تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۶ -


ديـگـر ايـنكه آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرينش و اجراى اوامر او در پهنه عـالم هـسـتـى هـسـتـنـد. ايـن سخن شبيه چيزى است كه در آيه 26 و 27 سوره انبياء آمده است بـل عـباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : آنها بندگان شايسته خدا هستند كـه در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و فـرمـان او را عمل مى كنند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا پـيوسته تسبيح خدا مى گويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مى شمرند.
از آنـجـا كه اين دو جمله (انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) از نظر ادبيات عرب مـفـهـومـش حـصـر اسـت ، بعضى از مفسران از آن چنين استفاده كرده اند كه فرشتگان با اين عبارت مى خواهند بگويند تنها ما مطيع فرمان خدا هستيم و تسبيح كننده واقعى او نيز مائيم ، اشـاره بـه ايـنـكـه اطـاعـت و تـسـبـيـح بـنـى آدم در بـرابـر كـار فـرشـتـگـان چـيـز قابل ملاحظه اى نيست .
قابل توجه اينكه جمعى از مفسران ذيل اين آيات حديثى از پيامبر گرامى
اسـلام نـقل كرده كه فرمود: ما فى السماوات موضع شبر الا و عليه ملك يصلى و يسبح : در تـمـام آسـمانها حتى به اندازه يك وجب مكانى وجود ندارد مگر اينكه در آنجا فرشته اى است كه نماز مى خواند و تسبيح خدا مى گويد!
در نـقـل ديـگـرى همين معنى به اين صورت بيان شده : ما فى السماء موضع قدم الا عليه مـلك سـاجـد او قـائم : در تـمـام آسـمـانـها حتى به اندازه يك جاى پا وجود ندارد جز اينكه فرشته اى در آنجا در حال سجده يا قيام است !
و در نـقـل ديـگرى از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده است : روزى به دوستان كه در گردش نـشـسـتـه بـودند فرمود: اطت السماء و حق لها ان تاط! ليس فيها موضع قدم الا عليه ملك راكـع او سـاجـد، ثم قرأ و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون : آسمان (از سنگينى بـار خـود) نـاله كـرد، و حـق دارد نـاله كـنـد، چرا كه در آن به اندازه جاى پائى نيست مگر ايـنـكه فرشته اى بر آن در حال ركوع يا سجود است ! سپس اين آيات را قرائت فرمود: و انا لنحن الصافون ...
اين تعبيرهاى گوناگون كنايه لطيفى است از اينكه عالم هستى پر است از فرمانبرداران پروردگار و تسبيح كنندگان براى او.
سـپـس در چـهار آيه اخير به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مساءله بـت پـرسـتـى و مـطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مى دهد، مى فرمايد: آنها پيوسته مى گفتند... (و ان كانوا ليقولون ).
اگر نزد ما يكى از كتب آسمانى پيشينيان بود... (لو ان عندنا ذكر من الاولين ).
ما از بندگان مخلص خدا بوديم (لكنا عباد الله المخلصين ).
ايـن هـمـه از بـندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى ، و پيامبران بـزرگـى هـمـچـون نـوح و ابـراهـيـم و مـوسـى و غـيـر آنـهـا را به رخ ما مكش ، ما هم اگر مـشـمـول لطـف خـدا شـده بـوديـم و يـكـى از كـتـب آسـمـانـى بـر مـا نازل مى شد، در زمره اين بندگان مخلص بوديم !
ايـن درست به گفتار شاگردان عقب افتاده و رفوزه اى مى ماند كه براى سرپوش نهادن بـر تـنـبـلى خـود مـى گـويـنـد مـا هـم اگـر معلم و استاد خوبى داشتيم از شاگردان رديف اول بوديم !
آيـه بـعـد مـى گـويـد ايـن آرزوى آنـهـا هـم اكـنـون جـامـه عـمـل بـه خـود پـوشـيـده و بـزرگـتـريـن كـتـاب آسـمـانـى خـدا قـرآن مـجـيـد بـر آنـان نـازل شـده ، امـا ايـن دروغ پـردازان پر ادعا به آن كافر شدند و از در مخالفت و انكار و دشـمنى درآمدند، اما به زودى نتيجه كار خود را خواهند دانست ( فكفروا به فسوف يعلمون ).
اين همه لاف و گزاف نگوئيد، و خود را شايسته قرار گرفتن در صف بندگان مخلص خدا نـشـماريد، دروغ شما آشكار شد، و ادعاهايتان تو خالى از آب درآمد، كتابى بهتر از قرآن تـصور نمى شود، و مكتبى بهتر از مكتب تربيتى اسلام نيست ، ولى ببينيد چگونه با اين كتاب آسمانى برخورد كرديد؟ منتظر عواقب دردناك كفر و بى ايمانى خود باشيد.
آيه و ترجمه


و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين (171)
إ نهم لهم المنصورون (172)
و إ ن جندنا لهم الغالبون (173)
فتول عنهم حتى حين (174)
و ابصرهم فسوف يبصرون (175)
افبعذابنا يستعجلون (176)
فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين (177)


ترجمه :

171 - وعـده قـطـعـى مـا بـراى بـنـدگـان مـرسـل مـا از قبل مسلم شده .
172 - كه آنها يارى مى شوند.
173 - و لشكر ما (در تمام صحنه ها) پيروزند.
174 - از آنها روى بگردان تا زمان معينى (تا زمانى كه فرمان جهاد صادر شود).
175 - و وضـع آنـهـا را بـنـگـر (چـه بـى مـحـتـوا اسـت ) امـا بـه زودى آنـهـا (محصول اعمال خود را) مى بينند.
176 - آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند؟!
177 - اما هنگامى كه عذاب ما در صحن خانه هاشان فرود آيد صبحگاهان بدى خواهند داشت .
تفسير:
حزب الله پيروز است !
به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بـى ايـمـان طـى آيـات ايـن سـوره آمـده اسـت ، اكـنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مى شـويـم مـهـمـتـرين مساءله را در اين رابطه بيان مى كند، و حسن ختام را به عاليترين وجه نشان مى دهد، و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است ، تا مؤ منان اندكى كه به هنگام نزول اين آيات در مكه تحت فشار دشمنان اسلام بودند، و هـمـچـنـيـن هـمه مؤ منان محروم در هر عصر و زمان به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گـرد و غـبـار يـاس ‍ و نـومـيدى را از دل و جان خود بشويند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.
مـى فـرمـايـد: وعـده قـطـعـى مـا بـراى بـنـدگـان مـرسـل مـا از قبل مسلم شده (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ).
كه آنها يارى مى شوند (انهم لهم المنصورون ).
و لشكر ما در تمام صحنه ها پيروزند (و ان جندنا لهم الغالبون ).
چه عبارت صريح و گويا، و چه وعده روح پرور و اميدبخشى ؟!
آرى پـيـروزى لشـكـر حـق بـر باطل ، و غلبه جند الله و يارى خداوند نسبت به بندگان مـرسـل و مـخـلص از وعـده هاى مسلم او، و از سنتهاى قطعى است كه در آيات فوق به عنوان سبقت كلمتنا (اين وعده و سنت ما از آغاز بوده ) مطرح شده است .
نظير اين مطالب در آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد آمده است : در آيه
47 سوره روم مى خوانيم : و كان حقا علينا نصر المؤ منين يارى كردن مؤ منان حقى است مسلم بر ما!
و در آيـه 40 سـوره حـج آمـده اسـت : و ليـنصرن الله من ينصره : خداوند هر كس را كه به يارى آئين او برخيزد ياريش مى كند.
و در آيه 51 از سوره غافر مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يـوم يـقـوم الاشـهـاد: مـا رسـولان خـود و افـراد بـا ايـمـان را در زندگى دنيا و در (روز رستاخيز) آن روز كه شاهدان به حق قيام مى كنند يارى مى دهيم .
و بـالاخـره در آيه 21 سوره مجادله با قاطعيت تمام از اين غلبه و پيروزى به عنوان يك سنت قطعى سخن مى گويد: كتب الله لاغلبن انا و رسلى : خداوند مقرر داشته است كه من و رسولانم بطور قطع غلبه خواهيم كرد!
بديهى است خداوندى كه بر همه چيز توانا است ، و در وعده هاى او هرگز تخلف نبوده و نـيـسـت ، مـى تـوانـد بـه ايـن وعـده بـزرگ خـود جـامـه عـمـل بـپـوشـانـد، و هـمانند سنتهاى تخلف ناپذير عالم هستى بى كم و كاست مردان حق را پيروز گرداند.
اين وعده الهى يكى از مهمترين مسائلى است كه رهروان راه حق به آن دلگرمند، و از آن روح و جـان مـى گـيـرنـد، هـر زمـان خـسـتـه شـوند با آن نفس ، تازه مى كنند، و خون جديدى در عروقشان جارى مى شود.
يك سؤ ال مهم
در ايـنـجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اينكه : اگر مشيت و اراده الهى بر يارى پيامبران و پـيـروزى مـؤ مـنـان قـرار گـرفـتـه ، چـگـونـه مـشـاهـده مـى كـنـيـم كـه در طـول تـاريـخ پـرمـاجـراى بـشر پيامبرانى به شهادت رسيدند، و گروههائى از مؤ منان مـواجـه بـا شـكـسـت شـدنـد؟ اگـر اين يك سنت تخلف ناپذير الهى است ، پس اين استثناها براى چيست ؟!
در پاسخ مى گوئيم :
اولا: پـيروزى معنى وسيعى دارد، و هميشه به معنى غلبه ظاهرى و جسمانى بر دشمن نيست ، گاه پيروزى پيروزى مكتب است ، و مهمترين پيروزى همين است ، فرض كنيد پيامبر اسلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يكى از غزوات شهيد شده بود، اما مى بينيم آئينش دنيا را گرفته ، آيا ممكن است اين شهادت را به شكست تعبير كنيم ؟
مـثـال روشـنـتـر ايـنـكـه امام حسين (عليه السلام ) و يارانش در كربلا واقعا شربت شهادت نـوشـيـدنـد، ولى هـدف آنـهـا ايـن بـود كـه چهره زشت بنى اميه را كه مدعى خلافت پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) بودند اما در حقيقت جامعه اسلامى را به عصر جاهليت باز مـى گـردانـدنـد نـشان دهند، و به اين هدف بزرگ رسيدند، مسلمانان را از خطر آنان آگاه كـردنـد و اسـلام را از سـقـوط رهـائى بـخـشيدند، آيا مى توان گفت آنها در كربلا مغلوب شدند؟!
مـهم اين است كه انبياء و جنود الهى يعنى مؤ منان در برابر تمام تلاشهاى مستمر و منسجم دشـمـنـان حـق تـوانـستند اهداف خود را در دنيا پيش ببرند و پيروان زيادى پيدا كنند و خط مكتبى خود را تداوم بخشند، و در برابر آن همه طوفان قد علم كنند و حتى در دنياى امروز افكار اكثريت مردم جهان را به خود متوجه سازند.
نـوع ديـگـر از پـيـروزى داريـم كـه پـيـروزى تـدريـجـى در بـرابـر دشـمـن در طـول قـرنـهـا اسـت كـه گـاه نـسـلى به ميدان مى آيد و پيروز نمى شود، اما نسلهاى آينده دنبال كار آنها را مى گيرند و به پيروزى مى رسند (مانند پيروزى نهائى لشكر اسلام بـر لشـكـر صـليـبـيـون بـعد از دويست سال !) اين نيز پيروزى براى مجموع محسوب مى شود.
ثانيا: فراموش نبايد كرد كه وعده خداوند دائر به غلبه مؤ منان يك وعده
مـشـروط اسـت نـه مـطـلق ، و بـسـيارى از اشتباهات از عدم توجه به اين حقيقت سرچشمه مى گيرد.
زيرا در آيات مورد بحث كلمه عبادنا (بندگان ما) و جندنا (لشكر ما) و يا تعبيرات مشابه ديگرى كه در اين زمينه در ساير آيات قرآن آمده ، مانند حزب الله - و - الذين جاهدوا فينا - و - و ليـنـصـرن الله مـن يـنـصـره و مـانـنـد ايـنـهـا هـمـه دليل روشنى است براى شرائط پيروزى .
مـا مـى خـواهـيـم نـه مـؤ مـن مـجـاهـدى بـاشـيـم ، و نـه جـنـد مـخـلصـى ، و بـا ايـن حال بر دشمنان حق و عدالت پيروز شويم !
مـا مى خواهيم در مسير الهى با افكار و برنامه هاى شيطانى پيش برويم ، بعد تعجب مى كـنـيـم كـه چـرا مـغـلوب دشـمـنـان هـسـتـيـم ، مـگـر مـا بـه وعـده هـاى خـود عمل كرده ايم كه از خدا مطالبه وفا به وعده هايش مى كنيم ؟!
در جـنـگ احـد پـيـامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعده پيروزى به مسلمانان داده بـود، و در مرحله اول جنگ نيز پيروز شدند، اما گروهى به فكر جمع آورى غنائم و ايجاد تفرقه و نفاق و رها كردن فرمان رسول خدا افتادند، و در حفاظت از دستاورد پيروزى آغاز جنگ و دره احد كوتاهى كردند، و همين امر سبب شكست نهائى آنها در آن جنگ شد.
گـويـا گـروهـى كـه خود را طلبكار مى دانستند خدمت پيامبر اسلام آمدند و با لحن خاصى عرض كردند پس وعده پيروزى چه شد؟
قـرآن جـواب بسيار جالبى به آنها گفت كه شاهد گفتار ما است ، فرمود: و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اراكم مـا تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤ منين :
خداوند وعده خود را به شما (درباره پيروزى بر دشمن در احد) محقق ساخت ، در آن هنگام كه (در آغـاز جـنـگ ) دشـمـنـان را بـه فـرمان او مى كشتيد، و اين پيروزى همچنان ادامه داشت تا ايـنـكـه سـسـت شـديـد، و در كـار خـود بـه نزاع پرداختيد، و بعد از آنكه (به مطلوب خود رسـيـديد) و آنچه را دوست مى داشتيد خداوند به شما نشان داد، نافرمانى كرديد بعضى از شـمـا خـواهـان دنـيـا بـودنـد، و بـعـضـى خـواهـان آخـرت (بـا ايـن حـال بـاز شـمـا را از شـكـسـت كـامـل نـجـات داد) و آنـهـا را از شما منصرف ساخت تا شما را بـيـازمـايـد، و شـمـا را مـشـمـول عـفـو خـود قـرار داد، و خـداونـد نـسـبـت بـه مـؤ مـنـان فضل و بخشش دارد (آل عمران آيه 152).
تعبيراتى مانند فشلتم (سست شديد).
تنازعتم (به اختلاف پرداختيد).
عصيتم (نافرمانى كرديد).
به خوبى نشان مى دهد كه آنها شرائط نصرت الهى و پيروزى بر دشمن را رها كردند، در نتيجه به مقصود خود نرسيدند.
آرى خـداونـد هرگز قول نداده است كه هر كس نام خود را مسلمان و سرباز اسلام نهاد، و دم از جـنـد الله ، و حـزب الله زد، در تـمـام صـحـنـه هـا بـر دشـمن غلبه كند، اين وعده الهى مـخـصـوص كـسـانـى اسـت كـه از قـلب و جـان خـواهـان رضـاى خـدا و از نـظـر عمل در خط فرمان او باشند و تقوا و امانت را فراموش نكنند.
نظير همين سؤ ال و جواب را در مورد دعا و وعده اجابت الهى نيز گفته ايم .
سپس در ادامه اين آيات هم براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان و تـاءكـيد بر پيروزى ، و هم تهديد مشركان بيخبر مى گويد: از آنها روى بگردان و آنها را تا زمان معينى به حال خود بگذار! (فتول عنهم حتى حين ).
تـهـديـدى اسـت پـر مـعـنـى و هـول انـگيز كه از اطمينان به پيروزى نهائى سرچشمه مى گيرد، به خصوص اينكه تعبير حتى حين (تا مدتى ) به صورت سربسته اداء شده است ، امـا تـا چـه مـدت ؟ تـا زمـان هـجـرت ؟ تـا موقع جنگ بدر؟ تا فتح مكه ؟ و يا زمانى كه شرائط قيام نهائى و عمومى مسلمانان بر ضد اين كوردلان فراهم گردد؟ دقيقا معلوم نيست .
نـظـيـر اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود: گاه مى گويد: فاعرض عنهم و تـوكـل عـلى الله از آنـهـا روى بـگـردان و بـر خـدا توكل كن (نساء - 81).
در جـاى ديـگـر مى گويد: قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون : بگو الله سپس آنها را رها كن كه در دروغهاى خود بازى كنند (انعام - 91).
سـپـس ايـن جـمـله را با تهديد ديگرى تاءكيد كرده ، مى فرمايد: وضع آنها را بنگر (چه بـى محتوا است لجاجت هايشان ، دروغهايشان ، خرافاتشان ، و خيره سريهايشان را) اما به زودى آنها نيز نتيجه شوم كار خود را مى بينند (و ابصرهم فسوف يبصرون ).
به زودى پيروزى تو و مؤ منان ، و شكست ذلت بار خود را در اين دنيا، و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.
و از آنـجـا كـه ايـن خـيـره سـران بى شرم پيوسته اين سخن را تكرار مى كردند كه وعده عـذاب الهـى چـه شـد؟ و اگـر راسـت مى گوئى چرا معطلى ؟ قرآن با لحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مى گويد: آيا اينها براى عذاب ما عجله مى كنند؟ گاه مى گويند متى هذا الوعد (اين وعده الهى چه شده ) و گاه مى گويند
متى هذا الفتح (اين پيروزى كى خواهد آمد) (افبعذابنا يستعجلون ).
امـا هـنگامى كه عذاب ما در صحن خانه شان فرود آيد و روزگارشان تيره و تار شود، آن روز مـى فـهـمـنـد چـه بـد و خـطـرنـاك اسـت صـبـح انـذار شـده گـان (فـاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين ).
تـعـبـيـر بـه سـاحـة ( صـحـن خـانـه و فـضـاى مـيـان خـانـه هـا) بـراى ايـن اسـت كـه نـزول عـذاب را در مـتـن زنـدگـى آنـهـا مـجـسـم كـنـد، و مبدل شدن كانون آرامش آنها را به كانونى از وحشت و اضطراب نشان دهد.
تـعبير به صباح المنذرين (صبح انذار شدگان ) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذاب الهـى بـر اين قوم لجوج و ستمگر - همانند بسيارى از اقوام پيشين - صبحگاهان فرود مى آيد.
و يـا بـه ايـن مـعـنـى اسـت كه مردم همگى در انتظار اين هستند كه صبحشان با خير و نيكى شروع شود اما اينها صبحگاهانى بد و تيره و تار در پيش دارند.
و يـا ايـنـكـه صـبـح مـوقع بيدارى است ، اينها نيز زمانى بيدار مى شوند كه راه نجاتى باقى نمانده و كار از كار گذشته است .
آيه و ترجمه


و تول عنهم حتى حين (178)
و ابصر فسوف يبصرون (179)
سبحان ربك رب العزة عما يصفون (180)
و سلام على المرسلين (181)
و الحمد لله رب العالمين (182)


ترجمه :

178 - از آنها روى بگردان تا زمان معينى .
179 - و وضـع كـارشـان را بـبـيـن ، آنـهـا نـيـز بـه زودى (محصول اعمال خود را) مى بينند.
180 - مـنـزه اسـت پـروردگـار، پـروردگار عزت (و قدرت ) از توصيفهايى كه آنها مى كنند.
181 - و سلام بر رسولان .
182 - و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار عالميان است .
تفسير:
به آنها اعتنا مكن !
گـفـتيم آيات آخر اين سوره در حقيقت وسيله اى است براى دلدارى پيامبر و مؤ منان راستين و تهديدى است براى كفار لجوج .
دو آيـه نخست از آيات مورد بحث همان است كه قبلا هم آمده بود، و بار ديگر براى تاءكيد در اينجا تكرار مى شود، با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: از
آنـهـا روى بـگـردان و آنـان را بـه حـال خـود واگـذار تـا مـدت مـعـيـنـى (و تول عنهم حتى حين ).
لجـاجـت و كـارشـكـنى آنها و تكذيب و انكارشان را بنگر كه آنها نيز به زودى نتيجه كار خود را مى نگرند! (و ابصر فسوف يبصرون ).
ايـن تـكرار چنانكه گفتيم به خاطر تاءكيد است كه آنها بدانند اين يك مساءله قطعى است كـه بـه زودى مـجـازات و شـكـسـت و نـاكـامـى خـود را خـواهند ديد، و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مى شوند و پيروزى مؤ منان نيز قطعى و مسلم است .
يـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه نـخـسـت آنها را به مجازات دنيا تهديد مى كند و بار دوم به مجازات و كيفر الهى در آخرت .
سپس سوره را با سه جمله پر معنى درباره خداوند و پيامبران و جهانيان پايان مى دهد.
مـى فـرمـايد: منزه است پروردگار تو، پروردگار عزت و قدرت از اين توصيفهاى بى اساسى كه مشركان و جاهلان مى كنند (سبحان ربك رب العزة عما يصفون ).
گـاه فـرشـتـگـان را دخـتـران او مـى نـامـنـد، گـاه در مـيـان او و جـن نـسـبـى قائل مى شوند، و گاه موجودات بى ارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف او قرار مى دهند.
تـكـيـه بـر عـزت (قدرت مطلق و شكست ناپذير) در حقيقت به معنى كشيدن خط بطلان بر تمام اين معبودهاى خيالى است .
در آيـات اين سوره گاه سخن از تسبيح و تنزيه عباد الله المخلصين به ميان آمده ، و گاه سـخـن از تـسـبـيـح فـرشـتگان ، و در اينجا سخن از تسبيح و تنزيه خداوند نسبت به ذات پاكش مى باشد.
و در جمله دوم همه پيامبران را مورد لطف بى پايان خويش قرار داده و مى گويد: سلام بر رسولان (و سلام على المرسلين ).
سـلامى كه نشانه سلامت و عافيت از هر گونه عذاب و كيفر روز قيامت ، سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است .
قـابل توجه اينكه در آيات اين سوره بر بسيارى از پيامبران جداگانه سلام فرستاده ، در آيه 79 فرمود: سلام على نوح فى العالمين ، و در آيه 109 سلام على ابراهيم ، و در آيه 120 سلام على موسى و هارون و در آيه 130 سلام على الياسين .
امـا در ايـنـجـا تـمـام ايـن سـلامـهـا و غـير اينها را در يك جمله خلاصه و جمع بندى كرده مى فرمايد: سلام بر همه پيامبران مرسل .
و سرانجام آخرين جمله سخن را با حمد الهى پايان داده مى گويد: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است (و الحمد لله رب العالمين ).
سـه آيـه اخـيـر مـى تـوانـد اشـاره و مـرورى اجـمـالى بـر تـمـام ايـن مسائل اين سوره باشد، چرا كه بخش مهمى از اين سوره پيرامون توحيد و مبارزه با انواع شـرك بـود، و آيه اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان همه را بازگو مى كند.
بـخـش ديـگـرى از اين سوره بيان گوشه هائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود، آيه دوم اشاره اى به آنها است .
و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى ، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى ،
و پـيـروزى جـنـود الهـى بر لشكر كفر سخن مى گفت ، و حمد و ستايش خدا در پايان كار اشاره اى به همه اينها است .
بـعـضـى از مفسران تحليل ديگرى در مورد آيات سه گانه آخر اين سوره دارند، و آن اين است :
مـهـمـتـريـن مسائلى كه انسان را به خود مشغول مى دارد معرفت سه چيز است : نخست معرفت خـداونـد عـالم بـه مـقـدار توانائى بشر، و آخرين كارى كه انسان در اين زمينه مى تواند انجام دهد سه امر است :
منزه دانستن او از آنچه شايسته مقام او نيست كه با لفظ سبحان بيان شده .
و تـوصـيـف او بـه تـمـام صـفـات كـمـال كـه بـا كـلمـه رب كـه دليل بر حكمت و رحمت خداوند و مالكيت و تربيت موجودات است اشاره شده .
و منزه بودن از هر گونه شريك و نظير كه در جمله عما يصفون آمده است .
دومـيـن مـسـاءله مـهـم در زنـدگـانـى انـسـانـهـا مـسـاءله تكميل نقائص است كه آن نيز بدون وجود رهبران الهى و ارشادكنندگان آسمانى ممكن نيست ، و جمله سلام على المرسلين اشاره اى به آن است .
سـومـيـن مساءله مهم در زندگى انسان اين است كه بداند سرنوشت او بعد از مردن چگونه خواهد بود؟ در اينجا توجه به نعمتهاى رب العالمين و مقام غنا و رحمت و لطف او، به انسان آرامش مى دهد - و الحمد لله رب العالمين .
نكته :
آنچه در پايان هر كار بايد به آن انديشيد
در روايات متعددى كه گاه از شخص پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و گـاه از امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) و گـاه از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده مـى خوانيم : من اراد ان يكتال بالمكيال الاوفى (من الاجر يوم القيامة ) فليكن آخر كـلامـه فى مجلسه سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العـالمـيـن : كـسـى كـه مـى خـواهـد در روز قـيـامت اجر و پاداش او با پيمانه بزرگ و كـامـل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مى نشيند اين بوده باشد سبحان ربك رب العزة عما يصفون سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين .
آرى مـجـلس خود را با تنزيه ذات خدا، و درود فرستادن بر پيامبران او، و حمد و شكر در بـرابـر نـعـمـتـهـاى پروردگار پايان دهد، تا اگر كارى نادرست يا سخنى ناروا در آن مجلس از او سر زده جبران گردد.
در كـتـاب تـوحيد صدوق چنين آمده است كه يكى از دانشمندان شام به خدمت امام باقر (عليه السـلام ) رسـيـد عـرض كـرد: آمـده ام از شـمـا مـسـاءله اى سـؤ ال كـنـم كـه هـيـچ كـس تـاكنون به درستى براى من تفسير نكرده است ، از سه گروه سؤ ال كردم هر كدام جوابى بر خلاف ديگرى گفتند.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود مساءله تو چيست ؟
عـرض كـرد سـؤ ال مـن ايـن اسـت كـه نـخـسـتـيـن چـيـزى را كـه خـداونـد متعال آفريد چه بود؟ بعضى به من گفته اند قدرت بوده و بعضى علم و بعضى روح .
فرمود: هيچيك پاسخ صحيح به تو نداده اند، اكنون به تو خبر مى دهم
كـه در آغـاز خـدا بـود و چـيـزى غـيـر از او نـبـود، و در عـيـن حال قادر و عزيز بود و هنوز عزتى آفريده نشده بود (او در ذات پاكش هم قدرت داشت و هـم عـلم بى آنكه نياز به آفرينش علم و قدرت داشته باشد) سپس افزود: اين همان چيزى است كه خدا مى فرمايد سبحان ربك رب العزة عما يصفون اشاره به اين كه سخنانى كه ايـن و آن بـه تـو گـفـتـه انـد سـخـنـان شـرك آلودى بـوده كـه مشمول اين آيه مى باشد خداوند از ازل قادر و عالم و عزيز بوده است .
پـروردگارا! خودت قول داده اى كه رسولانت را يارى و جنودت را پيروز گردانى ، ما را در خـط رسـولان ، و در صـفـوف جـنودت قرار ده ، و بر دشمنان خونخوارى كه از شرق و غرب عالم براى نابودى و خاموش كردن نور قرآن برخاسته اند پيروز فرما!
بارالها! ما را از آلودگى به هر گونه شرك ، و انحراف از طريق توحيد مصون و محفوظ دار.
خـداونـدا! مشكلاتى كه انبياى مرسل در طول تاريخ در برابر لشكر شرك و كفر داشتند هـم اكـنـون در بـرابـر جـامـعـه اسـلامـى ما مجسم شده است ، همان سلامى را كه مايه سلامت پيامبران مرسل بود شامل حال ما در اين معركه ها فرما.


سوره ص


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 88 آيه است
محتواى سوره (ص )
ايـن سـوره در حـقـيـقـت مـكملى براى سوره صافات است ، و استخوان بندى مطالبش شباهت زيـادى بـا اسـتـخـوان بـنـدى سـوره صافات دارد، و از اين نظر كه سوره مكى است تمام ويژگيهاى اين سوره ها را در زمينه بحث از مبدء و معاد و رسالت پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـر دارد، و آنـرا بـا مـطـالب حـسـاس ديگرى آميخته ، و در مجموع معجونى شفابخش براى همه جويندگان راه حق فراهم ساخته است .
محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:
بـخـش اول از مـسـاءله تـوحـيـد و مبارزه با شرك و مساءله نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و سـرسـخـتـى و لجـاجـت دشمنان مشرك در برابر اين دو امر سخن مى گويد.
بخش دوم گوشه هائى از تاريخ نه نفر از پيامبران خدا را منعكس ساخته ، و بالخصوص از داود و سليمان و ايوب بحث بيشترى دارد، مشكلات آنها را در زندگى و دعوت به سوى خـدا مـنـعـكـس مـى سازد تا درسى باشد آموزنده براى مؤ منان نخستين كه در آن موقع تحت فشار شديدى قرار داشتند.
بـخـش سـوم سـخـن از سـرنـوشـت كـفـار طـاغـى و يـاغـى در قـيـامـت و تـخـاصـم و جـنـگ و جـدال آنـهـا در دوزخ مـى گـويد، و به مشركان و افراد بى ايمان نشان مى دهد كه پايان كار آنها به كجا خواهد رسيد.
چـهارمين بخش سخن از آفرينش انسان و مقام والاى او و سجده كردن فرشتگان براى آدم مى گـويـد، و نـشان مى دهد كه فاصله قوس ‍ صعودى و نزولى انسان تا چه حد عظيم است ، تـا ايـن كـوردلان بـيخبر به ارزش وجودى خويش پى برند، و در برنامه هاى انحرافى خود تجديد نظر كنند و از زمره شياطين بدر آيند.
پنجمين و آخرين بخش تهديدى است براى همه دشمنان لجوج ، و تسلى خاطرى است براى پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و بـيـان ايـن واقعيت كه او در دعوت خود هيچگونه اجر و مزدى از كسى نمى طلبد، و هيچ درد و رنجى براى كسى نمى خواهد.
فضيلت تلاوت اين سوره
در فضيلت اين سوره كه به خاطر آغازش به نام سوره (ص ) ناميده شده ، در روايتى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة ص اعـطـى مـن الاجـر بـوزن كـل جـبـل سـخـره الله لداود حـسنات و عصمه الله ان يصر على ذنب صغيرا او كبيرا:
كـسـى كـه سـوره (ص ) را بخواند به اندازه هر كوهى كه خدا مسخر داود فرموده بود حسنه به او مى دهد، و از آلوده شدن و اصرار بر گناه صغير و كبير حفظ مى كند.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السلام ) چنين آمده : من قرء سورة ص فى ليلة الجـمـعـة اعـطـى مـن خـيـر الدنـيـا و الاخـرة مـا لم يـعـط احـد مـن النـاس الا نـبـى مرسل او ملك مقرب ، و ادخله الله الجنة و كل من احب من اهلبيته حتى خادمه الذى يخدمه :
كـسـى كـه سـوره (ص ) را در شـب جـمـعـه بـخواند از خير دنيا و آخرت آنقدر (از سوى خـداونـد) بـه او بـخـشـيـده مـى شـود كـه بـه هـيـچـكـس داده نـشـده ، جـز پـيـامـبـران مـرسـل ، و فـرشـتـگـان مقرب ، و خدا او و تمام كسانى را كه از خانواده اش مورد علاقه او هستند وارد بهشت مى كند، حتى خدمتگذارى كه به او خدمت مى كرده .
هـر گـاه مـحـتـواى ايـن سـوره را در كـنـار اين پاداشها بچينيم ، پيوند و ارتباط اين اجر و پاداشها با آن تعليمات روشن مى شود، و بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه منظور تـلاوت خشك و بى روح نيست ، بلكه تلاوتى است انديشه برانگيز، و تصميم آفرين ، انديشه و تصميمى كه انگيزه عمل گردد، و محتواى سوره را در زندگى انسان پياده كند.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


ص و القرءان ذى الذكر (1)
بل الذين كفروا فى عزة و شقاق (2)
كم أ هلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ص ، سوگند به قرآنى كه متضمن ذكر است (كه اين كتاب اعجاز الهى است ).
2 - ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند.
3 - چـه بـسـيـار اقـوامـى را كـه پـيـش از آنـهـا هـلاك كـرديـم و بـه هـنـگـام نزول عذاب فرياد مى زدند، ولى وقت نجات گذشته بود!
شان نزول :
در كتب تفسير و حديث شان نزولهاى مشابهى براى آيات آغاز اين سوره وارد شده است كه بـه يـكـى از آنـهـا كـه مشروحتر و جامعتر است در اينجا اشاره مى كنيم و آن حديثى است كه مرحوم كلينى از امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند:
ابـوجـهـل و جـمـاعتى از قريش نزد ابوطالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده ، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته
است ! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم !
ابوطالب كسى را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) وارد خانه شد و به اطراف اطاق نگاه كرد ديد كسى جز مـشـركـان در كنار ابوطالب نيست ، گفت : السلام على من اتبع الهدى سلام بر كسانى كه پيرو هدايتند!
سپس نشست ، ابوطالب سخنان آنها را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرح داد.
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـواب فـرمـود: او هـل لهم فى كلمة خير لهم يسودون بها العرب و يطاون اعناقهم : آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند؟!
ابـوجـهـل (كـه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت كليد حكومت بر عرب را از دست پيامبر بگيرد) گفت : بله موافقيم ، منظورت كدام جمله است ؟
پـيـغـمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: تقولون لا اله الا الله ! بگوئيد معبودى جـز الله نـيـسـت ! (و ايـن بـتـهـا را كـه مـايـه بـدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد).
هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آنچنان وحشت كردند كه انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى گفتند، چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم ، اين يك دروغ است .
اينجا بود كه آيات آغاز سوره (ص ) نازل شد.
تفسير:
وقت نجات شما گذشته است
بـاز در نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره به يكى از حروف مقطعه (ص ) برخورد مى كنيم و همان گـفـتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود كه آيا اينها اشاره به عظمت قـرآن مـجـيـد اسـت كـه از مـواد سـاده اى هـمـچـون حـروف الفـبـا تشكيل شده با محتوائى كه جهان انسانيت را دگرگون مى سازد؟ و اين قدرت نمائى عجيب خدا است كه از آن مواد ساده چنين تركيب شگرفى به وجود آورده .
يـا اشـاره بـه اسرار و رموزى است كه ميان خداوند و پيامبرش بوده و پيامى است از آشنا به سوى آشنا.
و يا تفسيرهاى ديگر.
جـمـعـى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن (ص ) نسبت به اسماء الله يا غير آن تكيه كرده اند، چرا كه بسيارى از اسماء الله با ص شروع مى شود مانند صـادق و صمد و صانع و يا اشاره به جمله صدق الله است كه در يك حرف خلاصه شده است .
شـرح بـيـشـتـر پـيـرامـون تـفـسـيـر مـقـطـعـه را در آغـاز سـوره هـاى بـقـره ، آل عمران و اعراف (در جلد اول و دوم و ششم ) مطالعه فرمائيد.
سـپـس مـى فـرمـايـد: سـوگـند به قرآنى كه داراى ذكر است كه تو بر حقى و اين كتاب اعجاز الهى است (و القرآن ذى الذكر).
قـرآن هـم خـودش ذكـر اسـت و هـم داراى ذكر ذكر به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل ، ياد خدا، ياد نعمتهاى او ياد دادگاه بزرگ رستاخيز، و ياد هدف خلقت انسان .
آرى عـامـل مـهـم بـدبـخـتـى انـسـانـهـا فـرامـوشـى و غـفـلت اسـت ، و قـرآن مـجـيـد آنـرا زائل مى كند.
قرآن درباره منافقان مى گويد: نسوا الله فنسيهم : آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را فراموش نمود (و رحمتش را از آنها قطع كرد) (توبه - 67).
و در هـمـيـن سـوره (ص ) آيـه 26 دربـاره گـمـراهـان مـى خـوانـيـم : ان الذيـن يـضـلون عـن سـبـيـل الله لهـم عـذاب شديد بما نسوا يوم الحساب : كسانى كه از راه خداوند گمراه مى شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
آرى بـلاى بزرگ گمراهان و گنهكاران همان فراموشى است ، تا آنجا كه حتى خويشتن و ارزشهاى وجودى خويش را فراموش ‍ مى كنند، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون : مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خداوند خودشان نيز از يادشان برد، آنها فاسقانند! (حشر - 19).
و قـرآن وسـيـله اى بـراى شـكـافـتـن اين پرده هاى نسيان ، و نورى براى برطرف ساختن ظلمات غفلت و فراموشكارى است ، آياتش انسان را به ياد خدا و معاد مى اندازد و جمله هايش انسان را به ارزشهاى وجودى خويش آشنا مى سازد.
در آيـه بـعـد مـى گـويـد: اگـر مـى بـيـنـى آنـهـا در بـرابـر ايـن آيات روشنگر و قرآن بـيـداركـنـنده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده بـلكـه كـافـران گـرفـتـار تـكـبـر و غـرورى هـسـتـنـد كـه آنـهـا را از قـبـول حق باز داشته ، و عداوت و عصيانى كه آنها را از پذيرش دعوت تو مانع مى شود (بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ).
عـزة بـه گـفـته راغب در مفردات حالتى است كه مانع مغلوب شدن انسان مى گردد (حالت شـكـسـت نـاپـذيـرى ) و در اصـل از عـزاز بـه مـعنى سر زمين صلب و محكم و نفوذناپذير گرفته شده است ... و آن بر دو گونه است گاه عزت ممدوح و شايسته است ، چنانكه ذات پـاك خـدا را بـه عـزيـز تـوصـيـف مـى كـنـيـم ، و گـاه عـزت مـذموم و آن نفوذناپذيرى در مقابل حق و تكبر از پذيرش واقعيات مى باشد، و اين عزت در حقيقت ذلت است !
شقاق از ماده شق در اصل به معنى شكاف است ، سپس به معنى اختلاف نيز به كار رفته ، زيرا اختلاف سبب مى شود كه هر گروهى در شقى قرار گيرد.
قرآن در اينجا مساءله نفوذناپذيرى و كبر و غرور و پيمودن راه جدائى و شكاف و تفرقه را عـامـل بدبختى كفار شمرده ، آرى اينها صفات زشت و شومى است كه روى چشم و گوش انسان پرده مى افكند، و حس تشخيص را از انسان مى گيرد، و چه دردناك است كه چشم باز باشد و گوش باز اما آدمى كور باشد و كر؟
در آيـه 206 سـوره بـقـره مى خوانيم : و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد: هنگامى كه به او (منافق ) گفته مى شود از خدا بترس لجاجت و تعصب و غرور او را مى گيرد و به گناه مى كشاند، آتش دوزخ براى او كافى است و چه جايگاه بدى ؟
سـپـس بـراى بـيـدار سـاختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته ، به گذشته تاريخ بـشـر مـى بـرد، و سـرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد، شايد عـبـرت گـيـرنـد، مـى گـويـد: چـه بـسـيـار اقـوامـى كـه قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه ) هلاك كرديم (و كم اهلكنا من قبلهم من قرن ).
و بـه هـنـگام نزول عذاب فرياد استغاثه آنها بلند شد، اما چه سود كه دير شده بود، و زمان نجات سپرى شده بود (فنادوا و لات حين مناص ).
آن روز كـه پـيـامـبـران الهـى و اوليـاى حـق آنـهـا را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان برحذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزاء و سخريه و آزار مؤ منان و حـتـى قـتـل آنـهـا پـرداخـتند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت ، و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثه آنها به جائى نرسيد!
واژه لات بـراى نـفـى اسـت و در اصـل لاء نافيه بوده ، و تاء تانيث براى تاءكيد بر آن افزوده شده است .
(مـنـاص ) از مـاده (نـوص ) بـه مـعـنـى پناهگاه و فريادرس است ، مى گويند عرب هـنـگامى كه حادثه سخت و وحشتناكى رخ مى داده مخصوصا در جنگها اين كلمه را تكرار مى كـرد و مـى گـفـت (مناص ، مناص ) يعنى پناهگاه كجا است ، پناهگاه كجاست ؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معنى محل فرار نيز آمده است .
بـه هـر حـال ايـن غـافلان مغرور تا فرصت در دست داشتند كه به آغوش پر مهر لطف خدا پناه برند از آن استفاده نكردند، و به هنگامى كه فرصتها از دست رفت
و عذاب استيصال نازل شد اين فريادهاى استغاثه و تلاش براى پيدا كردن راه فرار و پناهگاه به جائى نمى رسد.
ايـن سـنـت پـروردگار در همه اقوام پيشين بوده ، و در آينده نيز ادامه خواهد داشت ، چرا كه براى سنت او تغيير و تبديلى نيست .
افـسـوس كه بسيارى از مردم حاضر نيستند از تجارب ديگران استفاده كنند بايد خودشان بـار ديـگـر تـجـربـه هـاى تـلخ را بـيـازمـايـنـد، تـجـربـه هـائى كـه گـاه در طـول عـمـر انـسـان تـنـها يك بار رخ مى دهد و نوبت به بار دوم نمى رسد، و باصطلاح اول و آخر آن يكى است .
آيه و ترجمه


و عجبوا أ ن جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب (4)
اجعل الالهة إ لها واحدا إ ن هذا لشى ء عجاب (5)
و انطلق الملا منهم أ ن امشوا و اصبروا على ءالهتكم إ ن هذا لشى ء يراد (6)
ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة إ ن هذا إ لا اختلاق (7)


ترجمه :

4 - آنـهـا تـعـجـب كـردنـد كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته ، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگوئى است !
5 - آيا او بجاى اينهمه خدايان خداى واحدى قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ؟!
6 - سـركـردگـان آنـهـا بـيرون آمدند و گفتند برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مى خواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند!
7 - ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيده ايم ، اين فقط يك دروغ است !
شان نزول :
دربـاره ايـن آيـات شـان نـزولى شـبـيـه آنـچـه در آيـات قبل بيان شد نقل كرده اند و بعيد نيست شان نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است .
ولى از آنـجـا كه اين شان نزول مطالب تازه اى دارد ما آن را از تفسير (على بن ابراهيم ) در اينجا مى آوريم ، و آن اين است كه :
هـنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند اى ابـوطـالب فـرزنـد بـرادرت مـا را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده ، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است اگر اين كارها به خاطر كمبود مـالى اسـت مـا آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم .
ابـوطالب اين پيام را به رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: لو وضـعـوا الشـمس ‍ فى يمينى و القمر فى يسارى ما اردته ، و لكن كلمة يعطونى يملكون بها العرب و تدين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنة !:
اگـر آنـهـا خـورشـيـد را در دسـت راسـت مـن و مـاه را در دسـت چـپ مـن بـگـذارنـد مـن بـه آن تـمـايـل ندارم ، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله ، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بـر عـرب حـكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!.
ابـوطـالب ايـن پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است ؟).
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها فرمود: تشهدون الا لا اله الا الله و انى رسـول الله : گـواهـى دهـيـد كـه مـعـبـودى جـز الله نـيـسـت و مـن رسول خدا هستم .
آنـهـا (از ايـن سـخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم ؟ چه چيز عجيبى ؟! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود!).
در ايـنـجـا آيـات زيـر نـازل شـد (بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ... ان هذا الا اختلاق ).
هـمـيـن مـعـنـى در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى نـقل شده و در آخر آن آمده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حالى كه اشك از چـشـمـانش جارى بود فرمود اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چـپـم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جـامـعـه نـفـوذ دهـم ، و يـا در راه آن كـشته شوم ، هنگامى كه ابوطالب اين سخن را شنيد عـرض كـرد بـه دنـبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت .
تفسير:
آيا بجاى اينهمه خدا، يك خدا را بپذيريم ؟!
افـراد مـغـرور و خـودخـواه هـم نـفوذ ناپذيرند و هم مطلق گرا چيزى را جز آنچه با افكار مـحـدود و نـاقـصـشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند، و معيار سنجش همه ارزشها را همان قرار مى دهند.
لذا هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كـرد گـاه تـعـجـب مـى كـردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است ؟ (و عجبوا ان جاءهم منذر منهم ).
تعجب آنها از اين بود كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك نفر از خود آنها است .
چرا فرشته اى از آسمان نازل نـشده ؟ آنها اين نقطه بزرگ قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند كسى كه از ميان توده مردم برخاسته بود، از نيازها و دردهاى
آنها با خبر بود، و با مشكلات و مسائل زندگى آنان آشنائى داشت مى توانست در همه چيز الگو و اسوه باشد، آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.
گـاه از ايـن مـرحـله نـيـز فـراتـر رفـتند و كافران گفتند اين ساحر دروغگوئى است ! (و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ).
بـارها گفته ايم كه نسبت دادن سحر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر مـشـاهده معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العاده او در افكار بود، و نسبت دادن كذب به او بـه خـاطـر ايـن بـود كـه بـر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن مـحـيـط مـحـسـوب مى شد قيام كرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى خدا داشت .
هـنـگـامـى كـه پـيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گـفـتند بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد آيا او بجاى اينهمه خدايان يك خدا قرار داده ؟ اين راستى چيز عجيبى است ! (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ).
آرى گـاه غـرور و خـودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آنچنان بينش و قضاوت انسان را تـغـيـير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است .
واژه (عجاب ) مانند (طوال ) (بر وزن تراب ) معنى مبالغه را مى رساند، و به امور بسيار عجيب گفته مى شود.
اين سبك مغزان فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنها بيشتر شود
قـدرت و اعـتـبـار نـفـوذ آنـهـا بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و بـه هـمـيـن دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد، در حالى كه مى دانيم اشياء متعدد از نظر فـلسـفـى هـمـيـشـه مـحـدودنـد، و وجـود نـامـحـدود يـكـى بـيـشـتـر نـيـسـت ، بـه هـمـيـن دليل تمام مطالعات در خداشناسى به خط توحيد منتهى مى شود.
سـركـردگـان آنـهـا هـنـگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او ماءيوس و نااميد شدند از نزد او بيرون آمدند، و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، و ايستادگى و اسـتـقامت به خرج دهيد كه هدف محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين است كه جامعه ما را به فساد و تباهى كشد و نعمتهاى خدا را به خاطر پشت كردن به بتها از ما قطع كند و خـود بر ما رياست نمايد! (و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد).
(انـطـلق ) از مـاده (انـطلاق ) به معنى بيرون رفتن با سرعت و توام با رها ساختن كار قبلى است ، و در اينجا اشاره به رها ساختن مجلس ابوطالب با قهر و خشم است .
مـلا اشاره به اشراف و سرشناسان قريش است كه به سراغ ابوطالب آمدند كه بعد از بـيـرون آمـدن از آن مـجـلس بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خـود مى گفتند دست از بتها برنداريد و معبودهايتان را محكم بچسبيد.
جـمـله (لشى ء يراد) مفهومش اين است كه اين مساءله چيزى است خواسته شده و چون جمله سربسته اى است مفسران تفسيرهاى بسيارى براى آن ذكر كرده اند، از جمله :
بـعـضـى گـفـتـه انـد: اشاره به دعوت پيامبر گرامى اسلام است و منظور اين است كه اين دعـوت تـوطـئه اى اسـت كـه هـدفـش مائيم ، ظاهرى دارد دعوت به سوى الله و باطنى كه حكومت كردن بر ما و سيادت و رياست بر عرب است ، و اينها همه بهانه اى
اسـت بـراى ايـن مـطـلب ، شـمـا مـردم بـرويـد و مـحـكـم بـر آئيـن خـود بـايـسـتـيـد، و تحليل درباره اين توطئه را به ما سران قوم واگذاريد!.
ايـن چـيزى است كه سردمداران باطل هميشه براى خاموش كردن صداى رهروان راه حق مطرح مـى كـردنـد، آن را تـوطـئه مـى نـامـيـدنـد، توطئه اى كه بايد سياستمداران آنرا به دقت تحليل كرده ، و براى مبارزه با آن برنامه تنظيم كنند، و اما توده مردم بايد بى اعتنا از كنار آن بگذرند، و به آنچه در دست دارند سخت بچسبند!
نظير اين سخن در داستان نوح نيز آمده است كه اشراف و سرجنبانها به توده مردم گفتند: مـا هـذا لا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يـتـفـضـل عـليـكـم : ايـن مـرد فـقـط انـسـانـى مثل شما است كه مى خواهد بر شما تقدم جويد (مؤ منون - 24).
بـعضى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است شما بت پرستان محكم در مورد خدايانتان استقامت كنيد، اين همان چيزى است كه از شما خواسته شده است .
بعضى نيز گفته اند: منظور اين است محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفش مائيم ، او مـى خـواهد جامعه ما را به فساد بكشد و ما به خدايانمان پشت كنيم ، در نتيجه نعمتها از ما قطع شود، و عذاب بر ما نازل گردد!
بعضى نيز احتمال داده اند: منظور اين است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كار خـود دسـت بـردار نـيـسـت ، تـصـمـيـمى است گرفته شده ، و اراده اى است تخلف ناپذير، بنابراين مذاكره كردن با او بيهوده است برويد و عقائدتان را محكم نگهداريد.
و بـالاخره احتمال داده شده كه منظور آنها اين بوده كه اين مصيبتى است براى ما پيش آمده ، و به هر حال بايد بسازيم و بسوزيم و آئين خود را محكم نگهداريم .
البـتـه بـا تـوجـه بـه كـلى بـودن مـفهوم اين جمله غالب اين تفسيرها ممكن است در آن جمع باشد هر چند معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال سـران بـت پـرسـتـان مـى خـواسـتـنـد بـا ايـن سـخـن ، روحـيـه مـتـزلزل پـيـروان خـود را تـقـويـت كـنـند، و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى بعمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى ؟!.
سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نـشـنـيـده ايـم ، ايـن فـقـط يـك دروغ و كذب است ! (ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق ).
اگـر ادعـاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت ! آن را درك كرده باشند، و ما از آنها شنيده باشيم ، اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است !
تـعـبير به (الملة الاخرة ) ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آنها آخـريـن مـلت بـودنـد چـنـانـكـه در بـالا گـفـتـيـم ، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه (اهـل كـتـاب ) مـخـصـوصـا (نـصـارى ) بـاشـد كـه آخـريـن ديـن و مـلت قـبـل از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب مى شدند، يعنى در كتب نـصـارا نـيـز از سـخـنـان مـحـمـد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اثرى نيست ، چرا كه آنها قـائل بـه تـثليث (خدايان سه گانه ) هستند، توحيد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلب نوظهورى است !
ولى چنانكه لحن قرآن در آيات مختلف ديگر نشان مى دهد عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود و نـصـارى نـداشـت ، تـمام تكيه گاهش سنت و آئين نياكان و پدران بود، و همين شاهد خوبى براى تفسير اول است .
(اخـتـلاق ) از ماده خلق در اصل به معنى ابداء چيزى بدون سابقه است ، سپس اين كلمه به دروغ نيز اطلاق شده ، چرا كه دروغگو در بسيارى از مواقع مطالب بى سابقه اى را مطرح مى كند، بنابراين منظور از اختلاق در آيه مورد بحث اين است كه ادعاى توحيد ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است
كـه مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنرا مطرح كرده و در ميان ما و پيشينيانمان كاملا ناشناخته بوده است ، و اين خود دليل بر بطلان آن است !
نكته :
وحشت از نوآورى !
تـرس از مـسـائل تـازه و نـوظـهـور در طـول تـاريـخ يـكـى از علل اصرار اقوام گمراه بر انحرافات خود و عدم تسليم در برابر دعوت پيامبران الهى بـوده است ، آنها از هر چيز تازه اى وحشت داشتند، و به همين جهت به آئين انبيا با بدبينى فـوق العـاده مـى نگريستند هنوز آثار اين تفكر جاهلى در اقوام زيادى وجود دارد، در حالى كـه نـه دعـوت پـيـامـبـران بـه سـوى توحيد مطلب تازه اى بود، و نه اگر چيز تازه اى باشد دليل بر بطلان آن مى شود، بايد تابع منطق بود، و تسليم حق ، هر جا كه باشد و از هر كه باشد.
عـجـب ايـنـكه وحشت از نوآورى گاه مع الاسف دامن بعضى از دانشمندان را نيز مى گيرد و در برابر نظرات علمى تازه علم مخالفت برمى دارند، و (ان هذا الا اختلاق ) مى گويند!
مـخـصـوصـا در تـاريـخ اربـاب كـليـسـا ايـن مـسـاءله بـسـيـار ديـده مـى شـود كـه آنها در مـقـابـل اكـتـشـافـات عـلمـى عـلمـاى عـلوم طـبـيـعـى بـه پـا مـى خـاسـتـنـد، و امثال گاليله را به خاطر كشف حركت زمين به دور خورشيد و به دور خود آماج سخت ترين حملات قرار مى دادند، و مى گفتند: اين سخنان بدعت است و دروغ بى سابقه !
عـجـب ايـنـكـه بـعـضى از بزرگان هنگامى كه به ابتكارات علمى تازه دست مى يافتند از ترس اينكه مبادا به خاطر نوآورى مورد هجوم حملات كسانى كه به خاطر حجاب معاصرت آنها را بباد انتقاد مى گرفتند در امان باشند، دست و پا مى كردند تا چند نفرى را از قدما و پيشينيان هماهنگ با نظرات تازه خود را
پيدا كنند! و از اين راه نظر خود را يك عقيده كهنه و قديمى نشان دهند تا در امان بمانند، و اين بسيار دردناك است !
نـمـونـه ايـن سـخـن را در مـورد نـظـريه معروف حركت جوهرى صدر المتاءلهين شيرازى در اسفار مى توان مشاهده كرد.

next page

fehrest page

back page