تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۸ -


بالاخره در حديثى در (عيون الاخبار) از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) چنين آمـده اسـت كـه بـه هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پيامبران به يكى از حاضران (على بن جهم ) فرمود: شما درباره داود چه مى گوئيد؟ او گفت : مى گويند داود در مـحـرابـش مـشـغـول عـبـادت بـود شـيـطـان بـه صـورت پـرنـده زيـبـائى در مـقـابـل او نـمـايـان شـد، داود نـمـازش را شـكـسـت و بـه دنبال پرنده رفت !...
سـپـس افـسـانـه ديـدن زن اوريـا را در حـال غـسـل كـردن ، و دل به او بستن و همسرش را در پيشاپيش تابوت به ميدان نبرد فرستادن و كشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد.
امـام عـلى بن موسى الرضا (عليه السلام ) سخت ناراحت شد، دست بر پيشانى مبارك زد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، لقد نسبتم نبيا من انبياء الله الى التهاون بصلاته حـتـى خـرج فـى اثـر الطـيـر، ثـم بـالفـاحـشـة ثـم بالقتل ؟!:
(انـا لله و انـا اليـه راجـعـون ، شـمـا پيامبرى از پيغمبران خدا را به سستى در نمازش نـسـبـت داديـد، تـا آنـجـا كـه (هـمـچـون كـودكـان ) بـه دنـبـال پـرنـده اى رفـت ، سـپـس او را بـه فـحـشـاء، و بـعـد از آن بـه قتل انسان بى گناهى متهم ساختيد؟!)
(عـلى بـن جـهـم ) پـرسيد پس گناه داود كه از آن استغفار كرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود؟
امام (عليه السلام ) در جواب عجله داود را در مساءله قضاوت شرح مى دهد و از آيه بعد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض به عنوان گواه كمك مى گيرد.
(على بن جهم ) سؤ ال مى كند پس داستان (اوريا) چه بوده ؟
امام مى فرمايد: در زمان داود زنانى كه شوهرانشان از دنيا مى رفت يا كشته
مـى شد هرگز ازدواج نمى كردند (و اين منشا مفاسد فراوان بود) نخستين كسى كه خداوند اين كار را براى او مباح كرد داود بود (تا اين سنت شكسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بـلاتـكـليـفـى درآيـنـد) لذا داود بعد از آنكه اوريا (بر حسب تصادف در يكى از جنگها) كـشـتـه شـد هـمـسـرش را بـه عـقـد خـود درآورد، و ايـن بـر مـردم آن زمـان سـنگين آمد (و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد).
از ايـن حـديـث استفاده مى شود كه مساءله (اوريا) يك ريشه واقعى ساده اى داشته ، كه داود به عنوان يك رسالت الهى آنرا انجام داد، ولى دشمنان دانا از يكسو، و دوستان نادان از سـوى ديـگـر، و افـسـانه سرايانى كه عادت به ارائه مطالب عجيب و دروغين دارند از سـوى سـوم شـاخ و بـرگـهائى براى اين قصه درست كرده اند كه انسان از آن وحشت مى كند.
يكى گفته : لابد اين ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته ؟
ديگرى گفته : لابد خانه اوريا در همسايگى داود بوده !
و بـالاخـره بـراى ايـن كـه چـشـم داود را بـه همسر اوريا بيندازند افسانه پرنده را بهم بـافـتـه ، و سرانجام در مجموع پيامبر بزرگى را به انواع گناهان كبيره شرم آور متهم سـاخـتـه انـد، و بـيـخـبـران ابـله آنـرا نـيـز زبـان بـه زبـان نـقـل كـرده انـد كـه اگـر ذكـر آن در كـتـب مـعـروف نـيـامـده بـود حـتـى نقل آن را غلط مى دانستيم .
البـتـه ايـن روايـت بـا آنـچه در روايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده منافات ندارد، زيـرا سـخـن آن حضرت اشاره به داستان دروغين معروفى است كه نسبت به زنا و مانند آن (نعوذ بالله ) به اين پيامبر بزرگ مى دهد.
توجيهات مفسران
بـعـضـى از مفسران توجيهات ديگرى براى داستان داود گفته اند، گر چه با ظاهر آيات سازگار نيست ولى براى تكميل بحث اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانيم .
از جـمـله ايـنـكـه حـضـرت داود سـاعـات خـود را با برنامه منظم تقسيم كرده بود، و جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذيرفت .
روزى دو نفر كه قصد قتل او را داشتند خواستند نزد او آيند در حالى كه داود در محراب به عـبـادت پـروردگار مشغول بود، از فرصت استفاده كرده و از محراب او بالا رفتند هنگامى كـه نـزد او آمـدنـد مـحـافـظـان را در اطـراف مـشـاهـده كـردنـد تـرسـيـدنـد و فـورا دروغـى جعل كرده گفتند: ما دو نفر شاكى هستيم كه براى دادخواهى نزد تو آمده ايم ، و ماجرائى را كـه قـرآن مـى گـويد شرح دادند داود ميان آنها قضاوت كرد، اما نظر به اينكه آگاه بود اين صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگين شده و تصميم بر انتقام از آنان گرفت ، اما چيزى نگذشت كه از اين تصميم پشيمان گشت و استغفار كرد.
2 - مـفـسـر بـزرگ نويسنده (الميزان ) در اينجا بيانى دارد كه از نظر اساس و پايه هماهنگ با چيزى است كه ساير مفسران بزرگ اسلام در تفسير اين ماجراى داود گفته اند، و مـا نـيز در بالا آورديم ، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد كه ذيلا از نظر شما مى گذرد:
بـسـيارى از مفسران معتقداند كه آن دو نفر شاكى كه وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند كه خداوند آنان را براى آزمايش داود فرستاد.
ولى خصوصيات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب ، و وارد شدن بر داود، بطور غير عـادى ، و تـرس و وحـشت او، و همچنين توجه به اينكه اين ماجرا يك آزمايش الهى است ، همه ايـنـها نشان مى دهد كه اين ماجرا به صورت تمثل از فرشتگان در قيافه مردانى از نوع انسان بوده است .
(منظور از تمثل اين است كه واقعا در وجود خارجى چنين افرادى به سراغ داود نيامدند بلكه در قوه ادراك داود چنين منعكس ‍ شد).
بـنـابـرايـن حـكـمـى كـه او در ايـن دعـوا صـادر كـرد حـكـمـى در ظـرف (تمثل ) بوده درست مثل آنكه آنها را در خواب ديده باشد، همانگونه كه انسان در وقايع عالم خواب تكليفى ندارد در ظرف تمثل نيز تكليفى نيست تكليف در عالم مشهود يعنى جهان مـاده اسـت ، و اگـر خـطـائى از او سـر زده ، در هـمـيـن ظـرف تـمـثـل بـوده ، و چيزى نيست كه با مقام عصمت ناسازگار باشد، همانند خطاى آدم در بهشت پيش از آنكه هبوط به زمين كند كه محل تكليف و تشريع است ، و به اين ترتيب استغفار او استغفار از يك گناه واقعى نيست .
ولى مـسـلمـا ظاهر آيات اين است كه اين شكايت و طرح دعوا از ناحيه افرادى بوده كه عينيت خـارجـى داشـتـه اند، و با اين حال قضاوت مزبور گناهى نبوده كه از داود سر زده باشد بـعـد از آنـكـه او از گـفـتـار شـاكى علم و يقين حاصل كرده باشد، هر چند آداب مستحب قضا ايجاب مى كرده كه عجله در قضا نكند، و استغفار او نيز از اين (ترك اولى ) بوده است .
بـه هـر حـال ضـرورتـى نـدارد كـه مـاجـراى ايـن داورى را در ظـرف تمثل بدانيم ، و يا به گفته بعضى ديگر آن را يك صحنه سازى براى تنبه و بيدارى داود بـشـمريم ، بهتر اين است ظاهر آيات را حفظ كنيم ، و به ترتيبى كه گفته شد آنرا تـفسير نمائيم كه هم ظواهر الفاظ آيه حفظ شده و هم مشكلى از نظر مقام عصمت انبياء پيش نمى آيد.
آيه و ترجمه


يا داود إ نا جعلناك خليفة فى الا رض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله إ ن الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (26)
و مـا خـلقـنـا السـمـاء و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا بـطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروا فويل للذين كفروا من النار (27)
أ م نـجـعـل الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات كـالمـفـسـديـن فـى الا رض أ م نجعل المتقين كالفجار (28)
كتاب انزلناه إ ليك مبارك ليدبروا ءاياته و ليتذكر أ ولواالا لباب (29)


ترجمه :

26 - اى داود مـا تـو را خـليـفـه (و نـمـايـنـده خود) در زمين قرار داديم ، در ميان مردم به حق داورى كن ، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد،
كـسـانـى كـه از راه خـدا گـمـراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
27 - مـا آسـمـان و زمين و آنچه را در ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش (دوزخ ).
28 - آيـا كـسـانـى را كـه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ، يا پرهيزگاران را همچون فاجران !
29 - ايـن كـتـابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان مغز (و انديشه ) متذكر شوند.
تفسير:
حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما!
بـه دنـبـال داسـتـان داود، و بـه عـنوان آخرين سخن ، وى را مخاطب ساخته و ضمن بيان مقام والاى او وظائف و مسئوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع و تعبيراتى پر معنا شرح داده مى فرمايد: اى داود ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم لذا در ميان مردم به حق حكم كن ، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد، كسانى كه از راه خـداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند (يا داود انـا جـعـلنـاك خـليـفـة فـى الارض فـاحـكـم بـين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).
مـحـتـواى ايـن آيـه كـه از مـقـام والاى داود و وظـيـفـه مـهم او سخن مى گويد نشان مى دهد كه افسانه هاى دروغينى كه درباره ازدواج او با همسر اوريا به هم بافته اند تا چه اندازه بى پايه است .
چـگـونـه مـمـكـن اسـت خـداونـد به كسى كه نسبت به نواميس مؤ منان و ياران خود چشم خيانت دوخـتـه و دستش به خون بى گناهان آلوده است خلافت روى زمين دهد، و مقام قضاوت را به طور مطلق به او بسپارد؟!
ايـن آيـه از پـنـج جـمـله كـه هـر كـدام حـقـيـقـتـى را دنـبـال مـى كـنـد تشكيل يافته :
نـخست مقام خلافت داود در زمين است ، آيا منظور جانشينى انبياى پيشين است يا خلافت الهى ؟ مـعـنـى دوم مـنـاسـبـتـر بـه نـظر مى رسد، و با آيه 30 سوره بقره سازگارتر است (و اذقـال ربـك للمـلائكـة انـى جـاعـل فـى الارض خـليـفـة ): بـه خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين خليفه اى قرار دهم .
البـتـه خلافت به معنى واقعى كلمه در مورد خداوند معنى ندارد زيرا تنها در مورد كسانى كـه وفـات يـا غـيـبـت دارنـد صـحـيـح اسـت ، بـلكـه منظور از آن نمايندگى او است در ميان بندگان ، و اجراى اوامر و فرمانهاى او در زمين .
ايـن جـمله نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشاءت گيرد و هر حكومتى از غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه .
در جـمـله دوم دستور مى دهد: اكنون كه اين موهبت بزرگ به تو داده شده وظيفه تو اين است كه در ميان مردم به حق حكم كنى ، در حقيقت نتيجه خلافت الهى حكومت حق است ، و از اين جمله مـى تـوان اسـتـفـاده كـرد كـه حـكـومـت حـق نـيـز تـنـهـا از خـلافـت الهـى نـاشـى مـى شود و محصول مستقيم آن است .
در جـمـله سـوم بـه مـهـمـتـريـن خـطـرى كـه يـك حـاكـم عادل را تهديد مى كند اشاره كرده مى گويد: (هرگز از هواى نفس پيروى مكن ).
آرى هـواى نـفـس پـرده ضـخـيـمـى بـر چشمان حقيقت بين انسان مى افكند، و ميان او و عدالت جدائى مى اندازد.
لذا در جمله چهارم مى گويد: (اگر از هواى نفس پيروى كنى تو را از راه خدا كه همان راه حق است باز مى دارد).
بنابراين هر جا گمراهى است پاى هواى نفس در ميان است ، و هر جا هواى نفس است نتيجه آن گمراهى است .
حـاكمى كه پيرو هواى نفس باشد منافع و حقوق مردم را فداى مطامع خويش مى كند، و به همين دليل حكومتش ناپايدار و مواجه با شكست خواهد بود.
مـمـكـن اسـت هـواى نـفـس در ايـنـجـا معنى وسيعى داشته باشد كه هم هواى نفس خود انسان را شـامـل شـود، و هـم هـواى نـفس مردم را، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر مكتبهائى كه پيروى از افكار عمومى را - هر چه باشد - براى حكومتها لازم مى شمرند مى كشد، چرا كه نتيجه هر دو گمراهى از طريق خدا و صراط حق است .
مـا امـروز شاهد آثار نكبت بار اين طرز تفكر در دنياى به اصطلاح متمدن هستيم كه گاهى شـنـيـعـتـريـن اعـمـال زشـت را بـه خـاطـر تـمـايـلات مـردم شكل قانونى داده ، و رسوائى را به حد اعلى رسانده اند كه قلم از شرح آن شرم دارد.
درسـت است كه پايه هاى حكومت بايد بر دوش مردم باشد، و با مشاركت عموم تحقق يابد، امـا ايـن بـه آن مـعـنـى نـيـسـت كه معيار حق و باطل در همه چيز و در همه جا تمايلات اكثريت باشد.
حـكـومـت بـايـد چهارچوبه اى از حق داشته باشد اما در پياده كردن اين چهارچوب از نيروى جـامـعـه كـمـك گـيرد. و معنى جمهورى اسلامى كه ما خواهان آن هستيم و از دو كلمه جمهورى و اسـلامـى تـركـيـب يـافـتـه نـيـز هـمـيـن اسـت و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اصول از مكتب گرفته مى شود و اجرا با مشاركت مردم (دقت كنيد).
بـالاخره در پنجمين جمله به اين حقيقت اشاره مى كند كه گمراهى از طريق حق از فراموشى يوم الحساب سرچشمه مى گيرد و نتيجه اش عذاب شديد الهى است .
اصـولا فـراموشى روز قيامت هميشه سرچشمه گمراهيها است ، و هر گمراهى آميخته با اين فـرامـوشـكـارى اسـت و ايـن اصـل تاءثير تربيتى توجه به معاد را در زندگى انسانها روشن مى سازد.
روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه در مـنـابـع اسـلامـى وارد شـده بـسـيـار قابل دقت است ، از جمله حديث معروفى است كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و هـم از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـودنـد ايـهـا النـاس ان اخـوف مـا اخـاف عـليـكـم اثـنان اتباع ، الهوى و طـول الامـل فـامـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق و امـا طول الامل فينسى الاخرة :
(اى مردم ! وحشتناكترين چيزى كه از ناحيه آن بر شما مى ترسم دو چيز است : پيروى از هـوا و آرزوهـاى دور و دراز است ، اما پيروى هوا شما را از حق باز مى دارد، و آرزوهاى دور و دراز قيامت را به دست فراموشى مى سپارد).
سـزاوار اسـت ايـن جـمـله بـا آب طـلا نـوشـتـه شـود و در بـرابـر ديـدگان همه مخصوصا حكمرانان و قضات و مسؤ لين امور قرار گيرد.
در روايـت ديـگـرى از امـام بـاقـر (عليه السلام ) مى خوانيم : ثلاث موبقات : شح مطاع و هوى متبع ، و اعجاب المرء بنفسه : (سه چيز است كه آدمى را هلاك مى كند: بخلى كه مورد اطاعت باشد، و هواى نفسى كه از آن پيروى نمايد، و راضى بودن انسان از خويشتن )!.
سـپـس بـه دنـبـال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمين ، سخن از هدفدار بودن جـهـان هستى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص گردد، مى فرمايد: ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين
دو اسـت بـاطـل و بيهوده نيافريده ايم ، اين گمان كافران است ، واى بر كافران از آتش دوزخ ! (و مـا خـلقـنـا السـمـاء و الارض و مـا بـيـنـهـمـا بـاطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروا فويل للذين كفروا من النار).
مـساءله مهمى كه تمام حقوق از آن سرچشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت است ، هنگامى كه در جـهـان بـيـنـى خـود ايـن مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيه خداوند بزرگ بـيـهـوده آفـريـده نـشـده ، بـلافـاصله به دنبال هدف آن مى رويم هدفى كه در كلمه هاى كـوتـاه و پـر مـحـتـواى تـكـامـل و تـعـليـم و تربيت خلاصه مى شود، و از آنجا نتيجه مى گـيـريـم كـه حـكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند، پايه هاى تعليم و تربيت را محكم كنند و مايه تكامل معنوى انسانها شوند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر عالم هستى بر پايه حق و عدالت است ، و حكومتها نيز بايد هماهنگ با مجموعه عالم يعنى منطبق بر موازين حق و عدالت باشند.
ضمنا آخرين جمله آيه گذشته كه سخن از فراموشى روز جزا مى گفت نيز با محتواى آيه مـورد بـحـث كـامـلا هماهنگ است چرا كه هدف آفرينش جهان ايجاب مى كند كه روز جزائى در كـار بـاشـد، و چنانكه در بحثهاى معاد (در پايان سوره يس ) گفته ايم اگر روز حسابى در كار نبود آفرينش اين جهان بيهوده و بى معنى و بى محتوا و نامفهوم بود.
جـالب ايـنـكـه پـايـان ايـن آيه به يكى از خطوط روشنى كه مكتب ايمان را از كفر جدا مى سـازد اشـاره مـى كـنـد، و آن اعتقاد به پوچى عالم در مكتبهاى الحادى است كه ما امروز نيز گرفتار نمونه هاى آن هستيم . آنها با صراحت اعلام مى كنند كه اين جهان پوچ و بى هدف اسـت بـا ايـن طـرز جـهـان بـيـنـى چـگـونـه مـى توانند در حكومتهاى خود مجرى حق و عدالت باشند؟!
تنها حكومتى مى تواند حق و عدالت را اجراء كند كه از جهان بينى الهى
نشاءت گيرد كه براى عالم هدفى قائل است ، و نظامى حساب شده كه حكومت نيز بايد در مـسـيـر آن بـاشد. و اگر دنياى الحادى امروز در حكومتش ، در جنگ و صلحش ، و در اقتصاد و فرهنگش ، به بن بست رسيده ، ريشه اصلى آن را در همين امر بايد جستجو كرد، و نيز به هـمـيـن دليـل است آنها پايه فعاليتهاى خود را بر زور و سلطه قرار مى دهند، و براى هر كس همان قائلند كه مى تواند با زور و ستم به دست آورد، و چه وحشتناك است دنيائى كه بر اين طرز فكر پى ريزى و اداره شود.
بـه هـر حـال خـداونـد حـكيم است و ممكن نيست اين عالم بزرگ را بدون هدف بيافريند، اين هـدف در صـورتـى تـاءمـين خواهد شد كه اين عالم مقدمه اى باشد براى جهانى وسيعتر و گسترده تر، جهانى كه به ابديت به پيوندد، و مشروعيت عالم دنيا را توجيه كند.
در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (آيـا مـمـكـن اسـت كـسـانـى را كـه ايـمـان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد هـمـچـون مـفـسـدان در زمـيـن قـرار دهـيـم )؟! (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ).
(و آيـا امـكـان دارد پـرهـيـزكـاران را هـمـچـون فـاجـران قـرار دهـيـم ) (ام نجعل المتقين كالفجار).
نـه بـى هـدفـى در خـلقـت مـمـكـن اسـت ، و نـه مـساوات صالحان و طالحان ، چرا كه گروه اول در مسير اهداف آفرينش گام برمى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند.
در حـقـيـقـت بـحـث مـعـاد بـا تـمـام شـئونـش در ايـن آيـه و آيـه قبل به طور مستدل بيان شده است :
از يكسو مى گويد: حكمت آفريدگار ايجاب مى كند كه آفرينش جهان هدفى داشته باشد (و ايـن هدف بدون جهان ديگر حاصل نمى گردد چرا كه چند روزه زندگى دنيا بى ارزش تر از آن است كه بتواند هدف اين آفرينش بزرگ باشد).
از سـوى ديـگـر حـكـمـت و عـدل او ايجاب مى كند كه نيكان و بدان و عادلان و ظالمان يكسان نباشند، و اين است مجموعه رستاخيز و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ .
از اين گذشته هنگامى كه به صحنه جامعه انسانى در اين دنيا مى نگريم فاجران همرديف مـؤ منان و بدان را در كنار نيكان مى بينيم ، بلكه در بسيارى از موارد مفسدان بدكار را در تنعم و رفاه بيشترى مى يابيم ، اگر بعد از اين جهان عالم ديگرى نباشد كه عدالت در آن اجـرا شـود وضـع ايـن جـهـان هـم مـخـالف حـكـمـت اسـت و هـم بـر خـلاف عدل و اين خود دليل ديگرى بر مساءله معاد محسوب مى شود.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: بـراى اثـبـات مـعـاد گـاهـى از طـريـق بـرهـان حـكـمـت اسـتـدلال مـى شـود و گـاه از طـريـق بـرهـان عـدالت آيـه قبل به استدلال اول نظر دارد و آيه بعد به استدلال دوم .
در آخـريـن آيـه مورد بحث به مطلبى اشاره مى كند كه در حقيقت تاءمين كننده هدف آفرينش اسـت ، مـى فـرمـايـد: (ايـن كـتـابـى پـر بـركـت اسـت كـه بـر تـو نازل كرده ايم ، تا آيات آنرا تدبر كنند، و صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند) (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب ).
تـعـليـمـاتـش جـاويـدان ، و دستوراتش عميق و ريشه دار، و برنامه هايش حياتبخش و راهبر انسان در طريق هدف آفرينش ‍ است .
(هـدف ) از نزول اين كتاب بزرگ اين نبوده كه تنها به تلاوت و لقلقه زبان قناعت كـنـنـد بـلكـه هدف اين بوده كه آياتش سرچشمه فكر و انديشه ، و مايه بيدارى وجدانها گـردد و آن نـيـز بـه نـوبـه خـود حـركـتـى در مـسـيـر عمل بيافريند.
تـعـبـيـر بـه (مبارك ) چنانكه مى دانيم به معنى چيزى است كه داراى خير مستمر و مداوم باشد، و اين تعبير در مورد قرآن اشاره به دوام استفاده جامعه انسانى از تعليمات آن است ، و چون اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته هر گونه خير و سعادت دنيا و آخرت را شامل مى شود.
خـلاصـه هـر خير و بركتى بخواهيد در آن است ، به شرط اينكه در آن تدبر كنيد و از آن الهام بگيريد و به حركت درآئيد.
نكته ها:
1 - تقوا و فجور در برابر هم
در آيـات فـوق (فـسـاد در ارض ) در مـقـابـل (ايـمـان و عـمـل صـالح ) قـرار گـرفـتـه ، و (فـجـور) (شكافتن پرده دين ) و تقوا در برابر پرهيزكارى .
آيا اين دو، بيان يك واقعيت است به دو عبارت ، يا بيان دو مطلب ؟
بـعـيد نيست هر دو تاءكيد يك معنى بوده باشد، چرا كه متقين همان مؤ منان صالح العملند و (فجار) همان (مفسدان فى الارض ).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه جمله اول اشاره به جنبه هاى اعتقادى و عملى هر دو باشد و صاحبان عقيده درست و عمل صالح را با آنها كه فاسد العقيده و فاسد العملند مقايسه مى كند، در حالى كه جمله دوم تنها به جنبه هاى عملى اشاره دارد.
ايـن تـفـاوت نـيـز مـمـكـن اسـت كـه تـقـوا و فـجـور نـاظـر بـه كمال و نقصان شخص باشد، و عمل صالح و فساد در ارض ناظر به جنبه هاى اجتماعى .
ولى تاءكيد مناسبتر به نظر مى رسد.
2 - اين آيات ناظر به كيست ؟
در روايتى در تفسير اين آيات مى خوانيم : الذين آمنوا و عملوا الصالحات : به امير مؤ منان عـلى (عـليـه السـلام ) و يارانش اشاره مى كند، در حالى كه : (المفسدين فى الارض :) اشاره به مخالفان آنها است .
در حـديـث ديـگـرى كـه (ابـن عـسـاكـر) از (ابـن عـبـاس ) نقل كرده ، آمده است كه منظور از (الذين آمنوا) (على ) (عليه السلام ) و (حمزه ) و (عـبـيده ) هستند كه در ميدان بدر در مقابل (عتبه ) و (وليد) و (شيبه ) از سپاه شـرك قرار گرفتند (و با آنها پيكار تن به تن كردند و بر آنها غالب شدند) و منظور از (المـفـسـديـن فـى الارض ) سـه نـفـر نـامـبـرده كه از لشكر كفر و شرك است كه در برابر آنها قرار گرفته اند.
روشـن اسـت كـه مـعـنـى اين روايات انحصار مفهوم آيه در افراد خاصى نيست ، بلكه بيان شان نزول يا مصداقهاى روشن و بارز اين آيه است .
آيه و ترجمه


و وهبنا لداود سليمن نعم العبد إ نه أ واب (30)
إ ذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجياد (31)
فقال إ نى أ حببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارت بالحجاب (32)
ردوها على فطفق مسحا بالسوق و الا عناق (33)


ترجمه :

30 - مـا سـليـمـان را بـه داود بـخـشيديم ، چه بنده خوبى ؟ چرا كه همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد (و به ياد او بود).
31 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند.
32 - گـفـت مـن ايـن اسـبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (من مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم او همچنان به آنها نگاه مى كرد) تا از ديدگانش پنهان شدند.
33 - (آنها آنقدر جالب بودند كه گفت ) بار ديگر آنها را بازگردانيد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد (و آنها را نوازش ‍ داد).
تفسير:
سليمان از نيروى رزمى خود سان مى بيند
اين آيات همچنان بحث گذشته را پيرامون داود ادامه مى دهد.
در نـخـسـتـيـن آيـه خبر از بخشيدن فرزند برومندى همچون سليمان به او مى دهد كه ادامه دهـنـده حـكـومـت و رسـالت او بـود، مـى گـويـد: ما سليمان را به داود بخشيديم ، چه بنده خـوبـى ؟ چرا كه همواره به سوى خداوند و آغوش حق باز مى گشت (و وهبنا لداود سليمان نعم العبد انه اواب ).
ايـن تـعـبـيـر كـه نـشـان دهنده عظمت مقام سليمان است شايد براى رد اتهامات بى اساس و زشـتى است كه در مورد تولد سليمان از همسر اوريا در تورات تحريف يافته آمده است و در عصر نزول قرآن در آن محيط شايع بوده .
تعبير به (وهبنا) (بخشيديم ) از يكسو، و تعبير به (نعم العبد) (چه بنده خوبى ) از سـوى ديـگـر، و تـعـليـل انـه اواب (كـسـى كـه پـيـوسـتـه بـه اطـاعـت و امتثال فرمان خدا باز مى گردد و از كوچكترين غفلت ها و لغزش ها توبه مى كند) از سوى سوم همه نشان دهنده عظمت مقام اين پيامبر بزرگ است .
تـعبير به (انه اواب ) درست همان تعبيرى است كه درباره پدرش داود در آيه 17 همين سوره آمده بود، و با توجه به اينكه اواب صيغه مبالغه است و مفهومش (بسيار بازگشت كـنـنـده ) مـى بـاشـد، و قـيـد و شرطى در آن نيست مى تواند بيانگر بازگشت به اطاعت فرمان خدا، بازگشت به حق و عدالت ، و بازگشت از غفلت ها و ترك اولى ها باشد.
از آيـه بـعد داستان اسبهاى سليمان شروع مى شود كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن شـده كـه بـعـضـا از سـوى نـاآگـاهـان بـوده و بـسـيـار زنـنـده و مـخـالف مـوازيـن عـقـل و حـتـى دون شـاءن يـك انـسـان عـادى اسـت ، تـا چـه رسد به پيامبر بزرگى همچون سـليـمـان (عـليـه السـلام ) هـر چـنـد مـحـقـقـان بـا الهـام از دلائل عقل و نقل راه را بر اين گونه تفسيرها بسته اند.
مـا پـيـش از آنـكـه بـه سـراغ احتمالات مختلف برويم آيات را طبق ظاهر آن - يا ظاهرترين احـتـمـال آن - تـفـسـيـر مـى كنيم تا روشن شود اين نسبتهاى ناروا در قرآن نبوده ، بلكه از طريق پيشداوريهاى ديگران بر قرآن تحميل شده است .
قرآن مى گويد: به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك
و تندرو را بر او (سليمان ) عرضه داشتند (اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجبار).
(صـافـنـات ) جمع (صافنة ) بطورى كه بسيارى از مفسران و ارباب لغت نوشته انـد بـه اسبهائى گفته مى شود كه به هنگام ايستادن بر روى سه دست و پا ايستاده ، و يـك دسـت را كـمـى بـلنـد كـرده ، تـنـهـا نـوك جـلو سـم را بر زمين مى گذارد، و اين حالت مخصوص اسبهاى چابك و تيزرو است كه هر لحظه آماده حركت مى باشد.
(جـيـاد) جـمـع (جـواد) در ايـنـجا به معنى اسبهاى سريع السير و تندرو است ، و در اصـل از مـاده (جود) و بخشش گرفته شده ، منتهى (جود) در انسان از طريق بخشيدن مال است ، و در اسب از طريق سرعت سير.
به اين ترتيب اسبهاى مزبور هم در حالت توقف آمادگى خود را براى حركت نشان مى داد، و هم در حال حركت سرعت عمل را.
از مـجـمـوعـه اين آيه با قرائن مختلف كه در اطراف آن وجود دارد چنين بر مى آمد كه روزى بـه هـنـگام عصر سليمان از اسبان تيزرو و چابك خود كه براى ميدان جهاد آماده كرده بود سـان مـى ديـد، و مـاءمـوران بـا اسـبـهـاى مزبور از جلو او رژه مى رفتند، و از آنجا كه يك پـادشـاه عـادل و صـاحـب نـفـوذ بـايـد ارتـشـى نـيـرومـنـد داشـتـه بـاشـد، و يـكـى از وسـائل مـهم ارتش مركبهاى تندرو است ، اين توصيف در قرآن بعد از ذكر مقام سليمان به عنوان يك نمونه از كار او بازگو شده است .
سـليـمـان در ايـنجا براى اينكه تصور نشود كه علاقه او به اين اسبهاى پرقدرت جنبه دنـياپرستى دارد، گفت : من اين اسبان را به خاطر ياد پروردگارم و دستور او دوست دارم مـن مـى خـواهـم از آنـهـا در مـيـدان جـهـاد بـا دشـمـنـان او اسـتـفـاده كـنـم (فقال انى احببت حب الخير عن ذكر ربى ).
در مـيـان عرب معمول است كه از (خيل ) (اسب ) به (خير) تعبير مى كنند، و در حديثى آمـده اسـت كـه پـيـامـبـر گـرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الخير معقود بنواصى الخيل الى يوم القيامة : خير و خوبى به پيشانى اسب تا روز قيامت بسته شده است .
سـليـمـان كـه از مـشاهده اين اسبهاى چابك و آماده براى جهاد و پيكار با دشمن خرسند شده بـود هـمچنان آنها را نگاه مى كرد و چشم به آنها دوخته بود تا از ديدگانش پنهان شدند (حتى توارت بالحجاب ).
صـحنه آنقدر جالب و زيبا و براى يك فرمانده بزرگ همچون سليمان نشاط آور بود كه او دستور داد بار ديگر اين اسبها را براى من بازگردانيد (ردوها على ).
بـه هـنـگـامـى كـه ماءمورانش اين فرمان را اطاعت كردند و اسبها را بازگرداندند سليمان شـخـصا آنها را مورد نوازش قرار داد و دست به ساقها و گردنهاى آنها كشيد (فطفق مسحا بالسوق و الاعناق ).
و بـه ايـن وسـيـله هـم مـربـيـان آنـهـا را تـشـويـق كـرد، و هـم از آنها قدردانى نمود، زيرا مـعـمـول اسـت هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد از مـركبى قدردانى كنند دست بر سر و صورت و يـال و گـردن ، يـا بر پايش مى كشند، و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيله مؤ ثرى كه انسان را در هدفهاى والايش كمك مى كنند از پيغمبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست .
(طفق ) (به اصطلاح نحويين از افعال مقاربه است و) به معنى آغاز كردن كارى است .
(سوق ) جمع (ساق ) و (اعناق ) جمع (عنق ) (گردن ) است ، و معنى مجموع جمله اين است : سليمان شروع كرد به مسح كردن و نوازش نمودن گردنها و ساقهاى آنها.
آنـچه در بالا در تفسير اين آيات گفته شد موافق چيزى است كه بعضى از مفسران همچون فـخـر رازى بـرگـزيـده اند و در ميان بزرگان شيعه از كلمات عالم نامدار و بزرگوار سـيـد مـرتـضـى نـيـز قـسـمـتـى از اين تفسير استفاده مى شود، چرا كه او در كتاب تنزيه الانبياء هنگامى كه مى خواهد نسبتهاى ناروائى را كه بعضى از مفسران و ارباب حديث به سليمان داده اند نفى كند مى گويد:
(چـگـونه ممكن است خداوند در آغاز اين پيامبر را مورد مدح قرار دهد، سپس بلافاصله كار زشـتى به او نسبت دهد كه او مشغول سان ديدن اسبان بود و نماز را فراموش كرد؟ بلكه ظاهر اين است كه علاقه او به آن اسبها نيز به فرمان پروردگار و امر و دستور او بوده اسـت ، زيـرا خـداونـد مـا را نيز دستور به نگهدارى و پرورش اسب و آماده ساختن آن براى جنگ با دشمنان داده است ، چه مانعى دارد كه پيامبر خدا نيز چنين باشد).
مـرحـوم (عـلامـه مـجـلسـى ) در كـتـاب نـبـوت (بـحـار الانوار) در تفسير آيات فوق بياناتى دارد كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم قريب الافق است .
بـه هـر حـال مـطابق اين تفسير نه گناهى از سليمان سر زده ، نه هماهنگى آيات بهم مى خورد و نه مشكلى پيش مى آيد كه بخواهيم به توجيه آن بپردازيم .
اكـنـون بـه تـفـسـيـرهـاى ديـگرى كه جمعى از مفسران ذكر كرده اند مى پردازيم و از همه مـشـهـورتر اين است كه : ضمير در جمله هاى (توارت ) و (ردوها) هر دو به (شمس ) (خـورشـيـد) بـاز مـى گـردد كه در عبارت مذكور نيست ، ولى از تعبير به (عشى ) (عصرگاهان ) در آيات مورد بحث مى توان آنرا استفاده كرد
بـه ايـن تـرتـيـب مفهوم آيات چنين مى شود: سليمان غرق تماشاى اسبها بود كه خورشيد سر به افق مغرب نهاد و در حجاب پنهان شد!.
سـليـمان كه به خاطر از دست رفتن نماز عصرش سخت خشمگين و ناراحت شده بود صدا زد اى فرشتگان پروردگار! خورشيد را براى من بازگردانيد، اين تقاضاى سليمان انجام يـافت و رد شمس شد، يعنى خورشيد بار ديگر به افق بازگشت ، سليمان وضو گرفت (منظور از مسح كردن ساق و گردن برنامه وضوئى بوده كه در آئين سليمان وجود داشت البته گاهى مسح در لغت عرب به معنى شستن نيز آمده است ) سپس نماز خود را بجاى آورد.
بـعـضـى از نـاآگـاهـان از اين هم فراتر رفته اند، و نسبت زشت و نارواى ديگرى نيز در ايـنـجـا بـه ايـن پيغمبر بزرگ داده اند و گفته اند: منظور از جمله (طفق مسحا بالسوق و الاعناق ) اين است كه دستور داد با شمشير ساق و گردن اسبها را بزنند و يا شخصا اين كار را كرد، چرا كه آنها سبب فراموشى ياد پروردگار و نماز او شده بودند!!
البـتـه بطلان گفتار اخير بر كسى پنهان نيست ، چرا كه اسبها گناهى نداشتند كه از دم شـمـشـيـر سليمان بگذرند، اگر گناهى باشد متوجه خود او است كه غرق تماشاى اسبها شده ، و غير آن را فراموش كرده است .
وانـگـهـى كـشـتـن اسـبـهـا عـلاوه بـر اينكه جنايت است اسراف نيز هست چگونه ممكن است چنين عـمـل نـاروائى از پـيـغـمـبـرى سـر زنـد؟ لذا در روايـاتـى كـه در ذيل
اين آيات در منابع اسلامى آمده اين نسبت شديدا از سليمان نفى شده است .
و امـا جـمـله هـاى قـبل كه از فراموشى و غفلت از نماز عصر سخن مى گويد آن نيز اين سؤ ال را بـه وجـود مـى آورد كـه مـگـر مـمـكـن اسـت پيامبر معصومى وظيفه واجب خود را به دست فراموشى بسپارد؟ هر چند سان ديدن اسبها نيز وظيفه ديگرى از او بوده است ، مگر اينكه بـه گـفـتـه بـعضى نماز، نماز نافله و مستحب بوده باشد كه فراموشى آن مشكلى ايجاد نكند، ولى براى نماز نافله (رد شمس ) ضرورتى ندارد.
از اينها كه بگذريم اشكالات ديگرى در اين تفسير است .
1 - كـلمـه (شمس ) (خورشيد) صريحا در آيات نيامده ، در حالى كه اسبها (الصافنات الجـيـاد) صـريـحـا ذكر شده است ، و مناسبتر اين است كه ضميرها به چيزى بازگردد كه صريحا در آيات آمده .
2 - تـعـبـيـر بـه (عـن ذكـر ربـى ) ظـاهـرش اين است كه محبت اين اسبها ناشى از ياد و فرمان خدا بوده در حالى كه بر طبق تفسير اخير بايد كلمه (عن ) به معنى (على ) بـاشد يعنى من محبت اسبها را بر محبت پروردگارم ترجيح دادم و اين معنى خلاف ظاهر است (دقت كنيد).
3 - از هـمـه اينها عجيبتر جمله (ردوها على ) (آنرا بر من بازگردانيد) با آن لحن آمرانه اسـت ، آيـا مـمكن است سليمان با چنين لحنى كه با خدمت - گذارانش صحبت مى كند از خدا يا فرشتگان او بخواهد كه خورشيد را بازگردانند
4 - مـسـئله (رد شـمـس ) گـر چـه در بـرابـر قـدرت خـدا مـحـال نـيـسـت ، امـا مـشـكـلات روشـنـى دارد كـه جـز در مـوارد قـيـام دليل روشن نمى توان آنرا پذيرفت .
5 - آيات فوق با مدح و تمجيد سليمان شروع مى شود در حالى كه اين آيات طبق تفسير اخير به مذمت او مى انجامد.
6 - اگـر نـمـاز واجـب تـرك شـده توجيه آن مشكل است و اگر نماز نافله بوده رد شمس چه لزومى دارد؟
تـنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين تفسير در روايات متعددى كه در مـنـابـع حـديـث آمده است به چشم مى خورد، ولى اگر در اسناد اين احاديث دقت كنيم تصديق خواهيم كرد كه هيچ كدام سند معتبرى ندارد، و غالبا روايات مرسله است .
آيـا بـهـتـر ايـن نـيـسـت كـه از ايـن روايـات غـيـر معتبر صرفنظر شود و علمش را به اهلش واگـذاريم و آنچه را از آيات با ذهن خالى از پيشداوريها استفاده مى كنيم برگزينيم ، و از اشكالات مختلف فارغ و آسوده شويم ؟
آيه و ترجمه


و لقد فتنا سليمن و القينا على كرسيه جسدا ثم أ ناب (34)
قال رب اغفر لى وهب لى ملكا لا ينبغى لا حد من بعدى إ نك أ نت الوهاب (35)
فسخرنا له الريح تجرى بأ مره رخاء حيث أ صاب (36)
و الشياطين كل بناء و غواص (37)
و ءاخرين مقرنين فى الا صفاد (38)
هذا عطاؤ نا فامنن أ و أ مسك بغير حساب (39)
و إ ن له عندنا لزلفى و حسن ماب (40)


ترجمه :

34 - مـا سـليمان را آزموديم ، و بر كرسى او جسدى افكنديم ، سپس او به درگاه خداوند انابه كرد.
35 - گـفـت : پروردگارا مرا ببخش ، و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد، كه تو بسيار بخشنده اى .
36 - مـا باد را مسخر او ساختيم تا مطابق فرمانش به نرمى حركت كند، و به هر جا او مى خواهد برود.
37 - و شياطين را مسخر او ساختيم ، هر بناء و غواصى از آنها.
38 - و گروه ديگرى (از شياطين ) را در غل و زنجير (تحت سلطه او) قرار داديم .
39 - (و به او گفتيم ) اين عطاى ماست به هر كس مى خواهى (و صلاح مى بينى ) ببخش و از هر كس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست .
40 - و براى او (سليمان ) نزد ما مقامى ارجمند و سرانجامى نيك است .
تفسير:
آزمايش سخت سليمان و حكومت گسترده او
اين آيات همچنان قسمت ديگرى از سرگذشت سليمان را بازگو مى كند، و نشان مى دهد كه انسان به هر پايه اى از قدرت برسد باز از خود چيزى ندارد، و هر چه هست از ناحيه خدا اسـت ، مـطـلبـى كـه تـوجـه بـه آن پـرده هـاى غـرور و غـفـلت را از مـقـابـل چـشـم انـسـان كنار مى زند، و او را به موقعيت خويش در عرصه جهان هستى واقف مى سازد.
نـخـسـتـيـن قـسـمـت ايـن آيـات درباره يكى از آزمايشهائى است كه خدا درباره سليمان كرد، آزمـايـشـى كـه بـا (تـرك اولى ) هـمـراه بـود، و بـه دنبال آن سليمان به درگاه خدا روى آورد و از اين (ترك اولى ) توبه كرد.
فشرده بودن محتواى اين آيات باز به گروهى از خيالپردازان افسانه باف مجالى داده اسـت كـه داسـتـانهاى بى اساس و موهومى را در اينجا بسازند، و امورى را به اين پيامبر بـزرگ نـسـبـت دهـنـد كه يا مخالف اساس نبوت است ، و يا منافى مقام عصمت ، و يا اصولا مـنـافـات بـا مـنـطـق عـقـل و خـرد دارد كـه ايـن خـود نـيـز امـتـحـان و آزمايشى است براى همه پـژوهـنـدگان قرآن ، در حالى كه اگر قناعت به متن گفته قرآن مى شد مجالى براى اين افسانه هاى خرافى باقى نمى ماند.
در نخستين آيه مورد بحث قرآن مى گويد: ما سليمان را آزموديم و بر كرسى
او جـسـدى افـكـنديم ، سپس به درگاه خداوند انابه كرد، و به سوى او بازگشت (و لقد فتنا سليمان و القينا على كرسيه جسدا ثم اناب ).
(كرسى ) به معنى (تخت پايه كوتاه ) است ، و چنين به نظر مى رسد كه سلاطين داراى دو نوع تخت بوده اند، تختى براى مواقع عادى بود كه پايه هاى كوتاهى داشت ، و تـخـتـى بـراى جـلسـات رسـمـى و تـشـريـفـاتـى كـه پـايـه هاى بلند داشت ، اولى را (كرسى ) و دومى را (عرش ) مى ناميدند.
(جسد) به معنى جسم بى روح است ، و به گفته راغب در كتاب مفردات مفهومى محدودتر از مفهوم جسم دارد، زيرا جسد بر غير انسان اطلاق نمى شود (مگر به طور نادر) ولى جسم اعم است .
از ايـن آيـه اجـمـالا استفاده مى شود كه موضوع آزمايش سليمان به وسيله جسد بى روحى بوده است كه بر تخت او در برابر چشمانش ‍ قرار گرفت ، چيزى كه انتظار آنرا نداشت ، و اميد به غير آن بسته بود، ولى قرآن شرح بيشترى در اين زمينه نداده است .
مـفـسـران و مـحـدثـان در ايـن زمـيـنـه اخـبـار و تـفـسـيـرهـائى نقل كرده اند كه از همه موجه تر و روشنتر اين است كه :
سـليـمان آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصيبش شود كه در اداره كشور و مخصوصا جـهـاد با دشمن به او كمك كنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت : من با آنها همبستر مى شوم - تا فرزندان متعددى نصيبم گردد، و به هدفهاى من كمك كنند ولى چون در اينجا غـفـلت كـرد و انـشـاء الله ، هـمـان جـمـله اى كـه بـيـانـگـر اتـكـاى انـسـان بـه خـدا در همه حـال اسـت ، نـگـفـت در آن زمان هيچ فرزندى از همسرانش تولد نيافت ، جز فرزندى ناقص الخلقه ، همچون جسدى بى روح كه آنرا آوردند و بر كرسى او افكندند!
سليمان سخت در فكر فرو رفت ، و ناراحت شد كه چرا يك لحظه از خدا
غفلت كرده ، و بر نيروى خودش تكيه كرده است ، توبه كرد و به درگاه خدا بازگشت .
تفسير ديگرى كه بعد از اين تفسير قابل تـوجه به نظر مى رسد اين است كه : خداوند سليمان را با بيمارى شديدى مورد آزمايش قـرار داد، آنـچـنـان كـه هـمـچـون جـسـدى بـى روح بـر تـخـتـش افـتـاد، و در زبـان عـرب معمول است كه به انسان ضعيف و بسيار بيمار گاهى (جسد بلا روح ) گفته مى شود.
سرانجام او توبه كرد و خداوند او را به حال اول بازگرداند (منظور از (اناب ) بازگشت به سلامت است ).
البته ايرادى كه متوجه اين تفسير مى شود اين است كه طبق اين معنى بايد (و القيناه ) بوده باشد، يعنى ما سليمان را بر تختش به صورت جسدى بى روح افكنديم در حالى كه اين تعبير در آيه نيامده است و تقدير گرفتن نيز بر خلاف ظاهر مى باشد.
جمله (اناب ) نيز در اين تفسير به معنى بازگشت به صحت آمده كه اين نيز بر خلاف ظاهر است .
ولى اگـر (انـاب ) را بـه مـعـنـى توبه و بازگشت به خدا بگيريم ضررى به اين تفسير نمى زند بنابراين تنها مورد خلاف ظاهر همان حذف ضمير (القيناه ) مى باشد.
امـا افـسـانـه هاى دروغين زشتى كه درباره گمشدن انگشتر سليمان ، و يا ربوده شدن آن بـه وسـيله يكى از شياطين ، و نشستن شيطان بر تخت حكومت به جاى او كه با آب و تاب در بـعـضـى از كـتـب آمـده ، و ظـاهـرا ريشه آن به (تلمود) يهوديان باز مى گردد و از خرافات اسرائيلى است با هيچ عقل و منطقى سازگار نيست .
ايـن افـسـانـه هـا قـبـل از هـر چـيز دليل بر انحطاط فكرى گويندگانش مى باشد، و لذا محققان اسلامى هر جا از آن نام برده اند بى پايه بودن آنها را با صراحت
بازگو كرده اند، و گفته اند نه مقام نبوت و حكومت الهى به انگشتر وابسته است . و نه هرگز خداوند اين مقام را از پيامبرى گرفته ، شيطانى را به صورت پيامبرى درآورده ، تا چه رسد به اينكه چهل روز بر جاى او بنشيند و ميان مردم حكومت و قضاوت كند.
بـه هـر حـال قـرآن در آيـه بـعـد مـسـاءله تـوبـه سـليـمـان را كـه در آخـريـن جـمـله آيـه قـبـل آمـده بـود بـه صـورت مـشروحترى بازگو كرده ، مى فرمايد: گفت پروردگارا مرا ببخش (قال رب اغفر لى ).
و ملك و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچكس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى (و هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب ).
در اينجا دو سؤ ال مطرح است
1 - آيا از اين تقاضاى سليمان استشمام بخل نمى شود؟
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـفـسـران مطالب بسيارى دارند كه قسمت مهمى از آن با ظاهر آيات ناهماهنگ است ، آنچه از همه مناسبتر و منطقى تر به نظر مى رسد اين است كه :
او از خـداوند يك نوع حكومت مى خواست كه توأ م با معجزات ويژه اى بوده باشد، و حكومت او را از سـايـر حـكـومـتـهـا مـشـخص كند زيرا مى دانيم هر پيامبرى معجزه مخصوص به خود داشـتـه مـوسـى (عـليه السلام ) معجزه عصا و يد بيضا داشت ، آتش براى ابراهيم سرد و خـامـوش شـد، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود، و معجزه پيامبر اسلام قرآن مجيد بود، سـليـمـان نـيـز حـكـومـتـى داشت آميخته با اعجازهاى الهى ، حكومت بر بادها، و شياطين ، با ويژگيهاى بسيار ديگر.
و ايـن بـراى پيامبران عيب و نقصى محسوب نمى شود كه براى خود تقاضاى معجزه ويژه اى كـنـنـد، تـا وضـع آنـهـا را كـامـلا مـشـخـص كـند، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه ديگران حكومتهاى وسيعتر و گسترده تر از سليمان پيدا كنند اما ويژگيهاى آن را نخواهند داشت .
شـاهـد اين سخن آيات بعد از اين آيه است كه در حقيقت اجابت اين درخواست سليمان را منعكس سـاخـتـه و سخن از تسخير باد و شياطين مى گويد، و مى دانيم اين موضوع از ويژگيهاى حكومت سليمان بود.
و از اينجا پاسخ سؤ ال دوم كه مى گويد: طبق عقيده ما مسلمانان حكومت مهدى (عليه السلام ) (ارواحنا فداه ) حكومتى است جهانى و مسلما گسترده تر از حكومت سليمان ، روشن مى شود.
زيرا با تمام وسعتى كه حكومت حضرت مهدى (عليه السلام ) دارد و با همه امتيازاتى كه آنـرا از سـايـر حـكومتها مشخص مى كند، از نظر ويژگيها و خصوصيات با حكومت سليمان متفاوت است ، و اين حكومت سليمان مخصوص خودش بوده .
خـلاصه اينكه سخن از كم و زياد و افزون طلبى و انحصارجوئى نيست ، سخن از اين است كه كمال نبوت در اين است كه از نظر معجزات ويژگيهائى داشته باشد كه آنرا از نبوت انبياى ديگر مشخص كند، و سليمان طالب اين بود.
در بـعـضـى از روايـات كـه از طـرق اهـلبـيـت از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) نقل شده پاسخى از سؤ ال بخل داده شده كه بسيار جالب است .
حـديـث چـنـيـن اسـت كـه يـكـى از دوستانش بنام على بن يقطين از آن امام (عليه السلام ) سؤ ال كرد آيا جايز است پيامبر خدا بخيل باشد؟
امام (عليه السلام ) فرمود: نه .
عرض كرد پس چرا سليمان مى گويد: (رب اغفر لى وهب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى ) و مفهوم و تفسير اين آيه چيست ؟
امام (عليه السلام ) فرمود: حكومت دو گونه است : حكومتى كه از طريق ظلم و غلبه و اجبار مـردم بـه دسـت مـى آيـد، و حـكومتى كه از سوى خداوند است ، مانند حكومت خاندان ابراهيم و طالوت و ذوالقرنين .
سـليمان از خداوند خواست حكومتى به او دهد كه هيچ كس نتواند بعد از او بگويد از طريق غلبه و ظلم و اجبار مردم به دست آمده است .
لذا خـداونـد مـتـعـال بـاد را مـسـخـر فـرمـان او سـاخـت كـه بـه نـرمـى هـر كـجـا او مـايـل بـود جـريـان مـى يـافـت ، و صـبـحـگاهان فاصله يك ماه را مى پيمود، و عصرگاهان فاصله يكماه را، و خداوند متعال شياطين را مسخر او ساخت كه براى او ساختمان مى ساختند و غـواصـى مـى كـردند، و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعليم داد، و حكومت او را در زمـيـن پـا بـر جـا سـاخـت ، لذا در هـمـان زمـان و زمـانهاى بعد مردم دانستند كه حكومت او هيچ شـبـاهـتـى بـه حـكـومـتـى كـه مـردم آنرا برمى گزينند، و يا از طريق قهر و غلبه و ستم حاصل مى شود ندارد.
على بن يقطين مى گويد عرض كردم پس تفسير اين سخن كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه فرمود رحم الله اخى سليمان ابن داود ما كان ابخله : خدا رحمت كند برادرم سليمان بن داود را چه بخيل بود چيست ؟!
فـرمـود: دو مـعـنـى دارد: نـخـسـت ايـنـكـه او بـسـيـار در مـورد نـوامـيـس و عـرضـش بخيل بود از اينكه كسى سخن نامناسبى درباره آنها بگويد.
ديگر اين كه منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بود كه اگر آيه قرآن را آنـچـنـان كـه بـعضى از جهال تفسير كرده اند كه او تقاضاى حكومتى بى نظير و منحصر به خود كرد بايد او مرد بخيلى باشد (و اين طعنى است بر آنها).
آيـات بعد همانگونه كه گفتيم بيان اين مطلب است كه خدا تقاضاى سليمان را پذيرفت و حـكـومـتـى بـا امـتيازات ويژه و مواهبى بزرگ در اختيار او گذارد كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:
1 - تسخير بادها به عنوان يك مركب راهوار، چنانكه مى فرمايد: ما باد را مسخر او ساختيم تـا مـطـابـق فـرمـانـش به نرمى حركت كند، و به هر جا او اراده نمايد برود (فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب ).
مـسـلم اسـت يك حكومت وسيع و گسترده بايد از وسيله ارتباطى سريعى برخوردار باشد، تـا رئيـس حـكـومـت بـتـوانـد در مواقع لزوم به سرعت از تمام مناطق كشور سركشى كند، و خداوند اين امتياز را به سليمان داده بود.
اينكه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتى حركت مى كرد؟، سليمان و يارانش به هنگام حركت به وسيله باد، بر چه چيز سوار مى شدند؟ و چه عواملى آنها را از سقوط و كم و زياد شدن فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ مى كرد؟
و خلاصه اين چه وسيله مرموز و اسرارآميزى بوده كه در آن عصر و زمان در اختيار سليمان قرار داشت ؟
ايـنـهـا مـسائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، ما همين قدر مى دانيم كه اين از جمله خـوارق عـاداتـى بـود كـه در اختيار پيامبران قرار مى گرفت ، يك مساءله عادى و معمولى نـبـود، يك موهبت فوق العاده و يك اعجاز بود، و اين امور در برابر قدرت خداوند امر ساده اى است و چه بسيارند مسائلى كه ما اصل آن را مى دانيم اما از جزئياتش خبر نداريم .
در ايـنجا سؤ الى پيش مى آيد كه تعبير به رخاء (نرم و ملايم ) كه در اين آيه وارد شده بـا تـعبير عاصفه (تندباد) كه در آيه 81 سوره انبياء آمده است هماهنگ نيست ، آنجا كه مى فرمايد: و لسليمان الريح عاصفة تجرى بامره
الى الارض التى باركنا فيها: ما تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آن را بركت داده بوديم حركت مى كرد.
اين سؤ ال را از دو راه مى توان پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكه توصيف به (عاصفه ) (تندباد) براى بيان سرعت آن است ، و توصيف بـه رخـاء بـيـان مـنظم بودن و نرم بودن حركات آن مى باشد، به طورى كه آنها در عين حـركـت سـريـع احـسـاس نـاراحـتـى نـمـى كـردنـد، درسـت مـانـنـد وسائل تكامل يافته سريع السير كنونى كه بعضا انسان به هنگامى كه با آن سفر مى كـنـد ايـن احـسـاس را دارد كـه گوئى در اطاق خانه اش نشسته است در حالى كه با سرعت سرسام آورى در حركت است .
ديـگر اينكه بعضى از مفسران اين دو آيه را ناظر به دو نوع باد دانسته اند كه هر دو را خداوند در اختيار سليمان قرار داده بود نوعى سريع السير و نوعى آرام .
2 - موهبت ديگر خداوند به سليمان (عليه السلام ) مساءله تسخير موجودات سركش و قرار دادن آن در اختيار او براى انجام كارهاى مثبت بود چنانكه در آيه بعد مى گويد و شياطين را مـسـخر او ساختيم ، و هر بنا و غواصى از آنها را سر بر فرمان او نهاديم تا گروهى در خـشـكـى هـر بـنـائى مـى خـواهـد بـراى او بـسـازنـد، و گـروهـى در دريـا بـه غـواصـى مشغول باشند (و الشياطين كل بناء و غواص ).
و بـه ايـن تـرتـيـب خـداونـد نـيـروى آمـاده اى براى كارهاى مثبت را در اختيار او گذاشت ، و شياطين كه طبيعتشان تمرد و سركشى است آنچنان مسخر او شدند كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گرانبها قرار گرفتند.
نـه تـنـهـا در ايـن آيـه كه در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به اين معنى اشاره شده كه شياطين مسخر سليمان بودند، و براى او فعاليتهاى مثبتى داشتند، منتها در بعضى از آيات مانند آيات مورد بحث و آيه 82 سوره انبياء تعبير به (شياطين ) شده ، در حالى كه در آيه 12 سوره سباء تعبير به (جن ) شده است .
هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز گفته ايم (جن ) موجودى است كه از نظر ما پوشيده است ، اما داراى عقل و شعور و قدرت مى باشد، همچنين مؤ من و كافر است ، و هيچ مانعى ندارد كه به فـرمـان خـدا در اخـتـيـار پـيـامـبـرى قـرار گـيـرنـد و بـه كـارهـاى مـفـيـدى مـشـغـول شـوند، اين احتمال نيز وجود دارد كه شياطين معنى گسترده اى داشته باشد كه هم انـسانهاى سركش و هم غير آنها را شامل شود، و اطلاق شيطان بر اين مفهوم وسيع در قرآن مـجيد آمده است (انعام - 112) و به اين ترتيب خداوند نيروئى به سليمان داد كه توانست همه متمردان را تسليم خود سازد.
3 - مـوهـبت ديگر خداوند به سليمان مهار كردن گروهى از نيروهاى مخرب بود، زيرا به هـر حـال در مـيـان شـيـاطـيـن افـرادى بـودنـد كـه بـه عـنـوان يـك نـيـروى مـفـيـد و سـازنده قـابـل اسـتـفـاده بـه حـسـاب نمى آمدند، و چاره اى جز اين نبود كه آنها در بند باشند، تا جـامـعـه از شـر مـزاحـمـت آنـها در امان بماند، چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد: و گروه ديـگـرى از شـيـاطـيـن را در غـل و زنـجـيـر تـحـت سـلطه او قرار داديم (و آخرين مقرنين فى الاصفاد).
(مـقـرنـيـن ) از مـاده (قرن ) به معنى (مقارنت ) و نزديكى است ، و در اينجا اشاره به جمع كردن دست و پا يا گردن در بند و زنجير است .

next page

fehrest page

back page