تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۳ -


بـيـعـت از مـاده (بيع ) در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است ، و سپس بـه دسـت دادن بـراى پـيـمـان اطـاعـت اطـلاق شده است ، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خـواسـت اعـلام وفادارى به ديگرى كند، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند، بـا او بـيـعت مى كرد، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند.
بـيـعـت كـنـنـده حـاضـر مـى شـد گـاه تـا پـاى جـان و گـاه تـا پـاى مـال و فـرزنـد در راه اطـاعت او بايستد، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت .
ابـن خـلدون در مـقـدمـه تـاريـخ خـود مـى گـويـد: (كـانـوا اذا بـايـع الامـيـر جعل ايديهم فى يده تاءكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى : (هنگامى كه بيعت با امـيـر مـى كـردنـد بـراى تاءكيد دست در دست او مى گذاشتند، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود).
قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه بـيـعـت از ابـداعـات مـسـلمـيـن نـيـسـت ، بـلكـه سـنـتـى بـوده كه قـبـل از اسـلام در مـيـان عـرب رواج داشـتـه اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل در آغاز اسلام كه طايفه (اوس ) و (خزرج ) در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و بـا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساءله بـيـعت بر خورد با يك امر آشنا بود، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نـيـز در فـرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضـوان در حـديـبـيـه بـود، و از آن گـسـتـرده تـر بـيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير (سوره ممتحنه ) شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مـى داده و بـا زبـان حـال يـا قـال اعـلام اطـاعـت و وفـادارى مـى نمود، و گاه در ضمن بيعت شـرائط و حـدودى بـراى آن قـائل مـى شـد، مـثـلا بـيـعـت تـا پـاى مال ، تا سر حد جان ، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند.
و گـاه بـيـعـت تـا سر حد عدم فرار، و گاه تا سرحد موت بود (اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ).
پـيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت ، اما نه از طريق دست دادن ، بلكه چنانكه در تـواريـخ آمده دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر.
گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند،
هـمـانـگـونه كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كـرد كـه (مـشـرك نـشـونـد و آلوده بـه بـيعفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر) (سوره ممتحنه آيه 12).
بـه هـر حـال دربـاره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم ، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است :
1 - (مـاهـيـت بـيـعت ) يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو، و بيعت پذير از سوى ديگر است ، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است ، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد.
از لحـن آيـات قـرآن و احـاديـث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده اسـت كـه عـمـل بـر طـبـق آن واجـب مـى بـاشـد، و بـنـابـرايـن مشمول قانون كلى (اوفوا بالعقود) است (مائده - 1).
بـنابراين بيعت كننده حق فسخ را ندارد، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بـيـعـت خـود را بـر دارد و فسخ كند، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد.
2 - بـعـضـى بـيـعـت را شـبـيـه انـتـخـابـات يـا نـوعى از آن مى دانند، در حالى كه مساءله انـتـخـابات درست عكس آن است ، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤ ليت و وظيفه ، و پست و مقام بـراى انـتـخـاب شـونـده ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـوعـى تـوكـيـل در انـجـام كـارى اسـت ، هـر چـنـد ايـن انـتـخـاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد (مانند همه وكالتها) در حالى كه بيعت چنين نيست .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: انـتـخـابـات اعـطـاى مـقـام اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتيم شبيه توكيل مى باشد، در حالى كه بيعت (تعهد اطاعت ) است .
گـرچـه مـمـكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند، ولى اين شباهت هرگز بـه معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست ، لذا در مورد بيعت ، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كـه دسـتـه جـمـعـى شـخـص انـتـخـاب شـونـده را از مـقـامـش عزل كنند (دقت كنيد).
3 - در مـورد پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست ، يعنى اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امـام مـعـصـوم (عـليه السلام ) و منصوب از سوى او واجب است ، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: لازمـه مـقـام نبوت و امامت وجوب اطاعت است ، همانگونه كه قرآن مى گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نساء - 59).
ولى ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كـرارا از ياران خود، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است (بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ).
در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـدون شـك ايـن بـيعت ها يكنوع تاءكيد بر وفادارى بوده كه در مـواقع خاصى انجام مى گرفته ، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن اسـتفاده مى شده است ، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم .
ولى در بـيـعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود، هـر چـنـد به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا امام پيشين تحقق مى يافت .
و بـه هـمـيـن دليـل بـيـعـتى را كه مسلمانان با على (عليه السلام ) يا امام حسن يا امام حسين (عـليـه السـلام ) كـردنـد آن نـيـز جنبه تاءكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود.
4 - آيـا در حـال حـاضـر نـيـز بـيـعـت بـه عـنـوان يـك اصـل اسـلامى قابل قبول است ؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند (به عنوان فرمانده لشكر، رئيـس جـمـعـيـت ، و يـا رئيـس حـكـومـت ) و بـا او بـيـعـت كـنـنـد؟ آيـا ايـنـگـونـه بـيـعـتـهـا مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد؟!
از آنـجـا كـه بـه اصطلاح (عموم ) و (اطلاقى ) از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دسـت نـيـسـت تـعـمـيـم ايـن مـسـاءله مـشـكـل بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد استدلال به عموم آيه (اوفوا بالعقود) چندان بعيد نيست .
ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طـور قـطـع روى (اوفـوا بـالعـقـود) تكيه كنيم بخصوص اينكه در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و امام معصوم (عليه السلام ) ديده نمى شود.
توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم السلام ) تعيين شده ، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد، البته پـيـروى و اطـاعـت مـردم از (ولى فـقـيـه ) به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح (بسط يد) را مى دهد، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم اسـت و تـازه مـسـاءله پـيـروى مـردم ارتـبـاطـى بـا مـسـاءله بـيـعـت نـدارد، بـلكـه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است (دقت كنيد).
5 - و بـه هـر حـال (بـيعت ) مربوط به مسائل اجرائى است ، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى ، بيعت با يك نفر هرگز حق (تشريع و قانونگذارى ) را به او نمى دهد، بلكه قـوانـيـن را بـايـد از كـتـاب و سـنـت گرفت و سپس آن را به اجراء در آورد، و كسى در اين گفتگو ندارد.
6 - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد، و به تعبير ديگر از امورى است كه (قصد قربت ) در آن لازم است .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) آمده : ثلاثة لايكلمهم الله عز و جـل يـوم القـيـامـة و لايـنـظـر اليـهـم و لايـزكـيـهـم و لهـم عـذاب اليـم : رجـل بـايـع امـامـا لايـبـايـعـه الا للدنـيـا، ان اعـطـاه مـا يـريـده و فـى له ، و الا كـف ، و رجـل بـايـع رجـلا بـسـلعـتـه بـعـد العـصـر مـخـلف بـالله عـز و جـل لقـد اعـطـى بـهـا كـذا و كـذا فـصـدقـه و اخـذهـا و لم يـعـط فـيـهـا مـا قـال ، و رجـل عـلى فـضـل مـاء بـالفـلات يـمـنـعـه ابـن السبيل :
(سـه نـفـرنـد كـه خـداونـد بـا آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردنـاك بـراى آنـهـا است : كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند، و الا خود دارى خواهد كرد، و مردى كـه بـعـد از وقـت عـصـر جـنـسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام ، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد، در حالى كه چنين نبوده است ، و كسى كـه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد) (تعبير به عصر يا به خاطر شـرافـت ايـن وقـت است ، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند).
7 - شـكـسـتن بيعت از گناهان كبيره است ، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مـى خوانيم : ثلاثه موبقات : نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة : سه گناه است كـه انسان را هلاك مى كند (و به عذاب شديد الهى مى افكند): شكستن بيعت ، ترك سنت ، و جدائى از جماعت .
ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت .
8 - بيعت در سخنان على (عليه السلام )
در خـطـبـه هـاى نـهـج البـلاغـه كرارا روى مساءله بيعت تكيه شده ، و امام (عليه السلام ) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند.
از جـمله در يك مورد مى فرمايد: اى مردم شما بر من حقى داريد، و من بر شما حقى دارم ، اما حـق شـمـا بـر مـن ايـن اسـت كـه دلسـوز و خـيـر خـواه شـمـا بـاشـم ، و بـيـت المـال شـمـا را در راه خـودتـان مـصـرف كـنـم ، شـمـا را تـعـليـم دهـم تـا از جـهـل نـجـات يـابـيـد، و تـاديـب كـنـم تـا آگـاه شـويـد، سپس مى افزايد: و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة فى المشهد و المغيب ، و الاجابة حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم : (اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد، و در آشكارا و نهان خـيـر خـواهـى كـنـيـد هـر وقـت شـمـا را مى خوانم اجابت نمائيد، و هر گاه فرمان ميدهم اطاعت كنيد).
و در جاى ديگر مى فرمايد: لم تكن بيعتكم اياى فلتة : (بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت ) (تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد).
و در خـطـبـه اى كـه قـبـل از جنگ (جمل ) و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود، مـردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين ، و لا مـجـبرين ، بل طائعين مخيرين : (مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند).
و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه السلام ) سر باز زد، و مى خواست بـه نـحـوى خـرده گيرى كند فرمود: بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان عـلى مـا بـايـعـوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار، و لاللغائب ان يرد: (همان گروهى كـه بـا ابـوبـكـر و عـمـر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابراين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه رد كردن )!.
از بـعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه (بيعت ) يكبار بيش نيست ، تـجديد نظر در آن راه ندارد، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود، و هر كس از آن سربتابد طـعـنـه زن و عـيـبـجـو خـوانـده مـى شـود، و آن كـس كـه دربـاره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است ! انها بيعة واحدة ، لايثنى فيها النظر، و لايستانف فيها الخيار، الخارج منها طاعن ، و المروى فيها مداهن !.
از مـجـمـوع ايـن تـعـبـيـرات اسـتـفـاده مـى شـود كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـقـابـل كـسـانـى كـه ايـمـان بـه امـامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نـداشـتـنـد و بـهـانـه جـوئى مـى كـردنـد بـه مـسـاءله بـيـعـت كـه نـزد آنـهـا مـسـلم بـود اسـتـدلال مـى كـرد، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه السلام ) نداشته باشند، و بـه مـعـاويـه و امـثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گـانـه قـائل اسـت بـايـد بـراى خـلافـت امـام (عـليـه السـلام ) قـائل بـاشـد و در برابر آن تسليم گردد (بلكه خلافت او مشروعتر است ، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد).
بنابراين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مساءله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و تاءكيدى بودن بيعت ندارد.
لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مساءله وصيت و وراثت .
(دقت كنيد).
و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نـظـر و عـدم نـيـاز بـه تـكـرار اشـاره فـرمـوده اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز مـسـائلى اسـت مـورد قبول درباره بيعت .
ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد، يا بـه صـورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد (باز هم دقت كنيد).
آيه و ترجمه


وعـد كـم الله مغانم كثيرة تأ خذونها فعجل لكم هذه و كف اءيدى الناس عنكم و لتكون ءاية للمؤ منين و يهديكم صرطا مستقيما (20)
و اءخـرى لم تـقـدروا عـليـهـا قـد اءحـاط الله بـهـا و كـان الله عـلى كل شى ء قديرا (21)


ترجمه :

20 - خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت ، و دست تعدى مردم (دشمنان ) را از شما باز داشت ، تا نشانه اى براى مؤ منان باشد، و شما را به راه راست هدايت كند.
21 - و نـيـز غـنـائم و فتوحات ديگرى كه شما قدرت بر آن نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز توانا است .
تفسير :
باز هم بركات صلح حديبيه !
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به صلح حديبيه و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند، و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت (وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ).
لحـن آيـه نـشـان مـى دهـد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد، چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت ، حتى جمعى از مفسران عقيده دارند كـه غـنـائمـى را كـه تـا دامـنـه قـيـامـت بـه دسـت مـسـلمـيـن مـيـافـتـد در ايـن عـبـارت داخل است .
امـا ايـن كـه مـى گـويـد: ايـن يـكـى را زودتـر بـراى شـما فراهم ساخت غالبا اشاره به (غنائم خيبر) دانسته اند كه در فاصله كوتاهى بعد از فتح حديبيه فراهم شد.
ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه (هـذه ) اشـاره بـه (فـتـح حـديـبيه ) باشد كه بزرگترين غنيمت معنوى بود.
سـپـس بـه يـكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده ، مى افزايد: (و دست تعدى مردم را از شما باز داشت ) (و كف ايدى الناس عنكم ).
اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آنهم در نقطه اى دور از وطـن و بـيـخ گـوش دشمن ، مورد تهاجم قرار نگرفتند، و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خود دارى كردند.
جـمـعـى از مـفـسـران ايـن جـمله را اشاره به ماجراى خيبر مى دانند كه قبائلى از بنى اسد و (بـنـى غـطـفـان ) تـصـمـيـم گـرفـتـه بـودند در غياب مسلمانان به مدينه حمله كنند، و اموال مسلمين را به غنيمت گرفته ، زنانشان را به اسارت ببرند.
يـا اشـاره بـه تصميم جمعى از اين دو قبيله دانسته اند كه در نظر داشتند به يارى يهود خـيـبـر بـرخـيـزنـد كـه خـداونـد رعب و وحشت در قلوب آنها افكند، و از تصميم خود منصرف شدند.
ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در چند آيه بعد همين تعبير را مشاهده مـى كـنـيـم كـه درباره اهل مكه سخن مى گويد، همانند شرحى است براى آنچه در آيه مورد بـحـث آمـده ، و بـا روش قـرآن كـه روش اجـمـال و تفصيل است سازگار مى باشد.
مـهـم ايـن اسـت كـه طـبـق روايات مشهور تمام سوره فتح بعد از ماجراى حديبيه ، و در مسير بـازگـشـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) از مـكـه بـه مـديـنـه نازل گرديده است .
سـپـس در ادامـه هـمين آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده ، مى فرمايد: (هـدف ايـن بـود كـه اين وقايع نشانه اى (بر حقانيت دعوت تو) براى مؤ منان باشد، و خـداونـد شـمـا را بـه راه مـسـتـقيمى هدايت كند) (و لتكون آية للمؤ منين و يهديكم صراطا مستقيما) گرچه بعضى از مفسران ضمير (لتكون ) را تنها اشاره به (غنائم موعود) دانـسـتـه انـد، و بـعضى ديگر به نگهدارى دشمنان از هجوم بر مسلمانان ، ولى مناسب اين است كه اين ضمير به تمام حوادث (حديبيه ) و ماجراهاى بعد از آن بر گردد، چرا كه هر يك آيتى از آيات خدا، و دليلى بر صدق پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و وسيله اى براى هدايت مردم به صراط مستقيم بود، و قسمتى از آن جنبه پيشگوئى و خبر غيبى داشت ، و بـعـضى با اسباب و شرائط عادى سازگار نبود، و در مجموع معجزه روشنى از معجزات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) محسوب مى شد.
در آيـه بـعـد بـشـارت بـيشترى به مسلمانان داده ، مى گويد: (خداوند به شما غنائم و فـتـوحات ديگرى وعده داده است كه هرگز توانائى بر آن نداشته و نداريد ولى خداوند قـدرتـش بـر آن احـاطـه دارد، و او بـر هر چيز توانا است ) (و اخرى لم تقدروا عليها قد احاط الله بها و كان الله على كل شى ء قديرا).
در اينكه اين وعده اشاره به كدام غنيمت و كدام پيروزيها است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى اشـاره به فتح (مكه ) و غنائم (حنين ) مى دانند، و بعضى به فتوحات و غـنـائمـى كـه بـعـد از پـيـغـمبر (صلى الله عليه و آله ) نصيب امت اسلامى شد (مانند فتح ايران و روم و مصر).
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به همه آنها باشد.
تـعـبـيـر بـه (لم تـقـدروا عـليـهـا) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان قـبـل از آن هـرگـز احـتـمـال چـنـيـن فتوحات و غنائمى را نمى دادند ولى به بركت اسلام و امدادهاى الهى اين نيرو و توان براى آنها پيدا شد.
بـعـضـى از ايـن جـمـله چـنـيـن اسـتنباط كرده اند كه قبلا در ميان مسلمانان بحثى درباره اين فـتـوحات بوده است ، اما خود را از انجام آن ناتوان مى ديدند، مخصوصا در حديثى كه در داسـتـان جـنـگ احـزاب آمـده مى خوانيم : آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بشارت فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد منافقان آن را به باد سخريه گرفتند.
جـمـله قـد احـاط الله بها (خداوند آنرا احاطه فرموده ) اشاره به احاطه قدرت پروردگار بـر ايـن غـنـائم يـا فـتوحات است ، و بعضى آن را اشاره به احاطه علمى او دانسته اند اما معنى اول با جمله هاى ديگر آيه سازگارتر است ، البته جمع ميان هر دو نيز مانعى ندارد.
و بـالاخـره آخـريـن جـمـله آيـه يـعـنـى (و كـان الله عـلى كـل شـى ء قـديـرا) در حـقـيـقـت بـه مـنـزله بـيـان عـلت اسـت بـراى جـمـله قـبـل اشـاره بـه ايـنـكه با قدرت خداوند بر همه چيز اين گونه فتوحات براى مسلمانان عجيب نيست .
و بـه هر حال ، آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد درباره حوادث آينده است ، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت .
نكته :
ماجراى غزوه خيبر
هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از حديبيه بازگشت تمام ماه ذى الحجة ، و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود، سپس با يكهزار و چهارصد نفر از يـارانـش كـه در حـديـبـيه شركت كرده بودند به سوى (خيبر) حركت كرد (جائى كه كـانـون تـحـريـكـات ضـد اسلامى بود، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى فرصت مناسبى روزشمارى مى كرد كه آن كانون فساد را برچيند).
قـبـيـله (غـطـفـان ) در آغـاز تـصـمـيـم گـرفـتند كه از يهود خيبر حمايت كنند، ولى بعدا ترسيدند و خوددارى كردند.
هـنـگـامـى كـه پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) به نزديك قلعه هاى (خيبر) رسيد، به يارانش دستور داد توقف كنيد، سپس سر به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:
اللهـم رب السموات و ما اظللن ، و رب الارضين و ما اقللن ...نساءلك خير هذه القرية ، و خير اهلها، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها، و شر ما فيها: (خداوندا! اى پروردگار آسمانها و آنـچـه بـر آن سـايـه افـكـنـده انـد، و اى پـروردگـار زمـيـنـهـا و آنـچـه بـر خـود حـمـل كرده اند...از تو خير اين آبادى و خير اهل آن را مى خواهيم ، و به تو از شر آن و شر اهلش ، و شر آنچه در آن است پناه مى بريم ).
سـپـس فـرمـود: بـسـم الله حـركت كنيد، و به اين ترتيب شبانه به كنار خيبر رسيدند، و صـبـحگاهان كه اهل خيبر از ماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام ديدند، سـپـس پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) قلعه ها را يكى بعد از ديگرى فتح كرد، تا به آخـريـن قلعه ها كه از همه محكمتر و نيرومندتر بود و فرمانده معروف يهود (مرحب ) در آن قرار داشت ، رسيد.
در ايـن ايـام حـالت سر درد شديدى كه گهگاه به سراغ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مـى آمـد به او دست داد، به گونه اى كه يكى دو روز نتوانست از خيمه بيرون آيد، در اين هـنـگـام (طـبـق تـواريـخ مـعـروف اسـلامـى ) (ابـوبـكر) پرچم را به دست گرفت و با مـسـلمـانـان به سوى لشكر يهود تاخت ، اما بى آنكه نتيجه بگيرد بازگشت ، بار ديگر (عـمـر) پـرچـم را بـه دسـت گـرفـت و مـسـلمـانـان شـديـدتـر از روز قبل جنگيدند ولى بدون گرفتن نتيجه بازگشتند.
ايـن خـبـر بـه گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد فرمود: اما و الله لاعطينها غـدا رجـلا يـحـب الله و رسـوله ، و يحبه الله و رسوله ، ياخذها عنوة : (به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود).
گـردنـهـا از هـر سـو كـشـيـده شـد كـه منظور چه كسى است ؟ جمعى حدس ميزدند كه منظور پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) على (عليه السلام ) است ولى على (عليه السلام ) هنوز در آنـجا حضور نداشت ، چرا كه چشم درد شديدى او را از حضور در لشكر مانع شده بود، اما صبحگاهان على (عليه السلام ) سوار بر شترى وارد شد، و نزديك خيمه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پياده گشت ، در حالى كه چشمانش شديدا درد مى كرد.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: نزديك بيا! نزديك رفت ، از آب دهان مباركش بر چشم على (عليه السلام ) ماليد، و چشمش ‍ به بركت اين اعجاز كاملا سالم شد، سپس پرچم را به دست او داد.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـا لشـكـر اسلام به سوى قلعه بزرگ خيبر حركت كرد، مردى از يـهود از بالاى ديوار سؤ ال كرد تو كيستى ؟ فرمود: (من على بن ابيطالبم ) يهودى فرياد كشيد اى جماعت يهود شكستتان فرا رسيد! در اين هنگام مرحب
يـهـودى فـرمانده آن دژ به ميدان مبارزه على (عليه السلام ) آمد و چيزى نگذشت كه با يك ضربت كارى بر زمين افتاد.
جنگ شديدى ميان مسلمانان و يهوديان در گرفت على (عليه السلام ) نزديك در قلعه آمد، و بـا حـركـتـى نـيرومند و پر قدرت در را از جا بر كند و به كنارى افكند، به اين ترتيب قلعه گشوده شد، و مسلمانان وارد شدند آن را فتح كردند.
يـهـود تـسـليـم شـدند و از پيامبر خواستند در برابر اين تسليم خون آنها محفوظ باشد، پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) پـذيـرفـت ، غـنـائم مـنـقول به دست سپاه اسلام افتاد، و اراضى و باغهاى آنجا را به دست يهود سپرد مشروط به اينكه نيمى از درآمد آن را به مسلمين بپردازند.
آيه و ترجمه


و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الا دبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا (22)
سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا (23)
و هو الذى كف اءيديهم عنكم و اءيديكم عنهم ببطن مكة من بعد اءن اءظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا (24)
هـم الذيـن كـفـروا و صـدوكـم عـن المـسـجـدالحـرام و الهـدى مـعـكـوفـا اءن يبلغ محله و لو لا رجـال مـؤ مـنـون و نـسـاء مـؤ مـنـات لم تـعـلمـوهـم اءن تـطـوهم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ليدخل الله فى رحمته من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اءليما (25)


ترجمه :

22 - اگـر كـافـران (در سـرزمـيـن حـديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى نمودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتيد.
23 - اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت .
24 - او كـسـى اسـت كـه دسـت آنـهـا را از شـمـا و دسـت شـمـا را از آنـهـا در دل مـكـه كـوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
25 - آنـهـا كـسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت ) مسجدالحرام بازداشتند، و از رسـيـدن قـربـانـيـهـاى شـما به محل قربانگاه مانع گشتند، و هرگاه مردان و زنان با ايـمـانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عيب و عـارى نـاآگاهانه به شما نمى رسيد (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد) هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤ منان و كفار (در مكه ) از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
تفسير:
اگر در حديبيه جنگى روى مى داد
ايـن آيـات هـمچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم (حديبيه ) را بازگو مى كند، و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند.
نخست اينكه : تصور نكنيد اگر در سرزمين (حديبيه ) درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد، مشركان برنده جنگ مى شدند، چنين نيست (اگر كافران با شما در آنجا پيكار مـى كـردنـد بـه زودى پـشـت كـرده از مـيـدان فـرار مـى نـمـودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتند) (و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا).
و ايـن مـنـحـصـر بـه شـمـا نـيـست (اين يك سنت الهى است كه در گذشته هم بوده است ، و هـرگـز بـراى سـنـت الهـى تـغـيير و تبديل نخواهى يافت ) (سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا).
اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤ منان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند، و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند، مـمـكـن است گاهى در اين امر به منظور امتحان يا اهداف ديگرى دير و زودى باشد اما قطعا پيروزى نهائى با آنها است .
اما در مواردى همچون ميدان (احد) كه جمعى از فرمان پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) سـرپـيـچـى كـردنـد و گـروهـى نـيـات خود را آلوده به عشق دنيا ساختند و به جمع غنائم پرداختند، سرانجام شكست تلخى دامانشان را گرفت ، و بعدا نيز چنين است .
نكته مهمى را كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه مـا قيام نكرديم و اين گروه اندك را در هم نكوبيديم ، افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم ، افسوس و افسوس !
ابدا چنين نيست ، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندك بودند، و دور از وطن و ماءمن ، و فاقد سـلاح كـافـى ، ولى بـا ايـنحال اگر درگيرى واقع شده بود باز هم به بركت نيروى ايمان و نصرت الهى پيروزى از آن آنها بود، مگر در (بدر) يا در (احزاب ) نفرات آنها كمتر و تجهيزات دشمن بيشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد شكست دامان دشمن را گرفت .
بـه هـر حـال بـيـان ايـن واقـعـيـت مـايه تقويت روحيه مؤ منان ، و تضعيف روحيه دشمنان ، و پـايـان دادن بـه (اگـر) و (مـگـر) مـنـافـقـان بـود، و نـشان داد كه حتى در شرائط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پيكارى رخ دهد پيروزى از آن مؤ منان خالص است !
نـكـتـه ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد: (او كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه باز داشت ، و دست شما را از
آنها، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد، و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا اسـت ) (و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا).
(بـه راسـتـى ايـن مـاجـرا مـصـداق روشـن (فتح المبين ) بود همان توصيفى كه قرآن بـراى آن بـرگـزيـده ، جـمـعـيـتـى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند، دشمنى كه بارها به مدينه لشكركشى كرده ، و تلاش عجيبى براى در هم شكستن آنـهـا داشـتـه ، ولى اكـنـون كـه قـدم در شـهـر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند، چه پيروزى از اين برتر كه بى آنكه حتى قطره خونى از دماغ كسى بريزد چنين تفوقى بر دشمن حاصل گردد؟!
بدون شك ماجراى صلح (حديبيه ) در سراسر جزيره عربستان شكستى براى قريش ، و فـتـحـى بـراى مـسـلمـيـن مـحسوب مى شد كه تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگيرند.
جمعى از مفسران براى اين آيه (شاءن نزولى ) ذكر كرده اند، و آن اينكه :
مـشركان (مكه ) چهل نفر را در جريان حديبيه براى ضربه زدن به مسلمانان به طور مـخـفيانه بسيج كردند كه با هوشيارى مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد، مسلمين همگى را دستگير كرده خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آوردند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنها را رها كرد.
بعضى عدد آنها را 80 نفر نوشته اند كه از كوه (تنعيم ) به هنگام نماز صبح ، و با استفاده از تاريكى مى خواستند به مسلمانان يورش برند.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سايه درخت نـشـسـتـه بـود تـا پـيـمـان صلح را با نماينده قريش ‍ تنظيم كند، و على (عليه السلام ) مـشـغـول نـوشـتن بود، 30 نفر از جوانان مكه با اسلحه به او حمله ور شدند كه به طرز مـعـجـزه آسـائى تـوطـئه آنـهـا خـنـثـى گشت ، و همگى دستگير شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود.
مـطابق (اين شاءن نزول جمله من بعد ان اظفركم عليهم اشاره بر پيروزى بر اين گروه اسـت ، در حـالى كـه مـطـابـق تـفـسـيـر سـابـق مـنـظـور پـيـروزى كـلى لشـكـر اسـلام بر كل مشركان است ، و اين با مفاد آيه سازگارتر است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه قـرآن روى عـدم درگـيـرى در دل مكه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد: نخست اينكه : (مكه ) كـانـون قـدرت دشـمن بود، و قاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند، و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى كردند وقـتـى كـه آنـها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند، اما خداوند قدرت آنها را گرفت !
ديگر اينكه : (مكه ) حرم امن خدا بود، اگر درگيرى و خونريزى در آنجا واقع مى شد از يكسو احترام حرم خدشه دار مى گشت و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مـى شـد، كـه آنها امنيت سنتى اين سرزمين مقدس را در هم شكسته اند، و لذا يكى از نعمتهاى بـزرگ خـداونـد بـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و مـسـلمـيـن ايـن بـود كـه دو سال بعد از اين ماجرا مكه فتح شد كه آنهم بدون خونريزى بود.
در آخـرين آيه مورد بحث به نكته ديگرى در ارتباط با مساءله صلح حديبيه و فلسفه آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها (دشمنان شما) كسانى هستند كه كافر شدند، و شما را از زيـارت مـسـجـدالحـرام بـازداشـتـنـد، و قـربـانـيـهـاى شـمـا را از ايـنـكـه بـه مـحـل قـربانگاه برسد مانع شدند) (هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله ).
يـك گـنـاه آنها كفرشان بود، و گناه ديگر اينكه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بـازداشـتـنـد، و اجـازه نـدادنـد كـه شـترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد (مـحـل قربانى براى عمره مكه است و براى حج سرزمين منى ) در حالى كه خانه خدا بايد بـراى همه اهل ايمان آزاد باشد، و جلوگيرى از آن از بزرگترين گناهان است ، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه : (چه كـسـى سـتـمـكـارتـر اسـت از آن كس كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد الهى باز دارد)؟! (بقره - 114)
اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوند آنها را به دست شما كيفر دهد و سخت مجازات كند.
امـا چـرا چنين نكرد؟ ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته ، مى فرمايد: (و اگر به خاطر اين نـبود كه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين مى رفتند و از اين راه عيب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع اين جـنـگ نـمـى شـد، و شـمـا را بـر آنـهـا مـسـلط مـى سـاخـت تـا كيفر خود را ببينند) (و لو لا رجال مؤ منون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطؤ هم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ).
ايـن آيـه اشـاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده ، و در مكه مانده بودند.
اگـر مـسلمانان به مكه حمله مى كردند جان اين گروه از مسلمانان مستضعف مكه به خطر مى افـتـاد، و زبـان مـشركان باز مى شد، و مى گفتند لشكر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى كند و نه حتى به پيروان و موافقان ، و اين عيب و عار بزرگى بود.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد مـراد از ايـن عـيـب لزوم كـفـاره و ديـه قتل خطا است ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
(مـعـرة ) از مـاده (عـر) (بـر وزن شـر) و (عـر) (بـر وزن حـر) در اصـل بـه معنى بيمارى جرب ، يكنوع عارضه شديد پوستى است ، كه عارض بر انسان يـا حـيـوانـات مـى شـود، سـپـس توسعه داده شده و به هر گونه زيان و ضررى كه به انسان مى رسد اطلاق شده است .
سـپـس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (هدف اين بود كه خداوند هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند) (ليدخل الله فى رحمته من يشاء).
آرى خدا مى خواست مؤ منان مستضعف مكه مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد. اين احتمال نيز داده شده كه يك هدف از (صلح حديبيه ) اين بود كه گروهى از مشركان كه قابل هدايت بودند، هدايت شوند و وارد رحمت خدا گردند.
تـعـبير به (من يشاء) (هر كس را بخواهد) به معنى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارنـد، زيـرا مـشـيـت الهـى هـمـيـشـه از حـكـمـت او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، و حـكـيـم بـدون دليل اراده اى نمى كند، و بيحساب كارى انجام نمى دهد.
و در پـايـان آيـه براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (اگر صفوف مؤ منان از كفار در مكه جـدا مـى شـد و بـيم از ميان رفتن مؤ منان مكه نبود ما كافران را به عذاب دردناكى مجازات مـى كـرديم و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم ) (لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما).
درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنائى انجام كارها از طريق اسباب عادى است .
تزيلوا از ماده زوال در اينجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است .
از روايـات مـتـعـددى كـه از طـريـق شـيـعـه و اهـل سـنـت ذيـل ايـن آيـه نقل شده است استفاده مى شود كه منظور از آن افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه ، كفار را مجازات نكرد.
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (كسى از امام (عليه السلام ) سـؤ ال كـرد: مـگـر عـلى (عـليـه السلام ) در دين خداوند قوى و با قدرت نبود؟ امام (عليه السـلام ) فـرمـود: آرى قـوى بـود، عرض كرد پس چرا بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط شد اما آنها را از ميان نبرد؟ چه چيز مانع بود؟.
فرمود: يك آيه در قرآن مجيد!
سؤ ال كرد كدام آيه ؟
فـرمود: اين آيه كه خداوند مى فرمايد: لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما: (اگر آنها جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم ).
سپس افزود: انه كان لله عزوجل ودائع مؤ منون فى اصلاب قوم كافرين و منافقين ، و لم يكن على (عليه السلام ) ليقتل الاباء حتى تخرج الودائع !...و كذلك
قـائمـنـا اهـل البـيـت لن يـظـهـر ابـدا حـتـى تـظـهـر ودائع الله عزوجل !:
(خداوند وديعه هاى با ايمانى در صلب اقوام كافر و منافق داشت ، و على (عليه السلام ) هـرگـز پـدران را نـمـى كـشـت تا اين ودايع ظاهر گردد...و همچنين قائم ما اهلبيت (عليهم السلام ) ظاهر نمى شود تا اين ودايع آشكار گردد.
يـعـنى خدا مى داند كه گروهى از فرزندان آنها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان را مى پذيرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سريع معاف مى كند.
اين معنى را (قرطبى ) به عبارت ديگرى در تفسيرش آورده است .
مـانـعـى ندارد كه آيه فوق هم اشاره به اختلاط مؤ منان مكه با كفار باشد، و هم مؤ منانى كه در صلب آنها قرار داشتند.
آيه و ترجمه


اذ جـعـل الذيـن كـفـروا فـى قـلوبـهـم الحـمـيـة حـمـيـة الجـاهـليـة فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و اءلزمهم كلمة التقوى و كانوا اءحق بها و اءهلها و كان الله بكل شى ء عليما (26)


ترجمه :

26 - بـه خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، و (در مـقـابـل ) خـداونـد آرامـش و سـكـيـنـه را بـر رسـول خـود و مـؤ مـنـان نـازل فـرمـود، و آنـهـا را بـه تـقـوى مـلزم سـاخـت كـه از هـر كـس شـايـسـتـه تـر و اهل و محل آن بودند، و خداوند به هر چيز عالم است .
تفسير:
تعصب و حميت جاهليت بزرگترين سد راه كفار!
در ايـن آيـات بـاز مـسـائل مـربـوط به ماجراى (حديبيه ) تعقيب مى شود، و صحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند.
نـخـسـت بـه يـكـى از مـهـمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و تـسـليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده ، مى گويد: (بخاطر بياوريد هـنـگـامـى كـه كـافـران در دلهـاى خـود نـخـوت و خـشـم جـاهـليـت را قـرار دادنـد) (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية )
و بـخـاطـر آن مـانـع ورود پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند، و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كـشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت ؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟
ايـن كـبـر و غـرور و تـعـصب و خشم جاهلى ، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلح نامه (حـديـبـيه ) نام خدا را به صورت (بسم الله الرحمن الرحيم ) بنويسند، بياورند، با اينكه آداب و سنن آنها مى گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز، و سرزمين مكه حرم امن است ، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى ديد مزاحم او نمى شد.
آنـهـا بـا ايـن عـمـل هـم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند، و هم سنتهاى خود را زير پا گـذاشـتـنـد، و هـم پـرده ضـخـيـمـى مـيـان خـود و حـقـيـقت كشيدند و چنين است اثرات مرگبار (حميتهاى جاهليت )!
(حـميت ) در اصل از ماده (حمى ) (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه از آتش يا خـورشـيـد يـا بـدن انـسـان و مـانـنـد آن بـه وجـود مـى آيـد، و بـه هـمـيـن دليل به حالت (تب ) (حمى ) (بر وزن كبرى ) گفته مى شود، و به حالت خشم و همچنين نخوت و (تعصب خشم آلود) نيز (حميت ) مى گويند.
ايـن حـالتـى اسـت كـه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان (اقـوام جـاهـلى ) فـراوان اسـت ، و سـرچـشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى آنها مى شود.
سـپـس مـى افـزايـد: در مـقـابـل آن (خـداونـد حـالت سـكـيـنـه و آرامـش را بـر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود) (فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ).
ايـن آرامـش كـه مـولود ايـمـان و اعـتـقـاد بـه خـداونـد، و اعـتماد بر لطف او بود، آنها را به خـونـسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه رمز اسلام در شـروع كـارهـا بـود، بـردارنـد، و بـجـاى آن (بـسـمك اللهم ) كه از يادگارهاى دوران گـذشـتـه عـرب بـود در آغـاز صـلحـنـامـه حـديـبـيـه بـنـگـارنـد، و حـتـى لقـب (رسول الله ) را از كنار نام گرامى (محمد) (صلى الله عليه و آله ) حذف كنند.
و حاضر شدند كه برخلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان (حديبيه ) به سوى مدينه بازگردند، و شترهاى خود را برخلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند، و بدون انجام مناسك از احرام به درآيند.
آرى حـاضـر شـدنـد دنـدان بـر جـگـر بـگـذارنـد و در بـرابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبائى به خرج دهند، در صورتى كه اگر (حميت جاهليت ) بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعله ور سازد.
آرى فـرهـنـگ جـاهـليت دعوت به (حميت ) و (تعصب ) و (خشم جاهلى ) مى كند، ولى فرهنگ اسلام به (سكينه ) و (آرامش ) و (تسلط بر نفس )
سپس مى افزايد: (خداوند آنها را به كلمه تقوى ملزم ساخت ، و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند) (و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها).
(كـلمـه ) در ايـنجا به معنى (روح ) است ، يعنى خداوند روح تقوا را بر دلهاى آنها افـكـنـد، و مـلازم و هـمـراهشان ساخت . چنانكه در آيه 171 سوره نساء درباره عيسى (عليه السـلام ) مـى خـوانـيـم : انـمـا المـسـيـح عـيـسـى ابـن مـريـم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه : (مسيح فقط فرستاده خدا و كلمه او است ، و روحى است از ناحيه او كه به مريم القا فرمود).
بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد از (كلمه تقوا) دستور و فرمانى است كه خداوند در اين زمينه به مؤ منان داده بود.
ولى مـنـاسـب هـمـان (روحـيـه تـقـوا) است كه جنبه (تكوينى ) دارد، و زائيده ايمان و سكينه و التزام قلبى به دستورات خداوند است .
لذا در بـعـضـى از روايـات كـه از پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) گـرامـى اسـلام نـقـل شـده (كـلمـه تـقـوا) بـه (لا اله الا الله ) و در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده به (ايمان ) تفسير شده است .
در يـكـى از خـطـبـه هـاى پـيـغـمـبـر گرامى (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : نحن كلمة التقوى و سبيل الهدى : (مائيم كلمه تقوا و طريقه هدايت ).
شـبـيـه هـمـيـن مـعـنـى از امـام (عـلى ابـن مـوسـى الرضـا) (عـليـهـم السـلام ) نـيـز نـقل شده كه فرمود: و نحن كلمة التقوى و العروة الوثقى : (مائيم كلمه تقوا و دستگيره محكم الهى ).
روشـن اسـت كـه ايـمـان بـه (نـبـوت ) و (ولايـت ) مـكـمـل ايـمـان بـه اصـل (تـوحيد) و معرفة الله است چرا كه آنها همه داعيان الى الله و مناديان توحيدند.
بـه هـر حـال ، مـسـلمـانان در اين لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصب و نخوت نشدند، و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيه براى آنها رقم زده بود با آتش خشم و جهل نسوزاندند.
زيـرا مـى گـويـد: (مـسـلمـانـان از هـمـه سـزاوارتـر بـه تـقـوا بـودنـد و اهل و محل آن ).
بـديـهـى اسـت از يـك مشت جمعيت خرافى و نادان و بت پرست ، جز (حميت جاهليت ) انتظار نمى رفت ، ولى از مسلمانان موحدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چـنـين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود. آنچه از آنها انتظار مى رفت همان سكينه و وقار و تـقـوا بـود كـه در حـديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضى از تندخويان نـاشـكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سد نيرومند را بشكنند، و جـنـجـالى بـر پا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت .
در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست ) (و كان الله بكل شى ء عليما).
او هـم نـيات سوء كفار را مى داند، و هم پاكدلى مؤ منان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نـازل مـى كـنـد، و در آنـجـا حميت جاهليت را مسلط مى سازد كه خداوند هر قوم و ملتى را به مقدار شايستگيهايشان مشمول لطف و رحمت خود مى سازد، و يا خشم و غضبش !
نكته :
حميت جاهليت چيست ؟
گفتيم (حميت ) در اصل از ماده (حمى ) به معنى حرارت است ، و سپس در معنى غضب ، و بعدا به معنى نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است .
اين واژه گاه در همين معنى مذموم (تواءم با قيد جاهليت ، يا بدون آن ) و گاه در معنى ممدوح و پسنديده به كار مى رود، و اشاره به غيرت منطقى و تعصب
در امور مثبت و سازنده است .
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگام انتقاد از بعضى از ياران سست عنصر و سركش مـى فـرمـايـد: مـنـيـت بـمـن لا يـطـيـع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ...اما دين يجمعكم و لا حمية تحمشكم : (گرفتار مردمى شده ام كه اگر فرمان دهم اطاعت نمى كنند، و اگر دعوتشان كـنـم اجـابـت نـمى كنند...آيا دين نداريد كه شما را جمع كند؟ يا غيرتى كه شما را بخشم آورد؟ (و به انجام وظائف وادارد).
ولى غالبا در همان معنى مذموم به كار رفته است ، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خـطـبـه (قـاصـعـه ) بـارهـا روى ايـن مـعـنـى تكيه كرده است ، و در مذمت ابليس كه پـيـشـواى مستكبران بود، مى فرمايد: صدقه به ابناء الحمية و اخوان العصبية و فرسان الكـبـر و الجـاهـليـة : (او را فـرزندان نخوت و حميت ، و برادران عصبيت ، و سواران بر مركب كبر و جهالت تصديق كردند).
و در جاى ديگر همين خطبه ، به هنگامى كه مردم را از تعصبات جاهليت بر حذر مى دارد، مى فرمايد: فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد الجاهلية ، فانما تلك الحمية تـكـون فـى المـسـلم مـن خـطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته !: (شراره هاى تعصب و كينه هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد، كه اين نخوت و حميت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات و نخوت و وسوسه شيطان است ).
بـه هـر حال ، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جـامعه است ، پرده هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى افكند. و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى دارد، و گاه تمام مصالح او را به باد
فنا مى دهد.
اصـولا انـتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين حميت جاهليت صورت مـى گـيـرد، و پـافـشارى اقوام منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است .
در حـديـثـى از امـام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از حضرت درباره (عـصـبـيـت ) سـؤ ال كـردنـد، فـرمـود: العـصـبـيـة التـى ياءثم عليها صاحبها ان يرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا عـن خـيـار قـوم آخـريـن و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم : (تعصبى كه موجب گناه است اين اسـت كـه انـسان بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر برتر بشمرد ولى دوست داشتن قوم خود تعصب نيست ، تعصب آن است كه آنها را در ظلم و ستم يارى كند).
بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت ، و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ ، تلاش و كوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است .
در حـقـيـقـت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده ، آنجا كه در نقطه مقابل آن ، از مؤ منانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوى هستند، بنابراين آنجا كه ايـمان و سكينه و تقوى است ، حميت جاهليت نيست ، و آنجا كه حميت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوى نيست !.
آيه و ترجمه


لقد صدق الله رسوله الرءيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام إ ن شاء الله امنين محلقين رؤ سـكـم و مـقـصـريـن لا تـخـافـون فـعـلم مـا لم تـعـلمـوا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا (27)


ترجمه :

27 - خـداونـد آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شـما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تـراشـيـده ، يـا نـاخنهاى خود را كوتاه كرده ، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خـداونـد چـيـزهـائى مـى دانـسـت كـه شـمـا نـمـى دانـسـتـيـد (و در ايـن تـاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.
تفسير:
رؤ ياى صادقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
ايـن آيـه نـيـز فـراز ديـگرى از فرازهاى مهم داستان حديبيه را ترسيم مى كند، ماجرا اين بود: