تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -


كوتاه سخن اينكه بهشت جايگاهى است بى نظير از هر جهت و خالى از هر گونه ناراحتى و جـنـگ و جـدال ، با انواع ميوه هاى رنگارنگ ، و نغمه هاى دلپذير و چشمه هاى آب جارى ، و شـرابـهـاى طـهور، و خدمتگزارانى شايسته و همسرانى بى مانند، و تختهايى مرصع ، و فـرشـهـائى فـاخـر، و دوسـتانى با صفا و ظروف و قدحهائى جالب در كنار چشمه ها، و خـلاصـه نـعـمـتـهـايـى كـه نـه بـالفـاظ مـحـدود ايـن جـهـان قـابـل شـرح اسـت ، و نه در عالم خيال قابل درك ، و همه اينها در انتظار مقدم مؤ منانى است كه با اعمال صالح خود اجازه ورود در اين كانون نعمت الهى را كسب كرده اند.
و فـراتـر از ايـن لذات مـادى لذات مـعـنـوى ، و بـرتـر از همه (لقاءالله ) و جلوه هاى مـحـبوب ، و الطاف آن معبود است كه اگر يك لحظه آن به دست آيد بر تمام نعمتهاى مادى بهشت برترى دارد، و به گفته شاعر.
گرم به دامن وصل تو دسترس باشد
دگر ز طالع خويشم چه ملتمس باشد؟!

اگـر بـه هـر دو جـهـان يـك نـفـس زنـم بـا دوسـت
مـرا ز هـر دو جـهـان حاصل آن نفس باشد

آيه و ترجمه


اءفلا ينظرون إ لى الابل كيف خلقت (17)
و إ لى السماء كيف رفعت (18)
و إ لى الجبال كيف نصبت (19)
و إ لى الا رض كيف سطحت (20)
فذكر إ نما اءنت مذكر (21)
لست عليهم بمصيطر (22)
إ لا من تولى و كفر (23)
فيعذبه الله العذاب الا كبر (24)
إ ن إ لينا إ يابهم (25)
ثم إ ن علينا حسابهم (26)


ترجمه :

17 - آيا آنها به شتر نمى نگرند چگونه آفريده شده ؟
18 - و به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه بر پا شده ؟
19 - و به كوهها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده ؟
20 - و به زمين كه چگونه مسطح گشته ؟
21 - پس تذكر ده تو فقط تذكر دهنده اى .
22 - تو مسلط بر آنها نيستى كه مجبورشان (بر ايمان ) كنى .
23 - مگر كسى كه پشت كند و كافر شود.
24 - كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند.
25 - مسلما بازگشت آنها به سوى ما است .
26 - و مسلما حساب آنها با ما است .
تفسير:
به شتر نگاه كن كه خود آيتى است !
در آيـات گذشته بحثهاى فراوانى پيرامون بهشت و نعمتهايش آمده بود، اما در آيات مورد بـحـث سـخـن از كليد اصلى وصول آنهمه نعمتها كه (معرفة الله ) است به آمده ، و با ذكـر چـهـار نـمونه از مظاهر قدرت خداوند، از خلقت بديع خدا، و دعوت انسان به مطالعه دربـاره آنـهـا راه ورود بـه بـهـشـت را نشان مى دهد، در ضمن اشاره اى است به قدرت بى پايان خدا كه كليد حل مساءله (معاد) است .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آيـا آنـهـا به شتر نمى نگرند چگونه آفريده شده )؟! (ا فلا ينظرون الى الابل كيف خلقت ).
در ايـنكه چرا در اينجا قبل از هر چيز بر مساءله آفرينش (شتر) تكيه شده است مفسران سـخـنـان بـسـيـار دارنـد، ولى پـيـدا اسـت كـه روى سـخـن در مـرحـله اول بـه اعـراب مـكـه بـود كـه (شـتـر) هـمـه چـيـز زنـدگـى آنـهـا را تشكيل مى داد، و شب و روز با آن سر و كار داشتند.
از اين گذشته اين حيوان ويژگيهاى عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مى كند، و به حق آيتى است از آيات خدا، از جمله اينكه :
1 - بـعـضـى از چهارپايان تنها از گوشتشان استفاده مى شود، و بعضى ديگر غالبا از شـيرشان ، بعضى ديگر تنها به درد سوارى مى خورند، و بعضى براى باربرى ، اما شـتـر حـيـوانـى اسـت كـه تـمـام ايـن جـهـات در آن جـمـع اسـت ، هـم گـوشـتـش قابل استفاده است ، و هم شيرش ، هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مى شود.
2 - شتر نيرومندترين و با مقاومتت رين حيوانات اهلى است ، بار زيادى با خود مى برد، و عـجـب ايـنـكـه بـه هـنـگـامـى كـه خـوابـيـده اسـت بـار سـنـگـيـنـى را بـر او حـمـل مـى كـنند، و او با يك حركت برمى خيزد و روى پا مى ايستد، در حالى كه چهارپايان ديگر قدرت بر چنين كارى ندارند.
3 - شـتـر مـى تـوانـد روزهـاى مـتـوالى (حـدود يـك هـفـتـه الى ده روز) تـشـنه بماند، و در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيار دارد.
4 - شـتـر مـى تواند هر روز مسافتى طولانى راه را طى كند، و از زمينهاى صعب العبور، و شـنـزارهـايـى كـه هـيـچ حـيـوانـى قـادر بـر عـبـور از آن نـيـسـت بـگـذرد، و بـه هـمـيـن دليل عربها آن را (كشتى بيابانها)! مى نامند.
5 - او از نظر تغذيه بسيار كم خرج است و هر گونه خار و خاشاكى را مى خورد.
6 - او در شـرائط نامناسب جوى در ميان طوفانهاى بيابان كه چشم و گوش را كور و كر مى كند با وسائل خاصى كه خداوند در پلكها و گوشها و بينى او آفريده مقاومت مى كند، و به راه خود ادامه مى دهد!
7 - شـتـر بـا تـمـام قـدرتـى كـه دارد از رام ترين حيوانات است به طورى كه يك كودك خـردسـال مـى تـواند مهار يك قطار شتر را در دست گرفته و هر جا كه خاطر خواه او است ببرد.
خـلاصه اينكه ويژگيهاى اين حيوان چنان است كه دقت در آفرينش او انسان را متوجه خالق بـزرگى مى كند كه آفريننده چنين موجودى است ، آرى قرآن مى گويد آيا اين گمشدگان وادى غفلت ، به اسرار شگفت انگيز اين موجود انديشه نمى كنند، تا راهى به حق يافته و از بيراهه بازگردند.
نـاگـفته پيدا است منظور از (نظر) در جمله (افلا ينظرون ) نگاه كردن عادى نيست ، بلكه نگاهى است تواءم با تفكر و انديشه و دقت .
و بـعـد از آن بـه آسـمـان مـى پـردازد، و مى فرمايد: (آيا به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه بر پا شده )؟! (و الى السماء كيف رفعت ).
آسـمـان بـا آن عـظـمـتـش ، و بـا آنـهـمـه شـگـفـتـيـهـايـش ، سـتـاره هـا و كـهـكـشانها و آنهمه جـمـال و زيـبـايـى و شـكـوه كـه آدمـى را غـرق در حـيـرت مـى كـنـد، و خـود را در مـقـابـل آفـريـنـنـده ايـن جـهـان عـظـيـم و مـمـلو از نظم و حساب كوچك و ناچيز، بلكه همچون (صفر) در مقابل (بى نهايت ) مى بيند.
چـگـونـه اين كرات عظيم هر يك در مدار خود ميخكوب شده اند؟ و بدون ستونى در جاى خود قـرار گـرفـتـه انـد؟ ميليونها سال بر كرات منظومه شمسى مى گذرد و محورهاى اصلى حركت اين كرات تغيير نمى يابد.
آفـريـنـش آسـمـان گـرچـه هـمـيـشـه عـجـيـب بـوده ، ولى در پـرتـو اكتشافات علمى امروز شگفتيهايش به مراتب بيشتر و عظمتش جلوه گرتر شده است .
آيـا نـبـايـد دربـاره خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد و به اهداف بزرگ و والاى او نزديك شد؟!
سـپـس از آسـمان به زمين آمده ، مى افزايد: آيا (به كوهها نگاه نمى كنند چگونه در جاى خود نصب شده است )؟! (و الى الجبال كيف نصبت ).
كوههايى كه ريشه هاى آن به يكديگر متصل است ، و همچون حلقه هاى زره گرداگرد زمين را فـرا گـرفـتـه ، و لرزشهاى ناشى از مواد مذاب درونى ، و جزر و مد ناشى از جاذبه هاى ماه و خورشيد را به حداقل مى رساند.
كـوهـهـايـى كـه پـنـاهـگـاه مـطـمـئن اسـت و سـپـرى اسـت در مـقـابـل طـوفـانـهـا كـه اگـر نـبـودنـد كـره زمـيـن تـبـديـل بـه بـيـابـانـى مـى شـد غـيـر قابل زندگى .
و بالاخره كوههايى كه آبها را در خود حفظ مى كند و تدريجا به سوى سرزمينهاى تشنه روان مى سازد، و در دامنه هاى خود نشاط حيات و سرسبزى و خرمى و طراوت مى آفريند و شايد به خاطر همين جهات است كه در آيات ديگر قرآن كوهها به عنوان ميخها و اوتاد زمين معرفى شده .
اصـولا كوهها مظهر ابهت و عظمت و صلابت ، و همه جا مايه خير و بركت است ، و شايد به هـمـيـن دليـل انـسـان در دل كـوهها انديشه بيدارترى مى يابد، و بى جهت نيست كه پيغمبر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قـبـل از بـعـثـتـش مـدتـهـا بـه عـبـادت در (جبل النور) و (غار حرا) مشغول بود.
(نصبت ) از ماده (نصب ) به معنى ثابت قرار دادن است ، و ممكن است اين تعبير ضمنا اشـاره اى به كيفيت خلقت كوهها در آغاز آفرينش نيز بوده باشد، همان چيزى كه علم امروز پـرده از آن بـرداشـتـه ، و پـيـدايـش كـوهـهـا را بـه عـوامـل مـتـعـددى نـسـبـت مـى دهـد، و انـواع و اقـسـامـى بـراى آن قائل است :
كوههائى كه بر اثر چين خوردگى زمين پيدا شده .
كوههائى كه از آتشفشانها به وجود آمده .
كوههائى كه نتيجه آبرفتهاى ناشى از باران است .
و كوههائى كه در دل درياها تكوين مى يابد و مجموعه اى است از رسوبات دريا و باقى مانده حيوانات آن (مانند كوهها و جزائر مرجانى ).
آرى هـر كـدام از ايـن كـوهـها، تكوين آنها، و آثار و بركات آنها درخور دقت و اهميت است ، و براى انسانهاى بيدار نشانه هاى زندهاى است از قدرت پروردگار.
سـپـس بـه زمين مى پردازد، و مى گويد: (آيا به زمين نگاه نمى كنند چگونه مسطح شده )؟! (و الى الارض كيف سطحت ).
چگونه بارانهاى مداوم كوهها را شسته ، و ذرات خاك را به وجود آورده ، سپس در گودالها پـهـن كـرده و زمـيـنـهـاى صـافـى كـه هـم آمـاده كـشـاورزى اسـت و هـم قابل هر گونه ساختمان ، در اختيار انسان قرار داده است ؟
اگـر بـه راسـتـى كـره زمـيـن تـمـامـا كـوه و دره بـود زنـدگـى كـردن بـر آن چـقـدر مـشـكـل و طـاقـت فـرسـا بـود؟ چـه كـسـى آن را پـيـش از تـولد مـا مـسـطـح و قابل استفاده ساخت ؟ اينها همه امورى است كه قرآن ما را به انديشه كردن در آن دعوت مى كند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطرح است كه چه ارتباط و پيوندى ميان اين امور چهارگانه وجود دارد: شتر، آسمان ، كوهها و زمين ؟
فـخـر رازى در تـفـسـيـر خـود مـى گـويد: (اين به خاطر آن است كه قرآن به لغت عرب نـازل شـده ، و آنـهـا غـالبـا اقدام به مسافرت مى كردند چون بلادشان خالى از زراعت و فرآورده هاى كشاورزى بود، از طرفى بيشتر سفرهاى آنها با شتر صورت مى گرفت ، و هـنگامى كه در اين بيابانهاى هولناك و دور از اجتماع سفر مى كردند انديشه و فكر در آنـان زنده مى شد، كسى نبود كه با آنها سخن گويد، و چيزى نبود كه چشم و گوش آنها را بـه خـود مـشـغـول دارد، در ايـن حـال هـنـگـامـى كـه فـكـر مـى كـردنـد قـبـل از هـر چيز چشمشان به شترى مى افتاد كه بر آن سوار بودند، منظره عجيب آن را مى ديـدنـد و در فـكـر فـرو مى رفتند، و هنگامى كه نگاه بالاى سرشان مى كردند چيزى جز آسـمـان مـشـاهـده نمى نمودند، و هنگامى كه به چپ و راست خود نظر مى افكندند، جز كوهها چـيـزى مـشـاهـده نـمـى شد، و هنگامى كه به زير پاى خود نظر مى افكندند چيزى جز زمين وجـود نـداشت ، گويى خداوند مى خواهد به آنها دستور انديشه كردن دهد، انديشه اى به هنگام تنهايى كه طبعا بر محور اين چهار چيز دور مى زند).
ولى اگر بخواهيم نظر را از محيط زندگى محدود عرب برداريم و در جوى وسيع تر به انـديـشـه پـردازيم ، مى توان گفت : امور چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده زير بناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد:
آسـمـان كـانون نور است و باران و هوا، و زمين مركز پرورش انواع مواد غذايى كوهها رمز آرامـش و ذخـيـره آب و مـواد مـعـدنى ، و شتر نمونه روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.
بـه ايـن ترتيب هم مسائل كشاورزى ، هم دامدارى و هم صنعتى در اين امور چهارگانه نهفته شده است ، و انديشه در اين نعمتهاى گوناگون ، خواه ناخواه انسان را به شكر منعم وامى دارد، و شكر منعم او را به معرفت الله و شناخت خالق نعمت دعوت مى كند.
و بـه دنـبـال اين بحث توحيدى روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (اكنون كه چنين است آنها را يادآورى كن ، تو فقط يادآورى كننده اى ) (فذكر انما انت مذكر).
تـو هـرگـز مـسـلط بـر آنـان نـيـسـتـى كـه مـجـبـورشـان به ايمان سازى ) (لست عليهم بمصيطر).
آرى آفرينش آسمان و زمين و كوهها و حيوانات نشان مى دهد كه اين عالم بى حساب نيست ، و آفرينش انسان نيز هدفى داشته ، اكنون كه چنين است آنها را با تذكرات خويش به اهداف خـلقـت و آفـريـنـش آشـنـاسـاز، و راه قـرب خـدا را بـه آنـهـا نـشـان ده ، و در مـسـيـر تكامل رهبر و راهنمايشان باش .
البـتـه راه كـمـال در صـورتـى پـيـمـوده مـى شـود كـه بـا مـيـل و اراده و اختيار همراه باشد، و گرنه تكامل اجبارى سخنى بى مفهوم است ، تو هرگز نمى توانى آنها را مجبور سازى ، و اگر هم مى توانستى فايده اى نداشت .
بـعـضـى تـصـور كـرده انـد كـه ايـن دسـتـور قـبـل از نزول فرمان (جهاد) بوده ، و با نزول حكم جهاد نسخ شد.
چـه اشـتـبـاه بـزرگـى ؟ مساءله تذكر و تبليغ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از نـخـسـتـيـن روز شروع شد، و تا آخرين دقيقه حيات آن حضرت ادامه داشت ، و بعد از او نيز به وسيله جانشينان معصوم و علماى دين تداوم داشته و خواهد داشت اين مطلبى نسخ شدنى نـيـسـت ، هـمـچـنـيـن عـدم اجـبـار مـردم بـر ايـمـان نـيـز يـك اصـل ثـابـت اسـت ، و هـدف جـهاد عمده مبارزه با طغيانگران و برداشتن موانع از راه مردم حق طلب است .
ايـن مـطـلب شبيه چيزى است كه در آيه 80 سوره نساء آمده است كه مى گويد: و من تولى فـمـا ارسـلنـاك عـليـهـم حـفـيـظـا: (هـر كـس ‍ رويـگـردان شـود مـا تـو را مـسـؤ ول آنها قرار نداديم ) و آيه 107 انعام ، و 48 شورى كه همين معنى را بازگو مى كند.
(مـصـيـطـر) از ماده (سطر) به معنى همان سطور كتاب است و (مسيطر) كسى است كه سطربندى مى كند، و سطور كتاب را تنظيم مى نمايد، سپس به عنوان هر شخصى كه بـر چـيزى مسلط باشد، و خطوط آن را تنظيم كند، يا او را به اجبار وادار بر انجام كارى نمايد اطلاق شده است .
در آيه بعد به صورت يك استثناء مى فرمايد: (مگر كسى كه پشت كند و كافر شود) (الا من تولى و كفر)
(كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند) (فيعذبه الله العذاب الاكبر).
در اينكه اين استثناء از كدام جمله است ؟ تفسيرهاى مختلفى وجود دارد:
نـخـسـت ايـنكه استثناء از مفعول جمله (فذكر) است ، يعنى لزومى ندارد افراد معاندى را كـه از حـق رويـگـردانـند و اندرزناپذيرند تذكر دهى ، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 83 سوره زخرف آمده است : فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون : (آنها را به حال خود واگذار تا در باطل خود غوطه ور باشند و بازى كنند، تا روزى را كه وعده داده شده ملاقات نمايند)!
دوم ايـنـكـه از جـمـله مـحـذوفى است ، و در معنى چنين است : (تذكر ده كه تذكر براى همه نافع است ، مگر آنها كه با حق دشمنى دارند) شبيه چيزى كه در آيه 9 سوره اعلى آمده : فذكر ان نفعت الذكرى (بنابر اينكه آيه معنى شرطى داشته باشد).
سـوم ايـنـكـه اسـتـثـنـاء از ضـمـيـر (عـليـهـم ) در آيـه قـبـل اسـت ، يعنى : (تو سلطه اى بر آنها ندارى مگر كسانى كه رويگردان شوند، و از در لجاج و عناد درآيند كه موظفى با آنها به مقابله برخيزى ).
ايـنـهـا هـمـه در صـورتـى اسـت كـه اسـتـثـنـاء بـه اصـطـلاح (مـتـصـل ) بـاشـد، ولى ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه استثناى (منقطع ) باشد كه تـقـريـبـا مـفـهـوم (بلكه ) دارد، و معنى جمله چنين مى شود، بلكه كسانى كه رويگردان شوند و كافر گردند خداوند بر آنها مسلط است ، يا خداوند آنها را به عذاب اكبر مجازات مى كند.
از مـيـان ايـن تـفـاسـيـر دو تـفـسـيـر مـنـاسـب تـر اسـت نـخـسـت ايـنـكـه اسـتـثـنـا مـتـصـل بـاشـد و بـه جـمـله (لسـت عـليـهـم بـمـصـيـطـر) بـازگـردد، و اشـاره بـه تـوسـل بـه زور در مـقـابـل زورگـويـان بـاشـد، و يـا منفصل و به معنى مشمول عذاب الهى نسبت به كافران لجوج باشد.
منظور از عذاب اكبر (عذاب آخرت ) است در برابر (عذاب دنيا) كه عذاب كوچك و كم اهميت نسبت به آن است ، همانگونه كه در آيه 26 سوره (زمر) مى خوانيم : فاذاقهم الله الخـزى فـى الحـيـاة الدنـيا و لعذاب الاخرة اكبر : (خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد، و عذاب آخرت اكبر است اگر مى دانستند).
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از (عذاب اكبر) قسمت شديدترى از عذاب قيامت و دوزخ باشد، زيرا عذاب همه مجرمان در دوزخ يكسان نيست .
و در پـايان اين سوره با لحنى تهديد آميز مى گويد: (مسلما بازگشت آنها به سوى ما است ) (ان الينا ايابهم ).
و بعد مى افزايد: (سپس مسلما حساب آنها بر ما است ) (ثم ان علينا حسابهم ).
و اين در حقيقت نوعى دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه در
مـقـابل لجاجت آنها ناراحت و دلسرد نشود، و به كار خود ادامه دهد، و در ضمن تهديدى است نسبت به همه اين كافران لجوج كه بدانند حسابشان با كيست .
بـه ايـن تـرتيب سوره غاشيه كه از مساءله قيامت آغاز شد به مساءله قيامت نيز پايان مى يـابـد، و در اثـنـاء آن بـه تـوحـيـد و نـبـوت كـه پـايـه هـاى مـعـاد را تشكيل مى دهد اشاره شده است ، و در ضمن آيات آغاز اين سوره بخشى از مجازاتهاى سنگين مـجـرمان ، و سپس ‍ قسمت مهمى از پاداشهاى روحپرور مؤ منان آمده است ، ضمنا اختيار انتخاب طـريـق به مردم واگذار شده در عين حال هشدار داده است كه بازگشت همگى به سوى خدا و حسابشان با او است .
در ضـمن روشن مى سازد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور ابلاغ رسالت اسـت ، و در بـرابـر كـفـر و خـطـا و گـنـاه مـردم مـسـؤ ول نيست ، و اينگونه است وظيفه همه مبلغان راه حق .
خداوندا! در آن روز كه بازگشت همه خلايق به سوى تو است و حساب همگى بر تو، ما را مشمول لطف و رحمت گردان .
پروردگارا! ما را با رحمت كبرايت از عذاب اكبرت رهايى بخش .
بـار الهـا! نـعـمـتـهاى بهشتيت كه گوشه اى از آن را در اين سوره بازگو كردهاى بسيار پـربها و شوق انگيز است ، اگر به اعمالمان مستحق آنها نيستيم با فضلت آنها را به ما مرحمت كن .
آمين يا رب العالمين


سوره فجر


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 30 آيه است
محتوى و فضيلت سوره (فجر)
ايـن سـوره هـمـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از سـوره هـايـى كـه در مـكـه نازل شده داراى آياتى كوتاه ، تكان دهنده ، پر طنين ، و تواءم به انذارهاى فراوان است .
در بـخـش اول ايـن سـوره بـه سـوگـنـدهـاى مـتعددى برخورد مى كنيم كه در نوع خود بى سابقه است ، و اين قسمها مقدمه اى است براى تهديد جباران به عذاب الهى .
در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به بعضى از اقوام طغيانگر پيشين مانند قوم عاد و ثمود و فرعون و انتقام شديد خداوند از آنان كرده است ، تا قدرتهاى ديگر حساب خود را برسند.
در سومين بخش اين سوره به تناسب بخشهاى گذشته اشاره مختصرى به امتحان و آزمايش انسان دارد، و كوتاهى او را كه در اعمال خير به باد انتقاد مى گيرد.
در آخـريـن بـخش اين سوره به سراغ مساءله معاد و سرنوشت مجرمان و كافران ، و همچنين پاداش عظيم مؤ منانى كه صاحب نفوس ‍ مطمئنه هستند مى رود.
در فـضـيلت تلاوت اين سوره ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مـى خـوانـيـم : من قراءها فى ليال عشر غفر الله له و من قراءها سائر الايام كانت له نورا يـوم القـيـامـة : (كـسـى كـه آن را در شـبـهـاى دهـگـانـه (ده شـب اول ذى الحجة ) بخواند خداوند گناهان او را مى بخشد، و كسى كه در ساير ايام بخواند نور و روشنايى خواهد بود براى روز قيامتش ).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على (عليه السلام ) است ، هر كس آن را بخواند با حسين بن على (عليه السلام ) در قيامت در درجه او از بهشت خواهد بود).
مـعـرفـى ايـن سـوره به عنوان سوره حسين بن على (عليه السلام ) ممكن است به خاطر اين بـاشـد كـه مصداق روشن (نفس ‍ مطمئنه ) كه در آخرين آيات اين سوره مخاطب واقع شده حسين بن على (عليه السلام ) است ، همانگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ذيل همين آيات آمده است .
و يا به خاطر اينكه ليالى عشر (شبهاى دهگانه ) يكى از تفسيرهايش شبهاى دهگانه آغاز محرم است كه رابطه خاصى با حسين بن على (عليه السلام ) دارد.
و بـه هـر حال اينهمه پاداش و فضيلت از آن كسانى است كه تلاوت آن را مقدمه اى براى اصلاح خويش و خودسازى قرار دهند.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و الفجر (1)
و ليال عشر (2)
و الشفع و الوتر (3)
و اليل إ ذا يسر (4)
هل فى ذلك قسم لذى حجر (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - به سپيده دم سوگند.
2 - و به شبهاى دهگانه .
3 - و به زوج و فرد.
4 - و بـه شـب هـنـگـامـى كـه (بـه سـوى روشـنـايـى روز) حـركـت مـى كـنـد سـوگـند (كه پروردگارت در كمين ظالمان است ).
5 - آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست ؟!
تفسير:
به سپيده صبح شما سوگند!
در آغاز اين سوره به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده :
نخست مى فرمايد: (قسم به فجر و شكافتن پرده سياه شب ) (و الفجر).
(و قسم به شبهاى دهگانه ) (و ليال عشر).
(فجر) در اصل به معنى شكافتن وسيع است ، و از آنجا كه نور صبح تاريكى شب را مـى شـكـافـد از آن تـعـبـيـر به (فجر) شده است ، و مى دانيم فجر بر دو گونه است (كاذب ) و (صادق ).
فـجـر كـاذب هـمـان سـپـيدى طولانى است كه در آسمان ظاهر مى شود و آن را تشبيه به دم روباه مى كنند كه نقطه باريك آن در طرف افق است و قاعده مخروط آن در وسط آسمان .
فجر صادق از همان ابتدا در افق گسترش پيدا مى كند، صفا و نورانيت و شفافيت خاصى دارد، مانند يك نهر آب زلال افق مشرق را فرا مى گيرد، و بعد در تمام آسمان گسترده مى شود.
فجر صادق اعلام پايان شب ، و آغاز روز است ، در اين موقع روزهداران بايد امساك كنند، و وقت نماز صبح وارد مى شود.
بـعـضى (فجر) را در اين آيه به معنى مطلق آن يعنى سپيده صبح تفسير كرده اند كه مـسـلمـا يـكى از نشانه هاى عظمت خداوند است ، نقطه عطفى است در زندگى انسانها و تمام مـوجـودات زمـيـنـى ، و آغـاز حـاكـمـيـت نـور و پـايـان گرفتن ظلمت است ، آغاز جنبش ‍ و حركت مـوجـودات زنده ، و پايان يافتن خواب و سكوت است ، و به خاطر اين حيات خداوند به آن سوگند ياد كرده .
ولى بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى فـجـر آغـاز مـحـرم كـه آغـاز سال جديد است تفسير كرده اند.
و بـعـضـى بـه (فـجـر روز عـيـد قـربان ) كه مراسم مهم حج در آن انجام مى گيرد، و مـتـصـل بـه شـبـهـاى دهگانه است . و بالاخره بعضى به صبحگاهان ماه مبارك رمضان و يا (فجر صبح جمعه ).
ولى آيـه مفهوم وسيعى دارد كه همه اينها را شامل مى شود، هر چند بعضى از مصداقهاى آن از بعضى ديگر روشن تر و پراهميت تر است .
بـعـضـى مـعـنـى آيـه را از ايـن هـم گسترده تر دانسته اند، و گفته اند منظور از فجر هر روشنايى است كه در دل تاريكى مى درخشد.
بـنابر اين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تاريكى عـصـر جـاهـليـت يكى از مصاديق فجر است ، و همچنين درخشيدن سپيده صبح قيام مهدى (عليه السـلام ) بـه هـنـگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم ، مصداق ديگرى از آن محسوب مى شود (همانگونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است ).
و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين كربلا، و شكافتن پرده هاى تاريك ظلم بنى اميه ، و نشان دادن چهره واقعى آن ديوصفتان مصداق ديگر بود.
و هـمـچـنـيـن تـمـام انـقـلابـهـاى راسـتـيـنـى كـه بـر ضـد كـفـر و جهل و ظلم و ستم در تاريخ گذشته و امروز انجام مى گيرد.
و حـتـى نـخـسـتين جرقه هاى بيدارى كه در دلهاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود و آنها را به توبه دعوت مى كند (فجر) است .
ولى البـتـه ايـن يك توسعه در مفهوم آيه است در حالى كه ظاهر آيه همان فجر به معنى طلوع سپيده صبح است .
و امـا (ليال عشر) (شبهاى دهگانه ) مشهور همان شبهاى دهگانه ذى الحجه است كه شاهد بزرگترين و تكاندهنده ترين اجتماعات عبادى سياسى مسلمين جهان است .
اين معنى در حديثى از (جابر بن عبدالله انصارى ) از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است .
بـعـضـى نـيز آن را به ده شب آخر ماه مبارك رمضان كه شبهاى قدر در آن است تفسير كرده اند.
و بعضى آن را به شبهاى آغاز ماه محرم .
جمع ميان اين تفسيرهاى سه گانه نيز كاملا ممكن است .
در بـعـضـى از روايـاتى كه اشاره به بطون قرآن مى كند فجر به وجود حضرت مهدى (عليه السلام ) و ليال عشر به ده امام قبل از او، و (شفع ) كه در آيه بعد مى آيد به حضرت (على ) و (فاطمه زهرا) (عليهاالسلام ) تفسير شده است .
بـه هـر حـال سـوگـنـد بـه ايـن شـبـهـاى دهـگـانـه بـه هـر تـفـسـيـرى كـه بـاشـد دليل بر اهميت فوق العاده آنها است چرا كه هميشه سوگند به امور مهمه ياد مى كنند جمع ميان معانى نيز ممكن است .
سپس سوگندها را ادامه داده مى افزايد: (قسم به زوج و فرد) (و الشفع و الوتر).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (شـفـع ) و (وتـر) (زوج و فـرد) در ايـن آيـه چـيـست ؟ مفسران اقـوال و احـتـمـالات فـراوانـى ذكـر كـرده انـد: بـعـضـى بـالغ بـر بـيـسـت قـول و بـعـضـى از آن هـم فـراتـر رفـتـه و بـالغ بـر سـى و شـش قول نقل كرده اند!.
و مهم ترين آنها اقوال زير است .
1 - مـنـظـور اعـداد زوج و فـرد اسـت ، مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر خـداونـد بـه كـل اعـداد كـه از زوج و فرد تشكيل شده است سوگند ياد كرده ، اعدادى كه همه محاسبات و نظامها بر محور آن مى چرخد، و سراسر عالم هستى را فرا مى گيرد، گويى فرموده است قـسم به نظم و حساب ، و در حقيقت مهم ترين مطلب در جهان هستى همين مساءله نظم و حساب و عـدد اسـت و در زنـدگـى انـسـانـهـا نـيـز پـايـه اصـلى را تشكيل مى دهد.
2 - منظور از (شفع ) مخلوقات است چرا كه همه آنها داراى زوج و قرينى هستند و منظور از (وتـر) خـدا اسـت كـه هـيـچ شبيه و نظير و مانند ندارد، بعلاوه ممكنات همگى مركب از (ماهيت ) و (وجود) هستند كه در فلسفه از آن تعبير به (زوج تركيبى ) مى شود، تـنـهـا هـسـتـى بـى انـتها و بدون ماهيت ذات پاك خدا است (اين تفسير در بعضى از روايات معصومين به آن اشاره شده است ).
3 - مـنـظـور از زوج و فـرد كـل مخلوقات جهان است كه از يك نظر بعضى زوجند و بعضى فرد.
4 - منظور نمازها است كه بعضى از نظر تعداد ركعات زوج است و بعضى فرد (اين معنى نـيز در روايتى از معصومين (عليهم السلام ) نقل شده است ) يا اينكه منظور همان نماز شفع و وتر است كه در آخر نافله شب خوانده مى شود.
5 - مـنـظـور از (شـفع ) روز (ترويه ) (هشتم ماه ذى الحجة كه حاجيان آماده كوچ به عـرفـات مـى شـوند) و منظور از (وتر) روز (عرفه ) است كه زائران خانه خدا در عـرفـاتند، يا اينكه منظور از شفع روز عيد قربان (دهم ذى الحجه ) و منظور از وتر روز (عرفه ) است (اين تفسير نيز در روايات معصومين آمده است ).
عـمده آن است اگر الف و لام در اين دو كلمه براى عموم باشد همه اين معانى در آن جمع مى گردد، چرا كه هر كدام از اين تفسيرها و غير اينها بيان مصداقى است از مصداقهاى (شفع ) و (وتـر)، و ذكـر هر يك به خصوص به معنى انحصار در آن مفهوم نيست ، بلكه از قبيل تطبيق بر يك مصداق روشن است .
ولى اگـر الف و لام در آنـهـا بـراى عـهد باشد اشاره به زوج و فرد خاصى است ، و در ايـنـجـا بـه تـنـاسب سوگندهاى گذشته دو معنى از همه مناسب تر است نخست اينكه منظور روز عـيـد و روز عـرفـه بـاشـد كـه بـا شـبـهـاى دهـگـانـه آغـاز ذى الحـجـه مـنـاسـبـت كامل دارد، و مهم ترين قسمتهاى مناسك حج در آنها انجام مى شود، و يا اينكه نمازها است به تـنـاسـب سـوگـند به فجر كه وقت سحرگاهان و وقت راز و نياز به درگاه پروردگار اسـت بـه خـصـوص ايـنـكـه هـر دو تـفـسـيـر در روايـاتـى كـه از مـعـصـومـيـن نقل شده نيز وارد است .
و بـالاخـره در آخـريـن سـوگـنـد مـى فـرمـايـد: (و قـسـم بـه شـب هـنـگامى كه به سوى صـبـحـگـاهـان و روشـنـايـى روز پـيـش مـى رود) (و الليل اذا يسر).
چه تعبير جالبى كه راه رفتن را به خود شب نسبت داده است ؟ آن هم راه رفتن در شب (زيرا (يـسر) از ماده (سرى ) (بر وزن شما) به گفته راغب در مفردات به معنى راه رفتن در شب است ).
گويى شب موجود زنده اى است و داراى حس و حركت كه در تاريكى خود گام برمى دارد، و به سوى صبحى روشن حركت مى كند.
آرى قـسـم بـه آن تـاريكى ياد شده كه رو به سوى روشنايى است ، تاريكى متحرك نه ايستا و ثابت ، تاريكى آن گاه وحشتناك است كه به صورت ثابت در آيد، اما اگر در آن حركتى باشد به سوى نور، پرارزش است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه ظـلمـت شـب بـر صـفـحـه كـره زمـيـن در حـال حـركـت اسـت و اصـولا آنـچـه از شـب مـهـم و مـفـيد و حياتبخش است همين شبى است كه در حـال حـركـت مى باشد، يعنى دائما و به طور متناوب جاى خود را با روز عوض مى كند كه اگـر شـب در نـيـمـى از كره ميخكوب شود هم آن نيم مى ميرد، و هم نيم ديگر كه در برابر تابش دائم آفتاب قرار گرفته است !
در اينكه منظور از شب در اينجا چيست ؟ آيا همه شبهاست يا شب خاصى ؟ باز در ميان مفسران گـفـتـگـو اسـت ، اگـر الف و لام آن بـه مـعـنـى عـمـوم بـاشـد تـمـام شـبـهـا را شامل مى شود كه خود آيتى است از آيات خدا، و پديده اى است از پديده هاى مهم آفرينش .
و اگـر الف و لام آن عـهـد بـاشـد اشـاره بـه شـب مـعـيـنـى است ، و به تناسب سوگندهاى گذشته منظور شب عيد قربان است كه حاجيان از عرفات به (مزدلفه ) (مشعرالحرام ) و بـعـد از گـذرانـدن شب را در آن وادى مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمين منى روان مـى شـونـد (ايـن تـفـسـيـر در روايـاتـى كـه از مـعـصـومـيـن نقل شده نيز آمده است ).
كسانى كه از نزديك منظره آن شب را در عرفات و مشعر ديده اند مى دانند كه چگونه از هر گـوشـه و كـنـار هـزاران هزار نفر در حال حركتند، گويى احساس مى كند كه شب با تمام وجـودش در آنـجـا حـركـت مـى كـنـد، درسـت است كه حجاج در حركتند اما اين حركت عمومى به قـدرى گسترده است كه گويى تمام زمين و زمان در حركت است و اين تنها وقتى احساس مى شـود كـه انـسـان شـب عـيـد را در آن سـرزمـيـن بـاشـد و مـعـنـى والليل اذا يسر را با چشم خود ببيند.
بـه هـر حـال شـب بـه هـر مـعنى بوده باشد (عام يا خاص ) از آيات عظمت الهى است ، و از مـوضـوعـات پـر اهـمـيـت عـالم هـسـتـى ، شـب حـرارت هـوا را تـعـديـل مـى كـنـد، و بـه هـمـه موجودات آرامش مى بخشد، و جو آرامى براى راز و نياز به درگـاه خـدا فـراهـم مـى سازد، و اما شب عيد قربان كه آن را ليله جمع مى نامند، آن نيز از عجيب ترين شبهاى سال در آن وادى مقدس مشعرالحرام است .
به هر حال پيوند اين قسمهاى پنجگانه (سوگند به فجر، و شبهاى دهگانه ، و زوج ، و فرد، و شب به هنگامى كه حركت مى كند) در صورتى كه همه را ناظر به ايام ذى الحجه و مراسم بزرگ حج بدانيم روشن است .
در غـيـر ايـن صـورت اشـاره بـه مجموعه اى از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده كه نشانه هايى هستند از عظمت خداوند و پديده هايى هستند شگفت انگيز در عالم هستى .
بـعـد از ذكـر ايـن قـسـمـهـاى پـر مـعـنى و بيدارگر مى افزايد: (آيا در آنچه گفته شد سـوگـنـد مـهـمـى بـراى صـاحـبـان عـقـل و خـرد وجـود نـدارد)؟! (هل فى ذلك قسم لذى حجر).
(حجر) در اينجا به معنى عقل است و در اصل به معنى (منع ) مى باشد مثلا گفته مى شود قاضى فلانكس را (حجر) (بر وزن زجر) كرد، يعنى او را از تصرف در اموالش ممنوع ساخت ، و يا اينكه به اطاق (حجره ) گفته مى شود چون محلى است محفوظ و ممنوع از ايـنـكه ديگران وارد آن شوند، و به دامان نيز حجر (بر وزن فكر) گفته مى شود، به خـاطـر حـفظ و منع ديگران ، و از آنجا كه (عقل ) نيز انسان را از كارهاى نادرست منع مى كـنـد از آن تـعـبـيـر بـه (حـجـر) شـده ، هـمـانـگـونـه كـه خـود واژه عـقـل نـيز به معنى (منع ) است ، لذا به طنابى كه بر زانوى شتر مى بندند تا مانع حركت او شود (عقال ) مى گويند.
در ايـنـكـه (مـقـسـم به ) (چيزى كه اين سوگندها به خاطر آن ياد شده است ) چيست ؟ دو احـتـمال وجود دارد: نخست اينكه جمله (ان ربك لبالمرصاد) (پروردگار تو در كمينگاه است ) جواب اين قسمها است .
ديـگر اينكه جواب قسم محذوف است و آيات آينده كه سخن از مجازات طغيانگران مى گويد گـواه بـر آن اسـت ، و در مـعـنـى چـنـيـن اسـت : (قـسـم بـه آنـچـه گـفته شد كه ما كفار و طغيانگران را عذاب مى كنيم ).
و به اين ترتيب قسم و مقسم به روشن مى گردد.
آيه و ترجمه


اء لم تر كيف فعل ربك بعاد (6)
إ رم ذات العماد (7)
التى لم يخلق مثلها فى البلد (8)
و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد (9)
و فرعون ذى الا وتاد (10)
الذين طغوا فى البلد (11)
فاءكثروا فيها الفساد (12)
فصب عليهم ربك سوط عذاب (13)
إ ن ربك لبالمرصاد (14)


ترجمه :

6 - آيا نديدى پروردگارت به قوم عاد چه كرد؟
7 - و با آن شهر (ارم ) با عظمت .
8 - همان شهرى كه نظيرش در بلاد آفريده نشده بود.
9 - و قـوم ثـمـود كـه صـخـره هـاى عـظـيـم را از دره مـى بـريدند (و از آن خانه و كاخ مى ساختند).
10 - و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود.
11 - همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند.
12 - و فساد فراوان در آنها ببار آوردند.
13 - لذا خداوند تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت .
14 - مسلما پروردگار تو در كمينگاه است .
تفسير:
پروردگارت در كمين ظالمان است .
بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه كـه متضمن سوگندهاى پر معنايى درباره مجازات طغيانگران بود، در اين آيات به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم داشتند، اما بر مركب غرور سوار شدند و راه طغيان و كفر را پيش گرفتند اشاره مى كند، و سـرنـوشـت دردناك آنها را روشن مى سازد، تا مشركان مكه و اقوام ديگر كه شايد از آنها بسيار ضعيف تر بودند حساب خود را برسند، و از خواب غفلت بيدار شوند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (آيا نديدى پروردگارت به قوم عاد چه كرد؟)؟! (ا لم تر كيف فعل ربك بعاد).
مـنـظـور از (رؤ يـت ) (ديدن ) در اينجا (علم و آگاهى ) است ، منتها از آنجا كه داستان اين اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده كه گويى مردم زمانهاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند تعبير به (رؤ يت ) شده است .
البـتـه مـخـاطـب در اين آيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى هشدارى است براى همگان .
(عـاد) هـمـان قـوم پـيامبر بزرگ خدا (هود) است بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قـبـيـله اطـلاق مى شود: قبيله اى كه در گذشته بسيار دور زندگى داشتند، و قرآن از آنها تعبير به (عادالاولى ) كرده است (نجم - 50).
آنها احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كرده اند.
قـبـيـله دوم كـه در دوران تـاريـخ بـشـر، و احـتـمـالا حـدود هـفـتـصـد سال قبل از ميلاد مسيح (عليه السلام ) وجود داشتند، و به نام (عاد) مشهورند در سرزمين (احقاف ) يا (يمن ) زندگى مى كردند.
قـامـتـهـايـى بـلنـد و انـدامـى نـيـرومـنـد داشـتـنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگجويانى زبده محسوب مى شدند.
بـه عـلاوه از نـظـر تـمـدن ظاهرى نيز پيشرفته بودند، شهرهايى آباد و زمينهاى خرم و سرسبز، و كاخهاى عظيم و باغهاى پر طراوت داشتند.
بـعـضـى مـى گـويـند (عاد) نام جد اين قبيله است ، و قبيله را معمولا بنام جد آن قبيله مى خواندند.
سپس مى افزايد: (همان شهر ارم پرشكوه و عظيم ) (ارم ذات العماد).
در ايـنـكـه (ارم ) نـام (شـخـص ) يـا (قـبـيـله ) اسـت ، يـا محل و شهرى است ؟ درمفسران گفتگو است .
(زمخشرى ) در (كشاف ) از بعضى نقل مى كند كه (عاد) فرزند (عوص ) و او فـرزنـد (ارم ) و او فـرزنـد (سـام ) فـرزند (نوح ) است ، و از آنجا كه نام جد قبيله بر آن قبيله اطلاق مى شده به قبيله عاد نيز (ارم ) مى گفتند.
بـعـضـى نـيز معتقدند كه (ارم ) همان (عاد اولى ) است ، و عاد قبيله دوم است در حالى كه بعضى ديگر معتقدند (ارم ) نام شهر و سرزمين آنها است .
ولى مناسب با آيه بعد اين است كه (ارم ) نام شهر بى نظير آنها باشد.
(عماد) به معنى ستون و جمع آن (عمد) (بر وزن شتر).
بنابر تفسير اول اشاره به اندام نيرومند و پيكرهاى ستون مانند قوم عاد است ، و بنابر تفسير دوم اشاره به ساختمانهاى با عظمت و كاخهاى رفيع و ستونهاى عظيمى است كه در ايـن كـاخـهـا بـه كار رفته بود، و در هر دو صورت اشاره اى است به قدرت و قوت قوم عاد.
ولى تفسير دوم (يعنى ستونهاى عظيم كاخهاى آنها) مناسبتر است .
و لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـمان شهر و ديارى كه مانند آن در بلاد آفريده نشده بود) (التى لم يخلق مثلها فى البلاد).
اين تعبير نشان مى دهد كه منظور از (ارم ) همان شهر است ، نه قبيله و طايفه . و شايد به همين دليل است كه بعضى از مفسران بزرگ همين تفسير را پذيرفته اند و ما نيز آن را ترجيح داديم .
بـعـضـى از مـفـسـران داسـتـان مـفـصـلى از كـشـف شـدن شـهـر زيبا و پرشكوه (ارم ) در بـيـابـانـهـاى جـزيـرة العـرب ، و صـحـارى عـدن ، نقل كرده اند كه از ساختمان با عظمت و زينت آلات فوق العاده عجيب و بى نظير آن سخن مى گويد ولى داستان مزبور به افسانه يا خواب شبيه تر است تا به يك واقعيت !
امـا بـه هـر حـال جـاى تـرديـد نـيـسـت كـه قـوم (عـاد) و شـهرهاى آنان از نيرومندترين قـبـائل ، و پـيـشـرفـته ترين بلاد بود، و همانگونه كه قرآن اشاره مى كند همانند آن در بلاد پيدا نمى شد.
داستانهاى زيادى نيز از (بهشت شداد) كه فرزند (عاد) بوده در افواه ، و تواريخ وجـود دارد، تـا آنـجـا كـه (بـهـشـت شـداد) و بـاغـهـاى ارم ) بـه صـورت ضـرب المثل درآمده ، ولى اين داستانها به (اساطير) شبيه تر است ، اساطيرى كه ريشه اى از واقعيت دارد، اما پيرامون آن شاخ و برگهاى زيادى درست كرده اند.
سـپـس بـه سـراغ دومين گروه طغيانگر از اقوام پيشين مى رود و مى فرمايد: (آيا نديدى پـروردگـارت بـا قـوم ثـمـود چـه كـرد، هـمـان قـومى كه صخره هاى عظيم را در وادى مى بريدند) و از آن خانه ها و كاخها مى ساختند (و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد).
قـوم (ثمود) از قديمى ترين اقوامند و پيامبرشان (صالح ) (عليه السلام ) بود، و در سـرزمـيـنـى بـنـام (وادى القـرى ) مـيان (مدينه ) و (شام ) زندگى داشتند، تمدنى پيشرفته و زندگانى مرفه ، و صاحب ساختمانهاى عظيم و پيشرفته بودند.
بعضى گفته اند: ثمود نام پدر قبيله بود كه به آن نام ناميده شده اند.
(جـابـوا) در اصل از (جوبة ) (بر وزن توبه ) به معنى زمين پست گرفته شده ، سـپـس بـه مـعـنـى قـطـع و بـريـدن هـر قـطعه زمينى آمده است ، و پاسخ كلام را از اين رو (جواب ) ناميده اند كه گويى هوا را قطع مى كند و از دهان گوينده به گوش شنونده مى رسد (يا به اين جهت كه سؤ ال را قطع كرده و به آن پايان مى دهد).
به هر حال منظور در اينجا بريدن قطعات كوهها، و ايجاد خانه هاى مطمئن است ، همانگونه كـه در آيـه 82 سـوره (حـجـر) دربـاره هـمـين قوم ثمود مى خوانيم : و كانوا ينحتون من الجـبـال بيوتا آمنين : (آنها در دل كوهها خانه هاى امن مى تراشيدند) نظير همين معنى در آيـه 149 سـوره شـعـراء نـيـز آمـده ، و در آنـجـا تـعـبـيـر بـه بـيـوتـا فـارهـيـن شـده كه دليل بر آن است آنها در اين خانهها به عيش و نوش و هوسرانى مى پرداختند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد قوم ثمود نخستين قومى بودند كه بريدن سنگها را از كوه و ايجاد خانه هاى محكم در دل كوهها اقدام كردند.
(واد) كـه در اصـل (وادى ) بـوده ، و بـه مـعـنـى بـسـتـر رودخـانـه ، يـا مـحل عبور سيلابها، و گاه به معنى (دره ) نيز آمده چرا كه سيلابها از دره هايى كه در كنار كوهها است مى گذرد.
و در ايـنـجـا مـناسب معنى دوم يعنى دره ها و كوهپايه ها است زيرا با توجه به آيات ديگر قـرآن كـه درباره اين قوم سخن مى گويد و در بالا اشاره شد قوم ثمود خانه هاى خود را در دامـنـه كوهها مى ساختند، به اين ترتيب كه سنگها را مى بريدند و در درون آنها خانه هاى امنى ايجاد مى كردند.
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در غزوه تبوك در مسير خـود بـه شـمـال عربستان به وادى ثمود رسيد، در حالى كه سوار بر اسب بود، فرمود سرعت كنيد كه شما در سرزمين ملعون و نفرين شده اى هستيد.
بـدون شـك قـوم ثـمود نيز در عصر خود تمدنى پيشرفته و شهرهايى آباد داشتند، ولى بـاز در اينجا به اعداد و ارقامى برخورد مى كنيم كه مبالغه آميز يا افسانه به نظر مى رسـد، مـثـل ايـنكه جمعى از مفسران نوشته اند كه آنها يكهزار و هفتصد شهر ساخته بودند كه همه آنها از سنگ بود!
سـپـس بـه سـومـيـن قـوم پـرداخـتـه ، مـى گـويد: (و همچنين فرعون صاحب قدرت )! (و فرعون ذى الاوتاد).
اشاره به اينكه آيا نديدى خداوند با قوم فرعون قدرتمند و ظالم و بيدادگر چه كرد؟!
(اوتاد) جمع (وتد) (بر وزن صمد) به معنى ميخ است .
در اينكه چرا فرعون را (ذى الاوتاد) گفته اند تفسيرهاى مختلفى است ، نخست اينكه او داراى لشـكـر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ها زندگى مى كردند، و چادرهاى نظامى را كه براى آنها بر پا مى شد با ميخها محكم مى كردند.
ديگر اينكه بيشترين شكنجه فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى گرفتند ايـن بود كه آنها را به چهار ميخ مى كشيد، دستها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى بست ، يـا بـا مـيـخ بـه زمين مى كوبيد، و يا او را بر روى قطعه چوبى مى خواباندند و دست و پـاى او را بـا مـيـخ بـه آن مـى كـوبـيـدنـد، يـا مـى بـسـتـنـد و بـه هـمـان حال رها مى كردند تا بميرد!
ايـن تـفـسـيـر در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده چـنـانكه در تواريخ آمده هنگامى كه همسرش (آسيه ) به (موسى ) (عليه السلام ) ايمان آورد او را به همين صورت شكنجه كرد و كشت .
ديـگـر ايـنـكـه : (ذى الاوتـاد) اصولا كنايه از قدرت و استقرار حكومت است . البته اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است در معنى آيه جمع باشد.
سپس در يك جمع بندى به اعمال اين اقوام سهگانه اشاره كرده ، مى افزايد: (همانها كه در شهرها طغيان كردند) (الذين طغوا فى البلاد).
و فساد فراوان در آنها ببار آوردند (فاكثروا فيها الفساد).
فساد كه شامل هر گونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عياشى مى شود در واقع يكى از آثار طغيان آنها بود، و هر قوم طغيانگرى سرانجام در فساد همه جانبه فرو مى رود.
سپس در يك جمله كوتاه و پر معنى به مجازات دردناك همه اين اقوام طغيانگر اشاره كرده ، مـى افـزايـد: لذا خـداونـد تـازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت (فصب عليهم ربك سوط عذاب ).
(سوط) به معنى (تازيانه ) و در اصل به معنى مخلوط كردن چيزى به چيزى است سپس به تازيانه كه از رشته هاى مختلف چرم و مانند آن بافته شده اطلاق گرديده است ، و بـعـضـى آن را كـنايه از عذاب مى دانند، عذابى كه با گوشت و خون انسان آميخته مى شود، و او را سخت ناراحت مى كند.
در كـلام امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) در مورد امتحان مى خوانيم : و الذى بعثه بالحق لتـبـلبـلن بـلبـلة و لتـغـربـلن غربلة و لتساطن سوط القدر: (سوگند به كسى كه پـيـامـبـر را بـه حـق مـبـعـوث كـرد، بـه سـخـتـى ، مـورد آزمـايـش قـرار مـى گـيـريـد، و غربال مى شويد، و مانند محتويات ديگ به هنگام جوشش مخلوط و زير و رو خواهيد شد).
تعبير به (صب ) كه در اصل به معنى فرو ريختن آب است در اينجا اشاره به شدت و استمرار اين عذاب است و ممكن است اشاره به تطهير صفحه زمين از وجود اين طاغيان باشد، و بـه هـر حـال از هـمـه مـعـانـى سـوط مـنـاسـب تـر هـمـان مـعـنـى اول يـعـنـى (تـازيانه ) است ، تعبيرى كه در گفتگوهاى روزمره نيز رائج است كه مى گوييم فلانكس تازيانه عذاب را بر پشت دشمن كوبيد.
ايـن تـعبير كوتاه اشاره به مجازاتهاى شديد و مختلفى است كه دامنگير اين اقوام شد، اما (عـاد) بـه گـفـته قرآن مجيد به وسيله تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند (و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية ) (حاقه - 6).
و اما قوم ثمود بوسيله صيحه عظيم آسمانى نابود شدند (فاما ثمود فاهلكوا بالطاغية ) (حاقه - 5).
و اما قوم فرعون در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند فاغرقناهم اجمعين (زخرف - 55).
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان هشدارى به همه كسانى كه در مسير آن اقوام طغيانگر گـام بـرمـى دارنـد، مـى فـرمـايـد: (مـسـلمـا) پـروردگـار تو در كمينگاه است (ان ربك لبالمرصاد).
(مـرصـاد) از مـاده (رصـد) بـه مـعـنـى آمـادگـى بـراى مـراقـبـت از چـيـزى اسـت ، و مـعـادل آن در فـارسـى كـمـيـنـگـاه است ، اين واژه معمولا در جايى به كار مى رود كه افراد ناچارند از گذرگاهى بگذرند، و شخصى در آن گذرگاه آماده ضربه زدن به آنها است ، و در مـجـمـوع اشـاره بـه ايـن اسـت گـمـان نـكـنـيـد كـسـى مـى تـوانـد از چنگال عذاب الهى بگريزد، همه در قبضه قدرت او هستند و هر وقت اراده كند آنها را مجازات مى نمايد.
بـديـهـى اسـت خـداونـد مكان ندارد، و در گذرگاهى نمى نشيند، اين تعبير كنايه از احاطه قـدرت پـروردگـار بـه هـمـه جباران و طغيانگران و مجرمان است ، و لذا در حديثى از على (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كـه مـعـنـاى ايـن آيـه ايـن اسـت : ان ربـك قـادر عـلى ان يـجـزى اهـل المـعـاصـى جـزائهـم : (پـروردگـارت تـوانايى دارد كه كيفر گنهكاران را به آنها بدهد).
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم كه فرمود: المرصاد قنطرة على الصـراط، لا يـجوزها عبد بمظلمة عبد: (مرصاد پلى است بر طريقى كه از روى جهنم مى گذرد كسى كه حق مظلومى بر گردن او باشد از آنجا نخواهد گذشت ).
و ايـن در حـقيقت از قبيل بيان يك مصداق روشن است چرا كه كمينگاه الهى منحصر به قيامت و پـل مـعـروف صـراط نـيـسـت ، خداوند در همين دنيا نيز در كمين ظالم است ، و عذاب اقوام سه گانه پيشين مصداق بارز آن است .
تـعـبـيـر بـه (ربك ) (پروردگار تو) اشاره به اين است كه سنت الهى در مورد اقوام سركش و ظالم و ستمگر در امت تو نيز جارى مى شود، هم تسلى خاطرى است براى پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و مـؤ مـنـان كـه بـدانـنـد اين دشمنان لجوج كينه توز از چـنـگال قدرت خدا هرگز فرار نخواهند كرد، و هم اعلام خطرى است به آنها كه هر گونه ظـلم و سـتمى را به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان روا مى داشتند، آنـهـا بـايـد بـدانـنـد كـسـانـى كـه از آنـان قـدرتـمـنـدتـر و نـيـرومـنـدتـر بـودنـد در مـقـابـل يـك تـندباد، يك طوفان ، و يا يك جرقه و صيحه آسمانى ، تاب مقاومت نياوردند، ايـنـهـا چـگـونـه فـكـر مـى كـنـنـد مـى تـوانـنـد بـا ايـن اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات يابند.
در حـديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم . كه فرمود: (روح الامين
به من خبر داد در آن هنگام كه خداوند يكتا خلايق را از اولين و آخرين در صحنه قيامت متوقف مى سازد، جهنم را مى آورد، و صراط را كه باريكتر از مو و تيزتر از شمشير است بر آن مـى نـهـد، و بـر صـراط سـه پـل قـرار دارد، روى پـل اول امـانـت و درسـتـكـارى و رحـمـت و مـحـبـت اسـت ! و بـر پل دوم نماز! و بر پل سوم عدل پروردگار جهان !
و به مردم دستور داده مى شود كه از آن بگذرند، آنها كه در امانت و رحم كوتاهى كرده اند در پـل اول مـى مـانـنـد، و اگـر از آن بـگـذرنـد چـنانچه در نماز كوتاهى كرده باشند، در پـل دوم مـى مـانـنـد، و اگـر از آن بـگـذرنـد در پـايـان مـسـيـر در بـرابـر عدل الهى قرار مى گيرند، و اين است معنى آيه ان ربك لبالمرصاد.
در سـخـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : و لئن امـهـل الله الظـالم فـلن يـفـوت اخـذه ، و هـو له بالمرصاد، على مجاز طريقه ، و بموضع الشجى من مساغ ريقه : (اگر خداوند ظالم را مهلت دهد هرگز مجازات او از بين نمى رود، او بـر سـر راه در كـمـيـن سـتـمـگـران اسـت ، و چـنان گلوى آنها را در دست دارد كه هر زمان بخواهد آن را چنان مى فشارد كه حتى آب دهان از گلويشان فرو نرود).
آيه و ترجمه


فـاءمـا الانـسـن إ ذا مـا ابـتـلئه ربـه فـاءكـرمـه و نـعـمـه فيقول ربى اءكرمن (15)
و اءما إ ذا ما ابتلئه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اءهنن (16)
كلا بل لا تكرمون اليتيم (17)
و لا تحضون على طعام المسكين (18)
و تاءكلون التراث اءكلا لما (19)
و تحبون المال حبا جما (20)


ترجمه :

15 - اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مى كند و نعمت مى بخشد (مغرور مى شود و) مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته !.
16 - و امـا هـنـگـامـى كـه بـراى امـتحان روزى را بر او تنگ بگيرد ماءيوس مى شود و مى گويد پروردگارم مرا خوار كرده !
17 - چنان نيست كه شما خيال مى كنيد، بلكه شما يتيمان را گرامى نمى داريد.
18 - و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كند.
19 - و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع ) جمع كرده مى خوريد.
20 - و مال و ثروت را بسيار دوست مى داريد.
تفسير:
نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت ماءيوس !
در تـعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مى داد و آنها را به مجازات الهى تهديد مـى كـرد، در آيـات مـورد بـحـث بـه مـسـاءله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهم ترين مساءله زندگى انسان محسوب مى شود مى پردازد.
نـخـسـت مـى فـرمايد: (اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مى شود، و مى گويد: خداوند مرا گرامى داشته است )! (فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن ).
او نمى داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است ، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بـايـد مـايه غرور گردد، و نه بلاها مايه ياس ‍ و نوميدى ، ولى اين انسان كم ظرفيت در هـر دو حـال هدف آزمايش را فراموش مى كند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى پندارد كه مقرب درگاه خدا شده ، و اين نعمت دليل بر آن قرب است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه در آغاز آيه مى گويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مى دهد ولى در ذيـل آيـه از ايـنكه انسان خود را مورد اكرام خدا مى بيند ملامت مى شود اين به خاطر آن است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست .

next page

fehrest page

back page