات مورد بحث است و نه تعبيرات مشابه آن در آيات ديگر قرآن ، به خصوص كه ضمير مفعولى در جمله يلقونه به صورت مفرد آمده كه اشاره به ذات پاك خدا است ، در حالى كه فرشتگان قبض ارواح جمعند و كلمه ملائكة در آيه قبل نيز به صورت جمع آمده است (مگر اينكه كلمهاى در تقدير گرفته شود).
3 - پاداشهاى مؤ منان هم اكنون آماده است !
جمله اعدلهم اجرا كريما كه نشان مى دهد هم اكنون بهشت و نعمتهايش آفريده شده و در انتظار مؤ منان است اين سؤ ال را ممكن است برانگيزد كه آماده ساختن در مورد كسانى شايسته است كه قدرتشان محدود باشد و گاه نتوانند به هنگام نياز آنچه را مى خواهند فراهم سازند، ولى در برابر قدرت نامحدود پروردگار كه هر لحظه چيزى را اراده كند فرمان مى دهد موجود شو! آن نيز فورا موجود مى شودچنين نيازى احساس نميگردد، پس تكيه روى آماده سازى در اين آيه و ساير آيات قرآن براى چه منظورى است ؟!

next page

fehrest page

back page