تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


ايـن سـوره بنام سوره (زمر) معروف است و اين نام از آيه 71 و 73 اين سوره گرفته شده و گاه سوره (غرف ) به مناسبت آيه 20 ناميده مى شود اما اين نام مشهور نيست .
(فضيلت سوره زمر):
در احاديث اسلامى اهميت فوق العاده اى به تلاوت اين سوره داده شده ، از جمله در حديثى از پـيـامـبـر اسـلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرء سورة الزمر لم يقطع الله رجـاه ، و اعـطـاه ثـواب الخـائفـيـن الذيـن خـافوا الله تعالى : كسى كه سوره زمر را قـرائت كند خداوند اميدش را (از رحمت خود) قطع نخواهد كرد، و پاداش كسانى را كه از خدا مى ترسند به او عطا مى كند.
در حديث ديگرى از امام صادق چنين نقل شده : من قرء سورة الزمر اعطاه الله شرف الدنيا و الاخـرة ، و اعـزه بـلا مـال و لا عشيرة ، حتى يهابه من يراه و حرم جسده على النار: كسى كه سـوره زمـر را تـلاوت كـنـد خـداونـد شـرف دنـيـا و آخـرت بـه او مـى دهـد، و بـدون داشتن مـال و قـبـيـله قـدرت و عزت به او مى بخشد، آنچنان كه هر كس او را ببيند از او حساب مى برد، و بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى كند.
مـقـايـسـه فـضيلتهاى فوق با محتواى اين سوره در زمينه خوف از پروردگار، و اميد به رحـمـت او، و اخـلاص در عـبوديت ، و تسليم مطلق در برابر ذات پاك حق ، به خوبى نشان مـى دهد كه اين پاداشها از آن كسانى است كه (تلاوت ) را مقدمه اى براى (انديشه و انديشه ) را وسيله اى براى (ايمان و عمل ) قرار مى دهند، و به تعبير ديگر: محتواى ايـن سـوره در درون جـان آنـهـا پياده مى شود، و تجلى آن در تمام زندگى آنها نمايان مى گردد آرى چنين افرادى ، درخور چنان پاداش عظيم و رحمت وسيع پروردگارند.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم (1)
إ نا أ نزلنا إ ليك الكتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدين (2)
أ لا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه أ ولياء ما نعبدهم إ لا ليقربونا إ لى الله زلفى إ ن الله يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون إ ن الله لا يهدى من هو كاذب كفار (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است .
2 - مـا ايـن كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، خدا را پرستش كن و دين خود را براى او خالص گردان .
3 - آگـاه بـاشـيـد ديـن خـالص از آن خـدا اسـت ، و آنها كه غير از خدا را اولياى خود قرار دادند، و دليلشان اين بود كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند
نـزديـك كـنـنـد، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند، خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.
تفسير:
دين خود را از هر گونه شرك پاك و خالص كن !
ايـن سـوره بـا دو آيـه دربـاره نـزول قـرآن مـجـيـد آغـاز شـده كـه در يـك آيـه مـبـدء نزول قرآن يعنى ذات پاك خدا مطرح است ، و در آيه ديگر محتوا و هدف قرآن .
نـخـسـت مـى گـويـد: ايـن كـتـابـى اسـت كـه از سـوى خـداونـد عـزيـز و حـكـيـم نازل شده است (تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ).
هـر كـتـابـى را به نازل كننده ، يا نويسنده آن بايد شناخت ، و هنگامى كه بدانيم كه اين كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى از عـلم خـداونـد قـادر و حكيمى سرچشمه گرفته كه هيچ چيز در بـرابـر قـدرت بـى پـايانش مشكل نيست و هيچ امرى از علم نامتناهيش مخفى نمى باشد پى بـه عظمت محتواى آن مى بريم ، و بى آنكه توضيح بيشترى داده شود يقين پيدا مى كنيم كه محتواى آن حق است و سراسر حكمت و نور و هدايت است .
ضـمنا اينگونه تعبيرات در آغاز سوره هاى قرآن ، مؤ منان را به اين حقيقت متوجه مى سازد كـه آنچه را در اين كتاب بزرگ مى يابند كلام خدا است نه كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، هر چند كلام او هم والا و حكيمانه است .
سـپـس بـه مـحـتواى اين كتاب آسمانى و هدف آن پرداخته مى گويد: ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق ).
چيزى جز (حق ) در آن نيست ، و مطلبى جز حق در آن مشاهده نمى كنى از همين رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه كامان وادى حقيقت در جستجوى محتواى آنند.
و از آنـجـا كـه هدف از نزول آن دادن دين خالص به انسانهاست در پايان آيه مى افزايد: اكـنـون كـه چـنـيـن است خدا را پرستش كن در حالى كه دين خود را براى او خالص مى كنى (فاعبد الله مخلصا له الدين ).
مـمـكـن اسـت مـنـظـور از (ديـن ) در ايـنـجـا عـبـادت خـداونـد بـاشـد، چـرا كـه قـبـل از آن بـا جـمـله (فـاعـبـد الله ) دسـتور به عبادت مى دهد، بنابراين دنباله آن كه (مـخـلصا له الدين ) است شرط صحت عبادت يعنى اخلاص و خالى از هر گونه شرك و ريا و غير خدا بودن را بيان مى كند.
با اين حال وسعت مفهوم (دين ) و عدم هيچگونه قيد و شرط در آن ، معنى گسترده ترى را مى رساند كه هم عبادت را شامل مى شود و هم اعمال ديگر و هم اعتقادات را، به تعبير ديگر (ديـن ) مـجـمـوعـه حـيات معنوى و مادى انسان را در بر مى گيرد، و بندگان خالص خدا بـايـد تـمـام شـؤ ن زنـدگـى خـود را بـراى او خـالص گـردانـنـد، غـيـر او را از خـانـه دل و صـحنه جان ، و ميدان عمل ، و دايره گفتار بزدايند، به او بينديشند و براى او دوست بـدارنـد، از او سـخـن بـگـويـنـد و بـه خـاطـر او عـمـل كنند، و هميشه در راه رضاى او گام بردارند كه (اخلاص دين ) همين است .
بـنـابـرايـن مـحدود ساختن مفهوم آيه در شهادت (لا اله الا الله ) يا خصوص (عبادت و اطاعت ) نه لزومى دارد و نه دليل روشنى .
در آيه بعد بار ديگر روى مساءله (اخلاص ) تاءكيد كرده مى گويد آگاه باشيد دين خالص از آن خدا است ! (الا لله الدين الخالص ).
اين عبارت تاب دو معنى دارد:
نـخـسـت اينكه : آنچه را خدا مى پذيرد تنها دين خالص است ، و تنها تسليم بيقيد و شرط در بـرابر فرمان او است و هر گونه شرك و رياء و آميختن قوانين الهى به غير آن مردود و مطرود است .
ديـگـر ايـنـكـه : ديـن و آئيـن خـالص را تنها از خدا بايد گرفت ، چرا كه هر چه ساخته و پرداخته افكار انسانها است نارسا است ، و آميخته با خطا و اشتباه است .
ولى بـا تـوجـه بـه آنـچـه در ذيـل آيـه سـابـق آمـد مـعـنـى اول مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه در آنـجـا فاعل اخلاص ، بندگان هستند، بنابراين خلوص در آيه مورد بحث نيز بايد از ناحيه آنها رعايت شود.
شـاهـد ديـگـر ايـن سـخن حديثى است كه از پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه مـردى خـدمـتـش آمـد و عـرض ‍ كـرد: يـا رسـول الله ! انـا نـعـطـى امـوالنـا التـمـاس الذكـر فـهـل لنـا مـن اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) لا، قـال يـا رسـول الله ! انـا نـعـطـى التـمـاس الاجـر و الذكـر فـهـل لنـا اجـر؟ فـقـال رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ان الله تـعـالى لا يـقبل الا من اخلص له ، ثم تلا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هذه الاية الا لله الديـن الخـالص : اى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـا امـوال خـود را بـه ديگران مى بخشيم تا اسم و رسمى در ميان مردم پيدا كنيم آيا پاداشى داريم ؟ فرمود نه .
مجددا عرض كرد: گاهى هم براى اجر الهى و هم به دست آوردن نام مى بخشيم آيا پاداشى داريـم ؟ پـيامبر فرمود: خداوند چيزى را قبول نمى كند مگر اينكه خالص براى او باشد، سپس اين آيه را تلاوت كرد (الا لله الدين الخالص ).
بـه هـر حـال ايـن آيـه در حـقـيـقـت بـيـان دليـل بـراى آيـه قـبـل اسـت ، در آنـجـا مـى گـويـد: خدا را از روى اخلاص عبادت كن ، و در اينجا مى افزايد: بدانيد خدا تنها عمل خالص را مى پذيرد.
در آيـات قـرآن و احـاديـث اسـلامى روى مساءله اخلاص بسيار تكيه شده است ، شروع جمله مـورد بـحث با (الا) كه معمولا براى جلب توجه گفته مى شود نشانه ديگرى نيز بر اهميت اين موضوع است .
سـپـس بـه ابطال منطق سست و واهى مشركان كه راه اخلاص را رها كرده و در بيراهه شرك سـرگـردان شـده انـد پـرداخـتـه ، چـنـيـن مى گويد: كسانى كه غير از خدا را اولياى خود پذيرفته اند و دليلشان اين است كه اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند و آنجا اسـت كـه فـسـاد و تـباهى اعمال و افكارشان بر همگان آشكار مى شود (و الذين اتخذوا من دونـه اوليـاء مـا نـعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ان الله يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ).
اين آيه در حقيقت تهديدى است قاطع براى مشركان كه در روز قيامت كه روز برطرف شدن اختلافات و آشكار شدن حقائق است در ميان آنها داورى مى كند، و آنان را به كيفر اعمالشان مى رساند، علاوه بر اينكه در صحنه محشر در برابر همگان رسوا مى شوند.
در اينجا منطق بت پرستان به روشنى بيان شده است .
توضيح اينكه :
بـعـضـى معتقدند يكى از سرچشمه هاى بت پرستى اين است كه گروهى به زعم خود ذات پـاك خـداونـد را بـزرگـتـر از آن مـى دانـسـتـنـد كـه عقل و فكر ما به آن راه يابد
و بر اين اساس او را منزه از اين مى دانستند كه ما مستقيما او را مورد عبادت خويش قرار دهيم ، بـنابراين بايد به كسانى روى آوريم كه ربوبيت و تدبير اين عالم از سوى خداوند بر عهده آنها گذارده شده است ، و آنها را واسطه ميان خود و او قرار دهيم .
آنها را به عنوان (ارباب ) و خدايان بپذيريم و پرستش كنيم تا ما را به خدا نزديك كنند، آنها همان فرشتگان و جن و به طور كلى وجودات مقدس عالمند.
سـپـس از آنـجـا كـه دسـتـرسـى بـه ايـن مـقـدسـيـن نـيـز امـكـان پـذيـر نـبـود تـمـثـال و سـمـبـلى بـراى آنـهـا مى ساختند و آنها را پرستش مى كردند، و اينها همان بتها بـودنـد، و چـون مـيـان ايـن تـمـثـالهـا و وجـود مـقـدسـيـن يـك نـوع وحـدت قائل بودند بتها را نيز (ارباب ) و خدايان خود مى پنداشتند.
بـه ايـن تـرتـيب خدايان در نزد آنها همان موجودات ممكنى بودند كه از سوى خداوند عالم آفـريـده شـده بودند، و به زعم آنها مقربان درگاه حق و اداره كنندگان امور جهان به امر پـروردگـار بـودنـد، و خـدا را رب الاربـاب (خـداى خـدايـان ) مـى دانـسـتـنـد كـه خـالق و آفريدگار عالم هستى است ، و گرنه كمتر كسى از بت پرستان معتقد بود كه اين بتهاى سـنـگـى و چـوبـى و يـا حتى خدايان پندارى آنها يعنى فرشتگان و جن و مانند آن خالق و آفريدگار اين جهان مى باشد.
البـتـه بـت پـرسـتـى سرچشمه هاى ديگرى نيز دارد از جمله اينكه احترام فوق العاده به انبياء و نيكان گاهى سبب مى شد كه تمثال آنها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند، و بـا گـذشـت زمـان ايـن تـمـثـالهـا جـنـبـه اسـتـقـلالى پـيـدا كـرده ، و احـتـرام نـيـز تبديل به پرستش مى شد، و به همين علت مساءله مجسمه سازى در اسلام شديدا نهى شده است .
ايـن امر نيز در تواريخ آمده است كه عرب جاهلى به خاطر احترام فوق العاده اى كه براى كـعـبه و سرزمين مكه قائل بود گاهى قطعات سنگى از آنجا را با خود به نقاط ديگر مى برد و مورد احترام و كم كم پرستش قرار مى داد.
و در هـر حـال ايـنـهـا مـنـافـاتـى بـا آنـچـه در داسـتـان (عـمـرو بـن لحـى ) نـقـل شده ندارد كه او به هنگام سفر به شام صحنه هائى از بت پرستى را مشاهده كرد و بـراى اوليـن بـار بـتـى را بـا خـود از آنـجـا بـه حـجاز آورد، و پرستش بتان از آن زمان معمول شد، چرا كه هر يك از آنچه گفتيم يكى از ريشه هاى بت پرستى را بيان مى كند و انگيزه شاميان در پرستش بتها نيز از همين امور يا مانند آن سرچشمه مى گرفت .
اما در هر صورت اينها همه اوهام و خيالات بى اساسى بود كه از مغزهاى ناتوان تراوش مى كرد، و مردم را از جاده اصيل خداشناسى منحرف مى ساخت .
قـرآن مـجـيـد مـخـصـوصا روى اين نكته تاءكيد مى كند كه انسان بدون هيچ واسطه اى مى تـوانـد بـا خـداى خـود تـمـاس گـيـرد، بـا او سـخـن گويد، راز و نياز كند، حاجت بطلبد تقاضاى عفو و توبه كند، اينها همه از آن او و در اختيار و قدرت او است .
سـوره (حـمـد) بـيـانگر اين واقعيت است چرا كه بندگان با خواندن اين سوره به طور مـداوم در نـمـازهـاى روزانـه مـستقيما با پروردگار خود ارتباط برقرار مى كنند، او را مى خوانند و بدون هيچ واسطه اى از او تقاضا مى كنند و حاجات خويش را مى طلبند.
طـرز اسـتـغـفـار و تـوبـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى و همچنين هر گونه تقاضا از خداوند بزرگ كه دعاهاى ماءثوره ما مملو از آن است همگى نشان مى دهد كه اسلام هيچگونه واسطه اى در اين مسائل قائل نشده است و اين همان حقيقت توحيد است .
حـتـى مساءله شفاعت و توسل به اولياء الله نيز مقيد به اذن پروردگار و اجازه او است و تاءكيدى است بر همان مساءله توحيد.
و بـايـد هـم چـنـيـن رابـطـه اى بـرقـرار باشد، چرا كه او به ما از خود ما نزديكتر است ، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: و نـحـن اقـرب اليـه مـن حـبـل الوريـد: (مـا بـه انـسان از رگ گردن او نزديكتريم )! (ق - 16) و اعلموا ان الله يـحـول بـيـن المـرء و قـلبـه : (بـدانـيـد خـداونـد مـيـان انـسـان و دل او قرار دارد)! (انفال - 24).
بـا اين حال نه او از ما دور است ، و نه ما از او دوريم ، تا نيازى به واسطه باشد، او از هر كس ديگر به ما نزديكتر است ، در همه جا حضور دارد، و در درون قلب ما جاى او است .
بـنـابـرايـن پـرستش واسطه ها، خواه فرشتگان و جن و مانند آنها باشند، و خواه پرستش بـتـهـاى سـنـگـى و چـوبـى ، يـك عـمـل بى اساس و دروغين است ، به علاوه كفران نعمتهاى پـروردگـار محسوب مى شود، چرا كه بخشنده نعمت سزاوار پرستش است نه اين موجودات بى جان يا سراپا نياز.
لذا در پـايـان آيـه مى گويد: خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند (ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار)
نه هدايت به راه مستقيم در اين جهان ، نه به سوى بهشت در جهان ديگر چرا كه خود مقدمات بـسـتـه شـدن درهـاى هـدايـت را فراهم ساخته است ، زيرا خداوند فيض هدايتش را به زمينه هائى مى فرستد كه لايق و آماده پذيرش آنند، نه دلهائى كه آگاهانه هر گونه آمادگى را در خود نابود كرده اند.
نكته :
فرق ميان (تنزيل ) و (انزال )
در نـخـسـتـين آيه اين سوره تعبير به (تنزيل الكتاب ) شده است ، و در آيه دوم تعبير به (انزلنا اليك الكتاب ).
در اينكه در ميان (تنزيل ) و (انزال ) چه تفاوتى است ؟ و اين اختلاف تعبير در اين آيـات بـه چـه مـنـظـور اسـت ؟ آنـچـه از پـاره اى از مـتون لغت استفاده مى شود اين است كه (تـنـزيـل ) مـعـمـولا در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه چـيـزى تـدريـجـا نـازل شـود در حـالى كـه (انـزال ) مـعـنـى عـامـى دارد كـه هـم شامل نزول تدريجى مى گردد، و هم نزول دفعى .
بـعـضـى نـيـز ايـن دو را در مـقـابـل يـكـديـگـر دانـسـتـه انـد و مـعـتـقـدنـد (تـنـزيـل ) فـقـط نـزول تـدريـجـى و (انـزال ) فـقـط نزول دفعى است .
بـنـابـرايـن اخـتـلاف تـعـبـير فوق ممكن است به خاطر آن باشد كه قرآن داراى دو گونه نزول است ، يكى نزول دفعى كه در شب قدر و در ماه مبارك رمضان واقع شد كه يكجا بر قـلب پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام نـازل گشت چنانكه قرآن مى گويد: انا انزلناه فى ليلة القـدر: (مـا قـرآن را در شـب قـدر نـازل كـرديم ) (قدر آيه 1) - انا انزلناه فى ليلة مـبـاركـة : (مـا آنـرا در شـب مـبـاركـى نـازل كـرديـم ) (دخـان - 3) - شـهـر رمـضـان الذى انـزل فـيـه القـرآن (مـاه رمـضـان هـمـان مـاهـى اسـت كـه قـرآن در آن نازل شده است ) (بقره - 185).
در تـمـام ايـن مـوارد از مـاده (انـزال ) اسـتـفـاده شـده كـه اشـاره بـه نزول دفعى قرآن است .
و نزول ديگرى كه تدريجا در طى 23 سال دوران نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) صـورت گـرفـت ، و در هـر حـادثـه و مـاجـرائى آيـاتـى مـتـنـاسـب آن نـازل گـرديـد، و مـسـلمـانـهـا را مـرحـله بـه مـرحـله در مـدارج كمال معنوى و اخلاقى و اعتقادى و اجتماعى سير داد،
چنانكه در آيه 106 سوره اسراء مى خوانيم : و قرانا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث و نـزلنـاه تـنـزيـلا: مـا قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آياتى جدا از هم مى بـاشد تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى (و جذب دلها شود) و به طور قطع اين قرآن را تدريجا ما نازل كرديم .
جـالب ايـنكه گاهى در يك آيه هر دو تعبير به دو منظور به كار رفته است چنانكه قرآن مجيد در آيه 20 سوره محمد مى گويد: و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأ يت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت :
(مـؤ مـنـان مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى نـازل نـشـده ؟ هـنـگـامـى كـه سـوره مـحـكـمـى نـازل شـود و يـادى از جـنـگ در آن بـاشـد مـنـافـقـان بـيـمـار دل را مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند قبض روح شوند)!
گوئى مؤ منان تقاضاى نزول تدريجى يك سوره را مى كنند تا با آن خو بگيرند، ولى از آنـجا كه گاه نزول يك سوره به طور تدريجى در مورد مسائلى همچون جهاد سبب سوء استفاده منافقان مى شد تا مرحله به مرحله از آن شانه خالى كنند در اينگونه موارد سوره يكجا نازل مى گشت .
ايـن آخـريـن چيزى است كه در تفاوت اين دو تعبير مى توان گفت ، و بر طبق آن آيات مورد بـحـث اشـاره بـه هـر دو گـونـه نـزول كـرده اسـت ، و از ايـن نـظـر جـامـعـيـت كامل دارد.
ولى با اين حال موارد استثنائى نيز براى تفسير و تفاوت فوق وجود دارد از جمله در آيه 32 فـرقـان مـى خـوانـيـم : و قـال الذيـن كـفـروا لو لا نزل عليه القران جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا: (كافران گفتند چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده ؟ اين به خاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر تو فرو خوانديم ).
البته هر يك از اين دو نزول فوائد و آثارى دارد كه در جاى خود به آن اشاره شده است .
آيه و ترجمه


لو أ راد الله أ ن يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء سبحانه هو الله الواحد القهار (4)
خـلق السـمـوات و الا رض بـالحـق يـكـور اليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى اليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى أ لا هو العزيز الغفار (5)


ترجمه :

4 - اگر (به فرض محال ) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست بر مى گزيد منزه است ، (از اينكه فرزندى داشته باشد) او خداوند واحد قهار است .
5 - آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حـق آفـريـد، شـب را بر روز مى پيچد، و روز را بر شب ، و خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش قرار داد، هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند، آگاه باشيد او قادر بخشنده است .
تفسير:
او حاكم بر همه چيز است ، چه نيازى به فرزند دارد؟!
مشركان علاوه بر اينكه بتها را واسطه و شفيعان نزد خدا مى دانستند كه در آيات گذشته از آن سـخـن بـود، عـقيده ديگرى درباره بعضى از معبودان خود مانند فرشتگان داشتند كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، نخستين آيه مورد
بحث به پاسخ اين پندار زشت پرداخته مى گويد: اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كـنـد از مـيـان مـخـلوقـاتـش آنـچـه را مـى خـواست بر مى گزيد (لو اراد الله ان يتخذ ولدا لاصطفى مما يخلق ما يشاء).
(پـاك و منزه است از اينكه فرزندى داشته باشد، او خداوند واحد قهار است ) (سبحانه هو الله الواحد القهار).
در تفسير جمله اول مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند چرا دختران را بـرگـزيـنـد كـه بـه زعـم و پـنـدار شـمـا انـسانهائى هستند كم ارزش ؟ چرا پسران را بـرنـگـزيـنـد؟، و ايـن در حـقـيـقـت يـكـنـوع اسـتـدلال بـر طـبـق ذهـنـيـات طـرف مقابل است تا بى پايه بودن گفتار خودش را دريابد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند منظور اين است كه اگر خدا مى خواست فرزندى داشته باشد مخلوقاتى برتر و بهتر از فرشتگان مى آفريد.
امـا بـا تـوجـه بـه اينكه ارزش وجودى دختران در پيشگاه خدا از پسران كمتر نيست ، و با تـوجـه بـه ايـنـكـه فـرشـتگان و يا حضرت عيسى كه به اعتقاد منحرفان فرزند خداست موجوداتى بسيار شريف و شايسته اند هيچيك از اين دو تفسير مناسب به نظر نمى رسد.
بـهـتـر ايـن اسـت كـه گـفته شود آيه در صدد بيان اين مطلب است كه فرزند لابد براى (كـمـك ) يـا (انـس روحـى ) اسـت ، بـه فـرض ‍ مـحـال كـه خداوند نياز به چنين چيزى داشت فرزند لزومى نداشت ، بلكه از ميان مخلوقات شريف خود كسانى را برمى گزيد كه اين هدف را تامين كنند چرا فرزند انتخاب كند؟
ولى از آنـجـا كـه او واحـد و يـگـانـه و قـاهر و غالب بر همه چيز و ازلى و ابدى است نه نيازى به كمك كسى دارد، و نه وحشتى در او تصور مى شود كه از طريق انس گرفتن با چيزى بر طرف گردد و نه احتياج به ادامه نسل دارد، بنابراين او منزه
و پاك است از داشتن فرزند خواه فرزند حقيقى باشد و يا فرزند انتخابى .
بـعـلاوه چـنـانـكه قبلا هم گفته ايم اين سبك مغزان بيخبر كه گاه فرشتگان را فرزندان خـدا مـى پـنـداشـتـنـد و گـاه در مـيـان او و جـن نـسـبـتـى قـائل مـى شـدنـد و گـاه (مـسـيـح ) يا (عزير) را پسر خدا معرفى مى كردند از اين واقـعـيـت روشن بيخبر بودند كه اگر منظور از فرزند، فرزند حقيقى است ، اولا لازمه آن جسم بودن است ، ثانيا تجزيه پذيرفتن (چرا كه فرزند جزئى از وجود پدر است كه از او جدا مى شود).
ثالثا لازمه آن داشتن شبيه و نظير است (چرا كه فرزند هميشه شباهت به پدر دارد).
و رابعا: لازمه آن نياز به همسر است .
و خداوند از همه اين امور پاك و منزه مى باشد.
و اگـر مـنـظور فرزند انتخابى و به اصطلاح تبنى است ، آن نيز يا به خاطر نياز به كـمـك جـسـمـانـى و يا انس اخلاقى و مانند آن است ، و خداى قادر و قاهر از همه اين امور بى نياز است .
بنابراين توصيف به (واحد) و (قهار) پاسخ فشرده اى به تمام اين احتمالات است .
بـه هـر حـال انـتـخـاب تـعـبـيـر (لو) كـه مـعـمـولا در مـوارد شـرطـهـاى مـحـال بـه كـار مـى رود اشـاره بـه ايـن اسـت كـه ايـن يـك فـرض مـحـال اسـت كـه خـدا فـرزنـدى بـرگـزيـنـد، و بـه فـرض مـحـال كه نيازى داشت نيازى به آنچه آنها مى گويند نداشت ، بلكه مخلوقات برگزيده اش اين منظور را تامين مى كردند.
سـپـس بـراى تـثـبـيـت ايـن واقعيت كه خدا هيچ نيازى به مخلوقات ندارد، و نيز براى بيان نـشـانـه هـائى از تـوحيد و عظمتش مى فرمايد: خداوند همه آسمانهاو زمين را به حق آفريد (خلق السموات و الارض بالحق ).
حـق بـودن آنـهـا دليـل بـر ايـن اسـت كـه هـدفـى بـزرگ در كـار بـوده كـه آن چـيـزى جـز تكامل موجودات ، و در پيشاپيش آنها انسان ، و سپس ‍ منتهى شدن به رستاخيز نيست .
بـعد از بيان اين آفرينش بزرگ به گوشه اى از تدبير عجيب و تغييرات حساب شده و نظامات شگرف حاكم بر آنها اشاره كرده مى گويد: (او شب را بر روز مى پيچد و روز را بـر شـب ) (يـكـور الليـل عـلى النـهـار و يـكـور النـهـار عـلى الليل ).
چه تعبير جالبى ؟ اگر انسانى بيرون كره زمين ايستاده باشد و به منظره حركت وضعى زمـيـن بـه دور خـودش و پيدايش شب و روز بر گرد آن نگاه كند، مى بيند كه گوئى به طور مرتب از يكسو نوار سياه رنگ شب بر روشنائى روز پيچيده مى شود و از سوى ديگر نوار سفيد رنگ روز بر سياهى شب ، و با توجه به اينكه (يكور) از ماده (تكوير) بـه مـعـنـى پـيـچـيـدن اسـت و مخصوصا ارباب لغت پيچيدن عمامه و دستار را به دور سر نـمـونـه اى از آن مى شمارند، نكته لطيفى كه در اين تعبير قرآنى ، نهفته است روشن مى شود، هر چند بسيارى از مفسران بر اثر عدم توجه به اين نكته مطالب ديگرى ذكر كرده انـد كـه چـنـدان مناسب با مفهوم (تكوير) نيست ، نكته اين است كه زمين كروى است و به دور خـود گردش مى كند، و بر اثر اين گردش ، نوار سياه شب ، و نوار سفيد روز، دائما گرد آن مى گردند، گوئى از يكسو نوار سفيد بر سياه و از سوى ديگر نوار سياه بر سفيد پيچيده مى شود.
به هر حال قرآن مجيد در مورد نظام نور و ظلمت و پيدايش شب و روز تعبيرات گوناگونى دارد كه هر كدام به نكته اى اشاره مى كند و از زاويه خاصى به آن مى نگرد:
گـاه مـى گـويـد: يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـى الليل : شب را در روز تدريجا وارد مى كند، و روز را در شب (فاطر - 13).
در اينجا سخن از ورود مخفيانه و بى سر و صداى شب در روز و روز در شب است .
و گـاه مـى گـويـد: يـغـشـى الليـل النهار: خداوند پرده هاى ظلمانى شب را بر روز مى پوشاند (اعراف - 54) و در اينجا شب به پرده اى ظلمانى تشبيه شده كه گوئى بر روشنائى روز مى افتد و آن را پنهان مى سازد.
و در آيـات مـورد بـحـث سخن از (تكوير) و پيچيده شدن اين دو بر يكديگر است كه آن نيز نكته اى دارد كه در بالا به آن اشاره شد.
سپس به گوشه ديگر از تدبير و نظم اين جهان پرداخته مى گويد: او خورشيد و ماه را مـسـخـر فـرمـان خـويش قرار داد كه هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند (و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ).
نـور خـورشـيـد در حـركتى كه به گرد خود دارد، يا حركتى كه با مجموع منظومه شمسى بـه سوى نقطه خاصى از كهكشان پيش مى رود كمترين بى نظمى از خود نشان مى دهد، و نـه مـاه در حـركـت خـود بـه دور زمـيـن و بـه دور خـودش ، و در هـمـه حال سر بر فرمان او دارند، مسخر قوانين آفرينش اويند، و تا سرآمد عمرشان به وضع خود ادامه مى دهند.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور از تسخير خورشيد و ماه مسخر شدن آنها براى انسان به اذن پروردگار باشد، چنانكه در آيه 33 سوره ابراهيم آمده است و سخر لكم الشمس و القمر دائبين : (او خورشيد و ماه كه دائما در حركتند مسخر شما قرار داده ).
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله هـاى قـبـل و بعد در آيه مورد بحث ، و نيز با توجه به اينكه تعبير به (لكم ) در آيه مورد بحث وجود ندارد اين معنى بعيد به نظر مى رسد.
در پايان آيه به عنوان تهديد مشركان در عين گشودن راه بازگشت و لطف
و عنايت مى فرمايد: بدانيد او عزيز غفار است ! (الا هو العزيز الغفار).
بـه مـقـتـضـاى عـزت و قـدرت بـى انـتـهـايـش هـيـچ گـنـهـكـار و مـشـركـى نـمـى تواند از چـنـگـال عـذابـش بـگـريـزد، و به مقتضاى غفاريتش پرده بر روى عيوب و گناهان توبه كاران مى افكند و آنها را در سايه رحمتش قرار مى دهد.
(غـفـار) صـيـغـه مـبـالغـه از مـاده غـفـران اسـت كـه در اصل به معنى پوشيدن چيزى است كه انسان را از آلودگى نگه دارد، و هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود مفهومش اين است كه عيوب و گناهان بندگان نادم را مى پوشاند و آنـهـا را از عـذاب و كـيـفـر حفظ مى كند، آرى او در عين عزت و قدرت (غفار) است و در عين رحمت و غفران (قهار)، و ذكر اين دو وصف در پايان آيه براى ايجاد حالت خوف و رجاء در بندگان است كه عامل اصلى هر گونه حركت تكاملى است .
آيه و ترجمه


خـلقـكـم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها و أ نزل لكم من الا نعام ثمانية أ زواج يخلقكم فى بـطـون أ مهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ذلكم الله ربكم له الملك لا إ له إ لا هو فأ نى تصرفون (6)
إ ن تـكـفروا فإ ن الله غنى عنكم و لا يرضى لعباده الكفر و إ ن تشكروا يرضه لكم و لا تـزر وازرة وزر أ خـرى ثـم إ لى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون إ نه عليم بذات الصدور (7)


ترجمه :

6 - او شـمـا را از نـفـس واحـدى آفـريـد، و هـمـسـرش را از (بـاقـيـمـانـده گـل ) او خـلق كـرد، و بـراى شـمـا هـشـت زوج از چـهـارپـايـان نازل كرد، او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد، اين است خداوند پروردگار شما، كه حكومت (در عالم هستى ) از آن او است هيچ معبودى جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!
7 - اگـر كـفـران كـنـيد خداوند از شما بى نياز است ، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد و هيچ گنهكارى گناه ديـگرى را بر دوش نمى كشد، سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد، چرا كه به آنچه در سينه هاست آگاه است
تفسير:
همه شما را از نفس واحدى آفريد
بـاز در ايـن آيـات سـخـن از آيـات عـظـمـت آفرينش خداوند و بيان قسمت ديگرى از نعمتهاى گوناگون او در مورد انسانهاست .
نخست از آفرينش انسان سخن مى گويد و مى فرمايد: خداوند همه شما را از شخص واحدى آفـريـد، سـپـس هـمـسـرش را از او خـلق كـرد (خـلقـكـم مـن نـفـس واحـدة ثـم جعل منها زوجها).
آفـريـنـش هـمـه انـسـانـهـا از نـفس واحد اشاره به مساءله آفرينش آدم جد نخستين ماست ، كه ايـنـهـمه افراد بشر با تنوع خلقت ، و خلق و خوى متفاوت ، و استعدادها و ذوقهاى مختلف ، همه به يك ريشه باز مى گردد كه آن آدم است .
تـعـبـير به (ثم جعل منها زوجها) در واقع اشاره به اين است كه خدا آدم را آفريد سپس همسرش را از باقيمانده گل او خلق كرد.
روى ايـن حـسـاب آفـريـنـش (حـوا) بـعـد از آفـريـنـش (آدم ) بـوده اسـت و قبل از آفرينش فرزندان آدم .
تـعـبـيـر به (ثم ) هميشه براى تاءخير زمانى نيست بلكه گاهى براى بيان نيز مى آيد، مثلا مى گوئيم كار امروز تو را ديديم سپس كار ديروزت را هم نيز مشاهده
كـرديـم ، در حـالى كـه اعـمـال ديـروز مـسـلمـا قـبـل از اعمال امروز واقع شده ولى توجه به آن در مرحله بعد بوده است .
و ايـنكه بعضى تعبير فوق را اشاره به مساءله (عالم ذر) و آفرينش فرزندان (آدم ) بعد از خلقت او و قبل از خلقت (حوا) به صورت مورچگان دانسته اند مطلب نادرستى است كه در تفسير و توضيح عالم ذر ذيل آيه 172 سوره اعراف بيان كرديم .
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كه آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده بـلكـه از بـاقـيـمـانـده گـل او صـورت گـرفـته است ، چنانكه در روايات اسلامى به آن تصريح شده ، و اما روايتى كه مى گويد (حوا) از آخرين دنده چپ آدم آفريده شده است سـخـن بـى اسـاسـى اسـت كـه از بعضى از روايات اسرائيلى گرفته شده ، و هماهنگ با مـطلبى است كه در فصل دوم از (سفر تكوين ) تورات تحريف يافته كنونى آمده است ، و از ايـن گـذشـتـه بـر خـلاف مـشـاهـده و حـس مـى بـاشـد زيرا طبق اين روايت يك دنده آدم بـرداشـتـه شـد و از آن حوا آفريده گشت ، و لذا مردان يك دنده در طرف چپ كمتر دارند در حـالى كه مى دانيم هيچ تفاوتى ميان تعداد دنده هاى مرد و زن وجود ندارد و اين تفاوت يك افسانه بيش نيست .
بـعـد از آن بـه مـسـاءله آفـريـنـش چـهـارپـايـان كـه از وسـايـل مـهـم زندگى انسانهاست لباس از پوست و از يكسو براى تغذيه خود از شير و گـوشـت آنـهـا اسـتـفـاده مـى كـنـنـد، و از سـوى ديگر از پوست و پشم آنها لباس و انواع وسـايـل زنـدگـى مـى سـازنـد، و از سـوى سـوم بـه عـنـوان مـركـب و وسـيـله حـمـل و نـقـل از آنـهـا بـهره مى گيرند اشاره كرده ، مى فرمايد: (از چهارپايان هشت زوج براى شما نازل كرد) (و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج ).
منظور از (هشت زوج ) گوسفند نر و ماده ، بز نر و ماده ، شتر و گاو نر و ماده
است ، و از آنجا كه كلمه (زوج ) به هر يك از دو جنس نر و ماده گفته مى شود مجموعا 8 زوج مى شود (هر چند در تعبيرات روزمره فارسى (زوج ) به مجموع دو جنس اطلاق مى گـردد، ولى در تـعـبـيـرات عـربـى چـنـيـن نيست لذا در آغاز همين آيه از همسر آدم به عنوان (زوج ) تعبير شده است ).
تـعـبـيـر به (انزل لكم ) (براى شما نازل كرد) در مورد چهارپايان - چنانكه قبلا هم گـفـتـه ايـم - بـه مـعـنـى فـرستادن از مكان بالا نيست ، بلكه در اينگونه موارد به معنى (نزول مقامى ) و نعمتى است كه از مقام برتر به مقام پائين تر داده شود.
ايـن احـتـمـال را نـيـز داده انـد كـه (انـزال ) در ايـنـجـا از مـاده نـزل (بـر وزن رسـل ) بـه مـعـنـى پذيرائى كردن ميهمان يا نخستين چيزى است كه براى پـذيـرائى مـيـهـمـان مـى آورنـد، نـظـيـر آنـچـه در سـوره آل عـمـران آيه 198 درباره بهشتيان آمده : (خالدين فيها نزلا من عند الله ): جاودانه در بهشت مى مانند، اين پذيرائى از ناحيه خداست .
بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز گـفـتـه انـد كـه چـهـارپـايـان گـر چـه از مـكـان بـالا نـازل نـشـده اند، ولى مقدمات حيات و پرورش آنها كه قطرات جان پرور باران ، و اشعه حياتبخش آفتاب است از سمت بالا به زمين مى آيد.
تفسير چهارمى نيز براى اين تعبير گفته اند و آن اينكه : همه موجودات در آغاز در خزانه علم و قدرت پروردگار، در عالم غيب ، بوده اند، سپس از مقام (غيب ) به مقام (شهود) و ظـهـور و بـروز رسـيـده انـد، لذا از آن تـعـبـيـر بـه (انـزال ) شـده اسـت ، چنانكه در آيه 21 سوره حجر مى خوانيم : و ان من شى ء الا عندنا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بـقـدر معلوم : خزائن و منابع هر چيزى نزد ماست و ما جز به مقدار معلوم از آن نازل نمى كنيم .
ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـناسبتر به نظر مى رسد، هر چند تضادى در ميان اين تفاسير نيست و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: انـزاله ذلك خـلقـه اياه : نازل كردن هشت جفت از چهارپايان همان آفرينش آنها از سوى خدا است .
ايـن حديث نيز ظاهرا اشاره به تفسير اول است ، چرا كه آفرينش خداوند آفرينشى است از سوى مقام برتر.
بـه هـر حـال ، چـهـارپـايـان هـر چـنـد امـروز بـراى حـمـل و نـقـل كـمـتـر مـورد اسـتـفـاده قـرار مى گيرند، ولى منافع مهم ديگر آنها نه تنها نسبت به گـذشـتـه كـم نشده ، بلكه گسترش بيشترى پيدا كرده است ، هم امروز قسمت عمده تغذيه انـسـانـهـا از فـراورده هـاى شـيـر و گـوشـت چهارپايان است ، گذشته از لباس و ساير وسـايـل زنـدگـى كـه از پـشـم و پـوسـت آنـهـا تـهـيـه مـى شـود، و بـه هـمـيـن دليل يكى از منابع مهم درآمد كشورهاى بزرگ دنيا از طريق پرورش اين حيوانات صورت مى گيرد.
سـپـس بـه حـلقـه ديـگـرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده بـاشـد پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: او شـما را در شكم مادرانتان خلقتى بعد از خلقت ديگر و آفرينشى بعد از آفرينش ديگر مى بخشد، در ميان تاريكيهاى سه گانه ، (يخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلث ).
ناگفته پيداست كه منظور از (خلقا من بعد خلق ) آفرينشهاى مكرر و پى درپى است ، نه فقط دو آفرينش .
و نـيـز روشـن اسـت (يـخـلقـكـم ) بـه حـكـم ايـنـكـه فـعـل مـضارع است دلالت بر استمرار دارد و اشاره اى است كوتاه و پر معنى به تحولات عـجـيـب ، و چـهـره هـاى مـتـفـاوت شـگـفـت انـگـيـز جـنـيـن در مراحل مختلف در شكم مادر، كه به گفته علماى (جنين شناسى ) از عجيبترين و ظريفترين چهره هاى آفرينش پروردگار است ، تا آنجا
كه علم (جنين شناسى ) يكدوره كامل توحيد و خداشناسى محسوب مى شود، و كمتر كسى اسـت كـه ريـزه كـاريـهـاى اين مسائل را مطالعه كند و زبان به حمد و ستايش آفريننده آن نگشايد.
تعبير به (ظلمات ثلاث ) (ظلمتهاى سه گانه ) اشاره به ظلمت شكم مادر، و ظلمت رحم ، و مـشـيـمه (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است ) مى باشد كه در حقيقت سه پرده ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده .
صـورتـگـران مـعـمـولى بـايـد در مـقـابـل نـور و روشـنـائى كامل صورتگرى كنند، اما آفريدگار انسان در آن ظلمتگاه عجيب چنان نقش بر آب مى زند و صورتگرى مى كند كه همه مجذوب تماشاى آن مى شوند، و در جائى كه هيچ دسترسى از نـاحيه هيچكس به آن نيست رزق و روزيش را كه براى پرورش و رشد سريع سخت به آن نيازمند است به طور مداوم به او مى رساند.
سـيـد الشـهـداء امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در دعـاى مـعـروف عـرفـه كـه يـكـدوره كـامـل و عـالى درس تـوحـيد است به هنگام بر شمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند: و ابتدعت خلقى من منى يمنى ، ثم اسكنتنى فى ظلمات ثلاث : بين لحم و جـلد و دم ، لم تـشـهـر بـخـلقى ، و لم تجعل الى شيئا من امرى ، ثم اخرجتنى الى الدنيا تـامـا سـويـا!: آغـاز آفـرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى سپس مرا در ظلمتهاى سه گانه ، در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى آفرينش مرا آشكار نساختى ، و در آن مـخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى ، و هيچيك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى ، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى .
(در زمـيـنـه عـجائب آفرينش در دوران جنين و مراحل مختلف آن در جلد 2 صفحه 316 به بعد ذيـل آيـه 6 سـوره آل عـمـران و در جـلد 14 صـفـحـه 22 بـه بـعـد (ذيل آيه 5 سوره حج ) بحث كرده ايم ).
در پـايـان آيـه و بـعـد از ذكـر حـلقـه هـاى سـه گـانه توحيدى پيرامون خلقت انسان ، و چـهـارپـايـان ، و تطورات جنين ، مى گويد: اين است خداوند پروردگار شما كه حكومت در سـراسـر عـالم هـسـتـى از آن اوسـت ، هـيـچ مـعـبـودى جـز او وجـود نـدارد، بـا ايـنحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟! (ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون ).
گـوئى انـسـان را بـعد از مشاهده اين آثار بزرگ توحيدى به مقام شهود ذات پروردگار رسـانـده ، سـپـس بـه ذات مـقـدسـش اشـاره كـرده ، مـى گـويـد: ايـن اسـت خـداوند و معبود و پروردگار شما و به راستى اگر چشم بينائى باشد او را در پشت اين آثار به خوبى تـمـاشـا مـى كـنـد، چـشـم سـر آثـار را مـى بـيـنـد و چـشـم دل آفريننده آثار را!
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من       با صد هزار ديده تماشا كنم تو را!
تعبير به (ربكم ) و همچنين (له الملك ) در واقع دليلى است براى انحصار معبود در ذات پاك خدا كه در جمله (لا اله الا هو) بيان شده است (دقت كنيد)
هنگامى كه خالق اوست ، مالك و مربى نيز اوست ، حاكميت در سراسر هستى نيز تنها براى اوست ، پس غير او چه نقشى در اين عالم دارد كه شايسته عبوديت شود؟!
ايـنـجـاسـت كـه گـوئى بـه جـمـعـى خـواب و گـروهـى غـافـل از هـمـه جـا بـيـخـبـر فـريـاد مـى زنـد (فـانـى تـصـرفـون ) بـا اينحال چگونه شما اغفال شده ايد و از راه توحيد منحرف گشته ايد؟!.
بـعـد از ذكـر ايـن نـعـمـتـهـاى بـزرگ پـروردگـار، در آيه بعد به مساءله شكر و كفران پرداخته و جوانب آن را مورد بررسى قرار مى دهد.
نخست مى گويد: نتيجه كفران و شكر شما به خودتان باز مى گردد، و اگر كفران كنيد خـداونـد از شـمـا بـى نـيـاز اسـت (و هـمچنين اگر شكر نعمت او را بجا آوريد نيازى به آن ندارد) (ان تكفروا فان الله غنى عنكم ).
سـپـس مـى افـزايـد ايـن غنا و بى نيازى پروردگار مانع از آن نيست كه شما را مكلف به شـكـر و مـمـنوع از كفران سازد، چرا كه (تكليف ) خود لطف و نعمت ديگرى است ، آرى او هـرگـز كـفران را براى بندگانش نمى پسندد، و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براى شما مى پسندد (و لا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ).
بـعـد از بـيـان اين دو مطلب به مساءله سومى در اين رابطه مى پردازد، و آن مسئوليت هر كـس در بـرابـر عـمـل خـويـش اسـت ، چـرا كـه مـسـاءله تـكـليـف بـدون ايـن مـعـنـى كـامـل نـمـى شـود، مـى فـرمـايد: هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد (و لا تزر وازرة وزر اخرى ).
و از آنجا كه تكليف بدون كيفر و پاداش معنى ندارد، در مرحله چهارم به مساءله معاد اشاره كرده ، مى گويد: سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است ، و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون ).
و چـون مـساءله محاسبه و جزا بدون علم و آگاهى از اسرار نهان امكان پذير نيست ، آيه را بـا ايـن جـمله پايان مى دهد: (او به آنچه در سينه ها نهفته و بر آن حاكم است آگاه است ) (انه عليم بذات الصدور).
و بـه ايـن ترتيب مجموعه اى از فلسفه (تكليف ) و خصوصيات آن ، و همچنين مسئوليت انسانها و مساءله (جزا و پاداش و كيفر) را در جمله هائى كوتاه و منسجم بيان مى دارد.
ضـمـنـا ايـن آيه پاسخ دندان شكنى است به طرفداران مكتب جبر كه در ميان فرق اسلامى كـم نبوده اند، چرا كه با صراحت مى گويد: او هرگز راضى به كفران كردن بندگانش نـيست ، و اين خود دليل روشنى است بر اينكه هرگز اراده كفر در مورد كافران نيز نكرده (آنچنان كه پيروان مكتب جبر مى گويند)
زيرا هنگامى كه راضى به چيزى نباشد حتما اراده آن را نخواهد كرد، مگر ممكن است اراده او از رضاى او جدا باشد؟
و عـجـب از مـتـعـصبانى است كه براى پرده پوشى بر اين عبارت روشن خواسته اند كلمه (عـبـاد) را مـحـصـور در مـؤ مـنان يا معصومان كنند در حالى كه اين كلمه مطلق است و به وضـوح هـمـه بـنـدگـان را شـامـل مـى شـود آرى خـداونـد كـفـر و كـفـران را براى هيچيك از بندگانش نمى پسندد همانگونه كه شكر را براى همه آنها بدون استثنا مى پسندد.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه اصـل مـسـئوليـت هـر كـس در بـرابـر اعمال خويش از اصول منطقى و مسلم در همه اديان آسمانى است .
البـتـه گـاه مـمـكـن اسـت انسان شريك جرم ديگرى باشد اما اين در صورتى است كه به نـحـوى در ايـجاد مقدمات يا اصل آن عمل دخالت داشته باشد، مانند كسانى كه بدعت شومى مـى گـذارنـد، و يـا سـنـت زشـت و غـلطـى كـه هـر كـس بـه آن عمل كند گناه آن را بر (مسبب اصلى ) مى نويسند بى آنكه از گناه عاملين به آن چيزى كاسته شود.
آيه و ترجمه


و إ ذا مـس الانـسان ضر دعا ربه منيبا إ ليه ثم إ ذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا إ ليه من قبل و جعل لله أ ندادا ليضل عن سبيله قل تمتع بكفرك قليلا إ نك من أ صحاب النار (8)
أ مـن هـو قـانـت انـاء اليـل سـاجـدا و قـائمـا يـحـذر الاخـرة و يـرجـوا رحـمـة ربـه قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون إ نما يتذكر أ ولوا الا لباب (9)


ترجمه :

8 - هنگامى كه انسان را زيانى رسد پروردگار خود را مى خواند، و به سوى او باز مى گـردد، امـا هـنـگـامـى كـه نعمتى از خود به او عطا كند آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى خواند به فراموشى مى سپرد، و براى خداوند شبيه هائى قرار مى دهد، تا مردم را از راه او منحرف سازد، بگو چند روزى از كفرت بهره گير كه از اصحاب دوزخى !
9 - آيـا چـنـيـن كـسـى بـا ارزش اسـت يـا كـسـى كـه در سـاعـات شـب بـه عـبـادت مـشـغـول اسـت و در حـال سـجده و قيام ، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش امـيـدوار اسـت ، بـگـو آيـا كـسـانـى كـه مـى دانـند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها صاحبان مغز متذكر مى شوند!.
تفسير:
آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟!
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از توحيد استدلالى و معرفت پروردگار از طريق مطالعه آيات عـظـمـت او در آفـاق و انـفـس بود، آيات مورد بحث نخست از توحيد فطرى سخن به ميان مى آورد و روشـن مـى سـازد آنـچـه را كـه انـسـان از طـريـق عـقـل و خـرد و مـطـالعه نظام آفرينش درك مى كند به صورت فطرى در اعماق جانش وجود دارد كـه در تـجـليـگـاه مشكلات ، و طوفانهاى حوادث ، خود را نشان مى دهد ولى اين انسان فراموشكار وقتى طوفان حوادث فرو نشست دوباره گرفتار غفلت و غرور مى شود.
مى فرمايد: (هنگامى كه انسان را زيانى رسد (نور توحيد در قلبش درخشيدن مى گيرد) پـروردگـار خـود را مـى خـواند در حالى كه به سوى او باز مى گردد و از گناه و غفلت خود پشيمان است ) (و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا اليه ).
امـا هـنگامى كه خدا نعمتى از خودش به او عطا كند گرفتاريهاى گذشته را كه به خاطر آن دست به دامن لطف الهى زده بود به فراموشى مى سپارد (ثم اذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه من قبل ).
(بـراى خـداونـد شـبيهان و شريكانى درست مى كند، و به پرستش آنها برمى خيزد، تا عـلاوه بـر گـمـراهـى خـويـش مـردم را نـيـز از راه خـدا مـنـحـرف سـازد (و جعل لله
اندادا ليضل عن سبيله ).
مـنـظـور از (انـسـان ) در ايـنـجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انـبـيـاء اسـت ، و گـرنـه دسـت پـروردگان مردان حق همچون خود آنان در سراء و ضراء در نـاراحـتـيها و راحتيها، در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.
مـنظور از (ضر) در اينجا هر گونه گزند و زيان و ناراحتى است ، خواه جنبه جسمانى داشته باشد يا روحى .
(خـولنـاه ) از مـاده (خول ) (بر وزن عمل ) به معنى سركشى و مراقبت مداوم از چيزى اسـت ، و از آنـجا كه چنين توجه خاصى مستلزم اعطا و بخشش است اين ماده در معنى بخشيدن به كار رفته است .
جـمـعـى نـيـز گـفـتـه انـد از (خـول ) (بـر وزن عمل ) كه به معنى خدمتگزار است ، آمده ، بـنابراين (خوله ) به معنى (خدمتگزارانى به او بخشيد) مى باشد، و سپس در هر گونه بخشيدن نعمت به كار رفته است .
بـعـضى نيز اين ماده را به معنى فخر و مباهات دانسته اند، بنابراين جمله فوق به معنى مفتخر ساختن كسى از طريق اعطاى نعمتى است .
روى هم رفته اين جمله علاوه بر مساءله اعطاء و بخشش توجه و عنايت مخصوص خداوند را نيز منعكس مى كند.
تـعـبـيـر (منيبا اليه ) نشان مى دهد كه انسان در حالات سخت كه تمام پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود هر چه غير از خدا است رها كرده و به سوى او باز مى گردد، و در مفهوم (انابه ) و بازگشت اين حقيقت نيز افتاده كه جايگاه اصلى انسان و مبداء و مقصد او نيز خدا بوده است .
(انـداد) جـمـع (نـد) (بـر وزن ضـد) بـه مـعـنـى مثل و مانند است ، با اين
تـفـاوت كـه (مـثـل ) مـفـهوم وسيعى دارد، ولى (ند) تنها به معنى مماثلت در حقيقت و گوهر چيزى است .
تـعـبـيـر بـه (جـعـل ) نـشـان مـى دهـد كـه انـسـان بـا پـنـدار و خـيـال خـام خـود مـثـل و مـانـنـدى بـراى خـدا مـى تـراشـد و جعل مى كند، چيزى كه به هيچوجه با واقعيت تطبيق نمى كند.
جمله (ليضل عن سبيله ) نشان مى دهد كه گمراهان مغرور تنها به گمراهى خويش قناعت نمى كنند، بلكه سعى دارند ديگران را هم به اين وادى بكشانند.
بـه هـر حـال بـارها در آيات قرآن مجيد به رابطه توحيد فطرى و حوادث سخت زندگى كـه تـجـليـگـاه آن است اشاره شده ، و دگرگونى و كم ظرفيتى اين انسان مغرور كه به هـنـگـام وزش طـوفـانـهـا رنـگ الهـى و توحيدى خالص به خود مى گيرد و به هنگام فرو نـشـسـتـن طـوفان تغيير رنگ مى دهد و لجوجانه در مسير شرك گام برمى دارد، منعكس شده است .
و چـه بـسـيـارنـد ايـن افـراد مـتلون ، و چه كمند كسانى كه پيروزيها و نعمتها و آرامشها و طوفانها اقيانوس آرام وجود آنها را دگرگون نسازد.
آرى يـك ظـرف آب يـا يك استخر كوچك با نسيمى به هم مى خورد ولى اقيانوس كبير به خـاطـر عـظـمـتش در مقابل طوفانهاى سخت آرام است ، و از همين جهت نام آرام به خود گرفته است .
در پـايان آيه اينگونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع و برنده مخاطب ساخته ، مى گـويـد: (بـه او بگو از كفر و كفرانت كمى بهره گير و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن اما بدان كه از اصحاب دوزخى (قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار).
مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين
مى تواند داشته باشد.
در آيـه بـعـد از روش مـقـايـسـه كـه روش شـنـاخـتـه شـده قـرآن بـراى تـفـهـيـم مـسـائل مـخـتـلف اسـت اسـتفاده كرده مى گويد: (آيا چنين كسى شايسته و با ارزش است يا كـسـى كـه در سـاعـات شـب بـه عـبـادت پـروردگـار و سـجـده و قـيـام مشغول است ، با او راز و نياز مى كند، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميد دارد) (أ من هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه ).
آن انـسـان مـشـرك و فـرامـوشـكـار و مـتـلون و گمراه و گمراه كننده كجا و اين انسان بيدار دل و نـورانـى و بـا صفا كه در دل شب كه چشم غافلان در خواب است پيشانى بر درگاه دوست گذارده ، و با خوف و رجاء او را مى خواند، كجا؟!
آنـها نه به هنگام نعمت از مجازات و كيفر او خود را در امان مى دانند، و نه به هنگام بلا از رحـمـتـش قـطـع امـيـد مـى كـنـند، و اين دو عامل همواره وجود آنان را در حركتى مداوم تواءم با هوشيارى و احتياط به سوى دوست مى برد.
(قانت ) از ماده (قنوت ) به معنى ملازمت اطاعت تواءم با خضوع است .
(آناء) جمع (انا) (بر وزن صدا و فنا) به معنى ساعت و مقدارى از وقت است .
تكيه روى ساعت شب به خاطر آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر و آلودگى به ريا از هر زمان كمتر است .
مقدم داشتن ساجدا بر قائما به خاطر آن است كه سجده مرحله بالاتر از عبادت است و مطلق بـودن رحـمـت و مـقـيـد نـشـدن آن بـه آخـرت دليـل بـر وسـعـت رحـمـت الهـى و شمول آن نسبت به دنيا و آخرت است .
در حديثى كه در علل الشرايع از امام باقر (عليه السلام ) و همچنين در كتاب كافى از آن حـضـرت نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : كـه آيـه فـوق (أ مـن هـو قـانـت انـاء الليل ) به نماز شب تفسير شده است .
روشـن اسـت ايـن تـفـسـيـر مـانـنـد بـسـيـارى از تـفـاسـيـر ديـگـرى كـه در ذيـل آيـات مـختلف قرآن بيان شده از قبيل بيان مصداق روشن است و مفهوم آيه را محدود به نماز شب نمى كند.
در دنـبـاله آيـه پـيـامـبـر را مـخاطب ساخته مى فرمايد: (بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟!) (قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ).
نـه يـكـسـان نـيـسـتـنـد (تـنـهـا صـاحبان فكر و مغز متذكر مى شوند) (انما يتذكر اولو الالباب ).

next page

fehrest page

back page