تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -


و امـا هـنـگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، ماءيوس مى شود و مى گويد: پـروردگـارم مـرا خـوار كـرده )! (و امـا اذا مـا ابـتـلاه فـقـدر عـليـه رزقـه فيقول ربى اهانن ).
يـاءس سر تا پاى او را فرا مى گيرد، و از پروردگارش مى رنجد و ناخشنود مى شود، غـافـل از ايـنـكـه ايـنـهـا هـمـه وسـائل آزمـايش و امتحان او است ، امتحانى كه رمز پرورش و تـكـامـل انـسـان ، و بـه دنبال آن سبب استحقاق ثواب ، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است .
اين دو آيه هشدار مى دهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است ، و نه ادبار نعمت دليـل بـر دورى از حـق ، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را بـه چـيـزى آزمـايـش مى كند، اين انسانهاى كم ظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه ماءيوس مى شوند.
در آيـه 51 (فـصـلت ) نيز آمده است : و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مـسـه الشـر فذو دعاء عريض : (هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم روى مى گرداند و بـا تكبر از حق دور مى شود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى كند و بى تابى مى نمايد).
و در آيه 9 سوره (هود) آمده است : و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤ س كفور: (هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى شود).
ايـن دو آيـه عـلاوه بـر ايـنـكـه مـسـاءله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى كند اين نـتـيجه را نيز مى بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها، و يا محروميت از آن را دليـل بـر شـخـصـيـت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم ، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است .
چـه بـسـيـار پـيـامـبـرانـى كـه بـه انـواع مـصـائب در ايـن دنـيـا گـرفـتـار شـدنـد، و در مـقـابـل چـه بـسـيـار كـفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.
در ضمن ، اين آيه اشاره سربسته اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مى كند.
سـپـس بـه شـرح اعـمـالى كـه مـوجـب دورى از خـدا و گـرفـتـارى در چـنـگـال مـجـازات الهـى مـى شـود پـرداخـتـه ، مـى فـرمـايـد: (چـنـان نـيـسـت كـه شـمـا خـيـال مـى كـنـيـد (كـه امـوالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است ، بلكه اعمالتان حـاكـى از دورى شـمـا از خـدا اسـت ) شـمـا يـتـيـمـان را گـرامـى نـمـى داريـد) (كـلا بل لا تكرمون اليتيم ).
(و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد) (و لا تحاضون على طعام المسكين ).
قـابـل تـوجـه اينكه در مورد يتيمان از (اطعام ) سخن نمى گويد، بلكه از (اكرام ) سخن مى گويد، چرا كه در مورد يتيم تنها مساءله گرسنگى مطرح نيست ، بلكه از آن مهم تـر جـبـران كمبودهاى عاطفى او است ، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خـوار و ذليل و بى مقدار شده ، بايد آنچنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احـسـاس نـكـنـد، و لذا در روايات اسلامى به مساءله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است :
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ما من عبد يسمح يده على راءس يتيم رحمة له الا اعـطـاه الله بـكـل شـعرة نورا يوم القيامة : (هيچ بندهاى دست مرحمت بر سر يتيمى نمى كشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهائى كه از زير
دست او مى گذرد نورى در قيامت به او مى بخشد).
در آيه 9 سوره (ضحى ) نيز آمده است : فاما اليتيم فلا تقهر: (اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده ).
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهليت ديـروز و امـروز رواج داشـتـه و دارد، كـه نـه تـنـهـا بـه انـواع حـيـله هـا بـراى تـمـلك اموال يتيمان متوسل مى شوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مى گذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخ ‌ترين صورتى احساس مى كند.
از آنـچـه گـفـتـيـم روشـن مـى شـود كـه اكـرام يـتـيـمـان مـنـحـصـر بـه حـفـظ اموال آنها نيست ، آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم آن ، و هم امور ديگر را شامل مى شود.
جمله (تحاضون ) از ماده (حض ) به معنى تحريص و ترغيب است ، اشاره به اينكه تـنـها اطعام مسكين كافى نيست ، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد.
عـجـب ايـنـكـه در آيـه 34 سـوره (حـاقـه ) ايـن موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مى فرمايد: انه كان لا يؤ من بالله العظيم و لا يحض على طعام المسكين : (او بـه خـداونـد بـزرگ ايـمـان نـمى آورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى كند).
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد، و مى افزايد: شـمـا مـيراث را (از طريق حلال و حرام ) جمع كرده و مى خوريد) (و تاكلون التراث اكلا لما).
بـدون شـك خـوردن امـوالى كـه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست ، بنابر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:
نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور جـمـع مـيـان حـق خـود و ديـگـران اسـت ، زيـرا كـلمـه (لم ) در اصـل بـه مـعـنـى (جـمـع ) اسـت ، و بـعـضـى از مـفـسـران مانند (زمخشرى ) در كشاف مـخـصـوصـا آن را بـه جمع ميان (حلال ) و (حرام ) تفسير كرده است ، به خصوص ‍ ايـنـكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند، و حق آنها را بـراى خـود بـرمـى داشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند (زيـرا بـسـيـارى از امـوالشـان از طـريـق غـارت به دست مى آمد، تنها كسانى را سهيم مى دانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
ديـگـر ايـنـكه وقتى ارثى به شما مى رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نـمـى كـنيد، جايى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى آيد چنين مى كنيد، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيل تر و سخت گيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است .
سـوم ايـنكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افـراد بـى ايـمـان ، يـا بـى بـنـدوبـار هـنـگـامـى كـه دسـتـشـان بـه امـوال ارث مـى رسـد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى كنند، و از اينكه آنها قدرت بـر دفـاع از حـقـوق خويش ‍ ندارند حداكثر سوء استفاده را مى كنند، و اين از زشت ترين و شرم آورترين گناهان است .
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است .
بـعـد بـه چـهـارمـيـن عـمـل نـكـوهـيـده آنـهـا پـرداخـته مى افزايد: (و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مى داريد) (و تحبون المال حبا جما).
شـمـا افـرادى دنـيـاپـرسـت ، ثـروتـانـدوز، عـاشـق و دلبـاخـتـه مـال و مـتـاع دنـيـا هـسـتـيـد، و مـسـلمـا كـسـى كـه چـنـيـن عـلاقـه فـوق العـاده اى بـه مـال و ثـروت دارد بـه هـنـگـام جـمـع آورى آن مـلاحـظـه مـشـروع و نـامـشـروع و حلال و حرام را نمى كند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى پردازد، و يا كم مى گذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جايى براى ياد خدا در دل او نيست .
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمـايـش مـهـم كـه ايـن گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مى كند: آزمايش در مورد يتيمان .
اطعام مستمندان .
آزمايش جمع آورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع .
و بالاخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است .
ايـن مـال و ثـروت دنـيـا اسـت كـه بـه قـول مـعـروف (ايـمـان فـلك داده بـه بـاد) چـرا بزرگترين لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است ؟
كسانى هستند در حدى از (مال ) امينند، اما هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسـوسـه هـاى شيطان آنها را به خيانت مى كشاند، مؤ منان راستين كسانى هستند كه امانت و درسـتـكـارى و رعـايـت حـقـوق واجـب و مـسـتـحـب ديـگـران را در هـر حـدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مى توانند دم از ايمان و تقوى زنند.
كـوتـاه سـخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط بـرآيـند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند، و بهترين دوستان و ياران مـحسوب مى شوند، آنها در زمينه هاى ديگر نيز (غالبا) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است .
آيه و ترجمه


كلا إ ذا دكت الا رض دكا دكا (21)
و جاء ربك و الملك صفا صفا (22)
و جاى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسن و اءنى له الذكرى (23)
يقول يليتنى قدمت لحياتى (24)
فيومئذ لا يعذب عذابه اءحد (25)
و لا يوثق وثاقه اءحد (26)


ترجمه :

21 - چنان نيست كه آنها خيال مى كنند، در آن هنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شود.
22 - و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.
23 - و در آن روز جهنم را حاضر كنند (آرى ) در آن روز انسان متذكر مى شود، اما چه فايده كه اين تذكر براى او سودى ندارد.
24 - مى گويد: ايكاش براى اين زندگى چيزى فرستاده بودم .
25 - در آن روز هيچكس عذابى همانند عذاب او نمى كند.
26 - و هيچكس همچون او كسى را به بند نمى كشد.
تفسير:
روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته !
بـه دنـبـال نـكـوهشها كه در آيات قبل از طغيانگران دنياپرست و متجاوز به حقوق ديگران شده بود، در اين آيات به آنها اخطار مى كند كه سرانجام قيامتى در كار است ، و حساب و كتاب و مجازات شديدى در پيش است ، بايد خود را براى آن آماده كنند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: چنان نيست كه آنها خيال مى كنند (كه حساب و كتابى در كار نيست ، و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمايش و امتحان ) (كلا).
(در آن هنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شود) (اذا دكت الارض دكا دكا).
(دك ) در اصل به معنى زمين نرم و صاف است ، و سپس به درهم كوبيدن در ارتفاعات و سـاختمانها و صاف كردن آن اطلاق شده ، (دكان ) به محلى گفته مى شود كه صاف و بـدون پـسـتى و بلندى است ، و (دكه ) به سكويى مى گويند كه آن را صاف و آماده نشستن كرده اند.
تكرار (دك ) در آيه فوق براى تاءكيد است .
رويهمرفته اين تعبير اشاره به زلزله ها و حوادث تكان دهنده پايان دنيا و آغاز رستاخيز اسـت ، چـنـان تـزلزلى در اركـان موجودات رخ مى دهد كه كوهها همه از هم متلاشى شده ، و زمـيـنـهـا صـاف و مـسـتـوى مـى شـونـد، چـنـانكه در آيه 106 - 108 سوره طه آمده است : و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا و لا امتا: (از تـو دربـاره كـوهها سؤ ال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد، سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه
مى سازد، به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى !
بعد از پايان يافتن مرحله نخستين رستاخيز يعنى ويرانى جهان ، مرحله دوم آغاز مى شود و انـسـانـهـا هـمـگـى بـه زنـدگـى بـاز مـى گـردنـد، و در دادگـاه عـدل الهى حاضر مى شوند و (در آن هنگام فرمان پروردگارت فرا رسد، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند) (و جاء ربك و الملك صفا صفا).
و گرداگرد حاضران در محشر را مى گيرند و آماده اجراى فرمان حقند.
ايـن تـرسـيـمـى اسـت از عـظـمـت آن روز بـزرگ و عـدم تـوانـايـى انـسـان بـر فـراز چنگال عدالت .
تـعـبـيـر بـه (جـاء ربـك ) (پـروردگـار تو مى آيد) كنايه از فرا رسيدن فرمان خدا براى رسيدگى به حساب خلايق است .
يا اينكه منظور ظهور آيات عظمت و نشانه هاى خداوند است .
و يـا مـنـظـور از ظـهـور پـروردگار ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اى كه جاى انـكـار بـراى هـيـچكس باقى نمى ماند، گويى همه با چشم ، ذات بى مثالش را مشاهده مى كنند، و به هر حال مسلم است كه آمدن خداوند به معنى حقيقى كلمه كه لازمه آن جسم بودن و انتقال در مكان است ، معنى ندارد چرا كه او از جسم و خواص جسم مبرا است .
هـمـيـن مـعـنـى بـا صـراحـت در حـديـثـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
شـاهـد ايـن تـفـسـيـر آيـه 33 سـوره نـحـل اسـت كـه مـى فـرمـايـد: هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك : (آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان به سراغشان بيايند و يا امر پروردگارت فرا رسد)؟!
تـعبير به (صفاصفا) اشاره به اين است كه ملائكه در صفوف مختلفى وارد محشر مى شـونـد و احـتـمـالا فـرشـتـگـان هـر آسـمـان در يـك صـف حـضـور مـى يـابـنـد و گرداگرد اهل محشر را مى گيرند.
سپس مى افزايد: (و در آن روز جهنم را حاضر كنند و در آن روز انسان متذكر مى شود، اما چه فايده كه اين تذكر براى او سودى ندارد (و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى ).
از اين تعبير استفاده مى شود كه جهنم قابل حركت دادن است ، و آن را به مجرمان نزديك مى كنند!، همانگونه كه در مورد بهشت نيز در آيه 90 سوره شعرا مى خوانيم : و ازلفت الجنة للمتقين : (بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى سازند)!
گـرچـه بـعـضـى مـيـل دارنـد ايـنـهـا را بـر مـعـنـى مـجـازى حـمـل كـنـنـد و كـنـايـه از ظـهـور بـهـشـت و جـهنم در برابر ديدگان نيكوكاران و بدكاران بـگـيـرند، ولى دليلى بر اين خلاف ظاهر در دست نيست ، بلكه بهتر است آن را به ظاهر خود رها سازيم ، چرا كه حقايق عالم قيامت دقيقا بر ما روشن نيست و شرايط حاكم بر آنجا بـا ايـنـجـا تـفاوت بسيار دارد، و هيچ مانعى ندارد كه در آن روز بهشت و دوزخ تغيير مكان دهند.
در حـديـثـى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه وقتى آيه فوق (و جـى ء يـومـئذ بـجـهـنـم ) نـازل شـده رنـگ چهره مباركش دگرگون گشت ، اين حالت بر اصحاب گران آمد، بعضى به سراغ على ژ(عليه السلام ) رفتند و ماجرا را بيان كردند، عـلى (عليه السلام ) آمد ميان دو شانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بوسيد و گفت : (اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدايت باد، چه حادثه اى روى داده )؟
فرمود: جبرييل آمد و اين آيه را بر من تلاوت كرد.
على (عليه السلام ) مى گويد: عرض كردم : چگونه جهنم را مى آورند.
فـرمـود: هـفـتـاد هـزار فـرشـتـه آن را بـا هـفـتـاد هـزار مـهـار مـى كـشند و مى آورند! و آن در حـال سـركـشـى اسـت كـه اگـر او را رها كنند همه را آتش مى زند، سپس من در برابر جهنم قرار مى گيرم و او مى گويد اى محمد! مرا با تو كارى نيست ، خداوند گوشت تو را بر من حرام كرده ، در آن روز هر كس در فكر خويش است ولى محمد مى گويد: رب امتى ! امتى ! (پروردگارا! امتم امتم )!.
آرى هنگامى كه انسان مجرم اين صحنه ها را مى بيند تكان مى خورد و بيدار مى شود، هاله اى از غـم و انـدوه وجـودش را مـى پـوشـانـد، نـگـاهـى بـه گـذشـتـه خـويـش مى كند، و از اعمال خود سخت پشيمان مى شود اما اين پشيمانى هيچ سودى ندارد.
انسان آرزو مى كند بازگردد و گذشته تاريك را جبران كند، اما درهاى بازگشت به كلى بسته است .
مى خواهد توبه كند اما زمان توبه سپرى شده است .
مـى خـواهـد اعـمـال صـالحـى بـجـا آورد تـا اعـمـال سـوئش را تـلافـى كـنـد امـا پـرونـده اعمال درهم پيچيده شده .
ايـنـجـا اسـت كـه فـريـادش بـلنـد مـى شـود (مـى گـويـد: ايـكـاش اعـمـال صـالحـى بـراى زنـدگـى فـرسـتـاده بـودم )! (يقول يا ليتنى قدمت لحياتى ).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه نـمـى گـويـد بـراى (زنـدگـى آخـرتـم بـلكه مى گويد براى (زنـدگـيـم ) گـويـى واژه (حـيـات ) شايسته غير زندگى آخرت نيست ، و زندگى زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا زندگى محسوب نمى شود.
هـمـانگونه كه در آيه 64 عنكبوت مى خوانيم و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخـرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون : اين حيات دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست ، و حيات حقيقى حيات آخرت است اگر مى دانستند).
آرى آنـهـا كـه امـوال يـتـيـمان را به غارت بردند، لقمه اى در دهان گرسنگان نگذاشتند، امـوال ارث را از ايـن و آن بـه يـغـمـا گـرفـتـنـد و مـحـبـت امـوال دنـيـا تـمام قلوبشان را تسخير كرده بود، در آن روز آرزو مى كنند كه ايكاش چيزى بـراى حـيـات آخـرت كـه حـيـات حـقـيـقى و جاويدان است از پيش فرستاده بودند، ولى اين آرزويى است بى نتيجه كه هرگز بجايى نمى رسد.
سـپـس در دو جمله كوتاه شدت عذاب الهى را در آن روز تشريح مى كند، مى فرمايد: (در آن روز خـداونـد او را چـنـان مـجازات مى نمايد كه هيچكس عذابى همانند عذاب او نمى كند) (فيومئذ لا يعذب عذابه احد).
آرى ايـن طغيانگرانى كه به هنگام قدرت بدترين جرائم و گناهان را مرتكب شدند در آن روز چـنـان مـجـازات مـى شـونـد كـه سـابـقـه نـداشـتـه ، هـمـانـگـونه كه نيكوكاران چنان پـاداشهايى مى بينند كه حتى از خيال كسى نگذشته است ، چرا كه او در جاى خود (ارحم الراحمين ) است و در جاى ديگر (اشدالمعاقبين ).
(و نـيـز در آن روز هيچكس همچون خداوند كسى را به بند نمى كشد) (و لا يوثق وثاقه احد).
نـه بـند و زنجير او مانندى دارد، و نه مجازات و عذابش ، چرا چنين نباشد در حالى كه آنها نـيـز در ايـن دنـيـا بـندگان مظلوم خدا را تا آنجا كه قدرت داشتند در بند كشيدند، و سخت ترين شكنجه ها را به آنها دادند.
آيه و ترجمه


ياءيتها النفس المطمئنة (27)
ارجعى إ لى ربك راضية مرضية (28)
فادخلى فى عبدى (29)
و ادخلى جنتى (30)


ترجمه :

27 - تو اى روح آرام يافته !
28 - به سوى پروردگارت بازگرد در حالى هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .
29 - و در سلك بندگانم داخل شو.
30 - و در بهشتم ورود كن .
تفسير:
اى صاحب نفس مطمئنه !
بـعـد از ذكـر عذاب وحشتناكى كه دامان طغيانگران و دنياپرستان را در قيامت مى گيرد، در آيـات مـورد بـحـث به نقطه مقابل آن پرداخته ، و از (نفوس مطمئنه ) و مؤ منانى كه در ميان اين طوفان عظيم از آرامش كامل برخوردارند پرداخته ، و آنها را با يك دنيا لطف و محبت مخاطب ساخته مى گويد: (اى نفس مطمئنه )! (يا ايتها النفس المطمئنة ).
(بـه سـوى پـروردگـارت بـازگـرد، در حـالى كـه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است )! (ارجعى الى ربك راضية مرضية ).
(و در سلك بندگانم داخل شو) (فادخلى فى عبادى ).
(و در بهشتم وارد شو) (و ادخلى جنتى ).
چـه تـعـبـيرات جالب و دل انگيز و روحپرورى ؟ كه لطف و صفا و آرامش و اطمينان از آن مى بارد!
دعوت مستقيم پروردگار، از نفوسى كه در پرتو ايمان به حالت اطمينان و آرامش رسيده اند.
دعـوت از آنـهـا بـراى بـازگـشـت بـه سـوى پـروردگـارشـان به سوى مالك و مربى و مصلحشان .
دعـوتـى كـه آمـيـخته با رضايت طرفينى است ، رضايت عاشق دلداده از معشوق ، و رضايت محبوب و معبود حقيقى .
و بـه دنـبـال آن تـاج افتخار عبوديت را بر سر او نهادن ، و به لباس بندگى مفتخرش كردن ، و در سلك خاصان درگاه او را جاى دادن !
و سـپـس دعـوت از او بـراى ورود در بهشت ، آنهم با تعبير (وارد بهشتم شو) كه نشان مى دهد ميزبان اين ميهمانى تنها و تنها ذات مقدس او است ، عجب دعوتى ! عجب ميزبانى ! و عجب ميهمانى !
منظور از (نفس ) در اينجا همان روح آدمى است .
و تـعـبـيـر بـه (مـطـمـئنـة ) اشـاره بـه آرامـشـى اسـت كـه در پـرتـو ايـمـان پـيـدا و حاصل شده ، چنانكه قرآن مى گويد: الا بذكر الله تطمئن القلوب .
(بدانيد تنها با ذكر خدا دلها آرام مى گيرد) (رعد - 28).
چـنـيـن نفسى هم اطمينان به وعده هاى الهى دارد، و هم به راه و روشى كه برگزيده مطمئن است ، هم در اقبال دنيا و هم در ادبار دنيا، هم در طوفانها، و هم در حوادث و بلاها، و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظيم قيامت نيز آرام است .
مـنظور از بازگشت به سوى پروردگار به عقيده جمعى از مفسران بازگشت به ثواب و رحمت او است ، ولى بهتر آن است كه گفته شود بازگشت به سوى خود او است ، يعنى در جوار قرب او جاى گرفتن ، بازگشتى معنوى و روحانى نه مكانى و جسمانى .
آيـا ايـن دعـوت به بازگشت به سوى پروردگار تنها در قيامت است ، و يا از لحظه جان دادن و پايان گرفتن عمر؟
سياق آيات البته مربوط به قيامت است ، هر چند تعبير خود اين آيه مطلق و گسترده است .
تـعبير به (راضيه ) به خاطر آن است كه تمام وعده هاى پاداش الهى را بيش از آنچه تـصـور مـى كـرد قـريـن واقـعـيـت مـى بـيـنـد، و آنـچـنـان فـضـل و رحـمت خدا شامل حال او مى گردد كه يكپارچه رضا و خشنودى مى شود و اما تعبير به (مرضية ) به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است .
چـنـيـن بـنـده اى ، بـا چـنـان اوصـاف ، و بـا رسـيـدن بـه مـقـام رضـا و تـسـليـم كـامـل ، حـقـيـقـت عـبـوديت را كه گذشتن از همه چيز در طريق معبود است دريافته ، و در سلك بندگان خاص خدا گام نهاده ، و مسلما جايى جز بهشت براى او نيست .
در بـعـضـى از تـفـاسـيـر آمـده اسـت كـه ايـن آيـات در مـورد (حـمـزه (سـيـد الشـهداء) نازل شده ، ولى با توجه به اينكه اين سوره مكى است اين در حقيقت نوعى تطبيق است نه شاءن نزول ، همانگونه كه درباره امام حسين نيز در آغاز سوره خوانديم .
جـالب ايـنـكـه در روايـتـى كـه در كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده مى خوانيم : كه يكى از يارانش پرسيد آيا ممكن است مؤ من از قبض روحش ناراضى باشد؟!
فـرمـود: نـه بـه خـدا سـوگـند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار نـاراحـتـى مـى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش ! سوگند به آنكس كـه مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را مـبعوث كرده من بر تو مهربانترم از پدر مـهـربـان ، درسـت چـشـمـهـايـت را بـگـشـا و بـبـيـن ، او نـگـاه مـى كـنـد، رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) و فاطمه (عـليـهـاالسـلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ) و امامان از ذريه او (عليهم السـلام ) را مـى بـيـنـد، فـرشـتـه بـه او مـى گـويـد نـگـاه كـن ايـن رسول خدا و امير مؤ منان و فاطمه و حسن و حسين و امامان (عليهم السلام ) دوستان تواند.
او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ نـدا مـى دهـد، و مـى گـويـد: يـا ايتها النفس ‍ المطمئنة : (اى كسى كه به محمد و خاندانش اطـمـيـنـان داشـتـى ! بـازگـرد بـه سـوى پـروردگارت ، در حالى كه تو به ولايت آنها راضـى هـسـتـى ، و او بـا ثـوابـش از تـو خـشـنـود اسـت ، داخـل شـو در مـيـان بـنـدگـانـم يـعـنـى مـحـمـد و اهـلبـيـتـش (عـليـهـم السـلام ) و داخل شو در بهشتم ، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوبتر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى بپيوندد)!.
خداوندا! ما را به چنان آرامشى مفتخر فرما كه شايسته اين خطاب بزرگ شويم .
پـروردگـارا! رسـيـدن بـه ايـن مـقـام جـز بـه لطـف و عـنـايـتـت مـمـكـن نـيـسـت ، مـا را مشمول الطافت فرما.
خـداوندا! مسلما چيزى از كرمت كم نمى شود اگر ما را از صاحبان نفوس مطمئنه قرار دهى ، بيا و بر ما منت گذار و كرم كن .
بـار الهـا! مـى دانـيـم كـه ايـن آرامـش جز در سايه ذكر تو ممكن نيست توفيق ذكر را خودت عنايت فرما.
آمين يا رب العالمين

fehrest page

back page