تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۴ -


پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مـنـاسـك عـمـره وارد مـكـه مـى شـونـد، و ايـن خـواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خـوشـحـال شـدنـد، امـا چـون جـمـعـى تـصـور مـى كـردنـد تعبير و تحقق اين خواب در همان سـال واقـع خـواهـد شـد، هـنـگـامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤ ياى پيامبر
هـم مـمـكـن اسـت نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم ؟ پس چه شد اين وعده ؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى ؟!
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در پـاسـخ ايـن سـؤ ال فـرمـود: مـگـر مـن بـه شـمـا گـفـتـم ايـن رؤ يـا هـمـيـن امسال تحقق خواهد يافت ؟
آيـه فـوق در هـمـيـن رابـطـه در طـريـق بـازگـشـت بـه مـديـنـه نازل شد و تاءكيد كرد كه اين رؤ ياى صادقه بوده و چنين مساءله حتمى و قطعى و انجام شدنى است .
مـى فـرمـايـد: (خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود) (لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق ).
سـپـس مى افزايد: (به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده ، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد، و از هـيـچـكـس تـرس و وحشتى نداريد) (لتدخلن المسجدالحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون ).
(ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد) (فعلم ما لم تعلموا).
و در ايـن تـاءخـيـر حـكـمـتـى بـود و قـبـل از آن فـتـح نـزديـكـى قـرار داد (فجعل من دون ذلك فتحا قريبا).
در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند:
1 - بـا توجه به اينكه لام در (لتدخلن ) (لام قسم ) و (نون ) در آخر آن براى تـاءكـيـد اسـت اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده ، و پيشگوئى معجزآساى صريحى اسـت از انـجـام مـراسـم عـمـره ، در نـهـايـت امـنـيـت ، و چـنـانـكـه خـواهـيـم گـفـت درسـت در سـال آيـنـده ، در همان ماه ذى القعده ، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست ، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.
2 - جـمـله (ان شـاء الله ) در ايـنجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه به هـنـگـام خـبـر دادن از آيـنده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.
و نـيـز مـمـكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك ) قرار داده ، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است .
و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
3 - تـعـبـيـر بـه (فـتـحـا قريبا) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان (صلح حديبيه ) است كه قرآن آن را (فتح مبين ) ناميده ، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورود به مسجدالحرام در سال بعد شد.
در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به (فتح خيبر) مى دانند.
البته كلمه (قريبا) تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى
با تحقق عينى اين خواب داشت .
از ايـن گـذشـته در آيه 18 همين سوره كه سخن از (بيعت رضوان ) مى گويد آمده است (فـانـزل السـكـيـنـة عليهم و اثابهم فتحا قريبا) و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور (فتح خيبر) است ، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنى اشاره مى كند.
در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است .
4 - جـمـله (مـحـلقين رؤ سكم و مقصرين ) (در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها را گـرفـتـه ايـد) اشـاره بـه يكى از آداب مراسم عمره است كه (تقصير) نام دارد، و به وسـيـله آن مـحـرم از احـرام خـارج مـى شـود، بـعـضـى ايـن آيـه را دليـل بـر (تـخيير) در مساءله تقصير و خروج از احرام دانسته اند، كه محرم مى تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست .
5 - جـمـله (فعلم ما لم تعلموا): (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد) اشاره به اسرار مهمى است كه در (صلح حديبيه ) نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شـد، پايه هاى اسلام تقويت يافت ، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن برچيده شد، و مسلمين
توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف (جزيره عربستان ) گسيل دارند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هاى تاريخى خود را براى سران بـزرگ دنـياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت .
6 - در ايـن آيـه بـه مـسـاءله (رؤ يـا) بـرخورد مى كنيم ، همان رؤ ياى صادقه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) كـه شـاخه اى از وحى است ، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليه السلام ) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) آمده است (صافات آيه - 102).
(شرح بيشتر درباره رؤ يا و خواب ديدن را در جلد نهم در داستان يوسف صفحه 312 به بعد مطالعه فرمائيد).
7 - آيـه مـورد بـحـث يـكى از اخبار غيبى قرآن ، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب ، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) است كه با اين قاطعيت و تاءكيد هم خبر از ورود به مسجدالحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد، و هم فتح قريب و پـيـروز نـزديـكـى قـبل از آن ، و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست ، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان (عمرة القضاء) را نيز بشنويد.
عمرة القضاء
(عـمـرة القـضـاء) هـمـان عـمـره اى اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) سـال بـعـد از حـديـبـيـه ، يـعـنـى در ذى القـعـده سـال هـفـتـم هـجـرت (درسـت يكسال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى
آن بـه ايـن نـام بـه خـاطـر آن اسـت كـه در حـقـيـقـت قـضـاى سال قبل محسوب مى شد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق يـكـى از مـواد قـرارداد حديبيه ، برنامه اين بود كه مسلمانان در سـال آيـنـده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مـكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تـا هـم از درگـيـرى احـتـمـالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آنرا نبينند!).
در بـعـضـى از تـواريـخ آمـده اسـت كـه پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) با يارانش محرم شـدنـد، و بـا شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى (ظهران ) رسيدند، در اين هـنـگـام پـيـامـبـر يـكـى از يـارانـش را بـه نـام (مـحـمـد بـن مـسـلمـه ) بـا مـقـدار قـابـل مـلاحـظـه اسبهاى سوارى ، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت (صلى الله عليه و آله ) مـى خـواهـد بـا آنـهـا نـبـرد كند و قرارداد دهساله خود را نقض نمايد، اين خبر را به اهـل مـكـه دادند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك مكه رسيد، دستور داد تـيـرهـا و نـيـزه و سـلاحـهـاى ديـگـر را بـه سـرزمـيـنـى كـه (يـاجـج ) نـام داشـت منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند.
اهـل مـكـه هـنـگـامـى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پـيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).
رؤ سـاى مـكـه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه ، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا ابـهـت خـاصـى وارد مـكـه شـد، و شتران قربانى فـراوانـى هـمـراه داشـت ، بـا نـهـايـت مـحـبـت و ادب بـا اهـل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كـمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.
رويـهـمرفته (عمرة القضاء) هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت ، و بايد گفت كه بذر (فـتـح مـكه ) كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت .
اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فـرسـتـادنـد خـدمـت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) كه طبق قرارداد بايد هر چه زودتر (مكه ) را ترك گويد.
جالب اينكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى از سـران مـعـروف قـريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.
هـنـگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذائى تهيه كنم ، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى شد نقش مؤ ثرى در نفوذ بيشتر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در قلوب آنها داشت ، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند.
آيه و ترجمه


هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا (28)
مـحـمـد رسـول الله و الذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فـضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورئة و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما (29)


ترجمه :

28 - او كـسـى اسـت كـه رسـولش را با هدايت و دين حق فرستاده ، تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد.
29 - محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در مـيـان خـود مـهـربـانـنـد، پـيـوسـته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده
نـمـايـان اسـت ، ايـن تـوصـيـف آنـهـا در تـورات اسـت ، و تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تـا محكم شده ، و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را بـه شـگـفـتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است .
تفسير:
در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان !
در ايـن دو آيـه كـه آخـريـن آيـات سـوره فـتـح اسـت به دو مساءله مهم ديگر در ارتباط با (فـتـح المـبـيـن ) يـعنى (صلح حديبيه ) اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگير شـدن اسـلام اسـت ، و ديـگـرى اوصـاف يـاران پـيـامـبـر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ويژگيهاى آنان ، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند.
نخست مى گويد: (او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر هـمـه اديـان غـالب گـردانـد، و كـافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا).
ايـن وعـده ايـسـت صـريـح و قـاطـع ، از سـوى خـداونـد قـادر متعال ، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان .
يعنى اگر خداوند از طريق رؤ ياى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به شما خبر پيروزى داده كـه بـا نـهـايـت امـنـيت وارد مسجدالحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنـكـه كـسى جراءت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت (فتح قريب ) (پـيـروزى خـيـبـر) را مـى دهـد تـعـجـب نـكـنـيـد، ايـنـهـا اول كار
است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت .
چـرا نـشـود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (ارسله بالهدى ) و آئين او حق است (و دين الحق ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن ، و احكام فردى و اجتماعى ، و قضائى ، و سياسى اسلام ، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بـنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به خدا به طور قطع بداند.
آرى مـنـطـق نيرومند اسلام ، و محتواى غنى و پر بار آن ، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شـرك آلود را جـاروب كـنـد، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وادارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.
در ايـنـكـه مـنـظـور از اين پيروزى (پيروزى منطقى ) است يا پيروزى نظامى ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
(جـمـعـى ) مـعـتقدند اين پيروزى تنها (پيروزى منطقى و استدلالى ) است ، و اين امر حـاصـل شـده اسـت ، چـرا كـه اسـلام از نـظـر قـدرت مـنـطـق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.
در حـالى كـه (جـمـعـى ديـگر) پيروزى را به معنى (غلبه ظاهرى ) و غلبه قدرت گـرفـتـه انـد، و مـوارد اسـتـعـمـال ايـن كـلمـه (يـظـهـر) نـيـز دليـل بـر غـلبـه خـارجـى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل مى توان گفت : علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته ، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اين امـر بـه وسـيـله قـيـام (مـهـدى ) (ارواحـنـا فـداه ) تكميل مى گردد،
چـنـانـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: لا يـبـقـى على ظهر الارض بيت مدر و لاوبر الا ادخله الله كلمة الاسـلام : (در سـراسـر روى زمـيـن خـانـه اى از سـنـگ و گـل ، يـا خـيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند)!.
در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به (الهدى ) را اشاره به استحكام (عـقـائد اسـلامى ) دانسته اند در حالى كه (دين الحق ) را ناظر به حقانيت (فروع ديـن ) مـى دانـنـد، ولى دليـلى بـر ايـن تـقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع .
در اينكه مرجع ضمير در (ليظهره ) (اسلام ) است يا (پيامبر) (صلى الله عليه و آله )؟ مـفـسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حـق اسـت ، چـرا كـه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است ، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين .
آخـريـن سـخـن در مورد آيه اينكه جمله (كفى بالله شهيدا) اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش الله است ، و رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نـيـز خـدا اسـت ، و اگـر (سـهـيـل بـن عـمـرو) و امـثـال او حـاضـر نـشـونـد عـنـوان (رسـول الله ) بـعـد از نـام مـحـمد (صلى الله عليه و آله ) بنويسند (عرض خود مى برند،
و زحمتى هم براى ما ندارند)!
در آخرين آيه ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آنـهـا كـه در خـط او بـودنـد از لسـان تـورات و انـجـيـل بـيـان كـرده كـه هـم افـتـخـار و مـبـاهـاتـى اسـت بـراى آنـها كه در (حديبيه ) و مـراحـل ديـگـر پـايـمـردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.
در آغـاز مـى فـرمـايـد: (مـحـمـد فـرسـتـاده خـدا اسـت ) (مـحـمـد رسول الله ).
خـواه شـبـپره هائى همچون (سهيل بن عمرو) بپسندند يا نپسندند؟ و خود را از اين آفتاب عـالمـتـاب پـنـهـان كـنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى دهند.
سـپـس بـه تـوصـيـف يـارانـش پـرداخـتـه و اوصـاف ظـاهـر و بـاطـن و عـواطـف و افـكـار و اعـمـال آنـها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند: (كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند) (و الذين معه اشداء على الكفار).
و در دومين وصف مى گويد: (اما در ميان خود رحيم و مهربانند) (رحماء بينهم ).
آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان ، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان .
در حقيقت عواطف آنها در اين (مهر) و (قهر) خلاصه مى شود، اما نه جمع ميان اين دو در وجـود آنـهـا تـضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سبب مـى شـود كـه از جـاده حـق و عـدالت قـدمـى بـيـرون نـهـنـد در سـومـيـن صـفـت كـه از اعـمـال آنـهـا سـخـن مـى گـويـد مـى افـزايـد: (پـيـوسـتـه آنـهـا را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند)
(تراهم ركعا سجدا).
ايـن تـعـبـيـر عـبـادت و بـنـدگـى خـدا را كه با دو ركن اصليش (ركوع ) و (سجود) تـرسـيـم شـده ، بـه عـنـوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق ، و نفى كبر و خودخواهى و غرور، از وجود ايشان است .
در چـهـارمـيـن تـوصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند مى فرمايد: (آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا).
نـه بـراى تـظـاهـر و ريـا قـدم برمى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چـشـمـشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده ، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى همين است و بس .
حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا بـه تـقـصـيـر خـود مـعـترفند و اعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما!
و در پـنـجـمـيـن و آخـريـن تـوصـيـف از ظـاهـر آراسـته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد: (نـشـانـه آنـهـا در صورتشان از اثر سجده نمايان است ) (سيماهم فى وجوههم من اثر السجود).
(سـيـما) در اصل به معنى علامت و هيئت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاى ديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود.
به تعبيرى ديگرى (قيافه ) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهائى خاضع در بـرابـر خـداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است .
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران آن را بـه اثـر ظاهرى سجده در پيشانى ، و يا اثر خاك در محل سجده گاه تفسير كرده اند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى كند.
بـعـضـى نيز گفته اند: اين آيه اشاره به سجده گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه به هنگام بدر مى درخشد!
البـتـه مـمـكـن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنيا خبر مى دهد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود: هو السهر فى الصلاة : (منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است ) (كه آثارش در روز در چهره آنها نمايان است .
البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است .
بـه هـر حـال قـرآن بـعـد از بـيان همه اين اوصاف مى افزايد: (اين توصيف آنها (ياران محمد صلى الله عليه و آله ) در تورات است (ذلك مثلهم فى التوراة )
اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است .
ولى نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه تـعـبـيـر (و الذين معه ) (آنها كه با او هستند) سخن از كـسـانـى مـى گويد كه در همه چيز با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بودند، در فكر و عـقـيده و اخلاق و عمل ، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.
سـپـس بـه تـوصـيـف آنـهـا در يـك كـتـاب بـزرگ ديـگـر آسـمـانـى يـعـنـى (انـجـيـل ) پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گـويـد: (تـوصـيـف آنـهـا در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته ، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده و پربركت شده كـه زارعـان را بـه شـگـفـتـى وامـى دارد) (و مـثـلهـم فـى الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع .
(شـطـاء) به معنى (جوانه ) و (جوجه ) است ، جوانه هائى كه از پائين ساقه و كنار ريشه ها بيرون مى آيد.
(آزر) از ماده (موازره ) به معنى معاونت است .
(استغلظ) از ماده (غلظت ) به معنى سفت و محكم شدن است .
جـمله (استوى على سوقه ) مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه (سوق ) جمع (ساق ) است ).
تـعـبـيـر (يـعـجـب الزراع ) يـعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد، و محصور وافـر، رسـيـده ، كـه حـتـى كـشـاورزانـى كـه پـيـوسـتـه بـا ايـن مسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند.
جـالب ايـنـكـه : در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و ياران مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) ذكـر شده است (جوانه زدن - كمك كردن براى پرورش - محكم شدن - بر پاى خود ايستادن - نمو چشمگير اعجاب انگيز).
در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها را از نـظـر عـواطـف و اهـداف و اعـمـال و صـورت ظـاهـر بـيـان مـى كـنـد و امـا اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت كنيد).
آرى آنـهـا انـسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از (حركت ) باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند، و جوانه ها پرورش ‍ مى يابد و بارور مى شود.
هـمـواره اسـلام را بـا گـفـتـار و اعـمـال خـود در جـهـان نـشـر مـى دهـنـد و روز بـه روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.
آرى آنـهـا هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودن مـجـاهـدنـد، و در عـيـن جـهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند، و نـيـاتـى پـاك دارنـد، در بـرابـر دشـمـنـان حق مظهر خشم خدايند، و در برابر دوستان حق نمايانگر لطف و رحمت او.
سـپـس در دنـبـاله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى ، اين نمو و رشد سريع ، و اين حركت پربركت ، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود (اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد
(ليغيظ بهم الكفار).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـانـى از آنـهـا را كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است ) (وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما).
بـديـهـى اسـت اوصـافـى كـه در آغـاز آيـه گـفـتـه شـد ايـمـان و عمل صالح در آن جمع بود، بنابراين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است ، يعنى خـداونـد ايـن وعـده را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلى الله عليه و آله ) داده كه در خـط او بـاقى بمانند، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه كسانى كه يكروز در زمـره دوسـتان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى برخلاف آن را در پيش گرفتند، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.
تـعـبـيـر بـه (مـنـهـم ) (بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه اصـل در كـلمـه (مـن ) در ايـنگونه موارد اين است كه براى (تبعيض ) باشد، و ظاهر آيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهند شـد: گـروهـى بـه ايـمـان و عـمـل صـالح ادامـه مـى دهـنـد، و مـشـمـول رحـمـت واسـعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگ محروم خواهند شد.
مـعـلوم نـيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه (من ) در (منهم ) در آيه فوق حتما (بـيـانـيـه ) اسـت ، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم و (من ) را بـراى (بـيـان ) بـگـيريم قرائن عقلى را كه در اينجا وجود دارد چگونه مى توان كنار گـذاشـت ، زيـرا هـيـچـكس مدعى نيست كه ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همه معصوم بـودنـد، و در ايـن صـورت احـتـمـال عـدم تـداوم در خـط ايـمـان و عمل
صـالح در مـورد هـر يـك از آنـهـا مـى رود، و بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آنها دهد، اعم از اينكه راه ايمان و صلاح را بپيمايند، يا از نيمه راه برگردند و منحرف شوند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه جـمـله (و الذيـن مـعـه ) (كسانى كه با او هستند) مفهومش همنشين بودن و مـصـاحـبـت جسمانى با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيست ، چرا كه منافقين هم داراى چنين مـصـاحـبـتـى بـودنـد، بـلكـه مـنـظـور از (مـعـه ) بـه طـور قـطـع هـمـراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوى است .
بنابراين ما هرگز نمى توانيم از آيه فوق يك حكم كلى درباره همه معاصران و همنشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) استفاده كنيم .
نكته ها:
1 - داستان تنزيه صحابه !
مـعـروف در مـيـان عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ايـن اسـت كـه صـحـابـه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كه همگى پاك و پاكيزه اند، و از آلودگيها بدورند، و ما حق انتقاد از هيچيك از آنها نداريم ، و بـدگـوئى از آنـهـا مطلقا ممنوع است ، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود! و براى اثـبـات ايـن مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند، از جمله آيه مورد بحث كه مى گـويـد: (خـداونـد بـه كـسـانـى از آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و عمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است ).
و هـمـچـنـيـن بـه (آيـه 100 سـوره تـوبـه ) كـه بـعـد از ذكـر عـنوان (مهاجرين ) و (انصار) مى گويد: رضى الله عنهم و رضوا عنه : (خداوند از آنها خشنود، و آنها نيز از خدا خشنود شدند).
ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم ، قرائن روشنى در برابر ما
وجود دارد كه اين عقيده مشهور را متزلزل مى سازد:
1 - جـمـله (رضـى الله عـنـهم و رضوا عنه ) در سوره توبه تنها مخصوص مهاجران و انـصـار نـيـسـت ، زيـرا در همان آيه در كنار مهاجران و انصار (الذين اتبعوهم باحسان ) قـرار گـرفـتـه كـه مـفـهـومـش شـامـل تمام كسانى است كه تا دامنه قيامت به نيكى از آنها پيروى مى كنند.
همانگونه كه (تابعان ) اگر يكروز در خط ايمان و احسان باشند و روز ديگر در خط كـفـر و اسـائه (بـدى كردن ) قرار گيرند، از زير چتر رضايت الهى خارج مى شوند عين هـمـين مطلب درباره (صحابه ) نيز مى آيد، زيرا آنها را نيز در آخرين آيه سوره فتح مـقـيـد بـه ايـمـان و عـمل صالح كرده كه اگر يكروز اين عنوان از آنها سلب شود از دائره رضايت الهى بيرون خواهند رفت .
و بـه تـعـبـيـر ديگر تعبير به (احسان ) هم در مورد (تابعان ) است ، و هم در مورد (مـتـبـوعـان ) بـنـابـرايـن هـر كـدام از ايـن دو، (خـط احـسـان ) را رهـا كـنـنـد مشمول رضايت خدا نخواهند بود.
2 - از روايـات اسـلامـى چنين استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هـر چند امتياز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى كسانى كه در دورانهاى بعد مى آيند و از ايـمـان راسـخ و عـمل صالح برخوردارند از يك نظر از صحابه افضلند، چرا كه آنها شـاهـد انـواع مـعـجـزات بـوده انـد ولى ديـگـران بـدون مـشـاهـده آنـهـا، و بـا اسـتـفـاده از دلائل ديگر، در همان راه گام نهاده اند.
چـنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه يارانش عرض كردند: نـحـن اخـوانـك يـا رسـول الله ؟! قال : لا انتم اصحابى ، و اخوانى الذين ياتون بعدى ، آمـنـوا بـى و لم يـرونـى ، و قـال : للعـامـل مـنـهـم اجـر خـمـسـيـن مـنـكـم ، قـالوا بـل مـنـهـم يـا رسـول الله ؟ قـال : بـل مـنـكـم ! ردوهـا ثـلاثـا، ثـم قال : لانكم تجدون على الخير اعوانا!:
آيا ما برادران توئيم اى رسول خدا؟ فرمود: نه ! شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند.
سـپـس افـزود: (افـرادى از آنـهـا كـه اهـل عـمـل صـالحـنـد اجـر پـنـجـاه نـفـر از شما را دارند! عرض كردند پنجاه نفر از خودشان اى رسول خدا؟! فرمود: نه ! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آنها اين سخن را تكرار كردند (و پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـفـى كـرد) سـپـس ‍ فـرمـود: اين به خاطر آن است كه شرايطى در اختيار داريد كه شما را در كارهاى خير يارى مى كند).
در صـحـيـح مـسـلم نـيـز از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) چـنـيـن نقل شده كه روزى فرمود: وددت انا قد راءينا اخواننا: (دوست مى داشتم برادرانمان را مى ديديم )!.
قـالوا: اولسـنـا اخـوانـك يـا رسـول الله ؟!: (گـفـتـنـد: آيـا مـا بـرادران تـو نـيـستيم اى رسول خدا)؟!
فـرمـود: انـتـم اصـحـابـى و اخـوانـنـا الذيـن لم يـاتـوا بعد: (شما اصحاب من هستيد، اما برادران ما هنوز نيامده اند)!!
عـقـل و مـنـطـق نـيـز هـمـين را مى گويد كه ديگران كه تحت پوشش تعليمات مستمر پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) در شـب و روز نـبـوده انـد و در عـيـن حـال هـمـانـنـد يـاران پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) يـا بـيـش از آنـهـا ايـمـان و عمل صالح داشته اند برترند.
3 - ايـن سخن از نظر تاريخى نيز بسيار آسيب پذير است چرا كه بعضى از صحابه را مـى بـيـنـيم كه بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و يا حتى در عصر خود او راه خطا پيمودند.
مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه آتـش جـنـگ جمل را افروختند و آنهمه
مـسـلمـانـان را بـه كـشـتـن دادنـد و بـر روى خليفه به حق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شمشير كشيدند از گناه تبرئه كنيم ؟!
يـا كسانى كه در (صفين ) و (نهروان ) اجتماع كردند و سر به شورش در برابر وصى و جانشين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و برگزيده مسلمين برداشتند، و خونهاى بـى حـسـاب ريـخـتـنـد، مشمول رضاى خدا بدانيم ، و بگوئيم گرد و غبار عصيان نيز بر دامان آنها ننشسته است ؟!
و از ايـن عـجـيـبـتـر عـذر كـسـانـى است كه تمام اين مخالفتها را به عنوان اينكه آنها مجتهد بودند و مجتهد معذور است توجيه مى كنند!
اگـر بـشود چنين گناهان عظيمى را به وسيله (اجتهاد) توجيه كرد ديگر هيچ قاتلى را نمى توان ملامت نمود، و يا حدود الهى را درباره او اجرا كرد، چرا كه ممكن است اجتهاد كرده باشد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـيـدان جـمـل يـا صـفـيـن و يـا نـهـروان دو گـروه در مـقـابـل هـم ايـسـتـادنـد كـه قـطـعـا هـر دو بـر حـق نـبـودنـد چـرا كـه جـمـع بـيـن ضـديـن مـحـال اسـت ، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـى تـوان هـر دو را مـشـمـول رضـاى خـدا دانـسـت ، در حـالى كـه مـسـاءله از مـسـائل پـيـچـيده و مشكلى نبود كه تشخيص آن ممكن نباشد؟ زيرا همه مى دانستند على (عليه السلام ) يا بر طبق نص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يا با انتخاب مسلمين خليفه بر حـق او اسـت ، در عـيـن حال بر روى او شمشير كشيدند، اين كار را چگونه مى توان از طريق اجتهاد توجيه كرد؟!
چرا شورش (اصحاب رده ) را در زمان ابوبكر از طريق اجتهاد توجيه نمى كنند و رسما آنها را مرتد مى شمرند، اما شورشيان (جمل ) و (صفين ) و (نهروان ) را مبراى از هر گونه گناه مى دانند؟!
بـه هـر حال به نظر مى رسد كه مساءله تنزيه صحابه به طور مطلق يك حكم سياسى بوده كه گروهى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى حفظ موقعيت خود روى آن
تـكـيـه كردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند و اين مطلبى است كه نه با حكم عقل مى سازد، و نه با تواريخ مسلم اسلامى ، و شعرى است كه ما را در قافيه خود گرفتار خواهد كرد.
چـه بهتر كه ما در عين احترام به صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و كسانى كـه هـمـواره در خـط او بـودنـد مـعـيـار قـضـاوت دربـاره آنـهـا را اعـمـال و عـقـائدشان در طول زندگانيشان از آغاز تا انجام در نظر بگيريم ، همان معيارى كـه از قـرآن اسـتـفـاده كـرده ايـم و هـمـان مـعـيارى كه خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يارانش را با آن مى سنجيد.
2 - محبت متقابل اسلامى
در روايـات اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـه اخـيـر آمـده اسـت تـاءكـيـد فـراوانـى روى اصل (رحماء بينهم ) ديده مى شود.
از جـمـله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : المسلم اخو المسلم ، لايظلمه و لايـخـذله ، و لايـخـوفـه ، و يـحـق عـلى المـسـلم الاجـتـهـاد فـى التـواصـل ، و التـعـاون عـلى التـعـاطـف ، و المـواسـاة لاهـل الحـاجـة ، و تـعـاطـف بـعـضـهـم عـلى بـعـض ، حـتـى تـكـونـوا كـمـا امـركـم الله عـز و جل : رحماء بينكم ، متراحمين ، مغتمين لماغاب عنكم من امرهم ، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله (صلى الله عليه و آله ):
(مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند، و سـزاوار اسـت مـسـلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كـند، و نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند (رحماء بينهم ) نسبت بـه يـكـديـگر با محبت رفتار كنيد، و حتى در غياب آنها نسبت به امورشان دلسوزى كنيد، آنگونه كه انصار در عصر رسول الله بودند).
ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤ ثر اين آيه و ويژگيهائى كه براى مؤ مـنـان راسـتـيـن و يـاران رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل مـى كـنـد فـاصـله گـرفـتـه انـد، گـاه آنـچـنان به جان هم مى افتند و كينه توزى و خونريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام آنچنان نكردند!
گـاه بـا كـفـار آنـچـنـان پـيـونـد دوسـتـى مـى بـنـدنـد كـه گـوئى بـرادرانـى از يـك اصل و نسبند.
نـه خـبـرى از آن ركـوع و سـجـود اسـت ، و نـه آن نـيـات پـاك و (ابـتـغـاء فـضـل الله ) و نـه آثـار سجود در چهره ها نمايان ، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ايستادن .
و عـجـب ايـنـكـه هـر قدر از اين اصول قرآنى فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت و نكبت بيشترى گرفتار شده ايم ، ولى باز متوجه نيستيم از كجا ضربه مى خوريم ؟ باز (حميتهاى جاهليت ) مانع انديشه و تجديد نظر و بازگشت به قرآن است ، خدايا ما را از اين خواب عميق و خطرناك بيدار كن .
خداوندا! به ما توفيقى رحمت كن كه ويژگيهاى اخلاقى ياران راستين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اصحاب خالص او را كه در اين آيات آمده است در خود زنده كنيم .
بـار الها! شدت در مقابل دشمنان محبت در برابر دوستان ، تسليم در برابر فرمان تو، تـوجـه بـه عـنـايات خاص تو، و تلاش و كوشش ‍ براى بارور ساختن جامعه اسلامى ، و پيشرفت و گسترش آن را به ما عنايت فرما.
پـروردگـارا! از تـو فـتح مبينى مى خواهيم كه جامعه اسلامى ما در سايه آن به حركت در آيد، و در عصر و زمانى كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر
بـيـشتر است تعليمات اين آئين حياتبخش را به مردم جهان عرضه كنيم هر روز قلوب تازه اى را در تـسـخـيـر اسلام در آوريم ، و كشور تازه اى از كشور دلها را فتح نمائيم (آمين يا رب العالمين ).


سوره حجرات


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و 18 آيه است
محتواى سوره حجرات
در ايـن سوره كه بيش از هيجده آيه ندارد مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جـامـعـه اسـلامـى نـسـبـت بـه يـكـديـگـر مـطـرح شـده ، و از آنـجـا كـه بـسـيـارى از مسائل مهم اخلاقى در آن عنوان گرديده مى توان آنرا (سوره اخلاق و آداب ) ناميد.
رويهمرفته بخشهاى مختلف اين سوره را اينگونه مى توان خلاصه كرد:
بـخش اول : آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم (صـلى الله عـليـه و آله )، و اصـولى را كـه مـسلمانان در محضر او بايد به كار بندند، بيان مى كند.
بخش دوم : اين سوره مشتمل بر يك سلسله اصول مهم (اخلاق اجتماعى ) است كه به كار بستن آنها محبت و صفا و صميميت و امنيت و اتحاد را در جامعه اسلامى حفظ مى كند، و به عكس فراموش كردن آنها مايه بدبينى و نفاق و پراكندهگى و ناامنى است .
بخش سوم : دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهائى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد.
بخش چهارم : از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مساءله تقوى سخن مى گويد.
بـخـش پـنـجـم : روى ايـن مـسـاءله تاءكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد عـلاوه بـر اعـتـقـاد قـلبـى آثـار آن در اعـمـال انـسـانـى ، و در جـهـاد بـا اموال و نفوس آشكار گردد.
بخش ششم : از اين بحث مى كند كه اسلام و ايمان يك هديه بزرگ
الهـى بـراى مـؤ مـنـان اسـت ، بـجاى اينكه در پذيرش آن منتى بگذارند بايد فوق العاده ممنون و شكرگزار باشند كه مشمول اين هديه شده اند.
و بالاخره بخش هفتم كه آخرين قسمت اين سوره است از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرار نـهـان عـالم هـسـتـى و اعـمـال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجرا است براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است .
نامگذارى اين سوره به سوره حجرات به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آنرا به زودى خواهيم دانست .
فـضـيلت تلاوت اين سوره در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه : (هر كس سوره حجرات را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده حسنه به او داده مى شود)!.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است : من قراء سورة الحجرات فى كـل ليـلة ، او فـى كـل يـوم ، كـان مـن زوار مـحمد (صلى الله عليه و آله ): (هر كس سوره حـجـرات را در هـر شـب يـا هـر روز بخواند از زائران محمد (صلى الله عليه و آله ) خواهد بود).
بـديـهـى اسـت ايـن هـمـه حـسـنـات بـه عـدد مـطـيـعـان و عـاصـيـان در صـورتـى اسـت كـه اعـمـال هـر يـك از ايـن دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد، و در آن بينديشد، و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى
جدا سازد.
و نيز نائل شدن به زيارت شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرع بر اين است كه آدابى را كه در اين سوره در رابطه با شخص او آمده عملا به كار گيرد، چرا كه تلاوت همه جا مقدمه عمل است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


يأ يها الذين ءامنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سميع عليم (1)
يـأ يـهـا الذيـن ءامـنـوا لا تـرفـعـوا اءصـوتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض اءن تحبط اءعملكم و اءنتم لا تشعرون (2)
إ ن الذيـن يـغـضـون اءصوتهم عند رسول الله اءولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اءجر عظيم (3)
إ ن الذين ينادونك من وراء الحجرت اءكثرهم لايعقلون (4)
و لو اءنهم صبروا حتى تخرج إ ليهم لكان خيرا لهم و الله غفور رحيم (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد چـيـزى را بـر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست .
2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـگـوئيـد (و داد و فـريـاد نـزنيد) آنگونه كه بعضى از شما در برابر بعضى مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!
3 - آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوى خالص نموده ، و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است .
4 - (ولى ) كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مى زنند اكثرشان نمى فهمند!
5 - هر گاه آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى براى آنها بهتر بود و خداوند غفور و رحيم است .
شان نزول :
مفسران براى آيه نخست شاءن نزولهائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شان نزولهاى ديگرى .
از جـمـله شـاءن نـزولهـائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند اين است كه : پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـه هـنـگام حركت به سوى (خيبر) مى خواست كسى را بجاى خود در (مـديـنـه ) نـصـب كـنـد، عـمـر شـخـص ديـگـرى را پـيـشـنـهـاد كـرد آيـه فـوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.
بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه اشـاره بـه اعـمـال بـعضى از مسلمانهاست كه پارهاى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند و آيه فوق نازل شد و آنها را از اينگونه كارها نهى كرد.
و امـا در مـورد آيـه دوم گـفـتـه اند: گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گشتند صدا را بلند كرده ، از پـشـت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود فرياد زدند: يا محمد اخـرج اليـنـا!: (اى محمد! بيرون بيا)! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤ دبانه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) را نـاراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند آمده ايم تا با تو مـفـاخـره كـنـيـم ! اجازه ده تا (شاعر) و (خطيب ما) افتخارات قبيله (بنى تميم ) را بازگو كند پيامبر اجازه داد.
نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه (بنى تميم ) مطالب بسيارى گفت .
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) به (ثابت بن قيس ) فرمود پاسخ آنها را بده ، او بـرخـاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد بطورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت ! سـپـس (شـاعر) آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.
در ايـن هـنـگـام يـكـى از اشـراف آن قـبـيـله بنام (اقرع ) گفت : اين مرد خطيبش از خطيب ما تـوانـاتـر، و شـاعـرش از شـاعـر مـا لايـقـتر است ، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد.
در ايـن مـوقـع پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى
بـه آنـهـا دادنـد آنـها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر اعتراف كردند.
آيات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است .
شـان نـزول ديـگـرى ذكـر كـرده انـد كـه هـم مـربـوط بـه آيـه اول ، و هـم آيـات بـعـد اسـت ، و آن ايـنـكـه : در سـال نهم هجرت كه (عام الوفود) بود (سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر (صـلى الله عـليه و آله ) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله (بنى تميم ) خدمت پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيدند ابوبكر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد كـرد كه (قعقاع ) (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد، (اقرع بـن حـابـس ) (فـرد ديـگـرى از آن قبيله ) امير شود، در اينجا ابوبكر به عمر گفت : مى خواستى با من مخالفت كنى ؟ عمر گفت : من هرگز قصد مخالفت نداشتم ، در اين موقع سر و صـداى هـر دو در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـلنـد شـد، آيـات فـوق نـازل گشت ، يعنى نه در كارها بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر و صدا راه بيندازيد.
تفسير :
آداب حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
چـنـانـكـه در مـحـتـواى سـوره اشـاره كـرديـم در ايـن سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام (سوره اخلاق ) مى كند، و در آيات مورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته ، به دو قسمت از اين
دستورات اشاره شده است :
نـخـست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و ديگرى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن .
بـعد مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمريد، و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم ).
مـنـظـور از مـقـدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است .
گـرچـه بـعـضـى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند، و آن را منحصر به انجام عـبـادات قـبـل از وقـت ، يـا سـخـن گـفـتـن قـبـل از سـخـن پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) و امثال آن بدانند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامهاى شامل مى شود.
مسئوليت انضباط (رهروان ) در برابر (رهبران ) آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مـى كـنـد كـه در هـيچ كار، و هيچ سخن و برنامه ، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.
البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار
رهـبـر الهـى نـگـذارنـد، بـلكـه مـنـظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تـصـويـب آنـهـا اسـت حـتـى نـبـايـد دربـاره مـسـائل بـيـش از انـدازه لازم سـؤ ال و گـفـتـگـو كـرد، بـايـد گـذاشـت كـه رهـبـر خـودش بـه مـوقـع مسائل را مطرح كند آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤ الى از او مـى كـنـد نـبـايـد ديـگـران پـيـشـقـدم شـده ، پـاسـخ سـؤ ال را عجولانه بگويند، در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است .
آيه بعد اشاره به دستور دوم كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خـود را فـراتـر از صـداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد و داد و فرياد نـزنـيـد، آنـگـونـه كـه بـعـضـى از شـمـا در بـرابـر بـعـضـى مـى كـنـنـد مـبـادا اعـمـال شـمـا حـبط و نابود گردد در حالى كه نمى دانيد) (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصـواتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون ).
جـمـله اول (لا تـرفـعـوا اصـواتـكـم ...) اشاره به اين است كه صدا را بلندتر از صداى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) نكنيد، كه اين خود يكنوع بى ادبى در محضر مبارك او اسـت ، پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است .
امـا جـمـله (لاتـجـهـروا له بـالقـول ...) مـمـكـن اسـت تـاءكـيـدى بـر هـمـان مـعـنـى جـمـله اول بـاشـد يـا اشاره به مطلب تازه اى و آن ترك خطاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با جمله (يا محمد) و تبديل آن به (يا رسول الله ) است .
امـا جـمـعـى از مـفـسـران در تـفـاوت بـيـن ايـن دو جـمـله چـنـيـن گـفـتـه انـد: جـمـله اول ، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم سخن مى شوند كه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است كه
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) خاموش است و در محضرش سخن مى گويند، در اينحالت نيز نبايد صدا را زياد بلند كنند.
جـمـع مـيـان ايـن مـعـنـى و مـعـنـى سـابـق نـيـز مـانـعـى نـدارد و بـا شـاءن نزول آيه نيز سازگار است .
و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند.
بديهى است اگر اينگونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه .
در صـورت اول عـلت حـبـط و نابودى اعمال روشن است ، زيرا كفر علت حبط (از ميان رفتن ثواب عمل نيك ) مى شود.
و در صـورت دوم نـيـز مـانـعـى نـدارد كـه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعـمـال گـردد، و مـا سـابـقـا در بـحـث حـبـط گـفـتـه ايـم كه نابود شدن ثواب بعضى از اعـمال به خاطر بعضى از گناهان خاص ، بى مانع است ، همانگونه كه نابود شدن اثر بـعـضـى از گـنـاهـان بـه وسـيـله اعـمـال صـالح نـيـز قـطـعـى اسـت ، و دلائل فـراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى بر اين معنى وجود دارد، هر چند اين معنى به صورت يك قانون كلى در همه حسنات و سيئات ثابت نشده است ، اما در مورد بعضى از حـسـنـات و سـيـئات مـهـم ، دلائلى نـقـلى وجـود دارد و دليـلى هـم از عقل بر خلاف آن نيست .
در روايـتـى آمـده اسـت : هـنگامى كه آيه فوق نازل شد ثابت بن قيس (خطيب پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) كه صداى رسائى داشت گفت : من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـراتـر مـى كـردم ، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـى گفتم ، اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم !
ايـن مـطـلب بـه گـوش پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيـد، فـرمـود: چنين نيست او اهـل بـهـشـت اسـت (زيـرا او ايـنـكـار را بـه هـنگام ايراد خطابه براى مؤ منان يا در برابر مخالفان كه اداء يك وظيفه اسلامى بود انجام مى داد).