تفسير نمونه جلد ۱۹

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


مقتحم از ماده اقتحام به معنى وارد شدن در كار شديد و خوفناك
است ، و غالبا به ورود در كارها بدون مطالعه و فكر قبلى نيز اطلاق مى شود.
ايـن تـعـبـيـر نـشان مى دهد كه پيروان ضلالت بدون مطالعه و فكر و صرفا روى هوا و هوس و تقليدهاى كوركورانه در آتش شديد و خوفناك جهنم ورود مى كنند.
به هر حال اين صدا به گوش پيروان ميرسد و از ناخوشامد گفتن روساى ضلالت سخت خـشـمـگين مى گردند، رو به سوى آنها كرده ، (ميگويند: بلكه خوشامد بر شما مباد كه شـمـا ايـن عـذاب دردنـاك را بـه مـا پـيـشـنـهـاد كـرديـد و بـراى مـا فـراهم ساختيد، چه بد قرارگاهى است دوزخ ؟!) (قالوا بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار).
جمله اخير (فبئس القرار) در حقيقت نقطه مقابل (جنات عدن ) است كه درباره پرهيزگاران آمده بود، اشاره به اينكه مصيبت بزرگ اين است كه دوزخ جايگاه موقتى نيست ، بلكه قرارگاه ثابت است !
هـدف پـيـروان از ايـن تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هر چه هست اين حسن را دارد كه شما روساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد، و اين مايه تشفى قلب ماست ، و يا اشاره به اين است كه جنايت شما پيشوايان بر ما جنايتى بس عظيم بود، چرا كه دوزخ يك جايگاه موقتى نيست بلكه قرارگاه ماست .
ولى با اين حال پيروان به اين سخن راضى نمى شوند، چرا كه روساى ضلالت را كه عامل اصلى جرم بودند از خود مستحق تر مى دانند لذا رو به درگاه خدا كرده (مى گويند: پروردگارا! هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ بر او بيفزا) (قالوا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار).
عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما.
ايـن آيـه شـبـيـه هـمـان مـطلبى است كه در آيه 38 سوره اعراف آمده : ربنا هؤ لاء اضلونا فـاتـهـم عـذابـا ضـعفا من النار: (پروردگارا! اينها ما را گمراه كردند، عذاب مضاعف از آتـش بـراى آنـهـا قـرار ده ! هـر چند دنباله همين آيه سوره اعراف مى گويد (هر دو عذاب مـضـاعـف دارنـد) (چـرا كـه پـيـروان نـيـز نـيـروى اجرائى پيشوايان بودند، و زمينه هاى ضـلالت و فـسـاد بـه دسـت آنـها فراهم شد كه اگر توده مردم تنور ظالمان را داغ نكنند آنـهـا قـدرت بـر انـجـام كـارى نـخـواهـنـد داشـت ) ولى بـه هـر حال شك نيست كه عذاب پيشوايان به درجات سنگينتر است هر چند هر دو عذاب مضاعف دارند.
آرى ايـن اسـت سرانجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بـيـعـت كـردند كه وقتى نتائج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى و نفرين بر يكديگر برمى خيزند.
قابل توجه اينكه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزگاران تنوع بيشترى از ذكر مجازاتها و عـذابـهاى طغيانگران دارد (در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شـده ) ايـن شـايـد بـه خـاطـر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست (يا من سبقت رحمته غضبه !)
آيه و ترجمه


و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الا شرار (62)
أ تخذنهم سخريا أ م زاغت عنهم الا بصر (63)
إ ن ذلك لحق تخاصم أ هل النار (64)


ترجمه :

62 - آنها مى گويند چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم (در اينجا، در آتش دوزخ ) نمى بينيم .
63 - آيا ما آنها را به سخريه گرفتيم يا (به اندازهاى حقير بودند كه ) چشمها آنها را نميديد؟!
64 - اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان !
تفسير:
مخاصمه اصحاب دوزخ !
ايـن آيـات بـحـث پـيـرامـون گـفـتـگـوهـاى دوزخـيـان را كـه در آيـات قـبـل گـذشـت ادامه مى دهد و يكى ديگر از گفتگوهاى آنها را كه از تاسفى عميق و جانكاه و شكنجهاى روحى و جانفرسا حكايت مى كند، بيان مى دارد.
مـى فـرمـايـد: (سـردمـداران ضـلالت هـنگامى كه به اطراف خود در دوزخ مى نگرند مى گـويـنـد چـرا ما مردانى را كه از اشرار مى شمرديم در اينجا نمى بينيم ؟!) (و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار).
آرى افـرادى هـمـچـون (بوجهلها) و (بولهبها) هنگامى كه مى بينند اثرى از (عمار ياسرها) (خبابها) و (صهيبها) و (بلالها) در دوزخ نيست ، به خود مى آيند و از يكديگر اين سؤ ال را مى كنند: پس اين افراد چه شدند؟
مـا آنـهـا را مشتى اخلالگر و مفسد فى الارض و اشرار و اوباش مى دانستيم كه براى به هـمـزدن آرامـش اجـتـمـاع ، و از بـيـن بـردن افـتـخـارات نـيـاكـان مـابـپـاخـاسـتـه بـودنـد، مثل اينكه تشخيص ما تمام غلط بود!
(آيـا مـا آنـها را به سخريه گرفتيم يا به اندازهاى حقير بودند كه چشمهاى ما آنها را نمى ديد) (اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار).
آرى مـا اين مردان بزرگ و با شخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم ، و بر حسب و وصله اشـرار بودن به آنها مى زديم ، و گاه حتى از اين مرحله نيز پائينتر مى شمرديم آنها را افـراد حـقـيـرى مـى دانـسـتـيـم كـه اصـلا بـه چـشـم نمى آمدند، اما معلوم شد هوا و هوسها و جـهـل و غـرور بـر چـشم ما پرده سنگينى افكنده بود، آنها مقربان درگاه خدا بودند و الان بهشت جايگاهشان است .
جـمـعـى از مـفـسران احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق داده اند و آن اينكه : مساءله سخريه اشـاره بـه وضـع عـالم دنـيا است و جمله (ام زاغت عنهم الابصار) اشاره به وضع دوزخ اسـت يـعنى در اينجا چشم نزديك بين ما در ميان اين شعله هاى دود و آتش آنها را نمى تواند ببيند، البته معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد.
ايـن نـكـتـه قـابـل تـوجـه اسـت كـه يـكـى از عـوامـل عـدم درك واقـعـيـتـهـا جـدى نـگـرفـتـن مـسـائل و اسـتـهـزا و شـوخـى بـا حـقـايـق است ، هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى واقعيتها پرداخت تا حقيقت روشن گردد.
سپس به عنوان يك خلاصه گيرى از گفتگوهائى كه ميان دوزخيان
واقـع مـى شـود و تـاءكـيـد بر آنچه گذشت مى فرمايد: (اين يك واقعيت است مخاصمه و گـفـتـگـوهـاى خـصـمـانـه دوزخـيـان ) (ان ذلك لحـق تـخـاصـم اهل النار).
دوزخـيـان در ايـن جـهـان نـيـز گـرفـتـار تـخـاصـم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جـدال بـر آنـهـا حاكم است ، و هر روز با كسى درگير و گلاويز مى شوند، و در قيامت كه صحنه بروز مكنونات است آنچه در درون داشتند ظاهر مى گردد، و در جهنم به جان هم مى افـتند، دوستان ديروز دشمنان امروز، و مريدان ديروز مخالفان امروز مى شوند، تنها خط ايمان و توحيد است كه خط وحدت و صفا در اين جهان و آن جهان مى باشد.
جـالب اينكه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده ، به گفتگوهاى دوستانه مشغولند، چـنـانـكـه در آيـات مـخـتـلف قـرآن آمـده در حـالى كـه دوزخـيـان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ ، و اين عذابى است دردناك !
نكته :
در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه به يكى از يارانش فرمود خداوند از شـمـا پـيـروان مكتب اهلبيت در قرآن ياد كرده آنجا كه دشمنان شما در آتش دوزخ مى گويند (چرا ما در اينجا مردانى را كه از اشرار مى شمرديم نمى بينيم ؟ آيا آنها را بباد مسخره گـرفـتـيم ، يا از شدت حقارت بچشم ما نيامدند؟ به خدا سوگند مقصود شما از اين مردان هـسـتيد كه گروهى شما را از اشرار مى پندارند، ولى به خدا سوگند در بهشت شادمان و مسروريد، در حالى كه دوزخيان در جهنم دنبال شما مى گردند.)
آيه و ترجمه


قل إ نما أ نا منذر و ما من إ له إ لا الله الوحد القهار (65)
رب السموت و الا رض و ما بينهما العزيز الغفر (66)
قل هو نبؤ ا عظيم (67)
أ نتم عنه معرضون (68)
ما كان لى من علم بالملا الا على إ ذ يختصمون (69)
إ ن يوحى إ لى إ لا أ نما أ نا نذير مبين (70)


ترجمه :

65 - بگو من فقط يك انذاركننده ام و هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست .
66 - پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، پروردگار عزيز و غفار.
67 - بگو: اين يك خبر بزرگ است !
68 - كه شما از آن روى گردان هستيد.
69 - من از ملاء اعلى (و فرشتگان عالم بالا) به هنگامى كه (درباره آفرينش آدم مخاصمه مى كردند خبر ندارم .
70 - تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذاركننده آشكارى هستم .
تفسير:
من يك بيم دهنده ام !
از آنجا كه تمام بحثهاى گذشته چه آنها كه از مجازات دردناك دوزخيان سخن مى گويد و چـه آنـهـا كـه از عـذاب دنـيـوى اقوام گنهكار پيشين بحث مى كند و همه جنبه انذار و تهديد براى مشركان و سركشان و ظالمان دارد، در آيات مورد بحث همين مساءله را تعقيب كرده ، مى گويد: (بگو: من فقط يك انذاركننده ام !) (قل انما انا منذر ).
درست است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بشارت دهنده نيز مى باشد، و آيات قرآن مجيد به هر دو معنى ناطق است ، ولى چون بشارت براى مؤ منان است ، و انذار براى مـشـركـان و مـفـسدان ، و در اينجا روى سخن با گروه اخير است ، تنها تكيه بر انذار شده است .
سپس مى افزايد: (هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست ) (و ما من اله الا الله الواحد القهار).
تكيه بر قهر او نيز به همين منظور است ، تا كسى به لطف او مغرور نگردد، و از قهر او خود را ايمن نشمرد، و در گرداب كفر و گناه غوطه ور نشود.
و بـلافـاصـله بـه عـنوان ذكر دليل براى توحيد الوهيت و عبادت پروردگار مى افزايد: (او هـمـان كـسـى اسـت كـه پـروردگـار آسـمـانها و زمين و آنچه در ميان آنها قرار دارد مى بـاشـد، همان خدائى كه عزيز و غفار است ) (رب السموات و الارض و ما بينهما العزيز الغفار).
در حـقـيـقـت در ايـن آيـه سـه وصـف از اوصـاف خـداونـد بيان شده كه هر كدام براى اثبات مقصودى است .
نخست مساءله (ربوبيت ) او نسبت به تمام عالم هستى است ، او مالك همه
ايـن جهان است مالكى كه آنها را تدبير و تربيت مى كند، تنها كسى شايسته عبوديت است كه چنين باشد، نه بتهائى كه به مقدار سر سوزن از خود چيزى ندارند.
دوم مـسـاءله (عزت ) او است ، مى دانيم (عزيز) از نظر معنى لغت به كسى گفته مى شـود كـه هـيـچكس نتواند بر او غالب گردد، و هر چه اراده كند انجام شدنى باشد، و به تعبير ديگر هميشه غالب است و هرگز مغلوب نيست .
كـسـى كـه چـنـيـن اسـت فـرار كردن از چنگال قدرتش چگونه امكان دارد؟ و نجات از كيفرش چگونه ميسر است ؟
سـومـيـن تـوصـيـف مـقـام غـفـاريـت و كـثـرت آمـرزش او اسـت كه درهاى بازگشت را به روى گـنهكاران مى گشايد، و باران رحمتش را بر آنها مى بارد، تا تصور نكنند اگر قهار و عزيز است مفهومش بستن درهاى رحمت و توبه به روى بندگان مى باشد.
در حـقـيـقـت يـكـى بـيان (خوف ) است و ديگرى بيان (رجاء) كه بدون موازنه اين دو حـالت تـكـامـل انسان امكانپذير نيست ، يا گرفتار غرور و غفلت مى شود، و يا در گرداب ياس و نوميدى فرو مى رود.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تـوصـيـف او بـه (عـزيـز) و (غـفـار) دليـل ديگرى بر (الوهيت ) او است ، چرا كه تنها كسى شايسته پرستش است كه علاوه بـر (ربـوبـيـت ) قـدرت بـر مجازات نيز دارد، و علاوه بر قدرت بر مجازات ، درهاى رحمت و مغفرت او نيز گشوده است .
سـپـس در جـمـله اى كـوتـاه و تـكان دهنده خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـرده ، مـى فـرمـايـد: (بـگـو ايـن يـك خـبـر بـزرگ اسـت ) (قل هو نبا عظيم ).
(كه شما از آن روى گردان هستيد) (انتم عنه معرضون ).
اين كدام خبر است كه به آن اشاره كرده و آنرا به عظمت توصيف مى كند؟
قرآن مجيد؟ رسالت پيامبر؟ قيامت و سرنوشت مؤ منان و كافران ؟ توحيد و يگانگى خدا؟ و يا همه اينها؟
از آنـجـا كـه قرآن مشتمل بر همه اين امور است و جامع ميان آنها است ، و اعراض مشركان نيز از آن بوده مناسبتر همان معنى اول يعنى قرآن است .
آرى ايـن كتاب بزرگ آسمانى خبرى است بزرگ ، به عظمت تمام عالم هستى كه از ناحيه خـالق ايـن جـهـان ، خـالق عـزيـز و غـفـار و واحـد و قـهـار، نـازل شـده ، خـبـرى كه عظمت آن را گروه عظيمى به هنگام نزولش درنيافتند، جمعى آنرا به باد سخريه و استهزاء گرفتند، و جمعى سحرش خواندند، و عده اى شعرش ناميدند، ولى چـيزى نگذشت كه اين (نباء عظيم ) باطن خود را نشان داد، مسير تاريخ بشريت را عـوض كـرد، بـر پـهـنـه جـهان سايه افكند، تمدنى عظيم و درخشان در تمام زمينه ها به وجود آورد، و جالب اينكه اعلام اين نبا عظيم در اين سوره مكى شده ، در زمانى كه مسلمانان ظـاهـرا در نـهـايت ضعف و ناتوانى بودند، و درهاى پيروزى و نجات به روى آنان بسته بود.
حتى امروز نيز عظمت اين خبر بزرگ بر جهانيان و حتى بر خود مسلمانان كاملا روشن نيست ، و بايد آينده آنرا نشان دهد.
اين گفتار قرآن كه (شما از آن رويگردان هستيد) هنوز صادق است ، و همين اعراض مسلمين سـبـب شـده كـه نـتـوانند از اين چشمه جوشان فيض الهى كاملا سيراب شوند، و در پرتو انوار آن به پيش تازند، و قله هاى فخر و شرف را تسخير كنند.
سپس به عنوان مقدمه اى براى ذكر ماجراى آفرينش آدم و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد كه فرشتگان همگى در برابر او سجده كردند، مى فرمايد:
(من از ملاء اعلى ، و فرشتگان عالم بالا به هنگامى كه درباره آفرينش انسان گفتگو و مخاصمه مى كردند خبر ندارم ) (ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون ).
آگاهى من تنها از طريق وحى است ، و (تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذاركننده آشكارى هستم ) ( ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ).
گـر چـه فـرشتگان ، جدال و مخاصمهاى با پروردگار نداشتند، ولى همين اندازه كه به هـنـگـام خـطـاب خداوند به آنها كه (من مى خواهم خليفه اى در زمين بيافرينم ) آنها به گـفـتـگـو پـرداخـتـنـد و عـرض كـردنـد: (آيـا مـى خـواهى كسى را بيافرينى كه فساد و خـونـريـزى كـنـد)؟ كـه در پاسخ آنها فرمود: (من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد) (آيـه 30 - سـوره بـقـره ) بـه اين گفتگوها مخاصمه اطلاق شده است كه يك اطلاق مجازى است ، و همانگونه كه اشاره كرديم اين در حقيقت مقدمه اى است براى آيات بعد كه پيرامون آفرينش آدم سخن مى گويد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (مـلاء اعـلى ) مـفـهـوم وسـيـعى دارد كه حتى شيطان را شـامـل مـى شـود، چـه ايـنـكه آن روز شيطان در زمره فرشتگان بود و به مخاصمه با خدا بـرخـاسـت و زبـان بـه اعـتـراض گـشـود، و بـه هـمـيـن دليـل بـراى هـمـيـشـه مـطـرود درگـاه حـق شـد، ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر است .
در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل سـنـت نـقل شده مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از يكى از يارانش پرسيد: اتدرى فيما يختصم الملاء الاعلى ؟: (آيا مى دانى فرشتگان عالم بالا در چه چيز بحث و گفتگو مى كنند)؟!
عرض كرد: نه .
فرمود: اختصموا فى الكفارات و الدرجات ، فاما الكفارات فاصباغ
الوضـوء فـى السبرات ، و نقل الاقدام الى الجماعات ، و انتظار الصلاة بعد الصلاة ، و امـا الدرجـات فـافـشـاء السـلام ، و اطـعـام الطـعـام ، و الصـلاة فـى الليل و الناس نيام :
(آنها در مورد (كفارات ) (كارهائى كه گناهان را جبران مى كند) و (درجات ) (آنچه بـر درجات انسان مى افزايد) به گفتگو پرداختند: اما كفارات وضوى پر آب در سرماى زمـسـتـان گـرفـتـن ، و بـه سوى نماز جماعت گام برداشتن ، و انتظار نمازى بعد از نماز ديگر كشيدن است ، و اما درجات ، بسيار سلام كردن و اطعام طعام نمودن ، و نماز در شب به هنگامى كه چشم مردم در خواب است باشد.
البته در اين حديث صريحا نيامده است كه نظر به تفسير آيه فوق دارد، هر چند تعبيرات شبيه تعبيرات آيه مورد بحث است ، و به هر حال از اين حديث استفاده مى شود كه منظور از (مـخـاصـمـه ) در ايـنـجـا تـنـهـا بـحـث و گـفـتـگـو اسـت نـه جدال و كشمكش ، بحث و گفتگو از اعمال آدميان ، و كارهائى كه كفاره گناهان مى شود و بر درجـات انـسـانها مى افزايد، و شايد گفتگوى آنها در تعداد اعمالى است كه سرچشمه اين فـضـائل مـى گـردد، و يـا در تـعـيـيـن حـد و مـيـزان درجـاتـى اسـت كـه از ايـن اعـمـال حاصل مى شود، و به اين ترتيب از اين حديث تفسير سومى براى آيه به دست مى آيـد كـه از جـهـاتـى مـنـاسـب اسـت ولى با آيات آينده تناسب زيادى ندارد و همانگونه كه گـفـتـيـم مـمـكـن است ناظر به گفتگوهاى ديگر فرشتگان باشد نه آنچه مربوط به اين آيات است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عدم علم پيامبر به اين معنى است كه من از خودم چيزى در ايـن زمـيـنـه هـا نـمـى دانـم تـنـهـا هـمـان را مـى دانـم كـه از طـريـق وحـى بـر مـن نازل ميگردد.
آيه و ترجمه


إ ذ قال ربك للملئكة إ نى خلق بشرا من طين (71)
فإ ذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له سجدين (72)
فسجد الملئكة كلهم أ جمعون (73)
إ لا إ بليس استكبر و كان من الكفرين (74)
قال يإ بليس ما منعك أ ن تسجد لما خلقت بيدى أ ستكبرت أ م كنت من العالين (75)
قال أ نا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (76)
قال فاخرج منها فإ نك رجيم (77)
و إ ن عليك لعنتى إ لى يوم الدين (78)
قال رب فأ نظرنى إ لى يوم يبعثون (79)
قال فإ نك من المنظرين (80)
إ لى يوم الوقت المعلوم (81)
قال فبعزتك لا غوينهم أ جمعين (82)
إ لا عبادك منهم المخلصين (83)


ترجمه :

71 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامـى را كـه پـروردگارت به ملائكه گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم .
72 - هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دميدم براى او سجده كنيد.
73 - در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند.
74 - جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود!
75 - گفت : اى ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفـريـدم گـرديـد؟ آيـا تـكـبـر كـردى ، يا از برترين بودى ؟ (بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!).
76 - گـفـت : مـن از او بـهـتـرم ! مـرا از آتـش آفـريـده اى و او را از گل .
77 - فرمود: از آسمانها (و از صفوف ملائكه ) خارج شو كه تو رانده درگاه منى !
78 - و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.
79 - عرض كرد: پروردگار من ! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده .
80 - فرمود تو از مهلت داده شدگانى .
81 - ولى تا روز و زمان معينى .
82 - گفت : به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد
83 - مگر بندگان خالص تو از ميان آنها.
تفسير:
تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد!
اين آيات همانگونه كه گفتيم توضيحى است بر (مخاصمه ملاء اعلى ) و (ابليس ) و گـفـتـگو درباره آفرينش (آدم )، و در مجموع هدف از بيان اين سرگذشت اين است كه اولا به انسانها يادآور شود كه وجود آنها آنقدر با ارزش است كه تمامى فرشتگان براى جـدشـان آدم بـه سـجـده افـتـادنـد، انـسـانـى بـا ايـن هـمـه شـخـصـيـت چـگـونـه اسـيـر چنگال شيطان و هواى نفس مى شود؟ چگونه ارزش ‍ وجودى خود را رها كرده ، يا در برابر سنگ و چوبى سجده مى كند؟!
اصولا يكى از روشهاى مؤ ثر تربيت ، اعطاى شخصيت به افراد مورد تربيت است ، و يا بـه تـعـبـيـر صـحـيـحتر: شخصيت والا و ارزش ‍ وجودى آنها را به يادشان آوردن ، در چنين شـرائطى است كه انسان احساس مى كند كه پستى و انحطاط لايق شاءن او نيست و خود به خود از آن كناره گيرى مى نمايد.
ثـانـيـا لجـاجـت شـيـطـان و غرور و تكبر و حسدش كه سبب شد براى هميشه از اوج افتخار سقوط كند، و در لجنزار لعنت فرو رود، مى تواند هشدارى براى همه افراد لجوج و مغرور باشد تا عبرت گيرند و رويه شيطان را رها كنند.
ثالثا از وجود چنين دشمن بزرگى كه سوگند براى اغواى انسانها ياد كرده خبر مى دهد، تا همگان به هوش باشند و در دام او نيفتند.
مجموع اين امور، تكميلى است براى بحثهاى پيشين .
به هر حال در نخستين آيه مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به مـلائكـه گـفـت : مـن بـشـرى را از گـل مـى آفـريـنـم ) (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين ).
امـا بـراى ايـنـكـه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در آيه بعد مى افـزايـد: (و هـنـگامى كه آن را نظام بخشيدم ، و از روح خودم روح شريف و ممتازى را كه آفريده ام ) در او دميدم همگى براى او به خاك بيفتيد و سجده كنيد) (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ).
بـه ايـن تـرتـيـب آفـريـنـش انـسـان پـايـان پـذيـرفـت ، (روح خـدا) و (گل تيره ) به هم آميختند، و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس ‍ صعودى و نزوليش هـر دو بـى انـتـهـا بـود آفرينش يافت ، و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام (خليفة اللهى ) باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت (و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند) (فسجد الملائكة كلهم اجمعون ).
و شـايـسـتـه سـتـايـش آن آفـريـدگـارى را دانـسـتـنـد (كـارد چـنـيـن دل آويز نقشى زماء و طينى )!
امـا (تنها كسى كه سجده نكرد ابليس بود تكبر ورزيد و تمرد و طغيان نمود و به همين دليل از مقام با عظمت خود سقوط كرد و در صف كافران بود) (الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ).
آرى و بـدتـريـن بـلاى جـان انـسـان نـيـز هـمـيـن كـبـر و غـرور اسـت كـه پرده هاى تاريك جـهـل بـر چـشم بيناى او مى افكند، و او را از درك حقايق محروم مى سازد، او را به تمرد و سركشى وا مى دارد، و از صف مؤ منان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند، و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد، آن گونه كه ابليس را قرار داد.
اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤ اخذه و بازپرسى قرار گرفت :
(فـرمـود اى ابـليـس ! چـه چـيـز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با دو دست خود آفريدم گرديد)؟! (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ).
بـديـهـى اسـت تـعـبـيـر به (يدى ) (دو دست ) به معنى دستهاى حسى نيست كه او از هر گونه جسم و جسمانيت پاك و منزه است ، بلكه دست در اينجا كنايه از قدرت است ، چرا كه انسان معمولا قدرت خود را با دست اعمال مى كند، لذا در تعبيرات روزمره اين كلمه در معنى قدرت ، فراوان به كار مى رود، گفته مى شود فلان كشور در دست فلان گروه است ، يا فـلان مـعبد و ساختمان بزرگ به دست فلان كس ساخته شده ، گاه گفته مى شود دست من كوتاه است يا دست تو پر است .
دست در هيچكدام از اين استعمالات به معنى عضو مخصوص نيست ، بلكه تمام اينها كنايه از قدرت و سلطه است .
و از آنـجـا كـه انـسـان كـارهـاى مـهم را با دو دست انجام مى دهد، و به كار گرفتن دو دست نـشانه نهايت توجه و علاقه انسان به چيزى است ، ذكر اين تعبير در آيه فوق كنايه از عنايت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در آفرينش انسان است .
سپس مى افزايد: (آيا تكبر ورزيدى ، يا بالاتر از آن بودى كه فرمان سجود به تو داده شود؟!) (استكبرت ام كنت من العالين ).
بـدون شـك احـدى نـمـى تـوانـد ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سـجـده كـنـد (يـا بـراى آدم بـه فـرمـان خـدا) بـنابراين تنها راهى كه باقى ميماند همان احتمال دوم يعنى تكبر است .
بـعضى از مفسران (عالين ) را در اينجا به معنى كسانى مى دانند كه هميشه در راه كبر و غـرور گـام بـر مى دارند و بنابراين معنى جمله چنين مى شود: (آيا تو هم اكنون تكبر كرده يا همواره چنين بوده اى !)
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
امـا ابـليـس بـا نـهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد، و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دسـتـورى بـه او داده شـود، لذا بـا كـمـال جـسـارت بـه مـقـام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا بر آمد و (گفت : من از او (آدم ) بهترم ، چرا كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گل ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).
او در واقع مى خواست به پندار خويش با سه مقدمه فرمان پروردگار را نفى كند:
نـخـسـت ايـنـكـه مـن از آتـش آفـريـده شـده ام و او از گـل كـه ايـن يـك واقـعـيـت بـود، همانگونه كه قرآن مجيد به آن ناطق است : خلق الانسان من صـلصـال كـالفـخـار و خـلق الجـان مـن مـارج مـن نـار: (خـداونـد انـسـان را از گل خشكيده اى همچون آجر و سفال آفريد و جن را (كه ابليس نيز از آنها است ) از شعله آتش ) (الرحمن 14 و 15).
مقدمه دوم اينكه آنچه از آتش آفريده شده ، از آنچه از خاك آفريده شده برتر است ، چرا كه آتش اشرف از خاك است .
مـقـدمـه سـوم ايـنـكـه هـرگـز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند!!
و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود.
زيـرا اولا آدم تـنـهـا از خـاك نبود، بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد، و گرنه خاك كجا و اينهمه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟!
ثانيا: خاك نه تنها كمتر از آتش نيست ، بلكه به مراتب برتر از آن است ، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد، گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند، تمام معادن گرانبها در دل خاك نهفته
شـده ، و خـلاصـه خـاك مـنـبع انواع بركات است ، در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زنـدگـى دارد هـرگـز بـه پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از مـنـابـع خـاكى ، آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر تازه مواد آتش زا غالبا از بركت زمين به وجود آمده (هيزم ، ذغال نفت و مانند آنها).
ثـالثـا: مساله ، مساءله اطاعت فرمان پروردگار، و انجام اوامر او است ، همه مخلوق و بنده او هستند و بايد سر به فرمان او داشته باشند
به هر حال اگر استدلال ابليس را بشكافيم سر از كفر عجيبى در مى آورد او با اين سخن خـدا مـى خـواسـت هم حكمت خدا را نفى كند، و هم امر او را (نعوذ بالله ) بى ماءخذ بشمرد، و اين موضعگيرى دليل بر نهايت جهل او است ، چرا كه اگر مى گفت : هواى نفس من مانع شد، يـا كـبـر و غـرور بـه مـن اجازه نداد، و مانند اينها، تنها اعتراف به يك گناه كرده بود، اما اكـنـون كـه بـراى تـوجـيـه عصيانش به نفى حكمت پروردگار و علم و دانش او مى پردازد نشان مى دهد كه به پستترين مرحله كفر سقوط كرده است .
بعلاوه مخلوق در برابر خالق از خود استقلالى ندارد، هر چه دارد از اوست ، و لحن ابليس نـشـان مـى دهـد كـه او بـراى خـود حـاكـمـيـت و اسـتـقـلال در مقابل حاكميت پروردگار قائل بوده است ، و اين يكى ديگر از سرچشمه هاى كفر است .
بـه هـر حـال عـامـل گـمـراهـى شـيـطـان مـعـجـونـى از (خـودخـواهـى ) و (غـرور) و (كـبـر) و (جهل ) و (حسد) بود، اين صفات شيطانى دست به دست هم دادند و او را كه ساليان دراز همنشين ملائكه ، بلكه معلم آنان بود از آن اوج و افتخار پائين كشيدند، و چه خطرناك است اين اوصاف زشت در هر جا كه پيدا شود؟!
بـه فـرمـوده عـلى (عـليه السلام ) در يكى از خطبه هاى (نهج البلاغه ): (او هزاران سال عبادت پروردگار كرده بود، اما يكساعت تكبر همه آنها را به آتش كشيد
و بر باد داد!.
آرى يـك بـنـاى مهم و معظم را بايد در ساليان دراز ساخت ولى ممكن است آنرا در يك لحظه با يك بمب قوى به ويرانى كشيد.
ايـنـجـا بـود كـه مـى بـايـسـت اين موجود پليد از صفوف ملاء اعلى و فرشتگان عالم بالا اخـراج گـردد، لذا خـداونـد بـه او خـطـاب كـرد و فـرمود: (از صفوف ملائكه ، از آسمان بـريـن ، بـيـرون رو كـه تـو رانـده درگـاه مـنـى !) (قال فاخرج منها فانك رجيم ).
(ضمير در فاخرج منها) ممكن است اشاره به صفوف ملائكه ، يا عوالم بالا، يا بهشت و يا رحمت خدا بوده باشد.
آرى ايـن نـامـحـرم بـايـد از ايـنـجا بيرون رود كه ديگر جاى او نيست ، اينجا جاى پاكان و مقربان است ، نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان .
(رجـيم ) از ماده (رجم ) به معنى سنگسار كردن است ، و چون لازمه آن طرد مى باشد گاه در اين معنى به كار مى رود.
و سپس افزود: (مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد يافت
و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود (و ان عليك لعنتى الى يوم الدين ).
مـهـم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار شود، و بـه فـكـر جـبران بيفتد، اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سـوار گـردد، و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد، اينجاست كه لحظه به لحظه فـاصـله او از صـراط مـسـتـقـيـم بـيـشتر مى شود، و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن (ابليس ) را گرفت .
اينجا بود كه (حسد) تبديل به كينه شد، كينه اى سخت و ريشه دار، و چنانكه قرآن مى گويد:
(عـرض كـرد: پروردگار من ! مرا تا روز رستاخيز كه انسانها برانگيخته ميشوند مهلت ده ) (قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ).
مهلتى كه بر گذشته خود اشك حسرت و ندامت بريزم مهلتى كه عصيان زشت و شوم خود را جـبـران كـنـم ؟ نـه !، مـهـلتـى كـه از فـرزندان آدم انتقام گيرم ، و همه را به گمراهى بـكـشـانم ، هر چند گمراهى هر يك نفر از آنها بار سنگين تازه اى از گناه بر دوش من مى نهد، و مرا در اين منجلاب كفر و عصيان پائينتر مى برد،! اى واى از لجاجت و كبر و غرور و حسد كه چه بلاها كه بر سر افراد نمى آورد؟!
در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است ، و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر اين با ايـن در خـواسـت مرگ را از خود دور كند، و تا قيامت زنده بماند، هر چند همه جهانيان از دنيا بروند.
در اينجا مشيت الهى به دلائلى كه بعد اشاره خواهيم كرد اقتضا نمود كه اين
خـواسـتـه ابـليس برآورده شود، اما نه به طور مطلق ، كه به صورت مشروط چنانكه در آيـه بـعـد مـى فـرمـايـد: (گـفـت تـو از مـهـلت داده شـدگـانـى ) (قال فانك من المنظرين ).
ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه (تا روز و زمان معينى ) (الى يوم الوقت المعلوم ).
در اينكه (يوم الوقت المعلوم ) چه روزى است ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
بـعـضى آن را پايان اين جهان مى دانند، چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى ميرند، و تـنـهـا ذات پـاك خـداونـد مـى مـانـد، چـنـانـكـه در آيـه 88 سـوره قـصـص مـى خـوانـيـم (كل شى ء هالك الا وجهه ) و به اين ترتيب به قسمتى از خواسته ابليس ترتيب اثر داده شده .
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد مـنـظـور از آن روز قـيـامـت اسـت ، ولى ايـن احـتـمـال نه با ظاهر آيات مورد بحث مى سازد كه لحن آن نشان مى دهد با تمام خواسته او مـوافـقت نشد، و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مى دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به زمانى باشد كه هيچكس جز خدا نمى داند.
ولى تـفـسـيـر اول از هـمـه مـنـاسبتر است لذا در روايتى كه در تفسير برهان از امام صادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده آمـده اسـت كـه ابـليـس بـيـن نـفـخـه اول و دوم مى ميرد.
اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت ، و هدف نهائيش را
از تـقـاضـاى عـمر جاويدان نشان داد، و (گفت : به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه خواهم كرد!) (قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين ).
سـوگـنـد بـه (عزت ) براى تكيه بر قدرت و اظهار توانائى است ، و اين تاكيدهاى پـى درپـى قـسـم از يـكـسو، و نون تاءكيد ثقليه از سوى ديگر، و كلمه (اجمعين ) از سـوى سـوم ) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد، و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است .
ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت : (مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها!) (الا عبادك منهم المخلصين )
هـمـانـها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند، تـو نـيز آنها را پذيرا شده اى ، خالصشان كرده اى ، و در حوزه حفاظت خود قرار داده اى ، تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كه من به آنها دسترسى ندارم ، و گرنه بقيه را به دام خود خواهم افكند!
اتـفاقا اين حدس و گمان ابليس درست از آب در آمد، و هر كس به نحوى در دام او گرفتار شـد، و جز (مخلصين ) از آن نجات نيافتند، همانگونه كه قرآن در آيه 20 سوره سباء مـى فـرمـايـد: و لقـد صـدق عـليـهـم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين : (گمان ابـليـس ‍ دربـاره آنـهـا بـه واقـعـيـت پـيـوسـت ، و جـز گروهى از مؤ منان همه از او پيروى كردند!)
نكته ها:
1 - فـلسـفـه وجـود شـيـطـان دربـاره آيـات فوق مسائل مهمى مطرح است ، از جمله : مساءله آفـريـنـش شـيـطـان ، و دليـل سـجـده كـردن فـرشـتـگـان بـر آدم ، و علت برترى آدم بر فـرشـتـگـان ، و ايـنـكـه شـيـطـان بـر چه كسانى تسلط مى يابد، و نتيجه كبر و غرور و خـودخـواهـى و مـنـظـور از گـل تـيـره و روح خـدا، و مـسـاءله آفـريـنـش آدم و خـلقـت مـسـتـقـل او در بـرابـر فـرضـيـه تـكـامـل انـواع ، و مـسـائل ديـگـرى از ايـن قـبـيـل كـه بـه طـور مـشـروح در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 34 سـوره بقره ، و جلد يازدهم ذيل آيه 26 سوره حجر، (صفحه 74 به بعد) و جلد ششم ذيل آيه 11 سوره اعراف (صفحه 98 به بعد بحث كرده ايم .
آنـچـه در ايـنـجـا مـجـددا لازم بـه يـادآورى مى دانيم نخست سوالى است كه درباره فلسفه آفرينش شيطان مى شود.
بـسـيـارى سـؤ ال مـى كـنـنـد كـه اگـر انـسـان بـراى تـكـامـل و نـائل شـدن به سعادت از طريق بندگى خدا آفريده شده ، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضد تكاملى است چه دليلى مى تواند داشته باشد؟
آنهم موجودى هوشيار، كينه توزمكار، پر فريب و مصمم !
امـا اگـر انـدكـى بـيـنـديشيم خواهيم دانست كه وجود اين دشمن نيز كمكى است به پيشرفت تكامل انسانها.
راه دور نـرويـم هـميشه نيروهاى مقاوم در برابر دشمنان سر سخت جان مى گيرند، و سير تكاملى خود را مى پيمايند.
فـرمـاندهان و سربازان ورزيده و نيرومند كسانى هستند كه در جنگهاى بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند.
سياستمداران با تجربه و پر قدرت آنها هستند كه در كوره هاى سخت بحرانهاى سياسى با دشمنان نيرومندى دست پنجه نرم كرده اند.
قـهرمانان بزرگ كشتى آنها هستند كه با حريفهاى پر قدرت و سرسخت زورآزمائى كرده اند.
بـنـابـرايـن چـه جـاى تـعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پيگير در برابر (شيطان ) روز به روز قويتر و نيرومندتر شوند!
دانـشـمـنـدان امـروز در مـورد فـلسـفـه وجـود مـيكربهاى مزاحم مى گويند: اگر آنها نبودند سـلولهـاى بـدن انـسـان در يـك حـالت سـستى و كرخى فرو مى رفتند، و احتمالا نمو بدن انـسـانـهـا از 80 سـانتيمتر تجاوز نمى كرد، همگى به صورت آدمهاى كوتوله بودند، و بـه ايـن تـرتـيـب انـسـانـهـاى كـنـونى با مبارزه جسمانى با ميكربهاى مزاحم نيرو و نمو بيشترى كسب كرده اند.
و چنين است روح انسان در مبارزه با شيطان و هواى نفس .
امـا ايـن بـدان مـعـنـا نـيـسـت كـه شيطان وظيفه دارد بندگان خدا را اغوا كند، شيطان از روز اول خـلقـتـى پاك داشت ، مانند همه موجودات ديگر، انحراف و انحطاط و بدبختى و شيطنت بـا اراده و خـواسـت خـودش بـه سـراغـش آمـد، بـنـابـرايـن خـداونـد ابـليـس را از روز اول شـيـطـان نـيـافـريـد، او خـودش خـواسـت شـيـطـان بـاشـد ولى در عـيـن حال شيطنت او نه تنها زيانى به بندگان حقطلب نمى رساند بلكه نردبان ترقى آنها است (دقت كنيد).
منتها اين سؤ ال باقى مى ماند كه چرا درخواست او را درباره ادامه حياتش پذيرفت ، و چرا فورا نابودش نكرد؟!
پاسخ اين سؤ ال همانست كه در بالا گفته شد و به تعبير ديگر:
عـالم دنـيـا مـيـدان آزمـايـش و امـتـحـان اسـت (آزمـايـشـى كـه وسـيـله پـرورش و تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت ). و مـى دانـيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها
امكانپذير نيست .
البـتـه اگـر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد، اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش ‍ داغتر شد، چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون !
2 - آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند
از مـسـائل فـوق العـاده حـسـاسـى كـه در ماجراى ابليس و رانده شدن او از درگاه خدا جلب توجه مى كند تاءثير عامل خودخواهى و غرور در سقوط و بدبختى انسان است ، به طورى كـه مـى تـوان گـفـت : مـهـمـتـريـن و خـطـرنـاكـتـريـن عـامـل انـحـراف هـمـيـن عامل است .
هـمـيـن بـود كـه شـش هزار سال عبادت را در يك لحظه به نابودى كشانيد، و همين بود كه مـوجـودى را كـه هـمـرديـف فـرشـتـگـان بـزرگ آسـمـان بـود به پستترين دركات شقاوت تنزل داد، و مستحق لعن ابدى خداوند نمود.
خودخواهى و غرور به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آنچنانكه هست ببيند.
خـودخـواهـى سـرچـشـمـه حـسـادت ، و حـسـادت سـرچـشـمـه كـيـنـه تـوزى ، و كـيـنـه توزى عامل خونريزى و جنايات ديگر است .
خـودخـواهـى انـسـان را بـه ادامـه خـطـا و اشـتـبـاه وامـى دارد، و بـه هـنـگـام وجـود عوامل بيداركننده همه را خنثى مى كند.
خـودخـواهـى و لجـاجت فرصت توبه و جبران را از دست انسان مى گيرد، و درهاى نجات را بـه روى او مـى بندد، خلاصه هر چه درباره خطر اين صفت زشت و نكوهيده گفته شود كم است .
و چه زيبا فرمود امير مؤ منان على (عليه السلام ) فعدو الله امام المتعصبين ، و سلف
المـسـتـكـبـريـن ، الذى وضـع اسـاس العـصبية ، و نازع الله رادء الجبرية ، و ادرع لباس التـعـزز، و خـلع قـنـاع التـذلل الا تـرون كـيف صغره الله بتكبره ؟ و وضعه بترفعه ؟ فجعله فى الدنيا مدحورا و اعد له فى الا خرة سعيرا:
ايـن دشـمـن خـدا شـيطان پيشواى متعصبان و سلف مستكبران است كه اساس تعصب و تكبر و خودخواهى را پى ريزى كرد، و با خداوند در مقام جبروتيش به ستيز و منازعه برخاست ، لبـاس خـود بـزرگ بـيـنـى بـر تـن پـوشـانـيد، و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذاشت .
آيـا نـمـى بـيـنـيـد چـگـونـه خـداونـد او را بـه خـاطـر تـكـبـرش كـوچـك كـرد؟ و بـر اثـر بـلنـدپـروازيـش پـست و خوار گردانيد؟ در دنيا مطرودش ‍ ساخت ، و در آخرت آتش سوزان دوزخ را براى او آماده كرده است ! (نهج البلاغه خطبه 192 خطبه قاصعه ).
آيه و ترجمه


قال فالحق و الحق أ قول (84)
لا ملا ن جهنم منك و ممن تبعك منهم أ جمعين (85)
قل ما أ سلكم عليه من أ جر و ما أ نا من المتكلفين (86)
إ ن هو إ لا ذكر للعلمين (87)
و لتعلمن نبأ ه بعد حين (88)


ترجمه :

84 - فرمود: به حق سوگند، و حق مى گويم .
85 - كه جهنم را از تو و پيروانت همگى پر خواهم كرد.
86 - بگو: (اى پيامبر !) من از شما هيچ پاداشى نمى طلبم و من از متكلفين نيستم (سخنانم روشن و همراه با دليل است ).
87 - اين ( قرآن ) وسيله تذكر براى همه جهانيان است .
88 - و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد!
تفسير:
آخرين سخن درباره ابليس !
ايـن آيـات كـه آخـريـن آيـات سـوره ص اسـت ، در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده
نـخـسـت در پاسخ (ابليس ) كه تهديد كرد تمام انسانها را به جز (مخلصين ) اغوا مـى كـنـد خـداونـد (فـرمـود: بـه حـق سـوگـنـد، و حـق مـى گـويـم ) (قال فالحق و الحق اقول ).
(كـه جـهـنـم را از تـو و پـيروانت همگى پر خواهم كرد) (لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ).
آنـچـه از آغـاز سوره تا به اينجا بوده همه حق بوده است ، و آنچه پيامبران بزرگى كه گوشه اى از زندگانيشان در اين سوره آمده به خاطر آن پيكار و مبارزه كردند حق بوده ، سخن از قيامت و عذاب دردناك طاغيان و انواع مواهب بهشتيان كه در اين سوره به ميان آمد همه حق بود، پايان سوره نيز حق است و خداوند به حق سوگند ياد مى كند و حق مى گويد كه جـهـنـم را از شـيـطـان و پـيـروانـش پـر مـى كند تا در برابر حرف ابليس در مورد اغواى انـسـانـهـا كـه بـا قاطعيت ادا شد پاسخ قاطعى بيان فرموده باشد و تكليف همه را روشن كند.
بـه هـر حـال ايـن دو جـمله مشتمل بر تاكيدات فراوانى است : دو بار روى مساءله (حق ) تاءكيد كرده و سوگند ياد نموده ، و جمله (لاملئن ) نيز با نون تاءكيد ثقيله همراه است ، (اجمعين ) نيز تاءكيد مجددى بر همه اينهاست ، تا كسى كمترين ترديد و شكى در اين بـاره بـه خـود راه ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامه خط آنها به دار البوار منتهى
مى گردد.
سپس در پايان اين سخن به چهار مطلب مهم در عباراتى كوتاه و روشن اشاره مى كند:
در مـرحـله اول مـى فـرمـايـد (بـگـو مـن از شـمـا هـيـچ اجـر و پـاداشـى نـمـى طـلبـم ) (قل ما اسئلكم عليه من اجر).
و بـه ايـن تـرتـيـب بـه بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد، و روشن مى سازد كه من تـنـهـا طـالب نجات و سعادت شما هستم ، نه پاداش مادى از شما مى خواهم نه معنوى ، نه تقدير و نه شكرگزارى ، نه مقام و نه حكومت . پاداش من تنها بر خداست ، همانگونه كه در آيـات ديـگرى از قرآن مجيد از قبيل آيه 47 سوره سباء به آن تصريح شده است (ان اجرى الا على الله ).
ايـن خـود يـكـى از دلائل صـدق پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است چرا كه مدعى دروغـيـن بـراى مـطـامـعـى دعـوى خـود را مـطـرح مـى كـنـد، و مـطـامـعـش از خلال سخنانش به هر صورت آشكار خواهد شد.
در مـرحـله دوم مـى گـويـد: (مـن از مـتـكـلفـيـن نـيـسـتـم سـخـنـانـم مـقـرون بـه دليل و منطق است ، و هيچگونه تكلفى در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى است ) (و ما انا من المتكلفين ).
در حـقـيـقـت جمله اول از اوصاف دعوت كننده سخن مى گويد، و جمله دوم از چگونگى دعوت و محتواى آن ، و در واقع مصداق آفتاب آمد دليل آفتاب است .
در مـرحـله سـوم هـدف اصـلى ايـن دعـوت بـزرگ و نـزول ايـن كـتاب آسمانى را بيان كرده مى فرمايد اين قرآن فقط وسيله تذكر و بيدارى براى همه جهانيان است (ان هو الا ذكر للعالمين ).
آرى مهم آنست كه مردم از غفلت به درآيند و به تفكر و انديشه پردازند،
چـرا كـه راه روشن ، و نشانه هاى آن آشكار است ، و در درون جان انسان فطرت پاكى است كـه بـه او جـهـت مى دهد، و به خط توحيد و تقوى مى كشاند، مهم بيدارى است ، و رسالت اصلى پيامبران و كتب آسمانى همين است .
ايـن تعبير كه نظيرش در قرآن مجيد كم نيست نشان مى دهد كه محتواى دعوت انبياء در تمام مراحل هماهنگ با فطرت خدادادى است و اين دو همدوش با هم پيش مى روند.
و در چـهـارمـيـن و آخـريـن مـرحله مخالفان را با عبارتى كوتاه و پر معنى تهديد كرده مى گويد: (خبر آن را بعد از مدتى خواهيد شنيد)! (و لتعلمن نباه بعد حين ).
مـمـكـن اسـت شـمـا اين سخنان را جدى نگيريد، و بى اعتنا از كنار آن بگذريد، اما به زودى صـدق گـفـتـار من آشكار خواهد شد، هم در اين جهان در ميدانهاى نبرد اسلام و كفر، در منطقه نـفـوذ اجتماعى و فكرى ، در مجازاتهاى الهى ، و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خـواهـيـد ديد، خلاصه هر چه را به شما گفتم به موقع آن را با چشم خويش مشاهده خواهيد كـرد، خـلاصـه تـازيـانـه الهـى آماده است و به زودى بر گرده مستكبران و ظالمان فرود خواهد آمد.
نكته :
متكلف كيست ؟
در آيـات فـوق خوانديم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى از افتخارات خود را اين مى شمرد كه از متكلفان نيست .
در روايات اسلامى بحثهاى فراوانى درباره نشانه هاى متكلفين و علائم آنها آمده است :
در حـديـثـى كـه در (جـوامـع الجـامـع ) از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : للمـتـكـلف ثـلاث عـلامـات : يـنـازع مـن فـوقـه ، و يـتـعـاطى ما لا يـنـال ، و يـقـول مـا لا يـعلم !: (متكلف سه نشانه دارد: پيوسته با كسانى كه مافوق او هـستند نزاع و پرخاشگرى مى كند، و به دنبال امورى است كه به آن هرگز نمى رسد، و سخن از مطالبى مى گويد كه از آن آگاهى ندارد)!
همين مضمون به عبارت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در كلمات لقمان حكيم نيز آمده است .
در حديث ديگرى از وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) مى خوانيم : للمتكلف ثلاث علامات : يتملق اذا حضر، و يغتاب اذا غاب ، و يشمت بالمصيبة : (متكلف ) سه نشانه دارد:
در حضور تملق مى گويد.
در غياب غيبت مى كند.
و به هنگام مصيبت زبان به شماتت مى گشايد!.
باز در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
المـتـكـلف مـخـطـى ء و ان اصـاب ، و المـتكلف لا يستجلب فى عاقبة امره الا الهوان ، و فى الوقـت الا التـعـب و العـنـاء و الشـقـاء، و المتكلف ظاهره رياء و باطنه نفاق ، و هما جناحان بـهما يطير المتكلف ، و ليس فى الجملة من اخلاق الصالحين ، و لا من شعار المتقين المتكلف فى اى باب ، كما قال الله تعالى لنبيه قال ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين :
(متكلف خطاكار است هر چند ظاهرا به حقيقت رسد.
مـتـكـلف در عاقبت كار جز پستى و خوارى نتيجه اى نخواهد گرفت ، و امروز نيز جز رنج و زحمت و ناراحتى بهره اى ندارد.
مـتـكـلف ظـاهـرش ريـا، و بـاطـنـش نـفـاق اسـت ، و پـيـوسـتـه بـا ايـن دو بال پرواز مى كند!
خـلاصـه تـكـلف از اخـلاق صالحين و شعار متقين نيست در هر چه بوده باشد همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: بگو من از شما پاداشى نمى طلبم و از متكلفان نيستم .
از مجموع اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه متكلفان كسانى هستند كه از جاده حق و عـدالت و راسـتـى و درستى قدم بيرون نهاده ، واقعيتها را ناديده مى گيرند، به پندارها روى مـى آورند، از امورى كه آگاهى ندارند خبر مى دهند، و در امورى كه نمى دانند دخالت مـى كـنـنـد، ظـاهر و باطنشان دوتاست ، و حضور و غيابشان متضاد است ، خود را به رنج و زحـمـت مـى افـكـنـنـد، و نـتـيـجـه اى جـز سـرشـكـسـتگى و بدبختى به دست نمى آورند، و پرهيزگاران و صالحان از اين صفت به كلى پاك و منزهند.
پـروردگـارا! به ما توفيقى عنايت فرما كه تمام آثار تكلف و نفاق و تمرد و طغيان را از خود برانيم .
خـداونـدا! مـا را در صـف مـخـلصـانـى قرار ده كه آنها را در كنف حمايت خودت حفظ مى كنى و شيطان اغواگر از آنها ماءيوس ‍ است .
بـارالهـا! بـه مـا آن بـيـدارى و هـوشـيـارى را مـرحمت كن كه براى احياى محتواى اين قرآن بزرگ به پاخيزيم ، نيروهاى مسلمانان را در سراسر جهان
بـسـيـج كـنـيـم ، يـكدل و يك زبان در راه تو گام برداريم ، و دشمنان حق و حقيقت را در هم بشكنيم آمين يا رب العالمين .


سوره زمر


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 75 آيه است
محتواى سوره زمر:
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، و بـه هـمـيـن دليـل بـيـش از هـر چـيـز سـخـن از مسائل مربوط به توحيد و معاد، و اهميت قرآن و مقام نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد. چنانكه معمول سوره هاى مكى همين است .
دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر زيربناى اعتقادات دينى و پايه هاى ايمانى بود، لذا قويترين و مؤ ثرترين بحثها در اين زمينه در سوره هاى مكى منعكس است ، و همين اسـاس مـحـكـم بـود كـه اثرات شگرفش در مدينه ، در غزوات ، در برخورد با دشمن ، در بـرابـر كـارشـكـنـيـهـاى مـنـافـقـين ، و در پذيرش نظام اسلامى شد. و اگر بخواهيم سر پـيـروزى سريع مسلمانان را در مدينه بدانيم بايد آموزشهاى مؤ ثر مكه را مورد مطالعه قرار دهيم .
به هر حال اين سوره از چند بخش مهم تشكيل يافته است :
1 - چيزى كه بيش از همه در سراسر اين سوره منعكس است مساءله دعوت به توحيد خالص مـى بـاشـد، تـوصـيـه در تمام ابعاد و شاخه هايش ، توحيد خالقيت ، توحيد ربوبيت ، و توحيد عبادت مخصوصا روى مساءله اخلاص در عبادت و بندگى خدا بارها در آيات مختلف ايـن سـوره تكيه شده است ، و تعبيراتش در اين زمينه آنچنان مؤ ثر است كه قلب انسان را به سوى اخلاص مى كشاند و جذب مى كند.
2 - مساءله مهم ديگرى كه در مقاطع مختلف اين سوره و تقريبا از آغاز تا
انـجـام آن مـورد توجه است مساءله معاد و دادگاه بزرگ عدالت خدا است مساله ثواب و جزا، غـرفـه هـاى بهشتى ، و سايبانهاى آتشين دوزخى ترس و وحشت روز قيامت ، و آشكار شدن نتايج اعمال و ظاهر شدن خود آنها در آن صحنه بزرگ
مـسـاءله سـيـاه شـدن صـورت دروغـگـويـان و كسانى كه بر خدا افترا بستند، رانده شدن كافران به سوى جهنم ، ملامت و سرزنش فرشتگان عذاب نسبت به آنها، و دعوت بهشتيان به سوى بهشت و تبريك و تهنيت فرشتگان رحمت به آنها!
ايـن مـسـائل كـه بـر مـحـور مـعـاد دور مـى زنـد آنـچـنـان بـا مـسـائل تـوحـيـدى آمـيـخـتـه اسـت كـه گـوئى تـار و پـود يـك پـارچـه را تشكيل مى دهد.
3 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره كـه تـنـهـا قـسـمـت كـوتـاهـى از آن را اشـغـال مـى كـنـد اهـمـيـت قـرآن مجيد است ، ولى اين بخش كوتاه ترسيم جالبى از قرآن و تاءثير نيرومند آن در قلوب و جانها در بر دارد.
4 - بخش ديگرى كه آن هم نسبتا كوتاه است بيان سرنوشت اقوام پيشين و مجازات دردناك الهى نسبت به تكذيب كنندگان آيات حق مى باشد.
5 - و بـالاخـره بـخـشـى از ايـن سـوره نـيـز پـيـرامـون مـساءله توبه و باز بودن درهاى بازگشت به سوى خداست ، و مؤ ثرترين آيات توبه و رحمت در اين بخش بيان شده كه شايد در قرآن آيه اى نويد بخش تر از آن در اين زمينه نباشد.

next page

fehrest page

back page