تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۹ -


(اصـفـاد) جـمـع (صـفـد) (بـر وزن نـمـد) بـه معنى قيد و بند است (مانند دستبندها و پـابـنـدهـائى كـه بـر زنـدانـيـان مـى گـذارنـد، بعضى از جمله (مقرنين فى الاصفاد) (غـل جـامعه ) را استفاده كردند و آن زنجيرى بوده است كه دستها را به گردن مى بست كه با معنى (مقرنين ) كه مفهوم نزديكى را دارد متناسب است .
ايـن احـتـمـال نيز داده شده كه منظور از اين جمله اين است كه آنها هر گروه در يك بند قرار داشتند.
مـنـتـهـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر منظور از شياطين ، شياطين جن باشد كه طبعا داراى جسمى لطيفند غل و زنجير و دستبند تناسبى با آنها ندارد.
لذا بـعـضـى گـفـتـه اند كه اين تعبير كنايه از بازداشت و جلوگيرى آنها از فعاليتهاى تـخـريـبـى اسـت ، و اگـر مـنـظـور شـيـاطـيـن و سـركـشـان انـس ‍ بـاشـد غل و زنجير و دستبند مفهوم اصلى خود را حفظ خواهد كرد.
4 - چـهـارمـين موهبت خداوند به سليمان اختيارات فراوانى بود كه دست او را در اعطا و منع بـاز مـى گـذارد، چـنانكه آيه بعد مى گويد: به او گفتيم اين عطا و بخشش ماست به هر كس مى خواهى (و صلاح مى بينى ) ببخش و از هر كس مى خواهى (و صلاح مى دانى ) امساك كن و حسابى بر تو نيست (هذا عطائنا فامنن او امسك بغير حساب ).
تعبير (بغير حساب ) يا اشاره به اين است كه خداوند به خاطر مقام عدالت تو در اين زمـيـنـه اختيارات وسيعى به تو داده و مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهى گرفت ، و يـا بـه اين معنى است كه عطاى الهى بر تو آنقدر زياد است كه هر چه ببخشى در آن به حساب نمى آيد.
بـعـضـى از مفسران نيز اين تعبير را تنها مربوط به شياطين دربند دانستند كه هر كس را مى خواهى (و صلاح مى دانى ) آزاد كن و هر كدام را مصلحت
مـى دانـى در بـنـد نـگـهـدار، امـا ايـن مـعـنـى بـعـيـد بـه نـظر مى رسد زيرا با ظاهر كلمه (عطائنا) هماهنگ نيست .
5 - پـنـجـمـيـن و آخـريـن مـوهـبـت خـداونـد بر سليمان مقامات معنوى او بود كه خدا در سايه شـايـستگيهايش به او مرحمت كرده بود، چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد براى او (سـليمان ) نزد ما مقامى بلند و والا و سرانجامى نيك است (و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب ).
ايـن جـمـله در حـقـيـقـت پاسخى است به آنها كه ساحت قدس اين پيامبر بزرگ را به انواع نسبتهاى ناروا و خرافى - به پيروى آنچه در تورات كنونى آمده است - آلوده ساخته اند، و بـه ايـن تـرتيب او را از همه اين اتهامات مبرا مى شمرد، و مقام او را نزد خداوند گرامى مـى دارد، حـتـى تعبير به حسن ماب كه خبر از عاقبت نيك او مى دهد ممكن است اشاره به نسبت ناروائى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آئين بت پرستى تمايل پيدا كرد! و حتى دست به ساختن بتخانه اى زد!! قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام و خرافات مى كشد.
نكته ها:
1 - حقايقى كه داستان سليمان به ما مى آموزد
بـدون شـك هدف قرآن از ذكر تواريخ انبياء تكميل برنامه هاى تربيتى از طريق انعكاس عينى واقعيتها در اين سرگذشتهاى زنده است .
از جمله مسائلى كه در لابلاى داستان سليمان عينيت يافته امور زير است .
الف : داشـتن يك حكومت نيرومند با امكانات مادى فراوان و اقتصاد گسترده و تمدن درخشان هرگز منافاتى با مقامات معنوى و ارزشهاى الهى و انسانى ندارد،
چنانكه آيات فوق بعد از ذكر تمام مواهب مادى سليمان در پايان مى گويد: با اين همه او در پيشگاه خدا مقامى والا و سرانجامى نيك داشت .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است ارأ يتم ما اعطى سـليمان بن داود من ملكه ؟ فان ذلك لم يزده الا تخشعا، ما كان يرفع بصره الى السماء تخشعا لربه !:
شـنـيـده ايـد خـداونـد چـه انـدازه از مـلك و حـكـومـت بـه سـليـمـان داد؟ بـا ايـن حال اينهمه مواهب جز بر خشوع او نيفزود، به گونه اى كه حتى از شدت خشوع و ادب چشم به آسمان نمى انداخت .
ب : بـراى اداره يك كشور آباد هم وسيله ارتباطى سريع لازم است ، و هم به كار گرفتن نـيـروهـاى مـخـتـلف ، و هـم جـلوگـيـرى از نـيـروهـاى مـخـرب ، هـم تـوجـه بـه مـسـائل عـمـرانى ، هم توليد سرمايه از طريق استخراج منابع مختلف ، و هم دادن اختيارات به مديران لايق كه همه اينها در اين داستان به طرز روشنى منعكس شده است .
ج : از نـيـروهـا بـايـد حـداكـثـر اسـتـفـاده را كـرد و حـتـى شـيـاطـيـن را بـه طـور كـامـل نـبـايـد حذف كرد، بلكه آنها را كه قابل توجيه و ارشادند در مسير صحيح به كار گرفت ، و تنها آن بخش كه به هيچوجه قابل استفاده نيستند بايد در بند باشند.
2 - سليمان در قرآن و تورات
در تـرسـيمى كه قرآن مجيد از اين پيامبر بزرگ در آيات فوق كرده او را انسانى پاك ، پر ارزش مدبر و عدالت پيشه معرفى مى كند.
در حالى كه تورات تحريف يافته كنونى او را (العياذ بالله ) مردى عياش
و هـواپـرسـت بـا نـقـطـه هـاى ضـعـف فـراوان مـعـرفـى مـى كـند و عجب اينكه در همين كتاب مـنـاجـاتـهـاى سـليمان و اشعار مذهبى او و امثال و حكمتش در كنار بقيه ابواب تورات قرار گرفته كه نشان مى دهد او مردى حكيم و وارسته بوده است ، و اين تناقض عجيبى است كه در ميان مندرجات تورات كنونى وجود دارد.
بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر در ايـن زمـيـنـه به بحث مشروحى كه در جلد 18 تفسير نمونه ذيـل آيـات 12 تـا 14 سـوره سـبـا (تـحت عنوان چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ) آورده ايم مراجعه فرمائيد.
آيه و ترجمه


و اذكر عبدنا أ يوب إ ذ نادى ربه أ نى مسنى الشيطان بنصب و عذاب (41)
اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب (42)
و وهبنا له أ هله و مثلهم معهم رحمة منا و ذكرى لا ولى الا لباب (43)
وخذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث إ نا وجدناه صابرا نعم العبد إ نه أ واب (44)


ترجمه :

41 - به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى كه پروردگارش را خوانده كه شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده .
42 - (بـه او گـفـتـيـم ) پاى خود را بر زمين بكوب اين ، چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است .
43 - و خانواده اش را به او بخشيديم ، و همانند آنها را با آنها قرار داديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى صاحبان فكر.
44 - (و بـه او گـفـتـيـم ) بـسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن ) را برگير و به او (همسرت ) بزن و سوگند خود را مشكن ، ما او را شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود؟
تفسير:
زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش
در آيات گذشته سخن از سليمان و حشمت او بود كه قدرت خداداد را نشان مى داد و اين خود نـويـدى بـود بـراى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند.
در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از ايـوب اسـت كـه الگـوى صبر و استقامت مى باشد، تا به مسلمانان آنروز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتيهاى زندگى دهد، و به پايمردى دعوت كند، و عاقبت محمود اين صبر را روشن سازد.
ايوب سومين پيامبرى است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده ، و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقتفرسا نهراسند، از لطف و رحمت خدا هرگز ماءيوس نشوند.
نـام يـا سـرگـذشـت ايوب در چندين سوره از قرآن آمده است : در سوره نساء آيه 163، در سوره انعام آيه 84 تنها به ذكر نام او در رديف پيامبران ديگر اكتفا شده كه مقام نبوت او را تـثـبـيـت و تـبـيـيـن مـى كند، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند.
در سوره انبياء آيات 83 و 84 توضيح كوتاهى درباره زندگى او آمده ، و در آيات مورد بـحـث از (سـوره ص ) مـشـروحـتـر از هـر جـاى ديـگـر قـرآن شـرح حال او ضمن چهار آيه بيان شده است .
نخست مى گويد: بنده ما ايوب را بياد آور هنگامى كه پروردگارش را
خـوانـد و عرض كرد: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده (و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ).
(نصب ) (بر وزن عسر) و (نصب ) (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است .
از ايـن آيـه اولا مـقـام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان (عبدنا) (بنده ما) به خوبى اسـتـفـاده مـى شـود، ثانيا اشاره سربسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ايوب .
شـرح ايـن مـاجـرا در قـرآن نـيـامـده ولى در كـتـب مـعـروف حديث و در تفاسير ماجرا به اين صورت نقل شده است :
كسى از امام صادق سؤ ال كرد: بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟ (شايد فكر مى كرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت ).
امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصه اش چنين است :
ايـوب بـه خـاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد بلكه به عكس به خاطر شكر نـعـمـت بـود، زيرا شيطان به پيشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى بـه خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى ، مسلما اگر اين نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود!
خـداونـد بـراى ايـنـكـه اخـلاص ايـوب را بـر هـمگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام نعمت و رنج هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كـه بـر دنـيـاى او مـسـلط گـردد. شـيـطـان از خـدا خـواسـت اموال سرشار ايوب ، زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند، و آفات و بـلاهـا در مـدت كـوتاهى آنها را از ميان برد، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت !
او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد، و آنچنان بيمار
شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.
اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست .
ولى جـريـانـى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت ، و آن ايـنـكه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى ؟!
ايوب در پاسخ گفت : به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده ، هميشه در طاعت الهـى كـوشـا بـوده ام ، و هر لقمه غذائى خوردم يتيم و بينوائى بر سر سفره من حاضر بوده .
درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد، ولى باز رشـته صبر را از كف نداد، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت ، تنها رو به درگاه خـدا آورد و جـمـله هـاى بـالا را بيان نمود، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بـود خـداونـد درهـاى رحـمـتـش را بـار ديـگـر بـه روى اين بنده صابر و شكيبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت ، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند.
بـعـضـى از مـفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار شيطان نسبت به ايوب از ناحيه وسـوسـه هـاى مـخـتـلف او بـود گـاه مـى گـفـت : بـيـمارى تو طولانى شده ، خدايت تو را فراموش كرده !
گـاه مـى گـفـت : چـه نـعمتهاى عظيمى داشتى ؟ چه سلامت و قدرت و قوتى ؟ همه را از تو گرفت ، باز هم شكر او را بجا مى آورى ؟!
شايد اين تفسير به خاطر آن باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى همچون ايوب و بر جـان و مال و فرزندش بعيد دانسته اند، اما با توجه به اينكه اين سلطه اولا به فرمان خـدا بـوده ، و ثـانـيـا مـحـدود و مـوقـتـى بوده و ثالثا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه او صورت گرفته ، مشكلى ايجاد نمى كند.
بـه هـر حـال ، مـى گـويـنـد: نـاراحـتـى و رنـج و بـيـمـارى او هـفـت سال و به روايتى هيجده سال طول كشيد و كار بجائى رسيد كه حتى نزديكترين ياران و اصحابش او را ترك گفتند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد.
و اين خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران !
امـا در مـيـان تـمـام نـاراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مساءله شماتت دشمنان بود، لذا در حديثى مى خوانيم : بعد از آنكه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤ ال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟
گفت شماتت دشمنان !.
سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اينجا آغـاز شـد كـه بـه او دسـتور داد پاى خود را بر زمين بكوب ، چشمه آبى مى جوشد كه هم خـنـك اسـت بـراى شـسـتـشـوى تـنـت ، و هـم گـواراسـت بـراى نـوشـيدن (اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ).
(اركـض ) از ماده (ركض ) (بر وزن مكث ) به معنى كوبيدن پا بر زمين ، و گاه به معنى دويدن آمده است ، و در اينجا به معنى اول است .
هـمـان خـداونـدى كـه چـشـمـه زمـزم را در آن بـيـابـان خـشـك و سـوزان از زير پاشنه پاى اسماعيل شيرخوار بيرون آورد، و همان خداوندى كه هر حركت و
هر سكونى ، هر نعمت و هر موهبتى ، از ناحيه اوست ، اين فرمان را نيز در مورد ايوب صادر كـرد، چشمه آب جوشيدن گرفت چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى (برون ) و (درون ).
بعضى معتقدند اين چشمه داراى يكنوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده ، و هم اثرات شفابخش از نظر بيماريها داشته ، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود، درباره پيامبرى صابر و شكيبا.
(مـغـتـسـل ) بـه مـعـنـى آبـى اسـت كـه بـا آن شستشو مى كنند، و بعضى آن را به معنى مـحـل شـسـتـشـو دانـسـتـه انـد، ولى مـعـنـى اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، و به هر حال توصيف آن آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تاءثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن ، همانگونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است .
و نيز اشاره لطيفى است بر اينكه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت همچون آب نوشيدنى باشد!
شـاهـد ايـن سـخـن ايـنـكـه در دسـتـورهـاى اسـلامـى نـيـز آمـده ، قبل از آنكه با آبى غسل كنيد جرعه اى از آن بنوشيد!.
نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت ، نوبت بـازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد، و در اين زمينه قرآن مى گويد: (ما خانواده اش را به او بخشيديم ) (و وهبنا له اهله ).
(و همانند آنها را با آنها قرار داديم ) (و مثلهم معهم ).
(تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و انديشه ) (رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب ).
در ايـنكه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسيرهاى متعددى وجود دارد، مشهور اين است كه آنها مرده بودند خداوند بار ديگر آنها را به زندگى و حيات بازگرداند.
ولى بـعـضـى گفته اند آنها بر اثر بيمارى ممتد ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند.
ايـن احـتـمـال نيز داده شده است كه همه يا عده اى از آنها نيز گرفتار انواع بيماريها شده بـودنـد رحـمـت الهـى شـامـل حـال آنها نيز شد، و همگى سلامت خود را باز يافتند، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند.
افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به اين است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او مرحمت فرمود.
گـر چـه در مـورد امـوال ايـوب در ايـن آيـات سـخـنـى بـه مـيـان نـيـامـده است ، ولى قرائن حال نشان مى دهد كه خداوند آنها را به صورت كاملتر نيز به او بازگرداند.
قـابل توجه اينكه ذيل آيه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ايوب را دو چيز مى شمرد: يكى رحمت الهى بر او كه جنبه فردى دارد، و در حقيقت پاداش و جائزه اى است كه از سوى خـداونـد بـه ايـن بـنـده صـابـر و شـكـيـبـا، و ديـگـر دادن درس عـبـرتى به همه صاحبان عـقل و هوش در تمام طول تاريخ تا در مشكلات و حوادث سخت ، رشته صبر و شكيبائى را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهى اميدوار باشند.
تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن ايـنكه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هر گاه قدرت پيدا كند يكصد ضربه يا كمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودى
مـى خـواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد، ولى مساءله سوگند و نام خدا در ميان بود.
خـداونـد ايـن مـشـكـل را نـيز براى او حل كرد و چنانكه قرآن مى گويد: فرمود بسته اى از سـاقـه هـاى گـندم (يا مانند آن ) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن ! (و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث ).
(ضـغـث ) (بر وزن حرص ) به معنى دسته اى از چوبهاى نازك ساقه گندم و جو و يا رشته هاى خوشه خرما و يا دسته گل و مانند آن است .
در ايـنـكـه تـخـلف هـمسر ايوب كه طبق روايتى نامش (ليا) دختر يعقوب بود، چه بوده است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
از ابـن عـباس مفسر معروف نقل شده كه شيطان (يا شيطان صفتى ) به صورت طبيعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مى كنم تنها به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام ، و هيچ مزد ديگرى نمى خواهم !
هـمـسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگندى ياد كرد همسرش را تنبيه كند.
بـعـضـى ديـگـر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد، و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد.
ولى بـه هـر حـال اگـر او از يـك نـظـر مـسـتـحـق چـنين كيفرى بوده ، از نظر وفاداريش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است .
درست است كه زدن يكدسته ساقه گندم يا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نـبـوده اسـت ، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى او اين كار را انجام داد، و اين تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد
و انـسـان مـى خـواهـد در عـيـن عـفـو، حـفـظ ظاهر قانون را نيز بكند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى مجاز نيست .
و بالاخره در آخرين جمله از آيات مورد بحث كه در واقع عصاره اى است از آغاز و پايان اين داستان مى فرمايد: ما او را صابر و شكيبا يافتيم ، چه بنده خوبى بود ايوب كه بسيار بازگشت كننده به سوى ما بود (انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ).
ناگفته پيداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسه هاى شيطان ، و رنج و مـحـنـت و بـيـمـارى ، مـنـافـات بـا مـقـام صـبـر و شـكـيـبـائى نـدارد، آن هـم بـعـد از هـفـت سـال يـا بـه روايـتـى هـيـجـده سـال بـا درد و بـيـمـارى و فـقـر و نـادارى سـاخـتـن و تحمل كردن و شاكر بودن .
قـابـل توجه اينكه در اين جمله ، حضرت ايوب به سه وصف مهم توصيف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است :
1 - مقام عبوديت 2 - صبر و شكيبائى و استقامت 3 - بازگشت پى درپى به سوى خدا.
نكته ها:
1 - درسهاى مهمى از داستان ايوب
با اينكه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه اين سوره آمده ، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است :
الف : آزمـون الهـى آنـقـدر وسـيـع و گـسترده است كه حتى انبياء بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايشها آزموده مى شوند، چرا كه طبيعت زندگى اين
جـهـان بـر ايـن اسـاس گـذارده شـده ، و اصـولا بـدون آزمـايـشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شكوفا نمى شود.
ب : (فـرج بـعـد از شـدت ) نـكـتـه ديـگرى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امـواج حـوادث و بـلا از هـر سـو انسان را در فشار قرار مى دهد، نه تنها نبايد ماءيوس و نوميد گشت ، بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست ، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد:
عند تناهى الشدة تكون الفرجة ، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء: به هنگامى كه سـخـتـيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است ، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد.
ج : از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود، و به آنها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحيد مـى شـمرند پاسخ مى دهد، كه وجود اين حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پيامبران بـزرگ خـدا گـرفـتـه ، تـا افـراد عـادى يـك ضرورت است ، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته ، و بالاخره تكامل وجود انسان .
لذا در بـعـضـى از روايـات اسلامى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : ان اشد الناس بـلاء الانـبـيـاء ثـم الذى يـلونهم الامثل فالامثل : بيش ‍ از همه مردم پيامبران الهى گرفتار حـوادث سـخت مى شوند، سپس كسانى كه پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصيت و مقامشان .
و نـيـز از هـمـان امـام بـزرگـوار (عـليـه السـلام ) نـقـل شده كه فرمود: ان فى الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلاء: در بهشت مقامى هست كه هيچكس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاريهائى كه پيدا مى كند.
د: ايـن مـاجـرا درس شـكـيـبـائى بـه هـمـه مـؤ مـنـان راسـتـيـن در تـمـام طول زندگى مى دهد، همان صبر و شكيبائى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست ، و نتيجه اش داشتن (مقام محمود) و (منزلت والا) در پيشگاه پروردگار است .
هــ: آزمـونـى كـه بـراى يـك انـسـان پـيـش مـى آيـد در عـيـن حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او، تا ميزان صداقت و دوستى آنها به محك زده شـود كـه تـا چـه حـد وفـادارنـد، ايـوب هـنـگـامـى كـه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و ديديم كـه رنـج ايـوب از زبـان آنـهـا بـيـش از هـر رنـج ديـگـر بـود، چـرا كـه طـبـق مـثـل مـعـروف زخـمـهـاى نـيـزه و شـمـشـيـر التـيـام مـى يـابـد، ولى زخـمـى كـه زبـان بـر دل مى زند التيام پذير نيست !
و: دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها به هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند دوستان واقعى كسانى هستند كه در (سراء) و (ضراء) در بلا و نعمت در بيمارى و عافيت ، و در فـقـر و غـنـا بـه يـاد او بـاشـند، و دگرگونيهاى زندگى مادى ايمان و افكار آنها را دگرگون نسازد.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهيزگاران براى دوست باصفايش همام بيان كرد، و بيش از يكصد صفت براى متقين برشمرد، يكى از اوصاف مهمشان را اين مى شمرد:
نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء: روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است (و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمى سازد).
ز: ايـن مـاجـرا بـار ديـگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مـصـائب و مـشـكـلات و فـقـر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است ، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار،
بـلكـه انـسـان مـى تواند با داشتن همه اين امكانات بنده خاص او باشد مشروط بر اينكه اسير مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.
2 - ايوب در قرآن و تورات
چـهـره پـاك ايـن پـيامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكيبائى است ، تا آن پايه كه صبر ايـوب در مـيـان هـمـه ضرب المثل است ، در قرآن مجيد ديديم ، كه چگونه خداوند در آغاز و پـايـان ايـن داسـتـان بـهـتـريـن تـجـليـل را از او بـه عمل مى آورد.
ولى مـتـاءسـفـانـه سـرگـذشـت ايـن پيامبر بزرگ نيز از دستبرد جاهلان و يا دشمنان دانا مـصـون نمانده ، و خرافاتى بر آن بسته اند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است ، از جـمـله ايـنـكـه ايـوب به هنگام بيمارى بدنش كرم برداشت ، و آنقدر متعفن و بدبو شد كه اهل قريه او را از آبادى بيرون كردند!
بـدون شـك چـنـيـن روايـتـى مـجـعـول است هر چند در لابلاى كتب حديث ذكر شده باشد، زيرا رسـالت پـيـامـبـران ايـجـاب مـى كـنـد كـه مـردم در هـر زمـان بـتـوانـنـد بـا مـيـل و رغـبـت بـا آنـهـا تماس گيرند، و آنچه موجب تنفر و بيزارى مردم و فاصله گرفتن افـراد از آنـها مى شود خواه بيماريهاى تنفرآميز باشد، و يا عيوب جسمانى ، و يا خشونت اخلاقى در آنها نخواهد بود، چرا كه با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد.
قـرآن مـجـيد در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة من الله لنـت لهـم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : در پرتو رحمت الهى براى آنـهـا نـرم و مـهـربـان شـدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند (آل عمران - 159).
اين آيه دليل بر آن است كه پيامبر نبايد چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند.
ولى در تـورات كـتـاب مـفـصـلى دربـاره ايـوب ديـده مـى شـود كـه قـبـل از (مـزامـيـر داود) قـرار دارد، ايـن كـتـاب مـشـتـمـل بـر 42 فـصـل اسـت ، و در هـر فـصـل بـحـثـهـاى مـشـروحـى وجـود دارد، در بـعـضـى از ايـن فـصـول مـطـالب زنـنـده اى بـه چـشـم مـى خـورد، از جـمـله ايـنـكـه در فصل سوم مى گويد: ايوب زبان به شكايت باز كرد و شكوه بسيار نمود، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكيبائى ستوده است .
3 - توصيف پيامبران بزرگ به اواب
در هـمـيـن سوره (ص ) سه نفر از پيامبران بزرگ به عنوان اواب توصيف شده اند: داود و سـليـمـان و ايـوب ، و در سـوره ق آيـه 32 ايـن وصـف براى همه بهشتيان ذكر شده است ، (هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ).
ايـن تـعبيرات نشان مى دهد كه مقام اوابين مقام والا و ارجمندى است ، و هنگامى كه به منابع لغـت مـراجـعـه مـى كـنـيـم مـى بـيـنـيـم اواب از مـاده (اوب ) (بـر وزن قول ) به معنى رجوع و بازگشت است .
ايـن رجوع و بازگشت - مخصوصا با توجه به صيغه اواب كه صيغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد - اشاره به اين است كه اوابين در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مـى سـازد اعـم از زرق و بـرق جـهـان مـاده ، يـا وسـوسه هاى نفس و شياطين ؛، حساسيت بـسـيـار دارنـد، اگـر لحـظـه اى دور شـونـد بـلافاصله متذكر شده به سوى او باز مى گردند، و اگر لحظه اى غافل گردند به ياد او مى افتند و جبران مى كنند.
ايـن بـازگـشـت مى تواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد يعنى مرجع و تكيه گاه آنها همه جا فرمانهاى اوست ، و از همه جا به سوى او باز مى گردند.
از آيـه يا جبال اوبى معه و الطير سوره سبا آيه - 10) كه درباره داود است معنى ديگرى نيز براى اواب استفاده مى شود و آن همصدا شدن و هم آواز گرديدن است ، زيرا مى گويد اى كـوهـهـا و اى پـرنـدگـان ! بـا داود هـمصدا شويد، بنابراين (اواب ) كسى است كه همصدا و هماهنگ با قوانين آفرينش ، اوامر الهى و حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقا يكى از معانى ايوب نيز اواب است .
آيه و ترجمه


و اذكر عبدنا إ برهيم و إ سحق و يعقوب أ ولى الا يدى و الا بصار (45)
إ نا أ خلصناهم بخالصة ذكرى الدار (46)
و إ نهم عندنا لمن المصطفين الا خيار (47)
و اذكر إ سمعيل و اليسع و ذا الكفل و كل من الا خيار (48)


ترجمه :

45 - و بـه خـاطـر بـيـاور بـنـدگـان مـا ابـراهـيـم و اسـحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا).
46 - ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم ، و آن يادآورى سراى آخرت بود.
47 - و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.
48 - و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذالكفل را كه همه از نيكان بودند.
تفسير:
شش پيامبر بزرگ ديگر
در تـعـقـيب آيات گذشته كه شرح مبسوطى پيرامون زندگى (داود) و (سليمان ) و شـرح كـوتـاهترى پيرامون زندگى (ايوب ) و نقاط برجسته حيات اين پيامبر بزرگ بيان كرد، آيات مورد بحث نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران
الهى را برده ، و اوصاف برجسته آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشد به طور فشرده بيان مى دارد.
جالب اينكه براى اين شش پيامبر بزرگ شش توصيف مختلف ذكر شده كه هر كدام معنى و مفهوم خاصى دارد.
نـخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: به خـاطـر بـيـاور بـنـدگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را (و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب ).
مقام (عبوديت ) و بندگى نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده ، و به راستى هـمه چيز در آن جمع است ، بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او، يعنى در برابر اراده او از خود اراده اى نداشتن ، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن .
بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او، و بى اعتنائى به ما سوى الله ، و تنها چشم بر لطف او دوختن ، اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار او است .
سپس اضافه مى كند: آنها صاحبان دستهاى نيرومند و چشمهاى بينا بودند (اولى الايدى و الابصار).
چه تعبير عجيبى ؟ صاحبان دست و چشم !
(ايدى ) جمع (يد) و (ابصار) جمع (بصر) به معنى (چشم ) و (بينائى ) است .
انـسـان بـراى پـيـشبرد هدفهايش نياز به دو نيرو دارد: نيروى درك و تشخيص ، و نيروى كـار و عـمـل ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـايـد از عـلم و قـدرت كـمـك گـرفـت تـا بـه هـدف واصل گشت .
خـداونـد ايـن پـيـامبران را به داشتن (درك و تشخيص و بينش قوى ) و (قوت و قدرت كافى ) براى انجام كار توصيف كرده است .
آنـهـا افراد كم اطلاعى نبودند، سطح معرفتشان بالا، ميزان آگاهيشان از آئين خدا و اسرار آفرينش و رموز زندگى قابل ملاحظه بود.
از نـظـر اراده و تـصـمـيـم و نيروى عمل ، افرادى سست و زبون و ضعيف و ناتوان نبودند، افرادى با اراده پر قدرت ، و داراى تصميم قاطع و آهنين بودند.
اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند.
از آنـچـه گـفـتـيـم بخوبى روشن شد كه دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نـيـسـت ، چـرا كـه بـسـيـارنـد افـرادى كه داراى اين دو عضوند، اما نه درك و شعور كافى دارنـد، و نـه قـدرت تـصـمـيـم گـيـرى ، و نـه تـوانـائى بـر عمل ، بلكه كنايه از دو صفت علم و قدرت است .
در چـهـارمـيـن تـوصيف از آنان مى گويد (ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم ) (انا خلقناهم بخالصة ).
(و آن يادآورى سراى آخرت بود) (ذكرى الدار).
آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند، افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن مـحـدود نمى شد، آنها در ماوراى اين زندگى زودگذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند.
بـنـابـرايـن مـنـظـور از (الدار) (سـرا) كـه به طور مطلق ذكر شده سراى آخرت است ، گوئى غير از آن سرائى وجود ندارد، و هر چه غير از آن است گذرگاهى به سوى آن !
بـعـضـى از مـفـسران اين احتمال را نيز داده اند كه مراد از دار در اينجا سراى دنيا باشد، و تـعـبـيـر بـه (ذكـرى الدار) اشـاره بـه نـام نيكى است كه از اين پيامبران در اين جهان بـاقـى مـانده ، اما اين احتمال - به خصوص با توجه به مطلق بودن (الدار) - بسيار بعيد به نظر مى رسد، و با كلمه (ذكرى ) نيز چندان سازگار نيست .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه مـراد نـام نـيـك و ذكـر جميل در سراى آخرت باشد كه آن نيز بعيد به نظر مى رسد.
به هر حال ديگران ممكن است گهگاه به ياد سراى آخرت بيفتند مخصوصا هنگامى كه يكى از دوسـتـانـشـان از دنيا مى رود و يا در مراسم تشييع و يادبود عزيزى حاضر مى شوند، ولى ايـن يـاد (خـالص ) نـيـسـت مشوب به ياد دنياست ، اما مردان خدا توجهى خالص ‍ و عـمـيـق و مـداوم و مستمر به سراى ديگر دارند، گوئى هميشه در برابر چشمانشان حاضر است ، و تعبير به خالصة در آيه اشاره به همين است .
تـوصـيـف پـنـجـم و شـشـم آنـهـا هـمـانـسـت كه در آيه بعد آمده : مى فرمايد: آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند (و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار).
ايـمـان و عـمـل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نـبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان اخيار (نيكان ) را بـه طـور مـطـلق پـيـدا كـرده انـد، افـكـارشـان نـيـك و اخـلاقـشـان نـيـك و اعـمـال و بـرنامه ها و سراسر زندگانيشان نيك است ، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، به همين دليل بعضى از مفسران از اين تعبير كه خداوند بدون هيچ قيد
و شـرطـى آنها را از اخيار خوانده ، استفاده مقام عصمت براى انبيا كرده اند، چرا كه هر گاه انسانى خير مطلق باشد حتما معصوم است .
تـعبير (عندنا) (نزد ما) تعبير بسيار پر معنى است ، اشاره به اينكه برگزيدگى و نـيـكـى آنها نزد مردم نيست كه گاه در ارزيابيهاى خود انواع مسامحه و چشم پوشى را روا مـى دارنـد، بـلكـه تـوصـيـف آنـهـا بـه ايـن دو وصـف نـزد مـا محقق بوده كه با دقت تمام و ارزيابى ظاهر و باطن آنها انجام گرفته است .
بعد از اشاره به مقامات برجسته سه پيامبر فوق نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسـد، مـى فـرمـايـد: و بـه يـاد آور اسـمـاعـيـل و اليـسـع و ذاالكـفـل را كـه هـمـه از اخـيـار و نـيـكـان بـودنـد (و اذكـر اسماعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار).
هـر يـك از آنـهـا الگـو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسـمـاعـيـل كـه آمـاده شـد جـان خـود را فـداى راه او كـنـد بـه هـمـيـن دليل (ذبيح الله ) ناميده شد، با پدرش ابراهيم در بناى خانه كعبه و گرم كردن اين كـانون بزرگ و رسالتهاى ديگر همكارى فراوان داشت ، توجه به زندگى آنان براى پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و همه مسلمين الهام بخش است ، و مطالعه زنـدگـى ايـن چنين مردان بزرگ به زندگى انسانها جهت مى دهد، روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند، و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد.
تـعـبـيـر بـه (كـل مـن الاخـيـار) بـا تـوجـه به اينكه همين توصيف (الاخيار) عينا درباره (ابـراهـيـم ) و (اسـحـاق ) و (يـعـقـوب ) به عنوان آخرين صفت آمده بود ممكن است اشاره به اين باشد كه اين سه پيامبر نيز داراى تمام اوصاف سه پيامبر پيشين بودند، چـرا كـه خـيـر مـطـلق مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم نـبـوت را شامل مى شود و هم توجه به سراى آخرت ، و هم مقام
عبوديت و علم و قدرت را.
در ميان اين سه پيامبر اسماعيل از همه معروفتر و شناخته تر است ، اما اليسع كه نام او دو بـار در قـرآن مـجيد آمده است (اينجا و سوره انعام آيه 86) تعبير قرآن درباره او نشان مى دهد كه وى از پيامبران بزرگ الهى بوده است ، و در زمره كسانى است كه درباره آنها مى فـرمـايـد: و كلا فضلنا على العالمين هر يك از آنها را بر جهانيان برترى داديم (انعام - 86).
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد او هـمـان يـوشـع بـن نـون پـيـامـبـر مـعـروف بـنـى اسـرائيـل اسـت ، كـه الف و لام بـر آن داخـل شـده ، و شـيـن بـه سـيـن تبديل گرديده است ، و داخل شدن الف و لام بر يك نام غير عربى (و در اينجا عبرى ) چيز تازه اى نيست ، همانگونه كه عرب اسكندر را به عنوان الاسكندر مى شناسند.
در حـالى كـه بـعـضـى آن را يـك واژه عـربـى مـى دانـنـد كـه از يـسـع (فـعـل مـضـارع از مـاده وسـعت ) گرفته شده ، و بعد از آنكه جنبه اسمى به خود گرفته الف و لام كه از مشخصات اسم است بر آن وارد شده .
آيـه سـوره انـعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم است ، ولى روشن نمى سازد كه از پيامبران بنى اسرائيل بوده يا نه ؟
در تـورات در كتاب پادشاهان نام وى اليشع فرزند شافات ضبط شده ، و معنى اليشع در زبان عبرى ناجى و معنى شافات قاضى است .
بـعـضـى او را بـا خـضـر يـكى دانسته اند، اما دليل روشنى بر اين معنى در دست نيست ، و ايـنـكـه بـعـضـى او را هـمـان ذا الكـفل مى دانند خلاف صريح آيه مورد بحث است چرا كه ذا الكـفـل را عـطف بر اليسع كرده ، به هر حال او پيامبرى است والامقام و پر استقامت و براى الهام گرفتن از زندگانيش همين براى ما كافى است .
و امـا ذا الكـفـل مـشهور اين است كه از پيامبران بوده ، و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سوره انبياء آيه 85 بعد از نام اسماعيل و ادريس گواه بر اين معنى است .
بـعـضـى مـعـتقدند كه او از پيامبران بنى اسرائيل است ، وى را فرزند ايوب مى دانند كه اسـم اصـليـش بـشـر يـا بـشـيـر يـا شـرف بـوده اسـت و بـعـضـى او را هـمـان حزقيل مى دانند كه ذا الكفل به عنوان لقب او انتخاب شده است .
در ايـنـكـه چـرا او ذا الكـفـل نـامـيـده شـده ، بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه كفل هم به معنى نصيب آمده و هم به معنى كفالت و عهده دارى ، احتمالات مختلفى داده اند:
گـاه گـفـتـه انـد: چـون خـداونـد نـصـيـب وافـرى از ثـواب و رحمتش به او مرحمت فرمود ذا الكفل يعنى صاحب بهره وافى ناميده شد.
و گـاه گـفـتـه انـد چـون تـعهد كرده بود كه شبها را به عبادت برخيزد، و روزها را روزه دارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد، و بر سر اين عهد و پيمان باقيماند اين لقب به او داده شد.
و گـاه گـفـتـه انـد چـون گـروهـى از انـبـياء بنى اسرائيل را كفالت كرد و جان آنها را در برابر پادشاه جبار زمان حفظ نمود او را به اين اسم ناميدند.
بـه هـر حال همين مقدار از زندگى او كه امروز در دست ماست دليلى بر استقامت او در طريق اطـاعـت و بندگى خدا و مقاومت در برابر جباران است و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما، هر چند درباره جزئيات زندگى آنها بر اثر بعد زمان نميتوان قضاوت دقيقى كرد.
آيه و ترجمه


هذا ذكر و إ ن للمتقين لحسن ماب (49)
جنت عدن مفتحة لهم الا بوب (50)
متكين فيها يدعون فيها بفكهة كثيرة و شراب (51)
و عندهم قصرت الطرف أ تراب (52)
هذا ما توعدون ليوم الحساب (53)
إ ن هذا لرزقنا ما له من نفاد (54)


ترجمه :

49 - اين يك يادآورى است ، و براى پرهيزگاران بازگشت نيكوئى است .
50 - باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است .
51 - در حـالى كـه در آن بـر تـخـتـهـا تـكـيـه كـرده انـد و انـواع مـيـوه هـا و نـوشيدنيهاى گوناگون در اختيار آنان است .
52 - و نـزد آنـان هـمسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند و همگى هم سن و سالند.
53 - ايـن چـيـزى اسـت كـه بـراى روز حـسـاب بـه شـمـا وعـده داده مـيـشـود (وعـدهاى تخلف ناپذير).
54 - اين روزى ما است كه هرگز پايان نمى گيرد.
تفسير:
اين وعده براى پرهيزكاران است از اينجا فصل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزگاران و متقين را با گردنكشان طاغى مقايسه كرده ، و سرنوشت هر دو گروه را در قـيـامـت شـرح مـى دهـد، و در مـجـمـوع بـحـثـهـاى آيـات گـذشـتـه را تكميل مى كند.
نـخـسـت به عنوان يك جمعبندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزنده زندگى آنها مى فرمايد: اين يك تذكر و يادآورى است (هذا ذكر).
آرى هـدف از بـيـان فـرازهـائى از تـاريـخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود، هدف ذكر و تذكر بود، همانگونه كه از آغاز اين سوره روى اين مساءله تكيه شده (ص و القران ذى الذكر.)
هدف بيدار ساختن انديشه ها، بالا بردن سطح معرفت و آگاهى ، و افزودن نيروى مقاومت و پـايـدارى در مـسـلمـانـانـى اسـت كـه ايـن آيـات بـراى آنـهـا نازل شده است .
سـپـس مـسـاءله را از صـورت خـصـوصـى و بـيـان زنـدگـى انـبـيـاء درآورده ، شكل كلى به آن مى دهد، سرنوشت متقين را به طور عموم مورد بحث قرار داده ، مى فرمايد: براى پرهيزگاران حسن مرجع و محل بازگشت نيكوئى است (و ان للمتقين لحسن مآب ).
بـعـد از ايـن جـمـله كـوتـاه و سـربـسـتـه كـه خـوبـى حـال آنـهـا را اجـمـالا تـرسـيـم مـى كـنـد، بـا اسـتـفـاده از روش اجـمـال و تـفـصـيل كه روش قرآن است به شرح آن پرداخته مى گويد: بازگشت آنها به بـاغـهـاى جـاويـدان بـهـشت است كه درهايش به روى آنان گشوده است (جنات عدن مفتحة لهم الابواب )
(جـنـات ) اشـاره بـه بـاغـهـاى بـهـشـت اسـت و (عـدن ) (بـر وزن عـدل ) بـه مـعـنـى اسـتـقـرار و ثـبات است ، و (معدن ) را به اين جهت معدن گفته اند كه فـلزات و مـواد گـرانـقـيـمـت در آنـجـا مـسـتـقـر اسـت ، بـه هـر حال اين تعبير در اينجا اشاره به جاويدان بودن باغهاى بهشت است .
تـعـبـيـر بـه (مفتحة لهم الابواب ) اشاره به آن است كه حتى زحمت گشودن درها براى بـهـشـتـيـان وجـود ندارد، گوئى بهشت در انتظار آنهاست ، و هنگامى كه چشمش به آنان مى افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند!
سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند: (اين در حالى است كه آنـهـا بـر تختها در آن تكيه كرده اند، و انواع ميوه هاى فراوان و نوشيدنى در اختيار آنها اسـت ) هـر زمـان آن را مى طلبند، فورا نزد آنها حاضر مى شود (متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب ).
آيا فورا به وسيله خدمتكاران بهشتى در برابر آنها حاضر ميگردد، يا
تـنـهـا اراده آنـهـا كـافـى بـراى حـضـور آن اسـت ؟ هـر دو احتمال وجود دارد.
تـكيه روى (فاكهة ) و (شراب ) (ميوه و نوشيدنى ) ممكن است اشاره به اين باشد كـه بيشترين غذاى بهشتيان ميوه است ، هر چند غذاهاى ديگر طبق صريح آيات قرآن نيز در آنجا وجود دارد.
هـمـانـگـونـه كـه بـهـتـريـن و سـالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است ! تعبير به (كـثـيـرة ) اشـاره بـه انـواع مـخـتـلف ميوههاى بهشتى است ، همانگونه كه نوشيدنى و شراب طهور آن نيز اشكال متنوعى دارد كه در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده است .
بـعد از آن سخن از همسران پاك بهشتى به ميان آورده ، مى گويد: نزد بهشتيان همسرانى اسـت كـه فـقـط چـشـم بـه شـوهـرانـشان دوخته اند همگى جوان و با شوهران خود هم سن و سالند (و عندهم قاصرات الطرف اتراب ).
(طرف ) (بر وزن برف ) به معنى پلك چشم است ، و گاه به معنى نگاه كردن نيز آمده اسـت ، تـوصـيـف زنـان بهشتى به (قاصرات الطرف ) (آنها كه نگاهى كوتاه دارند) اشاره به اين است كه تنها چشم به همسران خود دوخته اند، فقط به آنها عشق مى ورزند و بـه غـيـر آنـان نـمى انديشند كه اين از بزرگترين مزاياى همسر است ، بعضى از مفسران نـيـز آن را بـه مـعـنـى حالت خمار بودن چشم كه حالت جالب مخصوصى است دانسته اند، جمع ميان اين دو معنى نيز بى مانع است .
(اتـراب ) به معنى (هم سن و سال ) توصيف ديگرى است براى زنان بهشتى نسبت بـه هـمـسـرانـشـان ، چـرا كـه تـوافـق سـنـى جـاذبه را ميان دو همسر افزون مى كند، و يا تـوصـيـفـى اسـت بـراى خـود آن زنـان كـه هـمـه آنـهـا هـم سـن و سال و جوانند.
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث بـه تـمـام هـفـت نـعـمـت بـزرگ بـهـشـتـيـان كـه در آيـات قبل آمده بود اشاره كرده ، مى گويد: اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود (هذا ما توعدون ليوم الحساب ).
و عده اى تخلفناپذير و نشاط انگيز، و عده اى از سوى خداوند بزرگ .
و براى تاءكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد اين رزق و روزى ماست عطائى است كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصور نيست (ان هذا لرزقنا ما له من نفاد).
بنابراين غم زوال و نابودى كه همچون سايه شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در آنجا وجـود نـدارد، و از بـركت خزائن پربار الهى پيوسته مدد مى گيرد و محدوديتى براى آن نيست ، و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود، چون اراده خدا بر آن تعلق گرفته .
آيه و ترجمه


هذا و إ ن للطغين لشر مآب (55)
جهنم يصلونها فبئس المهاد (56)
هذا فليذوقوه حميم و غساق (57)
و اءخر من شكله اءزوج (58)
هذا فوج مقتحم معكم لا مرحبا بهم إ نهم صالوا النار (59)
قالوا بل أ نتم لا مرحبا بكم أ نتم قدمتموه لنا فبئس القرار (60)
قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار (61)


ترجمه :

55 - ايـن (پـاداش پـرهـيـزگـاران اسـت ) و بـراى طـغـيـانـگـران بـدتـريـن محل بازگشت است .
56 - دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و چه بستر بدى است ؟!
57 - اين نوشابه حميم و غساق است دو مايع سوزان و تيره رنگ ) كه بايد از آن بچشند.
58 - و جز اينها كيفرهاى ديگرى همشكل آن را دارند.
59 - (به آنها گفته مى شود) اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ
همان رؤ ساى ضلالند) خوشامد بر آنها مباد، همگى در آتش خواهند سوخت .
60 - آنـها (به رؤ ساى خود) مى گويند: بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين عذاب را شما براى ما فراهم ساختيد، چه بد قرارگاهى است اينجا؟!
61 - (سـپـس ) مـى گويند: پروردگارا هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا.
تفسير:
و اين هم كيفر طاغيان !
در آيـات گـذشـتـه نـعـمـتـهـاى هـفـتـگانه و مواهب بيدريغ پروردگار براى پرهيزگاران برشمرده شد، و در آيات مورد بحث با استفاده از روش ‍ مقابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را بـه كـار مـى گـيـرد سـرنـوشـت شـوم و كـيـفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند برمى شمرد.
نخست مى گويد: آنچه گفته شد پاداشهاى متقين است ، و براى طغيانگران بدترين مرجع و محل بازگشت است ! (هذا و ان للطاغين لشر مآب ).
متقين ، (حسن مآب ) داشتند، اينها (شرمآب ) و سرنوشت و بازگشت شوم دارند.
سـپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جمله سربسته پرداخته مى گويد: (ايـن بـازگـشت شوم و مرجع سوء همان دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند، و چه بستر بدى است آتش دوزخ !) (جهنم يصلونها فبئس المهاد).
گـويـا جمله (يصلونها) (در جهنم وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند) براى بيان ايـن اسـت كـه كـسى گمان نكند تنها جهنم را از فاصله دور مى بينند و يا در كنار آن قرار مى گيرند، نه ، به درون آن وارد مى كنند، و نيز كسى توهم نكند كه آنها به آتش دوزخ عادت مى كنند و انس مى گيرند، نه پيوسته با آن مى سوزند.
(مـهـاد) - چـنـانـكه قبلا هم گفته ايم - به معنى بسترى است كه براى خواب و استراحت گسترده مى شود، به گاهواره طفل نيز اطلاق مى گردد.
بـسـتـر جـايـگـاه اسـتـراحـت اسـت و بـايـد از هـر نـظـر مـنـاسـب حـال و ملايم طبع باشد، اما چگونه خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش ‍ جهنم مى باشد؟!
سـپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته مى گويد: (اين نوشابه حميم و غساق است كه بايد از آن بچشند)(هذا فليذوقوه حميم و غساق ).
(حـمـيـم ) بـه مـعـنـى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان مى باشد، در برابر انواع شراب طهور كه در آيات قبل براى بهشتيان ذكر شده بود.
(غـسـاق ) از ماده (غسق ) (بر وزن رمق ) به معنى شدت تاريكى شب است ، ابن عباس آن را بـه نـوشـابـه بـسـيـار سـردى ( كه از شدت برودت درون انسان را مى سوزاند و مـجروح مى كند) تفسير كرده است ، ولى در مفهوم ريشه اين كلمه چيزى نيست كه دلالت بر ايـن مـعـنـى كـنـد جـز ايـنـكـه مـقابله آن با حميم كه آب داغ و سوزان است ممكن است منشا چنين استنباطى شده باشد.
(راغـب ) در (مـفردات ) آن را به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان (و جراحات بدن آنها) بيرون مى آيد تفسير كرده است .
لابـد تـيـره بـودن رنـگ آن سـبـب اطـلاق ايـن واژه بـر آن شـده اسـت ، چـرا كـه محصول آن آتش سوزان چيزى جز يك مشت اندام سوخته با تراوشهاى سياه نيست !
بـه هـر حال از پاره اى از كلمات بر مى آيد كه غساق بوى بسيار بد و زننده اى دارد كه همگان را ناراحت مى كند.
بعضى ديگر آن را به يك نوع عذاب كه جز خدا از آن آگاه نيست تفسير كرده اند، چرا كه آنـهـا مـرتـكـب گناهان و مظالم سختى شده اند كه جز خدا از آن آگاه نبوده و كيفرشان نيز بايد چنين باشد.
هـمـانـگونه كه بهشتيان پرهيزگار اعمال نيكى انجام مى دادند كه جز خدا از آن آگاه نبود لذا بـه آنـهـا وعده پاداشهائى داده شده كه جز خدا از آن خبر ندارد: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين (الم سجده - 17).
بـاز بـه انـواع ديـگـرى از عـذابـهاى دردناك آنها اشاره كرده ، مى گويد: (و جز اينها، كيفرهاى ديگرى هم شكل آن دارند) (و آخر من شكله ازواج ).
(شكل ) (به فتح شين ) به معنى مثل و مانند است ، و (ازواج ) به معنى انواع و اقسام است و اين يك اشاره اجمالى به انواع ديگرى از عذاب همانند عذابهاى گذشته است كه در ايـنـجـا بـه طـور سـربـسـتـه بـيـان شـده ، و شـايـد بـراى مـحـبـوسـان ايـن جـهـان مـاده قابل توصيف و درك نباشد.
ايـن در حـقـيـقـت نـقـطـه مقابل (فاكهة كثيرة ) در آيات گذشته است كه اشاره به انواع مختلف نعمتها و ميوههاى بهشتى بود.
به هر حال اين شباهت ممكن است در شدت و ناراحتى و يا در جميع جهات باشد.
سـپـس آخـرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملو از سرزنش است مطرح ساخته مـى گـويـد: هـنـگـامـى كه روساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند كه پيروان را نيز به سمت دوزخ مى آورند به يك ديگر مى گويند: اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شود (هذا فوج مقتحم معكم ).
(خوش آمد بر آنها مباد!) (لامرحبا بهم ).
(آنها همگى در آتش خواهند سوخت ) (انهم صالوا النار).
جـمـله (هـذا فـوج مـقـتـحـم مـعـكـم ) بـه قـرينه جمله ها و آيات بعد، از گفتار پيشوايان ضلالت و گمراهى است ، وقتى پيروان خويش را آماده ورود در دوزخ مى بينند به يكديگر مـى گـويند اينها هم با شما خواهند بود بعضى از مفسران نيز آن را خطاب فرشتگان به سردمداران كفر و عصيان ميدانند، ولى معنى اول مناسبتر به نظر ميرسد.
(مـرحـبـا) كـلمـهـاى اسـت كـه بـه هـنـگـام خـوش آمـد گـفـتن به ميهمان ، گفته مى شود و (لامـرحـبـا) ضـد آن است ، اين كلمه مصدر از ماده رحب (بر وزن محو) به معنى وسعت مكان اسـت ، يـعـنـى بـفـرمـائيـد كـه در مـكـان وسـيـع و مـنـاسـبـى ورود كـرده ايـد، و معادل آن در زبان فارسى جمله (خوش آمديد) مى باشد.

next page

fehrest page

back page