تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -


البـتـه مـيـان اين تفسيرها تضادى وجود ندارد، و ممكن است آيات فوق اشاره به همه اينها بـاشـد، ولى در مـجـمـوع تـفسير اول با توجه به نكاتى كه ذيلا گفته مى شود از همه مناسب تر است : نخست تناسب با روز قيامت است كه سوره در مجموع ناظر به آن مى باشد و ديگر تناسب با آيات مشابه آن در آغاز سوره (مرسلات ) است .
و ديـگـر ايـنـكـه جـمله (والمدبرات امرا) بيشترين تناسب را با فرشتگان دارد كه به فـرمـان خـدا تدبير امور جهان مى كنند، و لحظه اى از انجام اوامر او سر باز نمى زنند لا يـسـبقونه بالقول و هم بامره يعملون (انبيا - 27) به خصوص اينكه مساءله تدبير امور در اينجا به صورت مطلق ذكر شد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست .
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه روايـاتـى از ائمـه مـعـصـومـيـن در تـفـسـيـر ايـن آيـات نقل شده كه مناسب با همين معنى است از جمله :
در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير (والنازعات غرقا) فرمود: (مـنـظـور فـرشـتـگانى است كه ارواح كفار را از بدنهايشان به شدت بيرون مى كشند، آنچنانكه تيرانداز كمان را تا آخرين مرحله مى كشد).
شـبـيـه هـمين معنى از آن حضرت (عليه السلام ) در تفسير (والناشطات ) و نيز تفسير (والسابحات ) و (فالمدبرات ) نقل شده است .
البـتـه مـى توان همين تفسير را به صورت كلى تر و عمومى ترى بيان كرد كه مساءله قـبـض ارواح مـؤ مـنان و كفار يكى از مصاديق آن باشد نه تمام محتواى آن ، به اين ترتيب كـه گـفـتـه شـود مـنـظـور از ايـن سوگندها در مجموع فرشتگان است در رابطه با اجراى كـل فـرمـانـهـاى الهـى كـه اجـراى ايـن فـرمـانـهـا در پـنـج مـرحـله تـحـقـق مـى يـابـد، اول حـركـت شـديد نخستين به دنبال تصميم گيرى قاطع ، و بعد مرحله راه افتادن آرام ، و سـپس سرعت گرفتن ، و پيشى جستن ، و در نهايت تدبير امور و سامان دادن به كارها است ، ولى بـه هـر حال برنامه فرشتگان در زمينه قبض ارواح كفار و مؤ منان يكى از مصاديق اين مفهوم كلى است ، و زمينه ساز بحثهاى آينده اين سوره درباره معاد محسوب مى شود.
پاسخ به دو سؤ ال
در ايـنـجـا دو سؤ ال باقى مى ماند نخست اينكه (نازعات ) و (ناشطات ) جمعهاى مؤ نـث اسـت ، بـه چـه مـنـاسـبـت در ايـنـجـا بـه كـار رفـتـه ؟ ديـگـر ايـنـكـه سـه سـوگـنـد اول با واو قسم شروع شده ، ولى در چهارمين و پنجمين سوگند (ف ) جانشين آن گشته است كه براى عطف يا تفريع است ؟
در پـاسـخ سـؤ ال اول بايد به اين نكته توجه داشت كه (نازعات ) جمع (نازعة ) بـه مـعـنـى طـايـفـه و گـروهـى از فـرشتگان است كه اين برنامه را انجام مى دهند همچنين (نـاشـطات ) و بقيه اين صيغه هاى جمع و از آنجا كه طايفه مؤ نث لفظى است جمع آن به همين صورت بسته شده .
و در پـاسـخ سـؤ ال دوم مـى تـوان گـفـت كـه سـبـقـت جـستن نتيجه حركت سريع است كه از (سابحات ) استفاده مى شود، و تدبير امور نيز نتيجه اى است براى مجموع اين حركت .
آخـريـن سـخـن كـه در ايـنـجـا بـايـد گفته شود اين است كه همه اين سوگندها براى بيان مطلبى است كه صريحا در آيه ذكر نشده ، ولى از قرينه مقام ، و همچنين از آيات بعد به خـوبـى روشـن مـى شـود، هـدف ايـن است كه بگويد: (سوگند به اين امور كه همه شما سرانجام مبعوث و محشور مى شويد و قيامت و رستاخيز حق است ).
آيه و ترجمه


يوم ترجف الراجفة (6)
تتبعها الرادفة (7)
قلوب يومئذ واجفة (8)
اءبصرها خشعة (9)
يقولون اءءنا لمردودون فى الحافرة (10)
اءءذا كنا عظما نخرة (11)
قالوا تلك إ ذا كرة خاسرة (12)
فإ نما هى زجرة وحدة (13)
فإ ذا هم بالساهرة (14)


ترجمه :

6 - در آن روز كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورند.
7 - و به دنبال آن حادثه دومين (صيحه عظيم ) رخ مى دهد.
8 - دلهايى در آن روز سخت مضطرب است .
9 - و چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده !
10 - (ولى امروز) مى گويند: آيا ما به زندگى مجدد
11 - آيا هنگامى كه استخوانهاى پوسيده اى شديم (ممكن است زنده شويم ؟).
12 - مى گويند اگر قيامتى در كار باشد بازگشتى است زيانبار!
13 - ولى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود.
14 - ناگهان همگى بر عرصه زمين ظاهر مى شوند.
تفسير:
مـعـاد تنها با يك صيحه عظيم رخ مى دهد! بعد از آن كه با قسمهاى مؤ كد وقوع قيامت به عـنـوان يـك امـر حـتمى در آيات گذشته بيان شد، در آيات مورد بحث به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد، و مى فرمايد: اين بعث و رستاخيز در روزى واقع مى شود كه زلزله وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد (يوم ترجف الراجفة ).
سپس دومين حادثه عظيم رخ مى دهد (تتبعها الرادفة ).
(راجفه ) از ماده (رجف ) (بر وزن كشف ) به معنى اضطراب و لرزه شديد است ، و از آنجا كه اخبار فتنه انگيز مايه اضطراب جامعه مى شود به آن (اراجيف ) مى گويند.
(رادفـه ) از مـاده (ردف ) (بـر وزن حرف ) به معنى شخصى يا چيزى است كه به دنـبـال ديـگـرى قـرار مـى گـيـرد، و لذا بـه شـخـصـى كـه دنبال سر ديگرى سوار بر مركب مى شود رديف مى گويند.
بـسـيـارى از مـفـسـران مـعـتقدند كه منظور از (راجفه ) همان صيحه نخستين يا نفخ صور اول است كه شيپور فناى جهان و زلزله نابودى دنيا است ، و (رادفه )
اشـاره به صيحه دوم يا نفخ صور ثانى است كه نفخه حيات و رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد است .
بـنـابـرايـن آيـه شـبـيـه چيزى است كه در آيه 68 سوره زمر آمده است و نفخ فى الصور فـصـعـق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام يـنـظرون : (در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مدهوش مى شـونـد و مـى مـيـرنـد، مـگـر آنـهـا كـه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود ناگهان همه بپا مى خيزند و در انتظار حسابند).
بعضى نيز گفته اند كه (راجفه ) اشاره به زلزله اى است كه زمين را متلاشى مى كند و (رادفـه ) زلزله اى اسـت كـه آسـمـانـهـا را درهـم مـى ريـزد، ولى تـفـسـيـر اول صحيح تر به نظر مى رسد.
سپس مى افزايد: (دلهايى در آن روز سخت مضطرب است ) (قلوب يومئذ واجفة ).
دلهـاى مـجـرمـان و گنهكاران و طغيانگران همه به شدت مى لرزد، و نگران حساب و جزا و كيفر است .
(واجـفـه ) از مـاده (وجـف ) (بـر وزن حـذف ) در اصل به معنى سرعت سير است ، و اوجفت البعير در جايى گفته مى شود كه انسان شتر را با سرعت به حركت
در آورد و از آنـجا كه حركت سريع باعث لرزه و اضطراب است ، اين واژه در معنى (شدت اضطراب ) نيز به كار مى رود.
ايـن اضـطـراب درونـى به قدرى شديد است كه آثار آن در تمام وجود گنهكاران ظاهر مى شـود، لذا در آيـه بـعـد مـى افزايد: (چشمهاى آنان از شدت ترس فرو افتاده و خاضع است ) (ابصارها خاشعة ).
در آن روز چـشـمـها به گودى مى نشيند، از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود، و گويى ديد خود را از شدت ترس از دست مى دهد.
آنـگـاه سـخـن را از قيامت به دنيا مى كشاند و مى فرمايد: (با اينهمه آنها در اين دنيا مى گـويـنـد آيا ما بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ؟!) (يقولون ائنا لمردودون فى الحافرة ).
(حـافـره ) از مـاده (حـفر) در اصل به معنى كندن زمين است ، و اثرى كه از آن باقى مـى ماند (حفره ) ناميده مى شود، سم اسب را (حافر) مى گويند چون زمين را حفر مى كـنـد، سـپـس (حـافـره ) بـه عـنـوان كـنـايـه در حـالت نـخـسـتـيـن استعمال شده ، زيرا انسان از راهى كه مى رود زمين را با پاى خود حفر مى كند و جاى پاى او باقى مى ماند، و هنگامى كه باز مى گردد در همان (حفره هاى نخستين ) گام مى نهد، و لذا اين واژه به معنى (حالت اول ) آمده است .
آيـه بـعـد ادامـه سـخـنـان آنـهـا را نـقـل كـرده مـى گـويـد: (آيا هنگامى كه ما به صورت استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى در آمديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ؟!) (ائذا كنا عظاما نخرة ).
ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه هـمـواره منكران معاد روى آن تكيه مى كردند، و مى گفتند: باور كردنى نيست كه استخوان پوسيده بار ديگر لباس حيات در تن بپوشد، چرا كه فاصله مـيـان آن و يك موجود زنده را بسيار زياد مى ديدند، در حالى كه فراموش كرده بودند كه در آغاز نيز از همان خاك آفريده شده اند.
(نـخـرة ) (صـفـت مـشـبـهـه ) اسـت از مـاده (نـخـر) (بـر وزن (نـخـل ) و همچنين بر وزن (شجر) در اصل به معنى درخت پوسيده و تو خالى است ، كـه وقـتـى بـاد بـر آن مـيـوزد صـدا مـى كـنـد، و لذا بـه صـدايـى كه در بينى مى پيچد (نـخـيـر) مـى گويند، سپس اين كلمه در مورد هر موجود پوسيده و متلاشى شده به كار رفته است .
منكران معاد به اين هم قناعت نمى كنند، بلكه به استهزاى (معاد) برخاسته و به عنوان مـسـخـره (مـى گـويـنـد: اگـر قـيـامـتـى در كار باشد بازگشتى است زيانبار و وضع و حال ما در آن روز سخت و دردناك خواهد بود!) (قالوا تلك اذا كرة خاسرة ).
احـتـمال ديگرى كه در تفسير اين آيه است اينكه آنها از روى جد و نه از روى استهزاء، اين سـخن را مى گويند، و مقصودشان اين است كه اگر بازگشتى در كار باشد يك بازگشت تكرارى و بيهوده ، بلكه زيانبار است ، اگر زندگى خوب است چه بهتر كه خداوند همين را ادامه دهد، و اگر بد است باز گشت براى چيست ؟ جمله (ائنالمردودون فى الحافرة ) بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (حـافـرة ) بـه مـعـنـى چـاله و گـودال اسـت نـيز مى تواند قرينه اى براى اين تفسير باشد، ولى آنچه در ميان مفسران معروف است همان تفسير اول است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آيـات گـذشـتـه تـعبير به (يقولون ) آمده بود كه نشانه اسـتـمرار و تكرار آن سخن از سوى آنها است ، ولى تعبير به (قالوا) (گفتند) در آيه مـورد بـحـث دليل بر اين است كه اين سخن را هميشه تكرار نمى كردند تنها گاهى از آنها سر زده است ، و اين است نكته تفاوت اين تعبير.
در پـايـان ايـن آيـات بـار ديـگـر بـه مـساءله قيام قيامت و بر پا شدن رستاخيز باز مى گـردد، و بـا لحـنـى قـاطـع و كـوبـنده مى فرمايد: (اين بازگشت تنها با يك صيحه و فرياد عظيم واقع مى شود) (فانما هى زجرة واحدة ).
(ناگهان همگى بپا مى خيزند و بر عرصه زمين ظاهر مى شوند) (فاذا هم بالساهرة ).
ايـن كار پيچيده و مشكلى نيست ، همين كه به فرمان خدا نفخه دوم دميده شود و بانگ حيات و زنـدگـى برخيزد، تمام اين خاكها و استخوانهاى پوسيده يك مرتبه جمع مى شوند و جان مى گيرند، و از قبرها بيرون مى پرند!
(زجرة ) در اصل به معنى فريادى است كه براى راندن گفته مى شود، و در اينجا به معنى نفخه دوم است ، انتخاب اين تعبير.
(زجـرة واحـدة ) بـا تـوجـه بـه مـحـتـواى ايـن دو كـلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بودن رسـتـاخـيـز و سـهـولت و آسانى آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه از سوى فرشته رستاخيز، يا صور اسرافيل ، همه مردگان لباس حيات
در تن مى كنند، و در عرصه محشر حاضر براى حساب مى شوند.
(سـاهـرة ) از مـاده (سهر) (بر وزن سحر) به معنى شب بيدارى است ، و از آنجا كه حـوادث وحـشـتـنـاك خـواب شـبـانـه را از چـشـم مـى بـرد، و زمـيـن قـيـامـت نـيـز بـسـيـار هـول انـگيز است ، كلمه (ساهره ) به عرصه محشر اطلاق شده است ، بعضى نيز گفته انـد (سـاهـره ) را بـه هـر بـيابانى مى گويند، چون اصولا همه بيابانها وحشتناكند، گويى بر اثر وحشت خواب شبانه را از چشم مى برند.
آيه و ترجمه


هل اءتئك حديث موسى (15)
إ ذ نادئه ربه بالواد المقدس طوى (16)
اذهب إ لى فرعون إ نه طغى (17)
فقل هل لك إ لى اءن تزكى (18)
و اءهديك إ لى ربك فتخشى (19)
فاءرئه الاية الكبرى (20)
فكذب و عصى (21)
ثم اءدبر يسعى (22)
فحشر فنادى (23)
فقال اءنا ربكم الا على (24)
فاءخذه الله نكال الاخرة و الا ولى (25)
إ ن فى ذلك لعبرة لمن يخشى (26)


ترجمه :

15 - آيا داستان موسى به تو رسيده است ؟
16 - در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى صدا زد و گفت :
17 - به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است
18 - و به او بگو: آيا مى خواهى پاكيزه شوى ؟
19 - و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (و خلاف نكنى ).
20 - سپس موسى معجزه بزرگ را به او نشان داد.
21 - اما او تكذيب كرد و عصيان نمود.
22 - سپس پشت كرد و پيوسته (براى محو آيين موسى ) تلاش نمود.
23 - و ساحران را جمع كرد و مردم را دعوت نمود.
24 - و گفت من پروردگار بزرگ شما هستم !
25 - لذا خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت .
26 - در اين عبرتى است براى كسانى كه خدا ترسند.
تفسير:
فرعون مى گفت من خداى بزرگ شما هستم !
بـعـد از بـيـانـات نـسـبـة مـشـروحـى كـه در آيات قبل درباره مساءله معاد و انكار و مخالفت مـشـركـان آمـد، در آيـات مـورد بـحـث بـه داسـتـان يكى از طغيانگران بزرگ تاريخ يعنى فـرعـون و سـرنـوشـت دردنـاك او اشـاره مـى كـنـد، تـا هـم مشركان عرب بدانند كه افراد نـيـرومـنـدتـر از آنـهـا نـتـوانـستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت كنند، و هم مؤ منان را دلگـرم سـازد كـه از بـرتـرى نـيـروى ظـاهـرى دشـمـن هـراسـى بـه دل راه نـدهـنـد، چـرا درهـم كـوبـيـدن آنـهـا بـراى خـداونـد بـسـيـار سهل و آسان است .
نـخـسـت از ايـنـجـا شـروع مـى كـنـد: (آيـا داسـتـان مـوسـى بـه تـو رسـيـده اسـت ؟!) (هل اءتاك حديث موسى ).
جالب اينكه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، و مطلب را با اسـتـفـهام شروع مى كند، تا شوق شنونده را بيدار سازد، و آماده براى شنيدن اين داستان عبرت انگيز شود.
سـپـس مـى افزايد: (در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى صدا زد) (اذ ناداه ربه بالواد المقدس ‍ طوى ).
(طـوى ) ممكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در شام در ميان (مدين ) و مصر قرار داشـت ، و نـخستين جرقه وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد، همين تعبير در سوره (طـه ) نـيـز آمـده است ، در آنجا كه موسى ندايى مى شنود كه مى گويد: انى انا ربك فـاخـلع نعليك انك بالواد المقدس طوى : (من پروردگار تواءم ، كفشهايت را بيرون آور كه در سرزمين مقدس طوى هستى !) (طه - 12).
يا معنى وصفى دارد از ماده (طى ) به معنى (پيچيدن ) گويى آن سرزمين در قداست و بـركـت پـيچيده شده بود، يا به گفته راغب موسى مى بايست راهى طولانى به پيمايد تـا آمـاده وحـى گـردد، ولى خـداوند اين راه را براى او درهم پيچيد و او را به هدف نزديك ساخت .
سـپـس بـه پـيـامـى كـه خداوند به موسى در آن سرزمين مقدس داد، در دو جمله كوتاه و پر مـعـنى ، اشاره كرده ، مى فرمايد: (به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است !) (اذهب الى فرعون انه طغى ).
(و بـه او بـگـو: آيـا مـى خـواهـى پـاك و پـاكـيـزه شـوى ؟) (فقل هل لك الى ان تزكى ).
(و پس از پاك شدن و لايق لقاى محبوب گشتن ، من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم ، تا از او بترسى و از اعمال خلاف بيگانه شوى ) (و اهديك الى ربك فتخشى )
و از آنـجـا كـه هـر دعـوتـى بـايـد آمـيـخـتـه بـا دليـل باشد در آيه بعد مى افزايد: (موسى به دنبال اين سخن ، معجزه بزرگ را به او نشان داد) (فاراه الاية الكبرى ).
ايـن مـعجزه خواه معجزه تبديل شدن عصا به مار عظيم باشد، يا يد بيضا، و يا هر دو (بنا بـر اينكه الف و لام در (الاية الكبرى ) اشاره به جنس باشد) هر چه بوده از معجزات بزرگ موسى بوده است كه در آغاز دعوتش بر آن تكيه كرده .
در اين چهار آيه نكات جالبى است كه توجه به آن لازم است :
1 - عـلت رفـتـن بـه سـوى فـرعـون را طغيان فرعون ذكر مى كند، و اين نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يا مبارزه قاطع با آنها است .
2 - دعوت فرعون را با ملايم ترين و خيرخواهانه تان تعبير دستور مى دهد مى فرمايد: بـه او بـگـو: آيـا مـيـل دارى پـاك و پـاكـيـزه شـوى ؟ (البـتـه پـاكـيـزگـى مـطلق كه هم شامل پاكيزگى از شرك و كفر مى شود و هم از ظلم و فساد) شبيه تعبيرى كه در آيه 44 سوره طه آمده است فقولا له قولا لينا (با او با ملايمت سخن بگوييد).
3 - اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه رسالت انبيا براى پاكسازى انسانها و باز گرداندن طهارت فطرى نخستين به آنها است .
در ضمن نمى گويد: من تو را پاك كنم ، بلكه مى گويد: پاكى را پذيرا شوى ! و اين نـشـان مـى دهـد كـه پـاك شـدن بـايـد بـه صـورت خـودجـوش بـاشـد نـه تحميل از برون .
4 - ذكـر (هـدايـت ) بـعـد از (پـاك شـدن ) دليل بر اين است كه بايد در آغاز شستشويى كرد سپس به كوى دوست گام نهاد.
5 - تـعـبـيـر به (ربك ) (پروردگارت ) در حقيقت تاءكيد بر اين نكته است كه تو را بـه سوى كسى مى برم كه مالك و مربى و پرورش دهنده تو است ، چرا از مسير سعادتت مى گريزى ؟!
6 - (خـشـيـت ) و خـدا تـرسـى نـتـيجه هدايت به سوى خدا است ، آرى ثمره درخت هدايت و تـوحـيد همان احساس مسؤ وليت در برابر خداوند بزرگ است ، چرا كه هرگز خشيت بدون مـعـرفـت حـاصـل نـمـى شود، و لذا در آيه 28 سوره فاطر مى خوانيم : انما يخشى الله من عباده العلماء (تنها علما و ارباب معرفت از خدا مى ترسند)
7 - موسى نخست سراغ هدايت عاطفى او مى رود، بعد هدايت عقلى و منطقى از طريق نشان دادن آيت كبرى و معجزه بزرگ ، و اين مؤ ثرترين راه تبليغ است كه نخست از طريق خير خواهى و مـحـبـت در عـواطـف طـرف نـفـوذ كـنـنـد سـپـس بـه طـرح استدلال و بيان حجت بپردازند.
اكـنـون بـبـينيم فرعون در برابر اينهمه لطف و محبت ، و اين منطق و بيان زيبا و ارائه آيت كـبـرى چـه عكس العملى نشان داد؟ اين طاغوت خيره سر، هرگز از مركب غرور پياده نشد، و چنانكه در آيه بعد آمده (او دعوى موسى را تكذيب كرد، و به عصيان پروردگار پرداخت ) (فكذب و عصى ).
ايـن نشان مى دهد كه تكذيبها مقدمه عصيانها است ، همانگونه كه تصديقها و ايمانها مقدمه طاعتها است .
بـه ايـن مـقـدار هـم قـناعت نكرد و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند بلكه (سپس پـشـت كـرد و بـى وقـفـه براى مبارزه با او و محو آيينش سعى و تلاش نمود) (ثم ادبر يسعى ).
و از آنـجـا كـه معجزه موسى تمام موجوديت طاغوتى او را به خطر مى انداخت ، ماءموران را بـه شـهـرهـاى مختلف اعزام كرد تا ساحران را جمع كنند، و در ميان مردم نيز دستور داد ندا دهند و آنها را براى مشاهده مبارزه ساحران با موسى دعوت نمايند (فحشر فنادى ).
گـرچـه قـرآن كـلمـه (حـشر) را در اينجا مطلق ذكر كرده ، ولى به قرينه آيه 111 و 112 اعـراف (و ارسـل فـى المـدائن حـاشـريـن يـاتـوك بكل ساحر عليم ).
و تـعـبـيـر بـه (نـادى ) نيز اگر چه مطلق است ظاهرا اشاره به دعوت فرعون از مردم بـراى اجـتـمـاع و تـمـاشـاى مـنـظـره ايـن مـبـارزه اسـت ، بـه قـريـنـه آيـه 39 شـعـرا و قيل للناس هل انتم مجتمعون : (به مردم گفته شد آيا شما اجتماع مى كنيد؟)
بـاز بـه اين توطئه ها اكتفا نكرد، بلكه بزرگترين ادعا را با بدترين تعبيرات مطرح نـمـود و گـفـت : (مـن پـروردگـار بـزرگ شـمـا هـسـتـم !!) (فقال انا ربكم الاعلى ).
و بـه راسـتـى عـجـيب است كه اين طاغيان خيره سر هنگامى كه بر مركب غرور و خود خواهى سـوار مـى شـونـد هـيـچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسند، حتى به ادعاى خدايى نيز قـانـع نـيستند، بلكه مى خواهند (خداى خدايان ) شوند! اين سخن در ضمن اشاره به آن اسـت كـه اگـر شـمـا بتهايى را مى پرستيد آنها در جاى خود محترم ، اما من برترين بت و معبود شما هستم !
و عجب اينكه فرعون به شهادت آيه 127 سوره اعراف اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يـذرك و الهـتـك : (آيـا اجـازه مـى دهـى مـوسى و قومش در زمين فساد كنند و تو و معبودهايت را به حال خود واگذارند؟)
خـودش يـكـى از بـت پـرسـتان بود، ولى در اينجا ادعا مى كند من پروردگار بزرگ شما هـسـتـم ، يـعـنـى حـتـى خـودش را از مـعـبـود خودش ‍ نيز بالاتر مى شمرد و اين است بيهوده گوييهاى طاغوتها!.
و عجبتر اينكه در يك جا تنها ادعاى الوهيت مى كند ما علمت لكم من اله غيرى : (من معبودى غير از خـودم بـراى شـمـا نـمـى شـنـاسـم ) (قـصـص - 38) امـا در آيه مورد بحث پا را از اين فـراتر نهاده ادعاى ربوبيت مى كند و مى گويد من پروردگار شمايم و اين است برنامه هاى اين مغروران سبك مغز.
به هر حال فرعون سركشى را به آخرين مرحله رسانده و مستحق دردناك ترين عذاب شده و فرمان الهى بايد فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بكوبد لذا در آيه بعد مـى فـرمـايـد: (خـداونـد او را بـه عـذاب آخـرت و دنـيـا گـرفـتار ساخت ) (فاخذه الله نكال الاخرة و الاولى ).
(نكال ) (بر وزن ضلال ) در اصل به معنى ضعف و ناتوانى و عجز است و لذا در مورد كـسـى كـه از اداى حـواله اى خـوددارى مـى كـنـد مـى گـويـنـد نـكـول كـرد نـكل (بر وزن فكر) به معنى زنجير سنگين است كه انسان را ضعيف و ناتوان مى سازد و از حركت باز مى دارد و از آنجا كه عذاب الهى نيز مايه ناتوانى است و افراد ديگر را از ارتكاب گناه باز مى دارد به آن نكال گفته شده .
تـعـبير به (نكال الاخرة ) اشاره به عذابهاى قيامت است كه دامان فرعون و فرعونيان را مى گيرد و چون در درجه اول اهميت است مقدم دانسته شده و منظور او (اولى ) عذاب دنيا اسـت كـه دامـان فـرعـون را گـرفـت و او تـمـام يـارانـش را در كـام خـود در دريـاى نيل فرو برد.
در ايـنـجـا تـفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است و آن اينكه منظور از (الاولى ) كلمه نخستين است كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد (قصص آيه 38) و (الاخرة ) اشـاره بـه آخـريـن كـلمه اى است كه او گفت و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفر آميزش در همين دنيا گرفتار ساخت .
ايـن مـعـنـى در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده و امـام افـزود در مـيـان ايـن دو جـمـله چـهـل سال فاصله شد (و خداوند براى حداكثر اتمام حجت او را در اين مدت عذاب نكرد)
ايـن تـفـسـيـر بـا جـمـله (اخـذ) كـه فعل ماضى است و نشان مى دهد اين مجازات به طور كامل در دنيا واقع شده و آيه بعد كه اين ماجرا را درس عبرتى مى شمرد موافق تر است .
و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث از اتمام اين ماجرا نتيجه گيرى كرده مى فرمايد: (در اين داستان موسى و فرعون و پايان عاقبت آن درس عبرت بزرگى است براى آنها كه خدا ترسند) (ان فى ذلك لعبرة لمن يخشى ).
ايـن آيه به خوبى نشان مى دهد كه عبرت گرفتن از اين ماجراها تنها براى كسانى ميسر اسـت كـه بـهـره اى از خـوف و خـشـيـت و احـسـاس مـسـئوليـت بـه دل راه داده اند و يا به تعبير ديگر داراى چشمى عبرت بينند:
اى خوشا چشمى كه عبرت بين بود
عبرت از نيك و بدش آيين بود

آرى ايـن بـود سـرنـوشـت فـرعـون طـغيانگر، تا فراعنه ديگر، رؤ ساى مشركان عرب و پـويـنـدگـان راه فـرعون در هر عصر و زمان حساب خويش را برسند و بدانند اين فرمان قطعى تاريخ و سنت تغيير ناپذير خدا است .
نكته :
گوشه اى از فصاحت قرآن
دقـت در يـازده آيـه كـوتـاه بالا بيانگر نهايت فصاحت و بلاغت قرآن است ، در اين چند خط كـوتـاه خـلاصـه اى از تـمـام مـاجراى موسى و فرعون ، انگيزه رسالت ، هدف رسالت ، وسـيـله پـاكـسـازى ، چـگـونـگـى دعـوت ، كـيـفـيـت واكـنـش و عـكـس العـمل ، چگونگى توطئه فرعون ، نمونه اى از ادعاهاى پوچ و بى اساس او، و سرانجام مجازاتهاى دردناك اين مست باده غرور و در نهايت درس عبرتى كه از آن عائد همه انسانهاى بيدار مى شود منعكس شده است .
آيه و ترجمه


ءاءنتم اءشد خلقا اءم السماء بنئها (27)
رفع سمكها فسوئها (28)
و اءغطش ليلها و اءخرج ضحئها (29)
و الا رض بعد ذلك دحئها (30)
اءخرج منها ماءها و مرعئها (31)
و الجبال اءرسئها (32)
متاعا لكم و لا نعمكم (33)


ترجمه :

27 - آيـا آفـريـنـش شـما (بعد از مرگ ) مشكل تر است يا آفرينش آسمانى كه خداوند بنا نهاد؟!.
28 - سقف آن را برافراشته و آن را منظم ساخت .
29 - و شبش را تاريك و روزش را آشكار نمود.
30 - و زمين را بعد از آن گسترش داد.
31 - آبش خارج كرد و چراگاهش را آماده ساخت
32 - و كوهها را ثابت و محكم نمود.
33 - همه اينها براى بهره گيرى شما و چهارپايان شما است .
تفسير:
آفرينش شما مشكل تر است يا آسمانها؟ دليل ديگرى بر معاد.
به دنبال نـقـل سـرگذشت موسى و فرعون به عنوان يك درس عبرت براى همه طغيانگران و تكذيب كنندگان بار ديگر به مساءله معاد و رستاخيز بر مى گردد و نمونه هايى از قدرت بى انـتـهـاى حـق را در جـهـان هـستى به عنوان يك دليل براى امكان معاد بيان مى كند و گوشه هـايـى از نـعـمـتـهـاى بـى پايانش را بر انسانها شرح مى دهد تا حس شكرگزارى را كه سرچشمه معرفة الله است در آنها برانگيزد.
نـخـست منكران معاد را مخاطب ساخته و ضمن يك استفهام توبيخى مى فرمايد (آيا آفرينش شـمـا (و بازگشت به زندگى پس از مرگ ) مشكل تر است يا آفرينش اين آسمان با عظمت كه خداوند بنا نهاده است ) ءاءنتم اشد خلقا ام السماء بناها).
ايـن سـخن در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند ءإ نـا لمـردودون فـى الحـافـره (آيـا مـا بـه حـالت اول بـاز مـى گـرديـم ) ايـن آيـه مـى گـويد هر انسانى در هر مرحله اى از درك و شعور بـاشـد مـى دانـد كـه آفـريـنش اين آسمان بلند اينهمه كرات عظيم و كهكشانهاى بى انتها قـابـل مـقـايـسـه بـه آفـريـنـش انـسـان نـيست كسى كه اين قدرت را داشته چگونه از باز گرداندن شما به حيات عاجز است .
سـپـس بـه شرح بيشتر درباره اين آفرينش بزرگ پرداخته مى افزايد (سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم و مرتب و موزون كرد) (رفع سمكها فسواها).
(سمك ) (بر وزن سقف ) در اصل به معنى ارتفاع و بلندى است و به معنى سقف نيز آمده در تـفـسـيـر كـبـير فخر رازى آمده است كه بلندى چيزى را هر گاه از سمت بالا به پايين انـدازه گـيرى كنند عمق ناميده مى شود و هر گاه از سمت پايين به بالا اندازه گيرى كنند سمك ناميده مى شود.
(سـواهـا) از مـاده تـسـويه به معنى تنظيم و موزون ساختن چيزى است و اشاره به نظم دقـيـقـى اسـت كـه بـر تـمـام كـرات آسمانى حكمفرما است و اگر منظور از سمك سقف باشد اشـاره بـه قـشـر عـظـيـمـى از هـوا اسـت كـه همچون سقف محفوظ و محكمى گرداگرد زمين را گـرفـتـه و آن را از هـجوم سنگهاى پراكنده آسمانى و اشعه هاى مرگبار كيهانى حفظ مى كـنـد. بـعـضـى تـعـبـيـر فـوق را اشـاره بـه كـروى بودن آسمانى كه گرداگرد زمين را گـرفـتـه اسـت مـى دانـند چرا كه تسويه اشاره اى است به فاصله مساوى اجزاى اين سقف نسبت به مركز اصلى يعنى زمين و اين بدون كرويت ممكن نيست .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه آيـه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسيار زياد و سرسام آور كرات آسمانى از ما بوده باشد و هم اشاره به سقف محفوظ اطراف زمين .
به هر حال اين آيه شبيه چيزى است كه در سوره مؤ من آيه 57 آمده است .
لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون .
(آفـريـنـش آسـمـانـهـا و زمـيـن از آفـريـنـش انـسـانـهـا مـهـم تـر اسـت ولى اكـثـر مـردم (غافل و بيخبر) نمى دانند).
سپس به يكى از مهم ترين نظامات اين عالم بزرگ يعنى نظام نور و ظلمت اشاره كرده مى فـرمـايـد: شـبـش را تـاريـك و ظلمانى و روزش را آشكار و نورانى ساخت (و اغطش ليلها و اخرج ضحاها).
كـه هـر كـدام از ايـن دو در زنـدگى انسان و ساير موجودات زنده اعم از حيوان و گياه نقش فوق العاده مهمى دارد.
نـه انـسـان بـدون نـور مى تواند زندگى كند كه همه بركات و روزيها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت زندگى او ممكن نيست كه رمز آرامش او است .
(اغطش ) از ماده (غطش ) (بر وزن عرش ) به معنى تاريكى است ولى راغب در مفردات مى گويد اصل آن از اغطش به معنى كسى كه چشم كم نورى دارد گرفته شده .
(وضحى ) به معنى موقعى است كه نور آفتاب در آسمان و زمين پهن مى شود.
سپس از آسمان به زمين مى آيد و مى فرمايد: زمين را بعد از آن گسترش داد (و الارض بعد ذلك دحاها).
(دحا) از ماده (دحو) (بر وزن محو) به معنى گستردن است بعضى نيز آن را به معنى تكان دادن چيزى از محل اصليش ‍ تفسير كرده اند و چون اين دو معنى لازم و ملزوم يكديگرند به يك ريشه باز مى گردد.
بـه هـر حـال مـنـظـور از (دحـوالارض ) ايـن اسـت كـه در آغـاز تـمام سطح زمين را آبهاى حـاصـل از بـارانـهـاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود اين آبها تدريجا در گودالهاى زمـين جاى گرفتند و خشكيها از زير آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى در آمد (و اين مساءله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد).
بـعد از گسترش زمين و آماده شدن براى زندگى و حيات سخن از آب و گياه به ميان آورده مـى فـرمـايد: (خداوند در زمين آب آن را خارج نمود و همچنين چراگاه هايش را) (اخرج منها ماءها و مرعاها).
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهـد كه آب در لابلاى قشر نفوذ پذير زمين پنهان بود، سپس به صـورت چـشـمـه هـا و نـهـرهـا جـارى شـد و حـتـى دريـا و دريـاچـه هـا را تشكيل داد.
(مـرعـى ) اسـم مـكـان اسـت بـه مـعـنـى چـراگـاه و در اصـل از (رعـى ) بـه مـعـنـى حـفظ و مراقبت حيوان ، خواه از طريق تغذيه يا جهات ديگر گـرفـتـه شـده و لذا مـراعـات بـه معنى محافظت و مراقبت و تدبير امور آمده است ، و حديث معروف كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته نيز اشاره به لزوم مراقبت مردم ، از يكديگر آمده است .
ولى از آنـجـا كـه عـوامـل مـخـتلفى مى توانست آرامش زمين را بر هم زند، از جمله طوفانهاى عـظـيـم و دائمى و ديگر جزر و مدهايى كه در پوسته زمين بر اثر جاذبه ماه و خورشيد و هـمـچنين لرزه هايى كه بر اثر فشار مواد مذاب درونى ، آن را بوسيله شبكه نيرومندى از كـوهـها كه سرتاسر روى زمين را فرا گرفته آرام كرد، و لذا مى فرمايد: (و كوهها را در زمين ثابت و محكم ساخت ) (و الجبال ارساها).
دربـاره نـقـش مـهـم كـوهـهـا در زنـدگـى انـسـانـهـا و آرامـش زمـيـن بـحـث مـشـروحـى ذيل آيه 3 سوره رعد (جلد 10 صفحه 114) داشته ايم .
و در پـايـان مـى فـرمـايـد هـمه اينها را براى اين انجام داد تا وسيله تمتع و حيات شما و چهارپايانتان باشد (متاعا لكم و لانعامكم ).
آرى آسمان را برافراشت .
و نظام نور و ظلمت را برقرار ساخت .
زمين را گسترش داد.
و آب و گياه از آن خارج نمود.
كوهها را مراقب حفظ زمين نمود.
و همه وسائل زندگى انسان را فراهم ساخت .
و همه را از بهر او، سرگشته و فرمانبردار كرد تا از مواهب حيات بهره گيرد و به غفلت نخورد، و بپاس اين همه فرمانبرداران كه براى او آفريده است ، فرمان الهى برد.
ايـنـهـا از يـك سـو نـشـانـه هـاى قـدرت او بـر مـسـاءله مـعـاد اسـت و از سـوى ديـگـر دلائل عظمت و نشانه هاى وجود او در مسير توحيد و معرفت است .
آيه و ترجمه


فإ ذا جاءت الطامة الكبرى (34)
يوم يتذكر الانسن ما سعى (35)
و برزت الجحيم لمن يرى (36)
فاءما من طغى (37)
و ءاثر الحيوة الدنيا (38)
فإ ن الجحيم هى الماءوى (39)
و اءما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى (40)
فإ ن الجنة هى الماءوى (41)


ترجمه :

34 - هنگامى كه آن حادثه بزرگ رخ دهد.
35 - در آن روز انسان به ياد كوششهايش مى افتد.
36 - و جهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد.
37 - اما آن كسى كه طغيان كرده ،
38 - و زندگى دنيا را مقدم داشته ،
39 - مسلما دوزخ جايگاه او است .
40 - و آن كس كه از مقام پروردگارش خائف بوده و نفس را از هوى باز داشته .
41 - بهشت جايگاه او است .
تفسير:
آنها كه نفس را از هوى و هوس باز دارند.
بـعـد از اشـاره كـه بـه بـعـضـى از دلائل مـعـاد، در آيـات قبل گذشت ، در آيات مورد بحث بار ديگر، به مساءله رستاخيز و سرنوشت خدا ترسان و هـواپـرسـتان در آن روز باز مى گردد مى فرمايد: (هنگامى كه آن حادثه عظيم ، رخ دهد نـيـكـوكـاران و بـدكـاران هـر كـدام بـه جـزاى اعـمـال خويش مى رسند) (فاذا جائت الطامة الكبرى ).
(طامة ) از ماده طم (بر وزن فن ) در اصل به معنى پر كردن است و به هر چيزى كه در حد اعـلى قـرار گـيـرد طـامـه مـى گـويـنـد و لذا بـه حوادث سخت و مصائب بزرگ كه مملو از مـشـكـلات اسـت نـيـز طـامه اطلاق مى شود و در اينجا اشاره به قيامت است كه مملو از حوادث هولناك مى باشد و توصيف آن به كبرى تاءكيد بيشترى درباره اهميت و عظمت اين حادثه بى نظير است .
سپس مى افزايد اين حادثه عظيم هنگامى كه به وقوع پيوندد همگان از خواب غفلت بيدار مـى شـونـد و انـسـان به ياد سعى و كوشش ‍ و اعمال خويش اعم از نيك و بد مى افتد (يوم يتذكر الانسان ما سعى ).
اما اين تذكر و يادآورى چه سودى براى او مى تواند داشته باشد.
اگـر تـقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند دست رد به سينه او مى زنند و در پاسخ اين تقاضا (كلا) مى گويند.
و اگـر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد فايده اى ندارد چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است .
بـنـابـرايـن چاره اى جز آه حسرت كشيدن و افسوس خوردن و به گفته قرآن هر دو دست را با دندان گزيدن ندارد يوم يعض الظالم على يديه (فرقان - 27).
بايد توجه داشت كه (يتذكر) فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد يعنى در آن روز انـسـان پـيوسته همه اعمال خويش را بياد مى آورد و اين به خاطر آن است كه در آن روز حـجـابـها از قلب و روح انسان برداشته مى شود و همه حقايق مكنون بارز و آشكار مى شود.
و لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد (در آن روز جـهنم براى هر بيننده آشكار مى گردد) (و برزت الجحيم لمن يرى ).
جـهـنـم هـم اكـنـون نـيز وجود دارد بلكه طبق آيه 54 عنكبوت و ان جهنم لمحيطة بالكافرين كافران را از هر سو احاطه كرده اما حجابهاى عالم دنيا مانع رؤ يت آن است ولى آن روز كه روز ظهور و بروز همه چيز است جهنم از همه آشكارتر ظهور مى كند.
جـمـله (لمـن يـرى ) اشـاره به اين است كه جهنم در آن روز به قدرى آشكار است كه هر بـيـنـنـده اى بـدون استثنا آن را مى بيند و بر هيچكس مخفى نيست ، نه نيكان و نه بدان كه جايگاهشان دوزخ است .
ايـن احـتمال نيز داده شده است كه جمله اشاره به كسانى است كه در آن روز داراى چشم بينا هـسـتـنـد زيرا طبق آيه 124 سوره طه بعضى در آن روز نابينا محشور مى شوند و نحشره يوم القيامة اعمى ولى معنى اول كه غالب مفسران
آن را پـذيـرفـتـه اند مناسب تر به نظر مى رسد زيرا جهنم براى بدكاران خود عذاب و مجازات مضاعفى است و نابينا بودن گروهى در محشر ممكن است در بعضى مواقف باشد نه در تمام مواقف .
سـپـس بـه وضع حال مجرمان و افراد بى ايمان در صحنه قيامت اشاره كرده و با چند جمله كـوتـاه و پـر مـعـنـى هـم سـرنـوشـت آنـهـا را بـيـان مـى كـنـد و هـم عوامل گرفتارى آنها را مى فرمايد (اما كسى كه طغيان كند) (فاما من طغى )
(و زندگى دنيا را بر همه چيز مقدم دارد) (و آثر الحياة الدنيا).
(مسلما دوزخ جايگاه و ماواى او است ) (فان الحجيم هى الماوى ).
در جـمـله اول اشـاره به فساد عقيدتى آنها مى كند زيرا طغيان ناشى از خود بزرگ بينى است و خود بزرگ بينى ناشى از عدم معرفة الله است .
كسى كه خدا را به عظمت بشناسد خود را بسيار كوچك و ضعيف مى بيند و هرگز پاى خود را از جاده عبوديت بيرون نمى گذارد.
و جـمـله دوم اشـاره بـه فـسـاد عـمـلى آنـها است چرا كه طغيان سبب مى شود كه انسان لذات زودگـذر دنـيـا و زرق و بـرق آن را بـالاتـريـن ارزش حساب كند و آن را بر همه چيز مقدم بشمرد.
ايـن دو در حـقـيـقـت عـلت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد طـغـيـان و فـسـاد عـقـيـده ، سـرچـشـمه فساد عمل و ترجيح زندگى ناپايدار دنيا بر همه چيز است و سرانجام اين دو آتش سوزان دوزخ است .
عـلى (عـليـه السـلام ) در حـديـثـى مـى فـرمـايـد و مـن طـغـى ضل على عمل بلا حجة (كسى كه طغيان كند گمراه مى شود و دست به اعمالى مى زند كه هـيـچ دليـلى بـراى آن نـدارد) و ايـن نـاشـى از هـمـان خـود بـزرگ بـينى است كه انسان تـمـايـلات خـويـش را بـدون هـيـچ دليـل مـنـطـقـى مـى پـذيـرد و بـراى آن ارج قائل است .
سـپـس بـه ذكر اوصاف بهشتيان در دو جمله كوتاه و بسيار پر معنى پرداخته مى فرمايد (امـا كسى كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوا و هوس باز دارد..). (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ).
(بهشت جايگاه و ماواى او است ) (فان الجنة هى الماوى ).
آرى شـرط اول بـهـشـتـى شـدن (خـوف ) نـاشـى از (مـعـرفـت ) اسـت ، شـنـاخـتـن مقام پـروردگـار و تـرسـيـدن از مـخـالفـت فـرمـان او، شـرط دوم كـه در حـقـيـقـت نـتيجه شرط اول و مـيـوه درخت معرفت و خوف است تسلط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى ، چرا كه تمام گناهان و مفاسد و بدبختيها از هواى نفس سرچشمه مى گيرد، هواى نفس بدترين بتى است كه معبود واقع شده (ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى ).
حتى ابزار نفوذ شيطان در وجود آدمى (هواى نفس ) است كه اگر اين (شيطان درون ) با (شيطان برون ) هماهنگ نشود و در را به روى او نگشايد وارد شدن او غير ممكن است ، همانگونه كه قرآن مى گويد: ان عبادى ليس لك
عـليـهـم سـلطـان الا مـن اتبعك من الغاوين (تو هرگز بر بندگان من تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند) (حجر - 42).
نكته ها:
1 - مقام رب چيست ؟
قـابل توجه اينكه در آيات مورد بحث مى فرمايد: (كسى كه از (مقام ) پروردگارش بـتـرسـد) نـمى فرمايد: (كسى كه از پروردگارش بترسد) در اينكه منظور از مقام چيست ؟ در اينجا تفسيرهاى متعددى است :
1 - نـخـسـت ايـنـكـه مـنظور (مواقف قيامت ) است كه انسان در اين مقامات در پيشگاه خداوند بـراى حـسـاب متوقف مى شود (بنابراين تفسير، (مقام ربه ) به معنى (مقامه عندربه ) يعنى ايستادن انسان در پيشگاه خدا است ).
2 - منظور (علم خداوند و مقام مراقبت او) نسبت به همه انسانها است ، همانطور كه در آيه 33 رعـد آمـده اسـت افـمـن هـو قـائم عـلى كل نفس بما كسبت : (آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده و مراقب اعمال همگان است همچون كسى است كه اين وصف را ندارد؟!)
شـاهـد ديـگـرى بـراى ايـن تـفـسـيـر حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: مـن عـلم ان الله يـراه ، و يـسـمـع مـا يـقـول ، و يـعـلم مـا يـعـلمـه مـن خـيـر او شـر فـيـحـجـزه ذلك عـن القـبـيـح مـن الاعـمـال فـذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى : (كسى كه مى داند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد، مى شنود و از آنچه از خير و شر انجام مى دهد آگاه است ، و اين توجه او را از اعمال قبيح باز مى دارد، او كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است ، و خود را از هواى نفس باز داشته ).
مـنـظور (مقام عدالت ) او است ، چرا كه ذات مقدس او مايه خوف نيست ، خوف از عدالت او مـى بـاشـد، و در حـقـيـقـت ايـن خـوف از مـقـايـسـه اعـمـال خـود بـا عـدل او حـاصـل مـى شـود، هـمـانـگـونـه كـه مـجـرمـان از ديـدن يـك قـاضـى عادل بر خود مى لرزند، و از شنيدن نام محكمه و دادگاه وحشت مى كنند، در حالى كه شخص بـى گـنـاه نـه از آن تـرسى دارد، و نه از اين وحشتى ! در ميان اين تفسيرهاى سه گانه تضادى نيست و ممكن است همه آنها در معنى آيه جمع باشد.
2 - رابطه طغيان و (دنيا پرستى )
در حـقـيـقت آيات فشرده بالا اصول سعادت و شقاوت انسان را به نحو زيبا و شايسته اى ترسيم كرده است ، شقاوت انسان را در طغيان و (دنيا پرستى ) مى شمرد، و سعادت او را در (خـوف از خـدا) و (ترك هوا) و عصاره تمام تعليمات انبياء و اولياء نيز همين است و بس
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم :
ان اخـوف مـا اخـاف عـليـكـم اثـنـان : اتـبـاع الهـوى و طـول الامـل ، فـامـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق ، و امـا طـول الامـل فـيـنسى الاخرة : (هولناك ترين چيزى كه از آنها بر شما خائفم دو چيز است : پـيروى از هواى نفس ، و آرزوهاى طولانى ، اما پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد، و اما آرزوهاى طولانى آخرت را به فراموشى مى سپرد).
هـوا پـرستى پرده اى بر عقل انسان مى كشد، اعمال سوئش را در نظر او تزيين مى دهد، و حس تشخيص را كه بزرگترين نعمت خدا، و امتياز انسان از حيوان است ، از او مى گيرد، و او را بـه خود مشغول مى دارد، اين همان است كه يعقوب آن پيغمبر روشن ضمير به فرزندان خلافكار گفت : بل سولت لكم انفسكم امرا (يوسف - 18).
در ايـنـجـا سـخـن بـسـيـار اسـت بـهـتـر آن اسـت بـه دو حـديـث از احـاديـث اهل بيت كه همه گفتنيها در آن گفته شده است ، اشاره كرده و اين بحث را پايان دهيم :
امـام بـاقـر (عليه السلام ) مى فرمايد: الجنة محفوفة بالمكاره و الصبر، فمن صبر على المـكـاره فـى الدنـيـا دخـل الجـنة ، و جهنم محفوفة باللذات و الشهوات ، فمن اعطى نفسها لذتـهـا و شـهـوتـهـا دخـل النـار: (جهنم در لابلاى ناراحتيها و صبر و شكيبايى و استقامت پـوشـيـده شـده اسـت ، هر كس در برابر ناراحتيها (و ترك شهوات ) در دنيا شكيبايى كند داخل بهشت مى شود، و دوزخ در لابلاى لذات نامشروع و شهوات سركش پيچيده شده ، و هر كـس نـفـس خـويـش را در بـرابـر ايـن لذات و شـهـوات آزاد بـگـذارد داخل آتش ‍ مى شود).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تدع النفس و هواها، فان هواها فى رداها، و ترك النفس و ما تهوى داءها، و كف النفس عما تهوى دواءها: (نفس را با هوا و هوسها رها مكن چرا كـه هـواى نـفـس سبب مرگ نفس است و آزاد گذاردن نفس در برابر هواها درد آن است ، و باز داشتن آن از هوا و هوسهايش دواى آن است ).
نـه تنها جهنم آخرت زاييده هوا پرستى است كه جهنمهاى سوزان دنيا، همچون ناامنيها، بى نظميها، جنگها، و خونريزيها، جدالها، و كينه توزيها همه ناشى از آن است .
3 - تنها دو گروه
در آيـات فـوق تنها از دو دسته سخن به ميان آمده : طغيانگران دنياپرست ، و خدا ترسان بـا تـقـوى ، جـايـگـاه هميشگى دسته اول دوزخ و جايگاه جاودانى دسته دوم بهشت ذكر شده است
البـتـه در ايـنـجـا گـروه سـومـى نـيـز هـسـتـنـد، مـؤ مـنـانـى كـه از نـظـر عـمـل كـوتـاهـى يـا آلودگـى داشـتـه انـد، كـه اگـر مـشـمـول عـفـو الهـى شـونـد و شـايسته آن باشند به گروه بهشتى مى پيوندند، و اگر مـشـمـول نـشـونـد به دوزخ مى روند اما ماوى و جايگاهشان آنجا نخواهد بود، ولى در آيات فوق سخنى از آنها در ميان نيست .
آيه و ترجمه


يسلونك عن الساعة اءيان مرسئها (42)
فيم اءنت من ذكرئها (43)
إ لى ربك منتهئها (44)
إ نما اءنت منذر من يخشئها (45)
كاءنهم يوم يرونها لم يلبثوا إ لا عشية اءو ضحئها (46)


ترجمه :

42 - از تـو درباره قيامت سؤ ال مى كنند كه در چه زمانى واقع مى شود؟ 43 - تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟
44 - انتهاى آن به سوى پروردگار تو است .
45 - كار تو فقط انذار كردن كسانى است كه از آن مى ترسند.
46 - آنـهـا در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گويى توقف آنها (در دنيا و برزخ ) جز عصر گاهى يا صبحگاهى بيشتر نبوده است .
تفسير:
تاريخ قيامت را فقط خدا مى داند
در تعقيب مطالبى كه درباره قيامت و سرنوشت نيكان و بدان در آن روز در آيات پيشين آمد، در اين آيات به سراغ سؤ ال هميشگى مشركان و
معاد رفته مى فرمايد:
(از تـو دربـاره قـيـامـت سـؤ ال مـى كنند كه در چه زمانى واقع خواهد شد) (يسئلونك عن الساعة ايان مرساها).
قـرآن در پـاسـخ اين سؤ ال براى اينكه به آنها بفهماند كه هيچكس از لحظه وقوع قيامت با خبر نبوده و نخواهد بود، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، مى گويد: (تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟!) (فيم انت من ذكراها)
يـعنى تاريخ وقوع قيامت حتى از تو پنهان است ، تا چه رسد به ديگران ، اين از آن علم غيبى است كه از مختصات ذات پروردگار مى باشد، واحدى را به آن راهى نيست !.
بـارهـا گـفـتـه ايم از مطالبى كه بر همگان مكتوم است زمان قيام قيامت است ، چرا كه اثر تـربـيـتـى آن بـدون كـتـمان ممكن نيست ، زيرا اگر آشكار شود و زمانش دور باشد غفلت ، هـمـگـان را فـرا مـى گـيـرد، و اگـر نـزديـك بـاشـد پـرهـيـز از بـديـهـا بـه شكل اضطرار، و دور از آزادى و اختيار، در مى آيد، و اين هر دو فاقد ارزش تربيتى است .
احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه نيز داده اند از جمله اينكه : تو مبعوث براى بيان زمان قـيـام قـيـامـت نـشـده اى ، تـو تـنـهـا مـبـعـوث شـده اى كـه اصل وجود آن را اطلاع دهى ، نه لحظه وقوع آن را.
و ديـگـر اينكه : قيام تو بيانگر نزديك شدن روز قيامت است ، همانگونه كه در حديثى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نقل شده كه دو انگشت مباركش را كنار هم گرفت و فرمود: (بعثت انا و الساعة كهاتين :) (قيام من و قيام قيامت همانند اين دو است !).
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است .
سپس مى افزايد: (منتهاى قيامت به سوى پروردگار تو است ) (الى ربك منتهاها).
تنها او است كه مى داند قيامت كسى بر پا مى شود، هيچ شخص ديگرى از آن آگاه نيست ، و هر گونه تلاش و كوشش براى آگاهى از زمان قيام قيامت بى فايده است .
ايـن همان مطلبى است كه در آيه 34 سوره لقمان نيز آمده است : ان الله عنده علم الساعة : (عـلم زمـان وقـوع قـيـامـت تـنـها نزد خدا است ) و در آيه 187 سوره اعراف مى فرمايد: قل انما علمها عند ربى : (بگو علم آن فقط نزد پروردگار من است ).
بـعـضـى گفته اند منظور از جمله بالا اين است كه تحقق و انجام قيامت به دست خدا است ، و در حـقـيـقـت بـه مـنـزله بـيـان عـلتـى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قبل آمده است .
جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد.
باز براى توضيح بيشتر مى افزايد: (كار تو فقط انذار كردن كسانى است كه از آن مى ترسند) (انما انت منذر من يخشاها).
وظـيـفـه تـو هـمـيـن انـذار و هـشدار و بيم دادن است و بس ، و اما تعيين وقت از قلمرو وظيفه و آگاهى تو بيرون است .
قابل توجه اينكه انذار را مخصوص كسانى مى شمرد كه ترس و خوف از آن روز بزرگ دارنـد، و ايـن شـبـيـه هـمـان مـطـلبـى اسـت كه در آيه دوم سوره (بقره ) آمده است : ذلك الكـتـاب لا ريـب فـيـه هـدى للمتقين : (در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست ، و مايه هدايت پـرهـيـزگـاران است ) اينگونه تعبيرات اشاره به اين حقيقت است كه تا روح حقجويى و حـقـطلبى و احساس مسؤ وليت در برابر پروردگار در انسان نباشد نه به سراغ تحقيق از كتب آسمانى مى رود نه معاد، و نه گوش به انذارهاى انبيا و اوليا مى دهد.
و سرانجام در آخرين آيه اين سوره براى بيان اين واقعيت كه تا قيامت زمان زيادى نيست ، مـى فـرمـايـد: (روزى كـه قيامت ساعت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گويى توقف آنها در اين جهان ، عصر گاهى يا صبحگاهى بيشتر نبوده است !)
(كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشية او ضحاها)
بـه قـدرى عـمر كوتاه دنيا به سرعت مى گذرد، و دوران برزخ نيز سريع طى مى شود كه به هنگام قيام قيامت آنها فكر مى كنند تمام اين دوران چند ساعتى بيش نبود.
اين امر هم ذاتا صحيح است كه عمر دنيا بسيار كوتاه و زودگذر است ، و هم در مقايسه با قيامت كه تمام عمر جهان در مقايسه با آن لحظه اى بيش نيست .
(عـشية ) به معنى عصر و (ضحى ) به موقعى گفته مى شود كه آفتاب بالا آمده و شعاع آن گسترده شده است .
در بعضى از آيات قرآن آمده است كه در قيامت هنگامى كه مجرمان درباره مقدار توقفشان در عـالم بـرزخ يـا دنـيـا به گفتگو مى پردازند بعضى به بعضى ديگر مى گويند شما تـنـهـا ده شـبـانه روز در جهان برزخ توقف كرده ايد: يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا (طه - 103).
ولى آنـها كه بهتر فكر مى كنند مى گويند: شما تنها به اندازه يك روز در برزخ درنگ كرديد! (يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما).
و در جـاى ديـگـر از مجرمان نقل مى كند كه وقتى قيامت بر پا مى شود مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز يك ساعت توقف نداشتند!
و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة (روم - 55).
تـفـاوت اين تعبيرات به خاطر آن است كه آنها مى خواهند كوتاهى اين مدت را با يك بيان تـقـريبى منعكس كنند، و هر كدام احساس خود را با تعبيرى بيان مى كنند كه همه در يك امر مـشـتـرك اسـت و آن كوتاهى عمر اين جهان در برابر عمر قيامت است ، و اين مطلبى است كه انسان را تكان مى دهد و از خواب غفلت بيدار مى سازد.
خـداونـدا! امـنـيـت و آرامـش را در آن روز بـزرگ و در اين جهان و آن جهان برزخ نصيب همه ما بفرما.
پـروردگـارا! هـيـچـكـس از سـخـتيهاى آن روز عظيم جز به لطف تو رهايى نمى يابد ما را مشمول لطف خاصت بگردان .
بار الها! ما را از كسانى قرار ده كه از مقام تو خائفند و نفس خويش را از هوى و هوس باز مى دارند و در بهشت برين ماوى مى گيرند.
آمين يا رب العالمين

next page

fehrest page

back page