تفسير نمونه جلد ۲۲

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


آيـا تـنـها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است ؟ يا حقيقتى است ماوراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
بـراى يـافـتن پاسخ اين سؤ ال بايد روى واژه (عبد) و (عبوديت ) تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت .
(عـبد) از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خـود دارد، اراده اش تـابـع اراده او، و خـواسـتش ‍ تابع خواست او است . در برابر او مالك چيزى نيست ، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.
و به تعبير ديگر (عبوديت ) - آنگونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است ، و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست .
بنابراين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است .
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است .
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست .
و بـالاخـره عـبـوديـت كـامـل آن اسـت كـه انـسـان جـز بـه مـعـبـود واقـعـى يـعـنـى كـمـال مـطـلق نـينديشد، جز در راه او گام برندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را!
و ايـن اسـت هـدف نـهـائى آفـريـنـش بـشـر كـه خـدا بـراى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده ، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است .
نكته ها:
1 - خدا غنى مطلق است
جمله (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ) در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هـر كـس و هر چيز است ، و اگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كـه (سـودى ) كـنـد بـلكـه مـى خواهد بر آنها جودى كند، به عكس ‍ مسئله عبوديت در ميان انـسـانـهـا، زيـرا بـردگـان را بـراى ايـن انـتـخـاب مـى كـردنـد كـه تـحـصـيـل درآمـد و رزق روزى بـراى آنـهـا كـنـد و يـا در خـانـه مـشـغـول خـدمـت و اطـعـام و پـذيـرائى گـردد، و در هـر دو حال سودش عايد آنها شود و اين ناشى از نياز و احتياج انسان است ، ولى اينها همه درباره خـداونـد بـى مـعنى است ، چرا كه نه تنها از همگان بى نياز است ، بلكه نياز همگان را از لطف و كرمش تاءمين مى كند و رزاق همه او است .
2 - او صاحب (قوه ) و (متين ) است
(مـتـيـن ) از مـاده (مـتـن ) در اصل به معنى دو عضله نيرومند است كه در دو طرف ستون فـقـرات قـرار گـرفـتـه ، پـشـت انـسـان را مـحـكـم مـى سـازد، و بـراى تـحـمـل فـشـارهـاى سـنـگـيـن آمـاده مـى كـنـد و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـه مـعنى قدرت و قوت كامل آمده است ، بنابراين ذكر آن بعد از كلمه (ذوالقوه ) به عنوان تاءكيد است ، زيرا
(ذوالقوه ) به اصل قـدرت پـروردگـار اشـاره مـى كـنـد، و (مـتـيـن ) بـه كمال قدرت او، و هنگامى كه با واژه (رزاق ) كه آن نيز صيغه مبالغه است همراه گردد ايـن حـقيقت را ثابت مى كند كه خداوند در دادن روزى به بندگان نهايت توانائى و تسلط را دارد، و در هـر گوشه اى از اين جهان پهناور، در اعماق درياها، در ميان درهها، بر فراز كـوهها، در دل سنگها، و در هر نقطه اى از كرات آسمانى باشند روزى لازم را به آنها مى رسـاند، و همگى بر سر خوان احسان جمعند، پس اگر آنها را آفريده نه به خاطر نيازى بوده است بلكه به خاطر فيض و لطفى بوده .
3 - چرا جن مقدم ذكر شده ؟
با اينكه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اينحال نام آنها را در آيه فوق بر (انسان ) مقدم داشته ، ظاهرا اين به خاطر آن است كه آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده ، همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 مى خوانيم : و الجـان خـلقـناه من قبل من نار السموم : (ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان ) از آتش سوزان آفريديم ).
4 - فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه
گـفـتـيـم كـمـتـر كـسـى است كه اين سؤ ال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفـريـنش ما چه بوده ؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست ؟
بـه راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا
آمـديـم و چـرا مـى رويم ؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم ؟ و به دنبال اين سؤ ال ، انبوهى از سؤ الات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.
اين سؤ ال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا كـه مـاده و طـبـيـعـت اصـلا عـقـل و شـعـورى نـدارد كـه هـدفـى داشـتـه بـاشـد، بـه هـمـيـن دليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! و چـه زجـرآور اسـت كـه انـسـان بـراى جـزئيـات زنـدگـى خـود اعـم از تـحـصـيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش ، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظرگيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!
لذا جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه گـروهـى از آنـان هـنـگـامـى كـه در ايـن مـسـائل مـى انـديـشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.
امـا ايـن سـؤ ال را هـنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمى شـود زيـرا از يـكسو مى داند خالق اين جهان حكيم است ، حتما آفرينش او حكمتى داشته ، هر چند ما از آن بيخبر باشيم ، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد بـراى هـر يـك هـدف و فـلسـفـه اى مى يابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عـروق و اعـصـاب ، بـلكـه اعـضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان ، گودى كف دستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است .
چـقـدر سـاده انـديـشـى اسـت كـه مـا بـراى هـمـه ايـنـهـا هـدف قائل باشيم ، ولى مجموع را بى هدف بدانيم !
ايـن چـه قـضـاوت سـاده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم ، اما براى تمام آن هيچ ؟!
آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها
حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟
ايـنـهـا اسـت كـه بـه يـك انسان خداپرست و مؤ من اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته ، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آنرا بيابد.
عـجـيـب اسـت كـه ايـن طـرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند بـراى تـفـسـيـر پـديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمى نـشـيـنـنـد، حـتـى حـاضـر نـيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بـدانـنـد، و بـراى پـيـدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد!
چه تناقض شگفت آورى ؟!
بـه هر حال ، ايمان به حكمت خداوند از يكسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى ديگر، ما را مؤ من مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است .
اكـنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آنرا مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم .
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهائى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند.
1 - ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است ، حـتـى اگـر بـه ديـگـرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نـجات مى بخشيم ، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم ، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.
و چـون در مـورد صـفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و يـا اگـر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟
در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است .
ما به حكم اينكه وجودمان محدود است ، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم ، و اعمالمان هـمـه در ايـن مـسـيـر است ، ولى درباره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست ، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم .
او چـشـمـه اى اسـت فـيـاض و مـبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى گـيرد، و آنها را پرورش داده ، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بـنـدگـى مـا، و ايـن اسـت فـلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براى تكامل ما است .
بـه ايـن تـرتـيـب نـتـيـجـه مـى گـيـريـم كـه هـدف آفـريـنـش مـا پـيـشـرفـت و تكامل هستى ما است .
اساسا اصل آفرينش ، يك گام تكاملى عظيم است ، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن ، و از صفر به مرحله عدد رساندن .
و بـعـد از ايـن گـام تكاملى عظيم ، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است .
2 - در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است ، نه سود بـراى آفـريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است ، چرا اين خداوند جواد و كريم ، از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار
قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.
جـواب ايـن سـؤ ال روشـن اسـت ، تـكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به (اجبار) آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آنرا طى كنند، و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش ، طرح آنرا بريزند.
آيـا اگـر از كـسـى بـه اجـبـار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه ، اما اگر به اراده و مـيـل خـويـش ، حـتـى يـك ريـال بـه چـنـيـن هـدف مـقـدسـى كـمـك كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راه كمال اخلاقى را پيموده است .
از ايـن سـخـن چـنـيـن نـتـيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تـربـيـتـى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم .
3 - بـاز در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مى شـنـونـد مـى گـويـنـد: بـسـيـار خـوب ، هـدف از آفـريـنـش ‍ مـا تكامل انسانى ، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجـودى بـى نـهـايـت كـامـل بـوده اسـت ، ولى هـدف از ايـن تكامل چيست ؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـيـز بـا ايـن جـمـله روشـن مـى شـود كـه تكامل ، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر (غاية الغايات ) است .
توضيح اينكه : اگر از محصلى سؤ ال كنيم براى چه درس مى خوانى ؟ مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم .
بـاز اگـر سـؤ ال كـنـيـم دانـشـگـاه را بـراى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم .
مـى گـوئيـم : مـدرك دكـتـرا و مـهـنـدسـى را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم .
بـاز مـى گـوئيـم : درآمـد خـوب را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم .
سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى ؟
در ايـنـجـا مـى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب ، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم ، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.
ايـن دليـل بـر آن اسـت كه او به پاسخ نهائى ، و به اصطلاح به (غاية الغايات ) كـار خـويـش رسـيـده كـه مـاوراى آن پـاسـخ ديـگـرى نـيـسـت ، و هـدف نـهـائى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى .
در زنـدگـى مـعـنـوى نـيـز مـطـلب هـمـيـن گـونـه اسـت ، وقـتى گفته مى شود آمدن انبياء و نـزول كـتـب آسمانى ، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست ؟ مى گوئيم : براى تكامل انسانى و قرب به خدا.
و اگـر سـؤ ال كـنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است ؟ مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است ، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تـكـامـل و قـرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).
4 - دگـر بـار سـؤ الى در ايـنـجـا مـطـرح مـى شـود كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فـرمـايـد: كـنـت كـنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف : (من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم ).
اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : گـذشـتـه از ايـنـكـه ايـن حـديـث يـك خـبـر واحـد اسـت و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست ، مفهوم حديث اين است كه شناخت
خـداونـد بـراى خلق وسيله تكامل آنها است ، يعنى من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بـگـيـرد، بـه همين جهت خلائق را آفريدم ، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم را بـه آنـان آمـوخـتـم ، چـرا كـه مـعـرفـت و شـنـاخـت مـن رمـز تكامل آنها است .
آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تـطـبـيـق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست ، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت كنيد).
5 - بـا تـوجـه بـه آنـچـه در فـرازهـاى بـالا گفتيم به نتيجه گيرى نهائى نزديك مى شـويـم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن ، و روح و جان را به او سپردن ، عشق او را در دل جاى دادن ، و خود را به اخلاق او آراستن .
و اگر در آيات فوق (عبادت ) به عنوان هدف نهائى آفرينش معرفى شده مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان تكامل انسانى از آن ياد مى شود.
آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است !
5 - نظرى به روايات اسلامى پيرامون فلسفه آفرينش انسان
در بـالا از دو طـريـق مـسـاءله هـدف خلقت انسان را تعقيب كرديم يكى از طريق تفسير آيات قرآن ، و ديگرى از طريق فلسفى ، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.
اكـنـون نوبت آن است كه از مسير سوم يعنى از طريق روايات اسلامى اين مساءله سرنوشت ساز را دنبال كنيم .
دقـت در روايـات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميقترى در اين مساءله به ما مى دهد:
در حـديـثـى از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) آمـده كـه از حـضـرتـش سـؤ ال كـردنـد مـعـنـى ايـن سـخـن پـيـامـبـر چـيـسـت كـه فـرمـوده اعـمـلوا فـكـل مـيسر لما خلق له (تا مى توانيد عمل كنيد كه همه انسانها براى هدفى كه آفريده شـده انـد آمـادگـى دارنـد)؟ امـام فـرمـود: ان الله عـزوجـل خـلق الجـن و الانـس ليـعـبـدوه ، و لم يـخـلقـهـم ليـعـصـوه و ذلك قـوله عـزوجـل و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون فـيـسـر كـلا لمـا خـلق له ، فويل لمن استحب العمى على الهدى :
(خـداونـد بـزرگ جـن و انـس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى اين نـيـافـريـده اسـت كـه نـافـرمانيش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد و ما خلقت الجن و الانـس الا ليـعـبـدون ، و چـون آنها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدف بـراى آنـان آسـان و هـمـوار سـاخـتـه ، پـس واى بـه حال كسانى كه چشم بر هم گذارند و نابينائى را بر هدايت ترجيح دهند)
اين حديث اشاره پرمعنائى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسانها را براى هدف تكاملى آفريده وسائل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليه السلام مى خوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) در بـرابـر اصـحـابـش آمـد و چـنـيـن فـرمود: ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه ، فاذا عرفوه عبدوه ، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من
سواه : خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كـه او را بـشـنـاسند عبادتش مى كنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مى شوند.
6 - پاسخ به يك سؤ ال
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟
كسانى كه اين ايراد را مى كنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كرده اند زيرا هدف عبادت اجبارى نبوده ، بلكه عبادت و بندگى تواءم با اراده و اختيار است ، و در چـنـيـن زمـيـنـه اى هـدف بـه صـورت آمـاده كـردن زمـيـنـه هـا تـجـلى مـى كـنـد، فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه گـفته مى شود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كرده ام ، مـفـهـومـش ايـن اسـت آن را آمـاده براى اين كار ساخته ام نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم ، هـمـچـنـيـن در مـوارد ديـگـر مـانـنـد سـاخـتـن مـدرسـه بـراى تحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه .
بـه ايـن ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هرگونه وسيله را اعـم از عـقـل و عـواطـف و قـواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاى تشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است .
مـسـلم اسـت اين معنى در مؤ من و كافر يكسان است هر چند مؤ من از امكانات خود بهره بردارى نموده و كافر ننموده است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه
(و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون ) از آن حـضـرت سـؤ ال كردند، فرمود:
خلقهم للعبادة : (آنها را براى عبوديت آفريده است ).
راوى مى گويد: سؤ ال كردم : خاصة ام عامة ؟ (آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم )؟
امام فرمود: عامة : (همه مردم ).
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه وقـتـى از تـفـسـير اين آيه سؤ ال كردند فرمود: خلقهم ليامرهم بالعبادة : (آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد).
اشـاره بـه اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بوده است ، و اين در حق عموم مردم صادق مى باشد.
آيه و ترجمه


فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اءصحابهم فلا يستعجلون (59)
فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون (60)


ترجمه :

59 - بـراى كـسانى كه ستم كردند سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان (از اقوام ستمگر پيشين ) بنابراين عجله نكنند.
60 - واى بر آنها كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود.
تفسير:
اينها نيز در عذاب الهى سهيمند
دو آيـه فـوق كـه آخـريـن آيات سوره (ذاريات ) است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيـات مـختلف اين سوره است ، مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچون قـوم فـرعـون و قـوم لوط و عـاد و ثمود سخن مى گويد، همچنين آيات گذشته كه از هدف آفرينش سخن مى گفت .
مى گويد: (اكنون كه معلوم شد اين قوم مشرك و گناهكار از هدف اصلى آفرينش منحرف گشته اند بايد بدانند كه آنها نيز سهم بزرگى از عذاب الهى دارند، همچون سهمى كه يـاران آنـهـا در اقـوام پـيـشـيـن داشـتـنـد) (فـان للذيـن ظـلمـوا ذنـوبـا مثل ذنوب اصحابهم ).
(بـنابراين عجله نكنند) و پى درپى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ ما نمى آيد؟ (فلا يستعجلون ).
تـعبير به ظلم درباره اين گروه به خاطر آن است كه (شرك ) و كفر بزرگترين ظلم اسـت ، زيـرا حـقـيـقـت ظـلم ايـن اسـت كـه چـيـزى را در غـيـر مـحـل شـايسته قرار دهند، و مسلما بت را بجاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مى شود، و به همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.
(ذنوب ) (بر وزن قبول ) در اصل به معنى اسبى است كه دمش طولانى باشد، و همچنين دلوهاى بزرگى كه دنباله دارد.
در سـابـق بـراى كـشيدن آب از چاه به وسيله حيوانات دلوهاى عظيمى تهيه مى كردند كه دنـبـاله اى داشـت ، و عـلاوه بـر دهـانـه دلو، طـنـابـى هـم بـه دنـبـاله آن متصل بود كه براى خالى كردن آن دلو عظيم از آن استفاده مى كردند.
و از آنـجـا كـه گاهى براى تقسيم آب در ميان چند گروه از اين دلوها استفاده مى شد و به هـر كـدام يـك يـا چـند دلو مى دادند اين واژه به معنى سهميه نيز به كار مى رود، و در آيه مورد بحث به همين معنى استعمال شده ، منتهى اشاره به سهميه بزرگ است .
آيا منظور در اين آيه تهديد به عذاب دنيا است ، يا عذاب آخرت ؟ گروهى از مفسران معنى دوم را پـذيـرفـتـه انـد، در حـالى كـه بـعـضـى احـتـمـال مـعـنـى اول را داده اند.
بـه عـقـيـده مـا قـرائن گـواهى بر عذاب دنيا مى دهد، زيرا اولا عجله اى كه بعضى از كفار داشـتـنـد بـيـشـتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گوئى پس چرا عذاب الهى بر ما نازل نمى شود و اين مسلما اشاره به عذاب
دنيا است .
ديـگـر ايـنكه تعبير به (مثل ذنوب اصحابهم ) ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى است كـه در ايـن سـوره از آنـها ياد شده ، مانند قوم لوط و قوم فرعون و عاد و ثمود كه هر يك به نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند و از ميان رفتند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر آيه مربوط به عذاب دنيا است ، پس چرا اين وعده الهى درباره آنها تحقق نيافت ؟
اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
1 - ايـن وعـده دربـاره بـسـيـارى از آنها مانند ابوجهل و جمعى ديگر در غزوه بدر و غير آن تحقق يافت .
2 - نزول اين عذاب براى همه آنها مشروط به عدم بازگشت به سوى خدا و عدم توبه از شرك بوده ، و هنگامى كه غالب آنها در فتح مكه ايمان آوردند، اين شرط منتفى شد و عذاب الهى برطرف گشت .
و در آخـريـن آيـه تـهـديـد بـه عـذاب دنـيـا را بـا تـهـديـد بـعـذاب آخـرت تكميل كرده ، مى گويد: (واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود) (فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون ).
هـمـانـگـونـه كـه اين سوره از مساءله معاد و رستاخيز آغاز شد، با تاءكيد بر همين مساءله پايان مى گيرد.
(ويـل ) در لغـت عـرب در مـواردى گفته مى شود كه فرد يا افرادى به هلاكت بيفتند، و معنى عذاب و بدبختى را مى دهد، و به گفته بعضى مفهومى شديدتر از عذاب دارد.
واژه هـاى (ويـل ) و (ويـس ) و (ويح ) در لغت عرب در مواردى به كار مى رود كه شـخـصـى بـه حـال ديـگـرى تـاءسـف مـى خـورد، مـنـتـهـا (ويـل ) در مـوارد كـارهـاى زشـت و قـبـيـح گـفـته مى شود و (ويس ) در مقام تحقير، و (ويح ) در مقام ترحم .
جـمـعـى گـفته اند: (ويل ) چاه يا دره اى است در دوزخ ، ولى منظور اين گويندگان اين نيست كه در لغت به اين معنى آمده بلكه در حقيقت بيان يكنوع مصداق است .
ايـن تـعـبـيـر در قـرآن مـجـيـد در مـوارد زيادى از جمله درباره كفار، مشركان ، دروغگويان ، تـكـذيب كنندگان ، گنهكاران ، كم فروشان ، و نمازگزاران بيخبر به كار رفته است ، ولى بـيـشـتـريـن مـورد اسـتـعمال آن در قرآن مجيد، تكذيب كنندگان است ، از جمله در سوره مـرسـلات ايـن جـمـله ده بـار تكرار شده : ويل يومئذ للمكذبين : (واى در روز قيامت براى كسانى كه پيامبران و آيات الهى را تكذيب كردند).
خداوندا! ما را از عذاب آن روز عظيم و رسوائى وحشتناكش در پناه لطفت محفوظ دار.
بـارالهـا! بـه مـا آمـادگـى پـذيرش ، و توفيق عبوديت و افتخار بندگى خويش را مرحمت فرما.
پروردگارا! ما را به سرنوشت دردناك اقوامى كه پيامبران و آيات تو را
تـكـذيـب كـردنـد يـا پـشـت سر انداختند، مبتلا مساز، و پيش از فوت فرصت از خواب غفلت بيدار كن .
آمين يا رب العالمين .


سوره طور


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 49 آيه است
محتواى سوره طور
ايـن سـوره نـيـز از سـوره هـائى است كه سنگينى بحثهاى آن روى مساءله معاد و سرنوشت نـيـكـان و پـاكـان از يـكـسو، و بدان و مجرمان در آن روز عظيم از سوى ديگر است ، هر چند مطالب ديگرى در زمينه هاى مختلف عقيدتى نيز در آن ديده مى شود.
روى هم رفته مى توان محتواى اين سوره را به شش بخش تقسيم كرد.
1 - آيـات نخستين سوره كه با سوگندهاى پى درپى شروع مى شود بحث از عذاب الهى و نشانه هاى قيامت و آتش دوزخ و كيفر كافران مى كند (آيه 1 تا آيه 16).
2 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره نـعـمـتهاى بهشتى و مواهب الهى را در قيامت كه در انتظار پرهيزگاران است مشروحا برمى شمرد، و يكى را پس از ديگرى مورد توجه قرار مى دهد، و در حقيقت به غالب نعمتهاى بهشتى در اين بخش از سوره اشاره شده است (از آيه 17 تا 28).
3 - در بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره از نـبـوت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) سخن مى گـويـد، و اتـهـامـاتـى را كـه دشـمـنـان براى او ذكر مى كردند برمى شمرد، و به طور فشرده به آن پاسخ مى دهد (از آيه 29 تا 34).
4 - در بخش چهارمين سخن از توحيد است ، و با استدلالى روشن اين مساءله را تعقيب مى كند (از آيه 35 تا 43).
5 - در بـخـش ديـگـر سـوره بـاز بـه مساءله معاد و پاره اى از مشخصات روز قيامت بازمى گردد (از آيه 44 تا 47).
6 - سرانجام در آخرين بخش سوره كه دو آيه بيشتر نيست با دستوراتى
به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) در زمينه صبر و استقامت و تسبيح و حمد پـروردگـار و وعـده حمايت او از سوى خداوند بحثهاى گذشته را پايان مى بخشد، و به ايـن تـرتـيـب يـك مـجـمـوعـه مـنـسـجـم گـيـراى مـنـطـقـى و عـاطـفـى را تشكيل مى دهد كه قلوب شنوندگان را مسخر خود مى سازد.
ضمنا نامگذارى اين سوره به (طور) به تناسب نخستين آيه آن است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثـى آمـده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من قراء سورة الطور كان حقا عـلى الله ان يؤ منه من عذابه و ان ينعمه فى جنته : هر كس سوره طور را بخواند بر خدا است كه او را از عذابش ايمن سازد، و او را در بهشتش متنعم دارد.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (من قرء سورة الطور جمع الله له خـير الدنيا و الاخرة ): (كسى كه سوره طور را تلاوت كند خداوند، خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند).
روشـن اسـت كـه ايـنـهـمـه اجـر و پـاداش عـظـيـم در دنـيـا و آخرت از آن كسانى است كه اين (تـلاوت ) را وسـيـله اى بـراى (تـفكر)، و آنرا نيز به نوبه خود وسيله اى در راه عمل قرار دهد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و الطور (1)
و كتاب مسطور (2)
فى رق منشور (3)
و البيت المعمور (4)
و السقف المرفوع (5)
و البحر المسجو (6)
إ ن عذاب ربك لواقع (7)
ما له من دافع (8)


ترجمه :

1 - سوگند به (كوه طور)!
2 - و كتابى كه نوشته شده است .
3 - در صفحه اى گسترده .
4 - و سوگند به بيت المعمور.
5 - و سقف برافراشته .
6 - و درياى مملو و برافروخته .
7 - كه عذاب پروردگارت واقع مى شود!
8 - و چيزى از آن مانع نخواهد بود.
تفسير:
سوگند به درياى برافروخته !
ايـن سـوره يـكـى ديـگر از سوره هائى است كه با سوگند شروع مى شود، سوگندهائى بـراى بـيـان يـك واقـعـيـت مـهـم يـعـنـى مـسـاءله قـيـامـت و مـعـاد و رسـتـاخـيـز و مـحـاسـبـه اعمال انسانها.
اهـميت اين مساءله به قدرى است كه خداوند در آيات مختلف قرآن ، به قسمتهاى بسيارى از مقدسات سوگند ياد كرده تا عظمت آن روز و وقوع حتمى آن را روشن سازد.
پـنـج سـوگندى كه در آغاز اين سوره به چشم مى خورد، معانى سربسته و تفكرانگيزى دارد كه مفسران در تفسير آنها به همه جا دست افكنده اند.
مى فرمايد: (سوگند به كوه طور) (و الطور).
(و سوگند به كتابى كه نوشته شده است ...) (و كتاب مسطور).
(در صفحه اى گسترده ) (فى رق منشور).
(و سوگند به بيت المعمور) (و البيت المعمور).
(و سقف برافراشته ) (و السقف المرفوع ).
(و سوگند به درياى مملو برافروخته )! (و البحر المسجور).
(كه عذاب پروردگارت حتما واقع مى شود) (ان عذاب ربك لواقع ).
(و چيزى از آن مانع نمى گردد) (ما له من دافع ).
(طور) در لغت به معنى (كوه ) است ، ولى با توجه به اينكه اين كلمه در 10 آيه از قرآن مجيد مطرح شده كه در 9 مورد سخن از (طور سينا) همان كوهى كه در آنجا وحى بـر مـوسى نازل مى شد به ميان آمده ، معلوم مى شود كه در آيه مورد بحث (مخصوصا با توجه به الف و لام عهد) در اينجا نيز همان معنى است .
بـنـابراين خداوند در نخستين مرحله ، به يكى از مكانهاى مقدس روى زمين كه وحى الهى در آنجا نازل مى گشت سوگند ياد كرده است .
در تفسير (كتاب مسطور) نيز احتمالات گوناگونى داده اند:
بـعـضـى آنـرا اشـاره بـه لوح مـحـفـوظ، و بـعـضـى بـه قـرآن مـجيد، و بعضى به نامه اعـمـال ، و بـعـضـى بـه تـورات كـه بـر مـوسـى نازل شد، مى دانند.
ولى به تناسب سوگندى كه قبل از آن آمده اين تعبير يا اشاره به تورات است و يا همه كتب آسمانى .
واژه (رق ) از ماده (رقت ) در اصل به معنى نازك و لطيف بودن است ،
و بـه كـاغـذ يـا پـوسـت نـازكـى كـه مـطـلبـى بـر آن مـى نـويسند نيز گفته مى شود، و (مـنـشور) به معنى گسترده است . (بعضى معتقدند اين واژه معنى درخشندگى و لمعان را نيز در بردارد).
بـنابراين سوگند به كتابى خورده شده كه بر صفحه اى از بهترين صفحات نگاشته شده و در عين حال باز و گسترده است و نه پيچيده !
در مورد (بيت المعمور) نيز تفسيرهاى گوناگونى شده ، بعضى آنرا اشاره به خانه اى مـى دانـنـد كه در آسمانها محاذى خانه كعبه است ، و با عبادت فرشتگان ، معمور و آباد است ، اين معنى در روايات متعددى كه در منابع مختلف اسلامى آمده است ديده مى شود.
طـبـق روايـتـى هـر روز هـفـتـاد هزار فرشته به زيارت آن مى آيند و هرگز بار ديگر به سوى آن باز نمى گردند.
بعضى آنرا به (كعبه ) و خانه خدا در زمين تفسير كرده اند كه بوسيله زوار و حاجيان هـمـواره مـعمور و آباد است ، و مى دانيم نخستين خانه اى است كه براى عبادت ، در روى زمين ساخته و آباد شده است .
بعضى نيز گفته اند منظور از آن ، خانه قلب مؤ من است كه با ايمان و ذكر خدا، آباد است .
ولى ظـاهر آيه يكى از دو معنى اول است ، و با توجه به تعبيرات مختلفى كه در قرآن ، از (كعبه ) به عنوان (بيت ) آمده ، معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
اما (سقف مرفوع )، منظور از آن آسمان است ، چرا كه در آيه 32 سوره انبياء مى خوانيم : و جعلنا السماء سقفا محفوظا: (ما آسمان را سقف
محفوظى قرار داديم ) و در آيه 27 و 28 سوره نازعات آمده (اءانتم اشد خلقا ام السماء بـنـاها): (آيا آفرينش مجدد شما مهمتر است ، يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بر پا ساخته است ، سقفش را برافراشته و آن را منظم و مرتب ساخته ).
تـعـبـيـر به (سقف ) ممكن است از اين نظر باشد كه ستارگان و كرات آسمانى آنچنان سـراسـر آسـمـان را پـوشـانده اند و به سقفى مى مانند، و نيز ممكن است اشاره به (جو اطـراف زمـيـن ) بـاشـد كـه قـشـر فـشـرده اى از هـوا هـمـچـون سـقـف مـحـكـمى اطراف آن را فراگرفته و آنرا در برابر هجوم سنگهاى آسمانى و اشعه زيانبار كيهانى به خوبى حفظ مى كند.
براى (مسجور) دو معنى در لغت ذكر شده : يكى (برافروخته ) و ديگرى (مملو)، راغب در مفردات مى گويد: (سجر) (بر وزن فجر) به معنى شعله ور ساختن آتش است ، و آيـه فـوق را نـيـز بـه هـمين معنى مى داند، او سخنى از معنى دوم به ميان نياورده ، ولى مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجمع البيان ) نخستين معنى را همين معنى ذكر مى كند، و در بعضى از كتب لغت نيز به آن اشاره شده است .
آيات ديگر قرآن ، نيز معنى اول را تاييد مى كند، چنانكه در آيه 71 و 72 سوره مؤ من مى خـوانـيـم يـسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون : (آنها را در آب سوزان مى كشند، سپس در آتش مشتعل خواهند شد).
در سـخـنـان امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) در داستان (حديده محماة ) به برادرش عـقـيـل نـيز مى خوانيم كه فرمود: اءتان من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سـجرها جبارها لغضبه : (آيا از آهنى كه انسانى به صورت بازيچه آنرا گداخته است ناله مى كنى ، ولى مرا به سوى آتشى مى كشانى كه
پروردگار آنرا از خشمش برافروخته )؟!.
امـا ايـن (بـحـر مـسـجـور) و دريـاى بـرافـروخـتـه كـجـاسـت ؟ بـعـضـى گـفته اند همين اقـيـانوسهاى كره زمين ما است كه در آستانه قيامت ، برافروخته مى شود و سپس منفجر مى گـردد، چـنـانـكـه در آيه 6 سوره تكوير آمده : و اذ البحار سجرت : (هنگامى كه درياها بـرافـروخـتـه مـى شـود) و در آيـه 3 سـوره انـفـطار مى خوانيم : و اذ البحار فجرت : (هنگامى كه درياها منفجر و شكافته مى شود).
ولى بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه دريـائى از مـواد مـذاب كـه در دل كـره زمـيـن اسـت تـفـسـيـر كرده اند، در حديثى كه در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السـلام ) نقل شده نيز شاهدى بر اين معنى است ، در اين حديث آمده است كه (قارون ) در (بحر مسجور) عذاب مى شود در حالى كه مى دانيم كه قرآن مجيد مى گويد (قارون و خانه و گنجهايش در اعماق زمين فرو رفت ): فخسفنا به و بداره الارض (قصص 81).
ايـن دو تـفـسـير با يكديگر منافات ندارد و ممكن است آيه فوق قسم به هر دو باشد، چرا كه هر دو از آيات خداوند و شگفتيهاى بزرگ اين جهان است .
قـابـل تـوجـه اينكه در چگونگى ارتباط مفهوم اين پنج سوگند با يكديگر مفسران چندان بـحـث نـكـرده انـد، ولى چنين به نظر مى رسد كه سه سوگند نخست رابطه نزديكى با يـكـديـگـر دارنـد چـرا كـه هـمـه از وحـى و خـصوصيات آن سخن مى گويند (كوه طور) محل نزول وحى بود، و (كتاب مسطور) نيز اشاره به كتاب آسمانى است ، خواه تورات باشد يا قرآن ، و (بيت المعمور) محل رفت
و آمد فرشتگان و پيك وحى خدا است .
و امـا دو سـوگـنـد ديـگر از آيات (تكوينى ) سخن مى گويد (در برابر سه سوگند نخست كه از آيات تشريعى سخن مى گفت ) اين دو سوگند يكى اشاره به مهمترين نشانه ى تـوحـيـد يـعـنـى آسـمـان بـاعظمت است ، و ديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد.
بنابراين (توحيد) و (نبوت ) و (معاد) در اين پنج سوگند جمع است .
بـعـضى كه همه اين آيات را اشاره به (موسى ) و سرگذشت او مى دانند پيوند آيات را چـنـيـن ذكـر كـرده انـد: طـور هـمـان كـوهـى اسـت كـه در آن بـه مـوسـى وحـى نـازل مـى شد، و كتاب مسطور تورات است ، بيت المعمور مركز رفت و آمد فرشته وحى (و احـتـمـالا مـنـظـور بـيـت المـقـدس ) اسـت ، و سـقـف مـرفـوع هـمـان اسـت كـه در داسـتـان بـنـى اسـرائيـل آمـده : و اذ نـتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة : (به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه را همچون سايبان بالاى سر بنى اسرائيل بلند كرديم ) (اعراف 171).
و (بـحـر مـسـجور) درياى آتشين است كه قارون به خاطر مخالفت با آئين موسى در آن مجازات مى شود.
ولى ايـن تـفـسـيـر بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد و بـا روايـاتـى كـه در مـنـابـع اسـلامـى نقل شده نيز سازگار نيست ، و چنانكه گفتيم سقف مرفوع به گواهى آيات ديگر قرآن و رواياتى كه در تفسير آيه نقل شده اشاره به آسمان است .
نـكـتـه اى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ارتباط اين قسمها و موضوعى كه براى آن سوگند ياد شده چگونه است ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به مطالبى كه در بالا گفته شد روشن مى شود، و آن اينكه سوگندهاى فوق كه بر محور قدرت خداوند در عالم (تكوين ) و
(تشريح ) دور مى زند بيانگر اين است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى و حيات بازگرداند، و قيامت را بر پا كند، اين همان چيزى است كه سوگندها به خاطر آن ياد شده ، همان گونه كه در آخرين آيات خوانديم (ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع ).
آيه و ترجمه


يوم تمور السماء مورا (9)
و تسير الجبال سيرا (10)
فويل يومئذ للمكذبين (11)
الذين هم فى خوض يلعبون (12)
يوم يدعون إ لى نار جهنم دعا (13)
هذه النار التى كنتم بها تكذبون (14)
اءفسحر هذا اءم اءنتم لا تبصرون (15)
اصلوها فاصبروا اءو لا تصبروا سواء عليكم انما تجزون ما كنتم تعملون (16)


ترجمه :

9 - (اين عذاب الهى ) در روزى است كه آسمان شديدا به حركت در مى آيد،
10 - و كوهها از جا كنده و متحرك مى شوند.
11 - واى در آن روز بر تكذيب كنندگان .
12 - همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند.
13 - در آن روز كه آنها را به زور به سوى آتش جهنم مى رانند.
14 - (و به آنها مى گويند) اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد!
15 - آيا اين سحر است ؟ يا شما نمى بينيد؟
16 - در آن وارد شـويـد و بـسـوزيـد، مـى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد، براى شما تفاوتى نمى كند، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.
تفسير:
جزاى شما تنها اعمال شما است
در آيـات گـذشـتـه اشاره سربسته اى به عذاب الهى در قيامت شده بود، آيات مورد بحث تـوضيح و تفسيرى بر اين معنى است ، نخست بعضى از ويژگيهاى روز قيامت را بازگو مى كند، و سپس كيفيت عذاب تكذيب كنندگان را.
مى فرمايد: (اين عذاب الهى در روزى است كه آسمان (كرات آسمانى ) شديدا به حركت در مى آيند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند) (يوم تمور السماء مورا).
(مـور) (بـر وزن قـول ) در لغت به معانى مختلفى آمده است ، (راغب : در (مفردات ) مـى گويد: (مور) به معنى جريان سريع است ، و نيز مى گويد: گرد و غبارى را كه باد به هر سو مى برد (مور) مى گويند:
در (لسـان العـرب ) نـيـز آمـده است كه (مور) به معنى حركت و رفت و آمد است ، به معنى موج و سرعت نيز آمده ، بعضى نيز (مور) را به حركت دورانى تفسير كرده اند.
از مـجـموع اين تفسيرها استفاده مى شود كه (مور) همان حركت سريع و دورانى و تواءم با رفت و آمد و اضطراب و تموج است .
به اين ترتيب در آستانه قيامت نظام حاكم بر كرات آسمانى بر هم مى ريزد
آنـها از مدارات خود منحرف مى شوند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند، سپس درهم نورديده مـى شـونـد، و بـجـاى آنها آسمانى نو به فرمان خدا برپا مى شود، چنانكه آيه 104 - انـبـيـاء مـى گـويـد: (يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السجل للكتب ): (روزى كه آسمان را همچون طومار در هم مى پيچيم ).
و در آيـه 48 سـوره ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم : يـوم تـبـدل الارض غـيـر الارض و السـماوات : (روزى كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمانها به آسمان ديگرى تبديل مى شود).
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز تـعـبـيراتى ديده مى شود، كه خبر از شكافتن كرات آسمانى (انفطار - 1) و از جا كنده شدن آنها (تكوير - 11) و فاصله افتادن در ميان آنها (مرسلات - 9) حكايت مى كند كه به خواست خدا در ذيل آن آيات در اين باره نيز بحث خواهيم كرد.
سـپـس مـى افـزايـد: (و روزى كـه كـوهـهـا بـه حـركـت در مـى آيـد) (و تـسـيـر الجبال سيرا).
آرى كـوهـهـا از جـا كـنـده مى شوند و به حركت در مى آيند، و سپس به شهادت آيات ديگر قـرآن مـتـلاشـى مـى گـردنـد، و هـمچون (عهن منفوش ) (پشم رنگين زده شده ) مى شوند (قـارعـه - 5) و بـجـاى آن زمـينى صاف و هموار و بى آب و گياه آشكار مى گردد فيذرها قاعا صفصفا (طه - 106).
ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه آن اسـت كـه اين دنيا و تمام پناهگاههاى آن در هم كوبيده مى شود، جهانى نو، با نظاماتى نوين جاى آن را مى گيرد و انسان در برابر
نتائج اعمال خويش ، قرار خواهد گرفت .
لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايد: (چون چنين است واى در آن روز براى تكذيب كنندگان )! (فويل يومئذ للمكذبين ).
آرى در حـالى كـه وحشت و اضطراب ناشى از دگرگونى جهان ، همگان را فراگرفته ، وحـشـت عـظـيـمـتـرى بـه سـراغ (مـكـذبـيـن ) مـى آيـد كـه هـمـان عـذاب الهى است چرا كه (ويل ) اظهار تاءسف و اندوه است بر وقوع يك حادثه نامطلوب .
سـپـس بـه مـعـرفـى ايـن (مـكـذبـيـن )، پـرداخـته ، مى فرمايد: (همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند) (الذين هم فى خوض ‍ يلعبون ).
آيـات قـرآن را (دروغ )، و مـعـجـزات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را (سحر) مى خـوانـنـد، و آورنـده آنـرا (مجنون ) مى شمرند، همه حقايق را به بازى گرفته ، و به سخريه و استهزاء در برابر آنها مى پردازند.
بـا سـخـنـان باطل و بى منطق به جنگ حق برمى خيزند، و براى رسيدن به مقصد خود، از هيچ تهمت و دروغى ابا ندارند.
(خـوض ) (بـر وزن حـوض ) بـه مـعـنـى ورود در سـخـنـان باطل است ، و در اصل به معنى وارد شدن در آب و عبور از آن است .
بـار ديـگـر بـراى مـعـرفـى آن روز و بـيـان سـرنوشت اين مكذبان به توضيح ديگرى پـرداخـتـه مـى افـزايـد: (روزى كـه آنـها با خشونت و عنف به سوى آتش دوزخ رانده مى شوند) (يوم يدعون الى نار جهنم دعا).
(و بـه آنـهـا گـفـته مى شود اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد)! (هذه النار التى كنتم بها تكذبون ).
و نـيز به آنها گفته مى شود: (آيا اين سحر است ؟ و يا شما نمى بينيد)؟ (افسحر هذا ام انتم لا تبصرون ).
شما پيوسته در دنيا مى گفتيد آنچه محمد (صلى الله عليه و آله ) آورده سحر است ، او از طـريـق سـاحـرى پـرده بـر چـشـمـهـاى مـا افـكـنـده تـا حـقـايـق را نـبـيـنـيـم ، عقل ما را مى ربايد و امورى را به نام (معجزه ) به ما معرفى مى كند و سخنانى را به عنوان (وحى الهى ) براى ما مى خواند، اما اينها همه بى اساس است ، و چيزى جز سحر نيست .
لذا روز قـيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينند و حرارت آن را لمس مى كنند به آنها گفته مى شود: (آيا اينها سحر است ؟ آيا پرده بر چشم شما افكنده شده )؟!
هـمـچـنين به آنها گفته مى شود: (در اين آتش وارد شويد، و بسوزيد، مى خواهيد صبر و شكيبائى كنيد، يا بى تابى و جزع ، براى شما تفاوتى نمى كند)!
(اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم ).
(چرا كه جزاى شما فقط اعمال خودتان است ) (انما تجزون ما كنتم تعملون ).
آرى ايـن اعـمـال خـودتـان اسـت كـه بـه سـوى شـما بازگشته ، و پاپيچ شما شده است ، بنابراين جزع و فزع و آه و ناله و بيتابى تاءثيرى ندارد.
ايـن آيـه تـاءكـيـد مـجـددى اسـت بـر مـسـاءله (تـجـسـم اعـمـال ) و بـازگـشـت آن بـه سـوى انـسـان و نـيز تاءكيد مجددى است بر مساءله عدالت پروردگار، چرا كه آتش جهنم هر قدر سوزان باشد و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجه اعمال خود انسانها و اشكال تبدل يافته آن نيست .
نكته ها:
1 - مجرمان را چگونه به دوزخ مى برند؟
بـدون شك بردن آنها به سوى آتش دوزخ ، تواءم با تحقير و ذلت و زجر و عذاب است ، ولى در آيات مختلف قرآن ، تعبيرات گوناگونى در اين باره ديده مى شود:
در سـوره (حـاقـه ) آيـه 30 و 31 مـى خوانيم : خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه : (او را بگيريد و در غل و زنجير كنيد، سپس در آتش دوزخ وارد سازيد).
و در سوره دخان آيه 47 چنين آمده : خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم : (او را بگيريد و با شدت به ميان جهنم برانيد)!
و در آيات متعددى تعبير به (سوق ) و راندن شده است ، مانند: آيه 86
سـوره مـريم و نسوق المجرمين الى جهنم وردا: (مجرمان را (همچون شتران تشنه كامى كه به سوى آبگاه مى روند) به سوى جهنم مى رانيم ).
و بـه عـكـس پـرهـيـزكـاران و مـتـقـيـن را با نهايت احترام و اكرام به سوى بهشت مى برند فرشتگان الهى به استقبال آنها مى شتابند درهاى بهشت به روى آنها گشوده مى شود، و خـازنـان بـهـشـت به آنها سلام و خوش آمد مى گويند و بشارت سكونت جاودان را در بهشت به آنها مى دهند (زمر - 73).
بـه ايـن ترتيب نه تنها (بهشت ) و (دوزخ ) كانون (مهر) و (قهر) خدا است ، بلكه تشريفات ورود در هر يك آنها نيز بيانگر همين معنى است .
2 - آنها كه در اباطيل غوطه ورند
گـرچـه تـكيه كلام قرآن در آيات فوق مشركان عصر پيامبرند، ولى بدون شك اين آيات عـمـومـيـت دارد، و هـمـه مكذبان را شامل مى شود، حتى فلاسفه مادى كه در مشتى از خيالات و افـكـار نـاقـص غـوطـه ورنـد، حـقايق عالم هستى را به بازى مى گيرند و جز آنچه را با عقل قاصر خود دريافته اند به رسميت نمى شناسند منتظرند همه چيز را در آزمايشگاه خود و زيـر مـيـكـروسـكـوپ بـبـيـنند حتى ذات پاك خدا را! و گرنه وجود او را به رسميت نمى شناسند.
ايـنـهـا نـيـز مـصـداق (فـى خـوض يـلعـبـون ) هستند، و در انبوهى از خيالات و پندارهاى باطل غرقند.
عـقـل آدمـى بـا تـمـام فـروغـى كـه دارد در مقابل نور وحى همچون شمعى در برابر آفتاب عالمتاب است ، اين شمع به او اجازه مى دهد كه از محيط تاريك جهان ماده بيرون آيد و در را بـه سـوى عـالم مـاوراء طبيعت بگشايد، سپس در نور آفتاب وحى بايد به هر سو پرواز كند و جهان بيكران را ببيند و بشناسد.
آيه و ترجمه


ان المتقين فى جنات و نعيم (17)
فكهين بما ءاتئهم ربهم و وقئهم ربهم عذاب الجحيم (18)
كلوا و اشربوا هنيا بما كنتم تعملون (19)
متكين على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عين (20)
و الذين ءامنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان اءلحقنابهم ذريتهم و ما اءلتناهم من عملهم من شى ء كل امرى بما كسب رهين (21)


ترجمه :

17 - اما پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند.
18 - و از آنچه پروردگارشان به آنها داده شاد و مسرورند و پروردگارشان آنها را از عذاب دوزخ نگاهداشته است .
19 - (بـه آنـهـا گـفته مى شود) بخوريد و بياشاميد گوارا، اينها به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد.
20 - اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند، و حورالعين را به همسرى آنها در مى آوريم .
21 - و آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و فـرزنـدانـشـان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند فرزندانشان
را (در بـهـشـت ) بـه آنـها ملحق مى كنيم ، و از عمل آنها چيزى نمى كاهيم ، و هر كس در گرو اعمال خويش است .
تفسير:
هر كس در گرو اعمال خويش است
بـه دنـبـال بـحـثـهائى كه در آيات قبل ، پيرامون كيفرهاى مجرمان و عذابهاى دردناك آنها گـذشـت در آيـات مورد بحث ، به نقطه مقابل آنها يعنى مواهب فراوان و پاداشهاى بيكران مـؤ مـنـان و پـرهـيـزگـاران اشاره مى كند، تا در يك مقايسه روشن موقعيت هر كدام واضحتر شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (پـرهـيـزگـاران در باغهاى بهشت و در ميان نعمتهاى فراوانى جاى دارند) (ان المتقين فى جنات و نعيم ).
تعبير به (متقين ) (پرهيزگاران ) به جاى (مؤ منين ) به خاطر آن است كه اين عنوان هم ايمان را دربردارد، و هم جنبه هاى عمل صالح را، به خصوص اينكه تقوى در يك مرحله مـقـدمـه و پـايـه ايـمـان اسـت ، چنانكه قرآن در آيه 2 سوره بقره مى گويد: ذلك الكتاب لاريـب فـيـه هدى للمتقين : (در اين كتاب آسمانى شكى نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است ).
چرا كه اگر انسان داراى تعهد و احساس مسئوليت و روح حقجوئى و حق طلبى كه مرحله اى از تـقـوى اسـت نـبـاشـد هـرگز به دنبال تحقيق از آئين حق نمى رود، و هدايت قرآن را نمى پذيرد.
تـعـبـيـر بـه (جـنـات ) و (نـعـيـم ) بـه صـورت صـيـغـه (جمع ) ((باغها) و (نعمتها)) آنهم به صورت (نكره ) اشاره به تنوع و عظمت آن باغها و نعمتها است .
سپس به تاءثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيه بهشتيان اشاره كرده ، مى گويد: (آنها از آنچه پروردگارشان به آنان داده شاد و مسرورند، و سخنان شيرين
و دلپذير در اين باره مى گويند) (فاكهين بما آتاهم ربهم ).
آرى از خوشحالى در پوست نمى گنجند، پيوسته با هم مزاح مى كنند، و دلهاى آنها از هر گونه اندوه و غم تهى است ، و آرامش ‍ فوق العاده اى را احساس مى كنند.
به خصوص اينكه : خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده (و پروردگارشان آنان را از عذاب دوزخ نگاهداشته است ) (و وقاهم ربهم عذاب الجحيم ).
ايـن جـمـله دو مـعـنـى مـى تـوانـد داشـتـه بـاشـد: نـخـسـت بـيـان نـعـمـت مـسـتـقـلى در مقابل نعمتهاى ديگر پروردگار، ديگر اينكه : دنباله كلام سابق باشد يعنى بهشتيان از دو چـيـز مـسـرورنـد، نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده ، و ديگر به خاطر عذابهائى كه از آنها دور ساخته است .
ضـمـنـا تـعـبير (ربهم ) (پروردگارشان ) در هر دو جمله اشاره اى است بر نهايت لطف خداوند، نسبت به آنها، و ادامه ربوبيتش ‍ در آن جهان .
بـعـد از ايـن اشـاره اجـمالى و سربسته ، به نعمتها و سرور و شادمانى پرهيزگاران در بـهـشـت بـه شـرح آن پـرداخـتـه ، چـنـيـن مى گويد: (به آنها گفته مى شود بخوريد و بياشاميد گوارا)! (كلوا و اشربوا هنيئا).
(اينها به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد) (بما كنتم تعملون ).
تـعـبـيـر بـه (هنيئا) اشاره به اين است ، كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى هيچگونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد، و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم و زياد در آن ، بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد.