تفسير نمونه جلد ۲۴

جمعي از فضلا

- ۵ -


ولى ظـاهـر آيـه نشان مى دهد كه آنها در آغاز حقيقتا مؤ من شدند، و بعد از آن كه طعم ايمان را چـشـيدند و نشانه هاى حقانيت اسلام و قرآن را ديدند راه كفر را پيش گرفتند، اما كفرى تـواءم بـا نفاق ، نه آشكارا و با صراحت ، و همين سبب شد كه خدا حس تشخيص ‍ را از آنها سـلب كـنـد، و از درك حـقـائق مـحـروم بـمـانـنـد، زيـرا اگـر از اول حـق را تـشـخـيـص نداده بودند عذرى داشتند، اما بعد از تشخيص حق و ايمان آوردن اگر به آن پشت پا بزنند خداوند توفيق را از آنها سلب مى كند.
در حـقـيـقـت مـنافقان دو گروهند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده ، و گروه ديـگـر در آغـاز ايـمان حقيقى داشته اند سپس ‍ راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند، ظاهر آيه مورد بحث گروه دوم را مى گويد.
در حـقـيـقـت ايـن آيه شبيه آيه 74 سوره توبه است كه مى گويد: و كفروا بعد اسلامهم : (آنها پس از اسلام كافر شدند).
بـه هـر حـال ايـن سـومـيـن نـشـانـه از نـشـانـه هاى آنها است كه از درك حقائق روشن غالبا مـحـرومند، و ناگفته پيدا است كه اين هرگز منتهى به جبر نمى شود چرا كه مقدمات آن را خودشان فراهم كرده اند.
آيـه بـعـد نـشـانـه هاى بيشترى را از آنها ارائه داده ، مى گويد: (هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد) (و اذا راءيتهم تعجبك اجسامهم ).
ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.
علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه (وقتى حرف مى زنند تو نيز به سخنانشان گوش فرا مى دهى )! (و ان يقولوا تسمع لقولهم ).
جـائى كـه پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظاهرا تحت تاءثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است .
ايـن از نـظـر ظـاهر و اما از نظر باطن (گوئى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده است ) (كانهم خشب مسندة ).
اجـسـامـى بـى روح ، و صـورتـهـائى بـيـمـعـنـى و هـيـكـلهائى تو خالى دارند، نه از خود اسـتقلالى ، نه در درون نور و صفائى ، و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهاى خشك تكيه زده بر ديوار!
بـعـضى از مفسران روايت كرده اند كه (عبدالله بن ابى ) سركرده منافقان مردى درشت انـدام ، خـوش قـيـافـه و فصيح و چربزبان بود، هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مـجـلس رسـول خـدا (صـلى الله عليه و آله و سلم ) مى شد اصحاب از ظاهر آنها تعجب مى كـردنـد، و بـه سـخـنانشان گوش فرا مى دادند ولى آنها (به خاطر غرور و نخوتى كه داشـتـنـد) كـنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده ، و مجلس را تحت تاثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند و آيه ناظر به حال آنها است .
سـپـس مـى افـزايـد: آنـهـا چـنـان تـو خـالى و فـاقـد تـوكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه (هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند) (يحسبون كل صيحة عليهم ).
تـرس و وحـشـتـى عـجـيـب هـمـيـشـه بـر قلب و جان آنها حكمفرما است ، و يك حالت سوءظن و بـدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته ، و به حكم الخائن خائف از همه چيز، حتى از سايه خود مى ترسند، و اين است
نشانه ديگرى از نشانه هاى منافقان .
و در پـايـان آيـه بـه پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله و سلم ) هشدار مى دهد كه (اينها دشمنان واقعى تواند از آنها برحذر باش ) (هم العدو فاحذرهم ).
سـپـس مـى گـويـد: (خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند)؟! (قاتلهم الله انى يؤ فكون ).
روشـن اسـت كـه ايـن تـعـبـيـر، اخـبار نيست ، بلكه به صورت نفرين است ، و براى مذمت و سـرزنـش و تـحـقـيـر اين گروه ، ذكر شده ، شبيه تعبيرات روزمره اى كه انسانها درباره يكديگر دارند، كه قرآن با زبان خود مردم با آنها سخن مى گويد:
بـه اين ترتيب در آيه مورد بحث نشانه هاى ديگرى از منافقان مطرح شده از جمله : وضع فـريـبـنـده ظاهرى تواءم با خالى بودن درون ، همچنين ، ترس و وحشت و بد گمانى نسبت به هر چيز و هر حادثه .
آيه و ترجمه


و إ ذا قـيـل لهـم تـعـالوا يـسـتـغـفـر لكم رسول الله لووا رءوسهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون (5)
سـواء عليهم اءستغفرت لهم اءم لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم إ ن الله لا يهدى القوم الفسقين (6)
هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموت و الا رض و لكن المنفقين لا يفقهون (7)
يـقـولون لئن رجـعـنـا إ لى المـديـنـة ليـخـرجـن الا عـز مـنـهـا الا ذل و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنفقين لا يعلمون (8)


ترجمه :

5 - هـنـگـامـى كـه بـه آنـهـا گـفـتـه شـود بـيـائيـد تـا رسول خدا براى شما استغفار كند سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند، و آنها را مى بينى كه از
سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند.
6 - بـراى آنـها تفاوت نمى كند خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد، زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند.
7 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـى گـويـنـد : بـه افـرادى كـه نـزد رسـول خـدا هـسـتـنـد انـفـاق نـكـنـيـد تـا پـراكـنـده شـونـد (غافل از اينكه ) خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان نمى فهمند.
8 - آنـهـا مـى گـويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند، در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند
شاءن نزول :
بـراى آيـات فـوق ، شـاءن نـزول مـفـصـلى در كـتـب تـاريـخ و حديث و تفسير آمده است كه خـلاصـه آن چـنـيـن اسـت : بـعـد از غـزوه بـنـى المـصـطـلق (جـنـگـى كـه در سال ششم هجرت در سرزمين (قديد) واقع شد).
دو نفر از مسلمانان ، يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكى قبيله انصار را به يارى خود طلبيد، و ديگرى مهاجران را، يـك نـفـر از مـهـاجـران بـه يـارى دوستش آمد، و (عبدالله بن ابى ) كه از سركرده هاى مـعـروف مـنافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت ، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگـرفت ، عبدالله بن ابى ، سخت ، خشمگين شد، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بـودنـد گـفـت : (مـا اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المـثـل معروفى است كه مى گويد: (سمن كلبك ياكلك )! (سگت را فربه كن تا تو را بـخـورد)! و الله لئن رجـعـنـا الى المـديـنـة ليـخـرجـن الاعـز مـنـهـا الاذل : (به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كـرد) و مـنـظـورش از عـزيـزان ، خـود و اتـباعش بود و از ذليلان مهاجران ، سپس رو به اطرافيانش
كـرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شما به سر خودتان آورديد، اين گروه را در شهر خـود جـاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد: هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مـثـل ايـن مرد (اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند، از سرزمين شما مى رفتند و به قبائل خود ملحق مى شدند!
در ايـنـجـا (زيـد بـن ارقم ) كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به (عبدالله بن ابـى ) كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى ! و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در عزت الهى و محبت مسلمين است ، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم ، (عـبـدالله ) صـدا زد خـامـوش بـاش تو بايد بازى كنى اى كودك ! زيد بن ارقم خدمت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد و مـاجـرا را نقل كرد.
پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى را به سراغ (عبدالله ) فرستاد فرمود: ايـن چـيـسـت كـه براى من نقل كرده اند؟ عبد الله گفت به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و (زيد) دروغ مى گويد.
جـمـعـى از انـصـار كـه حـاضـر بـودنـد عـرض كـردنـد اى رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) (عبدالله ) بزرگ ما است ، سخن كودكى از كـودكـان انـصار را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار (زيد بن ارقم ) را ملامت كردند.
پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور حركت داد، يكى از بزرگان انصار به نام (اسـيـد) خدمتش آمد و عرض كرد اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى ، فرمود: بله آيا نشنيدى رفيقتان عبدالله چه گفت او گفته است هرگاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد.
اسـيـد عـرض كـرد تـو اى رسـول خـدا اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند، والله تو عزيزى و او ذليل است ، سپس عرض كرد يا رسول الله با او مدارا كنيد.
سـخـنـان عـبـدالله ابـى بـه گـوش فـرزنـدش رسـيـد خـدمـت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و عرض كرد شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا كرده براى شما مى آورم ! زيـرا مـردم مـى دانـنـد كـسـى نـسـبـت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از اين مى تـرسـم ديـگـرى او را بـه قـتـل بـرسـانـد و مـن نـتـوانـم بـعـد از آن بـه قـاتـل پـدرم نـگـاه كـنـم ، و خـداى نـاكـرده او را بـه قتل برسانم و مؤ منى را كشته باشم و به دوزخ بروم !.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود مساءله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن .
سـپـس پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) دسـتـور داد تـمـام آن روز و تـمام شب را لشـكـريـان بـه راه ادامه دهند، فردا هنگامى كه آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشكريان بـه قـدرى خـسـتـه شـده بـودنـد كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفـتـنـد (و هـدف پـيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف عبدالله ابى را فراموش كنند...).
سرانجام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مدينه شد، زيد بن ارقم مى گويد من از شـدت انـدوه و شـرم در خـانـه مـانـدم و بـيـرون نـيـامـدم ، در ايـن هـنـگـام سـوره مـنافقين نـازل شـد، و زيـد را تصديق ، و عبدالله را تكذيب كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) گـوش زيـد را گـرفت و فرمود: اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد همچنين آنـچـه را بـه گـوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد.
در ايـن هـنـگـام (عـبـدالله ابـى ) نزديك مدينه رسيده بود وقتى خواست وارد شهر شود پـسـرش آمد و راه را بر پدر بست ، گفت واى بر تو چه مى كنى ؟ پسرش گفت : به خدا سـوگـند جز به اجازه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست ؟!!
(عبدالله ) شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) بـه پـسـرش پـيـغـام داد كـه بـگـذار پـدرت داخـل شـهـر شـود، فـرزنـدش گـفـت : حـالا كـه اجـازه رسول خدا آمد مانعى ندارد.
عـبـدالله وارد شـهـر شـد، امـا چـند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت ! (و شايد دق مرگ شد)
هـنـگـامـى كـه ايـن آيـات نـازل شـد و دروغ عـبدالله ظاهر گشت بعضى به او گفتند آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برو تا براى تـو اسـتـغـفـار كـنـد، عـبـدالله سـرش را تكان داد گفت : به من گفتيد: ايمان بياور آوردم ، گفتيد: زكات بده ، دادم ، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى الله عليه و آله و سـلم ) سـجـده كـن ! و در ايـنـجـا آيـه و اذا قـيـل لهـم تـعـالوا نازل گرديد.
تفسير:
نشانه هاى ديگرى از منافقان
اين آيات همچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنها است ، مى فرمايد: (هـنـگـامـى كـه بـه آنـهـا گـفـتـه شـود بـيـائيـد تـا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى شما استغفار كند، سرهاى خود را از روى اسـتـهـزاء و كـبـر و غـرور تـكان مى دهند و مشاهده مى كنى كه از سخنان تو اعراض كرده ، تـكـبـر ورزنـد) (و اذا قـيـل لهـم تـعـالوا يـسـتـغـفـر لكـم رسول الله لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون ).
آرى در برابر لغزشهائى كه از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن
را دارنـد، كـبـر و غرور به آنان اجازه نمى دهد كه در مقام جبران برآيند، نمونه بارز اين مـطـلب ، هـمـان عـبـدالله بـن اءبـى بـود كـه مـاجـراى عـجـيـب او را در شـاءن نـزول خـوانـديـم ، هـنـگامى كه آن سخن بسيار زشت و ناروا را درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان مهاجر گفت : كه وقتى به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بـيـرون خـواهـنـد كـرد، و آيـات قرآن نازل شد و سخت او را نكوهش نمود به او پيشنهاد كـردنـد كـه نـزد رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيايد تا براى او از درگاه خـداونـد آمـرزش ‍ بـطـلبـد سـخـن نارواى ديگرى گفت كه حاصلش اين بود: گفتيد: ايمان بياورم ، آوردم ، گفتيد زكات بده ، دادم ، چيزى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سجده كن !
روشـن اسـت كـه روح اسـلام ، تـسـليـم در بـرابـر حـق است و كبر و غرور، هميشه مانع اين تسليم است ، به همين دليل يكى از نشانه هاى منافقان ، بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.
(لوو) از مـاده (لى ) در اصـل بـه معنى (تابيدن طناب ) است ، و به همين مناسبت به معنى برگرداندن سر و يا تكان دادن سر، نيز آمده است .
يـصـدون چـنانكه قبلا نيز گفتيم در دو معنى به كار مى رود: (منع كردن ) و (اعراض نـمـودن ) بـد و مـنـاسـب آيـه مـورد بـحـث ، مـعـنـى دوم ، و مـنـاسـب آيـه گـذشـتـه ، مـعـنى اول است .
در آيـه بعد براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه ، مى افزايد: (به فرض كه آنها نـزد تـو بـيـايـنـد و براى آنها استغفار كنى ، زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابراين (تـفـاوتـى نـمـى كـنـد كه براى آنها استغفار كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد)! (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ).
دليـل آن هـم اين است كه (خداوند، قوم فاسق را هدايت نمى كند) (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
و به تعبير ديگر استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) علت تامه براى آمرزش نـيـسـت ، بلكه مقتضى است ، و تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فـراهـم شـود، اگـر بـه راسـتـى آنها توبه كنند و تغيير مسير دهند و از مركب كبر و غـرور پـيـاده شـونـد و سـر تـسـليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و شـفـاعـت او مـسـلمـا مؤ ثر است ، و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت .
شبيه همين معنى در آيه 80 سوره توبه نيز آمده است كه درباره گروه ديگرى از منافقان مى گويد: استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين .
(چـه بـراى آنـهـا اسـتغفار كنى و چه نكنى ، تاءثيرى ندارد، حتى اگر هفتاد بار براى آنها، استغفار كنى خداوند آنها را نمى بخشد، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند).
روشـن اسـت كـه عـدد هـفـتـاد عدد تكثير است يعنى هر قدر هم براى آنها استغفار كنى سودى ندارد.
ايـن نـكـتـه نـيـز معلوم است كه منظور از فاسق هرگونه گناهكارى نيست ، چرا كه پيغمبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـراى نـجـات گناهكاران آمده ، بلكه منظور آن دسته از گناهكاران است كه در گناه اصرار مى ورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستكبرند.
سـپـس بـه يـكـى از گـفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها همان كسانى هستند كه مى گويند
بـه افـرادى كـه نـزد رسـول خـدا (صـلى الله عليه و آله و سلم ) هستند انفاق نكنيد، و از امـوال و امـكـانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد، تا پراكنده شوند) (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا).
(غافل از اينكه تمام خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان درك نمى كنند) (و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون ).
اين بينواها نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد، و همه بندگان از خوان گسترده او روزى مـى خـورنـد، اگـر انـصـار مـى تـوانـنـد بـه مـهـاجـران پـنـاه دهـنـد و آنـهـا را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده ، نه تنها نبايد منتى بـگذارند، بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند، ولى همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم منافقان مدينه منطق ديگرى داشتند.
سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده ، مى افزايد: (آنها مى گويند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند)! (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل ).
ايـن هـمـان گـفـتارى است كه از دهان آلوده (عبدالله بن ابى ) خارج شد، و منظورش اين بـود كـه ما ساكنان مدينه ، رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان مهاجر را بـيـرون مـى كـنيم ، و مراد از بازگشت به مدينه ، بازگشت از غزوه (بنى المصطلق ) بود كه مشروحا در شاءن نزول به اين مطلب اشاره شد.
درسـت اسـت كـه ايـن سـخـن از يـك نفر صادر شد، ولى چون همه منافقان همين خط و مشى را داشـتـنـد قـرآن بـه صـورت جـمعى از آن تعبير مى كند و مى فرمايد: يقولون ... (آنها مى گويند).
سپس قرآن پاسخ دندانشكنى به آنان داده ، مى گويد: (عزت مخصوص
خـدا و رسـول او و مـؤ مـنان است ولى منافقان نمى دانند) (ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافقين لا يعلمون ).
تـنـهـا مـنـافـقـان مـديـنـه نـبـودنـد كـه ايـن سـخـن را در برابر مؤ منان مهاجر گفتند بلكه قـبـل از آنـهـا نـيـز سـران قريش در مكه مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصره اقتصادى قرار دهيم ، يا از مكه بيرونشان كنيم ، مطلب تمام است !
امـروز نـيـز دولتهاى استعمارى به پندار اينكه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گـويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند!
اين كوردلان تاريخ كه شيوه آنها ديروز و امروز يكسان بوده و هست خبر ندارند كه با يك اشاره خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.
بـه هـر حـال ايـن طـرز تـفـكـر (خـود را عـزيـز دانـسـتـن و ديـگـران ذليل ، و خود را ولى نعمت و ديگران محتاج شمردن ) يك تفكر منافقانه است كه از غرور و تكبر از يكسو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوى ديگر، ناشى مى شود، اگر آنها بـه حقيقت عبوديت آشنا بودند و مالكيت خدا را بر همه چيز مسلم مى دانستند هرگز گرفتار اين اشتباهات خطرناك نمى شدند.
قابل توجه اينكه در آيه قبل در مورد منافقان تعبير به (لا يفقهون ) (نمى فهمند) آمده ، و در ايـنـجـا (لا يـعـلمـون ) (نـمـى دانـنـد) اين تفاوت تعبير ممكن است براى پرهيز از تـكـرار كـه مـخـالف فـصـاحـت است بوده باشد، و نيز ممكن است از اين جهت باشد كه درك مـسـاءله مـالكـيـت خـداونـد نـسبت به تمام خزائن آسمانها و زمين مطلب پيچيده ترى است كه احتياج به دقت و فهم بيشترى دارد،
در حالى كه اختصاص عزت به خدا و پيامبر و مؤ منان بر كسى مخفى نيست .
نكته ها:
1 - ده نشانه منافق !
از مـجـمـوع آيات فوق ، نشانه هاى متعددى براى منافقان ، استفاده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان ، آن را در ده نشانه ، خلاصه كرد:
1 - دروغگوئى صريح و آشكار (و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ).
2 - استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتخذوا ايمانهم جنة ).
3 - عدم درك واقعيات ، بر اثر رها كردن آئين حق ، بعد از شناخت آن (لا يفقهون ).
4 - داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب ، على رغم تهى بودن درون و باطن (و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم ).
5 - بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق ، همچون يك قطعه چوب خشك (كانهم خشب مسندة ).
6 - بـدگـمـانـى و تـرس و وحـشـت از هـر حادثه و هر چيز به خاطر خائن بودن (يحسبون كل صيحة عليهم ).
7 - حق را به باد سخريه و استهزاء گرفتن (لووا روؤ سهم ).
8 - فسق و گناه (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
9 - خود را مالك همه چيز دانستن ، و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا).
10 - خود را عزيز و ديگران را ذليل ، تصور كردن (ليخرجن الاعز
منها الاذل ).
بـدون شـك نـشـانـه هـاى مـنـافـق مـنحصر به اينها نيست ، و از آيات ديگر قرآن و روايات اسـلامـى و نهج البلاغه نيز نشانه هاى متعدد ديگرى براى آنها استفاده مى شود، حتى در مـعـاشـرتـهـاى روزمره مى توان به اوصاف و ويژگيهاى ديگرى از آنها پى برد، ولى آنچه در آيات اين سوره آمده ، قسمت مهم و قابل توجهى از اين اوصاف است .
در نـهـج البلاغه خطبه اى مخصوص توصيف منافقان است ، در قسمتى از آن خطبه چنين آمده است :
اى بـنـدگان خدا شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم ، چرا كه آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و غلط اندازند.
هر روز به رنگ تازه اى درمى آيند، و به قيافه ها و زبانهاى مختلف خودنمائى مى كنند.
از هـر وسـيـله اى براى فريفتن و درهم شكستن شما بهره مى گيرند و در هر كمينگاهى به كمين شما نشسته اند.
بـدبـاطـن و خـوشـظـاهـرنـد، و پيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند، و از بيراهه ها حركت مى كنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش ، اما كردارشان ، دردى است درمانناپذير.
بر رفاه و آسايش مردم ، حسد مى ورزند، و اگر كسى گرفتار بلائى شود خوشحالند.
همواره اميدواران را ماءيوس مى كنند و همه جا آيه ياءس مى خوانند.
آنـهـا در هـر راهى كشته اى دارند! و براى نفوذ در هر دلى راهى ! و براى هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند!
مدح و ثنا به يكديگر، قرض مى دهند، و از يكديگر انتظار پاداش دارند.
در تقاضاهاى خود اصرار مى ورزند، و در ملامت پرده درى مى كنند، و هر گاه حكمى كنند از حد تجاوز مى نمايند.
در بـرابـر هـر حـقـى بـاطـلى ساخته ، و در مقابل هر دليلى شبهه اى ، براى هر زنده اى عامل مرگى ، براى هر درى كليدى ، و براى هر شبى چراغى تهيه ديده اند!
بـراى رسـيـدن بـه مطامع خويش و گرمى بازار خود و فروختن كالا به گرانترين قسمت تخم ياءس در دلها مى پاشند.
باطل خود را شبيه حق جلوه مى دهند، و در توصيفها راه فريب پيش مى گيرند.
طـريـق وصـول بـه خواسته ى خود را آسان ، و طريق خروج از دامشان را تنگ و پر پيچ و خـم جـلوه مـى دهند، آنها دار و دسته شيطان و شراره هاى آتش دوزخند! همانگونه كه خداوند فرموده : اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (آنها حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند)!
در ايـن خـطـبـه غـرا بـه اوصـاف زيـادى از آنـهـا اشـاره شـده كـه بـحـثـهـاى گـذشـته را تكميل مى كند.
2 - خطر منافقان
همانگونه كه در مقدمه اين بحث گفتيم منافقان خطرناكترين افراد
هر اجتماعند چرا كه (اولا) در درون جامعه ها زندگى مى كنند و از تمام اسرار باخبرند.
ثـانيا - شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست ، و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند كه انسان باور نمى كند.
ثـالثـا - چـون چـهـره اصـلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است درگيرى مستقيم و مبارزه صريح با آنها كار مشكلى است .
رابـعـا - آنها پيوندهاى مختلفى با مؤ منان دارند (پيوندهاى سببى و نسبى و غير اينها) و وجود همين پيوندها مبارزه با آنها را پيچيده تر مى سازد خامسا - آنها از پشت خنجر مى زنند و ضرباتشان غافلگيرانه است .
اين جهات و جهات ديگرى سبب مى شود كه آنها ضايعات جبران ناپذيرى براى جوامع به بار آورند، و به همين دليل براى دفع شر آنها بايد برنامه ريزى دقيق و وسيعى داشت .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه پيامبر فرمود: انى لا اخاف على امتى مؤ منا و لا مشركا اما المؤ من فـيـمـنـعـه الله بـايـمـانـه ، و امـا المـشـرك فيخزيه الله بشركه ، و لكنى اخاف عليكم كـل مـنـافـق عـالم اللسـان ، يـقـول مـا تـعـرفـون و يـفـعـل مـا تـنـكـرون : (من بر امتم نه از مؤ منان بيمناكم ، نه از مشركان ، اما مؤ من ايمانش مـانـع ضـرر او اسـت ، و امـا مـشرك خداوند او را به خاطر شركش رسوا مى كند، ولى من از (مـنـافـق ) بـر شـمـا مـى تـرسـم كـه از زبـانـش عـلم مـى ريـزد (و در قـلبـش كـفـر و جـهـل اسـت ) سخنانى مى گويد كه براى شما دلپذير است ، اما اعمالى (در خفا) انجام مى دهد كه زشت و بد است ).
دربـاره مـنـافـقـان بـحـثـهـاى مـشـروح ديـگـرى در جـلد اول (ذيل آيات 8 تا 16
بـقـره ) و در جـلد 8 ذيـل آيـات 60 تا 85 سوره توبه (صفحه 19 تا 72) و در جلد 17 ذيـل آيـات 12 تـا 17 سـوره احـزاب (صـفـحـه 224 تـا 232) و در جـلد هـفـتـم ذيل آيه 43 تا 45 سوره توبه (صفحه 428 تا 456) داشته ايم .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه كمتر گروهى است كه قرآن درباره آنها اينهمه بحث كرده باشد، و نـشـانـه هـا و اعـمـال و خـطرات آنها را بازگو نموده باشد، اين سرمايه - گزارى وسيع قرآن در اين باره دليل بر خطر فوق العاده منافقان است .
3 - منافق خشك و شكننده است
در طول زندگى طوفانهائى مى وزد، و امواج خروشانى پديدار مى گردد.
مـؤ مـنـان بـا اسـتـفاده از نيروى ايمان و توكل ، و نقشه هاى صحيح ، گاه جنگ و گريز، و گـاه حـمـله هـاى پـى در پـى ، آنـهـا را از سـر مـى گذرانند و پيروز مى شوند، اما منافق يـكـدنـده و لجـوج مـى ايـسـتـد تـا مـى شـكـنـد، در حديثى (از پيغمبر گرامى اسلام ) آمده : مـثـل المـؤ مـن كـمـثـل الزرع لا تـزال الريـح تـمـيـله ، و لا يزال المؤ من يصيبه البلاء، و مثل المنافق كمثل شجرة الارز لا تهتز حتى تستحصد:
(مـؤ مـن هـمچون ساقه هاى زراعت است ، بادها او را مى خواباند اما بعدا به پا مى خيزد و پـيـوسـتـه حـوادث سـخـت و بـلاهـا را تحمل كرده از سر مى گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشى از خود نشان نمى دهد و مى ايستد تا از ريشه كنده شود)!
4 - عزت مخصوص خدا و دوستان او است
گرچه در فارسى روزمره (عزت ) به معنى احترام و آبرو يا گرانبها
بـودن اسـت ، ولى در لغـت عـرب چـنين نيست ، بلكه عزت به معنى قدرت شكست - ناپذير است ، قابل توجه اينكه در آيات فوق و در آيه 10 سوره فاطر (عزت ) منحصرا از آن خـدا شـمـرده شـده ، و در آيـات مـورد بـحـث مـى افـزايـد: (و از آن رسول او و مؤ منان است ) چرا كه اولياء و دوستان خدا نيز پرتوى از عزت او را دارند و به او متكى هستند.
بـه هـمـيـن دليـل در روايـات اسـلامـى روى ايـن مـسـاءله تـاءكـيـد شـده است كه مؤ من نبايد وسـائل ذلت خـود را فـراهـم سـازد، خدا خواسته او عزيز باشد او هم براى حفظ اين عزت بايد بكوشد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تفسير همين آيه (و لله العزة و لرسوله و للمـؤ مـنـيـن ) مـى خـوانـيـم : فـالمـؤ مـن يـكـون عـزيـزا و لا يـكـون ذليـلا... المـؤ من اعز من الجـبـل ان الجـبـل يـسـتـفـل مـنـه بـالمـعـاول ، و المـؤ مـن لا يـسـتـفـل مـن ديـنـه شى ء: (مؤ من عزيز است و ذليل نخواهد بود مؤ من از كوه محكمتر و پر صـلابـت تـر اسـت چرا كه كوه را با كلنگها ممكن است سوراخ كرد ولى چيزى از دين مؤ من هرگز كنده نمى شود.
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام مـى خـوانـيـم : لا يـنـبـغـى للمـؤ مـن ان يـذل نـفسه قيل له و كيف يذل نفسه قال يتعرض لما لا يطيق !: (سزاوار نيست مؤ من خود را ذليـل كـند، سؤ ال شد چگونه خود را ذليل مى كند! فرمود: به سراغ كارى مى رود كه از او ساخته نيست )!
و بـاز در حـديـث سـومى از آنحضرت آمده است ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤ من امـوره كـلهـا و لم يـفـوض اليـه ان يـذل نـفـسـه ا لم تـر قـول الله سـبـحـانـه و تـعـالى هـيـهنا (و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ) و المؤ من ينبغى ان يكون عزيزا و لا يكون ذليلا: (خداوند همه كارهاى مؤ من را به او واگذار كرده
جز اينكه به او اجازه نداده است كه خود را ذليل و خوار كند، مگر نمى بينى خداوند در اين بـاره فـرمـوده : عـزت مـخـصـوص خـدا و رسول او و مؤ منان است ، سزاوار است مؤ من هميشه عزيز باشد، و ذليل نباشد).
در اين زمينه ذيل آيه 10 سوره فاطر (جلد 18 صفحه 197) بحث ديگرى داشته ايم .
آيه و ترجمه


يـاءيـهـا الذيـن ءامـنـوا لا تـلهـكـم اءمـولكـم و لا اءولدكـم عـن ذكـر الله و مـن يفعل ذلك فاءولئك هم الخسرون (9)
و اءنـفـقـوا مـن مـا رزقـنـكـم مـن قـبـل اءن يـاءتـى اءحـدكـم المـوت فيقول رب لو لا اءخرتنى إ لى اءجل قريب فاءصدق و اءكن من الصلحين (10)
و لن يؤ خر الله نفسا إ ذا جاء اءجلها و الله خبير بما تعملون (11)


ترجمه :

9 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد امـوال و فـرزنـدانـتـان شـمـا را از يـاد خـدا غافل نكند، و هر كس چنين كند زيانكار است .
10 - از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد، و بـگـويـد پـروردگـارا! چـرا مـرا مـدت كـمـى بـه تـاخير نينداختى ، تا صدقه دهم و از صالحان باشم !
11 - خـداونـد هـرگـز مـرگ كـسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تاخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير:
اموال و فرزندان ، شما را از ياد خدا غافل نكنند!
از آنـجـا كـه يـكـى از عـوامـل مـهـم نـفـاق حـب دنـيـا، و عـلاقـه افـراطـى بـه امـوال و فرزندان است ، در اين آيات كه آخرين آيات سوره (منافقين ) است مؤ منان را از چـنـيـن عـلاقـه افـراطـى بـاز مـى دارد، و مـى گـويـد: (اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند) (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله ).
(و آنها كه چنين كنند زيانكارانند) (و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ).
درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نـيل به سعادت كمك گرفته شود، اما اگر علاقه افراطى به آنها سدى در ميان انسان و خـدا ايـجـاد كـنـد بـزرگـترين بلا محسوب مى شوند، و چنانكه در داستان منافقين در آيات گذشته ديديم يكى از عوامل انحراف آنها همين حب دنيا بود.
در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) اين معنى به روشنترين وجهى ترسيم شده است ، آنـجـا كـه مـى فـرمـايد: ما ذئبان ضاريان فى غنم ليس لها راع ، هذا فى اولها و هذا فى آخـرهـا باسرع فيها من حب المال و الشرف فى دين المؤ من : (دو گرگ درنده در يك گله بـى چـوپـان كـه يـكـى در اول گـله و ديگرى در آخر آن باشد آنقدر ضرر نمى زنند كه مال پرستى و جاهطلبى به دين مؤ من ضرر مى رسانند)!
در اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالات زيادى
ذكر كرده اند بعضى آن را به نمازهاى پنجگانه ، و بعضى شكر نعمت و صبر بر بلا و رضـاى بـه قـضـا، و بـعـضـى حج و زكات و تلاوت قرآن ، و بعضى به تمام فرائض تـفـسـيـر كـرده انـد، ولى روشن است ذكر خدا معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير اينها را شـامـل مـى شـود بـنـابـرايـن تـفـسـيـر بـه امـور فـوق از قبيل ذكر مصداقهاى روشن است .
تـعـبـيـر بـه (خـاسـرون ) (زيـانـكـاران ) بـه خـاطـر آن است كه حب دنيا چنان انسان را سرگرم مى كند كه سرمايه هاى وجودى خويش ‍ را در راه لذات ناپايدار، و گاهى اوهام و پندارها، صرف مى كند و با دست خالى از اين دنيا مى رود در حالى كه با داشتن سرمايه هاى بزرگ براى زندگى جاويدانش كارى نكرده است .
سـپـس بـه دنبال اين اخطار شديد به مؤ منان ، دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده ، مى فرمايد: (از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسـد و بـگـويد: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا انفاق كنم و از صـالحـان بـاشـم )؟! (و انـفـقـوا مـمـا رزقـنـاكـم مـن قـبـل ان يـاتـى احـدكـم المـوت فـيـقـول رب لو لا اخـرتـنـى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين ).
گـرچـه بـعـضـى امـر بـه انـفـاق را در ايـنـجـا بـه مـعـنـى وجـوب تعجيل در اداى زكات تفسير كرده اند ولى روشن است كه منظور آيه هرگونه انفاق واجب و مـسـتـحـب را كـه وسـيـله نـجـات انـسـان در آخـرت اسـت ، شامل مى شود.
جالب اينكه : در ذيل آيه مى گويد: (من انفاق كنم و از صالحان شوم اين تعبير بيانگر تاثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است ، گرچه بعضى ، صالح بودن را در اينجا به معنى انجام مراسم (حج ) تفسير كرده اند و در بعضى از روايات نيز، صريحا آمده ولى اينها نيز از قبيل ذكر مصداق روشن است .
جـمله (من قبل ان ياتى احدكم الموت ) اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظـاهـر شـدن عـلائم آن اسـت ، زيـرا ايـن سـخـن را انسان بعد از مرگ نمى گويد بلكه در آستانه مرگ مى گويد.
تـعـبـيـر بـه (مما رزقناكم ) (از آنچه به شما روزى داده ايم ) علاوه بر اينكه منحصر بـه امـوال نيست ، بلكه تمام مواهب را دربر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه همه اينها از نـاحـيـه ديـگـرى اسـت و چـنـد روزى ايـن امـانـت نـزد مـا اسـت ، بـنـابـرايـن بخل ورزيدن چه معنى دارد؟
بـه هـر حـال بـسـيـارنـد كـسـانـى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحـظـات زنـدگـى و در آسـتانه قيامت مى بينند، و پردههاى غفلت و بيخبرى از جلو چشمان آنـهـا كـنـار مـى رود، و مـى بـينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند بى آنكه بـتـوانـنـد از آن تـوشه اى براى اين سفر طولانى برگيرند، پشيمان مى شوند، و آتش حسرت به جانشان مى افتد، و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند، هر چند بازگشتن كـوتـاه و گـذرا بـاشد، تا جبران كنند، ولى دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود، چرا كه سنت الهى است كه اين راه ، بازگشت ندارد!
لذا در آخرين آيه با قاطعيت تمام ، مى فرمايد: (خداوند هرگز مرگ كسى را، هنگامى كه اجلش فرا رسد، به تاءخير نمى اندازد)! (و لن يؤ خر الله
نفسا اذا جاء اجلها).
حـتـى يـك سـاعـت ، پس و پيش در كار نيست ، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شـده اسـت ، در آيـه 34 سـوره اعـراف مـى خـوانيم : فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يـسـتـقدمون : (هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد، نه يكساعت پيشى مى گيرند نه يكساعت ، تاءخير مى كنند).
و سـرانـجـام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله خبير بما تعملون ).
و همه آنها را براى پاداش و كيفر، ثبت كرده و در برابر همه آنها به شما جزا مى دهد.
نكته ها:
1 - راه غلبه بر نگرانيها
در حـالات عـالم بـزرگ ، (شـيـخ عـبـدالله شوشترى ) كه از معاصرين مرحوم (علامه مـجـلسـى ) اسـت نـوشته اند، فرزندى داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اين فرزند، سـخـت بـيمار شد، پدرش مرحوم شيخ عبدالله ، هنگامى كه براى اداء نماز جمعه به مسجد آمـد، پـريـشـان بود، هنگامى كه طبق دستور اسلامى ، سوره منافقين را در ركعت دوم تلاوت كـرد و بـه ايـن آيـه رسـيـد: يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكرالله : (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد امـوال و فـرزنـدان شـمـا نـبـايـد شـمـا را از يـاد خدا غـافـل كند) چندين بار آيه را تكرار كرد (تكرار آيات قرآن در نماز جايز است ) هنگامى كـه از نـمـاز فـراغـت يـافـت ، بـعـضـى از يـاران از عـلت ايـن تـكـرار سـؤ ال كـردنـد، فـرمود: هنگامى كه به اين آيه رسيدم به ياد فرزندم افتادم و با تكرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم ،
آنـچـنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده ، و جنازه اش در برابر من است ، و من از خدا غافل نيستم ، آنگاه بود كه ديگر آيه را تكرار نكردم !
2 - نفاق (اعتقادى ) و (عملى )
نـفـاق مـعنى وسيعى دارد كه هرگونه دوگانگى ظاهر و باطن را در بر مى گيرد، مصداق بـارز آن ، نـفـاق عـقيدتى است ، كه آيات منافقين معمولا ناظر به آن است و آن مربوط به كـسـانـى اسـت كـه در ظـاهـر اظـهـار ايـمـان مـى كـنـنـد، ولى در دل شرك و كفر، پنهان مى دارند.
اما نفاق عملى در مورد كسانى است كه اعتقاد باطنى آنها اسلام است ، ولى اعمالى بر خلاف ايـن تـعـهـد باطنى انجام مى دهند كه دوگانگى چهره درون و برون را نشان مى دهد، مانند: پـيـمـانـشـكـنى ، دروغ ، خيانت در امانت ، لذا در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سلم ) آمده است : ثلاث من كن فيه كان منافقا، و ان صام و صلى ، و زعم انه مـسـلم : من اذ ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد، اخلف : (سه چيز است در هر كس باشد مـنـافـق است ، هر چند نماز بخواند و روزه بگيرد و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خـيانت مى كند و به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و هر گاه وعده اى مى دهد، تخلف مى كند).
در حـديـث ديـگـرى از رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ما زاد خشوع الجسد
على ما فى القلب فهو عندنا نفاق : (هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است ، افزون گردد او در نزد ما نفاق است ).
و در جـاى ديـگـر از امـام عـلى بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم : ان المنافق ينهى و لا يـنـتـهـى و يـامـر بـمـا لا يـاتى : (منافق ، نهى از منكر مى كند، اما خود، آن را ترك نمى گويد، و امر به معروف مى كند اما خودش انجام نمى دهد)!
و از شـعب مهم نفاق عملى ، مساءله شرك و رياكارى است كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .
خداوندا! دامنه نفاق ، وسيع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نيست ، ما را در اين راه پرپيچ و خم يارى فرما!
پـروردگـارا! مـا را از كـسـانـى قـرار ده كـه بـه هـنـگام وداع با دنيا در آتش حسرت نمى سوزند و تقاضاى بازگشت نمى كنند.
بـارالها! خزائن آسمانها و زمين از آن تو است ، و عزت مخصوص تو و اولياء تو است . ما را بـه بـركـت ايـمـان ، عـزيـز دار، و از خزائن بى پايانت نصيبى مرحمت كن - آمين يا رب العالمين


سوره تغابن


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و 18 آيه است
محتواى سوره تغابن
در ايـنكه اين سوره در مدينه نازل شده يا در مكه ؟ در ميان مفسران ، سخت گفتگو است ، هر چند مشهور مدنى بودن آن است ، در حالى كه بعضى آن را كلا، مكى ، و بعضى ، تنها سه آيه آخر را مدنى دانسته ، و باقى را، مكى مى دانند.
البـتـه لحـن آيـات اخـيـر ايـن سـوره ، با سوره هاى مدنى هماهنگ است ، ولى صدر آن ، با سـوره هـاى مـكى موافقتر است ، اما به هر حال ما مجموع آن را طبق مشهور، مدنى ، تلقى مى كنيم .
(ابـو عـبدالله ) زنجانى در كتاب نفيس (تاريخ ‌القرآن )، از فهرست (ابن نديم )، نـقـل مـى كـنـد كـه سـوره تـغـابـن بـيـسـت و سـومـيـن سـوره اى اسـت كـه در مـديـنـه نازل شده است ، و با توجه به اينكه سوره هاى مدنى كلا 28 سوره است ، لذا بايد گفت ايـن سـوره از آخـريـن سـوره هـائى اسـت كـه بـر پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ).
اما از نظر محتوى ، اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:
1 - آغاز سوره كه از توحيد و صفات و افعال خدا بحث مى كند.
2 - بـه دنـبـال آن ، بـا اسـتـفـاده از عـلم خـداونـد، بـه مـردم هـشـدار مـى دهـد كـه مـراقـب اعمال پنهان و آشكار خود باشند، و سرنوشت ، اقوام پيشين را فراموش نكنند.
3 - در بخش ديگرى از سوره ، سخن از معاد است .
و اينكه روز قيامت روز (تغابن ) و مغبون شدن گروهى و برنده شدن گروه
ديگر است (نام سوره نيز از همين گرفته شده ).
4 - در بـخـشـى ديگر دستور به اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داده و پايه هاى اصل نبوت را تحكيم مى بخشد.
5 - آخـريـن بـخـش سـوره ، مردم را به انفاق در راه خدا تشويق مى كند و از اينكه فريفته اموال و اولاد و همسران شوند برحذر مى دارد، و سوره را با نام و صفات خدا پايان مى دهد همانگونه كه آغاز كرده بود.
فضيلت تلاوت سوره
در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانـيـم : من قراء سورة التـغـابن دفع عنه موت الفجاة : (هر كس سوره تغابن را بخواند مرگ ناگهانى از او دفع مى شود).
و در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـن قـرء سورة التغابن فى فـريـضـتـه ، كـانـت شـفـيـعـة له يـوم القـيـامـة و شـاهـد عـدل عـنـد مـن يـجـيـز شـهـادتـهـا ثـم لا تـفـارقـه حـتـى يـدخـل الجـنة : (كسى كه سوره تغابن را در نماز فريضهاى بخواند شفيع او روز قيامت خـواهـد شـد، و شـاهـد عـادلى است در نزد كسى كه شفاعت او را اجازه مى دهد، سپس از او جدا نمى شود تا داخل بهشت گردد).
بـديـهـى اسـت ايـن تـلاوت بـايـد تواءم با انديشه باشد انديشه اى كه محتواى آنرا در عمل منعكس كند، تا اين همه آثار و بركات بر آن مترتب گردد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


يـسـبـح لله مـا فـى السـمـوت و مـا فـى الا رض له المـلك و له الحـمـد و هـو عـلى كل شى ء قدير (1)
هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و الله بما تعملون بصير (2)
خلق السموت و الا رض بالحق و صوركم فاءحسن صوركم و إ ليه المصير (3)
يـعـلم مـا فـى السـمـوت و الا رض و يـعـلم مـا تـسـرون و مـا تـعـلنـون و الله عـليم بذات الصدور (4)
اءلم يـاءتـكـم نـبـؤ ا الذيـن كـفـروا مـن قـبـل فـذاقـوا وبال اءمرهم و لهم عذاب اءليم (5)
ذلك بـاءنـه كـانـت تـاءتـيهم رسلهم بالبينت فقالوا اء بشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله و الله غنى حميد (6)


ترجمه :

1 - آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، مالكيت و حكومت از آن او است ، و ستايش از آن او، و بر همه چيز توانا است .
2 - او كسى است كه شما را آفريد (و به شما آزادى و اختيار داد) گروهى از شما كافر و گروهى مؤ من هستند، و خداوند به آنچه مى دهيد بينا است .
3 - آسمانها و زمين را به حق آفريد و شما را تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير، و سرانجام بازگشت همه به سوى او است .
4 - آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند، و از آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است ، و خداوند از آنچه در سينه است آگاه است .
5 - آيـا خـبـر كـسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده است كه چگونه طعم گناهان بزرگ خود را چشيدند، و عذاب دردناك براى آنها است ؟!
6 - ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه رسـولان آنـهـا بـا دلائل روشـن به سراغشان آمدند، ولى آنها (از روى كبر و غرور) گفتند: آيا بشرهائى مى خواهند ما را هدايت كنند؟! و به اين ترتيب كافر شدند و روى برگرداندند، و خداوند (از ايمان و طاعتشان ) بى نياز بود، و خدا غنى و شايسته ستايش است .
تفسير:
او از اسرار نهفته درون سينه ها آگاه است
ايـن سـوره نـيـز بـا تـسـبـيـح خـداونـد آغـاز مـى شـود، خـداونـدى كـه مـالك و حـاكـم بـر كـل جهان هستى ، و قادر بر همه چيز است ، مى فرمايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند) (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
سپس مى افزايد: (مالكيت و حاكميت از آن او است ) (له الملك ).
(و (به همين دليل ) تمام حمد و ستايش نيز به ذات پاك او برمى گردد) (و له الحمد).
(و او بر هر چيز توانا است ) (و هو على كل شى ء قدير).
چـون كـرارا دربـاره تـسـبـيح عمومى موجودات جهان سخن گفته ايم و تفسيرهاى متعددى كه براى اين موضوع بيان شده آورده ايم نياز به تكرار نيست .
ايـن تـسـبيح و حمد در حقيقت لازمه قدرت او بر همه چيز، و مالكيت او نسبت به هر چيز است ، زيرا تمام اوصاف جمال و جلالش در اين دو امر نهفته است .
سـپـس بـه امـر خـلقـت و آفرينش كه لازمه قدرت است اشاره كرده ، مى فرمايد: (او كسى است كه شما را آفريد) (هو الذى خلقكم ).
و بـه شـمـا نعمت آزادى و اختيار داد، لذا (گروهى از شما كافر و گروهى مؤ من شدند) (فمنكم كافر و منكم مؤ من ).
و بـه ايـن تـرتـيـب بـازار امـتحان و آزمايش الهى داغ شد و در اين ميان (خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا است ) (و الله بما تعملون بصير).
سـپس مساءله (خلقت ) را با توضيح بيشتر، و با اشاره به هدف آفرينش در آيه بعد ادامـه داده مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آسـمـانها و زمين را به حق آفريد) (خلق السماوات و الارض بالحق ).
هـم در آفـريـنـش آن ، نـظام حق و دقيقى است ، و هم داراى هدف حكيمانه و مصالح حقى است ، چـنـانـكـه در آيـه 27 سـوره (ص ) نيز فرمود: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما بـاطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروا: (مـا آسـمـان و زمـيـن و آنـچـه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم ، اين گمان كافران است ).
بعد به آفرينش (انسان ) پرداخته و ما را از سير آفاقى به سير انفسى دعوت كرده ، مـى افـزايـد: (شما را تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير) (و صوركم فاحسن صوركم ).
بـه انـسان ، ظاهرى آراسته ، و باطنى پيراسته ، عقلى فروزان و خردى نيرومند داد، و از آنـچـه در كـل جـهـان هستى است ، نمونههائى در وجود او آفريد، آنچنانكه عالم كبير در اين (جرم صغير) خلاصه شده است .
ولى هـمـان گونه كه در پايان آيه مى فرمايد: (سرانجام بازگشت همه چيز به سوى او است ) (و اليه المصير).
آرى انـسـان كـه جـزئى از مـجـمـوعـه عـالم هـسـتى است ، از نظر آفرينش با هدفدار بودن كل جهان هماهنگ است ، از پستترين مراحل ، شروع به حركت كرده و به سوى بى نهايت كه وجود بى پايان حق و قرب به خدا است ، پيش مى رود.
تـعـبـيـر بـه (فـاحـسـن صـوركـم ) (صـورت شما را نيكو آفريد) هم صورت ظاهر را شـامـل مى شود، و هم صورت باطن را، هم از نظر جسم و هم از نظر جان ، و به راستى يك نـظر اجمالى در آفرينش جسم و جان انسان ، نشان مى دهد كه زيباترين پديده عالم هستى او است ، و خدا در آفرينش اين موجود، قدرت نمائى عجيبى كرده و سنگ تمام گذارده است !
و از آنجا كه انسان براى هدف بزرگى آفريده شده بايد دائما تحت مراقبت پروردگار بـاشـد، پـروردگارى كه ، از درون و برون او باخبر است ، لذا در آيه بعد مى فرمايد: (خداوند، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند، و از آنچه شما پنهان يا آشكار مى كنيد بـاخـبـر اسـت ، و از عـقـائد و نياتى كه در درون سينه ها است ، آگاه است ) (يعلم ما فى السماوات و الارض و يعلم ما تسرون و ما تعلنون و الله عليم بذات الصدور).
ايـن آيـه تـرسـيـمـى اسـت از علم بى پايان خداوند، در سه مرحله : نخست علم او نسبت به تـمـامـى مـوجـودات آسـمـانـهـا و زمـيـن ، سـپـس ‍ عـلم او بـه هـمـه اعـمـال انـسانها و آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند، و در مرحله سوم مخصوصا روى عـقـائد بـاطـنى و چگونگى نيتها و آنچه بر قلب و جان انسان ، حاكم است ، تكيه مى كند.
مـعـرفت به اين علم گسترده الهى ، اثر تربيتى فوق العاده هاى در انسان دارد، و به او هـشـدار مـى دهـد كه هر كه باشى و به هر جا برسى ، و هر عقيده اى در سر و هر نيتى در دل و هـر اخـلاقـى در درون جـان تـو باشد، همه در پيشگاه علم بى پايان حق آشكار است ، مـسـلمـا تـوجـه بـه ايـن حـقـيقت در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، و اينها تـعـليـمـاتـى اسـت كـه انـسـان را بـراى وصـول بـه هـدف آفـريـنـش و قـانـون تكامل آماده مى سازد.
و از آنـجـا كه يكى از مؤ ثرترين وسائل تربيت و طرق انذار، توجه دادن به سرنوشت اقـوام و امـتـهـاى پـيـشـيـن اسـت ، آيه بعد، يك نگاه اجمالى به زندگى آنها افكنده ، سپس انـسـانـهـا را مـخـاطـب سـاخـتـه ، مـى گـويـد: (آيـا خـبـر كـافـرانـى كـه قـبـل از شـمـا بـودنـد، بـه شـمـا نرسيده است كه چگونه طعم تلخ گناهان بزرگ خود را چـشيدند و در آخرت نيز عذاب دردناك از آن آنها است )؟! (ا لم ياتكم نبؤ ا الذين كفروا من قبل فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم ).
شما از كنار شهرهاى بلا ديده و ويران شده آنها، در مسير خود به سوى شام و مناطق ديگر عـبـور مـى كنيد، نتيجه كفر و ظلم و عصيانگرى آنها را با چشم مى بينيد، و اخبار آنها را در تاريخ مى خوانيد، همانها كه طومار زندگانيشان با طوفان و سيلاب درهم پيچيده شد، و يا صاعقه ها خرمن عمرشان را آتش زد، و يا زلزله هاى ويرانگر آنها را به كام زمين فرو كـشيد، و يا تندباد سنگينى اجسام آنها را چون پر كاه به هر سو پرتاب كرد، اين عذاب دنياى آنها بود، در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است .
آيـه بعد به منشا اصلى اين سرنوشت دردناك اشاره كرده مى افزايد: (اين به خاطر آن بـود كـه رسـولان آنـها با دلائل روشن و معجزات به سراغشان مى آمدند ولى آنها از روى كبر و غرور مى گفتند: (آيا انسانهائى مى خواهند ما را هدايت كنند)؟ مگر چنين چيزى ممكن است ؟ (ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ا بشر يهدوننا).
و بـا ايـن مـنـطـق پـوشـالى بـه مـخـالفـت بـا آنـهـا بـرخـاسـتـنـد (و كـافـر شدند و از قبول حق سر برتافتند) (فكفروا و تولوا).
(در حالى كه خداوند هم از ايمان آنها بى نياز بود و هم از طاعاتشان ) (واستغنى الله ).
و اگر آنها را موظف به ايمان و اطاعت و پرهيز از گناه فرمود تنها براى منفعت خودشان و سعادت و نجاتشان در اين جهان و جهان ديگر بود.
آرى خداوند بى نياز است و شايسته هرگونه حمد و ستايش (و الله غنى حميد).
اگر جمله كائنات كافر شوند بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند، همانگونه كه اگر همه مخلوقات مؤ من و مطيع فرمان او باشند چيزى بر جلالش افزوده نمى شود، اين مائيم كـه نـيـازمـنـد بـه ايـن بـرنـامـه هـاى تـربـيـتـى و سـازنـده و تكامل بخش هستيم .
تعبير به (واستغنى الله ) (خداوند بى نياز بود) آنچنان مطلق است كه بى نيازى او از هـمـه چـيـز حـتـى از ايـمـان و اطاعت انسانها را بيان مى كند، تا تصور نشود كه اينهمه تـاءكـيـد و اصـرار بـه خاطر اين است كه سود اين طاعت به خدا باز مى گردد، او هرگز آفريدگان را نيافريد تا سودى كند او مى خواست بر بندگانش جودى كند.

 

next page

fehrest page

back page