تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۲ -


فـكـر مـى كنند برتر قرار ده ، و آنچه را آنها نمى دانند بر من ببخش ! اما اگر اين سوء ظـن در مـورد مـردم بـاشـد ممنوع است ، مگر در مواقعى كه فساد بر جامعه غلبه كند كه در آنـجـا خـوش بـاورى درسـت نـيـسـت . (شـرح ايـن مـطـلب بـه خـواسـت خـدا در ذيل آيه 12 سوره حجرات خواهد آمد).
و امـا سـوء ظـن نـسـبـت بـه خـداونـد يـعنى نسبت به وعده هاى او، نسبت به رحمت و كرم بى پايان او، بسيار زشت و زننده است ، و نشانه ضعف ايمان و گاه نشانه عدم ايمان است .
قـرآن كـرارا از سـوء ظن افراد بى ايمان و يا ضعيف الايمان ، مخصوصا به هنگام بروز حوادث سخت اجتماعى و طوفانهاى آزمايش ‍ ياد مى كند، كه چگونه مؤ منان در اين مواقع با حـسـن ظن تمام ، و اطمينان به لطف پروردگار ثابت قدم ميمانند اما افراد ضعيف و ناتوان زبـان به شكايت مى گشايند، همانطور كه در داستان فتح حديبيه نيز منافقان و همفكران آنـهـا گـمان بد بردند و گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله ) و يارانش به اين سفر مى روند و باز نمى گردند، گوئى وعده هاى الهى را به فراموشى سپردند، و يا نسبت به آن بد بين بودند.
مـخـصـوصـا نمونه روشنى از آن در ميدان جنگ احزاب هنگامى كه مسلمانان سخت تحت فشار قرار گرفتند ظاهر شد، و خداوند گمانهاى سوء گروهى را سخت نكوهش كرد: اذ جائوكم مـن فـوقـكـم و مـن اسـفـل مـنـكـم و اذ زاغـت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظـنونا هنالك ابتلى المؤ منون و زلزلوا زلزالا شديدا: (بخاطر بياوريد زمانى را كه آنـهـا (لشـكـر احـزاب ) از سـمـت بـالا و پـائيـن شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كـردنـد) و زمـانـى را كـه چـشمها از شدت وحشت خيره شده ، و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى بدى به خدا مى برديد، در آنجا مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند) (احزاب آيه 10 - 11).
حتى در آيه 154 آل عمران اينگونه گمانها را (ظن الجاهلية ) (گمانهاى دوران جاهليت ) خوانده است .
بـه هـر حال مساءله حسن ظن به خدا، و وعده رحمت و كرم و لطف و عنايت او از نشانه هاى مهم ايمان و از وسائل مؤ ثر نجات و سعادت است .
تـا آنـجـا كـه در حـديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده است : ليس من عبد يظن بـالله خـيـرا الا كـان عـنـد ظـنـه به !: هيچ بندهاى گمان نيك به خدا نمى برد مگر اينكه خداوند طبق گمانش با او رفتار مى كند)!.
و در حـديـث ديـگـرى از امام على ابن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است : احسن بالله الظـن فـان الله عـز و جل يقول انا عند ظن عبدى المؤ من بى ، ان خير فخير و ان شر فشر: (گـمـان خـود را بـه خـداونـد خـوب كـن ، چـرا كـه خـداونـد عـز و جـل مـى فـرمـايـد: مـن نـزد حـسن ظن بنده مؤ منم هستم هر گاه گمان نيكى نسبت به من داشته باشد، به نيكى با او رفتار مى كنم و اگر بد باشد به بدى )!.
و بـالاخـره در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر آمـده اسـت : ان حـسـن الظـن بـالله عـز و جل ثمن الجنة : (حسن ظن به خدا بهاى بهشت است ).
چه بهائى از اين سهلتر ؟ و چه متاعى از آن پرارزشتر؟.
آيه و ترجمه


إ نا اءرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا (8)
لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اءصيلا (9)
إ ن الذيـن يـبـايعونك إ نما يبايعون الله يد الله فوق اءيديهم فمن نكث فإ نما ينكث على نفسه و من اءوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اءجرا عظيما (10)


ترجمه :

8 - ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم .
9 - تـا بـه خـدا و رسولش ايمان بياوريد و از او دفاع كنيد، او را بزرگ داريد و خدا را صبح و شام تسبيح كنيد.
10 - آنها كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت فقط با خدا بيعت مى نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست ، هر كس پيمانشكنى كند به زيان خود پيمان شكسته است و آنكس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
تفسير:
تحكيم موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و وظائف مردم در برابر او
گفتيم صلح حديبيه از سوى بعضى از نا آگاهان شديدا مورد انتقاد قرار گرفت ، و حتى تعبيراتى كه خالى از بى حرمتى نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نبود
حـضـرت كـردنـد، مجموع اين حوادث ايجاب مى كرد كه موقعيت يا عظمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بار ديگر مورد تاءكيد قرار گيرد.
لذا در نخستين آيه مورد بحث پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مخاطب قرار داده مى گويد: مـا تـو را گـواه و بـشـارت دهـنـده ، و بـيـم دهنده فرستاديم (انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا).
ايـن سـه توصيف بزرگ و سه مقام برجسته از مهمترين مقامات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسـت ، گـواه بـودن و بـشـير و نذير بودن ، گواه بر تمام امت اسلام بلكه به يك مـعـنـى گـواه بـر هـمـه امـتـهـا، چـنـانـكـه در آيـه 41 نـسـاء آمـده اسـت : فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى آوريم ، و تو را گواه بر اين گواهان )!.
و در آيـه 105 سـوره توبه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ مـنـون : بـگـو عـمـل كـنـيـد، خـدا و رسـول او و مـؤ مـنـان (امـامـان مـعـصـوم ) اعمال شما را مى بينند!.
اصولا هر انسانى گواهان زيادى دارد.
قـبـل از هـر كـس خـداونـد كـه عـالم الغـيـب و الشـهـاده اسـت نـاظـر بـر هـمـه اعمال و نيات ماست .
بعد از او (فرشتگان ) ماءمور ضبط اعمال آدمى هستند چنانكه در آيه 21 سوره ق اشاره شده است : و جائت كل نفس معها سائق و شهيد.
سـپـس (اعـضـاى پـيـكـر آدمـى ) و حـتـى پـوست تن او گواهى مى دهند: يوم تشهد عليهم السـنـتـهم و ايديهم و ارجلهم كانوا يعملون : (روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند) (نور - 24)
و قـالوا لجـلودهـم لم شـهـدتـم عـليـنـا قـالوا انـطـقـنـا الله الذى انـطـق كل شى ء:
بـه پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟، مى گويند خداوندى كه هـر مـوجـودى را بـه نـطـق درآورده ، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم )! (فصلت - 21).
(زمـيـن ) نـيـز جـزء گـواهـان اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در سـوره زلزال آمده : يومئذ تحدث اخبارها.
طـبـق بـعضى از روايات (زمان ) نيز در آن روز در صف گواهان است ، در حديثى از على (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـا مـن يـوم يـمـر عـلى بـنـى آدم الا قـال له ذلك اليـوم انـا يـوم جـديـد و انـا عـليـك شـهـيـد، فـافـعـل فـى خـيرا، و اعمل فى خيرا اشهد لك به يوم القيامة ، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا: (هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: من روز تازه اى هـسـتـم ، و دربـاره تـو گـواهـى مـى دهـم ، در مـن كـار نـيـك كـن ، و عـمـل خـيـر بـجا آور، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد)!.
بـدون شـك گـواهـى خـداونـد بـه تـنـهائى كافى است ، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است ، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد.
بـه هـر حـال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را كه مـسـاءله شـهادت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است ، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده .
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيان شده كه دو دستور درباره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است ، و سـه دسـتـور دربـاره (اطـاعـت ) و (دفـاع ) و (تعظيم ) مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، مى فرمايد: (هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد، او را بزرگ داريد، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد) (لتؤ منوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اصيلا).
(تـعـزروه ) از مـاده (تعزير) در اصل به معنى (منع ) است ، سپس به هر گونه دفـاع و نـصـرت و يـارى كـردن در مـقـابـل دشـمـنـان اطـلاق شـده اسـت ، بـه بـعـضـى از مجازاتهائى كه مانع از گناه مى شود نيز (تعزير) مى گويند.
تـوقـروه از مـاده (تـوقـيـر) از ريـشـه (وقـر) بـه مـعـنى سنگينى است ، بنابراين (توقير) در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است .
مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر ضـميرهائى كه در (تعزروه ) و (توقروه ) آمده ، به شخص پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـاز مـى گـردد، و هـدف از آن دفـاع از او در مـقـابـل دشـمـن ، و تـعـظـيـم و بـزرگـداشـت او است (اين تفسير را شيخ طوسى در تبيان و طـبـرسـى در مجمع البيان و بعضى ديگر برگزيده اند). اما جمعى از مفسران معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى گردد، و منظور از (تعزير) و (توقير) در ايـنـجـا يـارى ديـن خـدا، و بـزرگـداشـت او و آئيـن او اسـت دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه اولا: معنى اصلى
(تـعـزيـر) مـنـع و دفـاع در مـقـابـل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صـحـيـح نـيـسـت ، و از آن مـهـمـتـر شـاءن نـزول آيـه اسـت كـه بـعـد از مـاجـراى حـديـبـيـه نـازل شده ، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بى حـرمـتـى كـرده بـودنـد، و آيـه بـراى تـوجـيـه مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه وظـائفـشـان در مقابل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده .
بـه عـلاوه نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه ايـن آيـه بـه عـنـوان نـتـيـجـه اى بـراى آيـه قـبـل اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) را به عنوان (شاهد) و (بشير) و (نذير) توصيف مى كند و اين امر زمينه ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده .
در آخـرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساءله (بيعت رضوان ) مى كند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است .
توضيح اينكه : همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بـه دنـبـال خـوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شـد، ولى در نـزديـكـى مـكـه مـشـركـان تـصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يارانش در سرزمين (حديبيه ) توقف فرمود، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد، تا به قرارداد صلح حديبيه انجاميد.
در ايـن مـاءمـوريـتها يك بار عثمان از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ماءمور شد كه ايـن پـيـام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده ، و تنها قصدش زيارت خانه خـدا اسـت ، ولى مـشـركـان عـثـمـان را مـوقـتـا تـوقـيف كردند، و همين امر سبب شد كه در ميان مـسـلمـانـان خـبـر قـتـل او شـايـع گـردد، و اگـر چـنـيـن چـيـزى صـحـت مـى داشـت دليـل بـر اعـلان جـنـگ قـريش بود، لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود ما از اينجا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم ، و براى تاءكيد بر اين امر مهم از
مـردم دعـوت كـرد تـا بـا او تـجـديد بيعت كنند، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شـدنـد و بـا حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند.
ايـن مـوضـوع بـه گـوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند.
ايـن بـيـعـت را از ايـن جـهت (بيعت رضوان ) مى نامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است : لقـد رضـى الله عـن المـؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة : خدا از مؤ منان (راضى ) شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند.
به هر حال ، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حـقـيـقـت بـا خـدا بـيـعـت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنها است ) (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ).
(بيعت ) به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است ، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت .
و از آنجا كه به هنگام (معامله و بيع ) نيز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مـى بـسـتـنـد، واژه (بيعت ) به اين پيمانها اطلاق شده است ، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گوئى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند.
و از اينجا معنى (يدالله فوق ايديهم ) (دست خدا بالاى دست آنها است ) روشن مى شود، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يك بيعت الهى است ، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته ، نه تنها با پيامبرش
كـه بـا خـدا بـيـعـت مـى كـنـنـد، و ايـن گـونـه كـنـايـات در زبـان عـرب بـسـيـار معمول است .
بنابراين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده اند كه (قدرت خدا ما فوق قدرت آنها اسـت ) يـا (نـصـرت و يـارى خـدا بـرتـر از نـصـرت و يـارى مـردم اسـت ) و امثال آن تناسبى با شاءن نزول آيه و مفاد آن ندارد، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـر كـس نـقض عهد و پيمان شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان شكنى كرده و عهد خويش را شكسته ) (فمن نكث فانما ينكث على نفسه ).
(و آن كـس كـه در بـرابـر عـهـدى كه با خدا بسته وفادار بماند، و حق بيعت را اداء كند، خـداونـد پـاداش عظيمى به او خواهد داد) (و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما).
(نكث ) از ماده (نكث ) (بر وزن مكث ) به معنى بازگشودن و واتابيدن است ، سپس در مورد پيمان شكنى و نقض عهد به كار رفته .
در اين آيه ، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت ، اما اگر آنرا بشكنند زيانش متوجه خود آنها است ، تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند، بلكه بقاى جامعه و عظمت و سربلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان شكنى به خطر مى افكنند.
در حـديـثـى از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان فـى النـار لمـديـنـة يـقـال لهـا الحـصـيـنـة ، افـلا تـسـئلونـى مـا فـيـهـا؟ فـقـيـل له : مـا فيها يا امير المؤ منين ؟ قـال فيها ايدى الناكثين !: (در جهنم شهرى است به نام حصينه آيا از من نمى پرسيد در آن شهر چيست ؟ كسى عرض كرد: اى امير مؤ منان در آن شهر چيست ؟! فرمود: دستهاى پيمان شكنان )!!
و از اينجا روشن مى شود كه مساءله پيمان شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است .
دربـاره اصـل مـوضـوع (بـيـعـت در اسـلام ) و حـتـى (قـبـل از اسـلام ) و (كـيـفيت بيعت ) و (احكام آن ) بحثهائى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد.
آيه و ترجمه


سـيـقـول لك المـخـلفـون مـن الا عـراب شغلتنا اءموالنا و اءهلونا فاستغفرلنا يقولون بأ لسنتهم ماليس فى قلوبهم قل فمن يملك لكم من الله شيا إ ن اءرادبكم ضرا اءو اءرادبكم نفعا بل كان الله بما تعملون خبيرا (11)
بـل ظننتم اءن لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اءهليهم اءبدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (12)
و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اءعتدنا للكافرين سعيرا (13)
و لله ملك السماوات و الا رض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان الله غفورا رحيما (14)


ترجمه :

11 - بـه زودى مـتـخـلفـان از اعـراب بـاديـه نـشـيـن (عذرتراشى كرده ) مى گويند: حفظ اموال و خانواده ، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم ) بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن ، آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل نـدارنـد! بـگو: چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هرگاه زيانى بـراى شـمـا بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد آگاه است .
12 - بـلكـه شـمـا گمان كرديد پيامبر و مؤ منان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گـشـت و ايـن پـنـدار غـلط در دلهاى شما زينت يافته بود، و گمان بد كرديد، و سرانجام هلاك شديد.
13 - و آن كـس كـه ايـمـان بـه خـدا و پـيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم !
14 - مـالكـيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد مجازات مى كند و خداوند غفور و رحيم است .
تفسير:
عذرتراشى متخلفان !
در آيات قبل گفتيم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد.
از سـوى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در مـيـان قـبائل باديه نشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند، ولى گروهى از افـراد ضـعـيـف الايـمـان از انـجـام ايـن دسـتور سر باز زدند، و تحليلشان اين بود كه چـگـونـه مـمـكـن اسـت مـسـلمانان از اين سفر جان سالم به در برند، در حالى كه قبلا كفار قـريـش حـالت تـهـاجـمـى داشـتـه ، و جـنـگـهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تـحـمـيل كردند، اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مى روند، و در كنار لانه زنبوران قرار مى گيرند چگونه ممكن است به خانه هاى خود بازگردند؟!
امـا هـنـگـامـى كـه ديـدنـد مـسـلمـانـان بـا دسـت پـر و امـتـيـازات قـابـل مـلاحـظـه اى كـه از پـيـمـان صـلح حـديـبـيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد، به اشتباه بزرگ خود پى بردند، و خدمت پـيـامـبـر آمـدنـد تـا بـه نـحـوى عـذرخـواهى كرده ، و كار خود را توجيه كنند، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند.
ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود.
بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از ذكـر سـرنـوشـت مـنـافـقـان و مـشـركـان در آيـات قـبـل ، در ايـنـجـا وضـع مـتـخـلفـان ضـعـيف الايمان را بازگو مى كند، تا حلقات اين بحث تكميل گردد.
مـى فـرمـايـد: (به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذرتراشى كرده ، مى گويند: حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت ، و نتوانستيم در اين سفر پربركت در خـدمـت تـو بـاشـيـم ! اكـنـون عـذر مـا را بـپـذيـر، و بـراى مـا طـلب آمـرزش كـن )! (سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا).
(آنـهـا بـه زبـان خـود چـيـزى مـى گـويـنـد كـه در دل ندارند) (يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ).
آنها حتى در توبه خود صادق نيستند.
ولى به آنها (بگو چه كسى مى تواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند؟ يا اگر بخواهد
نـفـعـى بـرسـانـد چـه كـسـى مـى تـوانـد مـانـع گـردد)؟! (قل فمن يملك لكم من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا).
بـراى خـدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانه هاى امنتان و در كنار زن و فرزند و امـوالتـان گـرفـتـار انـواع بـلاهـا و مـصـائب كـنـد، و نـيـز بـراى او هـيـچ مـشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مى دهد.
آرى (خـداونـد بـه تـمـام اعـمـالى كـه انـجـام مـى دهـيـد خـبـيـر و آگـاه اسـت ) (بل كان الله بما تعملون خبيرا).
بلكه از اسرار درون سينه ها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است ، او به خوبى مى دانـد كـه ايـن عـذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايـمـان شـمـا اسـت ، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمى ماند، و هرگز مانع مجازات شما نمى شود.
جـالب ايـنـكـه هـم از لحـن آيات ، و هم از تواريخ ، استفاده مى شود كه اين آيات در اثناء بـازگـشـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه مـديـنـه نـازل شـد، يـعـنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد!
سـپـس بـراى تـوضـيـح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد: (بلكه شما گمان كـرديـد پـيـامـبـر و مـؤ مـنـان هـرگـز بـه خـانـوادهـهـاى خـود بـاز نـخـواهـنـد گـشـت ) (بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا).
آرى عـلت عـدم شـركـت شـمـا در ايـن سـفـر تـاريـخـى مـسـاءله امـوال و زن و فـرزنـد نـبـود، بـلكـه عـامـل اصـلى سوءظنى بود كه به خدا داشتيد، و با محاسبات غلط خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر، سفر پايانى عمر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان است و بايد از آن كناره گيرى كرد.
آرى (ايـن پـنـدار غـلط و ايـن وسـوسـه هـاى شـيـطـانـى در دل شما زينت يافته بود) (و زين ذلك فى قلوبكم ).
(و گمان بد كرديد) (و ظننتم ظن السوء).
چـرا كـه فـكـر مـى كـرديـد خـداونـد پـيـامـبـرش را بـه ايـن سفر فرستاده ، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد!
(و سرانجام به هلاكت رسيديد)! (و كنتم قوما بورا).
چـه هـلاكـت از ايـن بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى ، و بيعت رضوان و افتخارات ديـگـر مـحروم شديد، و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود، و در آينده عذاب دردناك آخرت است . آرى شما دلهاى مرده اى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد.
از آنـجـا كـه ايـن افـراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو، و راحت طلب و طبعا از جنگ و هـرگـونـه درگـيـرى گريزانند، تحليلى كه درباره حوادث مى كنند هيچگونه با واقعيت تطبيق ، نمى كند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است .
و بـه ايـن تـرتـيـب تـرس و عـافيت طلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوءظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مى دهد، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا!
در (نـهـج البـلاغـه ) در فـرمـان (مـالك اشـتـر) مـى خـوانـيـم : ان البـخـل و الجـبـن و الحـرص غـرائز شـتـى يـجـمـعـهـا سـوء الظـن بـالله : (بـخـل و تـرس و حـرص ، صـفـات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است ).
داسـتـان حـديـبيه و آيات مورد بحث ، ظهور عينى همين معنى است ، و نشان مى دهد كه چگونه سـوءظـن بـه پـروردگـار از صـفـات زشـتـى هـمـچـون بخل و حرص و ترس سرچشمه مى گيرد.
از آنـجـا كه اين موضع گيرى هاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى گرفت در آيه بعد مـى گـويـد: (كـسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كـه مـا بـراى كـافـران آتـش فروزان فراهم كرده ايم ) (و من لم يؤ من بالله و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا).
(سعير) به معنى (برافروخته ) است .
و سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد: (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد مى بـخـشـد و هـر كـس را بـخـواهـد مـجـازات مـى كند، و خداوند غفور و رحيم است ) (و لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان الله غفورا رحيما).
جالب اينكه در اينجا مساءله غفران و آمرزش را بر مساءله عذاب مقدم مى دارد، و در آخر آيه باز هم تاءكيد بر غفران و رحمت الهى مى كند، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تـربـيـت است ، و مساءله تربيت ايجاب مى كند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كـافـران بـاز بـاشد، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى ، جهل و ناآگاهى است ، و در برابر
اينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند.
نكته :
توجيه گناه ، يك بيمارى عمومى است !
هـر قـدر گـنـاه سـنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست ، چرا كه گنهكار معترف به گـنـاه غـالبـا به سراغ توبه مى رود، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد، بلكه او را در گناه راسختر و جريتر مى سازد.
اين توجيه گرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوائى در برابر مردم است ، اما از آن بـدتـر زمـانـى اسـت كه براى فريب وجدان صورت گيرد. اين توجيه گرى مطلب تـازه اى نـيـسـت ، و نـمـونـه هـاى مـخـتـلف آن را در تـمـام طـول تـاريـخ بـشـر مى توان يافت ، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مى زدند كه هر انسانى را غرق تعجب مى كند.
قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسان سازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .
بد نيست نمونه هاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم :
1 - مـشـركـان عـرب بـراى تـوجـيـه شـرك خـود گـاه مـتـوسـل به رسم نياكان مى شدند و مى گفتند: انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مـقتدون (ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مى كنيم )! (زخرف - 23).
و گـاه بـه نـوعـى جبر متوسل شده مى گفتند: لو شاء الله ما اشركنا و لا آبائنا: (اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم )! (148 - انعام ).
2 - گـاه مـؤ مـنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ ، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى آمـدنـد، و بـه ايـن عـنـوان كـه خانه هاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صـحـنـه را خـالى مى كردند: و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا (احزاب - 13): (گروهى از آنها از پيامبر اجازه مى خواستند و مـى گـفـتـنـد خـانـه هـاى مـا آسـيـب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مى خواستند فرار كنند.
3 - گـاه بـه ايـن بـهـانـه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبارويان رومى ، دل مـا را بـربـايـنـد، و به حرام بيفتيم ! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خواستند: و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى (توبه - 49): (بعضى از آنان مى گويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز)!
و گـاه بـه ايـن عـنـوان كـه امـوال و زن و فـرزنـد مـا را گـرفـتـار و بـه خـود مـشـغـول سـاخـتـه ، گـناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را توجيه مى كردند (آيات مورد بحث ).
5 - شـيـطـان نـيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كـرد و گـفـت : (مرا از آتش آفريدهاى و آدم را از خاك ! چگونه ممكن است موجودى شريفتر بـراى مـوجـودى پـسـتتر سجده كند)!: انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (اعراف - 12).
6 - در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ (فرزندكشى ) مى گفتند از اين مى تـرسـيـم كـه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند، غيرت ناموسى ما ايجاب مى كند كـه نـوزادان دخـتـر را زيـر خـاك پـنـهـان كـنيم !، و گاه مى گفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تاءمين زندگى آنها نيستيم !
(اسراء - 31).
حـتـى از بـعـضى آيات قرآن بر مى آيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مى شوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بـودنـد كـه ما را گمراه كردند، و بجاى ما تصميم گرفتند!: (ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا) (احزاب - 67).
خـلاصـه ايـنكه بلاى (توجيه گرى ) بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعـم از عـوام و خـواص را در بـرگرفته ، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را بـه روى گنهكاران مى بندد و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى دهد.
بسيارند كسانى كه (ترس و جبن ) خود را به عنوان (احتياط)، و (حرص ) را به (تـاءمـيـن آينده ) و (تهور) را به (قاطعيت ) و (ضعف نفس ) را به (حيا) و (بـى عـرضـگـى ) را بـه (زهـد) و (ارتـكاب حرام ) را به (كلاه شرعى ) و (فـرار از زيـر بـار مـسـئوليـت ) را بـه (ثـابـت نـبـودن مـوضـوع ) و (ضعفها و كوتاهيها)ى خود را به (قضا و قدر) توجيه مى كنند، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!
گـرچـه ايـن مـفـاهـيـم هـر كـدام در جـاى خـود مـعـنـى صـحـيـحـى دارد، ولى اشـكـال در ايـن اسـت كـه آن را تـحـريف كرده ، و نتيجه وارونه مى گيرند، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانواده ها و افراد رسيده است ؟! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند (آمين ).
آيه و ترجمه


سـيقول المخلفون إ ذا انطلقتم إ لى مغانم لتأ خذوها ذرونا نتبعكم يريدون اءن يبدلوا كلم الله قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال الله مـن قـبـل فـسـيـقـولون بل تحسدوننا بل كانوا لا يفقهون إ لا قليلا (15)
قل للمخلفين من الا عراب ستدعون إ لى قوم اءولى بأ س شديد تقاتلونهم اءو يسلمون فإ ن تـطـيـعـوا يـؤ تـكـم الله اءجـرا حـسـنـا و إ ن تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قبل يعذبكم عذابا اءليما (16)
ليـس عـلى الا عـمـى حـرج و لاعـلى الا عـرج حـرج و لا عـلى المـريـض حرج و من يطع الله و رسـوله يـدخـله جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما (17)


ترجمه :

15 - هـنـگـامـى كـه شـمـا در آيـنـده بـراى بـه دسـت آوردن غـنائمى حركت كنيد متخلفان مى گـويند: بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم (و در اين جهاد شركت نمائيم !) آنها مى خواهند كـلام خـدا را تـغـيـيـر دهـنـد، بـگـو: هـرگـز نـبـايـد بـه دنـبـال مـا بـيـاييد، اينگونه خداوند از قبل گفته است ، اما به زودى مى گويند: شما نسبت به ما حسد مى ورزيد ولى آنها جز اندكى نمى فهمند!
16 - بـه مـتـخـلفـان از اعراب بگو: به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جـنـگـجـو بـرويـد و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نـيكى به شما مى دهد، و اگر سرپيچى نمائيد همانگونه كه قبلا نيز سرپيچى نموديد شما را عذاب دردناكى مى كند.
17 - بـر (نـابـينا) و (لنگ ) و (بيمار) گناهى نيست (اگر در ميدان جهاد شركت نـكـند) و هركس كه اطاعت خدا و رسولش نمايد او را در باغهائى (از بهشت ) وارد مى سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى كند.
تفسير:
متخلفان آماده طلب !
غـالب مفسران معتقدند كه اين آيات ناظر به (فتح خيبر) است كه بعد از صلح حديبيه و در آغاز سال هفتم هجرت روى داد.
توضيح اينكه : طبق روايات هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از حديبيه بازمى گـشـت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به (فتح خيبر) داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند، و غنائم جنگى مخصوص ‍ آنها است ، و تخلف كنندگان را نصيبى از اين غنائم نخواهد بود!
امـا اين دنياپرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ايـن جـنـگـى كـه در پـيش دارد قطعا پيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه اسلام خـواهـد افتاد، از فرصت استفاده كرده ، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند، و اجازه شـركـت در مـيـدان (خـيـبـر) خـواسـتـنـد! و شـايـد بـه ايـن عـذر نـيـز مـتـوسل شدند كه ما براى جبران خطاى گذشته ، و سبك كردن بار مسئوليت ، و توبه از گـنـاه ، و خـدمـت خـالصانه به اسلام و قرآن ، مى خواهيم در اين ميدان جهاد با شما شركت كـنـيـم ! غـافل از اينكه آيات قرآن از قبل نازل شده بود، و سر آنها را فاش ساخته بود، چنانكه در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم :
(هـنـگـامـى كـه شـمـا بـراى بـه دست آوردن غنائمى حركت مى كنيد به زودى متخلفان مى گـويـنـد بـگـذاريـد مـا هـم از شـمـا پـيـروى كـنـيـم ، و در ايـن جـهـاد شـركـت نـمـائيـم )! (سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم ).
نـه تـنـهـا در ايـن مـورد كـه در مـوارد ديگر نيز مى بينيم اين تن پروران طماع به سراغ لقمه هاى چرب و كم دردسر مى رفتند، و از ميدانهاى سخت و خطرناك و دور دست گريزان بـودنـد، چـنـانـكـه در آيـه 42 سوره توبه مى خوانيم : هرگاه غنائمى نزديك ، و سفرى سـهـل و آسان باشد از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه دور و پـرمـشقت است سر باز مى زنند، و به زودى سوگند مى خورند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم (لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لا تبعوك و لكن بعدت عليهم الشقه و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم ).
بـه هـر حـال ، قـرآن در آيـات مـورد بـحـث در پاسخ اين گروه سودجو و فرصت طلب مى گويد: (آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند) (يريدون ان يبدلوا كلام الله ).
سـپـس مـى افـزايـد: (بـه آنـهـا بـگـو: شـمـا هـرگـز نـبـايـد بـه دنـبـال مـا بـيـائيـد) و حـق نـداريـد در ايـن مـيـدان شـركـت كـنـيـد (قل لن تتبعونا).
ايـن سـخـنـى نـيـسـت كـه مـن از پـيـش خـود بـگـويـم ، (ايـن مـطـلبـى اسـت كـه خـداونـد از قـبـل گـفـتـه ) و مـا را از آيـنـده شـمـا بـا خـبـر سـاخـتـه اسـت (كـذلكـم قال الله من قبل ).
خداوند دستور داده (غنائم خيبر) مخصوص (اهل حديبيه ) باشد، واحدى با آنها در اين امر شركت نكند!
ولى اين متخلفان بى شرم و پرادعا، باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند و به زودى مى گويند: مطلب چنين نيست بلكه شما نسبت به ما حسد مى ورزيد)! (فسيقولون بل تحسدوننا).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را تكذيب مى كنند، و ريشه منع آنها را از شركت در (غزوه خيبر) حسادت مى شمرند!
قـرآن در آخـريـن جـمـله مـى گـويـد: (ولى آنـهـا جـز انـدكـى نـمـى فـهـمـنـد) (بل كانوا لا يفقهون الا قليلا).
آرى ريـشـه تـمـام بدبختى هاى آنها جهل و نادانى و بى خبرى است كه هميشه دامنگير آنها بـوده اسـت ، جـهـل در مورد خداوند، و عدم معرفت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و بى خبرى از سرنوشت انسانها و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا.
درست است كه آنها در مسائل مالى و منافع شخصى باهوش و دقيق و باريك بودند، اما چه جهلى از اين بالاتر كه انسان همه چيز خود را با اندكى ثروت مبادله كند؟!.
سـرانـجـام پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) طـبـق نـقـل تـواريـخ غـنـائم خـيـبر را تنها بر اهل حديبيه تقسيم كرد، حتى كسانى كه در حديبيه بـودنـد و مـوفـق بـه شـركـت در غـزوه خيبر نشدند سهمى براى آنها قرار داد، البته اين موضوع يك مصداق بيشتر نداشت و آن (جابر بن عبدالله ) بود.
در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان (حديبيه ) در آيه بعد پيشنهادى به آنها كرده ، و راه بـازگـشـت را بـه روى آنـها چنين مى گشايد و مى فرمايد: (به متخلفان از اعراب باديه نشين بگو به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جنگجو و پرقدرت گـام بـگـذاريـد، و بـا آنـهـا پـيـكـار كـنـيـد تـا اسـلام را پـذيـرا شـونـد) (قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس ‍ شديد تقاتلونهم او يسلمون ).
(اگـر اطـاعـت كـنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد، و اگر سرپيچى كنيد، آنگونه كـه قـبلا نيز سرپيچى كرديد، خداوند شما را عذاب دردناكى مى كند) (فان تطيعوا يؤ تـكـم الله اجـرا حـسـنـا و ان تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قبل يعذبكم عذابا اليما).
هـرگـاه بـه راسـتـى از رفـتـار قـبـلى خـود پـشـيـمـان شـده ايـد، و دسـت از راحـت طلبى و دنـيـاپـرسـتـى برداشته ايد، بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بـدهـيـد، و گـرنـه از مـيـدانـهاى سخت اجتناب كردن ، و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچوجه ممكن نيست و دليلى است بر نفاق يا ضعف ايمان و جبن و ترس شما.
جالب اينكه قرآن روى عنوان مخلفين در اين آيات مكرر تكيه كرده ، و به اصطلاح بجاى استفاده از (ضمير) از (اسم ظاهر) استفاده مى كند.
ايـن تـعـبـيـر مـخـصـوصـا بـه صـورت صـيـغـه (اسـم مفعول ) آمده ، يعنى (پشت سر گذارده شدگان ) اشاره به اينكه هنگامى كه مسلمانان با ايمان مشاهده سستى و بهانه جوئيهاى اين گروه را مى كردند آنها را پشت سر گذارده و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد مى شتافتند.
امـا در ايـنـكـه ايـن قـوم جـنگجو و پرقدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است .
جـمـله (تـقـاتـلونـهـم او يـسـلمـون ) (بـا آنـهـا پـيـكـار كـنـيـد تـا مـسـلمـان شـونـد) دليـل بـر ايـن اسـت كه اهل كتاب نبودند، زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند، بـلكـه مـخـيـر مـيـان اسـلام آوردن يـا پـذيـرش شـرائط اهـل ذمـه و هـمـزيـسـتى مسالمت آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند، تنها مشركان و بت پـرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود، زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك دين نمى شناسد، و اجبار در ترك بت پرستى جايز است .
و بـا تـوجـه به اينكه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از ماجراى حديبيه و (خـيـبـر) غزوه مهمى با مشركان جز فتح (مكه ) و غزوه (حنين ) وجود نداشت ، آيه فوق مى تواند اشاره به آنها باشد، مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سختكوشى از طايفه (هوازن ) و (بنى سعد) در آن شركت داشتند.
امـا ايـنـكـه بعضى احتمال داده اند اشاره به غزوه (موته ) كه با روميان انجام گرفت بـوده بـاشـد بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه آنـهـا اهل كتاب بودند.
و احـتـمـال ايـنـكـه مـنـظـور جـنگهاى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از جمله جنگ با اهـل (فـارس ) و (يمامه ) بوده باشد بسيار بعيدتر است ، چرا كه لحن آيات نشان مى دهد مساءله مربوط به زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، و هيچ الزامى نداريم كـه آن را بـر جـنـگـهـاى بـعد از عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تطبيق دهيم ، ظاهرا پـارهـاى انـگـيـزهـهـاى سـيـاسـى در فكر و انديشه بعضى از مفسران كه روى اين مساءله پافشارى داشته اند دخالت داشته است !
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه آنـهـا قـول نـمـى دهد كه در جنگهاى آينده شما غنائمى به چنگ مى آوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غـنـيـمـت نـيست ، بلكه روى اين تكيه مى كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولا اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است .
در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اينكه : در آيه 83 سوره توبه ، به طور كلى دست رد بـر سـينه اين نامحرمان زده و مى گويد: فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عـدوا انـكـم رضـيـتـم بـالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين : (شما هرگز با من در هيچ نـبـردى خروج نخواهيد كرد و مجاز نيستيد همراه من با دشمن پيكار كنيد چرا كه نخستين بار به كناره گيرى از جنگ راضى شديد اكنون نيز با متخلفان بمانيد).
در حـالى كـه آيـه مـورد بـحـث از آنها دعوت به پيكار در ميدان سخت و سهمگين ديگرى مى كـنـد؟ ولى با توجه به اينكه آيه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوك است كه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از آنها قطع اميد كرده بود، و آيه مورد بحث از متخلفان حـديـبـيـه سـخـن مـى گـويـد كـه هـنـوز از آنـهـا قـطـع امـيـد نـشـده بـود پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشن مى گردد.
و از آنـجـا كـه در مـيـان مـتـخـلفان افرادى بودند كه به خاطر نقص عضو يا بيمارى به راسـتـى قـدرت بـر شـركـت در جـهـاد نداشتند، و نبايد حق آنها در اين ميان ناديده گرفته شود، در آخرين آيه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است .
بـخـصـوص ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل كـرده انـد كـه بـعـد از نـزول آيـه قـبـل و تهديد متخلفان به (عذاب اليم ) جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـدنـد و عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله )! تـكـليـف مـا در ايـن مـيـان چـيـسـت ؟ در اينجا اين آيه نـازل شـد و حكم آنها را چنين بازگو كرد: (بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست اگر در ميدان جهاد شركت نكنند) (ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ).
تـنـهـا جـهـاد نـيـست كه مشروط به قدرت و توانائى است ، تمام تكاليف الهى يك سلسله شـرائط عـمومى دارد كه از جمله آنها (توانائى و قدرت ) است ، و در آيات قرآن كرارا بـه ايـن مـعـنـى اشـاره شـده اسـت ، در آيـه 286 سـوره بـقـره بـه صـورت يـك اصل كلى مى خوانيم : لا يكلف الله نفسا الا وسعها: (خداوند هيچكس را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى كند).
ايـن شـرط هـم بـا ادله نـقـلى ثـابـت شـده ، و هـم بـا دليل عقل .
ولى البـتـه ايـن گـروه گـرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار تـوان خـود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند چنانكه در آيه 91 سـوره تـوبه مى خوانيم : ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله : بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند گناهى نيست (كه در ميدان حاضر نشوند) به شرط اينكه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند.
يـعـنـى اگـر آنـهـا قـادر نـيستند با دست كارى انجام دهند از آنچه در توان دارند با زبان مـضـايـقـه ننمايند، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى دهد هر كس آنچه را در توان دارد بـايـد فـروگـذار نـكـنـد، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اگـر نـمـى توانند در جبهه شركت كنند لااقل (پشت جبهه ) را محكم نگهدارند.
و شـايد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد: (هر كس اطـاعـت خـدا و رسـولش را كـنـد او را در باغهائى از بهشت وارد مى سازد كه نهرها از زير درخـتـانـش جـارى اسـت ، و آن كـس كـه سـرپـيـچى كند او را به عذاب اليم گرفتار خواهد كـرد)! (و مـن يـطـع الله و رسـوله يـدخـله جـنـات تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما).
اين احتمال نيز وجود دارد كه در مواقعى كه استثنائى به حكمى مى خورد افرادى به فكر سـوء اسـتـفـاده افتاده ، خود را در صف معذوران جا مى زنند، قرآن به آنها هشدار مى دهد كه اگر به راستى معذور نباشند گرفتار عذاب اليم خواهند شد.
ايـن نـكته قابل توجه است كه مساءله معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت مخصوص جـهـاد اسـت ، امـا در مـسـاءله دفاع هر كس به قدر توانائى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنائى در اين زمينه وجود ندارد.
آيه و ترجمه


لقـد رضـى الله عـن المـؤ مـنـيـن إ ذيـبـا يـعـونـك تـحـت الشـجـرة فعلم ما فى قلوبهم فأ نزل السكينة عليهم و اءثابهم فتحا قريبا (18)
و مغانم كثيرة يأ خذونها و كان الله عزيزا حكيما (19)


ترجمه :

18 - خـداوند از مؤ منانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون قلب آنها (از صداقت و ايمان ) نهفته بود ميدانست ، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد، و فتح نزديكى ، به عنوان پاداش ، نصيب آنها فرمود.
19 - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند، و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير :
خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان
گـفـتـيـم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان (پيامبر) (صلى الله عليه و آله ) و (قريش ) رد و بـدل شـد، از جمله پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (عثمان بن عفان ) را (كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است ، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم .
سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد و با مردم تجديد بيعت كرد، و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند.
آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند.
چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان (بيعت رضوان ) (بيعت خشنودى خداوند) معروف شد، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود.
آيات مورد بحث درباره اين ماجرا سخن مى گويد.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (خداوند از مؤ منانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد) (لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ).
هدف از اين (بيعت ) انسجام هر چه بيشتر نيروها، تقويت روحيه ، تجديد آمادگى رزمى سنجش افكار، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود.
ايـن بـيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) مى دادند، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند.
خـداونـد به اين مؤ منان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضـايـت و خـشـنـودى او بـود، هـمـانـگـونـه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى خوانيم و رضوان الله اكبر: (و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است ).
سـپس مى افزايد: (خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفـادارى نـسـبـت بـه ايـن پـيـمـان نـهـفـتـه اسـت ، و لذا سـكـيـنـه و آرامـش را بـر آنـهـا نازل كرد) (فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ).
آنـچـنـان آرامـشـى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود، در ميان سلاحهاى آماده آنها، با نداشتن اسلحه كافى (چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند.
و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود.
اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند.
لذا در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان العـبـد المـؤ مـن الفـقـير ليـقـول يـا رب ارزقـنـى حـتـى افـعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله عز و جـل ذلك مـنه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله ، ان الله واسع كريم : بنده مؤ من فقير گاهى مى گويد: (خداوندا! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نـيـك انـجـام دهـم ، هـر گـاه خـداونـد صـدق نـيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نـويـسـد كـه اگر توانائى داشت انجام مى داد، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است ).
و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد: (و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود) (و اثابهم فتحا قريبا).
آرى ايـن فـتـح كـه بـه گفته اكثر مفسران (فتح خيبر) بود (هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند) سومين پاداش الهى براى اين مؤ منان ايثارگر بود.
تـعـبـيـر بـه (قريبا) تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است ، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق يافت .
چـهـارمـيـن نـعـمـتـى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چـنـانـكه در آيه بعد مى فرمايد: (پاداش ‍ ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند) (و مغانم كثيرة ياخذونها).
يـكـى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد، و بـا تـوجـه بـه ثروت بى حساب يهود خيبر، اين غنائم از اهميت فوق العادهاى برخوردار بود.
ولى مـحـدود سـاخـتـن غـنـائم بـه غـنـائم خيبر دليل قطعى ندارد، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد.
و از آنـجـا كـه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد: (خداوند شكست ناپذير و حكيم است ) (و كان الله عزيزا حكيما).
اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت ، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند.
به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در آن ساعات حساس پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيفالايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند؟ اين سـخن را با گفتارى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم : او به هنگامى كه از پـايـمـردى مـسـلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن مى گويد، و مخاطبان سـسـت عـنـصـر را مـورد نـكـوهـش قـرار مـى دهـد مـى فـرمـايـد: (فـلمـا راى الله صـدقـنـا انـزل بـعـدونـا الكـبـت ، و انـزل عـلينا النصر، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه ، و متبوئا اوطـانـه ، و لعـمـرى لو كنا ناتى ما اتيتم ، ما قام للدين عمود، و لااخضر للايمان عود، و ايم الله لتحتلبنها دما، لتتبعنها ندما!:
(هـنـگـامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن ، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد، و مناطق پهناورى را بـراى خـويش برگزيد، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم ، هرگز پـايـه اى از ديـن بـر پـا نـمـى شـد! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد).
نكته :
بيعت و خصوصيات آن