تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -


همه اعمال او را ثبت و ضبط نمود، و براى روز حساب در نامه اعمالش منعكس ساخت .
تـعـبـير اين آيه همانند آيه قبل (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) مى تـوانـد بـه مـنـزله دليـلى بر مساءله معاد محسوب شود، به خصوص اينكه در هر دو آيه روى عـنـوان (رب ) تـكيه شده است ، چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هـرگـز نـمـى تـوانـد بـا مـرگ متوقف گردد، و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.
و نـيـز بـصـيـر بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى ، و ثبت و ضبط آنها حتما بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد و گرنه بيهوده است .
آيه و ترجمه


فلا اءقسم بالشفق (16)
و اليل و ما وسق (17)
و القمر إ ذا اتسق (18)
لتركبن طبقا عن طبق (19)
فما لهم لا يؤ منون (20)
و إ ذا قرئ عليهم القرءان لا يسجدون (21)
بل الذين كفروا يكذبون (22)
و الله اءعلم بما يوعون (23)
فبشرهم بعذاب اءليم (24)
إ لا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم اءجر غير ممنون (25)


ترجمه :

16 - سوگند به شفق !
17 - و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند.
18 - و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود.
19 - كـه هـمـه شـمـا دائمـا از حـالى بـه حـال ديـگـر منتقل مى شويد.
20 - پس چرا آنها ايمان نمى آورند؟
21 - و هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده شود سجده نمى كنند؟
22 - بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند.
23 - و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند.
24 - پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده .
25 - مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى .
تفسير:
دائما دگرگون مى شويد!
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد.
در ايـن آيـات بـراى تـاءكيد اين مطلب و توضيح بيشتر مى فرمايد: (سوگند به شفق ) (فلا اقسم بالشفق ).
(و سـوگـنـد بـه شـب و آنـچـه را از امـور پـراكـنـده جـمـع مـى كـنـد) (و الليل و ما وسق ).
(و سوگند به ماه آنگاه كه كامل مى شود و به صورت بدر در مى آيد)
(و القمر اذا اتسق ).
(كه همه شما دائما از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد) (لتركبن طبقا عن طبق ).
(لا) در جـمـله (فـلا اقـسـم ) هـمـانـگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم (زائده ) و بـراى تـاءكـيـد اسـت ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه براى نفى باشد، يعنى سوگند يـاد نـمـى كـنـم ، بـه خـاطر اينكه مطلب عيان است و حاجتى به سوگند ندارد، و يا اينكه مـطـلب بـقـدرى مـهـم اسـت كـه درخور اين سوگندها نيست ، و يا اينكه اين امورى كه به آن سوگند ياد شده است آنقدر اهميت دارد كه سزاوار است به آن قسم ياد نشود.
ولى معنى اول (زائده و تاءكيد بودن ) از همه مناسبتر است .
(شـفـق ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) آميخته شدن روشنايى روز به تاريكى شب است ، و لذا واژه (اشفاق ) به معنى توجه و عنايت آميخته با ترس به كار مى رود، فـى المـثـل هـر گـاه انـسـان نـسـبـت بـه كـسـى عـلاقـه داشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال از حـوادثى درباره او بيمناك گردد به اين حالت (اشفاق ) گويد و آن شخص را (مشفق ).
ولى فـخـر رازى مـعـتـقـد اسـت كـه واژه (شـفـق ) در اصل به معنى (رقت ) و (نازكى ) است ، و لذا به لباس بسيار نازك (شفق ) مى گـويـنـد و حـالت (شـفـقـت ) بـه هـمان حالت رقت قلب اطلاق مى شود (ولى گفته راغب صحيحتر به نظر مى رسد).
به هر حال منظور از (شفق ) در اينجا همان روشنى آميخته با تاريكى در آغاز شب است ، و از آنـجـا كـه در آغـاز شب نخست سرخى كمرنگى در افق مغرب پيدا مى شود، و بعد جاى خود را به سفيدى مى دهد، اختلاف شده است
كـه آيـا شـفـق بـه آن سـرخـى اطـلاق مـى شـود، يا سفيدى ، مشهور و معروف در ميان علما و دانشمندان و مفسران همان معنى اول است كه در اشعار نيز روى آن تكيه شده است ، و شفق را به (دماء الشهداء) (خون شهيدان ) تشبيه كرده اند.
ولى بـعـضـى مـعـنـى دوم را انـتـخـاب كـرده انـد كـه بـسيار ضعيف به نظر مى رسد، به خـصـوص ايـنـكـه اگـر ريشه لغوى اين واژه را (رقت ) بدانيم تناسب با همان سرخى كمرنگ كه نور رقيق آفتاب است دارد.
بـه هـر حـال از آنـجـا كـه ظـهـور (شـفـق ) خـبـر از يـك حـالت تـحـول و دگـرگـونـى عـميق در جهان مى دهد، و اعلام پايان روز و آغاز شب است ، بعلاوه جلوه و زيبايى خاصى دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است ، خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباى آسمانى كند.
و امـا سـوگـنـد بـه شـب بـه خـاطـر آثـار و اسـرار زيـادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم .
تعبير به (ما وسق ) با توجه به اينكه (وسق ) به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشـاره بـه بـازگـشـت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خـود به هنگام شب است ، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومى جانداران مى باشد، و يكى از اسـرار و آثـار پـر اهـمـيـت شـب مـحسوب مى شود، چنانكه در آيه 61 سوره (غافر) مى خـوانـيـم : الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه : (خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن آرامش و سكون
پيدا كنيد).
و از ايـنـجـا روشن مى شود كه تعبير به (اذا اتسق ) كه از همان ماده است نيز به معنى جمع و جور شدن و در اينجا به معنى كمال نور ماه در شب چهاردهم است و مى دانيم كه ماه در ايـن حـالت جـلوه فـوق العاده اى دارد كه تمام چشمها را به سوى خود جلب مى كند، نور و فروغ آن صفحه زمين را روشن مى كند، روشنايى كمرنگى كه مزاحم آرامش شب نيست ، و در عـين حال راه را براى رهروان شب مى گشايد، لذا آيتى از آيات بزرگ خداوند است ، و به همين دليل به آن سوگند ياد فرموده .
قـابل توجه اينكه هر چهار موضوعى كه در اين آيات به آن سوگند ياد شده است (شفق - شـب - مـوجـوداتـى كـه شـب آنـهـا را گـردآورى مـى كـنـد - مـاه در حـالت بـدر كـامـل ) هـمـه مـوضـوعـاتـى اسـت مـربـوط بـه هـم ، و مكمل يكديگر، و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشه انسان را تحريك مى كـند، تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد، و از اين دگرگونيهاى سريع به مساءله معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.
و جالب اينكه اين قسمتها اشاره به حالات و دگرگونيهايى است كه پشت سر هم در عالم آفـريـنـش رخ مـى دهـد، خـورشـيد سر در نقاب فرو مى برد، شفق كه بقاياى نور آن است ظـاهر مى شود، موجودات زنده به سرعت به لانه هاى خود باز مى گردند، ماه در صورت بـدر كـامـل طـلوع مى كند) توجه داشته باشيد كه ماه شب چهارده در همان آغاز شب طلوع مى كـنـد و ايـن سـوگـنـدهـا را مـقدمه اى قرار مى دهد براى جمله (لتركبن طبقا عن طبق ) كه بـيـانـگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.
و براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند از جمله :
1 - مـنـظـور حـالات گـونـاگـونـى است كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود به سوى خـداونـد و كـمـال مـطـلق پـيدا مى كند، نخست عالم دنيا، بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حـالات مـخـتـلف آن (توجه داشته باشيد كه (طبق ) از ماده (مطابقه ) به معنى قرار دادن چـيـزى فـوق چـيز ديگر است ، و به معنى منازلى كه انسان در سير صعودى خود طى مى كند نيز آمده است ).
2 - مـنـظـور حـالاتـى است كه انسان از هنگامى كه نطفه است تا موقع مرگ مى پيمايد كه بعضى آن را به سى و هفت حالت شماره كرده اند!
3 - مـنـظـور حـالات مـخـتـلفـى اسـت كـه انـسان در زندگى دنيا از سلامت و بيمارى اندوه و سرور، غم و شادى ، سختى و آسايش ، صلح و جنگ مى پيمايد.
4 - مـنـظور حالات و شدائد مختلفى است كه انسان در روز قيامت با آن رو به رو مى شود، تا از حساب فارغ گردد، و هر كس به سوى نتيجه كار خويش از بهشت و دوزخ برود.
5 - منظور حالاتى است كه در اقوام پيشين واقع شده ، يعنى همان حوادث تلخ و شيرين ، و انواع تكذيبها و انكارهاى مخالفان در اين امت نيز واقع مى شود اين معنى در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
البته جمع ميان اين تفسيرها مانعى ندارد و ممكن است آيه ناظر به همه اين دگرگونيها و تحولات و مراحلى باشد كه انسان در مسير زندگى خود آن را مى پيمايد.
بـعـضى مخاطب در اين آيه را شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دانسته ، و آيه را اشاره به آسمانهايى مى دانند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شب معراج از آنها گذشت ، اما با توجه به اينكه (ب ) در (لتركبن ) ضمه دارد و معنى جمعى را مـى رسـانـد ايـن تـفـسـيـر مـنـاسـب نـيـسـت ، بـخـصوص اينكه در آيات سابق نيز مخاطب كل انسانها بودند.
بـه هـر حـال حـدوث ايـن حـالات ، و عـدم اسـتـقـرار آدمـى بـر يـك حـالت ، از يـكـسـو دليل مخلوق بودن او، و نياز به خالق داشتن است ، چرا كه هر متغيرى حادث ، و هر حادثى خـالقـى مـى خـواهـد، و از سـوى ديـگر دليلى است بر عدم پايدارى اين جهان ، و از سوى سـوم نـشـانـه اى اسـت بـر حـركـت مـسـتمر انسان به سوى ذات پروردگار و مساءله معاد، همانگونه كه در آيات قبل آمده بود يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .
سـپـس بـه عـنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته مى فرمايد: (چرا آنها ايمان نمى آورند)؟! (فما لهم لا يؤ منون ).
بـا ايـنـكـه دلائل حـق روشـن و آشـكـار اسـت هـم دلائل تـوحـيـد و خـداشـنـاسـى و هـم دلائل مـعاد، هم آيات آفاقى كه در آفرينش شب و روز و ماه و خورشيد و نور و ظلمت و طلوع و غروب آفتاب و شفق ، و تاريكى شب ، و تكامل روشنى ماه نهفته است و هم آيات انفسى از لحـظـه اى كـه نـطـفـه در قـرارگـاه رحـم جـاى مـى گـيـرد، و مـراحـل گـونـاگـونـى را يـكـى بـعـد از ديـگـرى طـى كـرده تـا بـه اوج كـمـال خـود در عـالم جـنـيـن مـى رسـد، سـپـس از لحـظـه تـولد تـا مـرگ مراحل ديگرى را مى پيمايد، با اين نشانه هاى روشن چرا آنها ايمان نمى آورند؟!
سـپـس از كـتـاب (تـكوين ) به سراغ كتاب (تدوين ) مى رود، و مى افزايد: (چرا هـنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود در برابر آن خضوع نمى كنند)؟ (و اذا قرى ء عليهم القرآن لا يسجدون ).
قـرآنـى كـه هـمـچـون آفـتـاب ، خـود دليـل خـويشتن است ، نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد، و محتواى آن دليل روشنى است بر اينكه از سرچشمه وحى گرفته شده .
قـرآنـى كـه هـر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زاييده مغز بشرى باشد، آن هم بشرى كـه هـرگز درس نخوانده بود، و در يك محيط تاريك و ظلمانى و مملو از خرافات پرورش يافته بود.
منظور از (سجده ) در اينجا خضوع و تسليم و اطاعت است و سجده معروف كه پيشانى را در آن بـر زمـيـن مـى گـذارنـد يـكـى از مـصـداقـهـاى ايـن مـفهوم كلى است ، و شايد به همين دليـل در بـعـضى از روايات آمده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيات را تلاوت فرمود سجده كرد.
البـتـه طـبـق فـتـاواى مـعروف فقهاى اهل بيت (عليه السلام ) اين سجده از سجده هاى مستحب قرآن است ، و مذاهب چهارگانه اهل تسنن همه آنها سجده را به هنگام تلاوت اين آيه واجب مى دانند، جز (مالك ) كه معتقد است بعد از پايان سوره بايد سجده كرد.
در آيه بعد مى افزايد: (بلكه كافران پيوسته آيات الهى و معاد و رستاخيز را تكذيب مى كنند) (بل الذين كفروا يكذبون ).
بـه كـار بـردن (فـعل مضارع ) در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه براى مـعـنـى اسـت كـه آنـهـا در تـكـذيبهاى خود اصرار داشتند، اصرارى كه از روح لجاج و عناد سـرچـشـمـه مـى گـرفـت ، تـكـذيـبـى كـه از نـارسـايـى دلائل حـق نـبـود بلكه به خاطر تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان و حفظ منافع مادى و كسب آزادى براى اشباع هوسهاى شيطانى بود.
سـپـس بـا لحـنـى تـهـديـدآمـيـز مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آنـچـه را آنـهـا در درون دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند) (و الله اعلم بما يوعون ).
خـداونـد از نـيـات و اهـداف آنها، و انگيزه هايى كه سبب اين تكذيبهاى مستمر مى گردد، با خـبـر اسـت هـر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سرانجام كيفر همه آن را به آنها خواهد داد.
(يـوعـون ) از مـاده (وعـاء) بـه معنى ظرف است همانگونه كه در عبارت معروف نهج البـلاغـه از عـلى (عـليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها: ايـن دلهـا ظـرفـهـائى است و بهترين آنها دلى است كه حفظ و نگهدارى و ظرفيتش ‍ بيشتر باشد!
و در آيـه بعد مى فرمايد: (پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده ) (فبشرهم بعذاب اليم ).
تعبير به (بشارت ) كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سـرزنش است ، اين در حالى است كه مؤ منان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گسترده بهشتى مى دهد، تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.
در آخرين آيه اين سوره ، به صورت يك استثناء بار ديگر به سرنوشت مؤ منان صالح العـمـل اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايـد: (مـگـر كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند كه براى آنها پاداشى است ثابت و لا ينقطع و خالى از هرگونه نقصان
و منت ) (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون )
(ممنون ) از ماده (من ) هم به معنى (قطع ) و (نقصان ) آمده است ، و هم (منت ) (واژه مـنـون بـه مـعـنـى مـرگ نـيز از همين ماده است ) و ممكن است همه اين معانى در اينجا جمع بـاشـد، زيـرا نـعـمـتـهـاى آخرت بر عكس نعمتهاى دنيا كه ناپايدار و هم نقصان پذير، و غالبا آميخته با عوارض نامطلوب ، و يا منت اين و آن است ، هيچگونه منت و نقصان و فناء و عـوارض ‍ نامطلوب در آن راه ندارد جاودانى است . نقصان ناپذير است ، خالى از هرگونه ناملائمات و هرگونه منت است .
آيـا ايـن (اسـتـثـنـاء مـتـصـل ) اسـت يـا (مـنـقـطـع ) در مـيان مفسران بحث است ، بعضى احـتـمـال داده انـد مـنـقـطـع بـاشـد، يـعـنـى شـرح حـال كـفـار را كـه در آيـات قبل بود رها كرده و به سراغ پاداش جاويدان مؤ منان مى رود.
ولى مناسبتر اين است كه استثناء متصل باشد، و هدف اين است كه راه بازگشت را به روى كـفـار بـگـشـايـد، و بـفـرمـايـد: اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته مى شود، و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها مى دهد.
نكته :
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان از آيـات اخـيـر ايـن سـوره اولا اصـل اخـتيار و آزادى اراده را استفاده مى كند، چرا كه ملامت بر ترك سجده ، و ترك ايمان ، در مورد افراد مجبور، از خداوند حكيم قبيح است ، و اينكه مى فرمايد: فما لهم لا يؤ منون و اذا قرى ء عليهم القرآن لا يسجدون دليل روشنى است بر مساءله اختيار، و ثانيا ملامت بر ترك سجده دليل بر اين است كه كفار همانگونه
كه مكلف به اصول دين هستند مكلف به فروع نيز مى باشند (اين سخن بنابراين است كه سـجـده در آيـه فـوق بـه مـعـنـى هـمـان سـجـده مـعـهـود نـمـاز بـاشـد و يـا لااقـل مـعـنـى گـسـتـرده اى داشـتـه بـاشـد كـه آن را شامل شود).
خـداونـدا! در آن روز كـه هـمـگـى در دادگاه عدل تو حضور مى يابند حساب را بر ما آسان گردان .
پـروردگارا! در اين مسيرى كه همه بندگان به سوى تو حركت مى كنند ما را در پيمودن صراط مستقيم يارى فرما.
بـارالهـا! مـا در بـرابـر قـرآن كـريـمـت سـر تـعـظـيـم فـرود آورده ايـم ، تـوفـيـق عمل به آن را نيز به همه ما مرحمت نما.
آمين يا رب العالمين


سوره بروج


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 22 آيه است
محتواى سوره و فضيلت آن
مؤ منان در مكه مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت در رنج و فشار بودند، و دائما از طرف دشمنان شكنجه هاى روحى و جسمى مى شدند تا از ايمان خـود بازگردند، گروهى مقاومت كرده ، و بعضى از افراد ضعيف تسليم مى شدند، و باز مى گشتند.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن سـوره از سـوره هاى مكى است چنين به نظر مى رسد كه هدف اصـلى تـقويت روحيه مؤ منان در برابر اين جريان و تشويق آنان به پايمردى و استقامت است .
و در هـمـيـن رابـطـه در ايـن سـوره داسـتـان (اصـحـاب اخـدود) را نـقل مى كند، همانها كه خندقها كندند و آتشهاى عظيمى در آن افروختند، و مؤ منان را تهديد به شكنجه با آتش كردند، گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند، اما آنها از ايمانشان بازنگشتند.
در قـسـمـت ديـگـرى از ايـن سوره كافرانى را كه مؤ منان را تحت فشار قرار مى دهند سخت مـورد حمله قرار داده و آنها را به عذاب سوزان جهنم تهديد مى كند، در حالى كه مؤ منان را بشارت به باغهاى پرنعمت بهشتى مى دهد.
در مـقـطـع بـعـد آنـها را به گذشته تاريخ باز مى گرداند، و داستان فرعون و ثمود و اقـوام زورمـنـد و گـردنـكـش را در بـرابـر ديـدگـانـشـان مـجـسـم مـى سازد كه چگونه در مـقـابـل فرمان عذاب الهى به زانو درآمدند و نابود شدند، تا كفار مكه كه نسبت به آنها قدرت ناچيزى داشتند حساب خود را بكنند، و هم مايه تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان بوده باشد.
و در آخـريـن مـقـطـع سوره اشاره به عظمت قرآن مجيد و اهميت فوق العاده اين وحى الهى مى كند، و سوره را با آن پايان مى دهد.
رويـهمرفته اين سوره ، سوره استقامت و پايمردى و شكيبايى در برابر فشارهايى است كه از ظالمان و مستكبران بر مؤ منان وارد مى شود، و در لابلاى آيات آن وعده نصرت الهى نهفته است .
نـامـگـذارى ايـن سـوره بـه سـوره (بـروج ) بـه تـنـاسـب سـوگـنـدى است كه در آيه اول آمده است .
در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مـى خـوانـيـم : مـن قـراء هـذه السـورة اعـطـاه الله مـن الاجـر بـعـدد كـل من اجتمع فى جمعة و كل من اجتمع يوم عرفه عشر حسنات ، و قرائتها تنجى من المخاوف و الشـدائد: (هـر كـس ايـن سـوره را بـخـواند خداوند به تعداد تمام كسانى كه در نماز جمعه اجتماع مى كنند، و تمام كسانى كه روز عرفه (در عرفات ) جمع مى شوند، ده حسنه به او مى دهد، و تلاوت آن انسان را از ترسها و شدائد رهايى مى بخشد).
بـا تـوجـه به اينكه يكى از تفسيرهاى آيه (و شاهد و مشهود) روز جمعه و روز عرفه اسـت ، و نـيـز بـا تـوجـه بـه اينكه سوره حكايت از مقاومت شديد مؤ منان پيشين در برابر شـدائد و فشارها مى كند، تناسب اين پاداشها با محتواى سوره روشن مى شود، و در ضمن نـشـان مـى دهـد كـه ايـنـهـمـه اجـر و پـاداش از آن كـسـانـى اسـت كه آن را بخوانند و در آن بينديشند و سپس عمل كنند.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و السماء ذات البروج (1)
و اليوم الموعود (2)
و شاهد و مشهود (3)
قتل اءصحاب الا خدود (4)
النار ذات الوقود (5)
إ ذ هم عليها قعود (6)
و هم على ما يفعلون بالمؤ منين شهود (7)
و ما نقموا منهم إ لا اءن يؤ منوا بالله العزيز الحميد (8)
الذى له ملك السموت و الا رض و الله على كل شى ء شهيد (9)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است .
2 - و سوگند به آن روز موعود.
3 - و (شـاهـد) (و مـشـهـود) (شـاهـد پـيـامـبـر و گـواهـان اعمال و مشهود اعمال امت است ).
4 - مرگ و عذاب بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش ) باد.
5 - گودالهايى پر از آتش شعله ور.
6 - هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند.
7 - و آنچه را نسبت به مؤ منان انجام مى دادند (با خونسردى ) تماشا مى كردند!
8 - هـيـچ ايرادى بر آنها (مؤ منان ) نداشتند جز اينكه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.
9 - همان خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است و بر همه چيز گواه است .
تفسير:
مؤ منان در برابر كوره هاى آدم سوزى !
مى دانيم مسلمانان مكه در آغاز سخت در فشار بودند، و دشمنان هرگونه شكنجه را درباره آنـان روا مـى داشـتـنـد، و هـمـانـگـونـه كـه در شـرح مـحـتـواى سـوره گـفـتـيـم هـدف از نـزول ايـن سـوره هشدارى است به اين شكنجه گران كه سرنوشت اقوام مشابه خود را در گـذشـته تاريخ به خاطر بياورند، و از سوى ديگر تسلى و دلدارى و تقويت روحيه مؤ مـنـان نـخـسـتـيـن اسـت و درسـى اسـت بـراى هـمـه مـسـلمـانـان در طول تاريخ .
نخست مى فرمايد: (سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است ) (و السماء ذات البروج ).
(بـروج ) جـمـع (بـرج ) در اصـل بـه مـعـنـى قصر است ، و بعضى آن را به معنى (شى ء ظاهر و آشكار) مى دانند، و نامگذارى قصرها و عمارتهاى بلند و مرتفع را به ايـن نـام به خاطر وضوح و ظهورشان دانسته اند، به همين جهت قسمت مخصوصى از ديوار اطـراف شـهـر يـا مـحـل اجـتـماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد (برج ) ناميده مى شود، و هنگامى كه زن زينت خود را آشكار سازد (تبرجت المراة ) مى گويند.
بـرجـهـاى آسـمـانـى يـا بـه مـعـنـى سـتـارگـان درخـشان و روشن آسمان است يا به معنى (صـورتـهـاى فـلكـى ) اسـت ، يعنى مجموعه اى از ستارگان كه در نظر ما شباهت به يكى از موجودات زمينى دارد، و برجهاى دوازدهگانه دوازده صورت فلكى است كه خورشيد در مـسـيـر سـالانـه خـود در هر ماه محاذى يكى از آنها قرار مى گيرد (البته خورشيد حركت نمى كند بلكه زمين به دور آن مى گردد ولى به نظر مى رسد كه خورشيد جا به جا مى شود و محاذى يكى از اين صورتهاى فلكى مى گردد).
سـوگـنـد بـه هر يك از اين معانى باشد حكايت از عظمت آن مى كند، عظمتى كه شايد در آن زمان در نظر عرب روشن نبود، ولى امروز براى ما كاملا شناخته شده است ، هر چند بيشتر به نظر مى رسد كه منظور همان ستارگان درخشان آسمانى باشد.
لذا در حـديـثى آمده است كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تفسير اين آيه را خواستند فرمود: (منظور كواكب و ستارگان است ).
سپس مى افزايد: (و سوگند به آن روز موعود) (روز رستاخيز) (و اليوم الموعود).
هـمـان روزى كه تمام انبيا و پيامبران الهى آن را وعده داده اند و صدها آيه قرآن مجيد از آن خبر مى دهد، همان روزى كه ميعاد و وعده گاه همه اولين و آخرين است و روزى است كه بايد حساب همگان تصفيه شود.
و در سومين و چهارمين سوگند مى فرمايد: (و قسم به شاهد و مشهود) (و شاهد و مشهود).
در ايـنـكـه مـنظور از (شاهد) و (مشهود) چيست ؟ تفسيرهاى بسيار فراوانى ذكر كرده اند كه بالغ بر سى تفسير مى شود، و مهمترين آنها تفسيرهاى زير است :
1 - (شـاهـد) شـخص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است چنانكه قرآن مى گـويـد: يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا: (اى پيغمبر ما تو را شاهد و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم ) (احزاب 45).
و (مـشـهـود) هـمـان روز قيامت است ، چنانكه قرآن مى گويد ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يـوم مـشـهـود: (روز قـيامت روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى است كاملا (مشهود) و آشكار) (هود 103).
2 - شـاهـد گـواهـان عـمـل انـسـانند، مانند اعضاى پيكر او چنانكه در آيه 24 سوره نور مى خـوانـيـم : يـوم تـشـهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : (روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهد).
و (مشهود) انسانها و اعمال آنها هستند.
3 - (شاهد) به معنى روز جمعه است كه شاهد اجتماع مسلمين در مراسم بسيار مهم نماز آن روز است .
و مشهود روز عرفه است كه زائران بيت الله الحرام شاهد و ناظر آن روزند، در روايتى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عليه و آله و سلم ) و امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) اين تفسير نقل شده است .
4 - (شـاهـد) روز عـيـد قـربـان و (مـشـهـود) روز عـرفـه (روز مـا قبل آن ) مى باشد.
در حديثى آمده است كه (مردى وارد مسجد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد كـسـى را ديـد كـه نـشـسـتـه و از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) حـديـث نـقـل مى كند، مى گويد: تفسير اين آيه را از او خواستم گفت : آرى (شاهد) روز جمعه و (مـشـهـود) روز عـرفـه اسـت ، از او گـذشـتـم بـه ديـگـرى رسـيـدم كـه از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) سـخـن مـى گـويد، تفسير همين آيه را از او خـواسـتـم ، گـفـت : (شـاهـد) روز جـمـعـه و (مـشـهود) روز عيد قربان است ، از او نيز گـذشـتـم بـه نـوجـوانـى رسـيـدم خـوشـرو كـه او نـيـز از رسـول خـدا حـديـث مـى گفت گفتم : از تفسير اين آيه برايم سخن بگو، گفت : (شاهد) مـحمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و (مشهود) روز قيامت آيا نشنيده اى كه خداوند مـى فـرمـايـد: (يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا) و نيز نشنيده اى كه مى گويد: ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود.
مـن سـؤ ال كـردم نـخـسـتـيـن نـفر كه بود گفتند: ابن عباس ، دومين نفر را پرسيدم ، گفتند: عبدالله بن عمر، و از سومين نفر سؤ ال كردم گفتند: حسن بن على (عليه السلام ) است !
5 - مـنـظـور از (شـاهـد) شـبـهـا و روزهـا اسـت ، و (مـشـهـود) بـنـى آدم اسـت كـه بـه اعـمـال او گـواهـى مـى دهـد، همان گونه كه در دعاى امام زين العابدين (عليه السلام ) در دعـاى صـبـاح و مـسـاء مـى خوانيم : هذا يوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد، ان احسنا ودعنا بـحـمـد، و ان اسـانـا فـارقـنـا بـذنـب : (ايـن روز تـازه اى اسـت كـه شـاهـد آمـاده بـر اعـمـال مـا اسـت ، اگر نيكى كنيم با حمد و سپاس ما را وداع مى گويد، و اگر بد كنيم با نكوهش و مذمت از ما جدا مى شود).
6 - منظور از (شاهد) ملائكه و (مشهود) قرآن است .
7 - مـنـظـور از (شاهد) حجر الاسود و (مشهود) حاجيانند كه در كنار آن مى آيند و دست بر آن مى نهند.
8 - (شاهد) خلق است و (مشهود) حق است .
9 - مـنـظـور از (شـاهد) امت اسلامى است و (مشهود) امتهاى ديگر همانگونه كه در آيه 143 سوره بقره آمده است : لتكونوا شهداء على الناس (هدف اين است كه شما گواه بر ديگر امتها باشيد).
10 - (شـاهـد) پـيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و (مشهود) ساير انبياء هـسـتند، به گواهى آيه 41 سوره نساء و جئنابك على هؤ لاء شهيدا: (در آن روز ما تو را به عنوان گواه بر آنها (بر پيامبران ديگر) مى آوريم ).
11 - يا اينكه (شاهد) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و (مشهود) امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .
البـتـه تـناسب اين آيه با آيات قبل ايجاب مى كند كه اشاره به شهود روز قيامت باشد، اعـم از پـيـامـبـر اسـلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا ساير پيامبران نسبت به امتهاى خـود، و مـلائكـه و فـرشـتـگان و اعضاء پيكر آدمى و شب و روز، و مانند آنها، و (مشهود) انسانها يا اعمال آنها است .
و بـه ايـن تـرتـيـب بـسـيارى از تفاسير فوق درهم ادغام مى شود و در يك مجموعه با يك مفهوم وسيع خلاصه مى گردد
ولى تفسيرهايى مانند روز (جمعه ) و روز (عرفه ) و روز (عيد) از اين معنى جدا اسـت ، هـر چـنـد آنـهـا نـيـز از شـهـود روز مـحـشـر و گـواهـان اعـمـال انسانها هستند، بلكه هر يك از اين ايام پر اجتماع خود صحنه اى از رستاخيز در اين دنيا محسوب مى شود.
بـا تـوجه به اين بيان روشن مى شود كه ميان تفاسير فوق تضادى وجود ندارد، و ممكن است در مفهوم گسترده (شاهد) و (مشهود) جمع باشد، و اين از نشانه هاى عظمت قرآن اسـت كـه مـفـاهـيـمـى چنان گسترده دارد كه تفسيرهاى زيادى را در خود جاى مى دهد، چرا كه (شـاهـد) هرگونه گواه را شامل مى شود، و (مشهود) هر چيزى را كه بر آن گواهى مـى دهـنـد، و اينكه هر دو به صورت نكره ذكر شده است اشاره به عظمت اين شاهد و مشهود است كه در تمام تفسيرهاى بالا به خوبى منعكس ‍ مى باشد.
نكته قابل توجه اينكه پيوند ظريفى در ميان اين قسمتهاى چهارگانه از يكسو، و مطلبى كـه بـراى آن سـوگـنـد يـاد شـده از سوى ديگر وجود دارد، آسمان و ستارگان درخشان و بـرجـهـاى مـوزونـش هـمـگـى نـشانه نظم و حساب است و (يوم موعود) صحنه روشنى از حـسـاب و كـتـاب ، و شاهد و مشهود نيز وسيله اى است براى رسيدگى دقيق به اين حساب ، وانـگـهـى هـمـه ايـن سـوگـنـدهـا بـراى آن اسـت كـه بـه شـكـنـجـه گـران ظـالم هشدار دهد اعـمـال آنـهـا در برابر مؤ منان راستين همگى ثبت و ضبط، و براى روز موعود نگهدارى مى شـود، و شـهـودى كـه گـرداگـرد وجـود شـمـا را فـرا گـرفته اند، اعم از فرشتگان ، و اعـضـاى پـيـكـر و شـبـهـا و روزها، و مانند آن همه اين كارها را زير نظر دارند و در آن روز گواهى مى دهند.
لذا بـعـد از ايـن سـوگـنـدهـا مـى فـرمـايـد: (مـرگ و عـذاب بـر صـاحـبـان گودال شكنجه باد)! (قتل اصحاب الاخدود).
(همان گودالهاى پرآتش و پرهيزم كه شعله هاى عظيم داشت ) (النار ذات الوقود).
(در آن هـنـگـام كـه در كـنار آن گودال آتش (با خونسردى ) نشسته بودند) (اذ هم عليها قعود).
(و آنچه را كه نسبت به مؤ منان انجام مى دادند تماشا مى كردند)! (و هم على ما يفعلون بالمؤ منين شهود).
(اخـدود) بـه گفته (راغب ) در (مفردات ) به معنى شكاف وسيع و عميق و گسترده در زمـيـن اسـت ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر گـودالهـا و خندقهاى بزرگ را گويند، و جمع آن (اخاديد) و در اصل از (خد) انسان گرفته شده كه به معنى دو
فـرورفـتـگـى اسـت كه در دو طرف بينى انسان در سمت راست و چپ قرار دارد (و به هنگام گـريـه اشك بر آن جارى مى شود) و سپس كنايتا بر گودالى كه بر صورت زمين ظاهر مى شود اطلاق شده (و بعدا به صورت يك معنى حقيقى درآمده است ).
در ايـنكه اين گروه شكنجه گر چه اشخاصى بودند؟ و در چه زمانى مى زيستند؟ مفسران و اربـاب تـواريـخ نـظـرات مـخـتـلفـى دارنـد كـه شـرح آن بـه خـواسـت خـدا در نـكـات ذيل آيات مى آيد، ولى قدر مسلم اين است كه آنها خندقهاى بزرگى از آتش فراهم ساخته بـودنـد، و مـؤ منان را وادار مى كردند كه دست از ايمان خود بردارند، هنگامى كه با مقاومت آنان روبرو مى شدند آنها را در اين كوره هاى آدم سوزى انداخته ، به آتش مى كشيدند!
(وقود) در اصل به معنى ماده اى است كه آتش با آن مى افروزند، (مانند هيزم ) و تعبير بـه (ذات الوقود) با اينكه همه آتشها احتياج به هيزم و مانند آن دارد اشاره به كثرت مـواد آتـش زايـى اسـت كـه آنـها به كار مى گرفتند، و طبعا آتش آن بسيار دامنه دار و پر شعله اى به وجود مى آمد و اگر بعضى (ذات الوقود) را در اينجا به معنى آتش شعله ور تـفـسـيـر كـرده انـد، ظـاهـرا بـه هـمـيـن دليـل اسـت ، نـه آنـچه بعضى پنداشته اند كه (وقـود) داراى دو معنى است يكى هيزم و ديگرى (شعله ) و تاءسف خورده اند كه چرا مفسران و مترجمان به اين نكته توجه نكرده اند!
مـنـظـور از آيـه (اذ هـم عـليـهـا قـعـود) و آيـه بـعـد، ايـن اسـت كـه گـروهـى بـا كمال خونسردى نشسته بودند و صحنه هاى شكنجه را تماشا مى كردند و لذت مى بردند كه اين خود نشانه نهايت قساوت آنها بود.
بعضى نيز گفته اند اين گروه ماءمور بازجويى و اجبار مؤ منان به ترك مذهب حق بودند.
بعضى نيز آنها را دو گروه دانسته اند گروهى (شكنجه گر) و گروهى
(تـمـاشـاچـى ) و از آنـجـا كـه تـمـاشـاچـيـان راضـى بـه اعمال شكنجه گران بودند اين فعل به همه آنها نسبت داده شده است ، و اين طبيعى است كه در يـك چـنـيـن بـرنامه اى هميشه گروهى عاملند، و گروهى تماشاگر، بعلاوه سران آنها معمولا دستور مى دهند و عمال از قشرهاى پايين ترند.
ايـن نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه گـروهـى نـشـسـتـه بـودنـد و مـراقـب عـمـال شـكـنـجه بودند تا از برنامه خود تخلف نكنند، و نزد سلطان شهادت دهند كه آنها وظائف خود را به خوبى انجام مى دادند!
تركيب آن جمعيت از همه اين گروه هاى مختلف نيز بعيد به نظر نمى رسد، بنابراين جمع ميان همه اين تفسيرها نيز ممكن است .
و بـه هـر حـال جـمـله (يـفـعـلون ) بـه صـورت فعل مضارع دليل بر اين است كه اين عمل مدتى استمرار داشت و يك حادثه زودگذر نبود.
سپس مى افزايد: (آنها (شكنجه گران ) هيچ ايرادى بر آنان (مؤ منان ) نداشتند جز اينكه به خداوند عزيز حميد ايمان آورده بودند)؟! (و ما نقموا منهم الا ان يؤ منوا بالله العزيز الحميد).
آرى تـنـهـا جـرم و گـنـاهـشـان هـمـان ايـمـان بـه خداوند يگانه يكتا بود، خداوند قادر كه شـايسته هر گونه ستايش و جامع هر گونه كمال است ، آيا ايمان به چنين خداوندى گناه بود؟ يا ايمان به بتهاى فاقد عقل و شعور و خالى از هر گونه شايستگى ؟!
(نقموا) از ماده (نقم ) (بر وزن قلم ) به معنى انكار و عيب گرفتن چيزى است يا به زبان و يا عملا از طريق مجازات ، و (انتقام ) نيز از همين ماده است .
مـسـلمـا چـنـيـن كـارى در مـقـابـل يـك جـرم بـزرگ و گـنـاه آشـكـار انـجـام مـى گـيرد، نه در مـقـابل ايمان به خداوند توانا و شايسته هر گونه حمد و ستايش ، و اين نشان مى دهد كه تـا چـه حـد فرهنگ آن قوم منحط و تحريف يافته بود كه بزرگترين افتخارات نزد آنها بزرگترين جرم و گناه بود.
بـه هـر حال اين شبيه چيزى است كه در آيه 59 سوره مائده آمده كه ساحران بعد از ايمان بـه موسى و تهديد به شكنجه و قتل از ناحيه فرعون ، به او گفتند: و ما تنقم منا الا ان آمـنـا بـايـات ربـنـا: (تـو انـتـقـامـى از مـا نـمـى گـيـرى مـگـر از ايـن جـهـت كه به آيات پروردگارمان ايمان آورده ايم ).
تـعبير به (عزيز) (قدرتمند شكست ناپذير) و (حميد) (شايسته هر گونه ستايش و داراى هـر گـونه كمال ) در حقيقت پاسخى است به جنايتهاى آنها، و دليلى است بر ضد آنان ، يعنى مگر ايمان به چنين خدايى جرم و گناه است ؟! و در ضمن تهديد و هشدارى نيز بـه ايـن شـكـنـجه گران در طول تاريخ محسوب مى شود كه خداوند عزيز و حميد در كمين آنها است .
سـپـس بـه بـيـان دو وصف ديگر از اوصاف اين معبود بزرگ پرداخته مى افزايد: (همان خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است و بر همه چيز شاهد و گواه و حاضر است ) (الذى له ملك السموات و الارض و الله على كل شى ء شهيد).
در حـقـيـقـت ايـن چـهـار وصـف از اوصـافى است كه شايستگى براى عبوديت را مسلم مى كند، قـدرت و توانايى ، واجد هر گونه كمال بودن ، مالكيت آسمانها و زمين ، و آگاهى از همه چيز.
در ضـمـن بـشـارتـى اسـت بـه مـؤ مـنـان كـه خدا حاضر و ناظر است و صبر و شكيبايى و اسـتـقـامـتـشـان را در راه حـفظ ايمان مى بيند، و ناظر ايثارگرى و فداكاريهاى آنها است و البته توجه به اين حقيقت به آنها نيرو و نشاط مى دهد.
از سـوى ديـگر تهديدى است براى دشمنان آنها و هشدارى است كه اگر خدا مانع كار آنها نـمـى شود نه به خاطر ناتوانى است ، بلكه به خاطر آزمون و امتحان است ، و سرانجام طعم تلخ عذاب دردناك خدا را خواهند چشيد.
نكته ها:
1 - اصحاب اخدود چه كسانى بودند؟
گفتيم (اخدود) به معنى گودال بزرگ يا خندق است ، و منظور در اينجا خندقهاى عظيمى است كه مملو از آتش بود تا شكنجه گران مؤ منان را در آنها بيفكنند و بسوزانند.
در ايـنكه اين ماجرا مربوط به چه زمان و چه قومى است ؟ و آيا اين يك ماجراى خاص و معين بـوده ، و يـا اشـاره بـه مـاجـراهـاى مـتـعـددى از ايـن قبيل در مناطق مختلف جهان است ؟ در ميان مفسران و مورخان گفتگو است .
معروفتر از همه آن است كه مربوط به (ذونواس ) آخرين پادشاه (حمير) در سرزمين (يمن ) است .
تـوضـيـح ايـنكه : (ذونواس ) كه آخرين نفر از سلسله گروه (حمير) بود به آيين يهود درآمد، و گروه (حمير) نيز از او پيروى كردند، او نام خود را (يوسف ) نهاد، و مـدتـى بـر ايـن مـنـوال گـذشـت ، سـپـس بـه او خـبر دادند كه در سرزمين (نجران ) (در شـمال يمن ) هنوز گروهى بر آيين نصرانيتند، هم مسلكان (ذونواس ) او را وادار كردند كه اهل (نجران ) را مجبور به پذيرش آيين يهود كند، او به سوى نجران حركت كرد، و ساكنان آنجا را جمع نمود، و آيين يهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شـونـد، ولى آنـهـا ابا كردند حاضر به قبول شهادت شدند. اما حاضر به صرف نظر كردن از آيين خود نبودند.
(ذونـواس ) دسـتور داد خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند، گروهى را زنـده زنده به آتش سوزاند، و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد، به طورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد!.
بـعـضـى افزوده اند كه در اين گيرودار يك تن از نصاراى نجران فرار كرد و به سوى روم و دربار قيصر شتافت ، و از ذونواس ‍ شكايت كرد و يارى طلبيد.
(قيصر) گفت : سرزمين شما از من دور است ، اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم كه او مسيحى است و همسايه شما است ، و از او مى خواهم شما را يارى دهد، سپس نامه اى نوشت و از پـادشـاه حـبـشـه انـتـقـام خون مسيحيان نجران را خواست مرد نجرانى نزد سلطان حبشه نـجـاشـى آمد، و نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متاءثر گشت ، و از خاموشى شعله آيين مسيح (عليه السلام ) در سرزمين نجران افسوس خورد، و تصميم بر انتقام شهيدان را از او گرفت .
لشـكـريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت سپاه ذونواس را شكست دادند، و گروه زيادى از آنان كشته شد، و طولى نكشيد كه مملكت يمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد.
بـعـضـى از مـفـسـران نـقـل كـرده انـد كـه طـول آن خـنـدق چـهل ذراع ، و عرض آن دوازده ذراع بوده است (هر ذراع تقريبا نيم متر است و گاه به معنى گـز كـه حـدود يـك مـتـر اسـت بـه كـار مـى رود) و بـعـضـى نقل كرده اند هفت گودال بوده كه
هر كدام وسعتش به مقدارى كه در بالا ذكر شده بوده است .
مـاجراى فوق به صورتهاى متفاوتى در بسيارى از كتب تفسير و تاريخ آمده است از جمله مـفـسـر بـزرگ (طـبرسى ) در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در تفسير خـود، و (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر و (آلوسـى ) در (روح المـعـانـى ) و (قـرطـبـى ) در تـفـسير خود ذيل آيات مورد بحث ، و همچنين (ابن هشام ) در سيره خود (جلد اول صفحه 35) و جمعى ديگر آورده اند.
از آنـچـه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين شكنجه گران بيرحم ، سرانجام به عذاب الهى گرفتار شدند و انتقام خونهايى كه ريخته بودند در همين دنيا از آنها گرفته شد، و عذاب حريق و سوزنده قيامت نيز در انتظارشان است .
اين كوره هاى آدم سوزى كه به دست يهود به وجود آمد احتمالا نخستين كوره هاى آدم سوزى در طـول تـاريـخ بـود، ولى عـجب اينكه اين بدعت قساوت بار ضد انسانى سرانجام دامان خـود يـهـود را گـرفت ، و چنانكه مى دانيم گروه زيادى از آنها در ماجراى آلمان هيتلرى در كـوره هـاى آدم سـوزى بـه آتـش كـشـيـده شدند، و مصداق (عذاب الحريق ) اين جهان نيز درباره آنها تحقق يافت .
عـلاوه بـر ايـن (ذونـواس يـهـودى ) بـنـيـانـگـذار اصـلى ايـن بـنـاى شوم ، نيز از شر اعمال خود بر كنار نماند.
آنـچـه در بـالا در مـورد اصحاب اخدود گفته شد، موافق نظريه معروف و مشهور است ولى روايـات ديـگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه نشان مى دهد اصحاب اخدود تنها در (يمن )، و در عـصـر (ذونـواس ) نـبـودنـد، تـا آنـجـا كـه بـعـضـى از مـفـسـران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل كرده اند!
در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: (مـجـوس اهـل كـتاب بودند و به كتاب آسمانى خود عمل مى كردند، يكى از پادشاهان آنها با خواهر خـود هـمبستر شد و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مجاز بشمرد، ولى مردم نـپـذيـرفـتـنـد و زيـر بـار نـرفـتـنـد، و پـادشـاه عـده اى از مـؤ مـنـان را كـه سـخـن او را قبول نكردند در خندقى از آتش افكند).
و ايـن در مـورد (اصحاب الاخدود فارس ) است ، و در مورد (اصحاب اخدود شام ) نيز نوشته اند در آنجا مردم مؤ منى مى زيستند، و (آنتياخوس ) آنها را در خندق آتش افكند.
بـعـضـى نـيـز ايـن مـاجـرا را مـربـوط بـه اصـحـاب (دانـيـال ) پـيـامـبـر مـعروف بنى اسـرائيـل و يـارانـش دانـسـتـه انـد كـه در كـتـاب دانـيال از تورات به آنها اشاره شده ، و (ثعلبى ) هم اخدود فارس را بر آنها منطبق ساخته است .
هـيـچ بـعـيـد نـيـسـت كـه (اصحاب اخدود) شامل همه اينها و مانند آن بشود، هر چند مصداق معروف و مشهور آن همان داستان ذونواس در سرزمين يمن است .
2 - استقامت در طريق حفظ ايمان
فـداكـارى در حـفـظ ايـمـان در گذشته و حال جلوه هاى باشكوهى داشته ، و تاريخ افراد زيـادى را نـشان مى دهد كه عاشقانه جام بلا را در اين راه نوشيدند، بر طناب دار، يا بر لبه شمشير دژخيمان ، بوسه زدند، و پروانه وار در آتش شكنجه گران سوختند كه نام و نشان گروهى از آنها در تاريخ ثبت شده است .
داستان همسر فرعون (آسيه ) كه به خاطر ايمان به (موسى بن عمران )
مورد آنهمه شكنجه قرار گرفت و سرانجام جان خود را در اين راه باخت همه شنيده ايم .
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) آمده است كه خداوند پيامبرى از ميان مردم (حـبـشـه ) بر آنها مبعوث كرد، آنها به تكذيبش برخاستند، و در ميان آنان جنگى واقع شـد، سرانجام گروهى از ياران آن پيامبر را كشتند، و گروه ديگرى را با خود آن پيامبر اسـيـر كـردنـد، سـپـس مـحـلى آماده كردند و آن را پر از آتش ساختند، و مردم را به كنار آن دعـوت كـردنـد و گـفـتند: هر كس بر آيين ما است به كنارى رود، و هر كس دين اين گروه را دارد بـايد خودش را در آتش بيفكند، ياران آن پيامبر (چون ديدند هيچ راهى نيست شجاعانه خود را در آتش افكندند) و بر يكديگر سبقت مى گرفتند، در اين هنگام زنى آمد كه فرزند خـردسـال يـكماهه اى در آغوش داشت ، هنگامى كه مى خواست خود را در آتش بيفكند، عطوفت مادرى به هيجان آمد و مانع شد كودك شيرخوار صدا زد: مادرم نترس ! هم خود را بيفكن و هم مـرا! بـه خـدا سـوگـنـد ايـن در راه خـدا چـيـز انـدكـى اسـت : ان هـذا و الله فـى الله قليل ... و اين كودك از كسانى بود كه در گاهواره سخن گفت ).
از اين داستان استفاده مى شود كه گروه چهارمى از اصحاب الاخدود در حبشه بودند.
داسـتان پدر و مادر عمار ياسر و افراد ديگرى مانند او، و از آن بالاتر داستان ياران امام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) در ميدان جانبازى (كربلا) و سبقت گرفتن بر يكديگر براى نوشيدن شربت شهادت ، در تاريخ اسلام معروف است .
در عـصر ما نيز نمونه هاى بسيار زيادى از اين موضوع را با چشم خود ديده يا شنيده ايم كـه پـيـر و جـوان در طـريـق حـفـظ دين و ايمان جان بر كف نهاده و آگاهانه و عاشقانه به سـوى شـهادت گام برداشتند و بايد گفت : بقاء آيينهاى الهى در گذشته و امروز بدون چنين ايثارگريهايى امكان پذير نبوده و نيست .
آيه و ترجمه


إ ن الذيـن فتنوا المؤ منين و المؤ منت ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحريق ( 10)
إ ن الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـلحـت لهـم جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الا نـهـر ذلك الفـوز الكبير (11)
إ ن بطش ربك لشديد (12)
إ نه هو يبدئ و يعيد (13)
و هو الغفور الودود (14)
ذو العرش المجيد (15)
فعال لما يريد (16)


ترجمه :

10 - كـسانى كه مردان و زنان با ايمان را مورد شكنجه قرار دادند عذاب دوزخ براى آنها است ، و عذاب آتش سوزان .
11 - كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند براى آنها باغهايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است ، و اين پيروزى بزرگى است .
12 - گرفتن قهرآميز و مجازات پروردگارت بسيار شديد است ،
13 - او است كه آفرينش را آغاز مى كند، و او است كه بازمى گرداند.
14 - و او آمرزنده و دوستدار (مؤ منان ) است .
15 - صاحب عرش مجيد است .
16 - و آنچه را مى خواهد انجام مى دهد.
تفسير:
شكنجه گران در برابر مجازات الهى
بـعـد از بـيـان جـنايت عظيم شكنجهگران اقوام پيشين كه مؤ منان با استقامت را زنده زنده در آتـش مـى سـوزانـدنـد، در ايـن آيـات بـه كـيـفـر سـخـت الهـى نسبت به آن شكنجه گران و پاداشهاى عظيم مؤ منان اشاره مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (كـسانى كه مردان و زنان با ايمان را مورد آزار و عذاب و شكنجه قـرار دادند، سپس توبه نكردند، عذاب دوزخ براى آنها است ، و همچنين عذاب آتش سوزان ) (ان الذيـن فـتـنـوا المـؤ مـنـيـن و المـؤ مـنات ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحريق ).
(فـتـنـوا) از مـاده (فـتـن ) (بـر وزن مـتـن ) و (فـتـنـه ) در اصـل بـه مـعـنـى قـرار دادن طـلا در آتش است تا ميزان خلوص آن روشن شود، سپس اين ماده (فـتـنـه ) هـم بـه مـعـنـى (آزمـايش )، و هم به معنى (عذاب و مجازات ) و هم به معنى (گـمـراهـى و شـرك ) بـه كـار رفـته است و در آيه مورد بحث به معنى عذاب و آزار و شـكنجه است ، نظير آن در آيه 13 و 14 ذاريات نيز آمده : يوم هم على النار يفتنون ذوقوا فـتنتكم هذا الذى كنتم به تستعجلون : (همان روزى كه آنها بر آتش سوزانده مى شوند، و بـه آنـهـا مـى گـويـنـد: بـچـشـيـد عـذاب خـود را، اين همان چيزى است كه درباره آن عجله داشتيد)!
جـمـله (ثـم لم يـتـوبـوا) نـشـان مـى دهد كه راه توبه حتى براى چنين شكنجه - گران سـتـمـگـرى بـاز است ، و اين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد، و ضـمـنـا هـشـدارى اسـت بـه مـردم مـكـه كـه تـا ديـر نشده است دست از آزار و شكنجه مؤ منان بردارند، و به سوى خدا بازگردند.
اصـولا قـرآن راه بـازگـشت را به روى كسى نمى بندد، و اين نشان مى دهد كه قرار دادن مـجازاتهاى سخت و دردناك نيز براى اصلاح فاسدان و مفسدان و به منظور بازگشت آنها به سوى حق است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در اين آيه دو گونه عذاب براى آنها ذكر كرده : يكى عذاب جهنم و ديـگـرى (عـذاب حريق ) (عذاب آتش ‍ سوزان ) ذكر اين دو ممكن است به خاطر اين باشد كـه در جـهـنـم انـواعـى از مـجازاتها وجود دارد كه يكى از آنها آتش سوزان است ، و ذكر آن بـالخـصـوص بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه شـكـنـجـه - گـران مـزبـور مؤ منان را با آتش مى سوزاندند و بايد در آنجا با آتش مجازات شوند اما اين آتش كجا و آن آتش كجا.
ايـن آتـش از شـعـله هـاى قـهـر و غـضـب خدا افروخته شده ، آتشى است جاويدان و هميشگى ، آتـشـى است تواءم با ذلت و خوارى ، ولى آن آتش دنيا آتش ناپايدارى است كه به دست خلق ضعيف افروخته شده است ، و مؤ منانى كه با آن مى سوزند سربلند و مفتخرند، و در صف اول شهيدان راه خدا جاى دارند.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد عـذاب جـهـنـم در بـرابـر كـفـر آنـهـا بـوده ، و عـذاب حـريق در مقابل اعمال شكنجه آنها است .
سـپـس بـه پـاداش مـؤ مـنـان پـرداخـتـه ، مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و اعـمـال صالح انجام دادند براى آنها باغهايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است ، و اين پيروزى و نجات بزرگى است ) (ان الذين آمنوا و عملوا
الصالحات لهم جنات تجرى من تحتها الانهار ذلك الفوز الكبير).
چـه فـوز و پـيروزى از اين برتر كه در جوار قرب پروردگار و در ميان انواع نعمتهاى پـايـدار، بـا سربلندى و افتخار جاى گيرند، ولى نبايد فراموش كرد كه كليد اصلى اين پيروزى و فوز كبير، (ايمان و عمل صالح ) است ، اين است سرمايه اصلى اين راه ، و بقيه هر چه هست شاخ و برگ است .
تعبير به (عملواالصالحات ) (با توجه به اينكه صالحات جمع صالح است ) نشان مـى دهـد تـنـهـا يـك يـا چـنـد عـمـل صـالح كـافى نيست ، بايد برنامه در همه جا بر محور عمل صالح دور زند.
تـعـبـيـر بـه (ذلك ) كـه در لغـت عـرب بـراى اشـاره بـه دور اسـت در اينگونه مقامات بـيـانـگر اهميت و علو مقام است ، يعنى پيروزى و نجات و افتخارات آنها بقدرى است كه از دسترس فكر ما بيرون است .
سـپـس بـار ديـگـر بـه تهديد كفار و شكنجهگران پرداخته ، مى افزايد: (مسلما گرفتن قهرآميز و مجازات پروردگارت بسيار شديد است )! (ان بطش ربك لشديد)
بـعـد مـى فـرمـايـد گـمـان نـكـنـيـد قـيـامـتـى در كـار نـيـسـت و يـا بـازگـشـت شـمـا مـشـكـل اسـت (او است كه آفرينش را آغاز مى كند، و او است كه باز مى گرداند) (انه هو يبدى و يعيد).
(بـطـش ) بـه مـعنى گرفتن تواءم با قهر و قدرت است ، و از آنجا كه اين كار غالبا مقدمه مجازات مى باشد اين واژه به معنى مجازات و كيفر نيز آمده .
تعبير به (ربك ) (پروردگار تو) براى تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و تاءكيد بر حمايت خداوند از او است .
قـابـل تـوجـه اينكه آيه فوق با انواع تاءكيدها همراه است از يكسو واژه (بطش ) خود به معنى گرفتن قهرآميز است ، و شدت در آن نهفته شده ، و از سوى ديگر (جمله اسميه ) مـعـمولا براى تاءكيد مى آيد، و از سوى سوم تعبير به (شديد)، و از سوى چهارم كلمه (ان ) و از سوى پنجم (لام ) كه در اينگونه موارد نيز براى تاءكيد مى باشد در اين يك آيه جمع است .
بـنـابراين قرآن مجيد مى خواهد آنها را با نهايت قاطعيت تهديد به مجازات كند و جمله انه هـو يـبـدى ء و يـعـيـد كـه دليل اجمالى معاد در آن نهفته است نيز تاءكيد ديگرى بر آن مى افزايد.
سـپـس بـه بـيان پنج وصف از اوصاف خداوند بزرگ پرداخته ، مى گويد: (او آمرزنده بندگان توبهكار، و دوستدار مؤ منان است ) (و هو الغفور الودود).

next page

fehrest page

back page