تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۱۱ -


قـرآن در آيـه 32 سـوره اعـراف مـى گـويـد: قـل مـن حـرم زيـنـة الله التى اخرج لعباده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : (بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگانش آفريده ، و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هر چند ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى مؤ منان خواهد بود، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم ).
در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـشـروحـى در جـلد شـشـم صـفـحـه 150 بـه بـعـد - ذيل آيه 32 - اعراف آورده ايم .
آيه و ترجمه


قال فما خطبكم اءيها المرسلون (31)
قالوا إ نا اءرسلنا إ لى قوم مجرمين (32)
لنرسل عليهم حجارة من طين (33)
مسومة عند ربك للمسرفين (34)
فأ خرجنا من كان فيها من المؤ منين (35)
فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين (36)
و تركنا فيها ءاية للذين يخافون العذاب الا ليم (37)


ترجمه :

31 - (ابراهيم ) گفت پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟
32 - گفتند ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم .
33 - تا بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم .
34 - سنگهائى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است !
35 - مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در آن شـهـرهـا (ى قـوم لوط) زنـدگـى مـى كـردنـد (قبل از نزول بلا) خارج كرديم .
36 - و جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم !
37 - و در آن (شـهـرهـاى بـلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذارديم
تفسير:
شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است
در تـعـقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او درباره تولد اسحاق بـحـث از گـفـتـگـوئى اسـت كـه مـيـان (ابـراهـيـم ) و (فرشتگان ) درباره قوم لوط درگرفت .
تـوضـيـح اينكه : ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه بـا هـر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عـصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان بـه يـكـى از مـنـاطق شام (يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده بـه شـرك و گـناهان بسيارى بودند، و از همه زشتتر گناه همجنسبازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.
ابـراهـيـم از وضـع مـيـهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى ميروند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند.
لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (ابراهيم گفت : پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا)؟! (قال فما خطبكم ايها المرسلون ).
فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته ، و به ابراهيم (گفتند:
ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم ) (قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ).
قـومـى كـه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است .
سـپـس افـزودنـد: مـا مـامـوريـت داريـم بـارانـى از سـنـگ - گـل بـر آنـهـا بـفـرسـتـيـم و آنـهـا را بـديـنـوسـيـله در هـم بـكـوبـيـم و هـلاك كـنـيـم (لنرسل عليهم حجارة من طين ).
تـعـبـيـر (بـه حـجارة من طين ) (سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود بـجـاى آن (سجيل ) آمده است ، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از (سنگ ) و (گـل ) گـرفـتـه شـده و در لسـان عـرب بـه صـورت (سـجـيـل ) درآمـده ، بـنـابـرايـن چـيـزى اسـت كـه نـه مـانـنـد سـنـگ سخت است و نه مانند گل سست ، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حـتـى نـيـازى بـه نـازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.
سپس افزودند: (اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است ) (مسومة عند ربك للمسرفين ).
(مسومة ) به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است ، و در اينكه چگونه آنها نـشـانـدار بـودنـد؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت ، بـعـضـى گـفـتـه انـد: آنـهـا شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست ، بلكه وسيله عذاب است .
و جـمـعى گفته اند: هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود!
تـعـبـيـر بـه (مـسـرفـيـن ) اشـاره بـه كـثرت گناه آنها است ، به گونه اى كه از حد گـذرانـده و پـرده هـاى حيا و شرم را دريده بودند، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است .
هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست ، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد.
ايـن تـعـبـيـر در عـيـن حـال مـطـلب ديـگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسـمـانـى بـراى قوم لوط نشانه گيرى شده بود، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است .
قـرآن در ايـنجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند، اما به زودى به اشتباه
خـود پـى بردند، و چشمان همه آنها نابينا شد، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند.
مـى فـرمـايـد: (مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در شـهـرهـاى قـوم لوط زنـدگـى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم ) (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ).
(ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم )! (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ).
آرى مـا هـرگز خشك و تر را با هم نميسوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤ من را گرفتار سـرنـوشـت كـافـر كـنـيم ، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم ، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم .
ايـن هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه در سـوره حـجـر آيـه 59 و 60 بـه ايـن صـورت آمـده : الا آل لوط انـا لمـنـجوهم اجمعين الا امراءته قدرنا انها لمن الغابرين : (مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود)!
و در سـوره هـود آيـه 81 مـى خـوانـيـم : فـاسـر بـاهـلك بـقـطـع مـن الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم : (شب هنگام با خانواده ات
از اين شهر حركت كن ، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد)!.
و در سـوره عـنـكـبـوت آيـه 32 هـمـيـن جـريـان بـه ايـن صـورت بـازگـو شـده اسـت : قـال ان فـيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : (ابراهيم گفت : در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زنـدگـى مى كند، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم ، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند0).
و بـاز هـمـيـن مـوضـوع در سـوره اعـراف آيـه 83 چـنـيـن منعكس شده است : فانجيناه و اهله الا امـراءتـه كـانـت مـن الغابرين : (ما او و خاندانش را نجات بخشيديم جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود (و به سرنوشت آنها گرفتار شد) )
هـمانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود، در قرآن مـجـيـد نـيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مـختلف آيات فوق گواه اين معنى است ، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است ، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مساءله مهم بارها تكيه شود، تا تاءثير عـمـيـق در ذهـن خـوانـنـده بـگـذارد، مـنـتـهـا ايـن تـكـرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد.
(بـراى تـوضـيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان ، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط، به تفسير نمونه
جلد 6 صفحه 243 به بعد، و جلد 9 صفحه 167، و جلد 11 صفحه 98، و جلد 16 صفحه 260 ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد).
بـه هـر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كـرد سـپـس بـارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند، حتى جـسـدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت ، تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده .
و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: (در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كـه از عـذاب دردنـاك مـى تـرسند بجاى گذاشتيم ) (و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ).
ايـن تـعـبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد، و احساس مسؤ ليت كنند.
نكته :
محل شهرهاى لوط كجا است ؟
مـسـلم اسـت كـه ابـراهـيـم بـعـد از مـهـاجـرت از عـراق و سـرزمـيـن بابل ، به سوى شامات آمد، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد، اما بعد از مدتى (براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد) به شهر (سدوم ) رفت .
(سدوم ) نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات
(در كـشور اردن ) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بـود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار و ننگين شهرهاى آنها در هم كوبيده و زير و رو شد، چنانكه آنها را (مدائن مؤ تفكات ) مى گويند (شهرهاى زير و رو شده ).
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كه ويرانه هاى اين شهرها در زير آب فرورفته و مدعى هستند كه در گـوشـه اى از دريـاچـه بـحـرالمـيت ستونها و آثار ديگرى كه دلالت بر خرابه هاى اين شهر مى كند ديده اند.
و اينكه در بعضى از تفاسير اسلامى مى بينيم كه منظور از جمله (و تركنا فيها آيه ) هـمـان آبـهـاى گنديده اى است كه جاى اين شهرها را فرا گرفته ممكن است اشاره به همين مـعنى باشد كه بعد از زلزله هاى شديد، و شكافته شدن زمين راهى از بحرالميت به اين سرزمين بلاديده گشوده شد، و همه اين شهرها به زير آب فرو رفت !
در حالى كه بعضى ديگر معتقدند شهرهاى لوط به زير آب فرو نرفته ، و هم اكنون در نـزديـكـى بـحـرالمـيـت مـنـطـقـه اى اسـت كـه زيـر سنگهاى سياهى پوشيده شده كه احتمالا محل شهرهاى لوط است .
و نـيز گفته اند كه مركز ابراهيم در شهر (حبرون ) در فاصله نه چندان دور از سدوم قرار داشت ، و موقعى كه بر اثر زلزله يا صاعقه شهرهاى آنها آتش گرفت ابراهيم در نزديكى حبرون ايستاده بود و دود شهر را كه متصاعد بود با چشم خود مى ديد.
از مـجـمـوع ايـن گـفتار حدود تقريبى اين شهرها روشن مى شود هر چند جزئيات آن هنوز در پردهاى از ابهام باقى مانده .
آيه و ترجمه


و فى موسى إ ذ اءرسلناه إ لى فرعون بسلطان مبين (38)
فتولى بركنه و قال ساحر اءو مجنون (39)
فأ خذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم (40)
و فى عاد إ ذ اءرسلنا عليهم الريح العقيم (41)
ما تذر من شى ء اءتت عليه إ لا جعلته كالرميم (42)
و فى ثمود إ ذ قيل لهم تمتعوا حتى حين (43)
فعتوا عن اءمر ربهم فأ خذتهم الصاعقة و هم ينظرون (44)
فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين (45)
و قوم نوح من قبل إ نهم كانوا قوما فاسقين (46)


ترجمه :

38 - در (زنـدگـى ) مـوسـى نـيـز نشانه و درس عبرتى بود، هنگامى كه او را به سوى فرعون با دليل آشكار فرستاديم .
39 - اما او با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت : اين مرد يا ساحر است يا ديوانه !
40 - ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه در خور
سرزنش بود.
41 - هـمچنين در سرگذشت عاد نيز آيتى است در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم .
42 - كه از هر چيزى مى گذشت آنرا رها نمى كرد تا همچون استخوانهاى پوسيده كند!
43 - و نـيز در سرگذشت قوم ثمود عبرتى است در آن هنگام كه به آنها گفته شد مدتى كوتاه متمتع باشيد (و سپس منتظر عذاب ).
44 - آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، و صاعقه آنها را فروگرفت در حالى كه (خيره خيره ) نگاه مى كردند (بى آنكه قدرت بر دفاع داشته باشند).
45 - آنـهـا چـنـان بـر زمين افتادند كه قدرت بر قيام نداشتند، و نتوانستند از كسى يارى طلبند!
46 - همچنين قوم نوح را قبل از آنها هلاك كرديم ، چرا كه قوم فاسقى بودند.
تفسير:
اينهمه درس عبرت در تاريخ پيشينيان
قـرآن در ايـن آيات در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.
نخست مى فرمايد: (در موسى و تاريخ زندگى او نيز نشانه و درس عبرتى بود، در آن هنگام كه او را به سوى فرعون با دليل روشنى فرستاديم ) (و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبين ).
(سـلطـان ) چـيـزى اسـت كـه مـايـه تـسـلط گـردد، و مـنـظـور در ايـنـجـا مـعـجـزه يـا دليـل و مـنـطـق نـيـرومـنـد عـقـلى يـا هـر دو است كه (موسى ) (عليه السلام ) در برابر فرعون از آن استفاده كرد.
تـعـبـيـر (سـلطان مبين ) در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته ، و غالبا به معنى دليل منطقى روشن و آشكار است .
امـا فـرعـون نـه تسليم معجزات بزرگ موسى (عليه السلام ) كه گواه ارتباطش با خدا بـود شـد، و نـه در مـقـابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد، بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت (با تمام وجودش از او روى گردان شد و گفت اين مرد ساحر يا ديوانه است )! (فتولى بركنه و قال ساحر او مجنون ).
(ركـن ) در اصـل بـه مـعـنى ستون و پايه اصلى ، و بخش مهم هر چيز است ، و در اينجا مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اركـان بـدن بـاشـد. يـعـنـى فـرعـون بـه طـور كامل و با تمام اركان بدن به موسى پشت كرد.
بـعضى نيز گفته اند منظور در اينجا لشكر او است ، يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد و از پيام حق رويگردان شد.
و يا اينكه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت و هم اركان حكومت و لشكر خود را منحرف ساخت .
جـالب ايـنـكه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغينى كه به انبياء بزرگ مى دادند گـرفـتـار سـردرگـمـى و تناقض و پريشانگوئى عجيبى بودند، گاه آنها را ساحر مى خواندند، و گاه مجنون ، با اينكه (ساحر) بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشياء كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مـردم را اغـفـال نـمـايـد، در حـالى كـه مـجـنـون نـقـطـه مقابل آن است .
اما قرآن از نتيجه كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد: (ما
او و لشـكـرش را گـرفـتـيـم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه مرتكب اعمالى شده بود كه درخور سرزنش و ملامت بود) (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم ).
(يم ) به طورى كه از متون لغت و كتب حديث استفاده مى شود به معنى (دريا) است ، و به رودخانه هاى عظيم همانند نيل نيز اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر (نبذناهم ) (آنها را افكنديم ) اشاره به اين است كه فرعون با تمام قدرت و لشـكـريـانـش آنـچنان در برابر اراده خداوند ضعيف بودند كه همچون يك موجود بى مقدار آنها را در وسط درياى نيل افكند.
و تعبير (هو مليم ) (او شايسته سرزنش است ) اشاره به اين كه نه تنها مجازات الهى ايـن قـوم را مـحـو كـرد، بـلكـه تـاريـخـى كـه از آنـهـا بـاقـى مـانـده نـام نـنـگـيـن و اعـمال شرم آور آنها را حفظ كرده ، و از ظلم و جنايت و كبر و غرور آنها پرده برداشته است به طورى كه همواره درخور سرزنش هستند.
سپس به سرنوشت اجمالى قوم ديگرى يعنى قوم (عاد) پرداخته ، چنين مى گويد:
(در سـرگـذشـت قـوم عـاد نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه باد و طوفانى نازا و بى باران بر آنها فرستاديم ) (و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح
العقيم ).
عـقـيـم بـودن بـادهـا زمـانـى اسـت كـه ابـرهـاى بـاران زا بـا خـود حـمـل نـكـنـد، گـيـاهـان را تـلقـيـح ننمايد، و فايده و بركتى نداشته باشد، و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.
سـپس به توصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته مى افزايد: (از هر چيزى مى گذشت آن را رها نمى كرد تا نابود كند، و به صورت گياهان خشك و درهم كوبيده يا استخوانهاى پوسيده درآورد) (ما تذر من شى ء اتت عليه الا جعلته كالرميم ).
(رميم ) از ماده (رمة ) (بر وزن منة به استخوانهاى پوسيده مى گويند، و (رمه ) (بـر وزن قـبـه ) بـه ريـسمان پوسيده گفته مى شود، (ورم ) (بر وزن جن ) به معنى اجـزاء خـردى اسـت كـه از چـوب يـا كـاه بر زمين مى ريزد (رم ) و (ترميم ) نيز به معنى اصلاح اشياء پوسيده است .
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه تندباد قوم عاد يك تندباد معمولى نبود، بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى ، داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند.
آرى اين گونه است قدرت خداوند كه با يك حركت سريع نسيم ، اقوام نيرومند و پر سر و صـدائى را چـنـان در هـم مى كوبد كه تنها اجساد پوسيده اى از آنها باقى مى ماند، اين بود اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند عاد كه در سرزمين (احقاف ) (منطقه اى ميان عمان و حضرموت ) مى زيستند.
بعد از آنها نوبت قوم (ثمود) مى رسد و درباره آنها مى فرمايد: (در قوم ثمود نيز آيـت و عـبـرتـى اسـت ، در آن هـنـگـام كه به آنها گفته شد: مدتى كوتاه از زندگى متمتع گـرديـد) (و سـپـس مـنـتـظـر عـذاب الهـى بـاشـيـد) (و فـى ثـمـود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين ).
مـنـظور از (حتى حين ) همان سه روز مهلتى است كه در آيه 65 سوره هود به آن اشاره شـده اسـت : فـعـقـروهـا فـقـال تـمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب : (آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآوردند و پيامبرشان صالح به آنها گفت سـه روز در خانه هايتان بهره گيريد، و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد، اين وعده اى است تخلف ناپذير).
با اينكه خداوند آنها را به وسيله پيامبرشان صالح بارها انذار فرموده بود، ولى باز بـراى اتمام حجت بيشتر سه روز به آنها مهلت داده شد، تا گذشته تاريك خود را جبران كـنـنـد، و زنـگـار گـناه را با آب توبه از دل و جان بشويند، بلكه به گفته بعضى از مـفـسـران در اين سه روز دگرگونيهائى در پوست بدن آنها ظاهر شد، نخست به زردى ، سـپـس به سرخى ، و بعد به سياهى گرائيد، تا هشدارهائى باشد براى اين قوم مشرك سركش ، اما متاءسفانه هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد و از مركب غرور پائين نيامدند.
آرى (آنـها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه به طور ناگهانى آنها را فـرا گـرفـت ، در حـالى كـه خـيـره خـيره نگاه مى كردند، و قدرتى بر دفاع از خويشتن نداشتند) (فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه و هم ينظرون ).
(عتوا) از ماده (عتو) (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت
اسـت ، ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن جـمـله اشـاره بـه تـمـام سـرپـيـچـى هائى است كه آنها در طـول دعـوت صالح داشتند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه مـعـجـزه (صـالح ) بـود، نـه فـقـط سـرپـيـچـى هـائى كـه در طول اين سه روز انجام دادند و بجاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.
شاهد اين سخن آيه 77 سوره اعراف است كه مى گويد: فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين : (سپس ناقه را پى كردند، و از فـرمـان پـروردگـارشـان سـرپـيچى نمودند و گفتند: اى صالح ! اگر از فرستادگان خدائى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور)!
(صـاعـقـه ) و (صـاقـعـه ) هـر دو قـريـب المـعـنـى اسـت در اصـل بـه معنى فرو ريختن تواءم با صداى شديد است ، با اين تفاوت كه (صاعقه ) در اجسام آسمانى گفته مى شود، و (صاقعه ) در اجسام زمينى ، و به گفته بعضى از اهـل لغـت (صـاعـقه ) گاهى به معنى (مرگ ) و گاه به معنى (عذاب ) و گاه به مـعـنـى (آتـش ) اسـت ، ايـن واژه غـالبـا بـه صداى شديدى كه از آسمان برمى خيزد و تواءم با آتش مرگبارى است ، گفته مى شود كه هر سه معنى (مرگ و عذاب و آتش ) در آن جمع است .
قبلا نيز اشاره كرده ايم هنگامى كه ابرهائى كه داراى الكتريسته مثبت هستند به زمينى كه داراى الكتريسته منفى است نزديك شوند جرقه عظيم الكتريكى از ميان اين دو برمى خيزد كـه تـواءم بـا صـداى وحـشـتـنـاك و آتـشـى سـوزان اسـت ، و محل وقوع آن را به لرزه درمى آورد.
در قرآن مجيد در آيه 19 بقره به روشنى در همين معنى به كار رفته است ، زيرا بعد از آنكه سخن از ابر و باران و رعد و برق مى گويد، اضافه مى كند:
يـجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت : (منافقان همچون رهگذرانى هستند كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق از بيابان مى گذرند
و از تـرس مـرگ (و بـراى ايـن كـه صداى صاعقه را نشنوند) انگشت را در گوش خود مى گذارند).
سـرانـجـام آخـريـن جمله اى كه درباره اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه (آنها چنان بـر زمين افتادند كه قدرت برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى بطلبند) (فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ).
آرى صـاعـقـه چـنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفـاع از خـويـشـتـن داشـتـنـد، و نـه قـدرت نـاله و فـريـاد و كـمـك طـلبـيـدن ، و در هـمـيـن حال جان دادند، و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.
آرى قـوم ثـمـود كـه از قـبـائل مـعـروف عـرب بودند و در سرزمين (حجر) (منطقه اى در شـمـال حـجاز) با امكانات و ثروت فراوان و عمر طولانى و بناهاى محكم زندگى داشتند، بر اثر سرپيچى از فرمان خدا و سركشى و طغيان و شرك و ظلم و ستم نابود شدند، و آثارشان درس گويائى براى ديگران شد.
و در آخـريـن آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده مـى فـرمـايـد: (پـنجمين قوم نوح را پيش ‍ از آنها هلاك كرديم ، چرا كه آنها قوم فاسقى بودند) (و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ).
(فـاسق ) به كسى مى گويند كه از محدوده فرمان خداوند قدم بيرون گذارد، و آلوده به كفر و ظلم يا ساير گناهان شود.
تعبير (من قبل ) (پيش از آنها) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون
و لوط و عـاد و ثـمـود سـرگـذشـت اسـفـبـار قـوم نـوح را كـه قـبـل از آنـهـا بودند شنيده بودند اما متاءسفانه آنها را بيدار نكرده و خود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.
نكته ها:
1 - چهره هاى گوناگون عذاب الهى
قـابل توجه اينكه در آيات فوق و آيات گذشته اشاره به سرگذشت پنج قوم از اقوام پـيش شده است (قوم لوط، فرعون ، عاد، ثمود و قوم نوح ) كه از ميان آنها مجازات و كيفر چـهـار قـوم اول مـطـرح شده ، ولى به مجازات قوم نوح اشاره اى نشده است ، و هنگامى كه دقـت كـنـيم مى بينيم هر يك از چهار قوم اول به يكى از عناصر چهارگانه معروف مجازات شـدنـد، قوم (لوط) با زلزله و آوار و سنگهاى آسمانى از ميان رفتند (يعنى با خاك ) قـوم فرعون با (آب ) قوم (عاد) به وسيله (تندباد) و قوم (ثمود) بوسيله (صاعقه و آتش ).
درسـت اسـت كـه ايـن چـهار چيز امروز به عنوان (عنصر) يعنى (جسم بسيط) شناخته نـمـى شـود، (چـرا كـه هـر يك تركيبى است از اجسام ديگر) ولى انكار نمى توان كرد كه چـهـار ركـن مهم زندگى انسانها را تشكيل مى دهند، و هرگاه يكى از آنها از زندگى انسان به كلى حذف شود، ادامه حيات غير ممكن است تا چه رسد به همه آنها.
آرى خـداونـد مـرگ و نـابـودى ايـن اقـوام را در چـيـزى قـرار داده كـه عامل اصلى حيات آنها بود، و بدون آن نمى توانستند به حيات خود ادامه دهند، و اين قدرت غائى عجيبى است .
و اگر سخنى از عامل عذاب قوم نوح (عليه السلام ) به ميان نيامده شايد آنهم به
خـاطـر ايـن اسـت كـه عـذاب آنها نيز همانند قوم فرعون بوسيله (آب ) بوده و نياز به تكرار در اينجا نداشته است .
2 - بادهاى (زاينده ) و (نازا)
در آيـات فـوق خـوانديم كه خداوند قوم عاد را با تندبادى عقيم و نازا مجازات كرد، و در آيـه 22 سـوره (حـجـر) مـى خوانيم : و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء: (مـا بـادهـا را بـراى تـلقـيـح و بـارور سـاخـتـن فـرسـتـاديـم و از آسـمـان آبـى نازل كرديم ).
گـرچـه ايـن آيـه بـيـشـتـر نـاظـر بـه تـلقـيـح ابـرهـا، و بـه هـم پـيـوسـتـن آنـها براى نزول باران است .
ولى بـه طور كلى نقش بادها را در زندگى انسانها روشن مى سازد، آرى كار آنها بارور ساختن است ، بارور ساختن ابرها، گياهان و حتى احيانا در آماده ساختن انواع مختلف حيوانات براى (بارورى ) نيز مؤ ثر است .
ولى هـمين باد هنگامى كه حامل فرمان عذاب باشد بجاى اينكه حيات و زندگى بيافريند عـامـل مـرگ و نـابـودى مى شود، و به گفته قرآن در آيه 20 سوره (قمر) كه آنهم از قـوم عـاد سـخـن مـى گـويـد: تـنـزع النـاس كـانـهـم اعـجـاز نخل منقعر: (آنها را (كه قامتهائى رشيد و هيكلهائى درشت داشتند) از زمين بر مى كند و با سـر بـه زمـيـن مـى كـوبـيـد به گونه اى كه سرهاى آنها از تن جدا مى شد، همچون درخت نخلى كه ريشه كن شده باشد).
آيه و ترجمه


و السماء بنيناها بايد و إ نا لموسعون (47)
و الا رض فرشناها فنعم الماهدون (48)
و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون (49)
ففروا إ لى الله إ نى لكم منه نذير مبين (50)
و لا تجعلوا مع الله الها ءاخر إ نى لكم منه نذير مبين (51)


ترجمه :

47 - ما آسمان را با قدرت بنا كرديم و همواره آنرا وسعت مى بخشيم !
48 - و زمين را گسترديم ، و چه خوب گستراننده ايم ؟
49 - و از هر چيز دو زوج آفريديم شايد متذكر شويد.
50 - پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
51 - و بـا خـدا مـعـبـود ديـگرى قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده آشكارى هستم .
تفسير:
پيوسته آسمانها را گسترش مى دهيم !
بار ديگر اين آيات به مساءله آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش مى پردازد
و در حـقـيـقـت بـحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره درباره آيات او در زمين و وجود انسان گذشت تكميل مى كند، و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مساءله معاد و زندگى پس از مرگ است نخست مى فرمايد: (ما آسمان را با قدرت بنا كرديم ، و پيوسته آن را وسعت مى بخشيم ) (و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون ).
(و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده ايم )! (و الارض فرشناها فنعم الماهدون ).
(ايد) (بر وزن صيد) به معنى قدرت و قوت است ، و در آيات قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، و در اينجا اشاره به قدرت كامله خداوند بزرگ در آفرينش آسمانها دارد.
نشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد.
در ايـنـكـه منظور از (انا لموسعون ) (ما پيوسته وسعت مى بخشيم ) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را به معنى توسعه رزق از سوى خدا بر بندگان از طريق نزول باران دانسته اند، و بعضى آنرا به معنى گسترش رزق از هر نظر مى دانند، و بـعـضى نيز آن را به معنى غنى و بى نيازى خداوند تفسير كرده اند، چرا كه خزائن او آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا اعطاء رزق به خلايق هرگز پايان نمى پذيرد و كم نمى شود.
ولى بـا تـوجـه بـه مـسـاءله آفـريـنـش آسـمـانـهـا در جـمـله قـبـل و بـا تـوجـه بـه كشفيات اخير دانشمندان در مساءله (گسترش جهان ) كه از طريق مـشـاهـدات حـسـى نيز تاءييد شده است معنى لطيفترى براى آيه مى توان يافت و آن اينكه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.
عـلم امـروز مـى گـويـد: نـه تـنها كره زمين ، بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سـنگينتر مى شود، بلكه آسمانها نيز در گسترشند، يعنى ستارگانى كه در يك كهكشان قـرار دارنـد بـه سـرعـت از مـركـز كـهـكشان دور مى شوند، حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.
در كـتـاب (مـرزهـاى نجوم ) نوشته (فردهويل ) مى خوانيم : (تندترين سرعت عقب نـشينى كرات كه تاكنون اندازه گيرى شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است !، كـهـكـشـانـهـاى دورتر در نظر ما به اندازه اى كم نورند كه اندازه گيرى سرعت آنها به سـبـب عـدم نـور كـافى دشوار است ، تصويرهائى كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كـشـف مـهـم را نـشـان مى دهد كه فاصله اين كهكشانها بسيار سريعتر از كهكشانهاى نزديك افزايش مى يابد).
نـامـبـرده سـپـس بـه بـررسـى ايـن سـرعـت در كـهـكـشـانـهـاى (ابـر سـنـبـله ) و (اكليل )
و (شـجـاع ) و غير آن پرداخته و بعد از محاسبه ، سرعتهاى عجيب و سرسام آورى را در اين ارائه مى دهد.
چـنـد جـمـله هـم در ايـن زمـيـنه از آقاى (جان الدر) بشنويد او مى گويد: (جديدترين و دقـيـقـترين اندازه گيريها در طول امواجى كه از ستارگان پخش مى شود پرده از روى يك حـقـيـقـت عـجـيب و حيرت آور برداشته ، يعنى نشان داده است مجموعه ستارگانى كه جهان از آنـهـا تـشـكـيـل مـى يـابـد پـيوسته با سرعتى زياد از يك مركز دور مى شوند، و هر قدر فـاصـله آنـهـا از ايـن مـركـز بـيـشـتـر بـاشـد بـر سـرعـت سـيـر آنـهـا افزوده مى گردد، مـثـل ايـن اسـت كـه زمـانـى كـليه ستارگان در اين مركز مجتمع بوده اند، و بعد از آن از هم پـاشـيـده ، و مـجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى شوند)!
دانشمندان از اين موضوع چنين استفاده كرده اند كه جهان داراى نقطه شروعى بوده است .
(ژرژگـامـوف ) در كـتـاب (آفـريـنش جهان ) در اين زمينه چنين مى گويد: (فضاى جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته در يك حالت انبساط سريع است ، حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست ، بلكه انبساط آن مسلم است .
پـى بـردن بـه ايـنـكـه جـهـان مـا در حال انبساط است كليد اصلى را براى گنجينه معماى جـهـانـشـنـاسـى مـهـيـا مـى كـنـد، زيـرا اگـر اكـنـون جـهـان در حال انبساط باشد لازم مى آيد كه زمانى در حال انقباض بسيار شديدى بوده است !.
تنها دانشمندان فوق نيستند كه به اين حقيقت اعتراف كرده اند، افراد ديگرى نيز اين معنى را در نوشته هاى خود آورده اند كه نقل كلمات آنها
به درازا مى كشد.
جـالب تـوجه اينكه تعبير به (انا لموسعون ) (ما گسترش دهندگانيم ) با استفاده از جـمـله اسـميه و اسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است و نشان مى دهد كه اين گسترش هـمـواره وجـود داشـتـه ، و هـمـچـنـان ادامـه دارد، و اين درست همان چيزى است كه امروز به آن رسـيده اند كه تمام كرات آسمانى و كهكشانها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده (با وزن مـخـصوص فوق العاده سنگين ) سپس انفجار عظيم و بى نهايت وحشتناكى در آن رخ داده ، و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده ، و به صورت كرات درآمده ، و به سرعت در حالت عقب نشينى و توسعه است .
امـا در مـورد خلقت زمين و تعبير به (ماهدون ) تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد خداوند زمين را با تمام وسائل استراحت براى زندگى انسانها (ممهد) و آماده ساخته است ، زيرا (مـاهـد) از مـاده (مهد) به معنى گاهواره و يا هر محلى است كه براى استراحت آماده مى كـنند، چنين محلى بايد آرام ، مطمئن ، محفوظ و گرم و نرم باشد و تمام اين شرائط در كره زمين حاصل است .
بـه فـرمـان الهـى از يـكـسو سنگها نرم و تبديل به خاك شده ، و از سوى ديگر صلابت كـوهـهـا و پـوسـتـه سخت زمين آنرا در برابر فشار جزر و مد مقاوم ساخته ، از سوى سوم قشر هوائى كه گرداگرد آنرا فرا گرفته ، هم حرارت خورشيد را در خود نگه مى دارد، و هـمـچـون لحـاف بـزرگـى بـر ايـن بـسـتر گسترده افتاده ، و هم سپر نيرومندى است در بـرابـر هـجـوم سـنـگـهـاى آسـمـانـى كه آنها را به محض ‍ ورود به قلمرو زمين آتش زده ، خاكستر مى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام شـرائط آسايش از سوى خداوند براى پذيرائى از انسان كه ميهمان خدا در اين كره خاكى است فراهم شده است .
بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حـيوانات مى رسد و در اين باره در آيه بعد مى فرمايد: (ما از هر چيز دو زوج آفريديم شايد شما متذكر شويد) (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).
بـسـيـارى از مـفـسران (زوج ) را در اينجا به معنى (اصناف مختلف ) دانسته ، و آيه فـوق را اشـاره بـه اصناف مختلف موجودات اين جهان مى دانند كه به صورت (زوج ) (زوج ) درآمـده است ، مانند شب و روز، نور و ظلمت ، دريا و صحرا، خورشيد و ماه ، نر و ماده ، و غير اينها.
ولى چـنـانـكـه قـبـلا ذيـل آيـات مـشـابه نيز گفته ايم ، (زوجيت ) در اينگونه آيات مى تواند اشاره به معنى دقيقترى باشد، زيرا واژه (زوج ) را معمولا به دو جنس (نر) و (مـاده ) مـى گـويـنـد، خـواه در عـالم حـيـوانـات باشد يا گياهان ، و هرگاه آنرا كمى تـوسـعه دهيم ، تمام نيروهاى مثبت و منفى را شامل مى شود، و با توجه به اينكه قرآن در آيـه فـوق مـى گـويـد: (مـن كـل شى ء) (از همه موجودات ) نه فقط موجودات زنده ، مى تـوانـد اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياء جهان از ذرات مثبت و منفى ساخته شده ، و امـروز از نـظـر عـلمـى مـسـلم اسـت كـه اتـمـهـا از اجـزاء مـخـتـلفـى تـشكيل يافته اند، از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريسته منفى هستند، و (الكترون ) نـامـيـده مـى شـونـد، و اجـزائى كـه داراى بار الكتريسته (مثبت ) هستند و پروتون نام دارند.
بـنابراين الزامى نيست كه (شى ء) را حتما به معنى حيوان يا گياه تفسير كنيم ، و يا زوج را بـه مـعـنـى (صنف ) بدانيم (در اين زمينه توضيحات ديگرى در جلد 15 صفحه 190، ذيل آيه 7 شعراء، و در جلد دهم صفحه 115، و در جلد هيجدهم صفحه 376 ذكر كرده ايـم ) بـايـد تـوجـه داشـت كـه در عـيـن حـال هـر دو تـفـسـيـر قابل جمع است .
ضمنا جمله (لعلكم تذكرون ) اشاره به اين است كه زوجيت و تعدد و دوگانگى در تمام اشـيـاء جـهـان ، انسان را متذكر اين معنى مى كند كه خالق جهان ، واحد و يگانه است ، زيرا دوگانگى از ويژگيهاى مخلوقات است .
در حـديـثـى از امـام عـلى بـن مـوسى الرضا (عليه السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده ، آنـجـا كـه مـى فـرمايد: بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له ، بمقارنته بين الاشياء عـرف ان لا قـريـن له ، ضـاد النـور بـالظـلمـة ، و اليـبـس بـالبـلل ، و الخـشـن بـالليـن ، و الصـرد بـالحرور، مؤ لفا بين متعادياتها، مفرقا بين مـتـدانـيـاتـهـا، دالة بـتـغريقها على مفرقها، و بتاءليفها على مؤ لفها، و ذلك قوله (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ):
(اشـيـاء جـهـان را مـتـضـاد آفريده ، تا روشن شود براى او ضدى نيست ، و آنها را با هم قـريـن سـاخـته ، تا معلوم شود قرينى براى او نيست ، نور را ضد ظلمت ، و خشكى را ضد تـرى ، و خـشـونـت را ضـد نـرمـش ، و سـرمـا را ضـد گـرمـا قـرار داده ، در عـيـن حـال اشـيـاء مـتـضـاد را جـمـع كرده و موجودات نزديك بهم را از هم جدا نموده تا اين جدائى دليـل بـر جـدا كـنـنـده و آن پـيـوسـتـگى دليل بر پيوند دهنده باشد، و اين است معنى و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).
در آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـه گـيـرى از بـحـثهاى توحيدى گذشته مى افزايد: (بنابراين به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده آشكارى هستم )! (ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين ).
تـعـبـيـر به (فرار) در اينجا تعبير جالب و لطيفى است ، معمولا فرار در جائى گفته مـى شود كه انسان از يكسو با موجود يا حادثه وحشتناكى روبرو شده ، و از سوى ديگر پـنـاهـگـاهـى در نـقـطـه اى سـراغ دارد، لذا بـا سـرعـت تـمـام از محل حادثه
دور مى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد، شما نيز از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آريد.
از عذاب خدا بگريزيد به سوى رحمتش برويد.
از نـافـرمـانـيـهـا و عـصـيـانـش فـرار كـنـيـد و بـه تـوبـه و انـابـه متوسل شويد.
خـلاصـه ، از زشـتـيـهـا، بـديـهـا، بـى ايـمـانـى ، تـاريـكـى جهل ، و عذاب جاويدان بگريزيد، و در آغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.
باز براى تاءكيد بيشتر، روى مساءله يكتاپرستى تكيه كرده ، مى فرمايد:
(معبود ديگرى با خدا قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده آشكارى هستم ) (و لا تجعلوا مع الله الها آخر انى لكم منه نذير مبين ).
اين احتمال وجود دارد كه آيه قبل دعوت به اصل به ايمان خدا مى كند، و اين آيه دعوت به يـگانگى ذات پاك او، بنابراين تكرار جمله (انى لكم منه نذير مبين ) در يك مورد به عـنـوان (انـذار) بر ترك ايمان به خدا است ، و در مورد ديگر انذار در برابر شرك و دوگانه پرستى ، و به اين ترتيب هر كدام اشاره به مطلب جداگانه اى است .
در بـعـضـى از روايـات از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه منظور از (فرار به سوى خدا) حج و زيارت خانه او است روشن است كه مـنظور ذكر يكى از مصاديق واضح فرار به سوى خدا مى باشد چرا كه حج انسان را به حقيقت توحيد و توبه و انابه آشنا مى سازد و در پناه الطاف خداوندى جاى مى دهد.
آيه و ترجمه


كذلك ما اءتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر اءو مجنون (52)
اءتواصوا به بل هم قوم طاغون (53)
فتول عنهم فما اءنت بملوم (54)
و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين (55)


ترجمه :

52 - ايـنگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه !
53 - آيـا يـكـديـگـر را بـه آن سـفـارش مـى كردند (كه عموما چنين تهمتى را بزنند) نه ، بلكه آنها قومى طغيانگرند!
54 - حال كه چنين است از آنها روى بگردان و تو هرگز درخور ملامت نخواهى بود.
55 - و پيوسته تذكر ده ، زيرا تذكر براى مؤ منان سودمند است .
تفسير:
تذكر ده كه تذكر سودمند است
در آيـه 39 هـمـين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى (عليه السلام ) به سـوى خـداونـد يـكتا و ترك ظلم و بيدادگرى ، موسى را متهم ساخت كه او ساحر يا مجنون است ، اين نسبت كه از سوى مشركان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيز
داده مى شد براى مؤ منان اندك نخستين ، بسيار گران بود، و روح پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را آزرده مى ساخت .
آيـات مـورد بـحث براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان مى گويد: تنها تـو نـيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تهمت قرار گرفته اى (اينگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشده مگر اينكه گفتند: او ساحر يا ديوانه است ) (كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون ).
آنـهـا را (سـاحـر) مـى خـوانـدنـد زيـرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند، و (مجنون ) خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و در برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.
بـنـابـراين نگران نباش و غم و اندوه به خود راه مده ، و بر استقامت و پايدارى و صبر و شـكيبائى خود بيفزا كه اين گونه گفته ها و نسبتهاى بى اساس هميشه در برابر مردان حق بوده است .
سپس مى افزايد: (آيا اين اقوام كافر و معاند به يكديگر توصيه مى كردند) كه اين تهمت را به همه انبياء ببندند؟ (اتواصوا به ).
آنـچـنـان هـمـاهـنـگ و يـكـنـواخـت عـمـل مـى كـنـنـد كـه گـوئى همگى در ماوراء تاريخ مجلسى تـشـكـيـل داده ، و بـه مـشاوره نشسته ، و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبياء را عموما متهم به سحر و جنون كنند، تا از نفوذ اعتبار آنها در توده مردم كاسته شود.
و شـايـد هر كدام مى خواستند از دنيا بروند بيخ گوش فرزندان و دوستان خود اين سخن را مى گفتند و توصيه مى كردند.
سـپـس مـى افـزايـد: (بـلكـه آنـهـا قـومـى طـغـيـانـگـرنـد) (بل هم قوم طاغون ).
ايـن اثـر روح طـغـيـانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هر دروغ و تـهـمـتى متوسل مى شوند، و چون پيامبران با معجزات و دستورات تازه به ميان اقوام مى آيـند بهترين برچسب را اين مى بينند كه آنها را به (سحر) و (جنون ) متهم سازند. بنابراين عامل (وحدت عمل ) آنها همان روحيه واحد خبيث طغيانگرى آنها است .
باز براى تسلى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: (اكـنون كه اين قوم طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند از آنها روى بگردان ) (فتول عنهم ).
و مطمئن باش كه تو وظيفه خود را به طور كامل انجام داده اى ، (و هرگز درخور سرزنش و ملامت نخواهى بود) (فما انت بملوم ).
اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است .
ايـن جـمـله در حـقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبر آنقدر دلسوز بود كه گـاه از عـدم ايـمان آنها نزديك بود دق كند، چنانكه در آيه 6 سوره كهف مى خوانيم : لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا: (گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند).
البته يك رهبر راستين بايد چنين باشد.
مفسران گفته اند هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان
اندوهگين شدند و تصور كردند كه اين آخرين سخن در برابر مشركان است ، وحى آسمانى قـطـع شـده ، و عـذاب الهـى بـه زودى فـرا مـى رسـد، ولى چـيـزى نـگـذشـت كه آيه بعد نازل شد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد: (پيوسته تذكر و اندرز ده ، چرا كه تذكر مؤ منان را سود مى بخشد) (و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين ).
اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند.
اشـاره بـه ايـنـكـه دلهـاى آمـاده اى در گـوشـه و كـنـار در انـتـظار سخنان تو است ، اگر گـروهـى بـه مـخـالفـت در بـرابـر حـق بـرخـاسـتـه انـد گـروه ديـگـرى از جـان و دل مشتاق آنند، و گفتار دلنشين تو تاءثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.
نكته :
براى پذيرش حق دلهاى آماده لازم است
كـشـاورزى را در نـظـر بگيريد كه مشغول بذرافشانى است ، قسمتى از اين بذرها را ممكن است به روى سنگها بريزد، مسلما هرگز بارور نخواهد شد.
قـسـمـت ديـگـرى روى قـشـرهـاى نازك خاك مى ريزد كه سنگهاى سخت را پوشانده اند، در ايـنـجـا بـذرها جوانهاى مى زنند اما چون محل كافى براى ريشه هاى موجود نيست به زودى مى خشكند و از بين مى روند.
قـسـمـت ديـگـرى روى خاكهائى مى ريزد كه عمق زيادى دارد ولى در لابلاى آن بذرها علف هـرزه هاى مزاحم موجود است ، اين بذرها نمو مى كند و ريشه مى دواند ولى به زودى خارها و علف هرزه ها بر آنها مى پيچد و آنها را خفه مى كند.
از هـمـه اين بذرها خوشبخت تر بذرهائى است كه در ميان خاكهاى عميق و بدون مزاحم قرار گيرند، چيزى نمى گذرد جوانه مى زنند و شاخ و برگ
مى آورند و تنومند و پربار مى شوند.
سـخـنـان حـق كـه از دهـان انبياء و فرستادگان الهى و جانشينان معصوم آنها خارج مى شود همانند اين بذرها است ، دلهائى كه چون سنگ خارا است هرگز آن را نمى پذيرد. و دلهائى كـه نـرمـش ضعيف و كمى دارد موقتا مى پذيرد، سپس آن را بيرون مى افكند، و دلهائى كه آمـاده پـذيـرش است اما خارهاى هوا و هوس و شهوات و صفات رذيله در آن روئيده ، تاءثير آن را خنثى مى كند.
تـنـهـا دلهـائى سخنان اين پيشوايان بزرگ را مى پذيرد و پرورش مى دهد و بارور مى كند كه هم روح حقجوئى و حق طلبى بر آن حاكم است ، و هم از اين صفات خالى است ، و آن دلهاى مؤ منان است ، آرى (فذكر ان الذكرى تنفع المؤ منين ) پند و اندرز ده كه مؤ منان را فايده مى بخشد.
آيه و ترجمه


و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (56)
ما اءريد منهم من رزق و ما اءريد اءن يطعمون (57)
ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين (58)


ترجمه :

56 - مـن جـن و انـس را نـيـافـريـدم جـز بـراى ايـنـكـه عـبـادتـم كـنـنـد (و از ايـن طـريـق تكامل يابند و به من نزديك شوند).
57 - هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و نمى خواهم مرا اطعام كنند.
58 - خداوند روزى دهنده و صاحب قوت و قدرت است .
تفسير:
هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
از مـهـمـتـريـن سؤ الاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه (ما براى چه آفريده شده ايم )؟ و (هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست )؟
آيـات فـوق بـه ايـن سـؤ ال مـهـم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوائى پاسخ مى گـويـد، و بـحـثى را كه در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذكر و يادآورى به مؤ مـنـان بـيـان شد تكميل مى كند، چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) بـايـد آن را تـعـقـيـب كـند، ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در چند آيه قبل آمده بود روشن مى سازد.
مـى فـرمايد: (من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند) (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )
من نيازى به آنها ندارم (و هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و هيچگاه نمى خواهم مرا اطعام كنند)! (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ).
(خـداونـد اسـت كـه به تمام بندگانش روزى مى دهد، و صاحب قوت و قدرت است ) (ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين ).
ايـن چـنـد آيـه كـه در نـهـايت اختصار و فشردگى است پرده از روى حقيقتى كه همه خواهان آگاهى از آنند برمى دارد، و ما را در برابر هدفى بزرگ قرار مى دهد.
تـوضـيـح اينكه : بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مى دهد هدفى براى آن در نـظـر دارد، و از آنـجـا كـه خـداونـد از هـمـه عـالمـتـر و حـكـيـمـتـر اسـت بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤ ال پيش مى آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان برطرف مى شد؟!
آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگوئى به آن آفريده است ؟!
در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات .
پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته ، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند.
نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد، و مايه كمال خود آنها است ، اين از يكسو.
از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى درباره هدف آفرينش انسان شده است .
در يـك جـا مـى خـوانيم : الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: (او كسى است كـه مـرگ و زنـدگـى را آفـريـد تـا شـمـا را آزمـايـش كـنـد كـدامـيـن نـفـر بـهـتـر عـمـل مـى كـنـيـد)؟ (مـلك - 2) در ايـنـجـا مـسـاءله آزمـايـش و امـتـحـان انـسـانـهـا از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است .
و در آيـه ديـگـر آمـده اسـت : الله الذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنـهـن لتـعـلمـوا ان الله عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان الله قـد احـاط بـكـل شـى ء عـلما: (خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است ، فرمان او در ميان آنها نازل مى شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است ، و علم او به همه موجودات احاطه دارد) (طلاق - 12).
و در ايـنـجـا (عـلم و آگـاهـى از قـدرت و عـلم خـداونـد) بـه عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است ) ذكر شده است .
در آيه ديگر مى خوانيم : و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين - الا من رحـم ربـك و لذلك خـلقهم : (اگر پروردگارت مى خواست همه مردم را (امت واحده ) (و بـدون هـيچگونه اختلاف ) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند - مگر آنچه پروردگارت رحـم كـنـد، و بـراى هـمـيـن (رحمت ) آنها را آفريده ) (هود - 118 و 119) بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است .
اما آيات مورد بحث تنها روى مساءله عبوديت و بندگى تكيه مى كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهائى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد.
انـدكـى تـاءمـل در مـفـهـوم اين آيات ، و آنچه مشابه آن است ، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست ، در واقع بعضى هدف مقدماتى ،
بعضى متوسط و بعضى هدف نهائى اند و بعضى نتيجه آن .
هـدف اصـلى هـمـان (عـبـوديـت ) است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده ، و مساءله (عـلم و دانـش ) و (امـتـحـان و آزمـايـش ) اهـدافـى هـسـتـند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و (رحمت واسعه خداوند) نتيجه اين عبوديت است .
بـاين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم ، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت (عبادت ) چيست ؟